اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1) لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (3)﴾
سورهٴهایی که با تسبیح، مثل «سبح یسبح» یا امر، مثل ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ اْلأَعْلَی﴾[1] شروع میشود اینها را میگویند از مسبحات است. شش سوره است که به نام «مسبّحات سبعه» معروفاند که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر شب قبل از خوابیدن، این شش سوره را تلاوت را میکرد. سورههایی که اول آنها تسبیح است؛ حالا گاه به صورت فعل ماضی، مثل همین سورهٴ «حدید» که ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾ یا سورهٴ «حشر» یا سورهٴ «صف»، گاهی به صورت فعل مضارع مثل سورهٴ «جمعه» و سورهٴ «تغابن» که ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ﴾ دارد. نشان میدهد که همه موجودات تسبیحگوی حقاند گذشته و حال و آینده در این امر یکسان است. هیچ موجودی نیست که تسبیحگوی حق نباشد و هیچ موجودی هم نیست که در همه حالات، مسبّح حقه نباشد. هم مسئله کلیت را هم مسئله دوام را این آیات تبیین میکنند؛ یعنی هر موجودی در هر حالی، مسبح حق است. «کلیّت» را از آیه سورهٴ «اسراء» میشود استفاده کرد که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[2] هیچ چیزی نیست مگر آن که تسبیح کننده حق است. این کلیای است که شامل همه موجودات عالم شد، اما دوام را از این تعبیرات گوناگون میشود استفاده کرد که گاهی به صورت فعل ماضی تعبیر میکنند؛ مثل اول سورهٴ «حدید» و اول سورهٴ «حشر» و اول سورهٴ «صف» که فرمود: ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾. گاهی به صورت فعل مضارع تعبیر میکنند؛ مثل اول سورهٴ «جمعه» و اول سورهٴ «تغابن» ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ﴾. گاهی به صورت امر تعبیر میکند؛ مثل اول سورهٴ «اعلیٰ» است فرمود: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ اْلأَعْلَی﴾. گاهی هم به لسان مصدر تعبیر میکنند؛ مثل اول سورهٴ «اسراء» که ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾. جمع این آیات نشان میدهد که هر موجودی در هر حال تسبیح کننده حقاند و تسبیحگوی حقاند، ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ پس «کلّ موجود فی کلّ آنٍ و حالٍ» ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ﴾.
سورههای که مصدر به تسبیح است؛ یعنی اول این سوره تسبیح حق است برای آن است که مطلب مهم این سوره چیزی است که باید قبلاً خدا تسبیح و تنزیه بشود. در این سور ششگانه قسمت مهم درباره انفاق قرض الحسنه دادن به خدا، کمک کردن خدا مطرح است، خدا را یاری کنید به خدا قرض الحسنه بدهید و مانند آن. این مطلب که خدا را یاری کنید یا به خدا قرض الحسنه بدهید، موهم آن است که ـ معاذ الله ـ خدا محتاج به مال و کار ماست. خدا در حفظ دینش ـ معاذ الله ـ محتاج به کار ماست یا محتاج به «قرض الحسنه» است این تعبیرها که ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[3] یا ﴿إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾[4] یا تعبیرات مانند این که اگر دین خدا را یاری کردید[5] یا دعوت میکند که دین خدا را یاری کنید، این تعبیرات احیاناً موهم آن است که خدای متعالی محتاج به کار ماست؛ لذا قبل از ورود به آن مسئله در صدر این سوره تسبیح همگانی اشیاء مطرح است که همه اشیاء منزه حقاند مسبح حقاند، حق را از هر نقص و عیبی منزه میدانند، کمال محض را همه موجودات از نقص و عیب تنزیه میکنند: ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾.
منظور از ﴿ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ یعنی مجموعه نظام آفرینش اگر مراد ﴿ما فِی السَّماواتِ﴾ بود نه خود «سموات». آنجا که سخن از موجودات آسمانی و خود آسمانها مطرح نیستند قرینهای در کار است. آنجا که سخن از آسمانها است نه موجودات آسمانی، آنجا هم قرینهای در کار است؛ ولی وقتی خدا میفرماید آنچه در آسمان و زمین است؛ یعنی آسمانها و آنچه در آسمان است زمین و آنچه در زمین است بین آسمان و زمین و آنچه در بین است؛ یعنی مجموعه نظام آفرینش مسبح حقاند. پس کلیّت یک مطلب، دوام یک مطلب، که «کلّ موجود فی کلّ حالٍ یسبح له تعالیٰ» و چرا اول این شش سوره، سخن از تسبیح است، آن هم یک مطلب و چرا تسبیح که خود متعدی است با «لام» ذکر شده، «سبح الله»، «یسبح الله» صحیح است، چرا گفته شد ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾ یا ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ﴾ با اینکه این بدون «لام» متعدی است، این «لام» نشانه خلوص تسبیح است، «سبحه» میفهماند که او را تسبیح کرد؛ اما خلوص را نمیرساند، این «لام» برای آن است که تسبیح خالصاً برای خداست.
قرآن کریم دو مطلب را درباره دین راجع به ذات اقدس الهی دارد یکی اینکه همه دین برای خداست هیچ شأنی از شئون دین برای غیر خدا نیست، همه ابعاد دین برای خداست. مطلب دیگر آن است که دین خالصاً برای خداست یک اصل ناظر به کمیت ابعاد دین است یک اصل ناظر به کیفیت دین؛ یعنی همه شئون دین برای خداست و خالصاً برای خداست لذا میفرماید: ﴿لَهُ الدِّینُ واصِبًا﴾[6] واصف؛ یعنی تام کامل همه شئون و ابعاد دین برای خداست این ناظر به بُعد کمی دین است، ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ که ناظر به بُعد کیفی دین است. پس همه ابعاد و ارکان دین برای خداست، غیر خدا سهمی ندارد و «خالصاً لله» است، نه غیر خالص که دیگری به عنوان شریک نقش داشته باشد. لذا فرمود: ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾ که ناظر به خلوص تسبیح است. پس شرک در هیچ موجودی نخواهد بود، این انسان محروم است که احیاناً شرک میورزد، از انسان که بگذریم، هیچ موجودی در هیچ مرحلهای شرک نمیورزد؛ زیرا به شهادت آیه سورهٴ «اسراء»، هر موجودی مسبّح حق است و به شهادت این تعبیرات که ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾ یا ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ خالصاً تسبیحگوی حقاند. پس اگر ریایی است در انسان بیچاره است و اگر آلودگی به شرک است در انسان است و گرنه در موجودات دیگر، هیچ شرکی راه ندارد.
پرسش: آنها به نحو غریزهای خلق شدهاند، ولی انسان که اختیار دارد؟
پاسخ: انسان که اختیار دارد میتواند اختیار خود را در راه توحید و خلوص پیاده کند، آنها بر اساس غریزهای که دارند بر اساس آن فطرتی که دارند بر اساس آن صفای تعالی الهی که دارند آلوده نیستند. انسان که یک موجود برتر و بهتر است، باید خلوص بهتر داشته باشد؛ منتها از این اختیارش سوء استفاده میکند بیراهه میرود. او میتواند مانند اولیای الهی «خالصاً» خدا را تسبیح کند؛ ولی آلوده میشود و شرک آلود میشود.
﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ یعنی مجموعه نظام آفرینش مسبّح حق است. این تسبیح به این معنا است که واقعاً سخنی میگویند واقعاً میگویند «سبحان الله» یا نه سخنی ندارند حرفی ندارند اگر کسی درباره آفرینش اینها فکر کند پی به عظمت و وحدانیت خدا میبرد اینها به زبان قال واقعاً تسبیحگوی حقاند حرفی دارند سخنی دارند، یا نه اگر متفکری درباره اینها بیاندیشد، پی به وحدانیت خدا میبرد. بعضی اینچنین فرمودند که تسبیح موجودات؛ یعنی اینها آیات الهیاند اگر شما درست در اینها بنگرید پی به عظمت خدا میبرید که لسان آیات تسبیح لسان آن آیاتی است که میگوید آسمان و زمین آیات الهیاند. هر موجودی آیت حق است که اگر در اینها بنگرید پی به وحدانیت و عظمت خدا میبرید، نه اینکه اینها سخنی بگویند تسبیح داشته باشند. این معنا ظاهراً درست نباشد؛ برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾؛ یعنی اینها تسبیحی دارند؛ منتها شما متوجه نمیشوید، نه اینکه اینها تسبیحگوی حقاند به این معنا باشد که اینها آیات الهیاند اگر درباره تأمل کنید و بیانیشید پی به خدا میبرید این را که خیلیها میفهمند بر آنها استدلال میکنند پی به وحدانیت حق تعالیٰ میبرند، قرآن از این راه احتجاج میکند و آنها که این راه را فهمیدند و پیمودند آنها را تشویق میکند، آنها که این راه را طی نکردند و بررسی نکردند آنها را مذمت میکند؛ معلوم میشود منظور از تسبیح گفتن که فرمود شما متوجه نیستید این نیست که اینها آیات الهیاند؛ چون آیات الهی بودن اینها را خیلیها میفهمند و قرآن همه را دعوت کرده شما بنگرید اینها آیات الهیاند؛ معلوم میشود از اینکه در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾[7] اینها سخنی دارند کلامی دارند که این کلام را شماها متوجه نیستید اوحدی از عباد صالحین حق متوجهاند؛ نظیر منطق طیر که ﴿عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ﴾[8] طیور هم سخنانی دارند منطقی دارد، همهگان به منطق طیر پی نمیبرند؛ آن سلیمان و داوود(علیهم السلام)اند که از فضل الهی برخوردار شدند و گفتند: ﴿عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ﴾؛ نه تنها انسان حرف میزند که حیوانات هم حرف میزنند، نه تنها انسان و حیوانات حرف میزند که هر موجودی هم حرف میزند؛ زیرا در سورهٴ «حآمیم فصّلت»، وقتی جریان شهادت دادن اعضا و جوارح در قیامت مطرح میشود که اعضا و جوارح انسان در قیامت اعتراض میکند میگوید: ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾؛[9] خدایی که هر چیزی را گویا کرد ما را هم نطق داد؛ معلوم میشود همه چیز گویایند و سخنی دارند، الا اینکه ما درک نمیکنیم، الا اینکه ما متوجه سخنان آنها نیستیم و الا هر موجودی در هر حالی مسبح حق است.
«فتحصل» که ﴿سَبَّحَ لِلّهِ﴾ نه به این معنا که این موجود طوری آفریده شد که اگر شما در او تأمل بکنید پی به خالق تعالیٰ میبرید زیرا این معنا را خیلیها میفهمند در حالی که آیه سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ﴾ آن معنا که قابل فقاهت است و قابل درک است. پس هر موجودی، زبانی دارد و احیاناً تسبیح بعضی از موجودات بالصراحه ذکر شده است. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» فرمود: ﴿وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خیفَتِهِ﴾؛[10] این رعد است که تسبیحگوی حق است، چه اینکه فرشتگان هم از خیفه الهی و هراس الهی تسبیحگوی حقاند. بنابراین گاهی از یک فرشته نام میبرد که مسبّح حق است، گاهی از یک امر جامد نام میبرد که اینهم مسبّح حق است و این تسبیح را خدا میفهمد و اولیای خاص الهی. اگر درک را قرآن برای جمادات هم ثابت میکند میفرماید: بعضی از حجارهها هستند که ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ بعضی از سنگها هستند که از هراس الهی سقوط میکنند؛ معلوم میشود این موجودات جامد هم درکی دارند و بر اثر آثار این درک، اثر عملی هم دارد که خوف باشد؛ بنابراین اگر درکی دارند و اگر ترسی دارند تسبیح هم دارند زبان خاص دارند؛ منتها زبان خاص آنها را ما نمیفهمیم.
﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾ این آیات اوایل سورهٴ «حدید» مانند سورهٴ مبارکهٴ «اخلاص» ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ از آن آیات قرآنیاند که معارف بسیاری بلندی را در بر دارند، گرچه همه آیات قرآنی نور است سراسر قرآن را خدا نور تعبیر کرده است و اما این نورها فرق میکند. حدیث شریفی را از امام سجاد(علیه السلام) هم مرحوم کلینی در کافی در باب النسوة نقل کرده است هم مرحوم ابن بابویه قمی در کتاب شریف توحید که از امام سجاد(علیه السلام) سؤال درباره توحید کردند حضرت فرمود: خدای متعالی میدانست که در آخر زمان اقوامی میآیند، متعمقاند عمیق نگرند، «اقوام متعمقون»، اقوام و گروههای عمیقفکر میآیند که درباره معارف میاندیشند؛ لذا خدای متعالی سورهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ و آیات اول سورهٴ «حدید» تا ﴿عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُور﴾[11] این شش آیه را نازل کرده، آیات اول سورهٴ «حدید» و سورهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را برای این نازل کرده است که چون اقوام متعمقی در آخر زمان میآیند این نشانه عظمت محتوای سورهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ و اوایل سورهٴ «حدید» است که از این بالاتر جایی برای پرواز فکر انسان نیست؛ لذا حضرت فرمود: «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَک»[12] از این بالاتر بخواهد اوج بگیرد سقوط میکند؛ چون بالاتر از این مطلبی نیست که این دو بخش از قرآن کریم نفرموده باشد.
﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ چرا ﴿سَبَّحَ﴾؛ برای اینکه ﴿وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾ اسمای حسنا که در آخر هر آیه ذکر میشود به منزله دلیل محتوای آن آیه است اگر در آیهای سخن از مغفرت و توبه و مانند آن است آخر آیه به ﴿اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ و مانند آن ختم میشود. اگر در آیهای سخن از قهر و غلبه است، در آخر آیه اسمای جلالیه و قهریه ذکر میشود. آنجا که میفرماید انابه کنید و توبه کنید در آخر آیه میفرماید چون خدا غفور و رحیم است آنجا که میفرماید: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾[13] در ذیل نمیفرماید: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾، آنجا جای ﴿وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ است، آنجا جای عزت است نه جای مغفرت. هر آیهای محتوایی دارد و مناسب با محتوای هر آیه اسمی از اسمای حسنای حق است که در آخر همان آیه ذکر میشود. چرا همه موجودات تسبیحگوی حقاند. تسبیح؛ یعنی تنزیه از هر نقص و عیب، خدا منزه از هر عیب و مبرای از هر نقص است. چرا منزه است؛ چون عزیز است و حکیم. چون عزیز است، هیچ موجودی به او دسترسی ندارد. عزیز؛ یعنی چیزی که تسلیم ناپذیر است، نفوذ ناپذیر است، غیر در او راه ندارد، تسلیم غیر نمیشود. آن زمین سخت و سفتی که کلنگ در او اثر نمیکند میگویند «ارضٌ عزاز»،[14] این زمین عزیز است، تسلیم ناپذیر که با کلنگ نمیشود در این زمین راه پیدا کرد، آن مؤمن نفوذ ناپذیر را میگویند عزیز؛ لذا مؤمن عزیز است؛ زیرا جز سخن خدا سخن کسی را نمیپذیرد «لاَ طَاعَةَ لَِمخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ»، «هویٰ» در مؤمن راه ندارد او عزیز است محکم است؛ چون از عزت و صلابت برخوردار است پیروز است که عزت به معنای ظفر و غلبه و پیروزی نیست، عزت به معنای صلابت و نفوذ ناپذیری است. اگر موجودی عزیز بود و هیچ نقص و عیب به حریم او راه پیدا نکرد؛ پس همه موجودات میگویند تو منزه از هر عیب و مبرای از هر نقص هستی. هم ذاتش منزه از آن است که کمبودی داشته باشد، هم کار او مبرا از آن است که با قید و نقص همراه باشد، چرا؟ چون او در کار حکیم است میداند چه کند و هر چیزی را هم در جای خود مینهد، هم در مقام ذات نفوذ ناپذیر است، هم در مقام کار حکیم است ﴿وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم﴾؛ لذا همه موجودات مسبح اویند منزِّه اویند، میگویند او از هر نقصی در مقام ذات و فعل مبراست.
این معنا در اوایل نوع این سوری که با تسبیح شروع شده هست؛ در اول سورهٴ «حشر» هم به همین فرض است: ﴿یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾. در اول سورهٴ «صف» هم ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾. در اول سورهٴ «جمعه» هم ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ﴾. در اول سورهٴ «تغابن» هم مشابه همین است ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیر﴾ که برابر مضمون همان سوری است که ذکر شد. پس ﴿سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾، مُلک آسمانها و زمین از آن خداست، نه تنها مِلک سماوات و الارض از آن خداست نه تنها خدا مالک آسمان و زمین است بلکه مُلک و موجود در آنها هم از آن خداست؛ لذا خدا هم مالک است هم ملک. ممکن است چیزی مالک چیزی باشد؛ ولی چون عزیز نبود، دیگری از دستش گرفت و فعلاً مالک در ملکش نفوذ ندارد. مالک هست؛ ولی ملک نیست. اما «سماوات و الارض»، هم مِلک خداست، هم مُلک خداست، احدی در آسمان و زمین نفوذی ندارد؛ لذا: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ نه تنها آنچه که هست مِلک و مُلک خداست؛ بلکه شئون آنچه که هست هم مِلک و مُلک خداست، حیات و ممات هم از آن خداست و به دست خدا؛ لذا فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ «یوجد الحیّ و یوجد المیّت، یحیی المیّت و یمیت الحیّ». نه تنها ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ مخصوص موجودات زنده باشد؛ مثل انسان و حیوان که آنها را احیا و اماته کند که اگر موجودی حیات نداشت مثل جماد، مشمول این نباشد، یا موجودی مرگ نداشت مانند فرشتهها، مشمول این نباشد، نه؛ «یحیی یوجد الحیّ، یمیت یوجد المیّت» یا «یحیی المیت و یمیت الحیّ»، همه این ابعاد از آن خداست، هم موجودی که اصلاً حیات ندارد مانند جمادات نیز قدرتش به دست خداست، هم موجودی که حیات دارد و مانند آن حیوانات نمیمیرد؛ مثل فرشتهها به دست خداست، هم موجوداتی که حیات و ممات را متبادراً پشت سر میگذارند به دست خداست: ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: احدیت به آن معنا مخصوص حق است؛ یعنی هیچ فردی، هیچ فردی چه در آسمان و چه در زمین نمیتواند ادعا بکند که ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾، ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾، ﴿أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾ این حرفها را بزند حرفهای باطلی است. هیچ فردی، هیچ موجودی نیست که مُلکی در آسمان و زمین داشته باشد و این داعیه را مجاز باشد که بگوید. ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾؛ هر چه «شیء» بر او صادق است تحت ولایت الهی است و اگر چیزی «شیء» نبود «لا شیء» بود؛ مثل ممتنعات چیزی نیست تا تحت قدرت باشد، این تخصصاً خارج است؛ چون اگر چیزی ممتنع محض بود و ذات نداشت «شیء» نامیده نمیشود، «شیء» نیست، او «لا شیء» است او تحت قدرت نیست و اگر چیزی «شیء» بود تحت قدرت الهی است: ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾ آیهای که بعد باید بیشتر آن را مطالعه بفرمایید! آیه سوم است که فرمود: ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ که این اولیت و آخریت چیست و این ظهور و بطون چیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره اعلی، آیه1.
[2] . سوره إسراء، آیه44.
[3] . سوره بقره، آیه245؛ سوره حدید، آیه11.
[4] . سوره تغابن، آیه17.
[5] . سوره، آیه7؛ ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُم﴾.
[6] . سوره نحل، آیه52.
[7] . سوره إسراء، آیه44.
[8] . سوره نمل، آیه16.
[9] . سوره فصلت، آیه21.
[10] . سوره رعد، آیه13.
[11] . سوره حدید، آیه6.
[12] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص91.
[13] . سوره مائده، آیه38.
[14] . لسان العرب، ج5، ص 376 و377.