13 11 2016 465428 شناسه:

تفسیر سوره حجرات جلسه 23 (1395/08/23)

دانلود فایل صوتی

 أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (16) یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (17) إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)﴾

سوره مبارکهٴ «حجرات» که درباره تبیین روابط چندگانه انسان‌ها با خدا، با پیغمبر و با یکدیگر است، در بخش پایانی فرمود بعد از پیروزی اسلام عده‌ای به صورت «وَفد» و هیئت از اطراف به مدینه آمدند، برخی‌ها ادعای ایمان کردند و این ایمان را به عنوان یک منّت بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یاد کردند. ذات أقدس الهی این کار آنها را از چند جهت تحلیل کرد، فرمود این یک کذب خبری است، گرچه شما عالماً و عامداً دروغ نگفتید، این ایمان نیست، این اسلام است. اینکه گفتند: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا﴾،[1] شاید کذب مخبری نبود و عده‌ای مثلاً منافق نبودند، ممکن است در جمع اینها گذشته از کذب خبری, کذب مخبری هم بود; یعنی منافق هم وجود داشت؛ اما آن مقدار مقطوع و مسلّم کذب خبری است؛ یعنی این گزارش که گفتید ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا﴾ درست نیست، باید می‌گفتید: «انّا اسلمنا». ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾ این یک مطلب. ثانیاً این یک نعمت است از طرف ذات أقدس الهی به شما و حقّ منّت‌گذاری ندارید، این دو; ثالثاً منّت بر من نیست، اگر ـ خدای ناکرده ـ منّتی هم خواستید بگذارید باید به «الله» منّت بگذارید، برای اینکه این ایمان برای خدای سبحان است. اینکه فرمود: ﴿لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ﴾؛ یعنی شما در حقیقت دارید بر خدا منّت می‌نهید، در حالی که منّت برای خداست بر شما. پس اولاً اسلام بود نه ایمان, ثانیاً جا برای منّت‌گذاری نیست و ثالثاً این منّتی است از طرف ذات أقدس الهی که شما را به ایمان هدایت کرد، نفرمود به شما ایمان داد! شما گفتید ﴿آمَنَّا﴾ در حالی که ﴿أَسْلَمْنا﴾ بود؛ یعنی به حسب ظاهر منقاد هستید، ایمان نیاوردید! و منّتی هم که از طرف خداست بر شما، این است که شما را هدایت کرد، نه اینکه به شما ایمان داد، چون ﴿لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‏ قُلُوبِکُمْ﴾[2] هنوز ایمان در حرم دل شما وارد نشد، ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ﴾.

اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ﴾، برای آن است که ایمان مَلکه‌ای است، حدوثاً و بقائاً انسان را از هر خطر حفظ می‌کند. در طلیعه بحث هم ملاحظه فرمودید که ﴿آمَنَّا﴾ به معنای «اعتقد» نیست، ﴿آمَنَّا﴾ یعنی «دخل فی المأمن»؛ منتها ورود در «حصن» و «مأمن» به این است که به جمیع «مَا جَاءَ بِهِ النَّبِیء» معتقد باشد، وگرنه ﴿آمَنَّا﴾ به معنای «اعتقد» نیست، مؤمن به معنی معتقد نیست، مؤمن یعنی کسی که وارد «قلعه» و «حِصن» و «مأمن» شده است. «آمَنَ» یعنی «دخل فی المأمن»، مأمن هم همان است که فرمود: «کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی‏»،[3] «وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی»[4] ‏و مانند آن, بنابراین از چند جهت این مطلب باید تحلیل شود و شد و سخنان شما ناتمام است.

مطلب دیگر در جریان «مَنَّ» است. «مَنَّ»؛ یعنی «قَطَعَ» ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾؛[5] یعنی «لا مقطوعه»، «منَّ»؛ یعنی قطع، نعمت را منّت می‌گویند، برای اینکه نیاز آن متنعّم را به بیگانه قطع می‌کند و هر اندازه آن نعمت وزین‌تر و بیشتر باشد، شعاع بی‌نیازی‌ آن و قطع نیازش بیشتر است؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ﴾.[6] اگر منّت, نعمت عُظماست و اگر «مَنّ» به معنای قطْع است و اگر نعمت را منّت گفتند برای اینکه نیاز به بیگانه را قطع می‌کند، هر اندازه بی‌نیاززدایی بیشتر باشد، آن نعمت عظیم‌تر است؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾. «حَبل مَنین» در قبال «حبل مَتین» است؛ «حبل مَتین»؛ یعنی با متانت و محکم, «حبل مَنین»؛ یعنی طناب پوسیده و مقطوع, «مَنّ»؛ یعنی قطع, «ممنون»؛ یعنی «مقطوع». پس اگر برای قطع نیاز نعمت را منّت گفتند, آن نعمتی که نیاز را از همه جوامع بشری قطع می‌کند، نعمت رسالت است؛ لذا فرمود: ﴿أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ﴾ و فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾.

 پس ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا﴾، گاهی به صورت قضیه سالبه و گاهی هم به صورت موجبه ذکر می‌کنند، آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده است، آیه سی سوره «فصلت» که ﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾ این به صورت قضیه موجبه است؛ اما این‌جا که فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا﴾ به صورت قضیه سالبه است؛ یعنی هیچ تردید و شکّی به خود راه ندادند. برخی‌ها در مقام علمی شک دارند، این یک مشکل است؛ برخی‌ها در مقام علمی شک ندارند، در حوزه عمل تردید دارند؛ یعنی در بخش عزم مردّدند، چه اینکه عده‌ای در بخش جزم شک دارند. گاهی شک به جای تردید و گاهی هم تردید به جای شک به کار می‌رود؛ ولی معمولاً حوزه اندیشه با شک همراه است و حوزه انگیزه با تردید, تردید در مقابل عزم است و شک در مقابل جزم. فرمود اینها در بخش‌های علمی شک ندارند و در بخش‌های عملی تردید ندارند. آن‌که منافق است ردّ مکرّر دارد ﴿فَهُمْ فی‏ رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾.[7] می‌بینید کسی که نابیناست و راه خروجی و در خروج را نمی‌داند، این شخص گاهی به دیوار شرقی می‌رود که می‌بیند بسته است، گاهی به دیوار غربی می‌رود که می‌بیند بسته است، این ردّ مکرر را برابر تناسب صیغه باب «تفعیل» می‌گویند «تردید», «تردید» آن ردّ مکرر است و این منافقان ردّ مکرّر دارند که فرمود: ﴿فَهُمْ فی‏ رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ که باب «تردّد» است.

در سوره مبارکهٴ «فصلت» به صورت قضیه موجبه ذکر کردند که ﴿الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا﴾، در این‌جا به صورت قضیه سالبه ذکر کردند که ﴿الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا﴾. در سوره مبارکهٴ «مؤمنون» گذشت، مهم‌ترین مطلبی که انسان باید آن را پاس بدارد، مسئله توحید است؛ در آن‌جا ـ در سوره مبارکهٴ «مؤمنون» ـ آیه 56 به بعد، با اینکه در صدر آن سوره فضایل فراوانی برای مؤمنین ذکر کرده است که فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[8] تا چند آیه، ﴿الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ﴾،[9] با این حال دارد کسانی که ﴿إِنَّ الَّذینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ﴾؛[10] آن مؤمنانی که مشرک نیستند! خدا سیدناالاستاد را غریق رحمت کند! اصرار ایشان در المیزان این است که دیگران مهم‌ترین حقّ بشر را «حیات» می‌دانند و دین مهم‌ترین حقّ بشر را توحید می‌داند، برای اینکه حیات را معنا کرده است![11] حیات واقعی انسان در زندگی موحّدانه است و کسانی که این حقّ توحید را از جامعه سلب می‌کنند، بدترین ظالمان هستند: ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾، نه «ان القتل لظلم عظیم»! «قتل» آن حیات حیوانی را از بین می‌برد و «شرک» آن حیات انسانی را از بین می‌برد. اصرار سوره مبارکهٴ «مؤمنون» با اینکه این همه فضایل را در صدر سوره برای مؤمنون ذکر کرد، فرمود اینهایی که مشرک نیستند! چون ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾، می‌بینید که بسیاری از ماها گرفتار همین من و ما هستیم! حتماً نام ما را باید ببرند، آن هم با القاب باید ببرند، اگر ما خدماتی ارائه کردیم اسم و نام ما را نبردند نگرانیم؛ معنایش این است که هم خدا و هم ما، این شرک است! این مشکل هست، اگر کسی بخواهد از این شرک نجات پیدا کند کار سختی است؛ لذا با همه فضایلی که در سوره «مؤمنون» برای آنها ذکر کرد، فرمود: ﴿وَ الَّذینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ﴾، اینها موفق‌ترین مردم‌ هستند. بنابراین گاهی به صورت سالبه و گاهی به صورت موجبه و عمده آن حقّ توحیدی است که مهم‌ترین و بهترین حق بشری است. این‌جا هم فرمود: ﴿ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ﴾ اینها هستند که صادق‌اند، این تقریباً کنایه‌ای است نسبت به آنها, آنها گفتند ﴿آمَنَّا﴾ این صدق خبری نبود، اینها که این شرایط را دارند صادق‌اند، اینها در حقیقت مؤمن‌اند.

پرسش: همان کسی که حق حیات مادی یا حیوانی انسان را از بین می‌برد، به نوعی جلوی تکامل انسان را گرفته است.

پاسخ: بله, به هر حال این شخص فعلاً «حیوانٌ بالفعل» و «انسانٌ بالقوّه». قرآن کریم کسی را انسان می‌داند که موحّد باشد و این شخص هم «حیوانٌ بالفعل» و «انسانٌ بالقوّه»؛ ولی اگر کسی آن انسان «بالفعل» را از بین برده است، در حقیقت ظلم عظیم کرده است.

پرسش: خود قرآن هم کسی را زنده می داند که موحّد باشد نه کافر!

پاسخ: نه, اگر ایمان آورد می‌شود زنده, ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا﴾؛[12] اگر کسی مؤمن بود قرآن در او اثر می‌گذارد، البته «انذار» است که اثر می‌گذارد.

فرمود اینکه شما گفتید ﴿آمَنَّا﴾ چه می‌خواهید بگویید؟ ﴿قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ﴾؛ می‌خواهید به خدا بگویید که ما مؤمنیم؟ با اینکه او ﴿غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ را دارد! ﴿قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ﴾، در حالی که ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾! این ﴿ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾؛ یعنی مجموعهٴ نظام هستی، آنچه در جهان هستی هست، معلومِ ذات أقدس الهی است، چون ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾؛[13] خودش آفرید، چگونه از آنها آگاه نیست؟ ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾ و آنچه که در «سماوات» و «أرض» هست و آنچه قبل از «سماوات» و «أرض» بود و آنچه که بعد از برچیدن «سماوات» و «أرض» ظهور می‌کند، مشمول ذیل این آیه است که ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾، چون در نهایت ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[14] که بحث آن قبلاً گذشت.

طومار را هم ملاحظه فرمودید، الآن به این کاغذ که چیزی در آن نوشته است، نمی‌گویند «طومار»؛ اما وقتی انسان این را لوله می‌کند و می‌پیچد، می‌شود «طومار»، وگرنه کاغذ باز را نمی‌گویند «طومار». اگر این کاغذ را لوله کردیم، این می‌شود «طومار» و «سجلّ» که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾، این «طومار» الآن تمام نوشته‌ها را در بردارد. فرمود ما این سفره آسمان و زمین را این‌طور لوله می‌کنیم و جمع می‌کنیم؛ اما کجا می‌بریم دیگر روشن نیست، این بساطش برچیده می‌شود؛ وقتی نفخ صور اول دمیده می‌شود، کلاً خاموش می‌شود. آن دیگر تاریخ شمسی و قمری و میلادی و امثال آن ندارد که ما بگوییم آن نفخ صور در چه وقتی واقع می‌شود، چون خود چه وقت که از زمان خبر می‌دهد و کجا که از زمین و مکان خبر می‌دهد، در این «سجلّ» و «طومار» پیچیده شدند؛ تاریخ پیچیده می‌شود، زمان و زمین پیچیده می‌شود. وقتی زمان و زمین پیچیده شد، دیگر نمی‌شود گفت در فلان تاریخ شمسی یا میلادی هجری یا قمری، آن دیگر تاریخ ندارد و وقتی هم که تاریخ ندارد، معلوم می‌شود در مقطعی از مقاطع نظام هستی هست. مردان الهی که از نبش زمان و زمین بالا آمدند، هم‌اکنون آن صحنه را می‌بینند؛ اگر هم‌اکنون آن را دیدند، حرف‌هایی که جناب سعدی و دیگران می‌گویند:

ره عقل جز پیچ بر پیچ نیست ٭٭٭ برِ عارفان جز خدا هیچ نیست

از همان صحنه خبر می‌دهند. غیر عارف می‌گوید:

که پس آسمان و زمین چیستند؟ ٭٭٭ بنی آدم و دام و دد کیستند؟

اگر شما می‌گویید غیر خدا چیزی نیست، پس اینها چه چیزی هستند؟ آن‌گاه خودش پاسخ می‌دهد:

همه هرچه هستند ازان کمترند ٭٭٭ که با هستیش نام هستی برند

عظیم است پیش تو دریا به موج ٭٭٭ بلندست خورشید تابان به اوج[15]

مردان الهی آن نفخهٴ صور را که می‌بینند چیزی در جهان نمی‌بینند، حتی خودشان را هم نمی‌بینند! و اگر احیاناً سخن از فناست، نابودی است، «مَا سِوَی اللَّه‏» و معدوم است، از نفخهٴ صور خبر می‌دهند؛ البته افراد عادی که با نفخهٴ صور می‌میرند و با نفخه دوم زنده می‌شوند، آنها این صحنه‌ها را نمی‌بینند!

ما زنده به ذکر دوست باشیم ٭٭٭ دیگر حیوان به نفخهٴ صور[16]

تا دمیده نشود، عده‌ای زنده نمی‌شوند؛ اما ما به یاد خدا زنده‌ایم! آنها که مثل اهل بیت به یاد خدا زنده‌اند، هم‌اکنون نفخهٴ اول را می‌بینند، نفخهٴ دوم را هم می‌بینند، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ را می‌بینند. بنابراین هم در آن نشئه اشراف دارند، هم در این نشئه اشراف دارند و حرف‌هایشان هم این است، می‌بینید که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود با اینکه ﴿یَمُنُّونَ عَلَیْکَ﴾؛ اینها آمدند بر تو منّت گذاشتند، ایشان در جواب نگفت که من بر شما منّت دارم نه شما بر من! ذات أقدس الهی را دید، گفت: ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ﴾، نگفت من بر شما منّت دارم که پیامبر شما هستم و زحمت کشیدم، شما را هدایت کردم، این می‌شود ادب الهی! اگر غیر از «سماوات و الارض» چیز دیگری نبود، دیگر نمی‌فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ﴾، معلوم می‌شود غیر از «سماوات و الارض» چیزهای فراوانی هم هست؛ قبل از «سماوات و الارض» موجوداتی بودند، بعد از اینکه بساط «سماوات و الارض» برچیده می‌شود، موجودات دیگری هستند، فقط یک گروه‌اند که از کلّ این جریان باخبرند و آن اهل بیت(علیهم السلام) هستند.

پرسش: اگر هم اکنون می‌بینند، چرا خداوند می‌فرماید: ﴿هِیَ إِلاَّ ذِکْرَی﴾؟[17]

پاسخ: بله او به علم الهی می‌بیند، نه اینکه تو جاهل بودی و ما عالِم کردیم، نیازمند بودی و تو را غنی کردیم، یا «ضالّ» بودی و تو را هدایت کردیم! به حسب ذات خودشان یک موجود ممکن و فقیری‌اند؛ اما همه اینها به عنایت الهی و تعلیمات الهی است.

پرسش: جدای از اهل بیت، مجردات هم از این قاعده مستثنا هستند، چون مرگ ندارند.

پاسخ: چرا! مرگ مصطلح را ندارند؛ اما «مُوت کُلّ شَیْ‌ءٍ بِحَسَبه»، آن موت و فنا را دارند؛ ولی کسانی که برای همیشه زنده‌اند، این گروه خاص‌اند.

پرسش: در نفخهٴ اول علاوه بر جسم روح هم می‌رود؟

پاسخ: بله, چون «مُوت کُلّ شَیْ‌ءٍ بِحَسَبه»، چون ﴿إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ﴾،[18] بعد می‌فرماید: ﴿فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾،[19] وگرنه قبل از نفخه مُرده‌اند! قبل از نفخه اینها می‌میرند و وارد برزخ می‌شوند، آنکه کلّ صحنه خاموش می‌شود آن یک چیز دیگر است.

پرسش: ائمه(علیهم السلام) علم نسبت به قیامت دارند؟

پاسخ: بله علم دارند؛ منتها مأذون به گفتن نیستند. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) که این ایام متعلق به آن حضرت است، فرمود اگر نبود این آیه که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾،[20] ما خیلی از چیزها را می‌گفتیم.[21] به هر حال خود این فرمان الهی یک امر ممکن است، این ممکن یک مَظهری می‌طلبد و آن «اوّل مَا خَلَقَ الله» است که فرمود: «نُورُ نَبِینَا»[22] یا «نُورُ جَدِّنا» که در چند روایت هست. اینکه خدا دستور می‌دهد و فرمان نفخ می‌دهد، این یک امر ممکنی است و این ممکن یک مَظهر می‌خواهد، بنابراین با یک موجود ممکنی نفخ اول و نفخ دوم پدید می‌آید. «سماوات» و «أرض» گوشه‌ای از موجودات جهان هستی‌اند؛ لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ فرمود: ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾. ﴿یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا﴾ با اینکه ایمان نیاوردند! ﴿قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ﴾، دیگر نفرمود «بل لی المنّ علیکم»، فرمود: ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ﴾. با اینکه فرهنگ محاوره اقتضا می‌کرد که این حرف‌ها بین پیغمبر و آنها رد و بدل شود، فرمود: ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ﴾؛ اما حوزه «منّ» هم یک چیزی است که شما هنوز به آن نرسیدید! «مَنّ الهی» این است که ﴿أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ﴾ شما هنوز نرسیدید. شما به حسب ظاهر منقادید و گفتید ﴿أَسْلَمْنا﴾, ﴿بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ﴾، اگر واقعاً راست می‌گویید و می‌خواهید به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان بیاورید، باید مؤمن شوید و «لله» باشد، شما اسلام دارید و در صدد منّت‌گذاری هم هستید!

اما اینکه گفتید ما این کار را کردیم دارید و به خدا خبر می‌دهید، خدا ﴿إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یقیناً ظاهر آسمان و زمین را می‌داند, یقیناً باطن آسمان و زمین را می‌داند، ﴿إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾، این را از باب «ردّ العجز الی الصدر»[23] گفتند که هست. صدر سوره مبارکهٴ «حجرات» این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛[24] جلو نیفتید! چه چیزی می‌خواهید بگویید؟ قبل از دین حرفی نزنید و گزارشتان را به خدا ندهید، چون او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾ است. پس در صدر این سوره آمده است: ﴿لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، از باب «ردّ العجز الی الصدر» که از محسّنات ادبی است، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ شما دیگر لازم نیست به خدا گزارش بدهید، برای اینکه خدای سبحان ﴿قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدینِکُمْ﴾، چون ﴿وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾، این‌جا هم ﴿إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ همان‌طوری که آن‌جا حوزه معلوم‌ها را توسعه داد و فرمود: ﴿یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾ یک; ﴿وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾ که حوزه معلوم‌ها را توسعه داد، در بخش پایانی این سوره، حوزه علم را توسعه داد، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ یک; نه تنها عالِم است، بصیر هم هست: ﴿وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِما تَعْمَلُونَ﴾. «سمیعٌ» و «بصیرٌ» که در قرآن کریم به خدای سبحان اسناد داده شد، غالب مفسّران این را به «علیمٌ» برمی‌گردانند؛ «بصیرٌ»؛ یعنی «عالمٌ بالمبصرات» و «سمیعٌ»؛ یعنی «عالمٌ بالمسموعات»؛ اما عده‌ای نه تنها «سمیعٌ» و «بصیرٌ» را در جای خود نگه می‌دارند، «علیمٌ» را به «بصیرٌ» برمی‌گردانند؛ خدا «علیم» است؛ یعنی بیناست؛ یعنی علم او حضوری و شهودی است. علم عبارت از حصول صورت معلوم «لدی العالم» نیست که علم حصولی باشد که مفهومی نزد خدا حاصل باشد. الآن ما به این موجودات عالمیم؛ یعنی چه؟ یعنی صُوَر اینها نزد ما هست، ما یک سلسله ماهیات یا مفاهیمی را باخبریم، همین! از حقیقت اینها که خبر نداریم؛ اما ذات أقدس الهی علم حضوری دارد نه علم حصولی, مفهوم و ماهیت پیش او نیستند، بلکه حقیقت پیش او هستند. بنابراین «علیمٌ» خدا به «سمیعٌ» و «بصیرٌ» برمی‌گردد، نه «سمیعٌ بصیر» به «علیمٌ» برگردد. مرحوم حاج آقا رحیم ارباب را خدا غریق رحمت کند! یک بار خودمان خدمتشان رسیدیم که آن یک ساعت تقریباً طول کشید، تمام این یک ساعت نوشتنی بود! ما یک حرف زایدی از این بزرگوار نشنیدیم، همه‌اش نوشتنی بود؛ البته ما هم همه آن حرف‌ها را نوشتیم؛ یعنی جلسه‌ای نبود که حرف عادی رد و بدل شود. بزرگان دیگر هم رفتند خدمتشان یک نواری را ضبط کردند که در آن نوار شرح حال خودشان را گفتند, فرمودند اوّلین روزی که من به درس نهج‌البلاغه مرحوم جهانگیرخان قشقایی رفتم، ایشان این خطبه حضرت امیر را داشتند تفسیر می‌کردند که «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»،[25] با همان لهجه خاصّ خودشان می‌گفتند حکمت بود! حکمت بود! علم خدا به جزئیات بود! فرمود ناله هر حیوانی را در بیابان و جنگل‌ها خدا آگاه است! نه تنها ناله و دعای انسان‌ها را، دعای حیوان‌های گرفتار را در جنگل‌ها و بیابان‌ها عالِم است! «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»، «نِینان» جمع «نون» است و «نون»؛ یعنی ماهی، ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾؛[26] یعنی صاحب «نون»؛ یعنی صاحب ماهی. این ماهی‌ها می‌دانید در دریاها و اقیانوس‌ها حرکت می‌کنند این میلیون‌ها ماهی که حرکت می‌کنند، اگر در خیابان و بیابان پلیس راهور بتواند تشخیص بدهد که این اتومبیل از چپ آمده یا از راست آمده، سرعت داشت یا سرعت نداشت، یک کار آسانی است، چون روی خاک است و اثر خاک دارد؛ اما اثر رفت و آمد این حیوانات در دریا که از کجا آمدند؟ به کجا می‌روند؟ این چه علامتی می‌گذارد که از کجا آمدند با چه سرعتی رفتند؟ فرمود این رفت و آمد حیوانات را می‌داند که چندتا ماهی آمدند، از کجا آمدند، علامت راهشان چیست ـ اختلاف یعنی رفت و آمد ـ «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ».

یک بحث عمیقی در فلسفه هست که ذات أقدس الهی به جزئیات چگونه عالم است؟ اگر به این جزئیات عالم باشد، این جزیی که قبلاً نبود و بعداً هم نیست! اگر خدای سبحان به این عالم باشد؛ یعنی قبلاً عالم نبود، بعداً هم عالم نیست و اگر قبلاً عالم باشد و بعداً هم عالم باشد، این می‌شود جهل! اگر علم خدا تغییر داشته باشد که لازمه‌اش تغیّر در ذات است! اینها یک مشکل جدّی دارند. حکمت متعالیه این را به خوبی حل کرد که بین علم ذاتی و علم فعلی فرق است، یک; تغیّر در معلوم است و نه در علم، دو; بنابراین ذات أقدس الهی «لاَ یَعْزُبُ عَنْ عِلْمِه».‏[27] آنها هم مثل مرحوم بوعلی تصریح می‌کنند که «لَا یَعْزُبُ عَنْ عِلْمِه»؛ منتها راه اثباتشان را «علی وجه الثابت» از باب علم به کلّی می‌دانند؛[28] اما وقتی که حکمت متعالیه ظهور کرد، ثابت کرد که ذات أقدس الهی به تمام ذرّات عالم است و اگر تغیّری هست، در معلوم هست و نه در علم؛ مثل اینکه وقتی ما کنار این واگن‌های قطار می‌ایستیم، آنچه در صحنه ذهن ماست و در دل ما تغیّر پیدا نشده، هر چه که شد، ما به او عالمیم و آن در گوشه ذهن ما هست، آنچه ظهور می‌کند، به او علم پیدا می‌کنیم و می‌ماند، این‌طور نیست که این صُوَر علمیه راه بیفتند، آن معلومات است که در راهند نه صُوَر علمیه.

به هر تقدیر اینکه فرمود «بصیر» است، برای اینکه به ما بفهماند، علم ذات أقدس الهی به اشیا از قبیل علم حصولی و صورت از شیء پیش خدا و مفهوم اشیا پیش خدا باشد نیست، بلکه «علیمٌ» او به «بصیرٌ» برمی‌گردد.

پرسش: می‌شود گفت «طبیبٌ» هم به «بصیرٌ» برمی‌گردد؟

پاسخ: به هر حال آن هم شهود است! «بصیرِ» به معنای اعم «سمیعٌ» را هم در برمی‌گیرد، چون عین جریان پیش ذات أقدس الهی حاصل است، عین اشیا در مشهد و مرآی خدای سبحان است. فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه‏»،[29] کلاً مشهود ذات أقدس الهی است؛ اگر کلاً مشهود ذات أقدس الهی است، پس ﴿اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ﴾ به این برمی‌گردد که «اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصیرٌ».

«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»

[1]. سوره حجرات, آیه14.

[2]. سوره حجرات, آیه14.

[3]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة(ط ـ القدیمة)، ج‏2، ص308.

[4]. الامالی(للصدوق)، ص235.

[5]. سوره واقعه, آیه33.

[6]. سوره آل‌عمران, آیه164.

[7]. سوره توبه, آیه45.

[8]. سوره مؤمنون, آیه1.

[9]. سوره مؤمنون, آیات2 ـ 4.

[10]. سوره مؤمنون, آیات57 ـ 59.

[11]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص71؛ «و قد أثبت القرآن أن أهم حقوق الإنسانیة هو التوحید و القوانین الدینیة المبنیة علیه کما أن عقلاء الاجتماع الإنسانی علی أن أهم حقوقها هو حق الحیاة تحت القوانین الحاکمة علی المجتمع الإنسانی التی تحفظ منافع الأفراد فی حیاتهم».

[12]. سوره یس, آیه70.

[13]. سوره ملک, آیه14.

[14]. سوره انبیاء, آیه104.

[15]. بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور، گفتار در معنی فنای موجودات در معرض وجود باری.

[16]. دیوان سعدی، غزل303.

[17]. سوره مدثر, آیه31.

[18]. سوره یس, آیه29.

[19]. سوره زمر, آیه68.

[20]. سوره رعد, آیه39.

[21]. تفسیر العیاشی، ج2، ص215؛ «لَوْ لَا آیَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ لَحَدَّثْتُکُمْ بِمَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقُلْتُ أَیَّةُ آیَةٍ قَالَ قَوْلُ اللَّهِ ﴿یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ﴾».

[22]. ر.ک: بحارالانوار، ج54، ص198؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)»؛ بحارالانوار، ج15، ص28؛ «... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[23]. لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علی الصدر: [رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ] بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمه‌ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.

[24]. سوره حجرات, آیه1.

[25]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه198.

[26]. سوره انبیاء, آیه87.

[27]. خصائص الأئمة علیهم السلام(خصائص أمیر المؤمنین علیه السلام)، ص92.

[28]. الشفاء(الالهیات)، المقدمه، ص20؛ ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَ لاَ فِی الْأَرْضِ﴾.

[29]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه199.
 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق