أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ (13) قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (14)﴾
بخش پایانی سوره مبارکه «حجرات» برای تنظیم روابط اجتماعی بین جامعه، در سه منطقه است؛ چه محدوده ملّی و محلّی، چه منطقهای و چه بینالمللی. فرمود همه شما از یک مرد و یک زن خلق شدهاید.
پرسش: شبههای که وجود دارد این است اینکه غیبت حرام است، فقط غیبت فرد حرام است یا غیبت خانواده، یا خلق و جامعه هم حرام است؟
پاسخ: بله، غیبت اینها هم حرام است، چون هر کسی حق شرعی دارد و امت هم در فرهنگ قرآن، یا وجود حقیقی دارد ـ که سه نظر بود ـ یا حیثیّت اجتماعی دارد، یا وجود اعتباری که هر سه قسم آن حکم دارد.
پرسش: این «أنَا خیرٌ مِنکَ» یا ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[1] که حرف شیطان است، این هم فقط فردی است یا خانواده را هم شامل میشود؟
پاسخ: نه، این نشانه غرور است و حرمت آن مربوط به غیبت و اهانتِ شخص است. برای این شخص، رذیلت است؛ اما اگر اهانت به دیگری را هم به همراه داشته باشد، حرام است. فرمود این اختلاف برای این است که یکدیگر را بشناسید و هیچ کدام از اینها معیار فضیلت نیست.
این ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾، معنایش این نیست که هر کس «أکرم» بود «أتقیٰ« است، بلکه هر کس «أتقیٰ» بود «أکرم» است. ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ﴾، معنایش این نیست که هر کس نزد خدا گرامیتر بود او باتقواتر میباشد که این کرامتِ «عند الله» سبب تقوا باشد، بلکه تقوا سبب کرامت است؛ یعنی «أتقیٰ» میشود «أکرم»، نه اینکه «أکرم» بشود «أتقیٰ»، ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ﴾.
این قسمت از آیه؛ نظیر آیه غیبت و امثال آن، ناظر به بخشهای چهارگانه است؛ بخشهای چهارگانه قرآنی این است که ذات اقدس الهی بهشت و اهل بهشت را معرّفی کرد، این یک؛ افراد متمدّن و مؤمنی که جامعه اینها همانند جامعه بهشتیها در بهشت است، آنها را هم معرّفی کرد، این دو؛ جهنّم و احکام جهنّم و اهل جهنّم را معرّفی کرد، این سه؛ کسانی که در دنیا زندگی جهنّمی دارند، آنها را هم معرّفی کرد، این چهارتا.
اما قسم اوّل که جریان بهشت و اهل بهشت و زندگی متمدّنانه و مؤمنانه مردمی که بهشتیوار زندگی میکنند میباشد، بحث از اینها قبلاً گذشت که درباره بهشت فرمود بهشت جایی است که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾؛[2] زشتی و پَلَشتی در بهشت نیست، مردان بهشت هم ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾.[3] در سوره مبارکه «حشر» هم اوصاف بهشتیها را ذکر کرد که اینها هم این چنین هستند و هم مرتّب از خدای سبحان این چنین بودن را مسئلت میکنند و میگویند: ﴿لاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾؛[4] خدایا! کینه کسی را در دل ما قرار نده! پس قسم اوّل این است که درباره بهشتیها فرمود بهشتیها کینه کسی را در دل ندارند، ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾. قسم دوم هم این است که درباره مردان متمدّن و مؤمنی که بهشتیوار زندگی میکنند، فرمود اینها کسانی هستند که دعای آنها این است که خدایا! کینه کسی را در دل ما قرار نده! ما زندگی خوبی داشته باشیم! این هم دو قسم.
اما قسم سوم و چهارم این است که درباره جهنّم فرمود جهنّمیها طوری هستند که ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛[5] مرتّب یکدیگر را بَد میگویند. قسم چهارم هم مردانی هستند که یا رسانه دست آنهاست، یا تریبون در دست آنهاست، یا گفتار در دست آنهاست، یا مقام دارند، یا از چیزهای دیگری برخوردار هستند، مدام به بدگویی یکدیگر مشغول هستند؛ این غیبت کردن، تجسّس کردن، بدگویی و تکذیب، اینها یک زندگی جهنّمگونه است: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾. «أُخت»؛ یعنی مثل، نه یعنی خواهر! در کتابهای ادبی، مثل سیوطی ملاحظه فرمودید که میگویند: «باب کان و اَخَوَاتُها»! «اَخَوات» نه یعنی خواهرها، بلکه یعنی «أمثالُها»؛ «أُخت» یعنی مثل. الآن شما میبینید که کمتر رسانهای و کمتر گروهی از بدگوییِ دیگران در امان باشد، این یک زندگی جهنّمی است، این یک زندگی ایمانی نیست. این بحث مربوط به آیه بعد است.
«أعراب» در فرهنگ قرآن، غیر از عرب هستند؛ عرب آن شهریها و متمدّنها را میگویند و اَعراب به آن بادیهنشینها میگویند. درباره اَعراب چند آیه است که ﴿الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً﴾[6] که اینها برای اعراب بَدْوی هستند، «بَدْو» یعنی روستا،[7] ﴿وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾[8] این است. «بَدْء» یعنی ابتدا؛[9] نمیشود گفت بَدواً این چنین گفتند، یا بَدواً این چنین کردند! «بَدْو» یعنی روستا و بیابان، «بَدء» که «مهموز اللام» است؛ یعنی اوّل، «بَدئاً» یعنی ابتدائاً. فرمود: ﴿جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾؛ یعنی شما از روستا آمدید. اعراب کسانی هستند که اهل بادیه هستند، فرهنگی ندارند، دسترسی به تمدّن ندارند، توقّعی هم از آنها نبود؛ لذا ﴿الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً﴾، برخلاف عربها که شهری هستند.
اما قرآن کریم چون حقّ هر کسی را حفظ میکند، در همان منطقه روستا و بادیه و بیابانها، مردان ذیحقّ و مردان الهی هم وجود داشتند؛ لذا میفرماید: ﴿وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ﴾ که حق اینها را هم حفظ میکند. اگر در بین هزارها نفر، چند نفر آدم خوبی باشند، حق آنها را هم حفظ میکند. اینجا که فرمود: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ﴾، برای توده آنهاست که در بین آنها مردان الهی هم بودند و در سوره مبارکه «توبه» شرح حال آن گروه را بعد از شرح حال اکثریِ آنها ذکر فرمود. در آیه 97 به بعد سوره مبارکه «توبه» این است: ﴿الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾؛ به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دسترسی ندارند، از منطقه شهری فاصله دارند، از مسجد و منبر و وحی و تعلیم کتاب و حکمت دور ماندهاند؛ لذا ﴿أَشَدُّ کُفْراً﴾ هستند. اما ﴿وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً﴾؛[10] همین اعراب بادیهنشین، آنچه را که خدای سبحان به عنوان وجوه شرعی، مثل خمس و زکات مقرّر کرده است ـ که اینها غنائم الهیاند و خدای سبحان به ازای آن چندین برابر را عطا میکند ـ این را غرامت تلقّی میکنند و میگویند آیا ما باید غرامت بپردازیم؟ وقتی اسلام آوردیم، نباید زکات و خمس بدهیم، نباید وجوه شرعی را بپردازی»!
پرسش: ﴿الْأَعْرابِ﴾ «الف» و «لام» دارد و دلالت بر عموم دارد!
پاسخ: عموم به آن معنا نیست؛ اگر ظاهر آن عموم باشد، با این تخصیصی که الآن عرض میکنیم و تقییدی که آیه دارد، حلّ میشود.
﴿وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً﴾؛ این اعراب، غنیمتهای الهی را غرامت میدانند و خیال میکنند که چیزی کم شده است! ﴿وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾؛ اما ﴿وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ﴾؛[11] اینها را تقرّب الهی میدانند؛ هم اهل ایمان است و هم وجوهی که به عنوان زکات و خمس باید بپردازد، اینها را غنیمت میداند نه غرامت! اینها ﴿وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾.
بنابراین حقّ همه را رعایت میکند؛ اگر اکثریت جامعهای بد هستند، بدی آنها را ذکر میکند و اگر اقلّیت جامعه خوب بودند، خوبی آنها را هم ذکر میکند. درباره یهودیها که آن همه آیات دارد که یهود، مثل مشرکین ﴿أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾[12] هستند، با اینکه قرآن کریم درباره آنها این همه بیانات را ذکر کرده، ولی گروهی از اهل یهود که مردان الهی و مؤمن هستند، حق آنها را هم رعایت میکند. در سوره مبارکه «آل عمران» آیه 113 به بعد فرمود: ﴿لَیْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ ٭ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ﴾؛[13] فرمود آن یهودیهایی که در مسیر حق هستند، اعمال آنها خیر است، ما همه را ضبط کردیم، پاداش خیر هم به اینها میدهیم و هیچ وقت عمل آنها از یاد ما نمیرود. غرض این است که اگر اکثریّت افراد جامعهای اکثریت بَد باشند، ولی اقلّیت آن خوب بودند، قرآن کریم حق آن اقلّیت را فراموش نمیکند.
پرسش: ما الان چه دلیلی داریم که غیر مسلمانها در کلّ کافرند؟ پس این آیه بگوید بعضی از آنها آدمهای خوبی هستند و ... .
پاسخ: یعنی در عصر خودشان خوب هستند، یا نسبت به خودشان خوب هستند. آنها ایمان میآورند؛ مثلاً همین یهودیها ایمان آوردند، بسیاری از آنها ایمان آوردند و دین را هم پذیرفتند.
پرسش: مؤمنین را که نمیگوید، بلکه خود آنها را میگوید.
پاسخ: خود آنها نسبت به دین خودشان وفادار هستند، مزاحم کسی هم نیستند.
پرسش: ...
پاسخ: الآن چون اقلّیت هستند، باید جزیه بدهند، وگرنه مستأمِن محسوب میشوند؛ ما یک اقلّیت جزیهبده داریم، یک اقلّیت هم داریم که اهل ایمان نیستند و اسلام را قبول ندارند، ولی در پناه دولت اسلامی هستند، اینها مستأمِن هستند و حکم اقلّیت دینی و جزیه را ندارند، ولی حکم مستأمنین را دارند که دَم آنها و مال آنها در اثر آن استیئمانی که کردند؛ یعنی امنیتی که از نظام اسلامی گرفتند، محترم است.
در اینجا اعراب را که به این وصف ذکر فرمود: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا﴾؛ این در برابر اکثریّت اعراب است، وگرنه اقلّیت آنها همان اهل ایمان هستند که ذکر میکنند.
مطلب دیگر این است که اگر کسی گفت که من مؤمن هستم، ما حق نداریم بگوییم که شما مؤمن نیستید! ﴿لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾.[14] ما یک حساب داریم و حساب ذات اقدس الهی از ما جداست؛ ما اگر به کسی برخورد کردیم و او اظهار ایمان کرد، ما حق نداریم بگوییم تو مؤمن نیستی! چون از اَسرار او که خبر نداریم! از دل او هم بیخبر هستیم! اما ذات اقدس الهی از دلها باخبر است و خبر میدهد؛ لذا آنچه به ما فرمودند اگر کسی در مسافرت یا غیر مسافرت به شما گفت من مؤمن هستم، شما حق ندارید بگویید که شما مؤمن نیستید! برای اینکه ما از اَسرار مردم خبر نداریم. آیه 94 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ﴾؛ قصد سوء داشته باشید، مال او را بخواهید بگیرید و بگویید تو مؤمن نیستی! این حق را ندارید، برای اینکه او خودش اِظهار میکند و میگوید: «آمَنْتُ»؛ من مؤمن هستم.
بنابراین بین وظیفه ما ـ اگر کسی گفت من مؤمن هستم، مسلمان هستم، شیعه هستم ـ و حکم ذات اقدس الهی فرق میکند؛ خدای سبحان عالِم است و اَسرار را کشف میکند که آنچه را اینها میگویند، باطن آنها با ظاهر فرق میکند، زیرا ذات اقدس الهی میخواهد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از وضع دینی آن مردم آگاه کند، ولی وظیفه ما این است که تا کشف خلاف نشد و عمل ظاهر برخلاف باطن را ندیدیم، به ظاهر عمل کنیم؛ لذا آنچه وظیفه ماست در سوره مبارکه «نساء» آیه 94 مشخص شد و آنچه حکم الهی است، در اینجا محل بحث است که فرمود اینها میخواهند منّتی بر تو بگذارند: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا﴾؛ شما هنوز ایمان نیاوردید. کار کلمه «لَمْ» این است که مضارع را منفی میکند و به ماضی میبرد، «لم یؤمن»؛ یعنی هنوز ایمان نیاورده است. فرمود: ﴿وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾؛ شما به حسب ظاهر مُسلِم و مُنقاد هستید و دین را قبول کردید، ولی هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است! معلوم میشود که این قلب جای ایمان است و باید باز باشد تا ایمان وارد شود. ببینید ذات اقدس الهی این دل را باز گذاشته و کلید آن را به دست ما داده است که آن کلید، همان دعا و استجابتخواهی از خدای سبحان است. فرمود عدّهای اهل تدبّر در قرآن نیستند، برای اینکه درِ قلب آنها باز نیست، مثل اینکه یک عدّه نمیبینند، برای اینکه چشم خودشان را بستند. آن کسی که چشم خود را بَست، با چه چیزی ببیند؟ آن کسی که درِ دل را بَست، با چه چیزی بیندیشد؟ فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾؛[15] مگر اینکه دل آنها قفل شده باشد! دل با چه چیزی قفل میشود؟ این گناه است که دل را قفل میکند؛ نه پیام دل را ـ که پیام فطرت است ـ میگذارد از درون به بیرون برسد و آن ناله دل را صاحب دل بشنود و نه حرف معلّمان و مبلّغان، از بیرون وارد دروازه دل میشود، چون دلِ بسته همین است. اگر کسی را در جایی ببندند، بعد درِ آن زندان یا اتاق را هم قفل کنند، نه ناله او را کسی میشنود و نه حرف کسی به گوش او میرسد. فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾؛ قفل قلب همان سیّئات است. اینجا فرمود ایمان وارد قلب شما نشد، چون آنچه در فطرت و در درون دارید حرف انبیا باید آن را شکوفا کند. انبیا حرف تازهای ندارند، مگر اینکه یک ظرف آبی همراه آنهاست که میخواهند آن نهال درون را با آن آبیاری کنند. این «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[16] که در خطبه نهج البلاغه است، همین است؛ یعنی انبیا آمدند «ثوره»؛ یعنی انقلابی ایجاد کنند، «إثاره» کنند، شیار کنند، «ثوره» کنند، انقلاب کنند، تا این نهال به زمین افتاده و به خاک رفته را باروَر کنند. این طور نیست که در صحنه دل ما چیزی نباشد و خدای سبحان ما را بیسرمایه خلق کرده باشد! در بحثهای سوره مبارکه «آل عمران» ملاحظه فرمودید، فرمود درسهای حوزه و دانشگاه، هیچ کدام در اوّلِ خلقت شما با شما نبود، اینها علوم حصولی است که از خارج میآید، ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾،[17] این نکره در سیاق نفی است؛ یعنی کسی که به دنیا آمده، او نمیداند که آتش گرم و یخ سرد است، بدیهیترین بدیهیّات را نمیداند، بعد با تجربه کمکم میفهمد؛ اما اینچنین نیست که درون او خالی باشد! فرمود ما معارف الهی را در درون او به ودیعت گذاشتیم، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾.[18] این علوم حقیقی را در درون او گذاشتیم؛ حالا که وارد حوزه یا دانشگاه میشود، باید مواظب باشد علمی را بیاموزد که با صاحبخانه هماهنگ باشد؛ صاحبخانه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است، این علمِ مهمان اگر ـ إنشاءالله ـ با آن علم صاحبخانه هماهنگ بود، این شخص میشود عالِم با عمل و اگر این مهمان با صاحبخانه هماهنگ نبود ـ معاذالله ـ مشکلات فراوانی دارد. فرمود: انبیا با یک آب حیاتی آمدند تا این نهال را بارور کنند: «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ». گاو را که «ثور» میگویند، برای این است که این حیوان در این مزرعه، «ثوره»، شیار و انقلاب ایجاد میکند. این «ثوره» کردن؛ یعنی شیار کردن و زیر و رو کردن؛ فرمود کار انبیا این است. پس اگر درِ دل بسته بود، انبیا از کجا راه پیدا کنند؟ بنا بر اِعجاز هم که نیست تا هر کسی را با معجزه مسلمان کنند! فرمود درِ دل بسته است، اینها نه اهل تدبّر در قرآن هستند که خودشان راه بیفتند و نه مستمع خوبی هستند که درِ دل را باز بگذارند تا رهبران الهی این نهال غرس کرده را در آن آبیاری کنند. فرمود در قیامت و همچنین در دنیا کسی نجات پیدا میکند که ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾؛[19] یا خودش صاحبدل باشد، دلمایه داشته باشد و آن را سیراب کند، یا به حرف انبیا گوش بدهد؛ نه آن است و نه این! فرمود ایمان در قلب اینها رسوخ نکرده است، برای اینکه این دل بسته است، این دل که بسته باشد، حرفهای انبیای الهی در اینها اثر نمیگذارد.
پرسش: این همان عقل عملی است؟
پاسخ: بله، قبول برای همین عقل است؛ البته عقل نظری هم باید باشد که انسان بفهمد، بعد عقل عملی بپذیرد.
فرمود: ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾؛ به حسب ظاهر مسلِم و مُنقاد هستید، یک «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» میگویید و به حسب ظاهر اسلام را قبول دارید؛ اما آنجایی که حکم الهی باید باشد، اطاعت باید باشد، تضادّ بین منفعت دنیا و آخرت در کار باشد، آنجا معلوم میشود که مؤمن نیستید. ﴿وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ﴾؛ این «لَمّا» انتظار را میرساند؛ یعنی هنوز ایمان وارد دل آنها نشده و هنوز زمینه هست که ایمان در قلب شما وارد شود. ﴿وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً﴾؛ اگر ایمان بیاورید خدا چیزی از اعمال شما را کم نمیکند. «لاتَ»؛ یعنی «نَقَصَ». «یَلِیتُ»؛ یعنی «ینقُصُ». ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾ که جواب امر است و مجزوم است؛ یعنی «لا ینقُصکُم»؛ چیزی کم نمیگذارد؛ البته اضافه میکند که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾؛[20] اما چیزی را کم نمیکند. ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ که قبلاً ملاحظه فرمودید، به این معناست که انسان محصول کارش در دست او باشد، اگر کسی چهار تا کار خوبی انجام داد، ولی اوضاع خود را به هم زد، در قیامت با دست خالی محشور میشود. نفرمود هر کس در دنیا کار خوبی کند، ما به او پاداش میدهیم! «مَن فَعَلَ الحَسَنة» معیار نیست، بلکه کسی که وارد صحنه قیامت میشود باید دست او پُر باشد. ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ باید باشد، نه «مَن فَعَلَ الحَسَنَة»! خیلیها هستند که کار خوبی میکنند، ولی بعد اوضاع را به هم میزنند؛ اما اگر کار خوبی کردند و این را حفظ کردند، دست آنها پُر بود و با دست پُر آمدند، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ در حق آنها صادق بود، آن وقت ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾.
اینجا هم فرمود ما چیزی کم نمیگذاریم؛ یعنی آیه در صدد این است که شما نگران نباشید! اما اینکه فرمود اضافه میکنیم، ﴿فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها﴾[21] و امثال آن، این در آیات دیگر است. ﴿أَلَتْنا﴾[22] هم که در بخشهای دیگر قرآن کریم است، ظاهراً به باب اِفعال رفته که هم «همزه» متکلم وحده و «همزه» قطع دارد و هم «نا» که علامت متکلم وحده است، مثل «بِعْتُ» و «بِعْنَا» که در فعل مضارع و ماضی، در متکلم وحده و متکلم مع الغیر میگوییم، این هم همین است. ﴿ما أَلَتْناهُمْ﴾؛ یعنی «مَا أَنقَصْنَاهُم». ﴿لا یَلِتْکُمْ﴾؛ یعنی «لا یَنقُصْکُم»؛ چیزی کم نمیگذارد، هر کاری انجام بدهید درست است.
در ذیل همین آیات که اَعراب چه گفتند و مؤمن کیست؟ زمخشری یک حدیث لطیفی را نقل میکند؛[23] البته همین مضمون در منابع دیگر هم هست[24] که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) روزی در بازار مدینه عبور میکرد، دید غلامی ـ که خود را به معرض فروش در آورده بود؛ البته به اذن مولایش هر که بود ـ میگفت: «مَنِ اشتَرانِی فَعَلیٰ شَرطٍ»؛ هر کس خواست مرا بخرد ـ چون خودش را عرضه کرده بود و این کار در بازار بردهفروشان رواج داشت ـ هر کس خواست مرا بخرد، من آمادهام با این شرط که من نماز پنج وقت را پشت سر پیغمبر در مسجد بخوانم! من با این شرط خودم را میفروشم! این سخن را پیغمبر شنید. این غلام جزء همان اَعراب بود، اینکه فرمود: ﴿وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ﴾ همانها بودند، این غلام سیاه هم از همان اَعراب بود. بعد حضرت نگاه کرد، دید که کسی او را خرید! بعد هر روز مواظب بود و میدید که این غلام در تمام نمازهای پنج وقت حاضر بود و حضرت هم مراقب بود که پایان کار این شخص چیست!؟ زمخشری نقل میکند که این غلام بیمار شد و حضرت از حال او تفقّد کرد و بعد دید که او رحلت کرد و شخصاً در مراسم او شرکت نمود و بعد از اینکه مراسم غُسل و دفن او انجام شد، او در ردیف مهاجرین و انصار قرار گرفت و این یک امر عظیمی بود که بهره این شخص شد و چه فرد سعادتمندی بود! بعد این آیه که ﴿یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ﴾ نازل شد، ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ﴾ نازل شد که این ایمان اختصاصی به شهری و روستایی ندارد، اختصاصی به «حُرّ» و «بنده» ندارد.
غرض این است که ما مانعی داریم و آن مانع به دست خود ما برطرف میشود، کلید قلب هم به دست خود ماست، بستنِ قلب هم به دست خود ماست، چون گناهِ انسان، قلب را میبندد. فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾؛ قُفلِ قلب همین است. برخی از قلبها را در سوره مبارکه «بقره» دارد که ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[25] برای اینکه بعضی از سنگها هستند که منشأ جوشش چشمههای فراوانی هستند، در دامنههای کوه میبینید که از دل سنگ، آب میجوشد. فرمود اینها میتوانند این طور باشند که از قلب اینها آب زلالی بجوشد، ولی خودشان عمداً درِ قلب را میبندند. هیچ کسی با قلب بسته به دنیا نمیآید، همه با قلب باز میآیند و کلید هم به دست خود آدم است؛ اگر به این سَمت بگردانیم بسته میشود، به آن سَمت بگردانیم باز میشود. «مفاتِح» هم به دست ماست، اینکه گفتند دعا کلید هست همین است؛ دعا «مِفتاح» است همین است، این به دست خود ماست.
بنابراین، نه اختصاصی به اَعراب دارد و نه اختصاصی به عرب؛ نه به عجم وابسته است و نه به غیر عجم؛ آن اصل کلّی هم سرجای خود محفوظ است. پس فرمود: ﴿قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾. در نتیجه آنچه وظیفه ماست، این است که ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾ و آنچه حکم الهی است که اَسرار مردم را برای هدایت بازگو میکند، این است که ﴿قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا﴾. بعد در بخشهای بعدی دارد کسانی که ایمان آوردند، میخواهند منّت بگذارند، در حالی که فرمود این توفیق الهی است که ایمان نصیب شما شده و شما حق منّتگذاری ندارید! ﴿لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾؛ نه تنها کم نمیگذارد، بلکه ترمیم هم میکند. خدای سبحان لغزشها را میبخشد، یک؛ بعد از بخشش، اضافه هم عطا میکند، دو. ذات اقدس الهی هم اهل مغفرت است و هم اهل رحمت.
این تلاش و کوششی که بعضی از آقایان کردند درباره اینکه «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»،[26] «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»،[27](سلام الله علیهما)، سعی آنها مشکور باشد؛ ولی گرچه میگویند که این دو به اندازه «عَلِیٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی»[28] نقل نشده است؛ اما به هر حال هر کدام از اینها باشد، حق است و سند آن هم همان آیه مبارکه «مباهله» است که فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾.[29] اینکه وجود مبارک حضرت امیر به منزله نفس پیغمبر است و وجود مبارک پیغمبر به منزله نفس علی(سلام الله علیهما) است با امتیازی که بین نبوت و امامت هست، این است که منشأ این حرف، ولایتِ حضرت امیر است، همان ولایت درباره امام دوم و امام سوم هم هست و چون منشأ ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾، ولایت و امامت است و این امامت درباره حسن و حسین(سلام الله علیهما) هم هست، پس اگر حضرت بفرماید: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْه»(سلام الله علیهم اجمعین)، یک مطلب حقی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره اعراف, آیه12.
[2]. سوره طور, آیه23.
[3]. سوره اعراف، آیه43؛ سوره حجر، آیه47.
[4]. سوره حشر، آیه10.
[5]. سوره اعراف، آیه38.
[6]. سوره توبه، آیه97.
[7]. قاموس قرآن، ج1، ص172.
[8]. سوره یوسف، آیه100.
[9]. قاموس قرآن، ج1، ص170.
[10]. سوره توبه، آیه98.
[11]. سوره توبه، آیه99.
[12]. سوره مائده، آیه82.
[13]. سوره آل عمران، آیات113 و 114.
[14] . سوره نساء، آیه94.
[15] . سوره احقاف، آیه24.
[16]. نهج البلاغه, خطبه1.
[17]. سوره نحل، آیه78.
[18]. سوره شمس, آیه8.
[19]. سوره ق، آیه37.
[20]. سوره انعام, آیه160.
[21]. سوره نمل, آیه89.
[22]. سوره طور, آیه21.
[23]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص375.
[24]. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج13، ص314.
[25]. سوره بقره،آیه74.
[26]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج43، ص306.
[27]. کامل الزیارت، ص52.
[28]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[29]. سوره آل عمران, آیه61.