أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ (12)﴾
سوره مبارکه «حجرات»، مانند سایر سُور در صدد تبیین اصول کلّی و معارف دین است و محور اصلی این سوره، ساختن یک جامعه متمدّن و با فرهنگ و برتر است. تعبیراتی که در اسلام آمده که «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»،[1] یک؛ «لِتَکُونَ ﴿کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾[2]»،[3] دو؛ ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ﴾،[4] این سه؛ ﴿وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ﴾،[5] چهار؛ اینگونه از آیات و آیات دیگر، گرچه به حسب ظاهر جملههای خبریه هستند، اما به داعی انشاء القا شدهاند. اگر ما موظّف هستیم که اسلام را برتر نشان بدهیم و اگر موظّف هستیم که کلمه اسلام را عالی نگه بداریم و اگر موظّف هستیم که بهترین امّت باشیم و اگر موظّف هستیم که شاهد بر اُمَم باشیم؛ یعنی باید یک تمدّن نوی جهانی داشته باشیم؛ لذا اصول کلّی عقاید را مشخص کرد، ایمان را در بسیاری از آیات مشخص فرمود، مؤمن را معرّفی کرد و در همین سوره مبارکه «حجرات»، آیه چهارده و پانزده، جریان ایمان را، جریان اسلام را، شرایط ایمان را، شرایط اسلام را، فرق جوهری بین اسلام و ایمان را اینجا ذکر فرمودند.
قبلاً در سوره مبارکه «مؤمنون» صدر آن سوره، اوصاف مؤمنان را که در حقیقت شناسنامه آنها بود، بیان فرمود که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ﴾،[6] چند وصف از اوصاف برجسته ایمان و مؤمن را که به منزله معرّف ایمان و معرّفی مؤمنان است، ذکر فرمود. آن نکتهای که در آیه 55 به بعد بود هم در آن سوره مبارکه گذشت، فرمود مؤمن واقعی آن است که مشرک نباشد. «شرک» بدترین درد و سنگینترین غدّه برای انسان است. آیه سوره مبارکه «مؤمنون» این بود: کسانی که دارای مال و فرزند هستند و نام و نانی در جهان دارند، خیال نکنند که اهل سرعت در خیرات هم هستند! ﴿أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنینَ ٭ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ﴾.[7] در اوصاف مؤمنین، بسیاری از کمالات را اوّل ذکر کرد، بعد فرمود کسانی اهل سرعت در کار خیر هستند که ﴿إِنَّ الَّذینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ﴾،[8] این در سوره مبارکه «مؤمنون» است که صدر و ذیل این سوره درباره «ایمان» است. فرمود آن مؤمنی موفق است که مشرک نباشد! این کدام شرک است؟ این شرک «صنم» و «وثن» که نیست، این همین شرک مَن و ماست! کاری را انسان انجام میدهد دل او میخواهد نام او را ببرند! یا او باید اوّل باشد! همین بازیهاست. اگر کسی غیر خدا را سهیم در کار بداند، این شرک است. فرمود مؤمنینی که اهل خشیت هستند، ﴿مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ﴾ هستند، ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛[9] کسانی که از خشیت ربّ خود مشفق هستند، مثل علما، ﴿وَ الَّذینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾ هستند؛ یعنی نه تنها به «الله» و ملائکه و بهشت و جهنم ایمان دارند، به تکتک آیات الهی هم ایمان دارند و کسانی که مشرک نیستند! معلوم میشود که مهمترین غدّه ما همان مَن و ماست که این غدّه نمیگذارد جامعه، جامعه متمدّن شود، ﴿وَ الَّذینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ ٭ وَ الَّذینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلی رَبِّهِمْ راجِعُونَ ٭ أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ﴾.[10] پس بدترین درد ما همان شرک ماست و بهترین نعمت ما همان توحید است.
مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) در همین کتاب شریف توحید از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که نه من و نه هیچ پیامبری قبل از من، کلمهای به عظمت «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[11] نیاورده است؛ این یعنی توحید! تنها مشکل ما همین شرک است، شرک نمیگذارد جامعه متمدّن شود. این یک مسئله اعتقادی است که آیه چهارده و پانزده همین سوره مبارکه «حجرات»، ایمان را، اوصاف مؤمنان را و فرق اسلام و ایمان را ذکر میکند.
اما نسبت به یکدیگر ـ قبل از اسلام هم تا حدودی این شهرت داشت، ولی اسلام که آمده این را تکمیل کرد ـ فرمود هر کس برای خود اسمی دارد، پدر و مادر نیز برای فرزندانشان اسم میگذارند؛ اما شما در جامعه نسبت به یکدیگر «کُنیه» را فراموش نکنید، برای اینکه «کُنیه» در آن زمان به منزله شناسنامه بود. «کُنیه» و «القاب»ی که برخی از ترجمهنویسها نوشتند، برای این است که بسیاری از بزرگان دارای «کُنیه» بودند، این کُنیه به منزله شناسنامه است و نشان میدهد که این شخص مقامی دارد. افراد را با کنیه صدا میزدند، نه با اسم، مثل اینکه الآن ما افراد را با شناسنامه آنها صدا میزنیم، نه با اسم کوچک. این با شناسنامه صدا زدن، رسمی شد برای ما به عنوان احترام؛ اما این پیامی ندارد، چون شناسنامه ممکن است که بر فضیلت دلالت نکند؛ اما کُنیه معروف در آن عصر یکی «عتیق» بود، یکی «اسدالله» بود و وجود مبارک حضرت امیر «اسدالله» بود، حضرت حمزه «اسدالله» بود و مانند آن. اینها کُنیه است، افراد در جامعه طرزی تربیت شده بودند که یکدیگر را با کُنیه صدا میزدند، با القاب صدا میزدند. این با القاب صدا زدن و با کُنیه نام بردن، نشانه احترام متقابل است. پس از جهت مثبت، ما را به «کُنیه» و «القابِ» خوب دعوت کردند و از نظر منفی، ما را از «همزه» و «لمزه» بودن و اهل «نَبز» بودن، از هر سه نهی کردند. ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛[12] چه در حضور دیگری و چه در غیاب دیگری عیبجویی نکنیم.
یک وقت است که انسان عیبجویی میکند، عیب دیگری را کشف میکند و به او اسناد میدهد؛ اما یک وقت است که به او اهانت میکند. اگر عیب کسی را کشف کرد و به او اسناد داد، این میشود «لَمْز» و طرف مقابل یک چیز نقدی ندارد که به این پاسخ بدهد؛ لذا این را به صورت «باب مفاعله» یا «باب تفاعل» ذکر نفرمود که «لا تَلامِزُوا»، برای اینکه این زید، عیبی را از عمرو کشف کرد و به او نسبت داد و عمرو فعلاً جوابی ندارد بدهد، اینجا نمیشود گفت که شما «تَلامُز» نکنید! چون آن «تَلامُز» در خارج واقع نمیشود، این عیبی را کشف کرده و به او نسبت داد.
اما «تَنابُز» به صورت «باب مفاعله» و «باب تفاعل» نفی شده است؛ اگر یکی به دیگری اهانت کند و بگوید: «یا حِمار»! آن یکی هم به این بگوید: «یا بَقر»! این «نَبز» است که فوراً جواب نقد میدهد؛ این فحش است، آن هم فحش است؛ اما «لَمز» نیست که عیب مَستورِ او را کشف کند و به او بگوید. اگر عیب مَستورِ او را کشف کرد و به او گفت، آن مخاطب یا خجالت میکشد یا سعی میکند آن عیب را انکار کند و حرفی برای گفتن ندارد؛ لذا در آنجا «باب مفاعله» و «تفاعل» به کار نرفت؛ اما «نَبز»؛ یعنی بدگویی و اهانت کردن که یکی میگوید «یا بقر»! دیگری میگوید «یا حمار»! آن یکی میگوید «یا فلان»! این یکی میگوید «یا فلان»! فرمود نه این کار باشد و نه آن کار. شما کار الهی نکنید! کار الهی سرجای خود محفوظ است؛ نه برزخ تمام شد، نه قیامت تمام شد و نه بهشت و جهنم تمام شد، این کار خدا را به خدا واگذار کنید! او که این عیبها را پوشانده، اینطور نیست که رها کند، این افعال که از بین نمیروند. فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾؛[13] هیچکس جلو نمیافتد که ما عقب بیفتیم، همه در زیر دست ما هستند. شما اگر برای دین تلاش میکنید، ما هم صاحب دین هستیم و مواظب آن هستیم. شما بگذارید جامعهتان جامعه اَمن و آرامی باشد، کار خدایی نکنید، زیرا که ما ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[14] داریم.
بنابراین امر به معروف و نهی از منکر واجب است، آن را باید انجام بدهیم که متأسفانه انجام نمیدهیم! پدر و مادر هم وظیفه تعلیم را دارند، هم وظیفه تبلیغ را دارند، هم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را دارند. ما هم همین وظایف را در جامعه داریم؛ اما مسئله امر به معروف ـ که قبلاً ملاحظه فرمودید ـ غیر از مسئله تعلیم و تبلیغ و امثال آن است، تعلیم برای این است که جاهل را ما عالِم کنیم و تبلیغ برای این است که اگر به او نرسیده، به او برسانیم، تا جلوی سهو و نسیان گرفته شود. تنبیه غافل این است که اگر غفلتی دارد او را متوجه کنیم؛ اما امر به معروف در جایی است که کسی عالماً عامداً گناه میکند، اگر ما آیه و روایت بخوانیم، او که جاهل نیست! او که غافل نیست! او که ساهی و ناسی نیست! هر کدام از اینها که باشد، در مسئله امر به معروف و نهی از منکر داخل نیست، چون امر به معروف مخصوص جایی است که کسی عالماً عامداً گناه کند. آن وقت ما دیگر معلّم نیستیم، ما مرشد نیستیم، ما مبشّر نیستیم، ما مُنذِر نیستیم، بلکه ما فرماندهایم، او را امر میکنیم، بر او واجب است که حرف ما را گوش دهد، چون ما داریم امر میکنیم. اگر ما به کسی گفتیم عفاف را رعایت کن، ولی او رعایت نکرد، چنین کسی دو گناه کرده است: یکی اینکه به ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾[15] عمل نکرد، دیگر اینکه فرمان ما را اطاعت نکرد. اینکه فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولیّاءُ بَعْضٍ﴾،[16] ما نسبت به یکدیگر ولایت داریم، ولیّ یکدیگر هستیم، حرف «ولیّ» را «مُولّی علیه» باید گوش دهد؛ برخلاف تعلیم، برخلاف تبلیغ، برخلاف تبشیر و برخلاف انذار. این جامعه چنین قدرتی دارد که یک ولایت متقابل به نام امر به معروف و نهی از منکر است. پدر هم اینچنین است؛ اگر پسر را وادار به نماز کرد و امر کند و او نماز نخواند، دو تا گناه مرتکب شده است: یکی اینکه ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾[17] را رعایت نکرد، دیگر اینکه به امر والد و فرمانده «مؤتمر» نشد.
بنابراین، این امر به معروف و نهی از منکر، دو رکن اساسی یک تمدّن هستند. آن تعبیراتی که قرآن کریم کرده یا روایات فرموده، برای این است که جامعه اسلامی را جامعه برتر کنند که فرمود: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه». پس «لَمز» را جلوگیری کرده، «تَنابُز» را جلوگیری کرده، مسخره را جلوگیری کرده، غیبت را جلوگیری کرده، اینها اوّلیات و کَفِ اسلام است. غیبت یک بحث فقهی دارد که جزء محرّمات و از گناهان کبیره است، یک بحث اخلاقی هم دارد. غیبت در اخلاق، غیر از غیبت در فقه است. مرحوم شیخ انصاری را خدا غریق رحمت کند! ایشان فقیه بود، در بحث مکاسب محرّمه مستحضرید غیبت را که ذکر میکند[18] ـ چون محل ابتلای خیلیها در حوزه و غیر حوزه میباشد ـ میفرماید ما حالا بحث کنیم که منشأ غیبت را پیدا کنیم! آنجا بحث درباره حکم فقهی نیست، فرق اساسی فنّ اخلاق و فنّ فقه این است که فقه فقط باید و نباید را میگوید که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است؟ چه چیزی صحیح است و چه چیزی باطل است؟ اما اخلاق، فنّ است ـ فنّ یعنی فنّ ـ بحث میکند چگونه میشود که انسان امر به معروف نمیکند، نهی از منکر نمیکند، ولی غیبت میکند؟! این غدّه از کجا پیدا میشود؟ منشأ این درد چیست؟ درمان این درد چیست؟ این میشود فنّ اخلاق. اخلاق، فنّ است، کاری به فقه ندارد؛ در فنّ اخلاق، تلاش و کوشش انسان این است که طبیبانه که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾[19] این را پیدا کند که چطور من آن کاری که واجب است را انجام نمیدهم، اما آنچه حرام است را انجام میدهم؟! منشأ آن چیست؟ آنچه من باید به دیگری بگویم این کار حرام است، انجام نده! او را امر به معروف و نهی از منکر کنم! این کار را نمیکنم، اما پشت سر او به راحتی غیبت میکنم! چگونه میشود که آدم از طرفی آن واجب را نمیگوید و حرام را میگوید؟ و از طرف دیگر سنگ اسلام را به سینه میزند؟ چنین کسی با این کار دو تا معصیت کرده است: یکی ترک امر به معروف که معصیت است، دیگری فعل غیبت که معصیت است؛ در هر دو جا هم سنگ اسلام را به سینه میزند! این یک فنّ است که آدم چگونه گرفتار غدّهای میشود که دو تا گناه میکند و هر دو را هم به حساب اسلام میآورد؛ البته این کار شیخ انصاری نیست! اخلاق یک چیز دیگری است، چون انسان که تا نفْس را نشناسد، تا شئون نفْس را نشناسد، تا تکتک قوا را نشناسد، این از شیخ انصاری برنمیآید!
پرسش: ...
پاسخ: امر به معروف بر همه واجب است؛ اما فنّ اخلاق قویتر از فقه و اصول است، اخلاق یک چیزی دیگر است! امر به معروف بر ما واجب است؛ یعنی چیزی را که بر ما واجب و مسلَّم است و میدانیم را اوّل باید تعلیم، تبلیغ، تبشیر و انذار کنیم، بعد وقتی معلوم شد که این شخص عالماً عامداً بیعفافی میکند، بر ما واجب است که امر به معروف کنیم یا میدانیم که این کار اختلاس است، باید جلوی آن را بگیریم و بگوییم اختلاس حرام است، سرقت حرام است، غیبت حرام است. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه است که فرمود چرا آسمان میروید؟ شما مشکل زمینی خود را حلّ نکرده، به فکر آسمان هستید؟! چرا سقف را نگاه میکنید؟ چرا آسمان را نگاه میکنید؟ اینکه در بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها﴾؛[20] فرمود چرا آسمان میروید؟ «الامانة، الولایةُ الکلیّةُ الالهیّة»، اینها سر جای خود محفوظ هستند، اینها را از ما نمیخواهند! این را حضرت صریحاً در نهجالبلاغه[21] فرمود، همین مالی که به دست شما دادند، این امانت است، این را حفظ کن! منظور از امانتِ در آیه همین امانت است. آن امانتی که برای انبیا و اولیاست را که از من و شما نخواستند! ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾، این وجوهاتی را که به دفتر شما دادیم، این اموالی که به بانک دادیم، اختلاس نکنید، آبروی بانک را نبرید، آبروی ملّت را نبرید، به اقتصاد آسیب نرسانید! اگر ما به همین آیه عمل کنیم، این همه اختلاسهای پشت سر هم نخواهیم داشت! فرمود چرا آسمان میروید؟ چرا آسمان را نگاه میکنید؟ این را حتماً یعنی حتماً به نهجالبلاغه مراجعه کنید! مسئله امانت را مراجعه کنید و تفسیر حضرت را نسبت به ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ نگاه کنید، فرمود حفظ مال مردم از آسمان و زمین سنگینتر است؛ شما ببینید که این اموال را به دست خیلیها دادیم، به هر حال مشکل پیدا کرد، پس معلوم میشود کار سختی است.
«کَرَم به باغ اِرَم کاشتیم و کِرم بخورد ٭٭٭ به زیر گوش هر که بگفتم کَرَم، بگفت کَرَم»
خیلیها در این چند سال انقلاب بودند که وقتی بیتالمال به دست آنها رسید، مشکل پیدا کردهاند. فرمود چرا آسمان میروید؟ آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن مقام شامخ ولایت علی و اولاد علی، اصلاً مقدور آسمان و زمین هم نیست، بله! اما این آیه آن را نمیخواهد بگوید، این آیه امانتهای مالی را میخواهد بگوید. اگر مسئولین ما، دولتمردان ما، کسانی که بیتالمال دست آنهاست، این مال مردم را باید به مردم برگردانند، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. فرمود ذات اقدس الهی امانت را در برابر صوم و صلات و زکات قرار داد، در این صورت است که این جامعه یک جامعه متمدّن میشود. ما حالا سر به آسمان کنیم و بگوییم منظور آیه این است؟! آن را که از من و شما نخواستند! بله، آن یقینی است که فقط علی و اولاد او باید آن بار را حمل کنند و مخصوص آنهاست؛ اما آنکه جامعه را متمدّن میکند، همین حفظ امانت است، منزّه شدنِ بانکها، منزّه شدنِ ادارات، منزّه شدن دولت و دولتمردان از اختلاس در اموال است. شما هر روز میبینید که چیزی دارد کشف میشود! این دیگر با اسلامی بودنِ نظام سازگار نیست.
بنابراین فرمود مؤمن کسی است که مشرک نباشد؛ معلوم میشود که توحید چیز مهمی است. این اوصاف را ذکر کرده، فرمود امر به معروف کنید، نهی از منکر کنید، غیبت نکنید، «لَمز» نکنید، اَسرار مردم را فاش نکنید. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی فهمید که یکی از اصحاب این مشکل را دارد، رفت مسجد و از بالای منبر صریحاً فرمود چرا یک عده اینطور میکنند؟[22] شما شرح حال و سیره پیغمبر را ببینید! در جریان عثمان بن مظعون و اینها، آن روز مگر مدینه چقدر جمعیت داشت؟! حضرت بالصّراحة فهمید که این آقاست، او پیغمبر بود و میتوانست صریحاً بگوید؛ ولی رفت به مسجد، موقع نماز شد و سخنرانی کرد و فرمود چرا یک عده این گونه عمل میکنند؟ اثر سخنِ غیر مستقیم، بیشتر از مستقیم است، چون آبروریزی را به همراه ندارد. پس انسان نباید گفتن را فراموش کند. اسلام، کنیه را ترویج کرده و فرمود یکدیگر را با احترام نام ببرید. مصافحه هم همین طور است، «مَثَلُ المُؤمِنَینِ إذَا لِقِیَا مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»؛[23] این بیان نورانی حضرت است که فرمود اگر دست شما خاکی است، هر چه به خودش بمالید که پاک نمیشود! وقتی با دست دیگر مالیده شد پاک میشود. فرمود دو تا برادر مؤمن، مثل دو تا دست هستند که اگر یکی خاکی و گَردی بود، با دیگری که برخورد کرد پاک میشود، «مَثَل الیَدَیَنِ تَغسِلُ اِحدَیهُمَا الأُخرَی»، این طور باید باشیم، آن وقت این جامعه میشود جامعهای متمدّن و آرام. اسلام «لَمز» را نهی کرد، یک؛ «نَبز» را که مستلزم «تَنابُز» است نهی کرد، دو؛ غیبت را نهی کرد، سه؛ امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده، چهار؛ بعد از این میشود: «لِتَکُونَ ﴿کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا﴾»، آن وقت این جامعه میشود جامعه «بَرین». چنین جامعهای منتظِر هست، چنین جامعهای مشمول دعاست، دعای چنین جامعهای درباره نزول باران مستجاب است؛ فرمود بخواهید من به شما میدهم! ما الآن مرتّب میگوییم خدایا باران بفرست، باران بفرست! ولی خبری از باران نیست! این از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) و ائمه است که هیچ گیاهی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی برای او روزی معیّن کرده است،[24] اگر شما بیراهه بروید خدا این بارانها را به دریاها میفرستد! فرمود این کار را نکنید، چون شما باعث میشوید که این گیاهان هم آسیب میبینند. فرمود این کار را نکنید، ما برای هر گیاه تشنهای یک قطره فراهم کردیم؛ اما وقتی دیدیم قابلیت ندارید باران را جای دیگر نازل میکنیم. این روایت از وجود مبارک امام(سلام الله علیه) نقل شده است، حضرت داشتند حرکت میکردند برای مسافرت، ناقهای هم در خدمت ایشان بود که باید ذبح میشد. کسی که در خدمت حضرت بود گفت حالا این ناقه را که باید ذبح کنیم در این محل ذبح کنیم تا مردم این محل استفاده کنند! فرمود نه، الآن زود است. از آنجا رفتند و وقتی به بیابانی رسیدند، حضرت فرمود حالا اینجا ذبح کن! عرض کرد یابن رسول الله! همان جا که نزدیک روستا بود اگر ذبح میکردیم مردم استفاده میکردند! فرمود آنها از این حیوانات پَستتر و درّندهتر هستند، این حیوانات این گوشت را بخورند بهتر از آنهاست![25] البته آن روستاییها همان قتله شهدای کربلا بودند. پس گاهی انسان این گونه میشود، حضرت فرمود اینجا جای ذبح نیست، حیوانات بیابان بخورند بهتر از اینهاست. ما چرا باید طرزی زندگی کنیم که امامِ ما بفرماید حیوان بهتر از این افراد است؟! و چرا باید ناله کنیم برای آمدن باران و باران نیاید؟! با اینکه فرمود: ﴿ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾؛[26] فرمود من خیلی نزدیک هستم! به پیغمبر نفرمود تو در جواب اینها بگو! بلکه فرمود اگر اینها از تو سؤال کردند، من خودم جواب میدهم، ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی﴾؛[27] نفرمود به آنها بگو خدا نزدیک است، بلکه فرمود خودم به آنها میگویم که من به شما نزدیک هستم، ﴿فَإِنِّی قَریبٌ﴾. این ﴿فَإِنِّی قَریبٌ﴾، نه یعنی «قُل فإنّ الله قریبٌ»! اینها اگر از تو سؤال کردند، من به تو از تو نزدیکتر هستم، به آنها از آنها نزدیکتر هستم، به هر دوی شما از هر دوی شما نزدیکتر هستم، محتاج نیستم که شما حرف آنها را به من برسانی! ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ﴾، نه «قُل فإنَّ اللهَ قَریبٌ»! من خودم جواب آنها را میگویم. خدای ما چنین خدایی است! چند بار هم با ضمیر متکلم وحده اینجا نام میبرد، معلوم میشود ما او را نخواستیم! به تعبیر عزیزمان حضرت آقای حسنزاده که گفت:
به مجاز این سخن نمیگویم ٭٭٭ به حقیقت نگفتهای الله[28]
اگر به خدا بگوییم، پاسخ او یقیناً مثبت است، این جامعه میشود جامعه اسلامی. شما این نشریات را ببینید که هر کدام دیگری را «یلعن بعضهم بعضا»! این طور که نمیشود! رسانهها را ببینید، نشریات را ببینید، سخنان را ببینید، جمعیت را ببینید، این با آن تمدّن عظیم اسلامی که قرآن دعوی آن را دارد، هماهنگ نیست.
به هر تقدیر فرمود «لَمز» نکنید، «نَبز» نکنید، غیبت نکنید، مسخره نکنید، جستجو نکنید که آبروی دیگران را ببرید! شما برای چه این کار را میکنید؟ همه اینها که در مَشهد و محکمه ما هستند! ما که کسی را رها نمیکنیم! اگر ما کسی را رها نکردیم و نمیکنیم، کسی هم جلو نمیافتد، ما مسبوق نمیشویم، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾،[29] ﴿وَ ما هُمْ بِمُعْجِزینَ﴾؛[30] آنها عاجز نمیکنند و ما هم عاجز نمیشویم، آنها جلو نمیافتند و ما هم عقب نمیافتیم، آنها در دست ما هستند، ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، پس تلاش شما برای چیست؟ من که حاضر هستم! شما کاری که به عهده من است را به عهده نگیرید! آن وقت این جامعه میشود جامعه اَمن.
﴿لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً﴾؛ این الآن مُردار است، چون غایب است، شما گوشت او را دارید میخورید! این اهانت به اوست و همین هم در قیامت ممکن است متمثّل بشود و به صورت مردار دربیاید، ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.
[2]. سوره توبه، آیه40.
[3]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت373.
[4]. سوره آل عمران، آیه110.
[5]. سوره حج، آیه78.
[6]. سوره مؤمنون، آیات1 و2.
[7]. سوره مؤمنون، آیات55 و56.
[8]. سوره مؤمنون، آیات57 ـ 59.
[9]. سوره فاطر، آیه28.
[10]. سوره مؤمنون، آیات59 ـ 61.
[11]. التوحید، ص18؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم): مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِی مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».
[12]. سوره همزه، آیه1.
[13]. سوره واقعه، آیه60؛ سوره معارج، آیه41.
[14]. سوره حاقة, آیه30.
[15]. سوره نور، آیه30.
[16]. سوره توبه، آیه71.
[17]. سوره مجادله، آیه13.
[18]. کتاب المکاسب(للشیخ الأنصاری ط ـ الحدیثة)، ج1، ص 315.
[19] . سوره اسراء، آیه82.
[20] . سوره احزاب، آیه72.
[22] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص494.
[23] . شرح أصول کافی(صدرا)، ج1، ص602.
[24]. الصحیفة السجادیة، دعای سوم.
2. مستدرک الوسائل، ج16، ص 159 و 160؛ «السَّیِّدُ عَلِیَّ خَانٍ الْمَدَنِیُّ شَارِحُ الصَّحِیفَةِ فِی الطَّبَقَاتِ الرَّفِیعَةِ فِی تَرْجَمَةِ الْفَرَزْدَقِ الشَّاعِرِ کَانَ أَبُوهُ غَالِبٌ مِنْ أَجِلَّةِ قَوْمِهِ وَ سَرَاتِهِمْ سَیِّدُ بَادِیَةِ تَمِیمٍ وَ لَهُ مَنَاقِبُ مَشْهُورَةٌ وَ مَحَامِدُ مَأْثُورَةٌ فَمِنْ ذَلِکَ أَنَّهُ أَصَابَ أَهْلَ الْکُوفَةِ مَجَاعَةٌ فَخَرَجَ أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَی الْبَوَادِی فَکَانَ هُوَ رَئِیسَ قَوْمِهِ وَ کَانَ سُحَیْمُ بْنُ وَثِیلٍ رَئِیسَ قَوْمِهِ فَاجْتَمَعُوا بِمَکَانٍ یُقَالُ لَهُ صَوْأَرٌ فِی طَرَفِ السَّمَاوَةِ مِنْ بِلَادِ کَلْبٍ عَلَی مَسِیرَةِ یَوْمٍ مِنَ الْکُوفَةِ فَعَقَرَ غَالِبٌ لِأَهْلِهِ نَاقَةً وَ صَنَعَ مِنْهَا طَعَاماً وَ أَهْدَی إِلَی قَوْمِهِ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ جِفَاناً مِنْ ثَرِیدٍ وَ وَجَّهَ إِلَی سُحَیْمٍ جَفْنَةً فَکَفَّأَهَا وَ ضَرَبَ الَّذِی أَتَی بِهَا وَ قَالَ أَنَا مُفْتَقِرٌ إِلَی طَعَامِ غَالِبٍ إِذَا نَحَرَ نَاقَةً نَحَرْتُ أُخْرَی فَوَقَعَتِ الْمُنَافَرَةُ وَ نَحَرَ سُحَیْمٌ لِأَهْلِهِ نَاقَةً فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ عَقَرَ غَالِبٌ لِأَهْلِهِ نَاقَتَیْنِ فَعَقَرَ سُحَیْمٌ لِأَهْلِهِ نَاقَتَیْنِ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ نَحَرَ غَالِبٌ ثَلَاثاً فَنَحَرَ سُحَیْمٌ ثَلَاثاً فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الرَّابِعُ عَقَرَ غَالِبٌ مِائَةَ نَاقَةٍ فَلَمْ یَکُنْ عِنْدَ سُحَیْمٍ هَذَا الْقَدْرُ فَلَمْ یَعْقِرْ شَیْئاً وَ أَسَرَّهَا فِی نَفْسِهِ فَلَمَّا انْقَضَتِ الْمَجَاعَةُ وَ دَخَلَتِ النَّاسُ الْکُوفَةَ قَالَ بَنُو رِیَاحٍ لِسُحَیْمٍ جَرَرْتَ عَلَیْنَا عَارَ الدَّهْرِ هَلَّا نَحَرَتْ مِثْلَ مَا نَحَرَ وَ کُنَّا نُعْطِیکَ مَکَانَ کُلِّ نَاقَةٍ نَاقَتَیْنِ فَاعْتَذَرَ أَنَّ إِبِلَهُ کَانَتْ غَائِبَةً وَ عَقَرَ ثَلَاثَمِائَةِ [نَاقَةٍ] وَ قَالَ لِلنَّاسِ شَأْنَکُمْ وَ الْأَکْلَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی خِلَافَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) فَاسْتُفْتِیَ(علیه السلام) فِی الْأَکْلِ مِنْهَا فَقَضَی بِتَحْرِیمِهَا وَ قَالَ هَذِهِ ذُبِحَتْ لِغَیْرِ مَأْکَلَةٍ وَ لَمْ یَکُنِ الْمَقْصُودُ مِنْهَا إِلَّا الْمُفَاخَرَةَ وَ الْمُبَاهَاةَ فَأُلْقِیَتْ لُحُومُهَا عَلَی کُنَاسَةِ الْکُوفَةِ فَأَکَلَتْهَا الْکِلَابُ وَ الْعِقْبَانُ وَ الرَّخَمُ».
[26]. سوره غافر، آیه60.
[27]. سوره بقره، آیه186.
[28]. دیوان علامه حسن زاده آملی.
[29]. سوره واقعه، آیه60؛ سوره معارج، آیه41.
[30]. سوره زمر، آیه51.