30 10 2016 466734 شناسه:

تفسیر سوره حجرات جلسه 15 (1395/08/10)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (10) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (11) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ (12)﴾

سوره مبارکه «حجرات» که در مدینه نازل شد، برای تحکیم نظام اسلامی و استقرار آن احکام و حِکَم، مطالب فراوانی را به همراه دارد. قرآن از آن جهت که خود را به حکمت موصوف کرد فرمود: ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ[1] و از آن مَنظر که خود را «شفاء» معرفی کرد: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾،[2] در بحث‌های عقل نظری آنجا که به بود و نبود جهان برمی‌گردد، برهان عقلی اقامه می‌کند؛ در بحث‌های حکمت عملی آنجا که به باید و نباید برمی‌گردد، راهنمایی‌های زیادی ارائه می‌کند. همان‌طوری که در بحث‌های حکمت نظری؛ یعنی بود و نبود، برهان اقامه می‌کند و می‌گوید خدا هست، برای اینکه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾[3] و خدا یکی است ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا[4] و سایر ادله‌ای که اصلِ مبدئیّت را یا توحیدِ مبدأ را اثبات می‌کند، این کتاب می‌شود شفای جهل و برهان و حکمت برای ادّعا.

در بحث‌های حکمت عملی، استقرار نظام، تمدّن یک ملّت و فرهنگ یک ملّت، اگر خود را به عنوان «شفاء» معرفی می‌کند که ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾، راهکار را هم نشان می‌دهد و هرگز سفارش نمی‌کند، نمی‌گوید شما متمدّن باشید! فرهنگ خوب داشته باشید! ولی راهکار نشان ندهد! همه مسائل اخلاقی به همین راهکار برمی‌گردد، اینها یا بهداشت است، یا درمان، اینکه فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾، بخشی از اینها بهداشت است که مبادا جامعه آلوده شود، بخشی از اینها درمان است که اگر جامعه آلوده شد، راه علاج آن چیست؟ ما را به اتّحاد دعوت کرد، فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾.[5] قرآن و عترت یک حبل‌اند، دو طناب نیستند؛ منتها یک طناب مستحکم، تار و پودی دارد؛ تاری دارد به نام قرآن، پودی دارد به نام عترت، اینها را خدا نازل کرده؛ یعنی به زمین آویخت، نه نازل کرده؛ یعنی به زمین انداخت! عترت را نازل کرد، قرآن را نازل کرد، ولایت را نازل کرد، نبوت و امامت و رسالت را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»،[6] بعد به ما فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾. وحدتِ یک نظام و امّت واحد شدن، سفارشی نیست که شما متّحد باشید! روزنامه‌ و رسانههای شما متّحد باشند! این با سفارش حلّ نمی‌شود. همان‌طوری که در حکمت نظری با سفارش، نه مبدأ ثابت می‌شود و نه توحید، در حکمت عملی هم اتحاد، تمدّن و فرهنگ با سفارش حاصل نمی‌شود. همه بحث‌ها را قرآن کریم مشخص کرد، ساختار انسان را مشخص کرد، چقدر انسان را زیبا معیّن کرد! خواسته‌های انسان را، این قوای سه‌گانه‌ای که در بحث دیروز مطرح شد که بسیاری از حکمای یونان، اصل تثبیت قوّه مقنّنه و قضاییه و مجریه را از همین نفس گرفتند که انسان سه دستگاه جدا، ولی هماهنگ دارد؛ قوّه مقنّنه دارد، قوّه مجریه دارد، قوّه قضاییه دارد، اینها در عین پیوندداشتن و با هم مرتبط بودن، از هم منفکّ هستند. اینکه کشور سه تا قوّه می‌خواهد، آن را از ساختار انسانی فراهم کردند. این کارها مربوط به ساختار درون انسان است و قرآن کریم به همه اینها اشاره کرده و دستور داده که یا بهداشت یا درمان.

فرمود هر کسی با آبرو زنده است و آبروی هر کسی هم محترم است؛ اگر کسی مشکلی دارد، راه علاج آن امر به معروف و نهی از منکر است که دوستانه انسان با خود او در میان بگذارد. اگر امر به معروف نکند، نهی از منکر نکند، ولی در غیاب عیب‌جویی بکند، این دو تا معصیت است. با منکر که نمی‌شود جلوی منکر را گرفت! اگر کسی واقعاً مشکلی دارد، بر همه ما واجب است که او را راهنمایی کنیم؛ اگر مشکل علمی دارد، او را تعلیم دهیم، اگر مشکل موعظه‌ای دارد هم همین‌طور، مشکلات دیگری دارد نیز همین‌طور، اینها که امر به معروف نیست. بارها به عرض شما رسید، امر به معروف غیر از سخنرانی است، غیر از کتاب نوشتن است، غیر از تعلیم است، غیر از ارشاد است، غیر از موعظه است، اینها واجباتی دیگر است. امر به معروف و نهی از منکر این است که شخصی عالماً عامداً معصیت می‌کند؛ اینجا جای تعلیم نیست، اینجا جای فرمان است. اگر کسی که نداند، سهو باشد، نسیان باشد یا خطا و امثال آن باشد که معذور است و اگر عالِم نباشد، تعلیم او واجب است، این‌که امر به معروف نیست. امر به معروف این است که کسی عالماً عامداً گناه می‌کند. کسی که او را امر می‌کند، در حقیقت فرمان می‌دهد، ولیِّ اوست و اگر این شخص حرف آمِر به معروف را گوش نداد، دو تا گناه کرده: یکی اینکه آن معصیت را؛ مثلاً حجاب را رعایت نکرده است، دیگر اینکه فرمان آمِر را اطاعت نکرده است: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ،[7] این ولیِّ اوست. حالا اگر پدری پسرش را وادار کند که نماز بخوان! این فرزند اگر نماز نخواند، دو تا گناه کرده است: یکی اینکه نماز را نخوانده و دیگر اینکه حرف ولیِّ خود را گوش نداده است. ولیِّ او که نصیحت نکرد، تعلیم نداد، ارشاد نکرد، موعظه نکرد، بلکه امر کرد، این امر یک وجوب خاص می‌آورد، فرمان خاص دیگری است، چون بحث امر به معروف به صورت علمی مطرح نیست، فقط همایشی مطرح می‌شود، انسان خیال می‌کند که سخنرانی کردن، موعظه کردن و راهنمایی کردن امر به معروف است. امر، فرمان است؛ نهی، فرمان است و اگر کسی نقصی دارد، بر ما واجب است که امر به معروف و نهی از منکر کنیم. اگر این واجب را ترک کنیم، ولی در غیاب او عیب‌جویی کنیم، این‌جا هم ترک امر به معروف و نهی از منکر گناه است و هم عیب‌جویی در پشت‌سر گناه است. این عیب‌جویی برای چیست؟ این‌که اثری ندارد، مگر اینکه آبروی کسی را ببرد.

بنابراین مردم؛ یعنی جامعه؛ یعنی همه ما با آبرو زنده‌ایم و هیچ کس نمی‌تواند بگوید که من آبروی خود را دوست ندارم! چه اینکه هیچ کس حق ندارد آبروی خودش را هم ببرد! آبروی ما امانت الهی است نزد ما و ما در حفظ این آبرو «امین الله» هستیم. این بیان نورانی را مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یُذِلَّ نَفْسَه‏»؛[8] فرمود مؤمن را خدا مختار و آزاد آفرید؛ اما اجازه نداد که او آبروی خودش را ببرد یا کاری کند که بی‌حیثیّت بشود. این مشروع نیست، چون آبروی مؤمن امانت الهی است، نه مِلک او.

پرسش: کسی که آبروی اسلام و تمام جامعه را میبرد ... .

پاسخ: او دیگر جزء مؤمنین نیست، بر همه مؤمنین واجب است که او را سر جای خود بنشانند، چون او کسی است که آبروی اسلام و مسلمین را از بین برده است.

پرسش: فردی که علناً روزه می‌خورد و نماز نمی‌خواند غیبت اینها چگونه است؟

پاسخ: بله، آن دو تا حرف است؛ این کار، خود را «مسلوب الحیثیة» کردن است. در همان جریان غیبت و تمسخر و امثال آن، گفتند انسان چیزی را بگوید که او از افشای آن ننگ دارد؛ اما اگر کسی خودش علناً این کار را می‌کند، مثل متجاهر به فسق را گفتند غیبت ندارد، برای این‌که او این کار را علناً انجام می‌دهد و گفتنِ دیگران نسبت به او اثری ندارد؛ لذا گفتند که غیبت متجاهر به فسق جایز است، برای این‌که این کار اهانت به او نیست، او خودش علناً این کار را می‌کند.

غرض این است که آبروی مؤمن، امانت است و انسان درباره آبرو «امین الله» است، حق ندارد آبروی خودش را بریزد. این مثل مال نیست که به دیگری بدهد! آبروی خود را حق ندارد بریزد، وقتی خودش حق نداشت، دیگران به طریق اولی حق ندارند، از این جهت است که گفتند حرمت مؤمن، مثل حرمت کعبه است، برای اینکه آبروی مؤمن برای خداست و انسان مؤمن، امین خداست.

به هر تقدیر، ما یک امر به معروف و نهی از منکر داریم، عیب‌جویی کردنِ مردم، مسخره کردن مردم، هتک حیثیّت مردم، مطلبی را در روزنامه‌ها و رسانه‌ها بدون تحقیق نوشتن و بعد تکذیب کردن، اینها جامعه را لرزان می‌کند، افراد را خانه‌نشین می‌کند، از جامعه جدا می‌کند، در این صورت نه فرهنگی پدید می‌آید و نه تمدّنی. این همه دستورهایی که مربوط به محرّمات است، برای این است که جامعه بافرهنگ و متمدّن شود.

غرض این است که این طور نیست که خدای سبحان در مسئله بود و نبود، در مسئله اثبات مبدأ، درباره توحید و مبدأ ادّعا داشته باشد و برهان اقامه نکند! در مسئله باید و نباید ادّعا داشته باشد و درمان نکند! همه اینها برای درمان است. اگر ما آبروی یکدیگر را حفظ کردیم، چون فرمود نه مردی آبروی مردی را ببرد و نه زنی آبروی زنی را ببرد، حکمت آن هم این است: ﴿عَسی‏ أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ﴾، حالا اگر خیری از او نبود یا بهتر از او نبود، مثل او بود، ما حق نداریم جامعه را بلرزانیم؛ همین که او رنجید، از جامعه جدا می‌شود. وقتی جامعه معتصم است به حبل خدا که حیثیّت افراد محفوظ باشد؛ این هم یک مطلب.

نامه‌ای از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که به یکی از افراد آن عصر نوشت، فرمود در تمام امّتِ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردی به اندازه من نسبت به وحدت امّت حریص‌تر و علاقهمندتر نیست. بعد هم فرمود بدان که «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»؛[9] این را حضرت به عنوان تاریخ‌شناسی نگفته است، این را به عنوان ولیّ الهی که علم غیب دارد گفته است. فرمود از گذشته دور تا آینده دور، از ازل تا ابد، خدا هیچ امّتی را در اثر اختلاف به خیر نرساند. این سخنِ یک انسان معصوم و عالِم به غیب است که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ»، این مربوط به تاریخ نیست تا انسان از آینده هم خبر داشته باشد! فرمود من حریص‌ترین مردم نسبت به وحدت امت اسلامی هستم و می‌دانم که هیچ امّتی با اختلاف، خیر ندیده است؛ چه در گذشته و چه در آینده. پس قرآن کریم که ما را به اعتصام به «حبل الله» دعوت می‌کند، اوّلاً آن حبل را معرفی می‌کند که ناگسستنی است، چون یک طرف آن به دست خداست؛ ثانیاً این حبل را خدا به زمین نینداخت، بلکه به زمین آویخت؛ یعنی عترت مثل افراد دیگر، زمینی نیستند، مثل حکما، فقها و علما، از این قبیل نیستند؛ چه اینکه کتاب هم نظیر کتاب‌های فقه و اصول و حکمت و فلسفه و کلام نیست که زمینی باشد، بلکه این کتاب آویخته شد و این عترت آویخته شد، اعتصام به اینها هم سودمند است، اینها تار و پودِ متّصل و مرتبط به هم هستند. بعد جلوی مسخره را گرفته، فرمود: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛[10] در حضور بخواهی آبروی کسی را ببری، بد است، در غیاب بخواهی آبروی کسی را ببری، بد است. آن‌که در حضور افراد آبرو را می‌برد، می‌شود «لمزة» و آن‌که در غیاب آبروی کسی را می‌برد، می‌شود «همزة». «هَمز» و «لَمز» هر دو را منع کرده است، برای اینکه هم آبروریزی است و هم جامعه را اِرباً اِرباً می‌کند. غیبت کردن هم این‌چنین است؛ اگر این خصلت در او باشد که می‌شود غیبت و اگر نباشد می‌شود بُهتان. بهتان را بهتان گفتند، برای اینکه شخص را مبهوت می‌کند، چون وقتی کاری را که انسان نکرده، به انسان نسبت دهند، او مبهوت می‌شود، از این جهت می‌گویند بهتان است. فرمود جلوی همه اینها را گرفتند؛ جلوی بدگمانی، سوء‌ظن و همه بدی‌ها را گرفته است. از آن طرف، عقل‌ورزی را تقویت کرده، فرمود عقل را به عنوان چراغِ راه به همراه خود داشته باش؛ نه بدون دلیل به کسی اعتماد کن و نه بدون دلیل حرف کسی را قبول کن و نه بی‌دلیل اختیار خود را به کسی بده! ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛[11] این ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ که اختصاص به دشمن بیرونی ندارد، دشمن درونی هم همین‌طور است، اختلاف دورنی هم همین‌طور است، هوای نفس هم همین‌طور است. فرمود عقل شما دست خودتان باشد، هوش شما دست خودتان باشد، با چراغ هوش حرکت کن؛ حتی نسبت به اعضای منزل خودت! ﴿خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ این برحذر بودن، هشیار بودن و خِرَدوَرزی در همه امور هست. آن وقت انسان نه نوشته‌ای دارد، نه گفته‌ای دارد، نه رفتاری دارد که عیب‌جویی بکند و آبروی کسی را ببرد، نه بی‌جا حرف کسی را می‌زند، نه دروغ می‌گوید که جاهلیت است که آیه «نبأ»[12] اشاره کرده بود و مانند آن؛ لذا در این فراز، اوّل فرمود که ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾[13] که قبلاً عرض شد این جمله خبریه است و به داعی انشاء القاء شده است و حتماً باید این چنین باشیم. بعد در آیه یازده فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ نه مردی، مردی را مسخره کند، چون «رجال» در قبال «نساء» قرار گرفته، از این جهت گفتند «قوم»، چون ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾،[14] این «قوم» به معنی قبیله نیست، بلکه به معنی مرد است، «رجال» است؛ نظیر ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ﴾. شاید آن فردی که مسخره شده، بهتر باشد!

﴿وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی‏ أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ﴾، برای اهمیت مطلب، این چهار جمله را جدای از هم ذکر کرد؛ یعنی مردها و زن‌ها، ﴿عَسی‏ أَنْ یَکُونُوا﴾ و ﴿عَسی‏ أَنْ یَکُنَّ﴾، اینها را مبسوطاً جدا ذکر کرد برای اهمیت مطلب. بعد فرمود: ﴿وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛ این ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾، هم معنای ظاهری خودش را می‌تواند داشته باشد؛ یعنی خودتان را «لَمز» نکنید، متّهم به عیب نکنید، کاری نکنید که آبروی شما برود و هم نسبت به دیگران که به منزله «انفس» شما هستند که جامعه، نفس واحد است. ﴿وَ لا تَلْمِزُوا﴾؛ همان‌طوری که «لُمزه» بودن ممنوع است، «هُمزه» بودن ممنوع است، ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ﴾؛ هم نسبت به خود آدم و هم نسبت به دیگران، ما حق نداریم آبروی خودمان را ببریم. برخی‌ها لباس شهرت را که معنا کردند، برای همین جهت است؛ ما در جامعه کاری نکنیم، لباسی بپوشیم، حرفی بزنیم، طرزی زندگی کنیم که آبروی ما محفوظ نماند. ما در حفظ آبرو امین خدا هستیم، چراکه آبرو به ما تعلّق ندارد، بلکه برای خداست. در مسائل عفاف، در بعضی از مسائل حدود، آنجا بارها به عرض شما رسید که اگر کسی ـ معاذالله ـ مورد تجاوز به عُنف قرار گرفت، اگر خود آن زن ـ معاذالله ـ شکایت خود را پَس بگیرد یا شوهر او، پدرش و برادرش، هر کدام از آنها اگر شکایت را پَس بگیرند و رضایت بدهند، هیچ کدام اثر ندارد و پرونده همچنان باز است، چون این عفت «حق الله» است. حیثیّت مرد و حیثیّت زن، «حق الله»‌ است، برای خود شخص نیست، بلکه این شخص، «امین الله» است. مسئله خون نیست که اگر ولیّ دَم رضایت بدهد، این ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً﴾،[15] مگر اینکه ﴿أَوْ یَعْفُوَا الَّذی﴾[16] باشد، یا تخفیف بدهد، یا امثال آن باشد؛ اما در تجاوز به عُنف، در تجاوزهای جنسی، انسان امین خداست، حق رضایت ندارد، این‌چنین نیست که بیاید رضایت بدهد و پرونده ختم بشود، حقِ الهی است که دستگاه قضا باید بگیرد. به هر تقدیر فرمود آبروی خودتان را حفظ کنید.

پرسش: جان ما هم امانت الهی در دست ماست؟

پاسخ: بله، آن محدوده‌ای دارد؛ اما به قرینه‌ اینکه خودش فرمود اگر کسی ولیّ دَم بود و رضایت داد قصاص نمی‌شود، نشان می‌دهد که ذات اقدس الهی این حق را به ولیّ دَم داد و اما در مسائل ناموسی چنین حقی را نداد.

فرمود: ﴿وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ به دو معنا؛ یعنی جامعه به منزله نفس یکدیگرند، یک؛ و خودمان حق نداریم آبروی خود را از بین ببریم، یا ضعیف کنیم، یا کاری انجام دهیم که مسخره شویم، کاری انجام دهیم که دیگران بخندند، این کار درستی نیست، این دو. ﴿وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ﴾؛ یکدیگر را با لقب، با اسم و با تعبیرهایی که رنج‌آور و هتک‌کننده است، با این کار «نَبز» نکنید، این لقب‌ها را نیندازید، یکدیگر را لقب‌های سوء ندهید. ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾؛ اگر گفتند یک روحانی اگر این کار را بکند بد است، یعنی چه؟ یعنی روحانیّت با این کار سازگار نیست. اگر گفتند یک پیرمرد ـ به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان[17] ـ این کار را بکند بد است؛ یعنی این کار با سنّ پیری شایسته نیست. قرآن می‌گوید جامعه با فسق سازگار نیست، چرا شما مؤمنی را به فسق متّهم می‌کنید!؟ به حرف زشت متّهم می‌کنید!؟ به کار زشت متّهم می‌کنید!؟ اگر خود آن مؤمن بخواهد کار زشتی انجام دهد، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾، اگر دیگری بخواهد مؤمنی را متّهم کند، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾، مثل اینکه بگویند یک روحانی این طور است، یک پیرمرد این طور است. اگر گفتند پیرمرد که کار بد نمی‌کند؛ یعنی این کار از همه بد است مخصوصاً از پیرمرد، یا اگر گفتند یک روحانی این کار را نمی‌کند؛ یعنی این کار از همه بد است مخصوصاً از روحانی.

پرسش: ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ را چرا به مؤمنین اختصاص داده، نمیشود گفت «إنما المسلمون إخوة»؟

پاسخ: آنجا مؤمن و ایمان به آن معنا هست، اسلام به آن معنا هم هست؛ لذا فرمود: «اَلمُسلِمُونَ یَدٌ وَاحِدَة»،[18] وجود مبارک پیغمبر که مکه را فتح کرد، فرمود کلّ اسلام و مسلمانان ـ آن روز اختلافی بین فرقه‌ها و مذهب‌ها نبود ـ همه‌ آنها «ید واحده» هستند.

به هر تقدیر اگر این شخص، مؤمن است، دیگر در فضای ایمان فسق جایی ندارد، مثل اینکه در فضای روحانیّت، بدی جا ندارد و در فضای سالمندی، بدی جایی ندارد، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾. اینها را ما گفتیم، پس اگر کسی توبه نکرد، به خودش ظلم کرده است. این تعبیر ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾[19] از لطیف‌ترین تعبیرات قرآن کریم است. فرمود ما به آنها ظلم نکردیم، بلکه آنها به خودشان ظلم کردند. مستحضرید در ظلم این خصیصه وجود دارد که ظالم قلمروی دارد، مظلوم حوزه‌ای دارد، اگر این ظالم از قلمرو خود تعدّی کند و به حوزه مظلوم برسد و حق او، عِرض او و مال او را تلف کند، می‌شود ظلم. پس ظالم و مظلوم الّا و لابدّ باید دو نفر باشند، این مثل اتّحاد عالم و معلوم نیست، مثل اتّحاد عاقل و معقول نیست که ما بگوییم شخص خودش را تعقّل می‌کند، چون در تعقّل و علم، حضور ذات «لِذات» است، تعدّد لازم نیست. این ذات مجرد خودش را درک می‌کند، این اتّحاد عاقل و معقول، تعدّد لازم ندارد، ولی ظالم و مظلوم الّا و لابدّ تعدّد لازم دارد. در بخش‌های وسیعی از قرآن کریم خدا فرمود ما به اینها ظلم نکردیم، اینها به خودشان ظلم کردند، ﴿وَ لکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾. معلوم می‌شود ما یک خود داریم که با آن خود داریم زندگی می‌کنیم، یک خود هم داریم که آن خود، امانت الهی است. اینکه فرمود: ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[20] نفرمود «مَلَّکْتُ»، فرمود من روح خودم را در او دمیدم، همه اینها را تملیک او نکردم، بخشی از اینها متعلّق به من است و او امین من است و او در حقیقت حق مرا ضایع می‌کند. اگر این کار را کرد، به خودش ظلم کرد، آن خودی که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ است، آن خودی که به او ندادم و به عنوان امانت به او سپردم، به او دارد ظلم می‌کند. این تعبیرات در قرآن کم نیست که ﴿وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾.[21]

بنابراین ما در برابر او مسئول هستیم؛ آبرو هم از همین قبیل است، از اینکه ما حق نداریم آبروی خودمان را بریزیم، از همین قبیل است؛ از اینکه حق نداریم بعضی از پرونده‌ها را مختومه کنیم، یا شکایت خود را پَس بگیریم، از همین قبیل است؛ از اینکه در توحید نمی‌توانیم پا را فراتر بگذاریم، از همین قبیل است. فرمود اینها به آن خودِ درونی، در درونِ درون آنها این «یاء» در ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، آن درونِ درونش برای من است، من به اینها ندادم، تملیک نکردم که اینها هر کاری دلشان خواست بکنند، اینها ظلم است. فرمود اگر اینها این کارها را نکردند، اینها ظلم کردند. اگر کسی سابقه سوء داشت، بعد توبه کرد و ما او را به همان سابقه بَد ببینیم، ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾، حالا که این شخص، مؤمن شد و توبه کرد، دیگر ما نباید او را با همان اوصاف بَد بشناسیم؛ وقتی خدا گذشت و او اصلاح شد، چه دلیلی دارد که ما او را نبخشیم؟!

از همین قسمت‌های بعد، در آیه دیگر فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾؛ گفتند اجتناب کردن، «تَجَنُّب» کردن؛ یعنی موضِع بگیرید! اگر گفتند که شما از گناه تجنّب و اجتناب کنید؛ یعنی گناه در یک جانب و شما در جانب دیگر باشید. ما موظّف هستیم که از معصیت اجتناب کنیم؛ یعنی ما در یک ردیف باشیم، معصیت در طرف دیگر باشد. اگر با هم در یک ردیف باشیم که اجتناب نیست! ما هر دو در یک جانب هستیم، این دیگر اجتناب نیست! این اجتناب که باب افتعال است، کار تجانُب را می‌کند؛ یعنی او در یک جانب باشد و ما در جانب دیگر باشیم، بسیاری از گمان‌ها هم این‌چنین است.

غرض آن است که وحدت جامعه و هفته وحدت، اینها سفارشی نیست؛ همه این مطالب را قرآن کریم گفته، امرش را گفته، نهی‌اش را گفته، انذارش را گفته، هوشمندی‌اش را گفته، بعد فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾؛[22] این طور نیست که در حکمت نظری ادّعای توحید داشته باشد، ولی برهان نیاورد! در حکمت عملی فرهنگ بیاورد تمدّن بیاورد، ولی راهکار نشان ندهد! اگر جامعه؛ چه مکتوبش، چه منشورش، چه قولش و چه فعلش، منزّه از عیب‌جویی، از «هُمزه» و «لُمزه»، در حضور و غیاب، آبروی کسی را نبریم، آن وقت می‌شود یک جامعه متمدّن و جامعه فرهنگی. فرمود از بسیاری از گمان‌ها اجتناب کنید؛ یعنی شما در یک جانب باشید و آن گمان در جانب دیگر، برای اینکه ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾؛ بعضی از مظنّه‌ها گناه است، کم‌کم باعث می‌شود اختلاف در جامعه رخنه می‌کند. تجسّس نکنید و به دنبال عیب مردم نباشید. این در قبال تحسّس است؛ تحسّس یعنی تحقیق درباره خیر که وجود مبارک حضرت یعقوب فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾؛[23] درباره یوسف‌یابی. آن را می‌گویند تحسّس که انسان جستجو کند تا آثار خیر را پیدا کند. تجسّس؛ یعنی جستجو کند تا آثار سوء را پیدا کند.

﴿وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً﴾؛ وقتی کسی متجاهر به فسق است که آن غیبت نیست، فرمود از یکدیگر غیبت نکنید و اگر خواستید بدانید حقیقت غیبت چیست، این شخصی که غایب است، دارید گوشت بدن او را می‌خورید و او که الآن غایب است، به منزله مُرده است، شما با غیبت دارید با آبروی او بازی می‌کنید، این چه کاری است؟ اگر واقعاً غرض شما این است که او اصلاح شود، از راه امر به معروف و نهی از منکر ـ که واجب هم هست ـ باید راه حلّ پیدا کنید؛ اما آنچه واجب است را ترک کنیم و بدیِ او را در غیاب ذکر کنیم، این یک گناه مضاعفی است که جامعه را ـ إن‌شاءالله ـ خدا از هر گزندی حفظ بکند.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1] . سوره یس، آیه2.

[2] . سوره اسراء، آیه82.

[3] . سوره طور، آیه25.

[4]. سوره انبیاء، آیه22.

[5]. سوره آلعمران، آیه103.

[6]. غرر الاخبار، ص62.

[7]. سوره توبه, آیه71.

[8] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)،ج5، ص63.

[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه176.

[10]. سوره همزه، آیه1.

[11]. سوره نساء، آیه71.

[12] . سوره حجرات، آیه6؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.

[13] . سوره حجرات، آیه10.

[14] . سوره نساء، آیه34.

[15] . سوره إسراء، آیه33.

[16] . سوره بقره، آیه237.

[17] . بیان فی تفسیر القرآن، ج‏9، ص349.

[18] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص403.

[19] . سوره نحل، آیه33.

[20] . سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.

[21] . سوره آل عمران، آیه117؛ سوره بقره، آیه57؛ سوره اعراف، آیه160؛ ... .

[22] . سوره آل عمران، آیه103.

[23] . سوره یوسف، آیه87.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق