أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطیعُکُمْ فی کَثیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (8) وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ (9)﴾
سؤالی که در رابطه با آیه «نبأ» ـ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾ ـ مطرح هست این است که آیا خبرفروشی جایز است یا نه؟ مستحضرید اگر خبر «فی نفسه» صادق باشد، یک؛ و رَجفه و لرزهای در جامعه ایجاد نکند، بلکه امنیت جامعه را ایجاد بکند، دو؛ و منفعت محلّله عُقلایی داشته باشد، سه؛ چنین خبری، هم نشر آن جایز است و هم فروش آن جایز است، چون هر چه که منفعت محلّله عقلایی دارد، خرید و فروش آن جایز است. حالا مطلبی را کسی کشف کرده، این خبر را که او کشف کرده، اگر واجد این عناصر سهگانه باشد، خرید و فروش آن جایز است؛ منتها انسان برای اینکه تشخیص بدهد آنچه را که میخواهد برای کلّ جامعه نقل کند، نافع است یا ضرر دارد، باید با مسئولینِ شورای امنیت ملّی هماهنگ باشد ـ زیرا آنها از کلّ جامعه باخبر هستند ـ. اگر از آنها خبر صحیحی دریافت کرد که این خبر مزاحم امنیت عمومی نیست، علاوه بر اینکه منفعت محلّله عُقلایی هم دارد، پس خرید و فروش چنین خبری جایز است و اگر بیگانهای بخواهد جلوی اینگونه از خبرها را بگیرد، حق سانسور ندارد، برای اینکه نظام آن را امضا کرده، منفعت محلّله عُقلایی هم دارد، آن وقت اگر کسی بخواهد جلوی این کار را بگیرد، درست نیست.
مطلب مهم آن است که در آیه ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾، گاهی گفته میشود که این حُسن و قبح، هم عقلی است و هم شرعی؛ عقلی است برای اینکه عقل اینها را میفهمد، شرعی است برای اینکه شارع مقدس خودش گفته ایمان محبوب است، عدل محبوب است، صلح محبوب است و امثال آن. اینگونه از استدلالها تام نیست، زیرا شارع کارش مقابل ندارد، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. ما خالقی داریم که ذات اقدس الهی است و کلّ نظام را زیبا آفرید و شارعی داریم که همان ذات اقدس الهی است که قوانین خوبی تصویب کرد. کار شارع خلقت و مهندسی است، ولی کار عقل کشف و فهمیدن است. هرگز سراج و چراغ را با صراط نمیسنجند، چون صراط هیچ مقابل ندارد. اگر مهندس یک راه خوبی، صافی، دقیقی، مستقیمی را ایجاد کرده است، ما از دو راه و از دو طریق میتوانیم بفهمیم که این راه، راه خوبی است: یکی راه عقل و دیگری راه نقل است؛ اما نمیشود گفت که عقل مثل مهندس میسازد! چرا که مهندس میسازد و عقل میفهمد. هرگز چراغ را با صراط نمیسنجند، زیرا هیچ راه علمی ندارد ـ چه در کلام و چه در اصول ـ که ما بگوییم حُسن و قبح، عقلی است و شرعی! شرع که مقابل ندارد، شرع مهندس است، شرع خَلق کرده است. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾، نه یعنی «حَکَم بأنّ الإیمانَ محبوبٌ»! او این را ساخت، این گُل را او ساخت، این عسل را او آفرید، این دین را او ساخت. ما نمیتوانیم بگوییم که عدل را «شارع» هم حَسَن کرده، «عقل» هم حَسَن کرده است! موضوع را او خلق کرد، محمول را او خلق کرد، عسل را او خلق کرد، لذّت را او خلق کرد و ما از راه تجربه یا از راه دیگر اینها را کشف میکنیم. اگر در کلام یا در اصول گفتیم این مطلبِ حُسن و عقل، هم عقلی است و هم شرعی، راه علمی را طی نکردیم.
خدای سبحان خودش را به عنوان خالقِ کلّ به نحو موجبه کلیه در «کان تامه» معرفی کرد و فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛[1] این «کان تامه» است. بعد به عنوان «کان ناقصه» که زیباآفرینیِ او را بیان میکند، در آیه دیگر فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾؛[2] هر چه خلق کرد زیبا خلق کرد؛ گُل را زیبا خلق کرد، عسل را زیبا خلق کرد، آسمان را زیبا خلق کرد. بعد به ما عقل داد: ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾[3] که زیباشناسی کنیم. ادله نقلی به نام روایات را به وسیله گزارشگران دینی در دسترس ما قرار داد که به ما میگوید فلان چیز خوب است، فلان چیز خوب است، فلان چیز خوب است. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾ به این معنا نیست که «حَکَمَ بأنّ الإیمانَ محبوبٌ»، او این را ساخت. ما نمیتوانیم بگوییم که هم عقل زیبایی را میفهمد، هم مهندس! مهندس میآفریند و عقل میفهمد. هرگز صراط را با سراج نمیسنجند! هرگز نمیتوان گفت حُسن و قبح، عقلی است و شرعی! شرع حَسَنآفرین است و عقل حَسَنشناس. خدا موضوع را خلق کرد، محمول را خلق کرد، انسان بررسی میکند همان طوری که چشم باز میکند میبیند گُل زیباست، پس لذّت میبرد؛ گوش میدهد میبیند صوت اذان فلان مؤذن زیباست، پس لذّت میبرد؛ ذائقه را باز میکند میبیند عسل شیرین است، پس لذّت میبرد. انسان میفهمد که چه چیزی خوب است و چه چیزی لذیذ است، نه اینکه حکم بکند، ولی آنکه عسل آفرید، آنکه آهنگ آفرید، آنکه گُل آفرید، موضوع را هم آفرید، یک؛ لازمِ ذات هم به تبع ذات جعل شده است، این دو. اینکه لازم ذات جعل نشده است و ضروری است؛ یعنی جعل مستأنَف ندارد، وگرنه لازمِ ذات، موجودی است ممکن و هر ممکنی هم سبب دارد. اگر گفتند: «لازم شیء لم یکن معلّلا»؛ یعنی «لم یکن معلّلاً بعلةٍ زائدةٍ علی ذات المعلول و موضوع». آن کسی که گفته «ذاتی شیء لم یکن معلّلا»، گفته است که به علت زائد محتاج نیست، نه اینکه علّت نمیخواهد. اگر ذاتی جعل نشده، یا زوجیّت جعل نشده؛ یعنی به جعل مستأنَف نیاز ندارد، وگرنه زوجیّت موجودی است ممکن و هر ممکنی هم سبب میخواهد؛ منتها سببِ زوجیّت همان سبب اربعه است. آن اربعهآفرین، زوجیّت را هم به تبعِ اربعه خلق کرده است. حُسن عدل را عدلآفرین خلق کرده است؛ عدل یعنی این موجود، تا روزی هست که همه اعضای آن سر جای خود باشد. وقتی مُرکّبی دارای عناصر و اجزایی باشد که همه آنها سر جای خودشان باشند، این میشود زیبا. پس چون هر چیزی را آفرید، یک؛ و هر چیزی را در جای خود قرار داد، دو؛ این میشود زیبا. او زیباآفرین است، ولی عقل زیباشناس است. آنکه مهندس است را که نمیشود گفت مهندس هم این طور میگوید، عقل هم این طور میگوید! مهندس میسازد و عقل میفهمد. حُسن و قبح اِلّا و لابدّ آفرینش آن به شرع است ولاغیر. فرمود: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾، این برای نظام بیرون است.
در نظام درون ما هم طرزی خلق کرد که ما از ایمان لذّت میبریم، از عدل لذّت میبریم. ما را این طور ساخت، نه اینکه «حَکَم بأنّ الایمان عزیزٌ و لذیذٌ»، ما را این طور ساخت. آن وقت ما از دو راه میتوانیم به این صراط مستقیم پی ببریم: یا دلیل نقلی داریم که مثلاً فلان گیاه برای فلان چیز خوب است، یا دلیل عقلی داریم و خودمان کشف میکنیم. پس عقل همیشه در مقابل نقل است و نقل در مقابل عقل است، ولی شرع مقابل ندارد، خدا مقابل ندارد، دین مقابل ندارد، قانون الهی مقابل ندارد که ما دو تا قانون داشته باشیم، چون چه انسان حکیم باشد، چه اصولی باشد، چه فقیه باشد، قبل از اینکه او به دنیا بیاید اینها بود، بعد از مرگ او هم اینها هست. پس عقل هیچ کاره است، مثل چراغ است؛ قبل از اینکه این چراغ اینجا نصب بشود این صحنه و ستونها بود، بعد از آن هم هست. عقل کشف میکند، کار عقل سراجی است، نه صراطی و چون عقل این چنین است، این منتظر است و باید خوب بفهمد، گاهی هم بد میفهمد. اگر دقیق باشد، خوب میفهمد و اگر دقیق نباشد، بد میفهمد.
بنابراین شرع به هیچ وجه مقابل ندارد. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، نه یعنی «حَکَمَ بأنّ الایمانَ محبوبٌ»! اگر به ما ذائقهای داد که از عسل لذّت میبریم، نه اینکه دستور داده باشد! نه اینکه حکم کرده باشد به اینکه عسل شیرین است! ما را این طور آفرید و این هم خوب است. بنابراین ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ﴾، دلیل نقلیِ حُسن و قبح عقلی نیست در قبال عقل. این مهندسی است، این صراط است، این مکشوف است نه کاشف، این مقابل ندارد. آن وقت ما از چند راه میفهمیم که ایمان، حَسَن است: هم از راه عقل میفهمیم، هم از راه نقل میفهمیم و مانند آن. ما را این طور ساخت؛ قبل از اینکه عقلی پیدا بشود این صحنه بود، بعد از مرگ عقلا هم باز این صحنه هست.
فتحصّل که این آیه در صدد بیان حُسن و قبح نقلی نیست که بگوییم این حُسن و قبح نقلی است در مقابل عقل.
پرسش: ایمان حالت نفسانی است و کسی که در متعلق ایمان دچار جهل مرکّب بشود و خطا کند، آیا باز هم برای او محبوب است؟
پاسخ: در بحث دیروز گذشت که خدا هم در بحثِ «بود» و «نبود» به ما سرمایه داد، هم در بحث «باید» و «نباید» به ما سرمایه داد و هم در اینکه «چه کنیم» به ما سرمایه داد؛ در بخش «بود» و «نبود»، آن اصل تناقض را به ما داد که هم مرحوم کلینی نقل کرد و هم مرحوم صدوق از وجود مبارک امام رضا(عیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: «لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَة»،[4] این را هم مرحوم کلینی نقل کرد، هم مرحوم صدوق. این اصلِ تناقض است که فرمود بین بود و نبود فاصلهای نیست، این را همه میدانند، این سرمایه است. البته این میشود اوّلی؛ اوّلی یعنی اوّلی، بدیهی یعنی بدیهی؛ بدیهی یعنی دلیل دارد، ولی دلیل نمیخواهد، مثل دو دو تا چهارتاست یا مثل آتش گرم است، اینها بدیهی است، دلیل دارد ولی دلیل نمیخواهد. اوّلی آن است که دلیلش محال است، دلیلبردار نیست. اصل تناقض، اوّلی است؛ یعنی شما چگونه میخواهی حرف بزنی و ثابت بکنی که جمع نقیضین محال است؟ تا بخواهی حرف بزنی، بود و نبودِ حرف شما باید ثابت بشود که یکی نیست! فهم و عدم فهم شما باید ثابت بشود که یکی نیست. اوّلی یعنی محال است که دلیل داشته باشد، چون بدیهیِ بالذّات است، غنیِّ بالذّات است، این را به ما داد. آن وقت دور محال است، تسلسل محال است، جمع ضدّین محال است، این را همه ما میدانیم که جمع ضدّین محال است؛ اما این بدیهی است نه اوّلی، دلیل دارد، چون اگر جمع ضدّین بشود، میشود جمع نقیضین. جمع مثلین محال است؛ این جمع مثلین همین است که در بین طلبهها میگویند: «تحصیل حاصل محال است»؛ منتها نمیدانند چه میگویند!؟ این «تحصیل حاصل محال است»؛ یعنی جمع مثلین محال است و جمع مثلین محال است؛ یعنی جمع ضدّین محال است و جمع ضدّین محال است؛ یعنی جمع نقیضین محال است؛ جمع نقیضین که محال شد، دیگر کلام تمام شده است. اینها را به ما داد، اینها رأسالمالِ اوّلی برای درک بود و نبود است. برای درک مسائل حقوقی و اخلاقی هم، آن باید و نباید را با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] به ما داد، ساختار خلقت ما را هم زیبا آفرید: ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾. روده و معده ما را با غذای سالم سازگار کرد، فطرت و عقل و هوش ما را با عدل و احسان سازگار کرد، این میشود «أحسن تقویم».[6] آن وقت چه کسی اینها را آفرید؟ خدا. چه کسی اینها را کشف میکند؟ دو تا راه دارد: یا راه عقلی دارد، یا راه نقلی دارد. نمیشود گفت که ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾؛ یعنی این حُسن و قبح شرعی را آیه میخواهد بگوید، در برابر حُسن و قبحی که عقل ادراک میکند!
پرسش: وقتی میگویند عقل حکم میکند، آیا این تسامح است؟
پاسخ: بله، حکم میکند یعنی میفهمد؛ مثلاً ما وقتی میگوییم: «زیدٌ عالِمٌ»، حکم کردیم؛ یعنی فهمیدیم که زید عالم است یا این شخص به نام زید در خارج ایستاده است، در اینجا ما حکم میکنیم به «ثبوت المحمول للموضوع» در دستگاه خود ما. بعد میگوییم این اگر مطابق با واقع بود، صادق است. این چنین نیست که ما در واقع اثر بگذاریم، بلکه ما حکم میکنیم به ثبوت؛ یعنی میفهمیم این محمول برای این موضوع است، بعد میگوییم این چون مطابق با واقع است، میشود صادق.
بنابراین عقل حکمِ به معنای ایجاد خارجی ندارد، داور خارجی نیست، فقط داور ذهنی است و در حوزه ذهن حکم میکند به ثبوت محمول برای موضوع. قبل از اینکه این عقل به دنیا بیاید یا این حکیم یا اصولی یا فقیه به دنیا بیاید، این واقعیت در خارج بود، بعد از مرگ او هم هست.
اما اینکه فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾؛ دین ما را به وحدت دعوت کرده است و وحدت حق است و ـ خدای ناکرده ـ اگر اختلافی در دین باشد، ارباً ارباً خواهد شد و همه آسیب میبینند؛ لذا وحدت را بر ما واجب کرده است تا متّحد باشیم. بعد فرمود شما برادران یکدیگر هستید؛ این اخوّت گاهی اخوّت نَسَبی است که روشن است، در مسئله ارث و نَسَب و امثال آن اخوّت نسبی است. یک وقت است اخوّت قبیلهای و نژادی و امثال آن است، مثل اخوّت عرب و عجم، این تازی و فارسی از همین قبیل است. یک وقت اخوّت؛ یعنی معیشت در یک سرزمین. گاهی میبینید بعضی از انبیا با اینکه از قبیله و قوم خاصی نبودند، میگوییم: ﴿وَ إِلی عادٍ أَخاهُمْ هُوداً﴾،[7] ﴿وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً﴾،[8] این با اینکه از قوم عاد و ثمود نبودند، ولی چون با هم زندگی میکردند، چنین اخوّتی به آنها اسناد داده شد که حرمت این وحدت محفوظ بماند. شکاف جمعیت و ایجاد اختلاف؛ چه با قول، چه با فعل و چه با سکوت، این میشود محَرَّم. انسان حرفی بزند که جامعه را ارباً ارباً بکند، یا کاری بکند که جامعه را ارباً ارباً بکند، یا با یک سکوت، جامعه را ارباً ارباً بکند، این میشود محَرَّم؛ اما در همه موارد باید اصل مسئله و موضوع محفوظ باشد؛ یعنی اختلاف بین دو گروه باشد، نه اختلاف بین یک گروه با معصوم!
یک بیان بسیار لطیفی مرحوم خواجه در تجرید دارد که آن بیان، بسیار بسیار لطیف است و مرحوم علامه هم خوب شرح کرده است. مرحوم خواجه در متن تجرید دارد که «مُخالِفُ عَلیٍّ فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»؛[9] یک وقت انسان با امام معصوم اختلاف دارد، این مشمول آیه ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾ نیست. اختلاف با معصوم اگر در حدّ اختلاف سلیقه و اختلاف عملی و امثال آن باشد، این فِسق است و اما اگر در حدّ قیام مسلّحانه باشد که کفر است! «مُخالِفُ عَلیٍّ فَسَقَةٌ وَ مُحَارِبُهُ کَفَرَة»، زیرا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بالصّراحه فرمود: «یَا عَلِیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی»؛[10] این تنزیل است، این حاکم بر ادله کفر است «بتوسعة الموضوع». اگر گفتند: «اَلطَّوَافُ فِی البِیتِ صَلاةٌ»[11] یعنی چه؟ یعنی بالاخره «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[12] اینجا هم «لا طواف الا بطهور». این حاکم بر آن دلیل است به توسعه موضوع. حرب با پیغمبر چگونه است؟ کفر است، نه فِسق. فرمود: «یَا عَلِیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی»، این «حَرْبُکَ حَرْبِی» تنزیل است و حاکم است بر ادله کفر به توسعه موضوع. اینکه فِسق نیست، این را که نمیشود گفت اگر کسی با شمشیر، قیام مسلّحانه کرده و با سیدالشهداء دارد میجنگد، یا با وجود مبارک امام امیرالمؤمنین دارد میجنگد، این جزء فَسقه نیست، بلکه کافر است! فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبِی»، حرب با پیامبر چه حکمی دارد؟ اینکه فِسق نیست، این کفر است.
بنابراین این چنین نیست که حالا «قتله» فاسق شدند و به این معنا معصیت کردند، اینها کافر هستند. «مُخالِفُ عَلیٍّ فَسَقَةٌ وَ مُحَارِبُهُ کَفَرَة»، چون فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبِی». پس این آیه در صدد آن اختلاف نیست که کسی قیام مسلّحانه بکند در برابر معصوم(سلام الله علیه)، بلکه اگر یک اختلاف داخلی داشته باشند، مشمول این آیه هستند، فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾؛ نفرمود دو فرقه؛ تمام تعبیرات قرآن، تعبیراتی لطیف و نمکین است. اختلاف، درباره فرقه است؛ یعنی مفارقت دارند؛ اما تعبیر طایفه دارد! آنهایی که وارد حوزه علمیه میشوند طایفه هستند، آنهایی که وارد دانشگاه میشوند طایفه هستند. طایفه را طایفه گفتند، چون مقصد آنها یکی است، راه آنها یکی است، مَطاف آنان یکی است، قبله آنها یکی است و دور یک مَطاف دارند طواف میکنند، طایفه را از این جهت طایفه گفتند، فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾،[13] نه «فِرقَةٌ»! نفرمود از هر فرقهای یک گروه بیایند! حالا که آمدند میشوند طایفه، چون یک مقصد دارند؛ وقتی آمدند در حوزه علمیه، یک قبله دارند و یک مَطاف دارند و دور این مَطاف دارند میگردند. وقتی وارد دانشگاه شدند، یک قبله دارند، یک مَطاف دارند و دور آن مَطاف میگردند، دیگر فرقه نیستند، بلکه طایفه میشوند. ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ﴾، «فِرقَةٌ» نه! ﴿طَائِفَةٌ﴾، حالا یک مقصد دارند، اینها آمدند عالِم بشوند که میشوند طایفه و دیگر فرقه نیستند. هر کس وارد حوزه شد، جزء یک طایفه است، چون یک قبله دارد و یک مَطاف دارد و دور آن مَطاف دارد میگردد. هر کس به دانشگاه رفت، یک قبله دارد و یک مَطاف دارد و طایفه است. فرمود اینها اوّل اختلاف دارند، ولی سرانجام در اثر ایمان، طایفه میشوند، فرقه که نیستند و چون ایمان دارند و اصول دین را قبول دارند و فروع دین را قبول دارند و مشترکات فراوانی هم دارند، مقداری هوای نفس فاصله شد، این هوای نفس را شما اولاً نگویید به ما چه؟ هم به ما چه و هم به شما چه! همه وظیفه داریم که این اختلاف را حلّ کنیم و نگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش».[14] یک بیان نورانی از امام باقر(سلام الله علیه) است که فرمود: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَکْنَاهُمْ لَمْ یَهْتَدُوا بِغَیْرِنَا»؛[15] ما ابتلای سختی با عدّهای داریم؛ اینها را دعوت میکنیم، نمیآیند و اگر رها کنیم، راهی غیر از این نیست. ما که نمیتوانیم بگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»، اینکه حرف ما نیست. ما الآن سخت گرفتاریم؛ میگوییم نمیآیند و اگر رها کنیم، راهی غیر از این نیست. همه همین طور هستند، هر جا اختلاف است: «بَلِیَّةُ النَّاسِ عَلَیْنَا عَظِیمَةٌ». بر همه ما واجب است که این اختلافات را حلّ کنیم، فرمود این اختلافات را باید حلّ کنید، نگویید به ما چه!؟ نگویید: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»! باید اصلاح کنیم، صلح کنیم، «بالعدل» صلح کنیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی حرف ما را گوش نداد، باز نگوییم: «بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش»، بلکه به نفع مظلوم قیام کنیم، زیرا اگر کسی صدای مظلومی را بشنود و او را یاری نکند، او شریک در ظلم است! این بیان را مرحوم کلینی از وجود مبارک معصوم از حضرت مسیح نقل کرد، چون بعضی از ائمه(علیهم السلام) گاهی روایات را از انبیای قبلی نقل میکنند که مسیح(سلام الله علیه) فرمود: «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»؛[16] این حرف مسیح است؛ یعنی اگر کسی زخم خوردهای را ببیند، به دنبال درمان او نشتابد، شریک جُرم است. الآن این استکبار، این مسیحیّت و این غرب، این طور دارد یمن و یمنی را میبیند که هر روز مجروح میدهد، ولی حرفی نمیزنند، اینها شریک جُرم آل سعود خواهند بود. «إِنَّ التَّارِکَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِیکٌ لِجَارِحِه»، این را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی از وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) نقل کرده است. این دین هست، دین همه انبیا، اسلام است و اسلام هم این را آورده که مبادا خونِ بیجهتی ریخته بشود. اگر قیام کردید: ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾، اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. اگر ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾، اگر برگشتند و اسلحه را به زمین گذاشتند، چه بهتر! و اگر تسلیم نشدند، به نفع مظلوم قیام کنید و ظالم را سر جای خود بنشانید، این حکم اسلام است. شما الآن کشورهای اسلامی دارید، غیر متعهّدها را دارید، دورهم نشستنها دارند و دارید، میبینید خبری از این حمایت از مظلوم نیست! آن کاری که آل سعود در سال گذشته کرده، این کاری که آل سعود در یمن هر روز دارد میکند. علّت اینکه خیلی از دعاهای ما مستجاب نمیشود، برای این است که این وظیفه اصلی را انجام نمیدهیم. فرمود اینها که مؤمنین هستند و برادران اسلامی شما هستند، سعی کنید شما اسلحه را از دست ظالمان آنها بگیرید، این حداقل کار است. ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾، این تعبیرات ادبی که گاهی تثنیه است و گاهی جمع، نکته آن روشن است؛ از آن جهت که همه گروهها دارند به جان میافتند، تعبیر به ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود و از آن جهت که رؤسای اینها دو طرزِ فکر دارند، تثنیه تعبیر کرد: «و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلا» نفرمود، ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود. این را هم مستحضرید که گاهی باب افتعال، کار مفاعله و تفاعل را میکند، مثل «اختلاف» که باب افتعال است، ولی کار مفاعله را میکند، کار تفاعل را میکند، یا «استباق»؛ یعنی مسابقه دادن که باب افتعال است، ولی کار مفاعله را میکند. اینجا هم «اقتتال» کار مقاتله را میکند. فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا﴾، شما نگویید به ما چه!؟ ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ﴾؛ اگر حرف شما را گوش ندادند، نگویید باز به ما چه!؟ ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ﴾؛ دست ظالم را بگیرید نگذارید ظلم کند، الآن جهان اسلام همین طور صاف دارد نگاه میکند که این یمنیها زیر سلطه و بمباران آل سعود هستند! کجا و چه وقت این قرآن باید عمل بشود خدا میداند!؟
﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری﴾؛ اگر ظلم ادامه پیدا کرد، ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ اگر یک وقت انسان بخواهد این یمنی مظلوم و بیچاره را کمک بکند، میگویند به شما چه؟! آن وقت مسابقات قرآنی هم بینالمللی میشود، همه جا هست! قرائت قرآن هم بینالمللی است، همه جا هست! پخش آیات قرآن هم بینالمللی است، همه جا هست! به ما چه یعنی چه؟ هم به ما چه و هم به شما چه! هم شما موظف هستید و هم ما موظف هستیم، این اسلحه را باید از دست ظالم گرفت. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما﴾؛ اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. این چنین نیست که حالا بگوییم جنگ تمام شد و آتشبس است! بله آتشبس درست است، ولی این همه خسارتها چه میشود؟ این همه خرابیها چه میشود؟ این ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾ به این معنا نیست که حالا اگر آنها اسلحه را کنار گذاشتند و آتشبس شد، تمام شده باشد! این همه ویرانیهای یمن چه میشود؟ این همه خرابیها را چه کار باید کرد؟ این میشود قرآن. از آن طرف شما میبینید پشت سر هم مسابقات قرآنی برگزار میشود و از رادیوهای سراسر کشورهای اسلامی هم پخش میشود!
﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ آیا این یمنی بیچاره یک قدم به طرف آل سعود برداشت که شما حمله کردید؟ ﴿فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفیءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ﴾. آن مسئله ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾،[17] هم که همه اینها را بیان میکند. ﴿فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾؛ تمام خسارتها را باید بگیرید. این موضوع تمام شد.
آن وقت دو بخش جداگانه برای تتمیم این مسئله ذکر میکند، میفرماید: ﴿فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا﴾؛ این ﴿أَقْسِطُوا﴾ کاری به آن ﴿طائِفَتانِ﴾ و امثال آن ندارد، همیشه اهل قِسط باشید! «مُقسِط»؛ یعنی قِسط و عدلجو محبوب خداست و «قاسط» که اهل قَسط و جور است، مبغوض خداست، ﴿وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾. ﴿حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ﴾، آن محبوبیتش در همین راههاست، شما اگر بخواهید محبّ خدا باشید هنر نیست، چون همه کمالات و نیازهای ما به وسیله خدا تأمین میشود. اگر کاری کردیم که محبوب او شدیم، برای ما هنر است. اگر محبوب او شدیم براساس «قرب نوافل»[18] و مانند آن، از آن به بعد است که این روایت نورانی را مرحوم کلینی در جلد دو کافی نقل کرد و در جوامع روایی ما هم هست، اهل سنّت هم مرتّب این روایت را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که اگر انسان، محبوب خدا شد، کاری که ذات اقدس الهی با اولیای ویژه میکند، با او میکند: «کُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ ... وَ لِسَانَهُ»،[19] من در «مقام فعل» زبان او هستم، در «مقام فعل» چشم او هستم؛ چشم او دیگر بد نمیبینید، زبان او دیگر بد نمیگوید. این کم مقامی نیست! اینها که برای انبیا نیست، برای معصومین نیست، آنها مقامشان خیلی فوق اینهاست. این وعده را صریحاً هم مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرد، هم در روایات اهل سنّت فراوان است. خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی را، او در مرأة العقول چند تا از این بخشها را ـ نه همه اینها را ـ چند تا از این بخشها را نقل کرد، طریق حَسَن آن را نقل کرد، طریق موثّق آن را نقل کرد. خدا چشم انسان میشود ـ در مقام فعل البته، نه در مقام ذات ـ خدا چشم انسان بشود، این چشم ﴿یُغُضُّوا﴾[20] است و دیگر نامحرم را نگاه نمیکند، کار بد و زشت نمیکند. این شخص توفیق دارد که تا آخر عمر، کتابهای علمی را خوب میخواند، خوب میفهمد، خوب مطالعه میکند و خوب هم درک میکند، این چشم است. آن گوش هم همین طور است؛ «کُنْتُ سَمْعَهُ». ببینید بعضی از مؤمّرین تا آخر عمر، این گوششان سالم است، این دعایشان مستجاب است، این دعای نورانی را حضرت در نهج البلاغه دارد، وجود مبارک سید الشهداء در دعای «عرفه» دارد که عرض میکند خدایا! این سمع و بصر را وارث من قرار بدهی، نه مرا وارث آنها قرار بدهی! این از لطیفترین دعاهای اینهاست، «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛[21] میبینید بعضیها قبل از اینکه خودشان از بین بروند، چشمشان را از دست میدهند، گوششان را از دست میدهند، ذائقهشان را از دست میدهند، خودشان میشوند وارث چشم و گوش؛ یعنی چشمشان مُرده، گوششان هم مُرده، خود این شخص شده وارث این مُردهها! این دعای نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه و دعای نورانی سید الشهداء در عرفه این است که خدایا! این کار را با ما نکن! این چشم و گوش را وارث ما قرار بده، نه ما را وارث او؛ یعنی اول جان ما را بگیر، وقتی جان ما را گرفتی، اینها میشوند وارث ما، نه اینکه ما زنده باشیم بدون چشم و بدون گوش! «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»؛ خدایا! این چشم را تا آخر برای ما نگهدار! میبینید این دعا چقدر کریم است!! از حسن و حسین بالاتر که دیگر نیست! حضرت امیر به خدا میگوید خدایا! مرا محتاج حسنین نکن! این چه کرامتی است!! از این بالاتر!؟ من پسری دارم به نام حسن، پسری دارم به نام حسین، از این بالاتر که در عالَم نیست، مرا محتاج اینها نکن! این چشم مرا تا آخر برای من نگه دار! این گوش را تا آخر برای من نگه بدار! من محتاج حسن و حسین نشوم! این چه کرامتی است خدا میداند!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . سوره رعد، آیه16.
[2] . سوره سجده، آیه7.
[3] . سوره سجده، آیه9.
[4] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص84.
[5]. سوره شمس, آیه8.
[6] . سوره تین، آیه4؛ ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾
[7] . سوره هود، آیه50.
[8] . سوره اعراف، آیه73.
[9] . تجرید الاعتقاد(طوسی)، ج1، ص295؛ «[من خالف علیاً أو حاربه] و مُحاربوا علی علیه السلام کَفَرَةٌ و مخالفوه فَسَقَة».
[10] . الأمالی(للصدوق)، النص، ص561.
[11]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج2، ص372.
[12]. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص33.
[13]. سوره توبه، آیه122.
[14]. سعدی، غزل شماره38؛ «چندین چراغ دارد و بیراه میرود ٭٭٭ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش».
[15]. الخرائج و الجرائح، ج2، ص893.
[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص345.
[17]. سوره نساء، آیه59.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[19]. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352.
[20]. سوره نور، آیه30.
[21]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص578.