أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً (1) یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً (2) وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً (3) وَ أَنَّهُ کانَ یَقُولُ سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً (4) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی اللَّهِ کَذِباً (5) وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدیداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9) وَ أَنَّا لا نَدْری أَ شَرٌّ أُریدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (10) وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ کُنَّا طَرائِقَ قِدَداً (11) وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً (12) وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدی آمَنَّا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً (13) وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15)﴾
این عظمت و جلال کلام خداست، چند تا جن آمدند در مجلس درس پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، چیزهایی فهمیدند و ایمان آوردند و به قوم خودشان برگشتند و به قوم خودشان مطالبی را منتقل کردند، رابطه خودشان را با انسانها ذکر کردند، پیوند انسانها را با خودشان ذکر کردند، از سوابق قوم خودشان با خبر کردند، اختلافهای فکری خودشان را مطرح کردند، رابطه خودشان را با خدا طرح کردند، ایمان خودشان را به خدا ذکر کردند، اینکه نمیتوانند در قلمرو قدرت خدا وارد بشوند ذکر کردند، اینکه نمیتوانند از قدرت خدا فرار کنند این را ذکر کردند، عدل خدا را ذکر کردند که او نه کم و نه زیاد به أحدی ستم نمیکند، از قیامت خبر دادند، گفتند یک عده از ما مسلمان هستیم، یک عده ظالم هستیم و این ظالمان هیزم جهنم هستند. اینها تقریباً ده، بیست مطلب یعنی مطلب است که جنها گفتند؛ اما خدا دارد گزارش میدهد. شأن نزول نیست، قصّه نیست، نقل و داستان و افسانه و امثال آن نیست که زید بگوید جنها رفتند، عمرو بگوید جنها رفتند یا خود پیغمبر بگوید جنها آمدند با من این حرفها را زدند. این را مستقیماً خدا دخالت کرده است، گفته یک عده را ما فرستادیم آنجا، اینها این مطالب را دیدند، این مطالب را گفتند، این مطالب را ایمان آوردند و درباره کلّ جهان سخن گفتند که آسمان چه بود، زمین چه بود، رابطه ما با آسمان و زمین چه بود. این صدر و ساقه این یک صفحه آدم را متحیّر میکند! وقتی خدا دارد حرف جن را نقل میکند، چگونه نقل میکند! چون این صدق محض است. اگر ـ معاذالله ـ خلافی در این حرفها بود که خدا نمیگفت اینها اینطور گفتند، اینطور گفتند، اینطور گفتند و ساکت باشد. همه را با تصدیق دارد نقل میکند. این یک تابلویی است. جهان قبلاً چه بود، الآن چه بود! ما قبلاً کجاها میرفتیم، الآن چه شده! قبلاً میرفتیم از آسمانها خبر میگرفتیم؛ اما الآن راه بسته است، معلوم میشود خبر جدیدی در عالم آمده است؛ یعنی از بالا تا پایین، از پایین تا بالا، از آسمان تا زمین، از زمین تا آسمان، خدا قُرق کرده که وحی فقط بیاید در مهبط وحی و آن قلب مطهر حضرت است، این قرآن است. خیال اینکه یک آیه کم شد، یک آیه زیاد شد، این وهم محض است. فرمود کلّ آسمان و زمین را ما قُرق کردیم. رصد گذاشتیم، نه غیر خدا حق دارد از اینها بشنود، نه پیغمبر حق دارد غیر این را بشنود، این دو تا حصر است. حالا سوره به نام سوره «جن» است، حرف دیگری است. این از بزرگترین، عمیقترین، علمی یعنی عملیترین سورههای قرآن کریم است، تابلویی را دارد ترسیم میکند که در جهان چه خبر است. از دورترین نقطه تا مهبط وحی که سرزمین وحی است، اینجا همه قُرق شده است که در بخش پایانی همین سوره، فرمود قدم به قدم فرشتهها مأموریت و مسئولیت دارند که کسی نیاید و کسی نرود و نه أحدی حق دارد آنجا بفهمد چه خبر است، نه پیغمبر حق دارد به غیر آن گوش بدهد. دو تا حصر یعنی دو تا حصر است! این میشود وحی، این میشود صیانت قرآن، این میشود عظمت قرآن!
هر کس آنجا برود تیر میخورد، پیغمبر را هم ذات أقدس الهی به او فرمود تو باید حواست جمع باشد! فقط و فقط باید گوش بدهی که من چه میگویم؛ لذا پیغمبر أمّی بود و حرف أحدی را هم گوش نداد. در حرم امن قلب آن حضرت هیچ چیزی وارد نشد، مگر « کلام الله» و از لبان مطهّر آن حضرت هم چیزی خارج نشد، مگر «کلام الله». در صدر و ساقه عمل او هم چیزی ظهور نکرد، مگر «فعل الله و حکم الله»؛ لذا قولش میشود حجت، فعلش میشود حجت، سیرهاش میشود حجت، سنّت او میشود حجت، سریره او میشود حجت، آن سیزده معصوم هم همینطور شدند. آدم چگونه هست هر چه حرف میزند، میشود حق؟ این چگونه میشود؟ اصلاً باطل در این حرم امن، در این چهار نفر راه ندارد؛ منتها اصلش پیغمبر است آنها به وسیله این هستند. چگونه میشود؟
این سوره از بزرگترین سورههای قرآن کریم است. این تابلوی عالم را رسم میکند. فرمود من برای اینکه بشر را به مقصد برسانم، اجازه نمیدهم که حرف مرا دیگری بشنود و پیغمبر من هم حرف دیگران را بشنود. اینطور نیست. این صفحهای که میخوانیم، کلام جن نیست. آنها هر چه گفتند عصاره حقش را ذات أقدس الهی به عنوان وحی دارد گزارش میدهد، اینها «کلام الله» است. وقتی خدا میگوید آنها اینطور گفتهاند؛ یعنی گفتهاند. خدا میگوید آنها ایمان آوردهاند؛ یعنی ایمان آوردهاند. خدا میگوید آنها میگویند، اگر کسی ظالم باشد، هیزم جهنم است، ما برای جهنم از جنگل هیزم نمیآوریم؛ یعنی ظالمِ اختلاسی خود هیزم جهنم است.
این حرف جن که نیست، او دارد نقل میکند اینها اینطور گفتند، اینطور گفتند، اینطور گفتند، اینطور گفتند! چون حرف تو را شنیدند. این است که شما دهها بار اگر این سوره را بحث کنید، جا دارد. این تابلوی قرآن است. فرمود بگو من مجلس درس داشتم، چون ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[1] بود وجود مبارک حضرت معلم کتاب بود، یک؛ معلم حکمت بود، دو؛ مزکّی نفوس بود، سه و آن بخش چهارم هم که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،[2] که بخش ویژه است، چهار.
در مجلس درس او چند نفر را ذات أقدس الهی فرستاد؛ هم در سوره «احقاف» دارد که ﴿وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ﴾،[3] هم در اینجا عدهای را فرستاد در مجلس درس آن حضرت. اینها مثل سایر مشرکین، سایر مشرکین در اندیشه یک مشکل داشتند، در انگیزه یک مشکل داشتند؛ یعنی در فهم یعنی فهم! در فهم مشکل داشتند از نظر معرفتشناسی؛ در کار یعنی در کار مشکل داشتند. فهمشان، قبول و نکولشان به تصدیق و تکذیب نیاکانشان بسته بود. چیزی را میپذیرفتند که بگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلَی أُمَّةٍ﴾[4] چیزی را نفی میکردند که بگویند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الْأَوَّلینَ﴾،[5] همین! آنچه آنها گفته بودند درست است. آنچه آنها نگفته بودند درست است. این دین آمده گفته تکذیب و تصدیق عقل میخواهد، وگرنه آنها میگفتند ما چیزی را میپذیریم که گذشتگان ما گفته بودند، چیزی را که نگفته بودند، نمیپذیریم. همین دو اصل، نفی و اثبات، صدق و کذب، سلب و ایجاب ما این است. این جنها میگفتند ما هم همینطور بودیم. ما فکر نمیکردیم که معرفت را از غیر پدران خود باید بگیریم. ما فکر نمیکردیم یک دلیل عقلی هست که باید برابر آن دلیل عقلی ما سخن بگوییم. ما میگفتیم هر کسی درباره خدا حرف زد، درست گفت! نیاکان ما میگفتند خدا شریک دارد، ما میگفتیم درست است! ﴿اتَّخَذَ صاحِبَةً﴾ میگفتیم درست گفت! «اتّخذ ولداً» درست گفت! «اتّخذ بنات و بنین» درست گفت! ما اصلاً فکر نمیکردیم کسی درباره خدا دروغ بگوید، چون معیار صدق و کذب ما، قبول و نکول ما حرف پدران ما بودند. ما فکر نمیکردیم که ﴿سَفیهُنا عَلَی اللَّهِ شَطَطاً﴾. ما فکر نمیکردیم درباره خدا کسی دروغ بگوید. معیار فکر ما همین بود. ما برهان که نداشتیم. این دین آمده به ما گفته عقل از درون و وحی از بیرون معیار برهان است. ﴿إِنَّا وَجَدْنا﴾[6] را بگذارید کنار، ﴿ما سَمِعْنا بِهذا﴾[7] را بگذارید کنار. ببینید حق چیست! ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾،[8] برابر حق داوری کنید.
اینها را این جنها گزارش دادند، گفتند نه تنها ما، انسانها هم همینطور بودند، ما فکر میکردیم که حرفهای درباره خدا را باید از پدران خود بشنویم! ما فکر نمیکردیم پیغمبری میآید درباره خدا حرف میزند: ﴿أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً﴾؛ چه اینکه این انسانها چنین بودند.
این میشود فصاحت و بلاغت که خدا سخنگوی جن است. این معلوم میشود که صد درصد دارد درست میگوید، چون اگر که دروغ باشد که خدا نقل نمیکند. این صد درصد درست تابلویی را رسم کرد. این جنها گفتند منشأ معرفتی ما گذشتگان ما بودند، ما در نفی معیاری داشتیم، در اثبات معیاری داشتیم، قبول ما و نکول ما یک معیار خاص داشت. نه تنها ما، انسانها هم همینطور بودند. رابطه ما با انسانها هم یک رابطه سودآوری نبود؛ هم ما ضرر میکردیم هم آنها. آنها از ما بیراهه میخواستند، ما هم آنها را به بیراهه میبردیم، نه ما سودی میبردیم، نه آنها که ﴿فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾. این رابطه ما و انسانها بود. ما یک فکر مشترکی داشتیم با انسانها که میگفتیم: ﴿لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً﴾، کمکهایی هم از ما میخواستند ما کمک میکردیم نه ما بهره میبردیم نه آنها سود میبردند، برای اینکه ﴿فَزادُوهُمْ رَهَقاً﴾.
خدا را شناختیم، این خدا با عظمت است، واحد است، احد است، صمد است، علیم است، حکیم است، حیّ است، «لم یزل» است، اینها را شناختیم. اینها درباره خداست، ﴿تَعالی جَدُّ رَبِّنا﴾. سبّوح است، منزه از جسم است، منزه از ماده است، منزه از همسر است، منزه از پسر است، منزه از دختر است: ﴿عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾ باطل است، ﴿الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ﴾[9] باطل است، ملائکه «بنات الله» باشد، باطل است. اینها همه را فهمیدیم. این خدایی که ﴿مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً﴾، این خدایی که ملائکه بنات او نیستند، این خدایی که عزیر پسر او نیست، این خدایی که مسیح پسر او نیست، این خدا خدایی است که ما دو تا کار را کردیم، دیدیم نمیشود؛ هر چه خواستیم در قلمرو قدرت او وارد بشویم، دیدیم نشد، برای اینکه خواستیم برویم بالا، چیزهایی بشنویم، تیر است. خواستیم از تیررَس او نجات پیدا کنیم، دیدیم نمیشود. بخواهیم در راه او قدرت پیدا کنیم که جلوی اراده او را بگیریم، دیدیم نمیشود. بخواهیم از تیررَس او در بیاییم، دیدیم نمیشود. این بخش پایانی این قسمت این است: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ﴾، یک یعنی یک! ﴿وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً﴾، دو یعنی دو! یعنی بخواهیم در قلمرو قدرت او وارد شویم، کاری بکنیم، دیدیم نمیشود. از تیررَس بیرون بیاییم، فرار کنیم، دیدیم نمیشود. این خداست! چرا نمیشود؟ ـ البته این در بحثهای بعدی در آیات دیگر بود ـ فرمود چرا نمیشود انسان وارد قلمرو قدرت خدا بشود در کار خدا دخالت بکند؟ یک؛ چرا نمیتواند از تیررَس خدا جدا شود؟ دو؛ برای اینکه خدای سبحان که فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[10] صدر و ساقه عالم سربازان الهی هستند، معنایش این نیست که اگر خدا خواست کسی را بگیرد از جای دیگر سربازکشی میکند! خود این زید با تمام هستی او سرباز خداست. فرض ندارد کسی با خدا بجنگد، چرا؟ چون اصل اول این است که آنچه در عالم است، سرباز خداست: ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ﴾،[11] یک؛ ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، دو؛ این با جمع «الف و لام»؛ یعنی هر چه در عالم هست، سرباز خداست. خود زید، فکر او، زبان او، دهن او، قلم او، دست او، پای او، سرباز خداست. این فرض ندارد که در برابر خدا بخواهد مقاومت کند. چون خدا با دهن او، با زبان او، هم او را میگیرد، یک حرف میزند که رسوا میشود. یک وقت است که ما بگوییم ما ضعیف هستیم، خدا قوی است، انسان میتواند یک بیادبی بکند، چرا؟ برای اینکه خودش را از قلمرو سربازان خدا بیرون خیال کرده، خدا سربازان فراوانی دارد، این میگوید من ضعیف هستم، آنها قوی هستند، یک چهار تا فحش هم میگویند؛ اما فرمود اینطور نیست! خودت سرباز خدا هستی. این بیان نورانی حضرت امیر مفسِّر همین بخش است فرمود: «جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه»؛[12] سربازان خدا بیرون از تو نیستند، تمام هستی تو سرباز اوست. جایی میروی، رسوا میشوی! چیزی را امضا میکنی، رسوا میشوی! غذایی را میگیری، رسوا میشوی! پولی را میگیری، رسوا میشوی! کاری، نگاهی میکنی، رسوا میشوی! اینطور میگیرد. اینطور نیست که اگر ذات أقدس الهی خواست کسی را بگیرد، از جای دیگر سربازکشی بکند. گفت ما هر چه فکر کردیم که بخواهیم در قلمرو قدرت خدا راه پیدا کنیم، ممکن نشد. خواستم از قلمرو قدرت و تیررَس او بیروی بیاییم، دیدیم نشد! این توحید محض را خدا از این جنها نقل میکند. اینکه ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾،[13] همین جنها هستند که وارد بهشت میشوند. این دو تا حرف خیلی غنی و قوی است. ﴿أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ﴾، یک؛ یعنی هیچ ممکن نبود که ما بتوانیم جلوی کار خدا را بگیریم، چون ما آسمان رفتیم، زمین آمدیم، اینجا مکه است، ما رفتیم آسمانها، دیدیم آنجا راه نمیدهند. اینجا آمدیم، حرف توحید داریم میشنویم: ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ﴾، یک قضیه کلیه؛ دوم: ﴿وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً﴾، بخواهیم وارد قلمرو او بشویم، راه بسته است. بخواهیم از تیررس او نجات پیدا کنیم، فرار ممکن نیست، میشویم عبد محض، چرا؟ برای اینکه خود ما سرباز او هستیم، اگر خود ما سرباز او هستیم، خواست ما را بگیرد که از جای دیگر لشکرکشی نمیکند. این بیان نورانی قرآن ناطق، وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه»؛[14] خلوتهای شما جلوت اوست، زبان شما سرباز اوست، دست شما سرباز اوست. فرض ندارد که بتواند در برابر قدرت ذات أقدس الهی کاری انجام بدهد که بعد بگوید گذشت! چه چیزی گذشت؟! این حرف جنهای موحد است. اینکه فرمود: ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾، معلوم میشود که جنهای موحد در بهشت هستند، حوری دارند. این حوری که به زید دادند نه قبلاً با جنی بود نه قبلاً با انسی. همه حوریهایی که به همسرانشان در بهشت میدهند، عذرا هستند. ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ﴾، همینطور هستند.
﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِی الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً﴾، این دو تا قضیه سالبه کلیه است که صدر و ساقهاش توحید است. ما هم همینطور باید باشیم. ﴿وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدی آمَنَّا بِهِ﴾، ما خیلی گوش دادیم این حرفها را، دیدیم برهانی است. اوّلش این است که او ﴿یَهْدی إِلَی الرُّشْدِ﴾، ما این را باور کردیم، اینجا هم ﴿لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدی آمَنَّا بِهِ﴾، چرا ﴿آمَنَّا بِهِ﴾؟ برای اینکه او عدل محض است. هیچ چیزی کم نمیگذارد، نه کم و نه زیاد! «بَخس»؛ یعنی نقص، در کار او نه عیب است، نه نقص است و نه ظلم. هر چه هست فضل است ـ قبلاً هم فرق بین عیب و نقص گذشت در خیارات مکاسب و اینها باید بین خیار عیب و نقص فرق میگذاشتیم ـ نقص این است که این مشکلی ندارد یک فرش سالم کامل دوازده متری است؛ منتها برای اتاق بیست متری این فرش ناقص است. این پوسیده نیست، فرشی است سالمِ سالم، اما بنا شد که این اتاق بیست متری را پُر کند نه دوازده متری را. این فرش ناقص است نه معیب. اینجا جای خیار عیب نیست. عیب آن است که این فرش پوسیده است، سوخته است. این میشود عیب، آن میشود نقص. کار خدا نه نقص دارد نه عیب دارد؛ نه بخس دارد و نه بالاتر از آن ظلم دارد: ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾؛[15] منتها عدل محض است، بیش از آن است و یک جای قرآن است که فرمود جزاء وفاق است، آن هم مربوط به ظلم و ستم و معصیت است: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾،[16] این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ مستحضر هستید که گاهی تحدید دو جانبه است؛ مثل «حد دماء ثلاث» که کمتر از سه روز نباشد، بیشتر از ده روز نباشد، دو طرفش بسته است. یک وقت تحدید به لحاظ یک طرف است؛ مثل شکسته شدن نماز که میگویند کمتر از هشت فرسخ نباشد. نه اگر بیشتر از هشت فرسخ شد، عیب داشته باشد، این تحدید به لحاظ اقل است نه لحاظ اکثر. در کُر بودن هم این چنین هست که از این سه وجب و اندی کمتر نباشد، بیشتر شد که شد، پس تحدید گاهی دو طرفه است، گاهی یک طرفه است. اینکه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾، تحدید یک طرفه است؛ یعنی بیش از آن مقدار خدا به کسی کیفر نمیدهد، اما کمتر ممکن است، عفو ممکن است، تخفیف ممکن است. این یک جای قرآن است، آن هم مخصوص کیفر ظالمان و کیفر تبهکاران است: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾. این ﴿وِفاقاً﴾؛ یعنی بیشر از آن حدّ کسی کیفر نمیبیند. نه کمتر نیست که حتماً باید موافق معصیت باشد! نه کمتر از معصیت هم ممکن است.
اما درباره پاداشی که ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[17] و مانند آن است. فرمود او نه بخس دارد؛ یعنی نقص کم، نه ظلم دارد. چنین خدایی کارش عدل محض میشود، پس ما از نظر قدرت در برابر خدا آن دو تا قضیه سالبه عقیده ماست. گرایش ما برای اینکه او عدل محض است. این را خدای سبحان به عنوان سخنگوی اینها دارد گزارش میدهد: ﴿قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ﴾، اینها گفتند، گفتند، گفتند، گفتند، گفتند ظالمین هیزم جهنم هستند. این سخنگوی خداست. حالا ما که خدا نکند که برویم ببینیم و با خبر شویم که سوخت و سوز جهنم چه خبر است! اما به هر حال ما نشنیدیم جایی که از جنگل هیزم بیاورند! همین اختلاسی است که هیزم جهنم است، همین ظالم است که هیزم جهنم است، همین بهَم زننده نظام است که هیزم جهنم است. دفعتاً میبیند که گُر گرفته است این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾؛[18] این میشود آتش نسوز. این دارد گُر میگیرد، به کجا میتواند فرار کند؟ هیچ راهی برای فرار نیست، پس اگر این کلام، کلام جن است، سخنگو خداست. خدا میگوید اینها عصاره مجلس درس پیغمبرشان این است که فهمیدند که خود انسان ظالم گُر میگیرد. ما یک قِسط داریم که معادل عدل است، قِسط یعنی کسی که سهم دیگری را میدهد. یک قَسط داریم؛ یعنی کسی که سهم دیگری را میخورد. قاسطین و مارقین و ناکثین این است. این خدا میگوید اینها از مجلس درس پیغمبر استفاده کردند که جهنم حق است، هیزم جهنم همین ظالمین هستند.
پرسش: ...
پاسخ: البته، چون ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾،[19] آنها مکلف هستند. همانطوری که بهشت دو گروه دارد: حالا یک عده بیشتر، یک عده کمتر، فرمود: ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ﴾، آنها هم کافر دارند، آنها هم جهنم دارند، مکلف هستند؛ ای کاش این را انسان در نماز جماعت میخواند، مکرّر میخواند! اینها «عَلَم بالغلبه» است. اینکه نامگذاری زبان پیغمبر و ائمه(علیهم السلام) نبود. این شریف رضی از ما[20] و آن دیگران هم از آنها،[21] همه اینها میگویند «السورة التی یذکر فیها الجن»، سوره که به نام سوره «جن» نیست. اینطور که ما آسمان رفتیم، زمین آمدیم، آسمان آنطور خبر، زمین اینطور خبر، این را خدا از اینها نقل میکند. خدا به عنوان سخنگو، فرمود یک عده آمدند مجلس درس تو، اینها را شنیدند، اینها را فهمیدند، اینها را گفتند، اینطور گفتند، بعد فرمود: ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً﴾، از این به بعد حرف خود خداست.
پرسش: ...
پاسخ: در همین روایات آمده که این «جَدّ»؛ یعنی علوّ و عظمت و جلال و شکوه. اگر یک روایت مخالف خود قرآن باشد که حجت نیست. خود خدا میگوید اینها گفتند که جلال و عظمت خدا بلند است. خود خدا سخنگو است.
پرسش: در هیچ یک از ادعیه ما درباره خداوند اینها نیامده.
پاسخ: خیلی از چیزهاست که ما در قرآن داریم، در دعاها نیامده است. خیلی از چیزهاست که در دعاها هست، کلیاتش در قرآن آمده است و خود قرآن اصلاً دو یعنی دو! دو طایفه از نصوص ما داریم که هر چه از ما رسیده است، باید به قرآن عرضه کنید. یکی نصوص علاجیه است که در کتابهای اصول مطرح است که اگر دو تا روایت داشتیم، معارض هم بودند، عرضه بر قرآن کریم کنید:[22] «مَا خَالَفَ کِتَابَ اللَّهِ»،[23] «فَاضْرِبُوهُ عَلَی الجِدار»[24] حرف ما نیست. یک طایفه دیگر این است که روایت ولو معارض ندارد، هم از وجود مبارک پیغمبر، هم از اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رسیده است که هر چه از ما رسیده است، بر قرآن عرضه کنید، چرا؟ برای اینکه به نام ما دروغ زیاد جعل میکنند؛ «ستکثر عَلَیّ القالَة».[25] خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله تعالی علیه) را غریق رحمت کند که این حرف چند بار از ایشان نقل شد![26] ایشان میفرماید همین بیانی که از وجود مبارک پیغمبر(علیه الصلاة و علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «ستکثر عَلَیّ القالَة»؛ «قالة» یعنی گویندگان. خیلیها فرمود از ما دروغ نقل میکنند، میفرماید این حدیث یا صادر شد یا صادر نشد، اگر این حدیث صادر شد، معلوم میشود که به نام پیغمبر دروغ زیاد جعل میکنند. اگر حدیث صادر نشد، همین را به نام پیغمبر جعل کردند. همه یعنی همه! تمام روایت را ما باید بر قرآن کریم عرضه کنیم، چون خودشان فرمودند به نام ما دروغ زیاد جعل میکنند.
خدا مرحوم علامه عسکری را غریق رحمت کند! او که 150 تا راوی جعلی کشف کرد. 150 راوی یعنی راوی! نه 150 روایت. 150 آدم و گزارشگر دروغی جعل کرد که چنین خبرنگاری اصلاً در عالم نبود. این مقداری که ایشان کشف کرده است. «خمسون و مأة صحابی مختلق» 150 راوی جعل کردند، نه روایت. از هر کدام هم چندین روایت جعل کردند. بنابراین اینکه میبینید ما بیست درصد هستیم، آنها هشتاد درصد هستند، برای همین است. دست ما خالی است.
پرسش: ...
پاسخ: این مضمون هست، عظمت او، جلال او شکوه او. کلمه «جَدّ» حالا ممکن است به کار برده نشده باشد، اینکه این دعاها توفیقی نیست. اینها که توفیقی نیستند؛ نظیر نماز نیست.
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب! ولی حرف طرزی است که خدای سبحان به عنوان سخنگو امضا کرده است؛ یعنی آنها این حرف را گفتهاند، این حرف هم درست است. «جَدّ»؛ یعنی عظمت. «جَدّ»؛ یعنی علوّ و این علوّ، چون خیلی عالی است از آن به تعالی یاد کردند ـ که قبلاً بحث آن گذشت «تعالی علوّ ربنا».
این خدا دارای جهنمی است که جهنم او هیزمی دارد و هیزم این جهنم همین قاسطین هستند، همین مارقین هستند. گفتند یک خبر جدیدی حتماً در عالم هست. ما قبلاً میرفتیم در آسمانها وحی میشنیدیم و مثلاً دخالت میکردیم؛ اما حالا تمام راهها بسته است: ﴿فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾، ما بخواهیم نفوذ پیدا کنیم نمیتوانیم، از تیر آن حضرت نجات پیدا کنیم، آن هم مقدور ما نیست. معلوم میشود خبری در عالم هست. بعد آمدند، بررسی کردند به این مطالب رسیدند.
در این قسمت فرمود آنها این را گفتند تا رسیدند به اینکه خدا عدل محض است، ما هراسی نداریم: ﴿فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً ٭ وَ أَنَّا﴾، ما اختلافات فراوانی با هم داریم. خط فکری ما متعدد است، یک؛ چند طریقه و چند خط فکری داریم، دو؛ اینها قِدَد هستند، وقتی چیزی را میخواهند قطع کنند، قطعه قطعه کنند یا از عرض قطع میکنند یا از طول. اگر از طول قطع کردند، این میشود قَد. «قَد»؛ یعنی یک قطعه از این شیء، قدّ این چوب قدّ این آهن، یعنی یک برش طولی و نه عرضی؛ اما اگر عرضی باشد این را قَد نمیگویند. «طرائق»؛ یعنی چندین راه است، «قِدَد» که جمع «قَدّه» است؛ یعنی قطعه قطعه؛ یعنی ما اختلاف فکری زیاد داشتیم، چندین گروه بودیم، چندین نحله بودیم. اختلاف داشتیم، اختلاف ما هم از هم جدا بود، بعضی از ما مسلمان بودند، بعضی از ما قاسط بودند. مسلمانها حکمشان نجات پیدا میکنند: ﴿مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ﴾، این ﴿دُونَ ذلِکَ﴾ دو قسم است: بعضیها صالح کامل بودند، بعضیها صلاحیتشان نسبی بود، بعضیها هم گرفتار طلاح بودند، فساد بودند، پس یک عده ﴿مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِکَ﴾، این ﴿دُونَ ذلِکَ﴾؛ یعنی یک صالح نه کمتر، یا نه مقابل صالح که هر دو هستند؛ اما این تقسیم دو ضلعی که ﴿أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ﴾، معلوم میشود که اینها ظالم را در برابر مسلمان قرار دادند. اگر این شخص اسلام میداشت، اسلامش اسلام واقعی بود که به کسی ظلم نمیکرد. بعد این حرف را زدند. معلوم میشود مسئله معاد را کاملاً فهمیدند، اینها در مجلس درس پیغمبر بود، اینها را که از جای دیگر نفهمیدند: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، چون در قرآن دارد که ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[27] این در آیات هست.
ما یک حطب داریم، یک وقود داریم، چیزی که در این حطب وقودگرفته مشتعل میشود. در این کورههای بلند ذوب آهن میبینید که اوّل یک سلسله مواد سوخت و سوز میآورند، حالا یا ذغال سنگ است یا گازوئیل است یا نفت است، اینها میآورند. بعد وقود را «وقود»؛ یعنی «ما تُوْقَدُ به النار» یا آتشزنه یا آتشگیره آن را میآورند، وقتی که وارد این ذغال سنگ کردند یا این نفت کردند، این کوره گُر میگیرد. وقود «ما تُوْقَدُ به النار»، وقود غیر از هیزم است.
پس ما یک هیزم داریم که مواد سوخت و سوز اوّلیه است؛ مثل ذغال سنگ. یک وقود داریم که «ما تُوْقَدُ به النار» این «ما تُوْقَدُ به النار»، وقتی به این ذغال سنگ یا به این هیزم رسید، این گُر میگیرد، وقتی گُر گرفت دیگر مثل آهن را آب بکنند، میریزند در این کوره. جهنم هم همینطور است، یک سلسله امور هیزم هستند، یک سلسله امور وقود هستند، وقتی کاملاً جهنم مشتعل شد، آن وقت ﴿فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحیم﴾.[28]
در قرآن کریم فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، درباره «حجاره» گفتند آن سنگهایی که اینها تراشیدند و بتهایی که میپرستیدند، اینها هست؛ حالا ممکن است سنگهای دیگری هم باشد. «وقود» را گفت: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[29] آلفرعون همانطوری که در دنیا جزء ائمه کفر بودند، عدهای را سوزاندند، در قیامت هم ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾;[30] اینها هم میشوند جزء «وقود النار». وقتی فرعون وارد جهنم شد، این گُر میگیرد. وقتی گُر گرفت، بقیه را هم در جهنم میاندازند. گفت حطب جهنم ظالمون هستند؛ ولی ما که مسلمان هستیم، محفوظ هستیم. در بین ما چند خط فکری است، فاصله هم هست، طرائق است، یک؛ قطعه قطعه شده، جدا شده است، دو؛ اما این نورانیت اسلام هم ما را به وحدت دعوت کرد هم ما را به توحید.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره بقره، آیه129.
[2]. سوره بقره، آیه151.
[3]. سوره احقاف، آیه29.
[4]. سوره زخرف، آیه22.
[5]. سوره مؤمنون, آیه24؛ سوره قصص, آیه36.
[6]. سوره زخرف، آیه22 و23.
[7]. سوره مومنون، آیه24؛ سوره قصص، آیه36؛ سوره ص، آیه7.
[8]. سوره بقره، آیه147؛ سوره آلعمران، آیه60؛ سوره نساء، آیه170.
[9]. سوره توبه، آیه30.
[10]. سوره فتح، آیه4.
[11]. سوره مدثر، آیه31.
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.
[13]. سوره الرحمن، آیات56 و 74.
[14]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.
[15]. سوره کهف، آیه49.
[16]. سوره نبأ، آیه26.
[17]. سوره انعام، آیه160.
[18]. سوره همزة، آیه6 .
[19]. سوره هود، آیه111؛ سوره سجده، آیه13 .
[20]. تلخیص البیان فی مجازات القرآن، ص349.
[21]. تفسیر التستری، ص179؛ «السورة التی یذکر فیها الجن».
[22] . حاشیة السلطان، ص301.
[23]. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج17، ص302 و 303؛ الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69.
[24] . المحاسن، ج1، ص221؛ «... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا حُدِّثْتُمْ عَنِّی بِالْحَدِیثِ فَانْحَلُونِی أَهْنَأَهُ وَ أَسْهَلَهُ وَ أَرْشَدَهُ فَإِنْ وَافَقَ کِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ إِنْ لَمْ یُوَافِقْ کِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ»؛ ر. ک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص5؛ «إذا جاءکم عنی حدیث فأعرضوه علی کتاب الله فما وافق کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوا به عرض الحائط».
[25]. تفسیر المیزان، ج5، ص273.
[26]. بحارالانوار، ج2، ص225؛ «و هذا الخبر علی تقدیری صدقه و کذبه یدل علی وقوع الکذب علیه صلی الله علیه و آله و سلّم».
[27]. سوره تحریم، آیه6.
[28]. سوره صافات، آیه97.
[29]. سوره آلعمران، آیه11.
[30]. سوره هود، آیه98.