أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ (1) وَ طُورِ سینینَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ (5) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ (7) أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمینَ (8)﴾.
سوره مبارکهای که «علم بالغلبة» آن «تین» و گاهی در بعضی از تفسیرها با «واو» قسم یاد شده ﴿وَ التِّینِ﴾، این ظاهراً در مکه نازل شد و صدر آن با چهار سوگند شروع میشود. گرچه ظاهر تین و زیتون این میوههای پرمنفعت است؛ لکن تناسب امور چهارگانه به ذهن میآید که مقصود از تین و زیتون نه تنها خود این دو میوه نباشند و مقصود درختهای این دو میوه نباشند؛ مقصود آن بخشهایی از منطقه زمیناند آن کوهی که در اثر زیادی زیتون به نام زیتون نامگذاری میشود در اثر زیادی تین به تین نامگذاری میشود، تناسبی که با طور سینا و تناسبی که با شهر مکه دارند، این اماکن اربعه مهد پرورش انبیای الهی است؛ هم مهد نزول آیات و حکَم الهی است هم مهد صعود مردان الهی. مکتب و معهدپروری در این گونه از اماکن هست، این تناسبها ایجاد میکند که منظوراز تین و زیتون خصوص این دو میوه یا درختهای این دو میوه نباشد، گرچه آن قول هم قابل قبول است.
سوگندی که ذات اقدس الهی یاد میکند معمولاً سوگند به بیّنه است نه در قبال بینه «کما تقدّم مراراً». در محاکم قضایی سوگند در مقابل بیّنه است، در محکمه قرآن کریم سوگند به بیّنه است وقتی در سوره مبارکه «یس» میفرماید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾[1] سوگند به دلیل است قسم به قرآن که معجزه است و دلیل نبوت توست تو پیغمبر هستی؛ مثل اینکه کسی بگوید سوگند به این آفتاب الآن روز است، این سوگند در مقابل بیّنه نیست به خود بیّنه است. سوگندهای قرآن کریم، گرچه آن سود را هم دارد، برای تثبیت گزارش محض باشد این چنین نیست به برهان است. سوگند به این مکانها که توانست مردان الهی را بپروراند، اولاً؛ شاگردانی در کنار مائده و مأدبه این مردان الهی رشد بکنند، ثانیاً.
سوگند الهی به ساختار خلقت الهی است، یک؛ به نظارت مستقیم و ربوبیت مستقیم و مستمر الهی است، دو؛ و پاداش و کیفر مستقیم و مستمرّ احسن حکم الهی است، این سه. انسان را ذات اقدس الهی به زیباترین وجه و غنی و قویترین وجه خلق کرد چون ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾.[2] انسان این توان را دارد که از فرود مُلک به فراز ملکوت عروج کند؛ منتها آن عروج نابغ برای وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است وگرنه «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»[3] است «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»[4] است با خدای خود در نماز مناجات میکند گذشته از منادات. اول «یا الله» و «یا ربّ» است، بعد کمکم «یاء» و امثال «یاء» از حروف ندا ساقط میشود با خدا گفتگو میکند در حدّ نجوا: ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾.[5]
ذات اقدس الهی آن خلقتی که در جهان انجام داد ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾[6] خلقتی که درباره انسان انجام داد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾، آن ربوبیتی که در کل نظام دارد آن ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ که بازگشت آن به ربوبیت است که هم «کان»ی تامه را هم «کان»ی ناقصه را طرزی آفرید که ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[7] هیچ فوتی در عالم نیست اختلاف، دلیل نظم است که ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾[8] گاهی ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾[9] گاهی ﴿یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْل﴾[10] گاهی تابستان و بهار است گاهی پاییز و زمستان است که ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾[11] که این فصول چهارگانه باید باشد تا نظم زندگی جامعه از نظر اقتصاد و تأمین ارزاق و مانند آن تأمین بشود.
پس آنچه مربوط به جهان خلقت است احسن قوام است، آنچه مربوط به ساختار خلقت انسان است ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ است آنچه در تدبیر عالم است که احسن قوام است. قول او هم مثل او احسن است. اگر او کتابی نازل میکند اگر کلامی دارد، آن هم أحسن است ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾[12] فرمود شما به دنبال احسن مکتب و مکتب احسن بروید، به دنبال قول احسن بروید به دنبال برهان احسن بروید. اینکه فرمود به دنبال احسن بروید، در بخشهایی از قرآن کریم به ما آموخت که شما قولها را بررسی کنید تتبّع کنید، بشارت دادند به محققان و پژوهشگران که اینها اقوال و آرا و مکاتب را بررسی میکنند ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[13] این یک اصل است. فرمود یک محقق پژوهشگر مکتبها را ارزیابی، بررسی و تفحص میکند ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ این یک اصل کلی است. بعد صغری را هم مشخص کرد ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾. در بخش سوم از سخنان نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) صریحاً اعلام کرد که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾[14] این سه فصل را در کنار هم به عنوان احسن تنظیم کرد. فرمود مردان محقق و پژوهشگر کسانیاند که ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ اینها تفحص میکنند مکتبها و آرا را و اقوال را، «أحسن الاقوال» را میگیرند، این در فصل اول. بعد فرمود کلام خدا مثل فعل خدا احسن است اگر او جهان را روی ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ و انسان را روی ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾، ربط انسان و جهان را روی ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ خلق کرد حرف او هم «أحسن الاقوال» است ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ این «أحسن الاقوال» را «أحسن الکتب» را خدا نازل کرده است و گفت. قول احسن از آنِ کسی است که فعل او احسن است. اگر فعل احسن بود قول احسن شد آنگاه در محکمه داوری هم «أحسن الحاکمین» و ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است که در همین سوره مبارکه «تین» آمده که اشاره میشود.
بعد وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم همین بیان را منتقل میکند اگر خدا فرمود ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ﴾، درباره پیغمبر آمده است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ یعنی من مردم را به «أحسن الاقوال» دعوت میکنم که این «أحسن الاقوال» مفسر «أحسن الاحوال» است مفسر «أحسن الافعال» است تا انسان به احسن درجه نائل کند و آن قُرب الهی است پس همیشه سخن از احسن است. اما «أحسن الحاکمین» و ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ بودن چون منظور از این حُسن، زیبایی ظاهری نیست احسن در حکمت نظری یعنی اتقن. احسن در حکمت نظری یعنی برهانش متقنتر است حُسن و زیبایی «کل شیء بحسبه»، حُسن یک فتوا در إتقان آن است، حُسن یک سخنرانی در إتقان و إحکام آن است، حُسن یک مقاله یا مقالت در إتقان و برهانی و علمی بودن آن است، حُسن نظام در إتقان عِلّی و معلولی بودن آن است و مانند آن؛ لذا خدا وقتی ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است، «أحسن الحاکمین» هم هست او ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾[15] است، ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[16] است که در نوبت قبل مشخص شد.
حالا چطور ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است؟ برای اینکه اقوال را که در بردارنده أحکام و حکَم است قوانین است فرائض است نوافل است بایدها و نبایدها است او آفرید. افعال را که بود و نبود است او آفرید. در نوبت قبل هم اشاره شد در حکمت نظری انسان میشناسد میفهمد که چه بود و چه نبود! خدا چه آفرید و چه نیافرید و چگونه آفرید! یعنی بود و نبود که کار خداست در حکمت نظری انسان میفهمد در حکمت عملی که باید و نباید است میفهمد، خدا فرمود چه باید و چه نباید! هر دو به کار خدا برمیگردد؛ منتها برای ما یکی بود و نبود است یکی باید و نباید. این باید و نباید هم فعل خداست آن بود و نبود هم فعل خداست، تفاوت حکمتین به لحاظ انسان است نه به لحاظ خدا. خدا کلام او فعل اوست حرف او فعل اوست «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ»[17] حرفی کلمهای موجی که نیست قول خدا فعل خداست. بنابراین اگر در حکمت نظری گفته میشود معیار تشخیص بود و نبود است و در حکمت عملی معیار باید و نباید است این به لحاظ بشر است وگرنه آن بود و نبود را خدا ایجاد کرد با فعلش، این باید و نباید را خدا ایجاد کرد با قولش، بعد از ارزیابی به اینکه «إنما قوله فعله». پس خدا دو نوع کار دارد: یک کار به بود و نبود برمیگردد که شناخت آن به حکمت نظری است، یک فعل به باید و نباید برمیگردد که حکمت عملی است؛ هم آن ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ است هم این ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ است. آنگاه وقتی بشر را بر اساس ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ به ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ خلق کرد، کتاب او و حکم او، فرائض او و نوافل او هم ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ﴾ است. پیغمبر او(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ یعنی من به «أحسن الاقوال» دعوت میکنم به «أحسن المکاتب» دعوت میکنم ذات اقدس الهی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ﴾[18] است میبیند که این بشر نسبت به این مکتب چه کرده است، او داور محض است، مصون از سهو و نسیان است چون علم است نه علیم.
بیان نورانی امام صادق به هشام این است که او گفت خدا سمیعِ علیم است، فرمود که «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُون»، عرض کرد شما بفرمایید پس خدا چیست؟ فرمود: «هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیه»[19] اگر خدا علم است نسیانپذیر نیست، علم با سهو و نسیان جمع نمیشود، علم با جهل جمع نمیشود ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾[20] پس نسیان، سهو، جهل و مانند آن نیست. جهالت عملی هم در بارگاه رفیع او راه ندارد، افعالی را که بشر انجام میدهد در مشهد و مشهود خداست، مکتبی را که خودش نازل کرده است در مشهد و مشهود اوست آنگاه کار جوامع بشری را با مکتب و حرفهای مکتب را با افعال جوامع بشری میسنجد داوری میکند یا به پاداش یا به کیفر لذا میشود او ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾؛ کارهای دنیا همین طور است کارهای آخرت همین طور است. اگر نقص و سهو و نسیان در بارگاه رفیع او محال است، اگر ظلم در بارگاه رفیع او مستحیل است که اصلاً به صورت نفی جنس میفرماید: ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾[21] این «لا» لای نفی جنس است یعنی اصلاً ظلم نیست. در بخشهای دیگر به صورت فعل ذکر میکند که ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾[22] او عدل محض است آنگاه میشود ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾.
بنابراین درباره معاد نمیشود شبههای ایجاد کرد برای اینکه انسان یک موجود ابدی است روح هرگز نمیمیرد بدن هم کاملاً قابل تغییر و تبدیل است، بدنسازی برای ذات اقدس الهی سهل است که دوباره زنده میکند، این هیچ محذوری ندارد. آن وقت انسان را با ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ آفرید یعنی بهترین روش علمی را که به او داد یعنی مطالب صحیح علمی که خطابردار نیست، یک؛ در درون او نهادینه کرده است، دو؛ آن را میزبان خود قرار داد، سه؛ به این میزبان گفت مهمانی را بپذیر که با تو هماهنگ باشد، چهار؛ انسان را که نفسی است «فی وحدتها کلّ القوی»[23] مسجود همه قرار داد، پنج؛ آن وقت داوری نهایی به عهده اوست. اگر عدل محض دارد داوری میکند پس ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾، اگر علم محض دارد داوری میکند پس «لا سهو و لا نسیان و لا جهل»، لذا او میشود ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾.
بنابراین اگر قول او «أحسن الاقوال» است و اگر فعل او «أحسن الافعال» است و اگر انسانی که مسئول تطبیق فعل و قول است یعنی فعل خود را با قول او هماهنگ کند به احسن وجه خلق شده است در نتیجه حکمی که میکند «أحسن الحکم» است ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است. منظور این است که این احکم بودن و احسن بودن در صدر و ساقه ربوبیت الهی ظهور دارد. شما جایی را نمیبینید که کاری به خدا اسناد داده بشود قولی به خدا اسناد داده بشود داوری به خدا اسناد داده بشود مگر به «أحسن ما یمکن» و «أحسن ما یفرض» و قرآن کریم فرمود انسان این کوشش را دارد و این توان را دارد که به جای بارگاه رفیع برسد، چرا؟ برای اینکه درست است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عروج کرده است و کسی نه آن مقام را دارد و نه توقع آن را دارد، اما آن مقام اگر مقدور کسی نیست مورد تکلیف هم نیست وگرنه مقامات فراوانی هم مورد تکلیف است هم مورد نیل شدن. در بخشهایی از سوره مبارکه «حج» فرمود در جاهلیت قربانی میکردند چون از خلیل الهی(سلام الله علیه) شنیده بودند، اما نمیدانستند که قبولی قرآنی به این نیست که گوشت را به دیوار کعبه آویخته کنند و خون را به دیوار کعبه بمالند آیه آمد ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾،[24] اگر آن قربانی طیّب و طاهر و حلال بود و شما «لله» ذبح کردید یا نحر کردید این با تقوا شد، این تقوا نه گوشت و خون، تقوا به خدا میرسد، این یک؛ تقوا ملکه انسان است وصف انسان است، این دو؛ اگر وصف بالا میرود موصوف یقیناً به همراه او بالا میرود، بلکه موصوف اصل است و وصف تابع او، انسان بالا میرود و تقوا به دنبال متقی. پس انسان میتواند به بارگاهی برسد که ذات اقدس الهی در سوره «حج» میفرماید: ﴿لَن یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَ دِمَاؤُهَا وَ لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾.
اگر در بخشهای دیگر فرمود: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه﴾[25] گرچه این کلِم را به معنای نفس هم معنا کردند؛ ولی «علی أی حال» اگر عقیده طیّب صاعد است و اگر خُلق طیّب و کریم صاعد است یقیناً معتقد هم صاعد، متخلّق هم صاعد است؛ پس میشود ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾، «إلیه یصعد الانسان الطیب»، «إلیه یصعد المحقق الطیب»، «إلیه یصعد العبد الطیب»، این کار خداست و خدا که ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ است میخواهد ما را به «أحسن المخلوقین» شدن برساند. فرمود عمداً عدهای بیراهه رفتند، ما به اینها سکّوی پرواز دادیم، اینها از این سکوی پرواز به جای اینکه بالا بروند افتادند، ما به آنها حبل متین دادیم گفتیم: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾[26] اینها حبل را به جای اینکه بگیرند و بالا بروند متأسفانه از این حبل سوء استفاده کردند این را به درون چاه انداختند، با همین طناب به درون چاه رفتند، با دین مبارزه کردند با دستور الهی مبارزه کردند با اخلاق الهی مبارزه کردند به درون چاه رفتند. آنها چون بر خلاف این دین عمل کردند به ﴿أَسْفَلَ سافِلینَ﴾ رفتند. گروه دیگر چون این طناب و حبل را متین گرفتند و بالا آمدند به ﴿أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾ رسیدند، ﴿فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ﴾ رسیدند این راه است. خدا به این اماکن پربرکت پیغبمرپرور، نبوتپرور رسالتپرور، ولایتپرور، امامتپرور این سرزمینی که مردان الهی میپروراند به این سرزمین سوگند یاد کرد که انسان این توان را دارد.
بنابراین تطبیق افعال بر اقوالِ خود خدا، تطبیق اقوالِ خدا بر افعال و مسئولیت مردم این عادلانه است حکیمانه است محقّقانه است و نسیانپذر نیست خلافپذیر نیست ظلمپذیر نیست و مانند آن؛ فرض ندارد حکمی از این بالاتر و همتای او، لذا او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾ است، ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است. فرمود ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ این را درباره فرشتهها که نفرمود؛ درست است که فرشته برابر آیات سوره «انبیاء» ﴿بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛[27] اما آن فرشته وسیله گناه و مانند آن را ندارد او یک بُعدی است. انسانی که طرفه معجونی است میتواند میل این کند، میتواند میل آن کند؛ این اگر تعدیل کند و میل آن نکند که میل کاذب است میل صفا و وفا کند میشود ﴿لکِن یَنَالُهُ التَّقْوَی مِنکُمْ﴾، میشود ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه﴾ با اینکه همه جا هست «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّه»[28] انسان به جایی میرسد که «الْعَالِی فِی دُنُوِّه» در عین حال که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ هست از این ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ پرواز میکند به ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ پس میشود پرواز کرد، داور هم ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است. در بحثهای قبل هم داشتیم که هرگز در قرآن کریم یا در روایات نیامده است که «إن مع الیسر عسرا» نفرمود با هر آسانی یک دشواری است فرمود با هر دشواری یک آسانی است خیلی از آسانیها است که در آن دشواری نیست. اگر گفته شد آسانی بیش از دشواری است تنها به این نیست که «الف و لام» آن، «الف و لام» عهد است یا «الف و لام» عهد نیست، فرق است بین معرفه و نکره تا جُرجانی اشکال کند یا بعضیها بپذیرند بعضیها هم نقد کنند! بلکه این معیّت یک جانبه است هر جا دشواری هست آسانی هست، اما هر جا آسانی هست که دشواری نیامده است؛ ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً﴾، در هیچ جا نیامده «إن مع الیسر عسرا» هر جا آسانی هست دشواری هم هست نخیر! خیلی از جاهاست که آسانی هست و دشواری نیست ﴿وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری﴾[29] هم این چنین است؛ بعد به خیلیها هم وعده داد که اگر کسی این کارها را انجام بدهد ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَی﴾[30] آن مقامات برتر تیسیر امور برای انبیا است این درست است ﴿یَسِّرْ لی أَمْری﴾ از آنِ کلیم الهی است یا بالاتر از آن ﴿وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری﴾ درباره پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، اما وعدههای الهی هم هست که «أمّا من کان کذا و کذا و کذا» ﴿فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری﴾. غرض این است که هر جا دشواری هست آسانی هم هست اما هر جا آسانی هست هیچ جا دلیل نداریم که دشواری هم هست، ممکن است آسانی محض باشد و این خداست.
این را هم براساس ﴿أَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ بودن، ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ بودن تنظیم کرده است. بنابراین عصاره این سوره این است که سوگند به این اماکن یا سوگند به این میوهها یا سوگند به این اشجار که همه اینها میتواند راه صحیح باشد؛ ولی به نظر میرسد که این اماکن پیغمبرپرور و مهد نبوت و امامت و رهبری و مانند آن، خدا به اینها سوگند یاد میکند و از عهد خلیل الهی این را شهر امین قرار داده است. آن وقتی که شهر نبود خلیل الهی عرض کرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً﴾[31] که نکره است بلدی نبود، فرمود دو کار بکن خدایا! این وادی غیر ذی زرع را شهر قرار بده! بعد از اینکه شهر قرار دادی، آمِن قرار بده؛ ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً﴾ که نکره است ﴿آمِناً﴾. بعد از اینکه شهر شد عرض کرد: ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً﴾. ذات اقدس الهی هم بعدها سوگند به این بلد امین یاد کرد، بعد فرمود ما این را شهر امن قرار دادیم مهد نبوت قرار دادیم حرم امن قرار دادیم و مانند آن. این کارها را ذات اقدس الهی کرده برای اینکه انسان پرواز کند و میتواند.
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[32]
فرمود: ﴿خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾، بعد در اثر اینکه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[33] اغراض و غرائز را روی این فطرت ریخت و این را زنده به گور کرد و دفن کرده است و صدای فطرت را کسی نمیشنود این به ﴿أَسْفَلَ سافِلینَ﴾ رسیده است؛ هم در دنیا به نازلترین درجه هستی رسیده است هم در آخرت گرفتار دوزخ خواهد بود. اما مردان الهی هم در دنیا ﴿یَنَالُهُ التَّقْوَی﴾ نصیبشان شد، ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ﴾ نصیبشان شد، «إنَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ» نصیبشان شد، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن» نصیبشان شد، «أَنَا عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»[34] نصیبشان شد که انسان بتواند میزبان الهی باشد. در پایان هم چه حسابرسی خدا در دنیا چه حسابرسی او در آخرت ﴿أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمینَ﴾ است که امیدواریم ذات اقدس الهی این توفیق را به همگان مرحمت کند که از تقوا محصولی بهتر نیست متقی بشوند، از کلمات طیّب و عالیه بهره بگیرند صعود کنند تا ـ إنشاءالله ـ به بارگاهی برسند که هیچ کسی در آن بارگاه احساس خطر نمیکند.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره یس، آیات1 ـ 3.
[2]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[3]. سفینة البحار، ج2، ص268.
[4]. ر. ک: من لا یحضره الفقیه، ج1، ص210؛ «الْمُصَلِّی مَنْ یُنَاجِی مَا انْفَتَل».
[5]. سوره حمد، آیه5.
[6]. سوره سجده، آیه7.
[7]. سوره ملک، آیه3.
[8]. سوره إسراء، آیه12.
[9]. سوره حج، آیه61؛ سوره لقمان, آیه29؛ سوره فاطر، آیه13؛ سوره حدید، آیه6.
[10]. سوره سجده، آیه1.
[11]. سوره فصلت، آیه10.
[12]. سوره فصلت، آیه33.
[13]. سوره زمر، آیه18.
[14]. سوره یوسف، آیه108.
[15]. سوره اعراف, آیه87.
[16]. سوره انعام, آیه57.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه186.
[18]. سوره ملک, آیه19.
[19]. التوحید(للصدوق)، ص146.
[20]. سوره مریم، آیه64.
[21]. سوره غافر، آیه17.
[22]. سوره کهف، آیه49.
[23]. شرح المنظومة، ج۵، ص۱۸۰.
[24]. سوره حج, آیه37.
[25]. سوره فاطر، آیه11.
[26]. سوره آل عمران، آیه103.
[27]. سوره أنبیاء، آیات26 و 27.
[28]. الصحیفة السجادیة، دعای47.
[29]. سوره أعلی، آیه8.
[30]. سوره لیل، آیه7.
[31]. سوره بقره، آیه126.
[32]. سنایی، قصاید، قصیده90.
[33]. سوره شمس، آیه10.
[34]. ر.ک: الدعوات (راوندی), ص120; منیة المرید, ص123.