أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (1) حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ (8)﴾.
سوره مبارکه «تکاثر» که ظاهراً در مکه نازل شد و طبق برخی از شأن نزولها در مدینه نازل شد، این درباره رهبری فرد و جامعه و کیفیت بهرهبرداری از نعمتهاست؛ هم در بخش معرفتشناسی نِعَم، هم در بخش اجرا و کارگزاری نِعَم.
ذات اقدس الهی جهان را آفرید دنیا را معرفی کرد انسان را آفرید خصیصههای ادراکی او را هم کاملاً تشریح کرد. آنچه در جهان هست آن را مسخّر انسان قرار داد، چیزی در نظام سپهری اعم از آسمان و زمین و «ما بینهما» نیست مگر برای بهرهبرداری از انسان و این حوزههای علمیه و دانشگاههای وسیع جهانی است که ذات اقدس الهی جامعه بشری را به مطالعه کتابهای آسمان و زمین و «بین الارض و السماء» دعوت کرده است. اینکه فرمود نظر کنید در آسمان و زمین و برای شما مسخّر شد؛ یعنی چیزی در آسمان یا زمین یا «بین الارض و السماء» نیست مگر اینکه برای شما خلق شد، یک؛ و من آن را مسخّر برای بشریت کردم، دو؛ امکانات تسخیر و امکانات بهرهوری از این نظام را در نهاد و نهان بشریت نهادینه کردم، سه؛ بشر نمیتواند بگوید من نمیتوانم آفتاب را بفهمم، شمس را بفهمم، مرّیخ را بفهمم؛ همه اینها هست منتها توزیع شده است.
بعد فرمود اگر اینها درست رهبری بشود جامعه متمدن میشود که در نوبتهای قبل در بخش پایانی سوره «بینة» آمد که شما بهترین مردان روزگار هستید ﴿هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾[1] و این جمله خبریه هم به داعی انشاء القا شده است؛ یعنی بکوشید تمدن شما بهترین تمدن و جامعه شما برترین جامعه و افراد شما والاترین افراد و کودکان و بزرگان و جوانان شما بزرگترین افراد جامعه باشند ﴿هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾. مؤمنان این چنیناند.
یک وقت سخن از پایان کار اهل ایمان در بهشت است آن حساب جدایی دارد؛ اما فرمود بهترین مردم روزگار مردم با ایماناند. اگر علم نباشد هنر نباشد بهرهوری از نظام سپهری نباشد بهرهبرداری از دریا و عمق زمین نباشد چه ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ای؟ فرمود چیزی در جهان نیست مگر اینکه برای بشر خلق کردم، یک؛ و مسخَّر کردم، دو؛ مسخِّر خداست و لاغیر. اما این مائده و مأدبه را خدا گستراند تا بشر استفاده کند، این یک نکته؛ بعد فرمود اگر بخواهید اهل قیام و مقاومت باشید چه در برابر دشمن داخل چه در برابر دشمن خارج، باید جیب شما و کیف شما پُر باشد، این دو. این را در سوره مبارکه «نساء» فرمود که اموال شما، ثروت شما، قدرت و امکانات ملی شما عامل قیام شما است و این را به دست هر کسی که سفیه است و مانند آن ندهید ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی﴾[2] که خدا این اموال را عامل قیام و قوام شما قرار داد و اگر این مال سبب قیام یک ملت است نباید به دست سفیه باشد که این بحثش مکرّراً به مناسبت آیات سوره مبارکه «نساء» و غیر «نساء» گذشت.
اما آنچه در این نوبت مطرح است این است که درباره جامعه بحث مکرّر گفته شد؛ اما درباره فرد؛ فرمود این مال را که ذات اقدس الهی در اختیار شما قرار داد در درون خود افراد فراوانی هستند یعنی قوا، افراد بیشماری هستند یعنی قوا، مسئولان داوطلب زیادی هستند یعنی قوا، در بخشهای اندیشه شعب فراوان واهمه از یک طرف صف کشیدهاند، شعب بیشمار قوّه خیال و متخیله از یک طرف صف کشیدهاند، اینها اندیشهورزی کنند به حسب ظاهر. در بخشهای اجرا نیروهای مسلّح شهوت از یک سو با زیر مجموعه آنها، نیروهای مسلّح غضب از یک سو، آن با پنبه سر میبُرّد این با سلاح، از یک سو؛ همه اینها صف کشیدهاند تا دستورهای خیال و وهم را اجرا کنند. اگر امکاناتی که در اختیار فرد است حالا یا به ارث رسید یا به کسب فراهم کرد مالی را فراهم کرد اگر قانونگذاری او به دست وهم و خیال باشد از یک سو، اجرایش به دست شهوت و غضب باشد از سوی دیگر، میشود ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾ تا زمان مرگ این است که صفر سرمایههای من بیشتر است! آن چکهایی که من میتوانم بکشم بیشتر است! مال من بیشتر است! اولاد من بیشتر است! قبیله من بیشتر است! حزب من بیشتر است! جناح من بیشتر است! این تکاثر و کثرتطلبی شما را سرگرم میکند تا مرگ. گرچه در بخشی از نقلها آمده در بخشی از شأن نزولها آمده که عدهای خواستند برتری قبیله خود را بر قبیله دیگر ثابت کنند و گفتند که ما جمعیتمان این قدر است آنها گفتند ما جمعیتمان این قدر است اینها افراد قبیله خودشان را شمردند تا رسیدند به اینکه به قبرستان بروند بگویند این قبر فلان شخص است از قبیله ما است، این قبر فلان شخص است تکاثر در قبیله از نظر فرد، آن را هم گفتهاند.
اما عمده آن است که این غدّه بدخیم در قبایل و امم گذشته هم بود که آنها میگفتند ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً﴾ بعضیها میگفتند ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَ رِءْیاً﴾[3] من محفلم من مجلسم من جشنم چشمگیرتر است بیشتر به دید میآید و مانند آن! تلاش و کوشش این بود. این گرفتاری در گذشته هم بود، در امم گذشته هم بود. اما بیان قرآن کریم این است که شما در پنج بخش دارید بازی میکنید و جمعبندی این بخشهای پنجگانه هم به یک بخش است. فرمود به اینکه ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾[4] دنیا پنج بخش دارد یا زمان کودکی است که دارد بازی میکند یا نوجوانی است که لهو است یا دوران سالمندی است که یک مقداری به زینت و به سر و صورت رسیدن و اینهاست یا به قدرت و مقام و جاه است یا نه، دوران سالمندی فرا رسیده است، نه اهل بازی است نه اهل سرگرمی است نه اهل زینتورزی به سر و صورت و جاه و لباس است فقط به تکاثر است که من این قدر مال دارم این قدر فرزند دارم این قدر قبیله دارم اینهاست.
این مراحل پنجگانهای که در دوران زندگی است در هر مرحله یا لعب است یا لهو، یا زینت است یا تفاخر یا تکاثر. گرچه قسم شیء قسیم شیء نمیشود، اما لهو به معنای جامع اقسام پنجگانه را که یکی از اقسام پنجگانه لهو در مقابل لعب است آن را هم شامل میشود که تمام این مجموعهها سرگرمی است. کسانی که راهشناس هستند و راهبلد هستند و مقصدیاب هستند اینها نه اهل بازیاند نه میشود اینها را بازی داد، نه اهل لغو هستند نه با اینها میشود لغوکاری کرد، نه اهل لعب هستند نه میشود با اینها ملاعبه کرد، نه اهل لهو هستند نه میشود الهاء کرد.
در سوره مبارکه «مؤمنون» فرمود مردان الهی کسانیاند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ ... وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[5] اینها اهل بازی نیستند اهل حرف لغو نیستند، گرچه فرقی بین لغو و لعب هست لهو و لعب هست؛ اما یک جامع مشترکی دارند. فرمود مردان الهی که برده و بنده خدای سبحاناند آنها اهل بازی و لهو و لعب نیستند. در سوره مبارکه «نور» «کما تقدم مراراً» فرمود اینها نه تنها خودشان به طرف بازی نمیروند اینها را نمیشود بازی داد. یک وقت است که یک بازیگر سیاسی است یک وقت میشود او را به سیاست بازی داد، یک وقت بازیگر فنّی است یک وقت میشود او را بازی داد؛ فرمود اینها نه به طرف بازی میروند نه میشود اینها را بازی داد ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ﴾،[6] «الهاء» یعنی اینها را بازی دادن، اینها را بازی گرفتن، اینها را به صحنه آوردن، از اینها سوء استفاده کردن. اینها آن قدرت را دارند که خود را و عظمت و جلال و شکوه معنوی خود را در اختیار کسی نگذارند، کسی نمیتواند الهاء کند؛ خودشان هم برتر از آن هستند که به طرف لهو و لعب بروند.
بنابراین مردان الهی در تمام آن اقسام پنجگانه مصون هستند، یک؛ وقتی بخواهیم جمعبندی کنیم آن اقسام پنجگانه را به صورت لهو در بیاوریم از لهو مصوناند، دو؛ اما اگر کسی مرد الهی نباشد آنچه را که گرفت در قسمت تقنین به دست وهم و خیال میدهد، در قسمت اجرا به دست شهوت و غضب میدهد؛ آن عقل نظری را یا ندارد یا حاکم معزولاند، آن عقل عملی را ندارد یا حاکم معزولاند که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَیً أَمِیر»[7] بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است.
فرمود بازیگری شما را سرگرم کرد تا زمان مرگ. این نِعمَ الهی برای آن است که خوب زندگی کنید، یک؛ جامعه را دریابید، دو؛ تولید کنید، سه؛ بیکار نباشید؛ پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست مزدور را نبوسید، دست کسی که کار میکرد تولید میکرد برای خود کار میکرد را بوسید؛[8] چون مزدوری در اسلام مکروه است. آن نهیای که مرحوم صاحب وسائل و سایر محدّثان و راویان در جوامع رواییشان نقل کردند،[9] از بعضیها منع شدید در میآید که مبادا کسی تمام حیثیت خود را در اختیار کارفرما قرار بدهد که او بهره ببرد، یک؛ مقداری مُزد بگیرد، دو. فرمود برای خودت کار بکن، خودت تولید بکن. اگر این مال که نعمت است به دست خود انسان به نقمت تبدیل نشود «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح»[10] که آن را هم فرمودند.
اما اگر به نقمت تبدیل بشود میشود لهو و لعب. قانونگذاری کیفیت اقتصاد و تولید و جمع ثروت به دست وهم و خیال است، کیفیت اجرای آن مصوبات وهم و خیال به دست شهوت و غضب است این آدم را سرگرم میکند تا زمان مرگ و زمان مرگ هم هیچ اثری برای انسان نمیماند. در حالی که ذات اقدس الهی فرمود شما در بهترین مکتب زندگی میکنید، ما درِ بهشت را نبستیم، ما درِ بهشت و جهنم را نبستیم ما بین شما و جهنم و بهشت دیوار نکشیدیم، خیلی هم از شما دور نیست، خودت را دریاب هم بهشت را میبینی هم جهنم را.
اگر «علم الیقین» داشته باشی به رهآورد انبیا که آنچه آنها گفتهاند «حقّ لا ریب فیه»، به اینها عالم بودید نه بازی کردید و نه دیگران را به بازی گرفتید؛ وهم و خیال را به امامت عقل نظری هدایت کردید، شهوت و غضب را به رهبری عقل عملی هدایت کردید؛ هم در جهاد درون پیروز هستید هم در جهاد بیرون پیروز هستید، هم نعمت را به نقمت تبدیل نکردید هم آه و افسوس و تغابن را در پیش ندارید که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ﴾.[11] آنگاه هم بزرگانی از اهل عرفان این را گفتند؛ آنهایی که اهل معرفت گفتند، گوشهای از آن حرفها در کشاف[12] زمخشری آمده است که عدهای در حوزه و دانشگاه مشغول تکاثر در علم هستند، فلان مطلب را یاد بگیرند فلان مطلب را یاد بگیرد، نه سحرخیز است نهسحرخیزی دارد، نه ناله شبی دارد نه آه سحری دارد، اهل عبادت و زهد و عمل نیست، اهل علم است، این علم در پایان زندگی ممکن است از یاد من برود:
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار میکنم[13]
این را ذات اقدس الهی در قرآن فرمود که ﴿وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾،[14] ما اینها را به شما دادیم یک روزی دادیم که ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾[15] این نکره در سیاق نفی است. آن هم در پایان زندگی ﴿وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾ آن هم نکره در سیاق نفی است: «آنها که خواندهام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که» در نماز و روزه و دعا و مناجات و ذکر و فکر صرف میکنم، «الا حدیث دوست که تکرار میکنم». فرمود این مدرسه هست اگر «علم الیقین» داشته باشید، باور کنید آنچه را که انبیا(علیهم السلام) گفتهاند بهشت و شما فاصله ندارید، جهنم و شما فاصله ندارید، معاد و شما فاصله ندارید کاملاً میبینید و در بیانات نورانی حضرت امیر آن خطبهای که فرمود: «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»[16] اول در حد «کأنّ» است و با «کاف» است که گویا بهشت را میبینند گویا جهنّم را میبینند. آن «حارثة بن زید» که مرحوم کلینی قصهاش را در کافی نقل کرد آن هم در مقام «کأنّ» بود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نماز صبح دید که این جوان خیلی زردچهره است فرمود: «کَیْفَ أَنْت؟» عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا»؛ حضرت فرمود هر چیزی علامتی دارد علامت یقین تو چیست؟ گفت: «کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی» که مقام «کأنّ» است، گویا عرش را میبینم. [17]
در جریان «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حق الیقین» سخن از متیقّن و معلوم نیست که چه چیزی را میبینید،
مقداری فرمود ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ این تمثیل است و نه تعیین ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ «لترونّ الجنة»، «لترونّ العرش»، «لترونّ الکرسی»، «لترونّ کذا و کذا و کذا و کذا»! این مثال است؛ منتها چون مناسب با الهاء است و تبهکاری تبهکاران است از جهنم سخن گفت. آن حرفی که بعضی اهل معرفت گفتند و گوشهای از آن حرف در کشاف زمخشری آمد، خیلی از ما گرفتار فراهم کردن کثرت مال هستیم؛ «نحن اکثر منه علماً، نحن اکثر منه تفسیراً، نحن اکثر منه فلسفةً و کلاماً و فقهاً و اصولاً» این است. اما آن کسی که اهل راز و نیاز و خضوع و سجده و شکر است که نمیگوید «نحن اکثر منه سجدةً، نحن اکثر منه صلاةً»، او مواظب زبانش است مواظب دهنش است مواظب فکرش است مواظب ذکرش است. «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[18] است از خودش چیزی ندارد تا بگوید «نحن اکثر، نحن اکثر»!
این حرفی که آن مردان بزرگ گفتند سرجایش محفوظ است، ولی این دالان هست که اگر «علم الیقین» باشد انسان میبیند، بعد وارد صحنه میشود؛ «علم الیقین» است و «عین الیقین» است و «حق الیقین»، هر سه مرحله هست. گرچه برخیها به سبک دیگری تفسیر کردهاند؛ اما سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) [19] راهی که بزرگان باید میرفتند رفتند؛ ایشان هم همان راه بزرگان را طی کرده است و فرمود اگر بخشی از «علم الیقین» علم را انسان شفاف و برهانی کند کمکم «از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».[20]
در بندگی آنجا که ورا پای و مرا سر ٭٭٭ در خواجگی آنجا که ورا حلقه مرا گوش[21]
به قول سنایی اگر این چنین شد این نه اهل بازی است نه میشود او را بازی داد، نه اهل لهو است نه میشود الهاء کرد؛ آن سوره مبارکه «نور» این بود: ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ﴾ او اهل الهاء نیست، نمیشود او را بازی داد او بازی را زیر پای خود گذاشت؛ بنابراین نه به بهاء، نه به بهانه با هیچ عاملی نمیشود او را به لغو یا لعب، یک؛ لهو، دو؛ زینت، سه؛ تفاخر، چهار؛ تکاثر، پنج؛ به هیچ یک از این پلها و دامهای پنجگانه سوره مبارکه «حدید» نمیشود اینها را بند کرد. لذا فرمود شما سرگرم این کار نباشید وگرنه گرفتار کار جاهلیت خواهید بود.
یک خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که درباره برزخیهاست؛ چون خود حضرت فرمود مردان الهی کسانیاند که «فَهُم وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛ این خطبه تقریباً بیست صفحه است شریف رضی(رضوان الله تعالی علیه) این را تقطیع کرده است، بخشی را در همان خطبهای که همّام گفت نقل کرد بخشی را هم در آخرهای خطبههای نهج البلاغه آنجا که فرمود: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[22] او وهم و خیال را نکُشت، وهم و خیال از بهترین نیروهای درونیاند، منتها باید مأموم عقل نظری باشند به امامت او نماز جماعت بگذارند. شهوت و غضب از بهترین نعمتهای الهی است نباید اینها را خفه کرد. مأموم عقل عملی آن شهوت است آن غضب است که در راه صحیح ذکر میشود علاقه پیدا میکند این اشتهای به خوردن و مانند آن که نیست اینکه درباره حیوانات هم هست که میبینید در بخشهایی که سخن از خوردن است میفرماید: ﴿کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ﴾[23] یک؛ ﴿مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ﴾[24] دو؛ اما وقتی سخن از علم و مردان الهی باشد انسان با فرشتهها همنشین است؛ این شاید صدها بار گفته شد که ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾،[25] در معرفتشناسی، خداشناسی، توحیدشناسی، وحدت الهیشناسی، «وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه» را آدم بفهمد تکرار نیست، توحید ذاتی است توحید وصفی است توحید فعلی است اینها انسان را همسفر و همنشین فرشته میکند:
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس[26]
بنابراین هشدار الهی این است که تکاثر شما را سرگرم کرد مبادا سرگرم شوید، تا زمان مرگ شما را سرگرم میکند مبادا این چنین باشید، وگرنه وقتی سرگرمی پیدا کردید شما را رها نمیکند؛ فرمود: ﴿کَلاَّ﴾؛ هم الهای تکاثر کار لغوی است، هم پیروی شما از الهای تکاثر کار لغوی است، هم زمان مرگ جا برای توبه نیست ﴿کَلاَّ﴾ راه باز است. اگر درست عالم باشید چون «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»[27] است؛ این «تاء» در «فَرِیضَةٌ» «تا»ی مبالغه است نه «تا»ی تأنیث، وگرنه مبتدا مذکر باشد و خبر مؤنث؟! یعنی خیلی خیلی خیلی واجب است که آدم چیزی بفهمد.
در نوبتهای قبل هم به عرض شما رسید آن معلومی که هنگام مرگ ما را رها میکند معلوم ما نیست. معلومی که هنگام مرگ با ما هست در برزخ با ما هست در قیامت با ما هست و شکوفاتر میشود. درست است که بعضی از علوم برنامه دنیایی ما را تأمین میکند ولی آن صبغه دینیاش که علم را دینی میکند آن اگر بماند؛ یعنی انسان جهان را از منظر آیت بودن بداند، اگر منجّم است لیل و نهار را آیت حق بداند ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ﴾[28] آیه بداند و اگر زمینشناس است ﴿وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾[29] باشد و مانند آن، این علم عالم را رها نمیکند؛ اما بعضی علماند همان طوری که معلوم عالم را رها میکند علم هم ما را رها میکند اگر کسی زمینشناس بود دریاشناس بود صحراشناس بود شمس و قمرشناس بود بساط اینها برچیده میشود معلوم که نباشد علم هم نیست عالم هم دست تهی دارد.
اما معارف الهی اعتقادات الهی اوصاف الهی اسمای حسنای الهی که حدّ و حصر ندارد، این علم هر چه انسان به قیامت نزدیکتر میشود شکوفاتر میشود معلوم را بهتر میبیند؛ اول علم حصولی است بعد علم شهودی است بعد متحقق شدن به آن است. خدا غریق رحمت کند خواجه طوسی و دیگران را اینها این مثال را زدند، گفتند اگر کسی علم داشته باشد که در کنار او در فلان اتاق یک آتش است این «علم الیقین» است خودش روشن کرده است یا دیگران روشن کردند، یقین میداند آنجا آتش است وقتی برود در آن اتاق، این «علم الیقین» او میشود «عین الیقین»، وقتی دست گذاشت میشود «حق الیقین»، چون دارد میسوزد؛ بهشت هم همین طور است. فرمود اگر شما «علم الیقین» داشته باشید زمینه «عین الیقین» فراهم میشود، یک؛ از «عین الیقین» به «حق الیقین» بار مییابید، دو.
﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ یک نقدهای ادبی جناب زمخشری در کشاف دارد که این ﴿لَوْ﴾ لو امتناعیه است و جواب ندارد؛[30] ولی ظاهرش آن سیاق و انسیاق و انسباقی که بین اینها هست این تثلیث را به توحید برمیگرداند. یک «علم الیقین»ی هست که تکامل آن به «عین الیقین» است و کاملترین آن هم «حق الیقین» است. ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾؛ البته اینها هنوز وارد صحنه بهشت نشدند ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾ که این نعمت را چرا به نقمت تبدیل کردید؟ ما به شما عامل قیام دادیم هم در مسائل اجتماعی، اقتصاد اجتماعی، کیف جامعه، جیب جامعه باید پُر باشد تا قدرت قیام داشته باشد؛ هم در مسائل داخلی نعمت را به نقمت تبدیل نکند که وقتگیر باشد عبادت را به لهو، عبادت را به لغو، عبادت را به زینت، عبادت را به تفاخر، عبادت را به تکاثر، به این پنج گودال سوره مبارکه «حدید» تبدیل نکند.
در ذیل ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾ از وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است که «نَحْنُ النَّعِیم»[31] نعمت همین است نعمت ولایت است نعمت توحید است نعمت قرآن است؛ کسی که قرآن را دوست داشته باشد قرآنفهم باشد قرآن را عمل کند ناشر قرآن باشد این نعمت الهی است این ثَقَل اکبر است این ولایت الهی است این حبل متین است. قرآن را خدا آویخت، نه انداخت؛ یک طرف به دست اوست آدم قرآن را که بگیرد طنابی را گرفته است که بالایش به دست ذات اقدس الهی است، این نعمت است فرمود این را تبدیل به نقمت نکنید ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾.
مطالب جزئی در این سوره مبارکه «تکاثر» است که به مناسبتهایی در طی این تفسیرهای گذشته بارها گذشت؛ ولی غرض آن است که این آیه میگوید که هم آن کاری که دیگران قبیلهها را میشمردند تا رسیدند به شمارش قبور، آن امر باطلی است، هم آنکه ﴿نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً﴾ زمان جاهلیت باطل است و فرمود مال نعمت است به نقمت تبدیل نکنید، مال عامل قیام است به قعود تبدیل نکنید، چه در مسائل اجتماعی بیرون و چه در مسائل اخلاقی و حقوقی درون که امیدواریم ذات اقدس الهی این توفیق را به ما بدهد که ما از آن مراحل پنجگانه نجات پیدا کنیم نعمت را نقمت نکنیم علم را جهل نکنیم که بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) است که فرمود: «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»[32] آن خطبه نورانی حضرت امیر هم سرجایش محفوظ است[33] که ابن ابی الحدید میگوید من از پنجاه سال قبل تاکنون بیش از هزار بار آن خطبه را خواندم هر بار که خواندم برای من «أحدثت عندی روعة و خوفا و عظة»[34] تازگی داشت؛ آنجا حضرت وضع برزخ را مشخص کرد، رفتن به سوی برزخ را مشخص کرد، روابط فردی آن برزخیها را مشخص کرد. خود حضرت دارد آن صحنه را میبیند، این «علم الیقین» او به «عین الیقین» تبدیل شده، بعد هم به «حق الیقین» میرسد. امیدواریم ذات اقدس الهی توفیق علم با عمل صالح را به همه ما مرحمت کند.
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سوره بینة, آیه7.
[2]. سوره نساء، آیه5.
[3]. سوره مریم, آیه74.
[4]. سوره حدید، آیه20.
[5]. سوره مؤمنون، آیات1 و 3.
[6]. سوره نور، آیه37.
[7]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت211.
[8]. اسد الغابه، ج2، ص269.
[9]. وسائل الشیعة، ج19، ص103.
[10]. نهج الفصاحة، ص786.
[11]. سوره تغابن، آیه9.
[12]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص791 و 792.
[13]. دیوان سعدی، غزل421.
[14]. سوره حج، آیه5.
[15]. سوره نحل، آیه78.
[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.
[17]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص54.
[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[19]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص140.
[20]. دیوان اشعار سنایی غزنوی، غزل209.
[21]. دیوان حکیم سنایی، ص336.
[22]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه220.
[23]. سوره طه، آیه54.
[24]. سوره نازعات، آیه33؛ سوره عبس، آیه32.
[25]. سوره آلعمران، آیه18.
[26]. سنایی، قصاید، قصیده90.
[27]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.
[28]. سوره إسراء، آیه12.
[29]. سوره فصلت، آیه53.
[30]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص792.
[31]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص476.
[32]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت280.
[33]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه221.
[34]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج11، ص153؛ «و أقسم بمن تقسم الأمم کلها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسین سنة و إلی الآن أکثر من ألف مرة ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندی روعة و خوفا و عظة و أثرت فی قلبی وجیبا و فی أعضائی رعدة و لا تأملتها إلا و ...».