أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (6) إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (8)﴾
سوره مبارکه «بیّنه» که ظاهراً در مدینه نازل شد، چون بحثهای صلات و زکات و مانند آن به صورت تصریح در آن بازگو شد، صدری دارد و ذیلی که قدر مشترک این صدر و ذیل، صعوبت تفسیر این بخش از آیات است. آیاتی که وضع آنها شفاف و روشن نیست، گاهی در حد یک مظنه مسئله حل میشود، گاهی در اثر تضارب آراء بر دشواری آن افزوده میشود. این سوره را برخی از مفسران دشوارترین سوره قرآن یا بخشی از آیات این سوره را دشوارترین آیات از نظر تفسیر ذکر کردند. در حدود دَه قول یا بیشتر ذکر شده است که هر کدام بر ابهام و دشواری آن میتواند بیفزاید.
اگر به سایر آیات قرآن کریم رجوع بشود در درجه اول از مقدار صعوبت و دشواری آن کاسته میشود، یک؛ و در اثر همیاری و کمک آیات دیگر بر سهولت آن افزوده میشود، دو؛ تا کمکم معنای شفاف و روشن آن را بتوان اظهار کرد، سه. در صدر این سوره آمده است که کفار از اهل کتاب یعنی ترسایان و یهودیان و اگر فِرَق دیگری هم بودند که قرآن کریم در سوره «حج» از آنها به عنوان مجوس یاد میکند که میفرماید در صحنه قیامت یهودیها و مسیحیها و ترسایان و مشرکان اینها همه در آنجا حاضرند هر کدام برابر اعمال خود کیفر میبینند که مسئله مجوس را هم از مسئله یهود و نصارا جدا کرد هم از مسئله مشرکین و آنها را در برابر مشرکین نام برد.
به هر تقدیر ظاهر صدر این سوره این است که اهل کتاب و مشرکین اینها جدا نبودند تا اینکه بیّنهای بیاید و رسول الهی تجلّی کند تنزّل کند مکتبی و شریعتی بیاورد صحف آسمانی را به همراه داشته باشد، احکام و حقوق را به صورت روشن تبیین کند. قبل از کلمه ﴿مُنْفَکِّینَ﴾ و بعد از آن تاحدودی روشن است؛ اما عمده آن است که این کلمه ﴿مُنْفَکِّینَ﴾ یعنی چه؟ ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ یعنی کفار و مشرکین منکفّ نبودند از چه منفک نبودند؟ یعنی از هم جدا نبودند باهم اتفاق داشتند و هیچ اختلافی نداشتند یا از یک شیء ثالثی جدا نبودند؟
در سوره مبارکه «بقره» اصل نزول شریعت را وقتی میداند که اختلاف در احکام و حقوق رخ داد. در عصر آدم(سلام الله علیه) آن شریعتی که وجود مبارک آدم آورد همان نصایح ابتدایی بعد از اعتقادات و خطوط کلی اخلاق، مسئله نظم جزئی، مسئله توافق و هماهنگی، مسئله امنیت و امانت در سطح رقیقی مطرح بود تا کمکم اختلافهایی رخنه کرد تجاوزهایی پیش آمد تعدیهایی صورت گرفت ظلمهایی پدید آمد که از آن به بعد شریعت به صورت شفاف آمده احکام را مشخص کرد حقوق را مشخص کرد روابط احکام و حقوق را مشخص کرد «مَن علیه حق» را از «مَن له الحق» جدا کرد و از آن به بعد یک عده عالماً اختلاف کردند و مشکل خود را افزودند. قبلاً اختلافی نبود بعداً اختلاف پیش آمد؛ این اختلافهایی که قبلاً نبود یعنی این اختلافی که سر از دوزخ در بیاورد نبود، یک سلسله اختلافی بود که ما چگونه اداره کنیم و احکام چه باشد و برنامه چه باشد و حقوق چه باشد، این اختلاف «قبل العلم» بود، این اختلاف «قبل العلم» زمینه تحقیق را فراهم میکند. اما بعد از اینکه دین آمده احکام و حقوق را مشخص کرد عدهای اختلاف کردند ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بیّنهمْ﴾[1] این اختلاف «بعد العلم» است که بغی است و تعدّی است و ظلم است و پایان آن هم دوزخ است.
تفکیکی آنجا مطرح شد که بین قبل از نزول کتاب آسمانی و بعد از آن؛ یعنی از زمان آدم(سلام الله علیه) تا زمان پیدایش شریعت رسمی، مردم سادهتر زندگی میکردند به همان احکام و حقوق اولیه بسنده میکردند که انبیای قبلی گفته بودند و مانند آن. وقتی جامعه گسترش پیدا کرد و حقوق و احکام زیاد شد و تشخیص آنها دشوار بود زمینه اختلاف فراهم شد و بعد شریعت آمد که به اختلافها خاتمه بدهد مردان الهی متشرّع پذیرفتند، آنها که گرفتار هوا و هوس بودند «بعد العلم» اختلاف پیدا کردند که در آن آیه سوره مبارکه «بقره» بین اختلاف «قبل العلم» که چیز خوبی است و اختلاف «بعد العلم» که چیز بدی است فرق گذاشتند اختلاف «قبل العلم» زمینه پژوهش و تحقیق را فراهم میکند اختلاف «بعد العلم» جز بغی و ستم چیز دیگری نیست.
آنجا مشخص است که قبل و بعد چیست. در این کریمه که فرمود اهل کتاب و مشرکین منفک نبودند تا اینکه بیّنه بیاید و آن بیّنه را هم به صورت ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ﴾ که بدل بیّنه تفسیر شده است و ذکر کردهاند یعنی قبل از اینکه رسول الهی بیاید اینها باهم بودند منفک نبودند اختلاف نداشتند بعداً اختلاف پیدا کردند. اینها از چه منفک نبودند بعد منفک شدند؟ گفتند این أصعب آیه است. بعد از دو سطر آمده است که ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ اینها هیچ انفکاکی و تفرقهای و اختلافی نداشتند و منتظر بیّنه و رسول الهی بودند. بعد فرمود بعد از آمدن بیّنه، اهل کتاب اختلاف کردند که این اختلاف «بعد البیّنه» است اختلاف «بعد العلم» است که این بغی است در این بخش نامی از مشرکین به میان نیامده است. اگر تعبیر این بود «و ما تفرق الذین کفروا» این کفروا شامل مشرکین هم میشد؛ اما فرمود: ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ که شامل مشرکین نمیشود، آن وقت این سؤال مطرح است که مشرکین در اینجا چه کردند؟
در بخشهای نهایی باز سخن از اهل کتاب و مشرکین است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ﴾؛ صعوبت در تحلیل معنای ﴿مُنْفَکِّینَ﴾ است، این منفک نبودن! وجوهی را که جناب زمخشری در کشاف نقل کرد[2] و برخیها هم شاید پذیرفتند، پذیرفتنی نیست. چند وجه را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کردند[3] که آن وجوه را مرحوم امین الاسلام هم میتواند یادآور باشد؛[4] بخشی از آنها تاحدودی قابل قبول هست؛ ببینیم کدام یک از این وجهها را میشود به حساب آیه به حسب ظاهر آورد؟
آن وجهی که یک مقدار به نظر نزدیکتر میرسد تا برسیم به نظر نهایی، این است که پیام قرآن کریم این است که خدای سبحان جهان را آفرید ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾[5] این «کان»ی تامّه است یعنی هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست، چه آسمان و آسمانی و چه زمین و زمینی، چه جاندار و بیروح و چه انسان و فرشته و جن، ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. این مسئله خالقیت است که به «کان»ی تامّه برمیگردد.
مسئله ربوبیت و هدایت و تدبیر و تربیت است که به «کان»ی ناقصه برمیگردد که او ﴿رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ است ﴿رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ﴾[6] است باید بپروراند. پروراندن هر موجودی به سعه هستی اوست، پرورش یک گیاه مشخص است ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ﴾[7] برای تلقیح گیاهان و همچنین ابرها و مانند آن، حساب آنها مشخص است ثمردهی درختها مشخص است، نقص و کمال گیاهان مشخص است حیوانات مشخص است. این انسان است که در تربیت او در سایه تعلیم است و تزکیه است و مانند آن. در این زمینه ذات اقدس الهی میفرماید اگر خدای سبحان رهبران الهی را برای هدایت جوامع بشر از راه علم غیب و صحف آسمانی هدایت نمیکرد مردم به مقصد نمیرسیدند؛ چون این قافله نه میداند از کجا آمده است و نه میداند بعد از مرگ کجا میرود! این هم در دنیا میتواند علیه خدا استدلال کند هم در آخرت، بگوید خدایا ما که نمیدانستیم از کجا آمدیم به کجا میرویم چرا راهنما نفرستادی؟ چرا صراط مستقیم معین نکردی؟
خدای سبحان که دین را براساس عقلانیت اداره میکند در بخشهای پایانی سوره مبارکه «نساء» فرمود: ما انبیا را فرستادیم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[8] خدای سبحان رهبران الهی را فرستاد تا بعد از آمدن انبیا کسی نتواند علیه خدا احتجاج کند بگوید تو که ما را آفریدی تو که از سبق و لحوق ما باخبر هستی تو که از راه و بیراهه مستحضر هستی چرا راهنما نفرستادی! برای اینکه خدا از احتجاج جامعه بشری مصون بماند و برای اینکه بشر علیه خدا استدلال نکند انبیا را فرستاد مرسلین را فرستاد رهبران الهی را فرستاد کتابهای آسمانی را با اینها فرستاد که در بخشهای پایانی سوره مبارکه «نساء» به این صورت آمده است آیه 165 به بعد سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[9] این ﴿بَعْد﴾ مستحضرید که ظرف است و ظرف مفهوم ندارد مگر در مقام تحدید. اینجا چون مقام تحدید است یعنی حدگذاری است مفهوم دارد؛ یعنی اگر انبیا نفرستاده بود مردم میتوانستند علیه خدا استدلال کنند اما چون انبیا فرستاد بعد از رسل او دیگر نمیتواند علیه خدا احتجاج و استدلال کند؛ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾ بشارت میدهند کسی که بیراهه نرود و راه کسی را نبندد و انذار میکنند کسی را که بیراهه برود و راه دیگران را ببندد انبیا فرستاد برای اینکه ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛ آن وقت ﴿وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً﴾ و آیات بعد.
برابر آن، پیام این آیه میتواند این باشد که مسئله وحی و نبوت دو چهره دارد: یکی «ضروریٌ للناس»، یکی «ضروریٌ عن الله» نه «علی الله». چون چیزی بر خدا واجب نیست، نمیتوان گفت بر خدا لازم است که چنین کاری بکند رهبران الهی بفرستد صحف نازل کند، چرا؟ چون اگر چیزی، قانونی و اصلی بخواهد بر خدا حاکم باشد حتماً یک امر وجودی است قانون است حق است اصل تثبیت شده است چون یک امری عدمی که نمیتواند حاکم باشد، این مطلب اول؛ اگر بنا شد چیزی بر خدا حاکم باشد حتماً باید امر وجودی باشد. امر دوم آن است که در ساختار خلقت در نظام الهی، غیر از خدا هیچ چیزی نبود و هیچ چیزی نیست منهای خلقت. بیرون از حوزه خلقت چیزی نیست که بر خدا حاکم باشد و خدا مقهور آن و محکوم آن و تحت امر و نهی آن باشد، پس بیرون از ساختار خلقت چیزی نیست.
درون ساختار خلقت که با خلقت شروع شده است و ادامه دارد هر چه هست و هر که هست سپاه و ستاد الهی است که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[10] چیزی جزء مخلوقات خدا نیست مگر اینکه مطیع امر اوست، در برابر ذات اقدس الهی هیچ موجودی قاهرانه حرکت نمیکند و قاهرانه سخن نمیگوید. پس شیء عدمی که نمیتواند حاکم باشد، یک؛ بیرون از ساختار ممکنات و مخلوقات چیزی نیست که بخواهد بر خدا حاکم باشد، دو؛ درون ساختار خلقت هر چه هست مخلوق اوست تحت فرمان اوست تسخیر شده اوست که ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾[11] هرگز یک موجود امکانی توان آن را ندارد که حاکمانه و قاهرانه بر خدا حکومت کند.
پس اینکه گفته میشود مبادا احتجاج بشود، یعنی این کار را ضرورتاً خدا میکند «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله»، ضروری «عن الله» است نه ضروری «علی الله». رهبر را فرستادن، صحف آسمانی را نازل کردن، انبیا و مرسلین را اعزام کردن اینها اموری است که «یجب عن الله» نه «یجب علی الله»! پس پیام بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» این است که اگر خدا پیامبر نمیفرستاد و رهبران الهی را اعزام نمیکرد مردم احتجاج میکردند که چیزی «یجب عن الله» بود چرا نشد؟ با اینکه او قدرت محض است با اینکه در درون هر چه هست جنود اوست و بیرون هم که چیزی وجود ندارد تا مانع باشد چرا خدا این کار را نکرد؟
پس فرستادن انبیا و نازل کردن کتاب ضروری «عن الله» است نه «علی الله». «یجب عن الله» است نه «علی الله» که معتزله میپندارد و از طرفی هم «ضروری للناس» است هم برای مردم ضروری است نظیر آب و هوا که بدون آن جامعه زنده نیست، هم از خدا لازم است چون غیر از خدا کسی نمیتواند قانونگذار باشد. اگر به این معنا انفکاک تفسیر شد راه روشنی را طی کردیم. البته این بدون نقد نیست بدون خلاف ظاهر از یک نظر نیست باید آن راههای نقضی و خلاف ظاهر را هم تسطیح کرد. ظاهر آیه اول این است که کافر معلوم میشود که گاهی در مقابل مشرک است منظور اهل کتاب است که کفر ورزیدند به رسالت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، گاهی معنای عام خودش را دارد آن وقت ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ کافر اعم از اهل کتاباند که به نبوت خاصه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان ندارند و مشرکین هم که توحید الهی را قبول ندارند توحید ربوبی را قبول ندارند از نظر توحید مشکل جدی دارند اینها منفک نبودند؛ یعنی این قانون آنها را رها نمیکرد این اصل آنها را رها نمیکرد آنها چسبیده به این اصل و قانون بودند تا اینکه رسول خدا بیاید وقتی آمد حجت تمام است.
پس ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ اینها با احتجاج همراه بودند از دلیل جدا نمیشدند تا اینکه پیامبر بیاید وقتی پیامبر آمد آنها دلیلی ندارند. آنها وقتی میتوانند بگویند ما دست از آداب و سنن خود برنمیداریم که پیامبری و حجتی از طرف خدا بیاید بگوید این کار ممنوع است. وقتی نیامد اینها همچنان آن آداب و سنن قبلی را دارند از آنها منفک نیستند. وقتی آمد اینها دلیلی ندارند بر ماندن حتماً باید منفک بشوند، ولی برخیها ایمان آوردند برخی دیگر همچنان بر همان جمود جاهلی که در بخش اندیشه به گمان زندگی میکردند و در بخش انگیزه به هوا و هوس ﴿إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ﴾[12] برابر آن ماندند. این یکی از احتمالاتی است که میتواند از بسیاری از اشکلات و شبهات مصون بماند و آیات را تا حدودی روشن کند. البته بینقض نیست یک مقدار خلاف ظاهر را باید تحمل کرد تا ببینیم راهحل چیست؛ ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾.
یکی از اقوال در مسئله که بینقص نیست این است که چه اهل کتاب و چه مشرکین اینها بیصبرانه میگفتند پیامبری که باید بیاید باید نازل بشود و صحفی که آسمانی است باید نازل بشود، با آمدن پیامبر و داشتن صحف آسمانی حجت بالغه الهی به ما رسیده است از گزند مصون هستیم. مشرکینی که اصل نبوت و وحی را قبول ندارند و آن را خرافه میپندارند و از طرفی هم در تدبیر جامعه بشر را مستقل میدانند و میگویند خود ما احکام و حقوق خود را تنظیم میکنیم این چه احتجاجی است؟ این چه وعدهای است که اینها قبلاً بیصبرانه در انتظار وحی و نبوت بودند در حالی که اینها اصلاً وحی و نبوتی نیستند. ما بگوییم مشرکین قبلاً میگفتند حتماً باید وحی و نبوت بیاید تا ما دست از بتپرستی و وثنیت و صنمیت برداریم. آنها اصلاً رسالت را فسون و فسانه میپنداشتند و رسالت را جنون میدانستند، کسی که مدعی رسالت بود او را متهم میکردند به جنون، شعر، سفسطه، کهانت، سحر، جنون و مانند آن. اینها میگفتند رسالت نیست و اگر رسالتی باشد باید فرشتهای از آسمان نازل بشود، چگونه میشود گفت اینها بیصبرانه منتظر وحی بودند تا صحف آسمانی بر آنها کتابی نازل کند؟
این سخن نمیتواند بدون این نقد باشد؛ مانند بسیاری از وجوه دیگر که با نقدهای دیگر همراه است باید این گونه از نقدها را از سر راه برداشت تا آن آیه را به همان معنایی که قبلاً گفته شد بازگو کرد ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ چه کفار چه مشرکین منفک نبودند باهم بودند، تا چه وقت؟ تا بیّنه بیاید؛ یعنی اینها منتظر بیّنه بودند تا اینکه از کفر و شرک دست بردارند در حالی که با آمدن بیّنه همچنان بر کفر و شرک خودشان ادامه میدادند. بشر این طور است هرگز از الحاد نمیرهد مگر اینکه وحی و نبوت و جریان صحف آسمانی به حدّ نصاب برسد. ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ مُنْفَکِّینَ حَتَّی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ این بیّنه بدلش کیست و نامش چیست؟ ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ﴾ که ﴿یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً ٭ فیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ کتابی است که خودش قائم به نفس است منزه از شبهه و اشکال است ﴿کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾؛ دیگران را هم سرپرستی میکند هم به قیام وا میدارد هم عامل قیام آنهاست هم کتاب نازل شده هرگز وسیله سکوت و جمود و مانند آن نیست.
اگر این بیّنه آمد و قیّمه هم هست و جاهلیت آن روز بیصبرانه منتظر این وضع بود چرا وقتی که آمد عدهای تکذیب کردند؟ ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾؛ بعد از اینکه بیّنه الهی نازل شد روی جهات ابتدایی حق را روشن کرده است، با این وجود اینها عالماً عامداً بیراهه رفتند و راه دیگران را هم بستند! گفتیم کتابی باشد که قائم به نفس باشد، یک؛ قیّم دیگران باشد، دو؛ یعنی کتابی که به نام کتب قیّمه است آمده اما ﴿وَ ما تَفَرَّقَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَةُ﴾ که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم ذات اقدس الهی توفیقی عطا کند معنای روشنتری برای این بخش از آیات ارائه شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره جاثیة، آیه17.
[2]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص782.
[3]. التبیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص388.
[4]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص793.
[5]. سوره زمر، آیه62.
[6]. سوره انعام، آیه164.
[7]. سوره حجر، آیه22.
[8]. سوره نساء، آیه165.
[9]. سوره نساء، آیه165.
[10]. سوره فتح، آیه4.
[11]. سوره بقره، آیه284.
[12]. سوره نجم، آیه23.