أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فیها وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ (7) فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً (8) وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9) وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (11)وَ یَصْلی سَعیراً (12) إِنَّهُ کانَ فی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ (14) بَلی إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصیراً (15)﴾.
سوره مبارکه «انشقاق» همان طوری که از مضمون آن پیداست در مکه نازل شد و قسمت مهم صدر این سوره درباره معاد است، چون مهمترین مشکل مردم جاهلیت همان مسئله معاد بود و آنچه مسئولیت، تربیت و عدل اجتماعی را به همراه دارد مسئله معاد است؛ یعنی اعتقاد به اینکه عمل زنده است عقیده زنده است پاداش حق است و انسان با مردن از پوست به در میآید نه بپوسد، یک موجود ابدی است و مهمان اعمال خودش است این سازنده است اگر باور باطل کسی ـ معاذالله ـ این باشد که انسان با مردن میپوسد نه از پوست به در بیاید و مرگ پایان خط است و حساب و کتابی در عالم نیست، او میشود مثل ترامپ دیوانه که تروریست است و بهترین عزیز و پاکترین عزیز ما را از ما میگیرد؛ نتیجه آن همین است. اگر باور کسی این باشد مرگ آخر خط است دست به هر کاری میزند. مرگ مَعبر و برزخ، طلیعه آخرت است و تمام اعمال محفوظ است مثل انسان عاقل عادل، مثل سپهبد عزیز ما سردار سلیمانی؛ فرق اساسی این است. حالا کسی آن توان را نداشته باشد که به مقام شامخ این سپهبد شهید برسد ولی باید در راه باشد مهمترین عاملی که سازنده جامعه است مسئله معاد است. درست است که معاد بازگشت به مبدأ است ولی صرف اعتقاد به اینکه خدای عالم آفرید این مشکل را حل نمیکند اگر ـ معاذالله ـ از انسان مسئولیت نخواهد، دست به هر کاری میزند ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾،[1] ﴿سُدی﴾ یعنی یاوه و بیهوده، یعنی حساب و کتابی نیست. اگر هیچ حساب و کتابی نباشد کارهایی انجام میدهد که با هیچ حساب و کتابی هم هماهنگ در نمیآید همین است! جنگ جهانی اول را اینها راه انداختند جنگ جهانی دوم را اینها راه انداختند هر جا خطر است و آدمکشی است از همینهاست. جهان بدون اعتقاد به معاد، یک جاهلیت جهلایی است همین! یک جهنم سوزانی است.
فرمود چه وقت اینها به پاداششان میرسند این ﴿إِذَا﴾ یا شرطیه است که آن وقت جوابش باید مثلاً «یا أیها الإنسان» باشد یا ظرف است و منصوب است به «أُذکُر»ی که مقدر است، یعنی «أذکُر» آن وقتی که آسمان فرو میریزد منشق میشود و این انشقاق براساس حوادث طبیعی نیست بلکه به فرمان الهی است و فرمان الهی را گوش میدهند محقوق آن حقاند و أُذن و سمع اینها شنواست اینها سمیعاند بصیرند میشنوند ﴿وَ أَذِنَتْ﴾ یعنی «سمعت باُذنها ما انشقّت»، «إذکر» آن روز را که این ﴿إِذَا﴾ ظرف باشد و منصوب باشد به «إذا»ی محذوف. لکن سیاق آیاتی که در صدر اسلام نازل شدند و درباره معادند به شرط نزدیکتر است تا ظرف و منصوب شدن به آن «أذکر» محذوف. یعنی «أذکر إذا السماء انفطرت»، «أذکر إذا السماء انشقت»، این طوری نیست.
بنابراین اگر ظرف باشد و منصوب باشد به «أذکر» آن هم قابل تحلیل است اما مناسب این است که شرط باشد و جزای شرط «یا ایها الانسان» باشد. البته تعبیر آیات دیگری که نظیر سوره مبارکه «انفطار» بود که دارد: ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ ٭ وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾.[2] این سبک شرط و جزا روشن باشد به این سبک در سوره «انشقاق» نیست؛ لذا در سوره «انشقاق» چند محتمل است ولی در سوره «انفطار» چند محتمل نیست. به هر تقدیر این آسمان تبدیل میشود به یک آسمان دیگری، این زمین تبدیل میشود به زمین دیگری، حقیقت اینها محفوظ است چون باید شهادت بدهند اما تبدیل میشود یا این در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[3] یعنی «تبدل السماواتُ غیر السماوات» سماوات بخواهد تبدیل بشود با انشقاق همراه است زمین بخواهد تبدیل بشود با امتداد همراه است چون این زمین باید تبدیل بشود به زمینی که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] باید اولین و آخرین که رقمشان میلیاردها میلیارد است و عدد آن را جز ذات اقدس الهی نمیداند باید به آن زمین تبدیل بشود لذا امتداد پیدا میکند کشش پیدا میکند، کشش و امتداد آن با تغییر آن همراه است اصل تغییر را در سوره «ابراهیم» مشخص فرمود نحوه تغییر را در سایر سور ذکر کرد. فرمود آسمان منشق میشود. مستحضرید که هر انشقاقی با افتراق همراه است ولی هر افتراقی با انشقاق همراه نیست افتراق یعنی جدایی، خواه مسبوق به اتصال باشد خواه مسبوق به اتصال نباشد، آن جدایی لاحق به اتصال آن هم افتراق است، آن جدایی که مسبوق به اتصال نیست آن هم افتراق است؛ ولی انشقاق اتصالی است که قبل از افتراق است، پس هر انشقاقی مسبوق به اتصال است ولی هر افتراقی مسبوق به اتصال نیست. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها﴾ این با أُذُنش حرف خدا را میشنود؛ اینکه دارد ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی وَ غیضَ الْماءُ﴾[5] فرمانی که ذات اقدس الهی بعد از جریان طوفان نوح میدهد که آسمان! دیگر نبار و زمین! آبها را فرو ببر، اینها میشنوند و اطاعت میکنند این طور نیست که فقط نظیر خطابی که انسان به اطوار و دمن میکند به دیوارها رسیده به خرابهها رسیده از باب تشبیه و حرفهای شاعرانه به اینها خطاب میکند؛ مثل آن بزرگوار درباره دیوان مدائن شعرهایی گفته این طور نیست که حالا دیوان مدائن که فرو ریخته حرفهای این شخص را بشنود؛ اما ذات اقدس الهی وقتی در جریان طوفان، آن وقتی که میخواهد ببارد دستور به آسمان میدهد ـ آسمان یعنی فضا ـ ببار! آن وقتی که میخواهد آبها را فرو ببرد ﴿وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ﴾. پس این آسمان واقعاً میشنود و اطاعت میکند زمین واقعاً میشنود. ﴿أَذِنَتْ﴾ یعنی «سَمِعَ بِأُذُنِها»؛ ﴿حُقَّتْ﴾ یعنی محقوق حکم آن حق شد. خدا حکم کرد که ببار میبارد، حکم کرد که فرو ببر فرو میبرد در جریان طوفان نوح این طور بود.
حالا این زمین باید تبدیل بشود به زمینی که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ این باید امتداد پیدا کند. پس اصل حقیقت محفوظ است نحوه امتداد آن به امر الهی است. گاهی ذات اقدس الهی «ابداع» دارد یعنی هیچ چیزی در جایی نیست و خدا ایجاد میکند، گاهی چیزی که موجود است آن را هم با «لیس»ی تامه از بین میبرد. یک وقت است که درختی است در جریان حضرت مریم(سلام الله علیها) که او میخواست مادر بشود آن شاخه خشک درخت خرما به اذن خدا و به امر خدا حرکت کرد سبز شد میوه داد و وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از آن میوه استفاده کرد؛[6] درختی بود منتها خشک، بعد آن ثمردار شد. اما همین مریم وقتی که در محراب بود درختی در کار نبود وجود مبارک زکریا(سلام الله علیه) ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾[7] این ابداعیات خدای سبحان است، نه احداث؛ کون و فساد یک چیز است ابداع چیزی دیگر است آنجا که ذات اقدس الهی درختی هست ولی خشک است فرمان میدهد دستور میدهد دستور تکوینی که سبز بشود و میوه بدهد این جزء کون و فساد است. یک وقت اصلاً چیزی در عالم نیست هر دو قسم را مریم(سلام الله علیها) تجربه کرد وقتی که زکریا وارد میشود میوه تازه میدید از جای دیگر که نیامده بود درختی که در کار نبود ﴿کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقا﴾. پس گاهی ذات اقدس الهی ابداع دارد گاهی تکوین، در ایجاد این چنین است در اعدام هم این چنین است. در ایجاد، چیزی در عالم نبود نه اینکه «من لا شیء»! «لا من شیء» را خدا ایجاد کرد بعد هم گاهی از بین میبرد، نه اینکه تبدیل بکند به چیزی دیگر که بشود کون و فساد.
«فتحصّل أن هیهُنا امورا أربعة» یک: یک وقت هیچ چیزی در عالم نیست خدا ایجاد میکند. دو: آن موجود را میپروراند این دومی تکوین است آن اولی ابداع. سه: یک وقت چیزی موجود است خدا حیات آن را میگیرد و این را میمیراند. چهار: یک وقت است چیزی هست خدا آن را رأساً از بین میبرد نه اینکه تبدیل بکند به چیز دیگری؛ این ابداعیات هم در بدع است هم در ختم، هم در حدوث است هم در اعدام.
در جریان آسمان و زمین تغییر است، لذا فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ حالا تبدیل آسمان به سماء دیگر است، تبدیل زمین به این است که ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ﴾ باید طوری باشد که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ و «علی جمیع التقادیر» حقیقت آنها محفوظ است برای اینکه باید شهادت بدهند شکایت بکنند مسجد باید شهادت بدهد مسجد باید شکایت بکند زمین شهادت میدهد زمین شکایت میکند، پس اصل حقیقتش محفوظ است؛ آن که حقیقت زمین است که نمیمیرد اینکه بدن زمین است بله این جابهجا میشود این هم مثل انسان است در حقیقت منتها درجه ضعیفتری دارد.
حالا ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ و انشقاق آن هم به این است که فرمان خدا را شنید و اطاعت کرد ﴿أَذِنَتْ لِرَبِّها﴾، یک؛ ﴿وَ حُقَّتْ﴾ یعنی «صارت محقوقة بحق الهی»، این دو. زمین هم همین طور است ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ﴾ برای اینکه تغییرش به این است که همه را جا بدهد. ﴿وَ أَلْقَتْ ما فیها وَ تَخَلَّتْ﴾ وقتی «أشراط الساعة» قیامت میخواهد قیام کند ﴿تَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾، یک؛ ﴿تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾، این دو؛ هر بارداری بارش را به زمین میگذارد زمینش هم بارش را خالی میکند. هر مادر شیردهی از فرزند شیرخوار خودش غفلت میکند. مستحضرید که این «تاء» را همان طوری که «ابن مالک» در متن سیوطی دارد از آن به «تاء الفرق» یاد میکند؛[8]«تا الفرق» یعنی «تا»ی فارقه. این «تاء» برای این است که بین کاتب و کاتبه فرق باشد، بین زن و مرد فرق باشد. خاصیت این «تاء» در کاتب و کاتبه این است که فرق بگذارد بین مذکر و مؤنث. تعبیر این بزرگوار در متن شعرش «تاء الفرق» است یعنی «تا»ی فارقه. آن جایی که صفت، صفت مختص است «تا»ی فارقه نمیخواهد. این «تاء» برای فرق بین مذکر و مؤنث است. حیض که وصف مختص اوست، طلاق که وصف مختص اوست، ما طالِق نداریم تا طالقه داشته باشیم، حائض نداریم تا حائضه داشته باشیم، فقط حائض داریم و طالق. لذا جای «تاء» نیست.
«مرضعة» هم همین طور است ما مرد شیرده که نداریم تا بگوییم مرد شیرده را میگویند مرضع، زن شیرده را میگویند «مرضعة»! گاهی این «تاء» برای فرق دو حالتِ یک زن است نه فرق بین زن و مرد و آن این است که زن شیرده است این به عنوان ملکه است، میگویند مرضعه؛ اما آن وقتی که بچه در آغوش اوست در آن حال دارد این بچه را شیر میدهد میگویند «مرضعة»، یعنی حالِ اشتغال زن به ارضاع. این بهترین حال عاطفی مادر نسبت به کودک است؛ در این حال فرمود زن از بچهاش غافل میشود ﴿تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ آن بهترین حالی که مادر نسبت به فرزند دارد آن وقتی است که در آغوش اوست، در همین حال وقتی ﴿إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها﴾ مادر رها میکند. زمین هم همین طور است ﴿إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها﴾؛ آنگاه ﴿وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها ٭ وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها ٭ یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها﴾[9] آن وقت هم زمین هر چه در درونش است بیرون میآورد.
بنابراین این «أشراط الساعة» همان طوری که در انسان آثار گوناگونی دارد، در زمین این چنین است در آسمان این چنین است. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ چه کسی این را منشق کرد؟ خدا دستور انشقاق آن را داد این شنید فوراً اطاعت کرد. ﴿أَذِنَتْ﴾ یعنی «سمعَت بأذنها و انشقّت و افترقت بعد الاتصال»؛ زمین هم ﴿أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾؛ ﴿أَذِنَتْ﴾ در تغییر ساختار قبلی و پذیرش امتداد بعدی و محقوق آن حق شد که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[10] این ﴿الْحَقُّ﴾ حق فعلی است آن ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾[11] آن حق به معنی ذات است که مقابل ندارد اما این حق فعلی ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ آنجا ﴿الْحَقُّ﴾ خود خداست.
پرسش: ...
پاسخ: این سماء جنس است در برابر دو سماء و سه سماء و به معنی سماء دنیا و مانند آن نیست چون کل نظام سپهری عوض میشود. دنیا و هر چه در آن است تبدیل به آخرت خواهد شد حالا ما نمیدانیم در آن کرّات چه کسی است چه کسی نیست آنها هم مسئول هستند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آن هم حکم خاص خودش را دارد اینها مثبتین هستند چون وقتی مثبتین بودند دلیل ندارد که یکی را بر دیگری حمل بکنیم. ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ غمام هم همین طور است فضا هم همین طور است زمین همین طور است «بین الارض و السماء» همین طور است؛ نظیر همان دستورهایی که ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ٭ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ﴾ است، سماء چون جنس است همه را در بر میگیرد ﴿وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾. قرآن دو تعبیر دارد: گاهی وقتها تفصیلاً سخن میگوید میفرماید: ﴿السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما﴾،[12] وقتی اجمالاً سخن میگوید ﴿ما بَیْنَهُما﴾ را ذکر نمیکند؛ هر جا «بالاجمال» فرمود سماء و ارض، یعنی ﴿ما بَیْنَهُما﴾ هم داخل است.
﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ﴾ این ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ﴾ میتواند طلیعه امر باشد بنا بر اینکه آن ﴿إِذَا﴾ ظرف باشد و منصوب باشد به «أذکر» میتواند جواب این شرط باشد بنا بر اینکه ﴿إِذَا﴾ شرط باشد و مطابق با سور قبلی هم باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، آنجا مقید است به سماء دنیا، یعنی سمایی که به شما نزدیکتر است؛ اما اینجا که سماء است جنس است در بعضی از تعبیرات جمع هم آورده که سماوات است؛ اما این غالب موارد که ﴿إِذَا السَّماءُ﴾ این جنس است آنجا چون محدود و موصوف به دنیاست یعنی آسمان اول که به شما «أدون السماء» است و نزدیکترین آسمان به شما است. اینجا دارد که ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾ در سوره قبلی یعنی سوره «انفطار»؛ اینجا هم دارد ﴿إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ﴾ جنس است ﴿وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾، درباره زمین هم ﴿وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ ٭ وَ أَلْقَتْ ما فیها وَ تَخَلَّتْ ٭ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ﴾. ﴿یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ خطاب به انسان میکند که روز حساب که فرا میرسد تو به لقای خدا میرسی و نزدیک میشوی. تعبیری در قرآن کریم است که ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾،[13] یک تعبیر دیگری هم در قرآن است که ﴿أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾، تعبیری هم الآن است که شما آن روز به لقاء الله بار مییابید.
مستحضرید که اضافه دو قسم است: یک اضافه «متوافقة الاطراف» یک اضافه «متخالفة الاطراف». اضافه «متوافقة الاطراف» اضافهای است که طرفین آن از یک سنخ هستند، دو تا برادر کل واحد، أخ یکدیگر هستند «بلا امتیازٍ»؛ یعنی زید برادر عمرو است عمرو هم برادر زید، اگر زید أخ عمرو است عمرو هم یقیناً أخ اوست، این اضافه «متوافقة الاطراف» است. یک قسم اضافه «متخالفة الاطراف» است مثل پدر و پسر؛ آن أب این است این إبن اوست. در زمان و زمین اضافهها غالباً «متوافقة الاطراف» است یعنی اگر دیوار شرقی نزدیک دیوار غربی است دیوار غربی هم قریب به آن است بعید نیست، اگر دیروز به امروز نزدیک است امروز هم به دیروز نزدیک است؛ اینها اضافههای متوافقة الاطراف هستند. ولی قُرب و بُعد این چنین نیست در همه جا اگر «الف» نزدیک به «باء» بود «باء» هم نزدیک به «الف» باشد. دو نفر که بصیرند، این زید کنار عمرو است قریب به عمرو است، عمرو هم کنار زید است قریب زید است؛ اما اگر یکی بصیر باشد و دیگری نابینا، آن بصیر به این نابینا نزدیک است این نابینا از آن بصیر دور.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود ٭٭٭ او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد[14]
یک بصیر و یک اعمی که کنار هم نشستهاند این بصیر به آن اعمی نزدیک است ولی آن اعمی از این بصیر دور است، این برادرش است که از سفر برگشت کنار اوست، او همچنان میگوید که برادرم چنان است و از دور برادرا میکند!
پس این گونه از اضافهها «متوافقة الاطراف» نیست. ذات اقدس الهی اضافهاش «متوافقة الاطراف» نیست خدا «بکل شیء قریب» است ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ اما یک عده ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾ اینهایی که نابینا هستند کور هستند ﴿لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾[15] این دور است وقتی نمیبیند و انکار دارد و مانند آن این دور است. فردا به لقای او میرسد این اضافه «متخالفة الاطراف» میشود «متوافقة الاطراف»؛ منتها قُرب درجاتی دارد: یکی نظیر وجود مبارک حضرت است که ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[16] نصیبش میشود، یکی نزدیک او میشود جلال او را میبیند نه جمال او را؛ لذا نسبت به جمال او همچنان دور است نسبت به جلال او، جهنم را، فرشتههایی که عذاب میآورند دستورات عذاب را کاملاً میبیند اما رحمت را بهشت را اولیای الهی را آن صبغه جمال الهی را هیچ نمیبیند. او در عین حال که به لقای الهی میرود به لقای جلال الهی میرود آنها که مؤمناند به لقای جمال الهی میروند منتها هر کسی در حدّ خودش اما آنهایی که کافر بودند به لقای جلال الهی میروند.
در بخشهای پایانی سوره مبارکه «طه» گذشت که یک عده را در قیامت فرمود: ﴿وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾[17] ما اینها را کور محشور میکنیم، اینها در قیامت اعتراض میکنند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصیراً﴾[18] خدایا من در دنیا بصیر بودم بنا شد هر طور در دنیا بودیم اینجا محشور شویم ولی اینجا کور هستم؛ خدای سبحان فرمود: ما هیچ تغییری در تو ندادیم همان جوری که تو در دنیا بودی همان جور محشور کردیم؛ ﴿کَذلِکَ﴾ یعنی ﴿کَذلِکَ﴾! ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسی﴾[19] تو در دنیا چه کاره بودی؟ فقط مراکز فساد و بیحجابی و اینها را میدیدی با مسجد و حسینیه و حرم و دین و اینها کاری نداشتی، اینها را که نمیدیدی آنها را هم میدیدی؛ الآن بهشت و اولیا و اهل بیت و اینها را نمیبینی جهنم را میبینی، جهنم را نشانش میدهند ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[20] ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[21] همین کورها میگویند؛ کور محشور نمیشود. این ﴿کَذلِکَ﴾ بار عمیق علمی دارد یعنی هر طوری که بودی ما همان گونه محشور کردیم، در دنیا کجا را میدیدی؟ الآن هم همان جا را میبینی معارف خدا و اهل بیت و قرآن و اینها را که نمیدیدی، الآن هم بهشت و اولیای الهی را نمیبینی. با فساد بودی الآن هم فساد را میبینی. این ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ برای همین کورهایی است که فقط فساد را میدیدند آنجا ذات اقدس الهی در همان زمین و زمان که اینها جهنم را میبینند میفرماید ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا﴾ شما که در دنیا میگفتید اینها سحر و جادو و کهانت و شعر و خیالبافی و ارتجاع است این چیست پس؟
بنابراین اینها که ملاقات میکنند اضافههای اینها «متخالفة الاطراف» است، اضافه بصیر و اعمی «متخالفة الاطراف» است نه «موافقة الاطراف». اگر بصیر کنار اعمی نشسته اعمی کنار بصیر نشسته یکی به دیگریی نزدیک است یکی از دیگری دور است، خدا همین طور است، او ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ هست اما یک عده که ـ معاذالله ـ اهل انکار هستند ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾.
در اینجا هم میفرماید افراد که این چنین هستند تفصیل میدهیم اگر مؤمن باشند دوستان مؤمن دیگری، ملائکهای، اولیای الهی در بهشت منتظر اینها هستند اینها اهل آنها هستند به اهلشان مسروراً برمیگردند اما آنها که کافر بودند ملحد بودند کاری با دین نداشتند، یک سلسله کفاری بودند که ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ﴾[22] اینها کسانیاند که هر کدامشان وارد جهنم شدند دیگری را لعن میکنند ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾[23] این میگوید تو باعث شدی او میگوید تو باعث شدی در دنیا دوست یکدیگر بودند در محفل قمار و غیر قمار باهم بودند ﴿الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ اینها ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾ هر کدام وارد جهنم شدند دیگری را لعن میکنند که تو باعث شدی. این به اهلش برنمیگردد مسروراً چون این ﴿کانَ فی أَهْلِهِ مَسْرُوراً﴾ این در دنیا با عدهای بود که مسرور بود بزن بکوب داشت اما الآن فقط جای تلخ را باید ببیند.
پس متنی است به نام ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ بعد شرحی است که بعضیها جلال الهی را میبینند بدون جمال، آنها از دیدن جهنم مصون هستند بعضیها جلال الهی را میبینند از جمال الهی محروماند از دیدن اولیای الهی و بهشت و مؤمنین محروم هستند این ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ متن است و آن وقت شرح میدهد این «فاء» برای تشریح است ﴿إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾ در عین حال که در سوره مبارکه «مطففین» گذشت که ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[24] اینها جمال الهی را که نمیبینند اینها با اینکه جهنم را میبینند و کفار را میبینند ﴿عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ فقط جلال الهی را میبینند قهر الهی را میبینند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾[25] را میبینند چون دنیا هم همین طور بود دنیا خانه او را که نمیدیدند خانه کفر را میدیدند اینجا هم همین طور است.
فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ﴾ این شرح آن متن است، ﴿فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً﴾ قبلاً هم این روایت به عرض شما رسید در ذیل آیهای که روز قیامت روزی است که پنجاه هزار سال است ظاهراً این جلسه تفسیر در منزل زید بن أرقم بود یا در خانهای بود که زید بن أرقم این سؤال را از حضرت کرد که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ»؛ چون جلسه خصوصی حضرت هم جلسه تفسیر بود، این طور نبود که حالا مثلاً جلسه به حرف عادی بگذرد یا سؤالات علمی میکردند و حضرت جواب میداد یا ساکت بودند حضرت شروع میکردند به معارف الهی. عرض کرد که «مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ» چه روزی؟ یک روز پنجاه هزار سال است؟ حضرت فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ» این پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه «صَلَاةٍ مَکْتُوبَة»[26] است یک نماز ظهر مثلاً چهاررکعتی با نوافل چقدر است؟ حداکثر پانزده دقیقه. او معطلی ندارد برای چه معطل باشد؟ آن کسی که دنبال کار مردم نبود یا اختلاسی بود یا نجومی بود این را معطل بکن آن را معطل بکند، اینجا بگوید ندارم آنجا بگوید ندارم تا یک مشکلی برای جامعه پیش بیاید آنجا معطل است وگرنه مؤمن برای چه چیزی معطل باشد؟ فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ» این برای مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است.
بنابراین آنچه در این قسمت ذکر میشود تفصیل آن متن است. ﴿فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ ٭ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسیراً ٭ وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ﴾ البته در بعضی از قسمتها دارد که ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾ این ﴿أَلْحَقْنَا﴾ اگر منظور اهل دنیا باشد یقیناً این آیه آن را نمیخواهد بگوید چرا؟ برای اینکه آنجا دارد که ﴿أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِم مِن شَیْءٍ﴾[27] بعضیها وقتی بهشت رفتند، ما نوههای آنها فرزندان آنها ذراری اینها را به آنها ملحق میکنیم مثلاً در باغی باشند، لذت بیشتری ببرند و بدانند که این ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً﴾[28] آنجا اثر کرده است، این الحاق است؛ اما اینکه دارد که ﴿وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ﴾ معلوم میشود که قبلاً آنها بودند پس معلوم میشود این اهل آن اهل دنیا نیست فرشتگاناند مؤمنیناند اولیای الهیاند که اینها اهل او هستند.
فرمود: ﴿وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ﴾ یا دست چپ او ﴿فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً﴾؛ میگوید مرگ بر من هلاک بر من، درخواست مرگ میکند، ولی مرگی در کار نیست چون مرگ مرده است در روایات ماست که در خود قیامت مرگ به صورت «کبش املح» ظهور میکند[29] مرگ یعنی انتقال یعنی دگرگونی مرگ میمیرد انسان ثابت میشود، مرگی در عالم نیست، هر کسی به نتیجه اعمال خود میرسد.
پرسش: ...
پاسخ: اینجا با سعی است، سعی با رنج است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾[30] اینجا با «کَبَد» است، «کَبِد» این دستگاه گوارش است، «کَبَد» یعنی رنج. انسان تا نفس میکشد در زحمت است؛ فرمود اینجا جای آسایش که نیست این «لام»، لام قسم است ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ انسان تا نفس میکشد در زحمت است برای اینکه میخواهد گنج ابد ببرد؛ به هر حال او با کَدح و سعی و کوشش به آنجا میرسد. فرمود: ﴿وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ﴾؛ در بخشی از آیات دیگر دارد که بعضیها نامه اعمالشان را وراء ظَهرشان میدهند اینها که ﴿نَبَذَ ... کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[31] حرفهای اولیای الهی را پشت سر میاندازند نامه اعمالشان را از پشت سر به آنها میدهند حالا چگونه باید دست دراز کند بگیرد خودش باید بفهمد؛ اینها یا دست چپشان میدهند یا پشت سرشان ﴿فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً﴾ میگوید مرگ بر من، تقاضای مرگ میکند اینکه تقاضای مرگ میکند برای اینکه راحت بشود در حالی که مرگی در کار نیست. «ثبور»؛ یعنی مرگ. ﴿وَ یَصْلی سَعیراً﴾ آتش افروخته و گداخته را او سوخت و سوز دارد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید بین ﴿یَصْلی﴾، ﴿صَالُواْ النّار﴾[32] اینها با ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾[33] فرق میکند. ﴿تَصْلِیَةُ﴾ که مصدر باب «تفعیل» است آن شدت و کثرت و مبالغه را نشان میدهد بعضیها در قسمتهایی روسوزی دارند بعضی روسوزی و درونسوزی دارند؛ حالا افراد درجات کفرشان یا درجات نفاقشان یا درجات فسقشان فرق میکند یک عده ﴿یَصْلَی النَّارَ الْکُبْرَی﴾[34] هستند یک عده ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾اند درونسوزی و روسوزی آن ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾[35] برای همه نیست؛ آنکه الحاد دارد اعتقاد فاسد دارد کفر براندازی دارد این از درون او شعله میجوشد، این ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾ است اما آنهایی که نه، سوخت و سوز دارد این ﴿یَصْلی﴾ است، امید اینکه مثلاً شفاعتی وسیلههای دیگری باشد برای او ممکن است فرض بشود. ﴿وَ یَصْلی سَعیراً﴾ چرا؟ برای اینکه خوشگذارن بود در دنیا کاری با ما نداشت کاری با دین نداشت. ﴿إِنَّهُ کانَ فی أَهْلِهِ مَسْرُوراً ٭ إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ ٭ بَلی إِنَّ رَبَّهُ کانَ بِهِ بَصیراً﴾ این خیال میکرد که انسان میپوسد و مرگ هم آخر خط است و خبری نیست و با عیش و خوشی و چیز باطل میگذراند. «حارَ» یعنی «رجع»؛ فکر نمیکرد که برمیگردد به «الله» ولی باید بداند که ذات اقدس الهی به او بصیر است. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره قیامت, آیه36.
[2]. سوره انفطار, آیات1 ـ 5.
[3]. سوره ابراهیم، آیه48.
[4]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[5]. سوره هود، آیه44.
[6]. سوره مریم، آیه25.
[7]. سوره آلعمران، آیه37.
[8]. البهجة المرضیة علی الفیة ابن مالک، جلال الدین السیوطی، ج1، ص475.
[9]. سوره زلزلة، آیات1 ـ 5.
[10]. سوره بقره، آیه147؛ سوره آل عمران، آیه60.
[11]. سوره حج، آیه62.
[12] . سوره حجر، آیه85؛ سوره احقاف، آیه3.
[13]. سوره حدید، آیه4.
[14]. دیوان حافظ، غزل شماره143.
[15]. سوره حج، آیه46.
[16]. سوره نجم، آیه8.
[17]. سوره طه، آیه125.
[18]. سوره طه، آیه125.
[19]. سوره طه، آیه126.
[20].سوره طور، آیه15.
[21]. سوره سجده، آیه12.
[22]. سوره زخرف, آیه67.
[23]. سوره اعراف، آیه38.
[24]. سوره مطففین، آیه15.
[25]. سوره سجده، آیه22.
[26]. بحار الأنوار،ج7، ص123؛ «وَ رَوَی أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا».
[27]. سوره طور، آیه21.
[28]. سوره تحریم، آیه6.
[29]. بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِیلَ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ وَ قِیلَ یَا أَهْلَ النَّارِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ فَیُجَاءُ بِالْمَوْتِ کَأَنَّهُ کَبْشٌ أَمْلَحُ فَیُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَیَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ کُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَیُقَدَّمُ وَ یُذْبَحُ ثُمَّ یُقَالُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ یَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآیَةَ».
[30]. سوره بلد، آیه4.
[31]. سوره بقره، آیه101.
[32]. سوره ص، آیه59.
[33]. سوره واقعة، آیه94.
[34]. سوره أعلی، آیه12.
[35]. سوره همزة، آیات6 و7.