أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9) إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَریراً (10) فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَریراً (12) مُتَّکِئینَ فیها عَلَی الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً (13) وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلیلاً (14) وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَواریرَا (15) قَواریرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدیراً (16) وَ یُسْقَوْنَ فیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبیلاً (17) عَیْناً فیها تُسَمَّی سَلْسَبیلاً (18) وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (19) وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعیماً وَ مُلْکاً کَبیراً (20) عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (21)﴾.
سوره مبارکه «انسان» که در مدینه نازل شد اوصاف مردان الهی را به نحو قضیه حقیقیه ذکر کرده؛ منتها مصداق منحصر آن اهل بیتاند. در تاریخ نه قبل از این ذوات قدسی به این آیه عمل کردند نه بعد از اینها چون شرایط عمل کردن، اوصاف این عاملان طرزی است که غیر از ولیّ مطلقِ خدا به آن نمیرسد. ما الآن باید چند بار این بخش را بحث کنیم: یکی جزئیات این نعمتهای بهشتی است یکی اینکه در اختیار کیست؟ یکی اینکه آیا بیشتر از این هم هست آیا بیشتر از این را میشود آرزو کرد یا یک سلسله چیزهایی است که از قلمرو آرزو بیرون است؟ چون آنچه در قرآن کریم در بخش پایانی آمده میفرماید یک سلسله نِعَمی در بهشت است که فوق آرزوست ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾، ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾[1] این ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ یعنی هر چه بخواهند هست هر کسی در هر حدّی لذت ظاهری بخواهد لذت باطنی بخواهد معنوی بخواهد ملکوت بخواهد هر چه بخواهد هست و به او میرسد. یک سلسله نعَمی در بهشت هست که کسی نمیخواهد، فوق مشیئت آنهاست چرا؟ برای اینکه مشیئت انسان در قلمرو معرفت اوست انسان چیزی را که میداند میخواهد چیزی را که نمیداند اصلاً آرزو ندارد.
مکرّر در همین بحثها گذشت که یک کشاورز یا یک دامدار در طول مدت زندگی هرگز آرزو نمیکند که ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم! او اصلاً آرزو نمیکند. این را یک عالم یا یک فقیه آرزو میکند، اما یک کشاورز یا دامدار در طول مدت زندگی اصلاً به ذهنش نمیآید که چنین چیزی را از خدا بخواهد و بگوید خدایا آن نسخه خطی و دستنوشته خود شیخ طوسی را در تهذیب به من مرحمت بکن! او اصلاً تهذیب را نمیشناسد در آن بخش از آیات میفرماید اصلاً یک سلسله چیزهایی است که اصلاً بهشتی نمیخواهد ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾، ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ زائد بر مشیئت است؛ وقتی آدم نداند آنجا چه خبر است چه چیزی را بخواهد؟ بگوید خدایا هر چه را که من از آن لذت میبرم بده، این را به طور کلی میتواند بگوید اما فلان نعمت را بده فلان نعمت را بده فلان ملاقات را بده فلان حضور را بده فلان ظهور را بده، او اصلاً نمیداند تا آرزو کند؛ لذا فرمود حواس شما جمع باشد بهشت محدود به معرفت شما نیست. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾، ﴿وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ فوق مشیئت است فوق مشیئت است یعنی فوق معرفت است و فوق آرزوست.
این بخش از آیات پایانش به همین امر میرسد. در این بخش هم این بزرگان اهل معرفت را که مصداق منحصرش اهل بیت هستند؛ البته آیه کلی است اصلاً پیدا نشده است نظیر ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾[2] غیر از حضرت امیر کسی پیدا نشده و پیدا هم نمیشود ولی امر، امر کلی است. در اینجا میفرماید اینها از قیامت میترسند به لطف الهی امیدوارند معیار اصلی آنها ﴿وَجْهِ اللَّهِ﴾ است. در آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که بندگی خدا را تقسیم میکند عابدان را تقسیم میکند عدهای «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[3] عدهای «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[4] عدهای «حبّاً لله»[5] هر کدام از اینها به مقام بالاتر رسیدند یقیناً پایین را دارا هستند کسی که به «حبّا لله» رسید یقیناً «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» را دارد؛ اما کسی که در مقام پایین است آن بالایی را ندارد لذا آن ذوات قدسی با اینکه ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ هست و «حبّا لله» هست، آن ﴿یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً﴾[6] را دارند «یشتاقون إلی الجنة» را دارند اینها زیر مجموعه اینهاست، اصلشان «حبا لله» است، این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که قرآن کریم فضای بهشت را، هوای بهشت را، تکیهگاه بهشتیها را، شراب بهشتیها را، چشمه شراب بهشتیها را، ساقیان را، ظروف را، تک تک اینها را تنظیم میکند نام میبرد بعد میگوید اینها در اختیار شماست. ظرف چقدر باید باشد؟ مظروف چقدر باید باشد؟ ساقی چه کسی باید باشد؟ باید به اذن اینها باشد. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ تک تک اینها را معرف میکند چه ظرفی باید باشد ساقی چه کسی باید باشد از کدام چشمه باید باشد چه چشمهای باید باشد فضا چیست هوا چیست تختی که روی آن تکیه میکنند چیست؟ بعد میفرماید: ﴿مُتَّکِئینَ فیها عَلَی الْأَرائِکِ﴾ اینها ﴿مُتَقَابِلِینَ﴾ میلیونها مؤمن هستند وارد بهشت شدند فرمود اینها همه روبروی هماند هیچ کس روبروی هم نیست همهشان روی تخت تکیه میکنند همه روبروی هماند این در دنیا فرض ندارد در دنیا اگر یک تختی باشد آن طرف یک تختی باشد این طرف تختی، مؤمنین بخواهند روی تخت باشند دو سه نفری مقابل هماند بقیه یا شرقاند یا غرباند. فرمود اینها ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ﴾ تمام بهشتیها روبروی هماند پشت سر نیستند؛ مثل دنیا نیست که پشت سر کسی حرف بزنند. یا غیابی در کار باشد همه در مشهد و مشهود یکدیگر هستند. این ظرف چه طور باید باشد؟ میخواهند دستهدار نباشد و لبه تیز هم نباشد؛ چون میدانید این تُنگها هم دسته دارد هم خرطوم به اصطلاح. این ظرف و قواریری که ﴿قَدَّرُوها تَقْدیراً﴾ طرزی است که نه دسته دارد احتیاج به دسته داشته باشد، نه لبه تیز داشته باشد که هر جوری که اینها بخواهند هست این ظرف چقدری باید باشد؟ این هست. ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها﴾ یعنی کل این صحنه آن طور است؛ حالا شما تک تک این بخشهایی که گوشهای از اینها در سوره «انسان» آمده ملاحظه بفرمایید فرمود زمام این دست اینهاست چه کسی باید ساقی باشد؟ ساقی باید چگونه باشد؟ چون این شخص در دنیا به غیر میل خدا کار نکرد مشوب نکرد اگر خواست نماز بخواند نماز خواند اگر خواست یک چیزی را انفاق بکند جایی بسازد کار خیری بکند درسی بخواند یک قدری این یک قدری هواس نفس یک قدری آن، اینها نبود «لله» بود. این ﴿إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ﴾[7] این طور نبود که قدری برای خدا قدری برای دیگری؛ این کریمهای که میفرماید: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾[8] که در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف» است؛ یعنی اکثر مؤمنین یک غده بدخیم شرک در کارهایشان هست خدا هست و! خدا هست با! خدا هست ولی! این اول خدا، دوم فلان شخص! ـ معاذالله ـ. این شرک شرک ضعیف در غالب افراد هست. فرمود اکثر مؤمنین گرفتار چنین غدهایاند ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾. این کار خیری که میخواهد بکند میگوید بالاخره این کار خیر را برای همحزبی خودم برای همقبیلهای خودم که فلان روز به من رأی بدهد، چنین گرفتاری هست. فرمود اکثر مؤمنین یک گرفتاری شرک دارند آنکه میگوید حیات من و زندگی من «لله» است وارد یک فضایی میشود که کل فضا در اختیار اوست چه کسی باید ساقی باشد؟ از کدام چشمه باید بیاورند؟ چه شرابی باید باشد؟ ظرف چه طوری باید باشد؟ حالا اینها را هم یک پس از دیگری ملاحظه بفرمایید تا برسیم به آن بخش پایانی که این جزء غرر روایات ماست. مستحضرید در هر هزار روایت چنین روایتی پیدا میشود. حالا فرمودند که خود مؤمنین چکار میکنند اینها کسانیاند که ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ إطعام میکنند تنها إطعام نیست تمام آن نعمتهای دیگر و کارهای دیگری هم که انجام میدهند ﴿لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ است با حصر ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾، از شما هیچ توقعی نداریم که بعد آینده مثلاً جبران بکنید یا تشکر بکنید؛ یک وقت لساناً میخواهم تشکر کنید یک وقت میخواهم که در یک فرصت دیگری به ما رأی بدهید نه، این طور نیست. ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ با حصر است ﴿لاَ نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً﴾ که مثلاً مثل این کار انجام بدهید و نمیخواهم از ما تشکر کنید قدردانی کنید حالا آن کار خود شماست بین خود و خدایتان میخواهید بکنید. چرا ما این کار را میکنیم؟ ﴿إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا﴾ یومی که در هم رفته است و عصبانی است و روز خطر و غضب و پراکندگی است. کسی که «حبا لله» است «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» را یقیناً دارد آن وقت این کار را میکند. آن وقت ذات اقدس الهی درباره اینها چه پاداشی میدهد؟ میفرماید: ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ﴾ اول از همین خطر دفع خطر شروع میکند تا به جذب منفعت برسد؛ ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ﴾. اول خطر برطرف شد از باب دفع نه رفع. یک عده مشمول شفاعتاند رفع خطر میشود اما این ذوات قدسی از همان اول دفع خطر بود مثل استغفار اینها.استغفار دیگران با استغفار اینها فرقش این است. استغفار دیگران برای رفع ذنب انجام شده است استغفار برای دفع ذنب انجام نشده است که ذنب نیاید نه اینکه ذنب آمده را با استغفار رد کند. ﴿فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ﴾ پس این خطر برطرف شد. در قرآن فرمود افراد در قیامت مختلفاند ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾؛[9] «فاقره» یعنی کمرشکن؛ به معنی نداری نیست فقیر به معنی گدا نیست ما چون در فارسی آن الفاظ دقیق علمی را نداریم کسی که ندارد میگوییم فقیر، گدا. این گدا و ندار معادل عربیاش فقیر نیست فاقد است فاقد یعنی ندار اما فقیر که فعیل به معنی مفعول است یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است آنکه دستش خالی است جیبش خالی است او قدرت قیام ندارد این را میگویند فقیر یعنی ستون فقراتش شکسته است که قدرت قیام ندارد چه رسد به مقاومت. این چه تعبیر دقیق علمی است که قرآن درباره عظمت اقتصاد کرده است.
در اینجا فرمود: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ نه تنها صورتشان سفید است ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ اصلاً چهره اینها چهرهای است بشّاش. ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ﴾ فاقره یعنی حادثه «فاقرة الظّهر»، کمرشکن. این نضرة و سرور به اینها افاضه میشود اینها تلقّی میکنند. ﴿وَ جَزاهُمْ﴾ ذات اقدس الهی جزا داد اینها را ﴿بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَریراً﴾ مستحضرید که بهترین و گرانبهاترین پارچه و فرش و پرده در روی زمین همین ابریشم است، ما از فرش ابریشم گرانتر که نداریم. این حریر و ابریشم و استبرق که انواع گوناگون ابریشم است در قرآن کریم دارد اینها فرش بهشتیهاست یک، آن هم آستر فرش اینهاست نه ابره فرش اینها دو. اگر آستر ابریشم باشد ابره چیست خدا میداند این در سوره «هل أتی» نیست ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾[10] این «بطائن» جمع بطانة است «الظهاره ابره دان و البطانه آستر».[11] «الظهاره» آن ابره را میگویند، «البطانه» آن آستر را میگویند، آستری که طرف زمین است. آستریِ فرشهای بهشتیها ابریشم است حالا ابرهاش چیست که لذا فرمود چیزهایی است که شما نمیدانید مشابه آن در دنیا نیست. ﴿مُتَّکِئِینَ عَلَی فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ فضلاً از ظهائر آن. اینجا که فرمود ﴿جَنَّةً وَ حَریراً﴾ این مقام نهایی اینها نیست. ﴿مُتَّکِئینَ فیها عَلَی الْأَرائِکِ﴾ روی تختها تکیه میزنند که فضا و هوای اینها فضا وسیع است هوا طیب و طاهر. ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾ نور بهشتی شب و روز که نیست ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾ بعضیها زمهریر را قمر معنا کردند بعضیها هم زمهریر را به معنای همان شیء بارد. نور بهشت به وسیله مردم بهشتی است، آنجا نه شمس و قمر هست نه برق و لامپ و سیم. این ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾[12] آدم به جایی میرسد که فضای زندگی را با نور خود روشن میکند. از ما هم خواستند زندگیتان را امنیتتان را با عمل و عقیده طیّب و طاهرتان تأمین بکنید بهشت این است وگرنه در بهشت نور زائدی که نیست ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾.
﴿وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها﴾ سایه کنایه از جای خنک است سایه خیلی مطلوب است. این تختها و امثال تختها و اشجاری که هست سایههای اینها بر سر اینهاست که اینها در زیر سایه اشجار بهشتی، تختهایی که روی آن تکیه دادند ظلال دارد سایه دارد هوای معتدل دارد تکیه میکنند. ﴿وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلیلاً﴾ این میوههایی که همیشه رسیده است میخواهد برسد در دسترس است این طور نیست که اینها بروند در باغ یک میوه بچینند، خواستند میوه بچینند در دسترس اینهاست قطوف میوه یعنی چیدن میوه. این در دسترس اینهاست آسان است؛ اما حالا ساقی آنها کیست؟ ﴿وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَواریرَا﴾ ظرفهای نقرهای و نقرهفام و شفاف و تمیز و «قواریر» یعنی تُنگهای بلورین و ظریف؛ چه کسی دور میزند اینها را و این شراب را به اینها میدهد؟ چون در سوره مبارکه 47 که به نام حضرت است دارد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾،[13] ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾ چهار نهر روان است اگر تُنگ است اگر ظرف است از همین انهار چهارگانه یا چشمههای مخصوصی هم که در همین سوره نام میبرد یک عده آماده میکنند به اینها میدهند حالا این عده چه کسانیاند؟
پرسش: ...
پاسخ: بسیار خب؛ اما معقولات محض هم در پایان همین بخش خواهد آمد نعمت ظاهری هست آنجا که ﴿وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾ آنجا که ـ معاذالله ـ با کَندو درست نشد که مگس کنارش باشد این با صوم و صلات درست میشود با عقیده درست میشود با عمل صالح درست میشود با دفاع مقدس درست میشود که ثواب این همه به ارواح طیّب و طاهر شهدا است با اینها درست میشود.
پرسش: ...
پاسخ: آن درست است به هر حال این طور نیست که از ظاهرش گذشته باشد از کجا پدید آمده است را ایشان بیان میکنند وگرنه خود نهر، نهر است این طور نیست که نهر نباشد عسل نهری نباشد نهر عسلی نباشد منتها منشأ آن عقاید صائب و عمل صالح است؛ لذا میلیونها سال اگر این آب بماند ﴿لَمْ یَتَسَنَّهْ﴾،[14] ﴿لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ﴾، این شیری نیست که از حیوان دوشیده بشود بین فرث و دم، بلکه طیب و طاهر است ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾ وقتی ابد هست و بو نمیآید ﴿لَمْ یَتَغَیَّرْ﴾ است ﴿لَمْ یَتَسَنَّهْ﴾ است همین است اگر محصول کارهای مادی باشد بله، اما محصول صوم و صلات است محصول ایمان و عمل است.
﴿یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَواریرَا ٭ قَواریرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها﴾ این ظرف چقدری باید باشد؟ ببینیم این آقا یا این خانم چه میل دارد؟ چگونه باید باشد؟ به چه شکل باشد؟ چه اندازه باید باشد؟ پس آن شراب، آن جا، آن فضا، آن هوا، آن ظرف به اختیار خود همین بهشتیهاست؛ لذا در بخشهای دیگر فرمود: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری﴾[15] خلاصه این است که اگر ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْری﴾ پس معلوم میشود که همه جزئیات آنها زیر نظر و با اراده اینها تنظیم میشود.
پرسش: ...
پاسخ: نه مکان هم نیست الآن ما اینجا که هستیم یک بدنی داریم یک مکانی داریم یک زمانی داریم یک زمینی این مربوط به بدن ماست؛ اما این حرفها، این مطالب، نه در زمان است نه در زمین. این مطالب کجایی است؟ این مطلب که میگوییم بهشت فلان نعمت را دارد، این را عقل درک میکند این نه زمان دارد نه زمین. حرف زدن ما در مکان و زمان است نشستن در زمان و مکان است اما فهم ما کجاست؟ این مطلبی که میفهمیم کجاست؟ این نه زمانی است نه زمینی. ما الآن میگوییم میلیونها سال قبل این مطلبی که فلان آقا گفت درست است یا میلیونها سال بعد وقتی مردمی میآیند باید این چنین باشند، ما از نبش زمان و زمین در معارف میگذریم و مطالب را درک میکنیم؛ بهشت هم چنین چیزهایی دارد آن بخشهایی که مربوط به جسم است سرجایش محفوظ است آن بخشهایی که معارف بهشت است سرجایش محفوظ است.
فرمود: ﴿وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ﴾ «اکواب» آن ظرفی است که نه دسته دارد و نه خرطوم به اصطلاح ﴿کانَتْ قَواریرَا ٭ قَواریرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدیراً﴾ این ظرف چقدری باید باشد؟ این آقا استکان چایی میخواهد میل کند این چه استکانی باشد؟ یا میخواهد آب میل کند این لیوانش چقدری باشد؟ این باید به اراده خودش باشد. ﴿وَ یُسْقَوْنَ فیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبیلاً﴾ این «مزاجها، مزاجها» معنایش این نیست که طعمش طعم زنجبیل دارد بلکه زنجبیل یک چشمهای است که بخشی از آب آن چشمه را ممزوج میکنند به آب و شرابی که به این بهشتی عطا میکنند. آن وقت آن چشمه را خالص چه کسی مینوشد؟ مقرّبون. در بخشهای دیگر دارد که این «رحیق مختوم» یعنی سرش مُهر شده است که مزاجش از یک چشمهای است آن چشمه را چه کسی مینوشد؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾ اینجا هم بیان میکند میفرماید که ﴿کانَ مِزاجُها زَنْجَبیلاً﴾ زنجیل چیست؟ ﴿عَیْناً فیها تُسَمَّی سَلْسَبیلاً﴾ حالا ممکن است که مزه او مزه زنجبیلی یا مزه کافوری بدهد در بخشهای قبلی هم همین طور گذشت آیه پنج این سوره این بود که ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾؛ این ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾ مفسر آن کافور است، نه اینکه این چشمه طعم کافوری میدهد. بله، ممکن است این چشمه طعم کافوری بدهد اما مزاج به این معنا نیست که طعمش طعم کافور میدهد مزاج به این معناست بخشی ضعیفی از آن چشمه برتر ممزوج شده با این. اینجا هم همین طور است ﴿کانَ مِزاجُها زَنْجَبیلاً ٭ عَیْناً فیها تُسَمَّی سَلْسَبیلاً﴾، حالا ساقی کیست؟ ﴿وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً﴾ ساقی کسانی هستند که وقتی شما ببینید اینها مثل یک لؤلؤ پراکنده میبینید آنجا هم مستحضرید که اصلاَ لغو نیست بد نیست خیال نیست باطل نیست کثافت نیست ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾[16] این «لا» لای نفی جنس است؛ چون تکرار شده مرفوع است. اصلاً خیال بد در بهشت نیست. این ولدان مخلدند ساقی این بهشتیها هستند در این فضا اصلاً به نحو نفی جنس خیال بد نیست ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾، چنین چیزی نیست. الآن غالب افراد نسبت به بعضی از گناهان معصوم قطعیاند. الآن هیچ مسلمانی هیچ شیعهای در تمام مدت عمر اصلاً به فکرش میافتد که ـ معاذالله ـ با مادرش زنا کند بعد بگوید «استغفرالله»! اصلاً در تمام مدت عمر اصلاً به ذهنش نمیآید تا بعد بگوییم استغفار کرده است. هیچ ـ به نحو سالبه کلیه ـ قطعی بالضرورة که هیچ شیعهای اصلاً به ذهنش نمیآید تا بگوییم باید استغفار بکند آنجا هم این طور است ما نسبت به بعضی از گناهان معصومیم؟ از بس قباحت آن بیّن الغی است اصلاً به ذهن نمیآید تا بعد استغفار بکنیم. همان طوری که مؤمن در دنیا نسبت به محارم خود این طور است که اصلاً خیال گناه هم نمیکند؛ مثلاً تا الآن شاید در ذهن کسی این حرف نیامده که بعد بگوییم نیامده؛ اصلاً نمیآید تا بگوید بد است. آن بهشت این طور است که «لا» لای نفی جنس است اصلاً خیال بد در بهشت نیست؛ ﴿وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعیماً وَ مُلْکاً کَبیراً﴾، عالی اینها، بر پیکر اینها ثیاب سندس است که خضر است و استبرق است ﴿وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ﴾ آنجا طوری نیست که زینت انگشتر طلا بد باشد یا فلان بد باشد. این طلا را از دل کوه در نیاوردند این طلا را از نماز شب درست کردند. آنگاه عمده این است: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ تا اینجا ساقی مشخص بود سقی مشخص بود ظرف مشخص بود اما اساس و حرف آخر و حرف مهم همین جمله است ساقی خدا اینهاست. این شراب طهور است، دیگر حالا یکی از آن چهار نهر است یا نه، این شراب طهور چه شرابی است؟ این بیان نورانی را مرحوم امین الاسلام در مجمع نقل میکند که روایت به این عظمت و پاکی و طهارت و قداست بسیار کم است. میبینید که درباره بهشتیها اینها چه طور نقل میکنند؟ مرحوم امین السلام طبرسی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد دَه مجمع البیان در ذیل همین آیه: ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ نقل میکند که ذات اقدس الهی به اینها طوری این شراب را عطا میکند که اینها به جز ذات اقدس الهی همه چیز را فراموش میکنند بعد میفرماید این مطلب را از وجود مبارک امام صادق نقل کردند و یک نفر نقل نکرد بلکه همه اصحاب این روایت را نقل کردند که ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾؛ یعنی شرابی که «یطهرهم عن کل شیء سوی الله»، از ماسوای خدا اینها را تطهیر میکنند بعد فرمود این را «رووه» به صورت جمع ذکر میکند «رووه عن جعفر بن محمد(علیه و علی آبائه و ابنائه آلاف التحیة و الثناء)» این را در همین قسمت ﴿وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً﴾ نقل میکند در صفحه 310؛ آنجا دارد که «قیل» در شراب طهور «یطهرهم عن کل شیء سوی الله» فقط به یاد خدا هستند؛ «إذ لا طاهر من تدنّس بشیء من الأکوان»؛ خیلی این حرف بلند است. اگر کسی گوشهای از علاقه به خانواده، به زن، فرزند، به خانه، به درس و بحث، گوشهای علاقه داشته باشد طاهر نیست. خیلی این حرف بلند است بگوید من هم خدا را میخواهم هم درس و بحث را! هم خدا را میخواهم هم خدمت به مردم را! خدمت به مردم در برابر خدا نیست برای خداست. لذا فرمود «یطهرهم عن کل شیء سوی الله إذ لا طاهر من تدنس بشیء من الأکوان إلا الله». این یک دنس و شرک و چرک است بعد فرمود: «رووه عن جعفر بن محمد(علیهما السلام)». ببینید سخن از اینکه یک شخص روایت کرده نیست، همه این کسانی که این طرز فکر میکنند این را فقط از خاندان وحی دارند، این را از حضرت امام صادق گرفتند از جای دیگر که نگرفتند. این «رُوِی» نیست یا شخص معین بگوید که «قال جعفر بن محمد» که یک مرسله باشد نیست میگوید همه این آقایان که این حرف را میزنند همهشان از وجود مبارک امام صادق نقل کردند.[17]
پس ساقی اگر خدا شد ﴿سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً﴾ که «یطهرهم عن» ماسوای توحید؛ این میشود موحد محض. این موحد محض چیزی را با خدا نمیخواهد، هر چه را اگر بخواهد در راه خدا میخواهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره ق، آیه35.
[2] . سوره مائده، آیه55.
[3]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[5]. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج1، 404.
[6] . سوره إنسان، آیه7.
[10]. سوره الرحمن، آیه54.
[11]. نصاب الصبیان.
[12]. سوره تحریم، آیه8.
[13]. سوره محمد، آیه15.
[14]. سوره بقره، آیه259.
[15] . سوره بقره، آیه25؛ سوره آل عمران، آیه198؛ سوره نساء، آیه57.
[16]. سوره طور, آیه23.
[17]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، ص623.