أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (2) إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً (4) إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً (5) عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (6) یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً (7) وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً (8) إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)﴾.
سوره مبارکه «انسان» یعنی سورهای که «یذکر فیه الانسان» که این عَلم، عَلم بالغلبه است درباره خلقت انسان به فعل ماضی یاد میشود؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» با فعل ماضی یاد شد؛ وقتی خدای سبحان دارد خلقت انسان را ترسیم میکند حتماً باید به فعل ماضی باشد. اما این جمله «نبتلیه» که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید این نبتلیه یعنی «نقلبّه و نبدّله»؛[1] این درست است که با بعد و قبل هماهنگ است و تقدیم و تأخیری در کار نیست ولی با مضارع بودن هم هماهنگ نیست معروف بین اهل تفسیر این است که «نبتلیه» یعنی ما انسان را میآزماییم. سیدنا الاستاد میفرماید: «نبتلیه» یعنی ما انسان را «نقلبه، نبدله» و در اطوار خلقتش به سمع و بصر میرسد. اگر این نبتلیه به معنای نقلبه و نبدله باشد باید بگوید «بدلناه و قلبناه» تا به مسئله سمع و بصر برسد؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده وقتی میخواهند خلقت اولیه انسان را ترسیم کنند همهاش باید به فعل ماضی باشد نظیر آنچه در سوره مبارکه «مؤمنون» آمده است که ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَکینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾،[2] همه آن به فعل ماضی است. اما اینجا وسطهایش میفرماید که نبتلیه با فعل مضارع این معلوم میشود که حرف غالب اهل تفسیر یعنی مرحوم شیخ طوسی و همفکرانشان است که نبتلیه یعنی ما انسان را خلق کردیم و میآزماییم انسان را امتحان میکنیم؛ لذا آن تفسیری که هم اهل سنت هم بزرگان شیعه مثل شیخ طوسی در تبیان و همفکرانشان ذکر کردند آن نزدیک به نظر میرسد. ﴿نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً﴾؛ این دهر یک اصطلاح علمی دارد و یک اصطلاح قرآنی و عرفی. در اصطلاح قرآن و روایات، دهر یعنی مدتی از زمان طولانی، ﴿حینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ یعنی بخشی از زمان طولانی اما آن اصطلاح رایج بین اهل معقول کلام و امثال کلام این است که اگر متغیری را با متغیر بسنجند میگویند زمان، آن واحد سنجش متغیر به متغیر زمان است؛ آن واحد سنجش متغیر به ثابت آن دهر است؛ آن واحد سنجش ثابت به ثابت سرمد است. سرمد یک اصطلاح است دهر یک اصطلاح است زمان یک اصطلاح دیگر. آن اصطلاح اهل معقول بعید است در اینجاها مراد باشد ﴿حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ﴾؛ یعنی هیچ بخشی از زمان.
مطلب دیگر این است که این ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ یعنی انسان متحرک است و راه دارد و هدف دارد. آن هدف نهاییاش را فرمود که: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾.[3] مقصد انسان هم آن «دار القرار» است. مستحضرید انسان متحرک است و در اینکه متحرکی فعال است حرفی در آن نیست، اما حرکت نمیتواند دائمی باشد. دنیا دار حرکت است حرکتِ دائم یعنی بیهدف. حرکت الا و لابد مقصد دارد وقتی به آن مقصد رسید یعنی به «دار القرار» آرمید یعنی به معاد رسید وگرنه موجودی دائماً بگردد یعنی بیهدف! ممکن نیست حرکت در جایی محقق باشد و هدف نباشد؛ حرکت بیهدف یعنی لغو. حرکت مبدأ فاعلی دارد که محرّک است، مبدأ غایی دارد که هدف است، یک مسافتی دارد و زمانی که برابر آن زمان این مسافت را طی میکند. فرمود ما به انسان راه را نشان دادیم و راه انسان هم از درون او میگذرد، یک راه شرقی یا غربی نیست این راهی نیست که از کوی و برزن بیرون بگذرد این راه از درون میگذرد؛ این باید از شرک به توحید، از بداخلاقی به خوش اخلاقی، از زشتی به زیبایی، از کذب به صدق، از باطل به حق، در درون خود این سفر را طی کند. نشانه اینکه این سفر را طی کرده است افعال او اقوال او اعمال او نشانه آن است که او در مسیر حرکت است وگرنه راه در بیرون نیست مثلاً ما بگوییم این راه الهی است این راه الهی است یعنی چه؟ یعنی در بیرون خبری هست به نام راه الهی؟ یا اعتقاد راه الهی است عمل صالح راه الهی است نشانه آن هم قول صالح و عمل صالح است. ما این راه را به او نشان دادیم آن راه را او هم طی میکند به مقصد هم میرسد و این کلمه «أو» برای تقسیم است نه برای تخییر ﴿إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾ معنایش این نیست که میخواهد این باشد یا میخواهد آن باشد. نخیر! بعضی این هستند بعضی آن هستند وگرنه راه مشخص است هدف هم الا و لابد ﴿لِیَعْبُدُونِ﴾ است که با حصر ذکر فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾ انسان در راهی دارد حرکت میکند این راه را ذات اقدس الهی هم در درون او مشخص کرده است هم در بیرون به وسیله انبیا راهنمایی کرده که ﴿هذِهِ سَبیلی﴾[4] یا «هذه صراطی» که من شما را دعوت میکنم «أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»[5] و مانند آن.
بنابراین راه مشخص است این هم تخییر نیست این هم تقسیم است؛ بعد حال که فرمود: ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا﴾؛ اگر کفور بود ﴿إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً﴾ که در حقیقت دستبافت خود اوست؛ گاهی طرزی میکنیم که اصلاً او جایی را نمیبیند، مدتی از درون و از بیرون او را راهنمایی میکنیم. لغزشهای او را صرف نظر میکنیم، از لَمم و کارهای کوچک او هم میگذریم، اگر دیدیم خیلی طغیان کرده است دیگر کاری میکنیم که ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ﴾.[6] این گونه افرادی که هیچ کدام از حرفهای انبیا را نپذیرفتند ﴿فَنَبَذُوهُ﴾[7] با دست خودشان کتاب الهی را به کنار انداختند، نه جلوی خودشان را میبینند آینده کجاست؟ نه پشت سر را میبینند که عبرت بگیرند؛ مثل یک انسانی که این را گذاشتند وسط، جلویش را دیوار کشیدند بلند، پشت سرش دیوار کشیدند بلند، زیر چانه او را هم سنگچین کردند ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا﴾ و در اعناق و گردن اینها ما چیزی قرار دادیم ﴿فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾یک انسان سر به هوا که فقط اینجا را باید ببیند هیچ جا را نمیتواند ببیند. اینکه نه آینده برای اینها روشن است که کجا میخواهند بروند نه از گذشته عبرت میگیرند، برای اینکه گذشته را نمیبینند چون بین اینها و گذشته یک دیوار بلندی است آینده و هدف را نمیبینند چون بین اینها و آینده دیوار بلندی است زیر چانه اینها هم سنگچین شده که ﴿إِنَّا جَعَلْنا فی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ﴾[8] سر به هوا هستند، هیچ جا را نمیبینند. اینکه کسی میگوید دلم هر چه بخواهد میکنم چنین آدمی است. اینکه اول این طور نبود؛ اول جلو را میدید دنبال را میدید از گذشته عبرت میگرفت، به آینده امیدوار بود میتوانست حرف بزند زیر پای خودش را میدید، الآن زیر پای خودش را هم نمیبیند؛ برای اینکه زیر چانهاش سنگ است. اگر ﴿إِنَّا جَعَلْنا فی أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً﴾ میشود بدبخت، سر به هواست. این قسمتها برای کسانی است که کافرند؛ اما در قبال آن ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ﴾ در بخشهایی انذار را قبل از تبشیر ذکر میکند، در بخشهایی تبشیر را قبل از انذار ذکر میکند، اما ابرار، ابرار نه تنها آدمهای خوبیاند آنها که دست و دلشان باز است در خوبی، چون بِرّ و نیکی یک پیوند ناگسستنی ادبی با بَرّ دارد بَرّ یعنی بیابان آدمی که وظیفهاش را تنها انجام میدهد که جزء ابرار نیست، آن که که بیابانگونه کار خیر میکند دید او وسیع است؛ وقتی میخواهد دعا کند میگوید «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات»[9] کار خیر هم میکند نمیگوید حالا این فامیل من است یا حزب من است این طور نیست؛ مثل بَر، این بیابان باز هر کس بخواهد برود میتواند برود. اگر کسی به این مقام رسید که دیگر نگوید حالا این حزب من است این همبحث من است این فامیل من است این همشهری من است، این بنده خداست. اینکه در دعاها و اینهاست که «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات» جزء ابرار است و دین ما را به ابرار بودن و دید وسیع داشتن و دست و دل باز بودن دعوت میکند. فرمود شما از این دست بدهی از دست دیگر میگیری به لطف الهی! این طور نیست که بسته و مغلول ید باشد.
ابرار چنین آدمهایی هستند دعاهای اینها هم معلوم است و چقدر این جمله شیرین است که خدا میداند این جملهای که وجود مبارک زکریا به خدا عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّی ... لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾[10] خدا میداند این جمله چقدر شیرین است. زکریا(سلام الله علیه) فرزند میخواست، خودش هم پیر بود، عیالش هم که نه تنها پیر بود نازا بود؛ نه تنها در زمان پیری نازا بود حضرت عرض کرد آن وقتی که جوان بود ناز بود ﴿کانَتِ امْرَأَتی عاقِراً﴾[11] حالا مقدمه خواستن او است ادب حضرت زکریا چیست؟ خدایا من دیگر پیر شدم سنّ من گذشت ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبا﴾[12] این دو تا حرف دارد. اینکه میگوید من پیرم نمیخواهد بگوید که از نظر پدر بودن من مشکل دارم، از جهت مادر بودن همسرم مشکل دارد تنها این نیست؛ میخواهد بگوید من پیر شدم سالهاست که عمرم گذشت سالهاست، اما خدا! یک دفعه نشد که من چیزی بخواهم و ندهی. این «کان» فعل مضارع است با «لم» جاذمه مجزوم بشود ماضی مستمر را میرساند «لم اضرب» یعنی من تا حال نزدم «لم اکتب»، نه «لا اکتب». «لم اکتب» یعنی تا کنون این کار را نکردم. زکریا قبل از اینکه بگوید به من فرزند بدهید عرض کرد ﴿و لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾ خدایا در تمام این مدت هر چه خواستم دادی؛ یک وقت نشد بگویی نه! یک وقت نشد بگویی چند بار آمدی؟ یک وقت نشد بگویی من دیروز دادم پریروز دادم چه خبرته؟ یک وقت مرا رد نکردی هر چه خواستم دادی. حالا من نیامدم بخواهم مطلبی دیگر است ولی در طول این مدت که حالا من پیر شدم موی سرم سفید شد یک وقت نشد که من چیزی بخواهم تو ندهی.
چقدر این دعا شیرین است! حالا این است ﴿و لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾؛ آن وقت عرض کرد که خدایا به من فرزندی مرحمت کن! هر چه خوبی در این منطقههای بشرنشین است، اول از انبیا و اولیا رسید، بعد به دست دیگران، در فضایل انبیا این هست اما کمکم وقتی گسترده شد میگویند حاتم طائی هم گوشهای از این فضیلت را گرفته است. در وصف حائم طائی گفتند که کسی رفته دم دَرِ حاتم طائی و دَر زد و چیزی خواست به این شخص گفتند تو چه کسی هستی؟ گفت من پارسال آمدم حاتم از من سؤال نکرد تو چه کسی هستی، من از او میخواهم او هم میدهد مگر پارسال آمدم به من داد از من سؤال کرد که تو چه کسی هستی؟ این سؤال را نکرد من خواستم او هم داد.
درست است حالا ممکن است حاتم طائی به اینجا رسیده باشد و قضیه هم تاریخی باشد؛ اما حرف، حرف زکریا است. یک بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) دارد که البته این به زبان وحی حرف میزند؛ یعنی خاندان عصمت و طهارت یعنی مکتب اسلام با مکتب انبیای دیگر که ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ﴾[13] یکی است. وجود مبارک امام صادق فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا» مشرق بروید مغرب بروید حرف صحیح اگر پیدا کردید از اینجاست؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»؛[14] این «مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ تنها ما چهارده نفر نیستیم به هر حال حرف مکتب وحی این است چقدر این حرف زکریا شیرین است خدا میداند! عرض کرد یک وقت نشد که من چیزی بخواهم تو ندهی. حالا این ﴿وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعائِکَ رَبِّ شَقِیًّا﴾ این میشود بَر. ابرار یعنی کسی که دریاگونه حرف میزند اگر ما این طور باشیم کشور گلستان است به هر حال ما خیر میخواهیم خیر میخواهیم برای همه بخواهیم. این طور نیست که ما از ذات اقدس الهی برای خودمان شرّ بخواهیم؛ اگر مال میخواهیم برای همه بخواهیم اگر کمال و جمال و سلامت و امنیت و آرامش میخواهیم برای همه بخواهیم؛ این میشود بَرّ. آن وقت کسی که جزء ابرار باشد، کشور او صددرصد تمدن اسلامی را دارد. انسان با دل باز بخواهد، شرح صدر هم برای همین است. حالا اگر دیگری خوب باشد که من راحت هستم من اگر گاهی رنجی میبینم برای این است که دیگری بیراهه میرود من اگر سلامت او و صحت او و امنیت او و سداد او و نیکی او و فضیلت او را همان طوری که برای خودم میخواهم برای او بخواهم من راحت میشوم این میشود ابرار آن وقت این ابرار تازه در راه هستند، به مقام مقربین نمیرسند؛ ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ﴾؛ «کأس» یعنی لیوان پر که در بحث دیروز اشاره شد. ما در فارسی آن قدر زیر فقریم که اصلاً در فضای عرب حرفی برای گفتن نداریم. ما به یک نفر میگوییم تو به دو نفر به بعد میگوییم شما اصلاً تثنیه نداریم ما، عرب یک حساب تثنیه دارد مرز بین یک و سه را مشخص کرد. ما در دیر و دور چه زمانی بخواهیم حرف بزنیم چه مکانی حرف بزنیم بیش از دو تا کلمه نداریم، «اینجا و آنجا»، «نزدیک دور»؛ اما برای میانه حرفی نداریم اما عربی مبین میگوید «ذا، ذاک، ذلک» برای میانه حرف دارد ما برای اینکه بگوییم این شخص گفته است میگوییم فلان کس گفته است اما زن بود یا مرد؟ ما حرفی نداریم اما عرب عربی میگوید اگر مرد باشد میگوید «قال»، اگر زن باشد میگوید «قالت»؛ یا بخواهد با ضمیر باشد ما در ضمیر میگوییم «او» گفت؛ اما عربی میگوید اگر مرد باشد میگوید «هو»، اگر زن باشد میگوید «هی». فاصله بین فارسی که ادبیات شیرین ماست با عربی مبین خیلی فرق است. آن وقت قرآن کریم اگر این ظرف خالی باشد نمیگوید «کأس» که کسی باید آن را پر کند، اما وقتی که این لیوان پر باشد به آن میگوید «کأس». ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾؛ «مزاج» نه یعنی طعمش طعم کافور است توضیح میدهد که «مزاج» چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ یک چشمه خاصی است که بخشی مقداری از آن چشمه را ممزوج این کأس میکنند به این ابرار میدهند خالص آن برای مقربین است تسنیم چیست؟ رحیق مختوم چیست؟ رحیق مختوم ممزوج با تسنیم است، تسنیم چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾ نه اینکه طعم کافور میدهد.
پرسش: ...
پاسخ: البته هستند، هر کسی که مقربین باشد یقیناً جزء ابرار هست؛ چون که صد آید یقیناً ابرار هم هست و اهل بیت فوق این مقامی هستند که در سوره مبارکه «انسان» است این مقام ابراری آنهاست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حالا برسیم به «وجه الله» که این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به چه کسی برمیگردد «وجه الله» با بَرّ بودن اینها با شرح صدر بودن اینها که ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾.[15]
پرسش: ...
پاسخ: بالاتر از وجه الله خود الله است. ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ که در بحث قبل گذشت که بشر در دنیا تابع چشمه است، ولی چشمههای بهشت تابع بهشتیهاست؛ این طور نیست که یک جای معینی چشمه باشد هر جا خود بهشتی خطکشی کرده تفجیر کرده، آب میجوشد؛ ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾. در جریان وجود مبارک حسنین که بیمار شدند آن طوری که در جوامع روایی ما آمده است، وجود مبارک حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود که شما نذر کنید که خدا اگر اینها را شفا داد ما روزه بگیریم. این نذر به دستور ذات مقدس پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. اینها هم نذر کردند که اگر خدا شفا داد اینها روزه بگیرند و حالا خدای سبحان شفا داد اینها دارند به نذرشان عمل میکنند.
پرسش: ...
پاسخ: یعنی تکلّف نکنید وگرنه خودشان مرتّب این نذرها را داشتند، این عملها را داشتند. این برای اینکه خدای ناکرده بر خودتان واجب نکنید، آن وقت میشود یک تشریع و عمل نمیکنید و مشکل جدّی پیدا میکنید وگرنه این همه ادلهای که درباره وفای به نذر آمده پس برای چیست؟ ﴿یُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾ در صدد نذر هم هست تکلیف بر خودتان نکنید که تکلّفی نباشد.
پرسش: ...
پاسخ: کافور؟ کافور که معنایش مشخص است نظیر سیب. وقتی گفتند فاکهه، سیب، اینها با دنیا خیلی فرق دارد میوه دنیا یک مدتی که بماند از بین میرود سیب آخرت تا ابد هم بماند از بین نمیرود. میوه دنیا کار خودش را انجام میدهد؛ اما میوه آخرت هر چه را که بهشتی بخواهد انجام میدهد مثل آب کوثر با اینکه آب کوثر آب است در عین حال که رفع عطش میکند گرسنگی را هم برطرف میکند. خصوصیت نعمتهای بهشت این است که از هر کدام کارهای دیگر هم ساخته است. از امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که در جریان آن درخت حضرت آدم(سلام الله علیه) بعضیها نقل کردند گندم بود، بعضی گفتند مثلاً خرما بود، بعضیها نقل کردند انگور بود فرمود همه آنها درست است برای اینکه درخت بهشت نظیر درخت دنیا نیست که درخت انگور خرما ندهد. درخت انگور اگر این شخص خواست از این درخت خرما ظهور کند خرما ظهور میکند.[16]
پرسش: ...
پاسخ: چرا، منتها جسمانی است که محصول نماز و روزه است؛ مثلاً چند تا نهر در بهشت هست، در سوره مبارکه 47 که این انهار جاری است: ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾،[17] ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾[18] نهر شیر روان است نهر عسل روان است نهر خمر روان است نهر آب هم روان است اما عسل آنجا که تولید شده کَندو نیست که روی آن مگس بنشیند عسل، تولید شده صوم و صلات است. این عسلی که تولید شده صوم و صلات باشد که مگس روی آن نمینشیند. آن وقت نهری از عسل روان است نهری از شراب روان است. ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾، طوری نیست که عقل را بپوشاند بلکه عقل را شکوفا میکند. میوههای بهشتی، آبهای بهشتی خصیصههای خاص خودشان را دارند.
غرض این است که این ﴿عَیْناً﴾ بیان کافور است ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً ٭ یُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾، این یک قضیه حقیقیه است نه قضیه خارجیه. قضایا چند قسماند: قضایای شخصیه مثل اینکه فلان شخص این کار را کرد، اینها در علوم معتبر نیست قضیهای است که برای شخصی است. قضیه خارجیه قضیهای است که موضوع طوری است که «لا ینطبق الا» بر موجودات خارج. بر موجودات خارج یعنی آنچه در ظرف کنونی موجود هست؛ این میشود قضیه خارجی که شامل گذشته و آینده نمیشود اما شخصی هم نیست کلی هم هست؛ منتها افرادش منحصر در خارج فعلیاند. قضیه حقیقیه آن است که مربوط به زمان حال نیست حال و گذشته و آینده را شامل میشود. قضایای قرآن کریم قضایای حقیقه است. در گذشته اگر کسی این طور بود مشمول است، در آینده اگر کسی این طور بود مشمول است، در حال اگر کسی این طور بود مشمول است منتها مشمول آن نبود مگر وجود مبارک حضرت امیر و فاطمه و حسنین(سلام الله علیهم اجمعین؛) در ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾، یک قضیه حقیقیه است نه خارجیه. هر کس این طور باشد ولیّ شماست منتها هیچ کس نبود مگر وجود مبارک حضرت امیر. این طور نیست که قضیه به نحو قضیه شخصیه باشد یا به نحو قضیه خارجیه، بلکه به نحو قضیه حقیقه است؛ منتها مصداق منحصر به فردشان این ذوات قدسی هستند ﴿یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً﴾، اینها کسانی هستند که در مقام ابرار دارند زندگی میکنند؛ آن مقرّبین کسانی دیگر هستند که خود همین اهل بیت به مقام مقرّب هم رسیدند آن مقام مقرّبشان را اینجا ذکر نکردند. اینها از آن روزی که شرّش گسترده است یعنی روز معاد، هراسناکاند.
﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ﴾ اگر به حسب سیاق آیه باشد؛ این ﴿حُبِّهِ﴾ ضمیر به طعام برمیگردد که با ابرار بودن اینهاست اما اگر به لحاظ واقعیت باشد که اینها هیچ چیزی را دوست ندارند «إلا وجه الله» را، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به الله برمیگردد که «یطعمون الطعام علی حبّ الله»، اینها حبیب الهیاند با محبت کار میکنند؛ ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾[19] اینها حبیب الهیاند، اول محب الهیاند بعد در اثر پیروی رسول خدا محبوب الهیاند. این مثل حدّ وسط است در حدّ وسط اگر بگویند «عالم متغیر است هر متغیری حادث است»؛ معلوم میشود محور بحث تغیر است. در این کریمه محور کمالات انسانی، سیرت و سنت رسول خداست که حبیب خداست. در این آیه میفرماید که شما اگر محب خدا هستید میخواهید منتقل بشوید از محب بودن به محبوب بودن که خدا هم محب شما باشد پیرو حبیب الله باشید ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ این «قُل» را ذات اقدس الهی به حبیب خودش میفرماید. به حبیب خود میفرماید: ﴿قُلْ﴾ به مردم بگو ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی﴾ من که حبیب الله هستم در محور من بگردید ﴿یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾؛ اگر بخواهید از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشوید باید در مدار حبیب الله بگردید. اینها هم در مدار حبیب الله میگشتند «و علی حبّ الله» این إطعام را دادند. حالا برای اینکه با ابرار هماهنگ باشد، این ضمیر ﴿حُبِّهِ﴾ به طعام برگردد به لحاظ ابرار بودن اینهاست. ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾ که در بحث قبل اشاره شد؛ این خیلی مقام است. این کتاب شریف تمام نهج البلاغه که حتماً باید در خانه هر کدام از ما باشد، یک عده خیرین به هر حال باید اقدام بکنند این کتاب را چاپ بکنند و ارزان در اختیار طلبهها قرار بدهند، بر همه ما لازم است که این کتاب را در کنار قرآن در کنار ما باشد. در آن تمام نهج البلاغه این جملهها آمده که وجود مبارک حضرت امیر میدانید، او فرمانده کل قوا بود چون ایران و روم و کل کشورهای خاورمیانه آن روزها اسلام آورده بودند و وجود مبارک حضرت امیر هم فرمانده آنها بود. ایران هم یک کشور پادشاهی و سلطنتی نبود، ایران کشور شاهنشاهی بود معنای شاهنشاهی این است که شاه شاهان بود کشورهای کوچک دیگر که سلطنت داشتند شاه داشتند آنها مالیات میدادند باج میدادند ایران یک کشور شاهی و سلطنتی و اینها نبود شاهنشاهی بود و درست هم میگفتند کشور شاهنشاهی بود برای اینکه تمام این اقمار دیگر زیر نظر ایران بودند. آن روز وجود مبارک حضرت امیر حاکم مطلق اینها بود. در جنگهایی که میشد تمام تلاش و کوشش مخالفان این بود که حضرت امیر را از پا در بیاورند. در همین کتاب شریف تمام نهج البلاغه هست که به وجود مبارک حضرت امیر عرض کردند که این اسبی که شما دارید برای میدان جنگ، این اسب مسافرکشی و بارکشی است که انسان بخواهد از جایی به جایی برود از این اسبها استفاده میشود اینکه اسب رزم نیست، پول فراوانی هم که دارید کار هم که کار جهادی است و مربوط به شخص شما نیست. یک اسب بُدوی رزمی تهیه کنید اینکه مناسب نیست ـ خدای ناکرده ـ اگر دشمن حمله کرد با آن اسب تندرویی که دارد چه میکنید؟
حضرت چه فرمود؟ فرمود: «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کَرَّ عَلَیَّ وَ لَا أَکِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّی»[20] فرمود من اسب تندرو میخواهم چه کنم؟ پول بدهم اسب تندرو بگیرم؟ اسب تندرو برای کسی است که بخواهد تند برود، من که در میدان جنگ فرار نمیکنم، کسی هم که فرار کرد من او را تعقیب نمیکنم این چه روحی است این کیست؟ فرمود او دشمن است کافر است بتپرست است آمده مرا بکشد اما دید نمیتواند، فرار کرد، من فراری را تعقیب نمیکنم؛ این دریادلی است. «أَنَا لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کَرَّ عَلَیَّ»، اگر یک دشمن کرّاری آمده حمله کرده، من که فرار نمیکنم؛ بعد وقتی زورآزمایی کرد دید کاری از او ساخته نیست دارد فرار میکند «وَ لَا أَکِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ مِنِّی» کسی که فرار کرد و دارد میرود من او را تعقیب نمیکنم؛[21] این میشود بَرّ، بیابانصفت است کَرَم و بخشش او؛ این با ابراری سازگار است.
این ذوات قدسی میگویند اسیر حالا اسیر است این شخص کافر بود مشرک بود در جنگ بدر یا غیر بدر اسیر بود امروز در حکومت اسلامی ماست نباید گرسنه باشد این معیار کشورداری است. درود همه خلق خدا بر علی و اولاد علی.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص121 و 122.
[2]. سوره مؤمنون، آیات12 ـ 14.
[4]. سوره یوسف، آیه108.
[5]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه45.
[7]. سوره آلعمران، آیه187.
[10]. سوره مریم، آیه4.
[12]. سوره مریم، آیه4.
[13]. سوره بقره، آیه97؛ سوره آل عمران، آیه3 و ... .
[15]. سوره بقره، آیه115.
[16]. عیون اخبار الرضا، ج1، ص306؛ «إِنَّ شَجَرَةَ الْجَنَّةِ تَحْمِلُ أَنْوَاعاً فَکَانَتْ شَجَرَةُ الْحِنْطَةِ وَ فِیهَا عِنَبٌ وَ لَیْسَتْ کَشَجَرَةِ الدُّنْیَا».
[17]. سوره محمد، آیه15.
[18]. سوره محمّد، آیه15.
[19]. سوره آلعمران، آیه31.
[20]. الأمالی (للصدوق)، ص170.
[21] . تمام نهج البلاغة, ص597.