27 09 2019 456901 شناسه:

تفسیر سوره انسان جلسه 3 (1398/07/06)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿هَلْ أَتی‏ عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (1) إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (2) إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (3) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً (4) إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً (5) عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً (6) یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً (7) وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً (8) إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)

سوره مبارکه «انسان» که شواهد مدنی بودن او در صدر اول این سوره مشهود است از خلقت انسان شروع شده است. تاکنون به این نتیجه رسیدیم که موجودی در بین مخلوقها نه تنها از انسان بالاتر خلق نشد بلکه همتای انسان هم چیزی خلق نشد که فرمود ما انسان را خلق کردیم، او را از نطفه و مانند آن آفریدیم، تطوّراتی را برای او در نظر گرفتیم آن بخشهای نهایی او که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[1] مشهود است در آن مطرح است. آن وقت انسان این مراحل طولانی را که پشتسر گذاشت و هماکنون دارد در هر بخشی با موجودی از موجودات شریک است در بخش جسماش با اجرام شریک است در بخشهای نباتیاش با گیاهان شریک است، در بخشهای حیوانیاش با حیوانات شریک است، در بخشهای وهم و خیال با جن شریک است، در بخشهای انسانی آن مراحل میانیاش با فرشتهها شریک است در اوج انسانیت شریکی ندارد مظهر «لا شریک له» است؛ زیرا اگر در آن مرحله نهایی شریکی میداشت «خلیفة الله» نبود اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً و فرشتهها عرض کردند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ﴾ ذات اقدس الهی تفهیم کرده است که ﴿إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾؛[2] بعد آنها هم در پایان امتحان باور کردند و تصدیق کردند که ﴿لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا﴾[3] جریان تعلیم اسما را که ذات اقدس الهی به انسانِ کامل آموخت ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾؛[4] آنگاه همین اسما معلّمه را به عنوان امتحان از فرشتهها سؤال کرد که این چیست؟ آنها عرض کردند ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ ما بلد نیستیم آنگاه ذات اقدس الهی به انسان کامل میفرماید شما معلم فرشتهها باش آن هم نه در حدّ تعلیم بلکه در حدّ انباء. دو تا نقص در فرشتهها هست: یکی اینکه توان شاگردی بلافصل خدا را ندارند برای اینکه صادر اول نیستند، چون اگر اینها در حدّی باشند که بتوانند شاگرد بلافصل خدای سبحان باشند در طرف ذات اقدس الهی که بُخلی نیست یاد میدهد همان طوری که اسمای الهی را به انسان کامل آموخت به فرشتهها هم یاد میدهد او که بُخلی در او نیست پس شاگرد بلافصل خدا نمیتوانند باشند باید از آدم یعنی شاگرد مع الفصل این علوم را فرا بگیرند.

در بخش دوم که شاگرد مع الفصلاند در حدّ تعلیم اسما قابل نیستند در حدّ انباء اسماء قابل هستند؛ لذا ذات اقدس الهی به آدم(سلام الله علیه) نفرمود «یا آدم علمهم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[5] در حدّ نبأ، خبر، گزارش با اینها در میان بگذار لذا هیچ فرشتهای همتای انسان کامل نیست. اینکه در روایات هست که «اوّل مَا خَلَقَ الله نُورُ نَبِینَا(صلی الله علیه و آله و سلم)»،[6] «اول ما خلق الله نور جدنا» که ائمه(علیهم السلام) فرمودند؛ برای اینکه این اولین صادر است، اولین فیض ذات اقدس الهی است؛ هم در بخش اصل تعلیم، هم فراگیری اسمای الهی، اینها میشوند مظهر اسم اعظم و غیر از اینها کسی مظهر اسم اعظم نیست.

پس اینها که حیاتشناسی میکنند و زیستشناسی میکنند و میگویند حتی هشتاد درصد بین انسان و میمون مشترک است درست است؛ اما اینها بدن انسان را، حیات بدنی و مادی انسان را با حیوانات و اینها میسنجند میگویند چند درصد با گیاهان، چند درصد با فلان حیوان هشتاد درصد با میمون اما آن ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[7] در این بخش اصلاً انسان یک درصد هم باشد مشترک راه ندارد و شاهد آن این است که قضایای کلی را انسان میفهمد هیچ حیوانی کلی نمیفهمد و چون کلی نمیفهمد نمیتواند استدلال کند برهان اقامه کند و ترقی کند؛ لذا همه حیوانات میلیون سال قبل همان حدّ هستند. آنچه انسان را از دیگر حیوانات جدا میکند که هیچ شرکتی ولو یک درصد بین انسان و حیوانات نیست آن ادراک قضایای کلی است و مستحضرید که علم با قضایای کلی پیش میرود؛ این است که در منطق میگویند قضایای شخصی در علم معتبر نیست درست است؛ مثلاً زید فلان جا رفت عمرو فلان جا آمد اینها قضایای شخصی است که صبغه علمی ندارد. قضایای جزئی «فی الجمله» نافع است نه «بالجمله». قضایای جزئی مثل «بعض الانسان کذا» قضایای جزئیاند نه شخصی ولی قضایای جزئی به اندازه یک پایه است تا آن اندیشمند روی این پله پا بگذارد و بالا برود. با قضایای جزئی هرگز قیاس و استدلال سامان نمیپذیرد «ألجزئیین لا یکون قیاس». هیچ برهانی هیچ دلیلی، چه در فقه چه در غیر فقه ممکن نیست صورت بپذیرد از دو تا قضایای جزئی که بگوییم بعض «الف، باء» است بعض «باء، جیم» است، هرگز نتیجه نمیدهد بعض «الف، جیم» باشد؛ حتماً یک قضیه باید کلی باشد الا و لابد در بین اشکال اربعه و هیچ حیوانی و هیچ جنّی آن قضایای کلی که انسان درک میکند را درک نمیکند؛ لذا اگر هشتاد درصد مشترکاتی بین انسان و میمون باشد دلیل بر نفی نداریم، همه اینها را قبول میکنیم؛ اما بدن انسان است یا وهم و خیال انسان است که مشترکات بین انسان و میمون است اما عقل انسان که کلی میفهمد این مخصوص خود انسان است. آن اوج کلیات عقلیه را هم که انسان میفهمد حتی فرشته هم درک نمیکند لذا اسمای الهی را انسان میفهمد. فرمود: ﴿هَلْ أَتی‏ عَلَی الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله اینها در آن بحث اشاره شد که این به تعلیم است. اگر ذات اقدس الهی به وسیله فرشتهای یا به وسیله پیامبری سنگی را گویا بکند این سنگ هم حرف میزند این با تعلیم در حقیقت کار وجود مبارک سلیمان بود که: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ﴾،[8] اینها را آگاه کردند، در حقیقت این وصف به حال متعلق موصوف است وگرنه هیچ حیوانی نه قبل از آن هدهد، نه بعد از آن هدهد در این حدّ حرف نزدند؛ این معلوم میشود که این معجزه وجود مبارک سلیمان است که از زبان هدهد شنیده شده است. اما آن قضیه دیگری که نمل گفته ﴿یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا﴾؛[9] این قضیه کلیه نیست، یک؛ قضیه جزئیه نیست، دو؛ قضیه شخصیه است و قضیه شخصیه پیداست که در علوم معتبر نیست و به وسیله رهبران الهی این گونه از قضایا شخصی اتفاق میافتد.

پرسش: ...

پاسخ: بله این قضیه شخصیه است یعنی این قافلهای که دارند میآیند این گروه متوجه نیستند شما را زیر پا له میکنند، این یک حرف عادی است.

پرسش: ...

پاسخ: بله این برهان کلی عقلی است یک برهان فلسفی است و این برهان فلسفی به تعلیم سلیمان(سلام الله علیه) است.

پرسش: ...

پاسخ: چرا، وقتی که ذات اقدس الهی می‌خواهد کسی را به وسیله سلیمان گویا کند، سنگ را گویا میکند حرف را گویا میکند در و دیوار را آگاه میکند یک بیان نورانی در این پایان مفاتیح است که این جمله خیلی دعای بلندی است: «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاء»؛[10] تسبیح میکنیم تقدیس میکنیم خدایی را که در هر چه بخواهد شفا قرار میدهد خدا مثل طبیب نیست که اگر بیماری را بخواهد شفا بدهد دستش بسته باشد فقط باید از داروی خاص بیمار را شفا بدهد. دارو وقتی داروست که او بخواهد، نه اینکه هر چه را او بخواهد باید تابع دارو باشد؛ «یَا مَنْ یَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِیمَا یَشَاءُ مِنَ الْأَشْیَاء» هر چه را در هر چه بخواهد شفاء قرار بدهد میتواند اینکه با یک حمدی که یک زاهد وارستهای بخواهد اثر دارد یک حبه خرمایی که ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[11] بخواند اثر میکند. شفای الهی مثل طبیب نیست طبیب اگر بخواهد بیماری را شفا بدهد راه مخصوص دستش بسته است، باید از داروی خاصی شفا بدهد؛ اما خدا این چنین نیست. انبیای الهی که کار خدا را دارند انجام میدهند به اذن الهی هم همین طور است یک چیزی را بخواهند گویا بکنند گویا میکنند.

غرض این است که انسان از آن جهت که انسان است هیچ مشترکی با هیچ چیزی ندارد اوست که میتواند خلیفة الله باشد لذا ذات اقدس الهی در بین همه موجودات، فقط ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً را مطرح کرد.

اما آن جریانی که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً که در خطبه فدکیه حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. در صفین که دوباره حضرت میخواست نظامیها را به صفین تجهیز کند فرمود «خلق الاشیاء لا من شیء»،[12] این از عدم چیزی خلق نمیشود؛ اما آنکه در جوشن کبیر دارد «یَا مَنْ خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنَ الْعَدَم»[13] آن هم به همین معناست که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً نه اینکه از «لاشیء» چیزی را آفرید از «شیء» چیزی را خلق نکرد، «لا من شیء» خلق کرد.

اصطلاحی در کتابهای معقول است هم در حکمت و کلام هم در عرفان نظری که اشیاء ثابتات ازلیهاند اعیان ثابتهاند. منظور آن آقایان این است که ثابت در علم است، معدوم در عین. این «خَلَقَ الْأَشْیَاءَ مِنَ الْعَدَم» یعنی معدوم خارجی بودند و موجود علمی بودند. ذات اقدس الهی چیزهایی که در علم او هست و در عین او نیست معدوم خارجی هستند و موجود علمیاند آنها را خلق کرد. «خلق الاشیاء من العدم الخارجی» که موجود علمیاند. این خطابی که در قرآن کریم است که: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛[14] ﴿أَرادَ شَیْئاً﴾ آن شیءِ مراد که نمیتواند معدوم باشد. ﴿یَقُولَ لَهُ﴾ این ضمیر که به معدوم برنمیگردد. خطاب ﴿کُنْ﴾، ﴿کُنْ﴾ که به معدوم برنمیگردد؛ به او میگوید ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ یعنی اینکه موجود در علم است و معدوم در خارج است، به او میگوید ﴿کُنْ﴾؛ این «از علم به عین آمد و از گوش به آغوش».[15] «خلق الاشیاء» از چیزی که عدم خارجی دارد و وجود علمی این خطاب ﴿کُنْ﴾ به چیست؟ به معدوم است یا به موجود است؟ موجود خارجی که نیست، معدوم هم که قابل ﴿کُنْ﴾ نیست؛ یعنی موجود علمی و معدوم خارجی مراد خداست اولاً، ﴿إِذا أَرادَ شَیْئاً﴾، ﴿یَقُولَ لَهُ﴾ مرجع ضمیر است ثانیاً. امر ﴿کُنْ﴾ متوجه او میشود ثالثاً. ﴿فَیَکُونُ﴾ تحقق وجود خارجی اوست رابعاً. ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ آن وقت جوشن کبیر معنای خودش را پیدا میکند که «خلق الاشیاء من العدم»؛ یعنی این شیئی که معدوم خارجی است قبلاً در خارج نبود و ذات اقدس الهی او را در خارج آفرید. قبلاً وجود علمی داشتند بعداً وجود عینی پیدا میکنند.

﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً؛ آن گاه درباره خلقت انسان فرمود: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ﴾؛ در بخش پایانی سوره مبارکه قبل که سوره «قیامت» بود فرمود: ﴿أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾.[16] درباره بدن انسان فرمود: این نطفه مخلوط بود در درون خود یک آمیزشی داشت بعد با نطفه همسر هم که مشیج است آن هم مخلوط شد, آن وقت ما این را خلق کردیم و سمیع و بصیر قرار دادیم. در این سمیع و بصیر قرار دادن که بعد از «نَبتلی» آمده، یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد دارد که با بیانات سایر مفسران فرق میکند. سایر مفسران بر این هستند که ما او را سمیع و بصیر قرار دادیم چرا؟ برای اینکه میخواهیم او را امتحان بکنیم. وقتی موجودی را میشود امتحان کرد که او عاقل باشد سمیع باشد بصیر باشد، موجودی که ادراک ندارد که قابل امتحان نیست. این ﴿نَبْتَلیهِ﴾ را همان ابتلا به معنی آزمون میگیرند؛ ﴿نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً﴾. آن وقت خودشان مثل فخر رازی و دیگران به خودشان اعتراض میکنند که اگر این سمیع و بصیر برای ابتلاست چرا ابتلا مقدم بر سمیع و بصیر قرار گرفت؟ میگویند این تقدیم و تأخیر است اصلش این است که ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ ... فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿نَبْتَلیهِ﴾ میخواهیم ابتلا بکنیم ابتلا متفرع بر سمیع و بصیر است نه اینکه سمیع و بصیر متفرع بر ابتلا باشند. این کاری است که غالب مفسران مخصوصا فخر رازی دارند.[17]

 اما بیان ابتکاری سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که این ماده ابتلا از بِلاء است یعنی کهنه کردن اینکه میگویند ما امتحان کردیم معنای ابتلاء امتحان نیست آدم لباسی را که میپوشد وقتی چند مدت پوشید و آن را خوب کهنه کرد میگوید من آن را آزمودم من آن را کهنهاش کردم اگر با یک دوستی با یک رفیقی چند سال رفاقت داشته باشد میگوید من او را کهنهاش کردم کهنه کردم؛ یعنی در اثر این تکرر رفت و آمدهای سالیان متمادی من برایم معلوم شد که او در چه حد میاندیشد اخلاقش چگونه است.[18]

﴿نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ ما شما را امتحان میکنیم یعنی با این وضع میآزماییم کهنهتان میکنیم. چرا غم را میگویند بلا؟ برای اینکه باعث کهنگی اوست انسان را کهنه میکند تلاش و کوششی در انسان ایجاد میکند زیر و رو می‎‎کند؛ غم را اگر میگویند بلا به همین مناسبت است، حوادث تلخ را اگر میگویند بلا به همین مناسبت است.

پس ابتلا به معنای امتحان یعنی یک تحولی در او ایجاد میکنم یا تحولات ایجاد شده او را برای خودم تبیین میکنم. ذات اقدس الهی همان طوری که در بخشهایی از سوره مبارکه «مؤمنون» تحولات یکی پس از دیگری خلقت انسان را ذکر میکند، اینجا هم همین طور است. در سوره مبارکه «مؤمنون» تحولات خلقت انسان را یکی پس از دیگری به این صورت ذکر میکند که ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً﴾[19] این تحولات را ما انجام میدهیم، اینجا هم فرمود تحولات را ادامه دادیم تا به سمع و بصر رسیدیم. ﴿نَبْتَلیهِ﴾ یعنی «نحوّله و نبدّله و نقلّبه تارة بعد أُخری» یکی از تحولات و تقلّبات و انقلاباتی که در او به عمل آوردیم این است که او را سمیع و بصیر قرار دادیم.

پس ﴿نَبْتَلیهِ﴾ یعنی به معنای آزمایش نیست یعنی «نحوّله و نقلّبه و نبدّله» حتی رسید به مسئله سمع و بصر. این تقدیم و تأخیر نمیخواهد، «فاء» هم سر جایش محفوظ است تقدیم و تأخیری در کار نیست. این نظر ابتکاری ایشان آن هم نظر معروف بین اهل تفسیر مخصوصاً فخر رازی.

اما آنچه فرمایش ایشان را میتواند تأیید کند این است که ابتلاء در قرآن کریم به معنای امتحان به امور خارج از ساختار خلقت است، به مال امتحان میکند، به فرزند امتحان میکند به مقام امتحان میکند به جاه امتحان میکند به حیثیت و آبرو امتحان میکند؛ اینها چیزهایی است که یا «نعَم» است یا «نقَم» یا به درد میآزماید تا صبر مشخص بشود یا به رحمت و عنایت میآزماید تا شکر روشن بشود که در ذیل این آیه: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾[20] مرحوم امین الاسلام طبرسی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بیمار شد، به عیادت آن حضرت رفتند و عرض کردند «کیف حالک»؟ فرمود «علی شرّ». عرض کردند شما هم تعبیر شر میفرمایید؟ فرمود بله برای اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ و این بیماری شرّ است برای ما، نه اینکه ما ـ خدای ناکرده ـ در برابر حوادث الهی ناراضی باشیم.[21] چون خدا فرمود، ما هم عرض میکنیم که شرّ است؛ ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾، وگرنه در نظام أحسن چیزی شرّ نیست. «ما لیس موزونا بنقم خاص»، آنچه که مناسب با نقم است در اسرار خلقت نیست؛ در ساختار خلقت بینظمی نیست ولو به حساب بعضی افراد مناسب حال آنها در نیاید؛ یا ﴿الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾؛[22] یا در بخشهایی از سوره مبارکه «فجر» آمده است که ما انسان را با رحمتهای خاص و گاهی با نقمتها میآزماییم. سوره مبارکه «فجر» آیه پانزده به بعد: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَن﴾ یعنی ﴿أَکْرَمَنِ﴾؛ ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَن﴾[23] یعنی ﴿أَهانَنِ﴾؛ ﴿کَلاَّ﴾. ما گاهی انسان را مبتلا به سلامت میکنیم؛ سالم است در خانهاش زندگی میکند در محل کار است رفت و آمد دارد خیلی شاداب است، این مبتلا به سلامت است. گاهی بعضی را به بیماری مبتلا میکنیم که در بیمارستان بستری میشوند این مبتلا به مرض است. در هر دو حال ما داریم انسان را آزمایش میکنیم. ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ﴾، این مبتلا به کرامت میشود مبتلا به ثروت میشود مبتلا به قدرت میشود، مبتلا به جاه میشود مبتلا به عظمت و آبرو میشود این شخص مبتلاست. او خیال میکند ما او را گرامی داشتیم گرامی داشتن در روز دیگر است اینها همه امتحان است. برای اینکه انسان در برابر او باید یک پاسخ مثبت بدهد؛ آن وقت ﴿فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَن﴾، خدا مرا گرامی داشت! نخیر، ﴿کَلاَّ﴾، این طور نیست. ﴿وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ﴾، ﴿کَلاَّ﴾،[24] این آقایان مبتلا به سلامتاند آن آقایان که در بیمارستان هستند مبتلا به بیماریاند ما هیچ کدام را گرامی نداشتیم. گرامی داشتن، اجر و پاداش دادن، بعد از حساب است و توزین اعمال است و صحنه قیامت. الآن هر چه به ما دادند امتحان است پس هیچ کس نباید خیال کند که حالا خدا او را گرامی داشت. غرض این است که آنچه به ما میدهند امتحان است آنچه از ما میگیرند امتحان است؛ اما آن ساختار خلقت ما را که سمیع بودن بصیر بودن اینها را وسیله امتحان قرار بدهند در قرآن کریم نیست یا بسیار کم است. این است که سیدنا الاستاد فرمود امتحان با سمیع و بصیر کاری با او ندارد سمیع و بصیر بودن جزء تحولات خلقت است، مثل اینکه این بیان را تقویت میشود.

پس غرض این است که امتحان باید به یک امور خارج از ساختار خلقت باشد، آنچه که مربوط به داخل خلقت است این جزء تشکیلات امتحان نیست. ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ﴾ که ﴿نَبْتَلیهِ﴾ یعنی «نحوله و نقلبه» تا به مرحله سمع و بصر رسید، او را سمیع و بصیر قرار دادیم؛ البته سایر حواس هم هست اما آن کاری که از سمع و بصر ساخته است از آنها ساخته نیست، اولاً و سمیع هم مقدم بر بصیر است طبق نکتهای که در جلسه قبل گذشت.

﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ ما راه را به او نشان دادیم، چه از راه فطرت به او نشان دادیم چه از راه رسالت به او نشان دادیم؛ هم از راه درون و هم از راه بیرون، هم ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[25] راهگشاست و هم ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[26] و امثال آن که انبیا را فرستادند یا ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ[27] است. فرمود: ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ﴾، حالا ﴿إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾؛ ما راه را به او نشان دادیم حالا یا راه را درست طی میکند یا بیراهه میرود: ﴿إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً﴾. اگر راه را شناخت و نه راه کسی را بست و نه خودش بیراهه رفت این شاکر است و اگر راه خود را بست یا راه دیگران را بست کفران کرد کیفر میبیند. این یک اصل کلی است که ذکر کرد تا جریان اهل بیت(علیهم السلام) را که عظمت و جلال و شکوه این سوره مبارکه «انسان» که در اواخر ذی حجه بعد از مباهله نازل شده است این بیان بشود.

فرمود: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعیراً﴾؛ ما برای کسانی که خودشان بیراهه رفتند یا راه کسی را بستند، راه الهی را سلسلههایی آماده کردیم و غلهایی آماده کردیم و شعله افروخته دوزخ را آماده کردیم؛ البته همه اینها با دست خود این افراد ساخته میشود. مستحضرید در بحثهای قبلی هم داشتیم که خدا نکند ما از جریان جهنم و اینها از نزدیک باخبر بشویم! اسرار آن عالم چقدر است ما نمیدانیم؛ ولی «این قدر هست که بانگ جرسی میآید»؛[28] ما این مقدار را از قرآن کریم به یاد داریم که از جنگل هیزم نمیآورند برای افروختن آتش جهنم، هیزم جهنم خود افراد ظالم هستند. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً؛[29] «قاسط» اهل قَسط است، «قَسط» آن کسی است که سهم دیگری را میبرد، «مُقسِط» آن کسی است که سهم خودش را حفظ میکند سهم دیگری را هم میدهد. «قاسطان و مارقان و ناکثان» در برابر حضرت امیر همین هستند. ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، این صریح قرآن کریم است که هیزم جهنم خود اختلاسی و نجومی است، دیگر از جنگل هیزم بیاورند و از زیر درخت هیزم بیاورند نیست. حالا از کجا هیزم میآورند اگر دلیلی بیاید ثابت بشود «علی الرأس و العین»، ولی آنکه قرآن میگوید و انسان از آن باخبر است، یعنی خود این شخص گُر میگیرد. خود این شخص با دست و پای بسته میآید، آنکه راه دیگران را با گرانفروشی و اقتصاد شکست خورده بست و داد مردم را درآوردند این هم غل و زنجیر است، فرمود ما کاری به کار کسی نداریم این خودش گُر میگیرد ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، سلسله هم همین است، اغلال هم همین است، سعیر هم همین است.

این جهنم ترس دارد، ناله دارد. اینکه آن طوری اینها ناله میکردند همین است. از آتش به هر حال میشود فرار کرد یک وقت است که حالا یا انفجاری هست یا چیزی هست، لباس آتش میگیرد، آدم میتواند لباس را پرت کند و یک وقت است که نه، لباس تنها نیست خود بدن را میسوزاند، به هر حال انسان که مُرد راحت میشود. حالا یک کسی را منفجر کردند ترور کردند، این شخص مادامی که زنده است رنج میبرد اما وقتی که مُرد تمام میشود. اما «چه سازم به خاری که بر دل نشیند» فرمود آنهایی که بیراهه رفتند ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ؛[30] این بمیرد تازه اول شعلهور شدن آن آتش است، این از جای دیگر که نیامده است. آتشی که از بیرون میآید اگر به لباس برسد لباس را میگیرد و نجات میدهد، به بدن برسد به هر حال اگر توانست خودش را به آب میرساند. نشد به هر حال می‎‎سوزد و میمیرد و تمام میشود. اما: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً، آن هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ که از درون در میآید آن چگونه میتواند فرار کند؟

خلد گر به پا خاری آسان برآرم ٭٭٭ چه سازم به خاری که در دل نشیند[31]

این طور ناله ائمه بلند است برای همین است. فرمود ما از هیچ جایی هیزمی گازوییلی نفتی هیزمی نیاوردیم. حالا اگر آیهای روایتی داشته باشد «علی الرأس و العین» و اما آنکه هست این است.

فرمود ما این کار را کردیم، آماده کردیم سلسله اگر است با خودشان میآورند، سعیر افروخته است با خودشان میآورند، زنجیر است با خودشان میآورند؛ اینجا دیگر هیچ خبری از آنها نیست. بعد در قبال اینها مردانی هستند که ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ﴾؛ چون مستحضرید تازه این مقام ابرار است نه مقام مقرّبین چون مقرّبین سلطه بر کتابهای ابرار دارند ﴿کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ﴾،[32] تا برسد به ﴿کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾،[33] مقربون شاهد کتاب اعمال ابرارند. این تازه مقام اوسط اهل بیت را دارد بیان میکند ﴿إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ﴾ «کأس» مستحضرید این مثل فارسی نیست که ما لیوان را چه پر باشد میگوییم لیوان چه خالی باشد میگوییم لیوان چه نیمه پر باشد میگوییم لیوان. آن قدرتی که عربی مبین دارد که فارسی و امثال فارسی ندارند با اینکه زبان ماست ما به آن خیلی احترام میگذاریم و خیلی غنی است؛ اما فارسی کجا و عربی مبین کجا! این لیوان اگر پر باشد یک اسم دارد نیمه پر باشد اسم دارد خالی باشد یک اسم دارد. «کأس» همین طور «کأس» یعنی ظرف پر لیوان پر. این «کأس» یک وقت است پر از چشمه خاص است یک وقت است نه، یک چند قطرهای از چشمه کافور به او میدهند ﴿مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً﴾، نه اینکه مزه کافور میدهد خیر! چند قطره از چشمه کافور در آنجا ضمیمه کردند نظیر آن رحیق مختوم که ﴿مِزاجُهُ مِنْ تَسْنیم‏﴾[34] نه اینکه بوی تسنیم میدهد مزه تسنیم بدهد. یک چند قطره از چشمه تسنیم در آن مخلوط کردند. این چند قطره از چشمه کافور زدند. کافور چیست؟ ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾، آنکه خالص آن عباد الله میچشند که برتر از ابرار هستند، چند قطره از چشمه کافور در کأس و پیاله این ابرار میریزند که ﴿عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ﴾، آنگاه این عباد الله کسانیاند که ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾ ما در دنیا تابع چشمهایم هر جا چشمه است آنجا یا ویلا یا چادر یا خیمه یا خانه یا اتاق میسازیم کنار چشمه هستیم. انسان تابع آن چشمه است. ولی این کریمه میگوید چشمه تابع انسان است تفجیرِ چشمه به دست خود این عباد الله است هر جا اینها بخواهند چشمه میجوشانند ذیل این مرحوم امین الاسلام نقل میکند که با دست مبارک این عباد الله یک خطی کشیدند همان جا چشمه میجوشد. شجر هم همین طور است ما در دنیا تابع باغ هستیم هر جا درخت است میرویم کنارش؛ اما در بهشت درخت تابع بهشتی است هر جا او بخواهد درخت رشد میکند، یک چنین عالمی است. ﴿یُفَجِّرُونَها تَفْجیراً﴾، یعنی این چشمهها را اینها شکوفا میکنند، چشمه به وسیله اینها اینها سر در میآورد.

اینها چه کسانیاند؟ حالا این قضیه شخصیه است نه قضیه خارجیه. ما یک قضیه حقیقیه داریم یک قضیه خارجیه کلی داریم این «قضیة فی واقعة»، قضیه خارجیه نیست. قضیه خارجیه نظیر «قتل من فی العسکر» و امثال آن اما این قضیه شخصیه است منتها به زبان کلی بیان شده؛ این نه قبل بود نه بعد اتفاق افتاد مخصوص همین ذوات قدسی بود، مخصوص علی و فاطمه و حسن و حسین(صلوات الله علیهم اجمعین) بود نه قبل سابقه داشت نه بعد سابقه دارد. عظمتی که قرآن برای اینها قائل شد، آن امور جزئی دیگر را ما بگذریم گرچه کلی است آنها حالا اینها بیمار شدند نذر کردند که روزه بگیرند حالا جو یا گندم را وام گرفتند، آن دست مبارک دستاس کرده است روزه گرفتند روزه استحبابی، همه سرجایش محفوظ است؛ حالا ما کاری با هیچ کدام از اینها نداریم. به هر حال دارد که اینها ﴿یُوفُونَ بِالنَّذْرِ﴾، بعد چه کار کردند؟ سه تا کار کردند که تفصیل اینها باید بحث بشود، اما اجمال آن را اینجا ذکر میکنیم. ﴿وَ یَخافُونَ یَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطیراً وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾؛ حالا بر فرض ضمیر «حبّه» هم به طعام برگردد، خودشان هم احتیاج داشتند. سه شب پشت سر هم هنگام افطار حالا افطار بود اینها روزه گرفتند همه این خصوصیات سر جایش محفوظ است ﴿وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی‏ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً﴾. مسکین و یتیم هم باز قابل درک است چون کمک کردن به مسکین یک امر عاطفی است درست است کمک کردن به یتیم هم درست است؛ اما در مدینه ما اسیر نداشتیم. اینهایی که در جنگ بدر و غیر بدر آمدند پیغمبر را بکشند، علی(سلام الله علیه) را بکشند نتوانستند؛ هم ما در جنگ بدر اسیر دادیم هم آنها اسیر دادند. یک ملحد مشرک بتپرستی که آمده پیغمبر و علی(سلام الله علیهما) را بکشد، حالا اسیر اینها شد؛ آن افطاریه را اینها جمع بکنند به این بدهند؟! این نمونه دارد؟!

حالا به هر حال درست است ما فاتح شدیم، کشور به دست ماست، این هم ملحد است مشرک است، به کشتن ما آمده؛ حالا امروز که اسیر ماست نباید گرسنه باشد. این دین بوسیدنی نیست؟ این علی(عَلَیْه السَّلام) جان دادن برای او نیست؟ دومی دارد یا ندارد؟ دیگر سؤال نکرد که به هر حال تو مسلمان نیستی، آن هم افطاریه است آن هم با دستاس فاطمه! هر چه انسان در برابر اینها خضوع بکند؛ حالا شما چه بخواهی چه نخواهی یک اربعین بیست میلیونی برای همینهاست. شما از ساسانی و سامانی و سلجوقی و کوروش و بزرگ و کوچک بیش از 2500 سال به زعم همه ما اینها حکومت کردند، یک وجب خاک به نام اینها نیست. سالیان متمادی کربلا شیار کردند مزرعه کردند زینب کبری فرمود قسم به خدا ما زندهایم: «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا وَ لَا تُمِیتُ وَحْیَنَا»؛[35] قسم یاد کرد؛ اصلاً نمونه ندارد اینها. شما یک نمونه، آن افطاریه را بدهند به یک بتپرستی که آمده اینها را بکشد. این انسان نمونه ندارد.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.

[2]. سوره بقره، آیه30.

[3]. سوره بقره، آیه32.

[4]. سوره بقره، آیه31.

[5]. سوره بقره، آیه33.

[6]. ر.ک: بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِیبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی نُورَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[7]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.

[8]. سوره نمل، آیه16.

[9]. سوره نمل، آیه18.

1. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص229.

[11]. سوره اسراء، آیه82.

[12]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص134.

[13]. البلد الأمین و الدرع الحصین، ص409.

[14]. سوره یس، آیه82.

4. دیوان اشعار سنایی غزنوی، غزل209؛ «دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق ٭٭٭ از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».

[16]. سوره قیامت، آیات36 و 37.

[17]. مفاتیح الغیب، ج‏30، ص740 و 741.

[18]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏20، ص121 و 122.

[19]. سوره مؤمنون، آیات12 ـ 14.

[20]. سوره أنبیاء، آیه35.

[21]. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏7، ص74.

1. سوره کهف، آیه46.

2. سوره فجر، آیات15 و 16.

3. سوره فجر، آیه17.

1. سوره شمس، آیه8.[25]

[26]. سوره انعام، آیه185؛ سوره آلعمران، آیه4؛ سوره انعام، آیه91.

[27]. سوره بقره، آیه185.

[28]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».

[29]. سوره جن، آیه15.

1. سوره همزة، آیات6 و7.

[31]. غزلیات طبیب اصفهانی.

[32]. سوره مطففین، آیه18.

[33]. سوره مطففین، آیات20 و 21.

[34] .  سوره مطففین، آیه27.

[35]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه فهری، النص، ص185.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق