08 12 2017 441431 شناسه:

تفسیر سوره الرحمن جلسه 25 (1396/09/18)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ (۶۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۶۱) وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ (۶۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۶۳) مُدْهَامَّتَانِ (۶٤) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۶۵) فِیهِمَا عَیْنَانِ نَضَّاخَتَانِ (۶۶) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۶۷) فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ (۶۸)  فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۶۹) فِیهِنَّ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ (۷۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۷۱) حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ (۷۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۷۳) لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ (۷٤)  فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۷۵) مُتُّکِئِینَ عَلَی رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ (۷۶) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۷۷) تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۷۸)﴾

سوره مبارکه «الرحمن» که تقریباً 31 بار این ترجیع‌بند پربرکت را ذکر کردند، هشت بار گفتند درباره خلقت آسمان و زمین و اسرار عالم بود که اوّلش بعد از اینکه فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ ٭ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ٭ وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ﴾،[1] بعد می‌رسد به اینکه ﴿وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ٭ وَ الأرْضَ وَضَعَهَا ... فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ... خَلَقَ الْإِنسَانَ ... ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾[2] و همچنین؛ هشت بار درباره اسرار خلقت ذکر می‌کنند. بعد از این جریانِ هشت بار، هفت بار درباره جریان دوزخ ذکر می‌کنند و هشت بار دیگر درباره آن دو بهشتی که گفتند مخصوص مقرّبین است ذکر می‌کند و هشت بار هم درباره آن دو بهشتی که مخصوص اصحاب یمین است ذکر می‌کنند، چون ابرار پایین‌تر از مقرّبین‌اند، اصحاب یمین پایین‌تر از مقرّبین‌اند، گفتند: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛ یعنی بعد از آن دو بهشتی که گفتیم اوصافش را هم برای شما مشخص کردیم، «دون» یعنی پایین‌تر؛ پایین‌تر از آنها دو بهشت دیگر است. اما اگر «دون» به معنای ماوراء باشد، راه دیگری دارد ممکن است که هر چهار بهشت برای همان گروه اوّل باشد. این هشت وصف برای بهشت مقرّبان، هشت وصف برای بهشت اصحاب یمین، می‌شود شانزده بهشت. هشت بار هم برای اسرار خلقت و هفت بار هم برای جریان دوزخ که پانزده و شانزده می‌شود 31 بار. 31 بار این آیه نورانی ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ ذکر شده است. این ترسیم ساختار خلقت است و همان طوری که درباره جهنم فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[3] این را مستحضرید که ما هیچ دلیلی بر حصر نداریم، نمی‌توانیم بگوییم اسرار آینده همین مقداری است که ما می‌فهمیم! یا همین اندازه‌ای است که قرآن بیان کرده! اسراری است که نه عین دید و نه گوش شنید؛ چه درباره جهنم چه درباره بهشت اینها راه دارد. اما آن مقداری که قرآن تعرّض کرده و ذکر کرده و فهمیده می‌شود، این است که هیزم جهنم خود طبقه ظالمین‌اند که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. این اوصافی را هم که ذکر کردند می‌تواند اوصاف خود بهشتی‌ها باشد؛ یعنی خود بهشتی به این صورت در می‌آید. ما هیچ دلیل نداریم آنچه در پایان سوره مبارکه «واقعه» می‌آید این به صورت حذف مضاف است یا فعلی یا حرفی مقدّر است! در آیه سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ،[4] اگر ما دلیل قطعی داشته باشیم که این چنین نیست، می‌گوییم: «و له روح و ریحان»؛ اما تقدیر دلیل می‌خواهد. ما بگوییم برای او روح است، برای او ریحان است، برای او جنّت نعیم است؛ نه! خودش بهشت است. وقتی در پایان سوره مبارکه فرمود که جهنم را می‌آورند، ما هیچ دلیل نداریم که تنها جهنم همین باشد، ولی این مقدار را می‌فهمیم که جهنم منقول است، جهنم را می‌آورند: ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[5] جهنم کجا هست؟ چه چیزی است که او را می‌آورند؟ عرض کردم هیچ دلیلی بر حصر نداریم، این قدر ممکن است درکاتی باشد، خدا نکند برویم و ببینیم؛ اما این مقدار هست که جهنم «منقول» است. جهنم گودالی باشد که افراد را می‌برند آن داخل، نیست. خود این شخص جهنم است، آن وقت ظرفیت پیدا می‌کند که در او شعله بیندازند در او گودالی ایجاد کنند، ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾. «یومئذ کذا و کذا و کذا». اگر جهنم منقول است و اگر هیزم جهنم، خود ظالم‌اند، بهشت هم می‌تواند این مطالب باشد؛ یعنی تعلیم، یعنی تزکیه: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ،[6] ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،[7] اینها می‌تواند همین‌ها باشد؛ یعنی اینها باطن صدق، باطن احسان، باطن عمل صالح به این صورت در می‌آید، به صورت میوه در می‌آید، به صورت استبرق در می‌آید.

پس این 31 باری که ذکر کردند، گوشه‌ای از آن مقداری است که ما می‌فهمیم؛ حالا جهنم غیر منقول هم هست بهشت غیر منقولی هم هست هیچ دلیلی بر نفی آنها نیست. اگر روایتی اگر آیه‌ای دیگر دلالت کرد بر اینکه ما دو تا جهنم داریم یک جهنم منقول یک جهنم غیر منقول «نأخذ به قطعاً». دو تا بهشت داریم: یک بهشت که خود انسان‌ها به صورت بهشت در می‌آیند؛ یکی هم بهشت‌های دیگر، کاملاً می‌پذیریم، چون هیچ دلیلی بر حصر نیست. آن مقداری که از اینها می‌فهمیم این است که هیزم جهنم خود ظالم‌اند و جهنم هم منقول است و این انسانی که به صورت جهنم در می‌آید در ذیل همین آیه ﴿وَ جی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ دارد که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ؛[8] جهنم را چند نفر از فرشته‌های الهی با زنجیر کشان کشان می‌آورند. معلوم می‌شود که یک شیء منقولی است. روایاتی که ذیل این آیه است که جهنم را می‌آورند، دارد با غل و زنجیر می‌آورند.[9] این غل و زنجیر می‌تواند همان‌هایی باشد که «مقرّنین فیها» مگر اینهایی که تبهکارند این بیگانه‌ای که آمده قبله مسلّم و محقق مسلمین را می‌خواهد تحت اختیار صیهونیسم قرار بدهد این جهنم منقول است، این را با زنجیر باید بکشند بیاورند. اما این کارهای دیگری که آنها دارند می‌کنند یا آل خلیفه‌ای که این روحانی بزرگوار را این گونه می‌رنجاند مردم مسلمان و متدین بحرین را این طور به بند می‌کشند اینها در حقیقت جهنم منقول‌اند. حالا چندین جهنم در عالم هست ما هیچ دلیلی بر نفی آنها نداریم. ما هیچ نمی‌توانیم بگوییم جهنم همین است و لاغیر! برهانی نداریم؛ اما «آن قدر هست که بانگ جرسی می‌آید».[10] این قدر هست که آیه می‌گوید: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، عدّ ه‌ای هیزم جهنم هستند. وقتی وقود جهنم را یاد می‌کند، به آل فرعون مثال می‌زند: ﴿هُمْ وَقُودُ النَّارِ ٭ کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن،[11] این ترامپ وقود است؛ یعنی خودش آتش‌زنه و آتش‌گیره است این خاورمیانه را می‌خواهد به آتش بکشد. یک روز داعش است، یک روز تکفیری است، یک روز سلفی است، آن هم برای کسی که ذات اقدس الهی در قرآن کریم فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾،[12] فرمود این صهیونیسم این طور نیست که امروز داعش شد فردا سلفی شد فردا این جور است. فرمود هر روز نقشه می‌کشند. ﴿لا تَزالُ﴾، این را برای چه کسی فرمود؟ برای امت اسلامی «الی یوم القیامة».

غرض این است که هیچ استبعادی نیست که خود شخص بشود بهشت و چندین بهشت دیگر هم باشد. خود شخص می‌شود هیزم، آن وقت راه‌های دیگر هم باشد.

پرسش: ...

پاسخ: قیاس که نیست این صریح قرآن است که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، آیه سوره مبارکه «واقعه» دارد که ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، اگر ما دلیل دیگر داشته باشیم می‌گوییم «فله روح»؛ اما وقتی دلیل نداریم چرا تقدیر بگیریم؟ و حصر هم نیست ممکن است چندین بهشت باشد، اما این آقا خودش بهشت روان است، این آقا خودش روح و ریحان است.

پرسش: این دلیل بر ... نیست؟

پاسخ: این ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾،[13] آماده است خود این شخص ممکن است جنت دیگری داشته باشد ما دلیلی نداریم بر حصر؛ اما وقتی می‌گویند جهنم را می‌آورند ما این را نمی‌توانیم انکار کنیم، چندین جهنم دیگر هم ممکن است باشد. «اُعدّت للنّار» هم هست؛ اما این «اُعدّت للنّار» معنایش این است که خارج است یا خودش آماده است یا اینکه تبدیل می‌شود گناه به آن صورت، این مبدِّل می‌خواهد. این راستگویی را، این خیر را، این عدل و احسان را چه کسی به صورت سیب و گلابی در می‌آورد؟ یعنی خودبهخود عمل خوب به صورت درخت در می‌آید؟ یا کسی باید تبدیل بکند؟ کسی باید إزلاف بکند؟ کسی باید نزدیک بکند؟ خودبهخود که هیچ عملی به صورتی در نمی‌آید. هر کاری بخواهد به صورتی دربیاید مبدّل می‌خواهد، خالق می‌خواهد، فاتح می‌خواهد «و هو الله سبحانه و تعالی». اما معلوم می‌شود که بیرون از این شخص نیست که از جنگل هیزم بیاورند این را بسوزانند نیست. از این آیه استفاده می‌شود که ما دلیلی بر حصر نداریم البته.

غرض این است که اگر ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، تقدیر نمی‌خواهد، آیه سوره مبارکه «واقعه» هم دارد: ﴿فَأَمَّا إِن کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ، بنابراین احتمال اینکه اینها شناسنامه خود مؤمن باشد هست. خود مؤمن به این صورت در می‌آید در دستگاه او هست، هست. خودش به صورتی در می‌آید که میوه‌ها به خواسته او تولید می‌شود هست. خودش به صورتی در می‌آید که هر جا بخواهد عین نضاخ دارد هست. عیون دیگر هم ممکن است باشد و جنات دیگر هم ممکن است باشد، هیچ دلیلی بر حصر نیست. اگر جهنم را می‌آورند بهشت را هم می‌آورند. آن وقت جنّت‌های دیگر هم هست، جهنم‌های دیگر هم هست، ما هیچ دلیلی بر حصر نداریم.

غرض این است که این اوصاف نورانی ممکن است وصف این صفات و ملکات طیّب و طاهر باشد. فرمود: ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ که قبلاً گذشت. جزای احسان، عدل نیست؛ یعنی اگر کسی نسبت به ما کار خیر کرد، ما به همان اندازه نسبت به او کار خیر بکنیم جزا ندادیم. این می‌شود عدل؛ یعنی اگر او نسبت به ما ده روز خیر و احسان کرد، ما باید ده روز نسبت به ایشان ارادت‌ورزی بکنیم تا بشود عدل. بعد از اینکه این حساب‌ها صاف شد، از نو نسبت به اینها عرض ادب بکنیم تا بشود احسان. جزای احسان، عدل نیست؛ مثلاً ما یک وقت نیاز داشتیم این آقا مشکل مالی ما را حلّ کرد. بعداً او نیازمند شد ما به همان اندازه مشکل مالی او را حلّ بکنیم این جزای او نیست. این عدل است، نه احسان؛ یعنی به آن اندازه که او نسبت به ما محبت کرد ما باید محبت بکنیم، این می‌شود عدل. بعداً اگر ـ خدای ناکرده ـ مشکل شد جزایش این است که ما نسبت به او احسان بکنیم، نه عدل بکنیم. آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید که هر احسانی که می‌کنید مربوط به خود شماست ولی من به شما جزا می‌دهم. این رحمت الهی است انسان برای چه کسی احسان می‌کند؟ چه احسان به معنای فعل حَسَن، مثل نماز شب و امثال آن، چه احسان به معنای حلّ مشکلات جامعه و حلّ اقتصاد؛ چه نسبت به غیر چه نسبت به خودمان، چه أحْسَنَ؛ یعنی «فَعلَ فِعلاً حَسنا»، چه أحْسَنَ؛ یعنی «أعطی غَیرَه مالاً بما أنزلک» هر دو را سوره مبارکه «اسراء» فرمود مال خودتان است، چون عمل از عامل جدا نیست: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها.[14] این «لام» لام اختصاص است، نه «لام» لام نفی که «له» در برابر «علیه» باشد و این ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها از باب مشاکله به «لام» گفته بشود، نخیر! عمل برای عامل است و از او جدا نیست. به قول جناب حکیم فردوسی:

اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[15]

که غزالی می‌گوید عصاره نصایح چهل ساله مرا جناب حیکم فردوسی که از بزرگ‌ترین علمای شیعه است و آن روزی که نام مبارک حضرت امیر مرگ قطعی را به همراه داشت، چون فردوسی یک نیروی قدری بود آن روز توانست بگوید:

که من شهر علمم علیّم دَر است ٭٭٭ درست این سخن قول پیغمبرست[16]

اگر غیر او گفته بود مگر تحمّل می‌کردند؟! این فردوسی می‌گوید:

اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای

یعنی اگر حریر است، رفرف است، عبقری است، استبرق است، با اعمال خیر خودت داری می‌ریسی! این طور نیست که آنجا دوک ریسندگی باشد برای آدم فرشبافی کنند، خودت می‌بافی. غزالی می‌گوید عصاره نصایح چهل ساله مرا حکیم فردوسی در این یک بیت خلاصه کرده است.

اگر این چنین است، فرمود شما چه کار خیر بکنید، «صلاة اللّیل» داشته باشید، ذکر داشته باشید، روزه بگیرید، اعتکاف بکنید، چه نسبت به غیر کار خیر انجام بدهید، احسان به هر دو معنا ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْمع ذلک ذات اقدس الهی می‌فرماید یا به من اجاره بده که بشوی اجیر من، من به شما اجر می‌دهم؛ یا به من بفروش، من می‌خرم و به شما ثمن می‌دهم. این در کلمات قصار در غرر هست که «إنّ لانفسکم»، دو؛ «ثَمَنٌ إلا الْجَنَّة»،[17] می‌خواهد بفروشید خدا می‌خرد. جان شما را می‌خرد در برابر بهشت. ثمن جان یا بدن شما بهشت است. بهشت ظاهری ثمن جسم شماست، بهشت باطنی ثمن جان شماست. اگر می‌خواهید اجاره بدهید، او به شما اجر می‌دهد. اگر می‌خواهید بفروشید او به شما ثمن می‌دهد. در حالی که عوض و معوّض را برمی‌گرداند کامل می‌کند به ما می‌دهد؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه‏﴾،[18] شما مگر بیع نکردی؟ بیعت نکردی؟ به شما تبریک می‌گویم، برای اینکه عوض و معوّض هر دو را به شما می‌دهد، ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِه‏﴾، ﴿مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾.[19] از این خریدار بهتر کیست؟ که عوض و معوّض هر دو را به ما بدهد.

غرض این است که احسان برای خود ماست، ولی او به ما جزا می‌دهد. حالا این فرق می‌کند یک وقت کسی در حد اجیر اجرت می‌طلبد، یک وقت در حد ایثار، مثل شهید، ثمن می‌طلبد؛ یعنی کلّ جانش را فدا می‌کند جسمش را فدا می‌کند و ثمن می‌خواهد. فرمود ثمن بخواهید حاضر است اجرت بخواهید حاضر است، ولی جزای احسان شما را احسان قرار می‌دهم با اینکه برای خودتان کار کردید، ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾.

بعد از اینکه در بالا فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[20] اینجا هم می‌فرماید: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‏﴾، آن ﴿خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ ممکن است مخصوص مقربین باشد که اینها «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت نمی‌کنند یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»[21] عبادت نمی‌کنند، بلکه مقام رب را در نظر دارند؛ لذا گفتند این ﴿مِنْ دُونِهِما﴾؛ یعنی پایین‌تر از آن دو بهشت، این دو بهشت است. شما در بخش‌های هشت‌گانه آن بهشت، بخش‌های هشت‌گانه این بهشت را که بررسی کنید می‌بینید که برجستگی مخصوص آن هشت طایفه هست، آن ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ هشت‌گانه‌ای که برای ﴿لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ هست، آنها برتر از این بهشت است. ملاحظه بفرمایید در آنجا فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، اینجا می‌فرماید: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان‏﴾. آنجا فرمود که ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾،[22]اینجا می‌فرماید: ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾. ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾؛ یعنی زمینش سبز است، از بس سبز است به سیاهی می‌زند؛ اما آنجا دارد درخت‌های فراوانی دارد که شاخه‌ها و خوشه‌های بی‌شماری‌اند، میوه‌های فراوانی دارد. آن ﴿ذَوَاتَا أَفْنَانٍ﴾، خیلی بالاتر از ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ است، این یک. ﴿فِیهِمَا عَیْنَانِ نَضَّاخَتَانِ﴾، شما در کتاب‌های فقهی در بحث زکات و اینها دیدید که شترهای نواضح، آنهایی که با مشک آب می‌کشند که رشحه دارند. به تعبیر جناب زمخشری در کشاف،[23] نضخ با «خاء»، قوی‌تر از نضح با «حاء» است. آن شترهایی که نواضح هستند، غیر از نواضخ هستند. نضخ بیشتر از نضح است؛ اما هر دو کمتر از جریان هستند. این می‌جوشد اما جاری بشود منطقه‌ای را سیراب بکند این نیست، ولی درباره آنها فرمود: ﴿فِیهِمَا عَیْنَانِ تَجْرِیَانِ﴾، نه تنها می‌جوشند، بلکه جاری می‌شوند. ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ﴾، «فاکهة»؛ یعنی میوه که باعث تفکّه و لذّت و خوشگذرانی و امثال آن است. «نخل»؛ یعنی خرما نه درخت نخل!

پرسش: بعضیها گفتند به معنای آبشار است.

پاسخ: به اندازه جریان نیست. نضخ گرچه بالاتر از نضح است، ولی پایین‌تر از جریان است. رودخانه جاری می‌کند. در ﴿فِیهِمَا فَاکِهَةٌ﴾، تفکّه و لذت‌بری و شادبودن، این یک مطلب است؛ نخل و رمّان یعنی خرما و انار مطلبی دیگر است. آنها هم فاکهه هستند، ذکر این دو بعد از فاکهه، ذکر خاص است بعد از عام، برای برجستگی اینهاست؛ نظیر «میکائیل و جبرئیل و اسرافیل» که ذکر خاص بعد از عام از باب اهمیت خرما و انار است. در آنجا سخن از این بود فرمود که ﴿فِیهِمَا مِن کُلِّ فَاکِهَةٍ زَوْجَانِ﴾،[24] اینجا دارد که نخل و انار، ﴿مِن کُلِّ فَاکِهَةٍ﴾ ندارد. از این جهت آن بهشتی که برای مقربین است پرنعمت‌تر از بهشتی است که برای ابرار است. ﴿فِیهِنَّ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ؛ اوصافی که برای حوری‌های بهشت ذکر می‌کنند این اوصاف را در سوره مبارکه «صافات» مشخص کردند که ﴿بَیْضَاءَ لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ﴾،[25] درباره بهشت که حوری‌هایی که آنجا هستند ﴿وَ عِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ﴾،[26] این ﴿عِینٌ﴾ جمع «عینا»ست. در عین حال که چشم‌درشت هستند مژه‌کوتاه هستند. یقیناً مژه‌بلند هستند؛ اما کوتاهی مژه یعنی کوته نظر هستند، غیر از شوهرهای خود کسی را نمی‌بینند و اصلاً از زن‌ها به عنوان مخدّره یاد میکردند؛ یعنی در خِدر و زیر پوشش و پرده. اینجا هم به خیام ذکر می‌کنند که  عظمت زن در خانه بودن است و اینکه زن به بازار آمده همین وضع کثرت طلاق و افسردگی و جامعه را آلوده کردن است. این بیان نورانی ائمه است اینکه می‌گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[27] جداً می‌گوییم: «کَلامُکُم نُورٌ». امام فرمود خانه‌ای که با طلاق ویران شده، به این آسانی‌ها بازسازی نمی‌شود.[28] این بازسازی نظیر بافت فرسوده شهر نیست که شهرداری بعد از یک چندسالی اینها را دوباره بسازد. ـ خدای ناکرده ـ اگر خانه‌ای به طلاق مبتلا شد هم آن زن برای مدت‌های طولانی افسرده است خیری از زندگی نمی‌بیند هم این مرد. فرمود خانه‌ای که با طلاق خراب شده به این آسانی آباد نمی‌شود. ما امر به معروف و نهی از منکر را اصلاً یادمان رفته است. خدا به ما این قدرت را داد بر ما واجب کرد امر به معروف و نهی از منکر را؛ اما ما خیال می‌کنیم امر به معروف و نهی از منکر این است که بگوییم خانم! روسری خود را حفظ بکن! این که نیست. الآن زن تمام همتش این است که خودش را نشان بدهد. بر ما انزجار قلبی، چون دو مرتبه بر ما واجب است دو مرتبه هم به عهده حکومت است؛ آن مرتبه اوّل که بر ما واجب است، واقعاً انزجار قلبی باشد، این است. مرتبه دوم این زن که می‌آید خودش را نشان بدهد اگر خانم‌های دیگر و آقایان دیگر با بی‌اعتنایی با چشم غرّه به او نگاه بکنند او خودش را جمع می‌کند. اینکه از ما برمی‌آید. مگر بر ما واجب نیست؟ یعنی خودت را جمع کن، این چه وضعی است که درآمدی؟ این می‌شود نهی از منکر، بر همه ما واجب است چه بر زن چه بر مرد. نه گشت ارشاد می‌خواهد این زن تمام جلال و شکوهش ارائه است، این می‌خواهد خودش را نشان بدهد وقتی ببیند با توهین و تحقیر همراه است وسط خیابان خودش را جمع می‌کند. ما اصلاً بلد نیستیم نهی از منکر بکنیم و نمی‌دانیم که این بر ما واجب است و نمی‌دانیم نهی از منکر غیر از سخنرانی است غیر از تبلیغ است غیر از ارشاد است غیر از بنر است غیر از پوستر است، امر به معروف و نهی از منکر امر مولوی است. اگر کسی را شما امر کردید حرف شما را گوش نداد دو تا گناه کرد. اگر پدری به پسر گفت پا شو نمازت را بخوان، او نخواند؛ او دو تا گناه کرد: یکی فرمان خدا را اطاعت نکرد، یکی دستور و فرمان پدر را که واجب است اطاعت نکرد. امر به معروف یعنی امر به معروف! نه یک سخنرانی. شما دارید امر می‌کنید. بر او ائتمار این امر شما واجب است؛ یعنی اگر زنی را شما امر به معروف کردید حجابش را رعایت نکرده، دو تا گناه کرده: یکی ﴿وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾[29] را عمل نکرده، یکی اینکه فرمایش شما را عمل نکرده است. ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ،[30] این ولایت را خدا جعل کرده، شما ولیّ هستید حرف ولیّ را کسی گوش ندهد معصیت است.

پس امر به معروف غیر از سخنرانی است، غیر از موعظه است، غیر از ارشاد است، غیر از بنر است، امر است. بر ما واجب است، چه زن چه مرد؛ وقتی ببینیم کسی بی‌ادبی بکند در جامعه دارد ﴿لاَ یُبْدِینَ﴾ را زیر پا می‌گذارد، چه زن‌ها چه مردها با بی‌اعتنایی نگاه کنند؛ یعنی خودت را جمع بکن، لازم نیست حرف بزنند. این خودش را وسط خیابان خودش را جمع می‌کند تا آخر خیابان نمی‌آید.

غرض این است این کار که فرمود اینها مخدّره‌اند این است، خیر زن‌ها در این است. جلوی طلاق را چگونه باید گرفت؟ اینکه ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ عمل نمی‌کند، آن ﴿وَ لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾ عمل نمی‌کند، این آن را نگاه می‌کند به دنبال او راه می‌افتد زن و شوهر از هم جدا می‌شوند. آن وقت این بیان را ما بپذیریم که «کَلامُکُم نُورٌ». در و دیوار این اهل بیت را می‌بوسیم برای این است که اینها آمدند ما را آدم کردند. وگرنه آدم مدام دنبال گشت بگردد و بگیر و ببند و آن مرحله سوم و چهارم است. فرمود اینها به این صورت هستند «عینا» هستند؛ اما «مَقاصَرَتْ» این جمال و شکوهی که خدا برای حوری‌ها قرار داد فرمود که اینها را چه کسی می‌سازد؟ ما آنها را که نمی‌فهمیم ولی اینهایی را که گفته که می‌فهمیم. اینها را خود انسان می‌سازد انسان با عمل صالح خود اینها را می‌سازد. آنجا فرمود جهنمی مدام ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾،[31] در سوره مبارکه «صافات» در آیه 45 دارد: ﴿یُطَافُ عَلَیْهِم بِکَأْسٍ مِن مَّعِینٍ﴾، اینها بالا سر اینها قدح می‌چرخانند، آن بدبخت محروم از آن طرف می‌دود می‌رود بیرون می‌بیند آتش است، از این طرف می‌رود بیرون می‌بیند آب سوزان است، ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾.

غرض این است که اگر ما به دستور دین عمل بکنیم جامعه گلستان می‌شود؛ اما این بگوید به من چه!؟ او می‌گوید به من چه؟! بهشت و جهنم را انسان با اعمال خودش می‌سازد. خیال نکنیم که مثلاً بعضی از کارهایی که به حسب ظاهر شرّ است به نظر ما خوب است آن احسان می‌دانیم. در سوره مبارکه «کهف» فرمود آیه 104 اینها ﴿الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾ اما ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾؛[32] خیال می‌کنند کار با تمدن، کار با رونق، کار خیر و امثال آن است. فرمود این ﴿خَیْرَاتٌ حِسَانٌ﴾، اما آن طوری که فرمود لؤلؤ و مرجان باشد: ﴿اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾[33] که در وصف حوری‌های طبقه اوّل است؛ یعنی مقربین، اینجا دیگر نیست. آنجا فرمود: ﴿فِیهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ کَأَنَّهُنَّ الْیَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ﴾،[34] اینجا دیگر آن وصف نیست. ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ﴾ هست، ﴿لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ﴾ هست، ﴿مُتُّکِئِینَ عَلَی رَفْرَفٍ﴾؛ یعنی فرش‌های سبز ﴿وَ عَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ﴾، «عبقر» جایی است که فرش‌های خوب و پارچه‌های خوب و بافتنی‌های خوب و چیزهای خوب را به آنجا اسناد می‌دادند. ﴿وَ عَبْقَرِیٍّ حِسَانٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ منتها جمع‌بندی همه اینها از باب «رد العجز الی الصدر» که در اوایل آیه فرمود: ﴿کلُ‏ُّ مَنْ عَلَیهَْا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَْلَالِ وَ الْاکْرَام‏﴾[35] که شروع کرده به بررسی معاد، در پایان از باب «رد العجز الی الصدر» فرمود: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ، اینجا ﴿ذِی الْجَلاَلِ﴾ مجرور هست، آنجا ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ مرفوع است و سرّش هم ذکر شده که برخی‌ها خواستند آن را نعت مقطوع بدانند که فرمود: ﴿وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجَْلَالِ﴾ یعنی «هو ذو الجلال»؛ آن «وجه» ذو الجلال، ولی نه، چیز مقطوع است نعت مقطوع نیست ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ صفت وجه است؛ اما اینجا ﴿ذِی الْجَلاَلِ﴾ صفت ربّ است. سرّش این است که وجه هر چه دارد از ربّ دارد، ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾ که این ربّ جلال دارد؛ یعنی از هر نقص و عیب منزه است، چون می‌گوییم این «جَلَّ ان یکون کذا»، أجلّ از فلان است این ناظر به صفات سلبیه است، اکرام ناظر به صفات ثبوتیه است. خدا دارای جلال است؛ یعنی از هر نقص و از هر عیب که بین نقص و عیب خیلی فرق است، منزه است. خدا جمیل است که اسمای حُسنا را دارد، ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1] . سوره الرحمن، آیات1ـ7.

[2] . سوره الرحمن، آیات9ـ16.

[3] . سوره جن، آیه 15.

[4] . سوره واقعه، آیات 88 و 89.

[5]. سوره فجر، آیه 23.

[6]. سوره بقره، آیه129.

[7]. سوره بقره، آیه151.

[8]. سوره حاقه، آیات 30 و 31.

[10]. دیوان حافظ، غزل شماره229.

[11]. سوره آل عمران، آیات 10 و 11.

[12]. سوره انعام، آیه13.

[13]. سوره شعراء، آیه90؛ سوره ق، آیه31.

[14]. سوره اسراء، آیه7.

[15]. شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.

[16]. شاهنامه فردوسی, آغاز کتاب, بخش7.

[17]. غرر الحکم و درر الکلم، ص177.

[18]. سوره توبه، آیه111.

[19]. سوره توبه، آیه111.

[20]. سوره الرحمن، آیه 46.

[21]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[22]. سوره الرحمن، آیه48.

[23]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج‏4، ص453.

[24]. سوره الرحمن، آیه52.

[25].  سوره صافات، آیه46.

[26]. سوره صافات، آیه48.

[27]. من لا یحضره الفقیة، ج2، ص616.

[28]. الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج6، ص54؛ «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الْعُرْسُ وَ یُبْغِضُ الْبَیْتَ الَّذِی فِیهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاق».

[29]. سوره نور، آیه 31.

[30]. سوره توبه، آیه71.

[31]. سوره الرحمن، آیه44.

[32]. سوره کهف، آیه104.

[33]. سوره الرحمن، آیه22.

[34]. سوره الرحمن، آیات56 ـ58.

[35]. سوره الرحمن، آیات 26 و 27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق