25 11 2017 442098 شناسه:

تفسیر سوره الرحمن جلسه 18 (1396/09/05)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (۲۶) وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۲۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۸) یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (۲۹) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (30) سَنَفْرُغُ لَکُمْ آیُّهَ الثَّقَلاَنِ (۳۱) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۳۲) یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا لاَ تَنفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطَانٍ (۳۳) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۳٤) یُرْسَلُ عَلَیْکُمَا شُوَاظٌ مِن نَارٍ وَ نُحَاسٌ فَلاَ تَنتَصِرَانِ (۳۵) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۳۶)﴾

همان طوری که ملاحظه فرمودید این سوره مبارکه «الرحمن» دو فصل دارد: فصل اوّل مربوط به دنیا و نعمت‌های دنیاست، فصل دوم مربوط به انتقال از دنیا به برزخ و صحنه قیامت است. در حقیقت یک واحد متّصل است که مدبّر اینها خدای سبحان خواهد بود و هرگونه تغییری در عالم پیدا بشود، درباره ذات اقدس الهی تغیّری نیست؛ چه اینکه نفاد و زوال هم آنجا راه ندارد: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ.[1]

مطلب دوم آن است که خود ذات اقدس الهی منزّه از توهم زوال است، برای اینکه منظور از ﴿وَجْهُ﴾ یا خود ذات است، آن وقت اضافه می‌شود بیانیه ﴿وَ یَبْقی‏ وَجْهُ رَبِّکَ﴾؛ یعنی خود ذات باقی است و اگر منظور از ﴿وَجْهُ﴾، ظهور خدا، نور خدا، مثل ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[2] و مانند آن باشد، وقتی وجه خدا باقی باشد یقیناً ذات اقدس الهی باقی است؛ چه اینکه در پایان همین سوره مبارکه «الرحمن» دارد: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾، وقتی «اسم» مبارک است یقیناً «ذات» مبارک خواهد بود، چون اسم هر چه دارد از ناحیه مسمّا است، چه اینکه وجه هر چه دارد از ناحیه «ذو الوجه» است. پس ذات اقدس الهی یقیناً باقی است و یقیناً منشأ برکت است. اگر ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾، اسم منشأ برکت است برکت را از ناحیه مسمّیٰ دارد و اگر وجه باقی است، برای این است که «ذو الوجه» باقی است.

مطلب دیگر که در بحث دیروز اشاره شد، این بود که هر موجودی نیازمند به ذات اقدس الهی است، بنابراین هر موجودی را انسان نگاه بکند خدا را ثابت می‌کند، چرا؟ چون اگر هر موجودی را انسان بررسی بکند می‌بیند که فقر ذاتی اوست. این نه هستی خود را خودش تأمین کرد و نه مثل او هستی او را تأمین می‌کند، پس هر چیزی در اصل هستی، نیازمند به هستی‌آفرین است. وقتی در اصل هستی نیازمند به خالق بود، در شئون هستی هم نیازمند به خالق است. این ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[3] معنای آن این نیست که انسان فقیر «الی الله» است، حصری در کار نیست؛ معنایش این است که «کلّ ما صدق علیه انه شیءٌ» این فقیر «الی الله» است.

مطلب سوم هم که در سوره مبارکه «فاطر» گذشت و روشن شد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، یعنی «انتم السائلون» این فقر برای انسان از سنخ عرض قریب نیست، یک؛ از سنخ عرض ذاتی نظیر زوجیت اربعه نیست، دو؛ از سنخ ذاتی به معنای جنس و فصل نیست، سه؛ از سنخ ذاتی به معنی هویت است، چهار. اگر از سنخ «الجسم حارّ» باشد، این فقر زائل شدنی است، در حالی فقر از انسان زوال‌پذیر نیست و اگر ذاتی به معنای عرض ذاتی باشد آن طوری که زوجیت عرض ذاتی اربعه است، مستحضرید که عرض در ناحیه معروض نیست، در مرتبه معروض نیست، از آن متأخّر است، اگر گفتیم: «الانسان فقیرٌ» یا ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ یا «الانسان فقیرٌ» مثل «الاربعة زوجٌ» باشد، زوجیت در مقام ذات اربعه نیست، این کیف مخصوص به کمّ است، او کمّ است. اگر زوجیت در مقام ذات اربعه نیست، چون لازم در مقام ملزوم نیست، هر چند این لازم، لازم ذات است، فقر برای انسان از سنخ زوجیت اربعه نیست، زیرا لازم در مقام ملزوم نیست، لازمه‌اش این است که مقام ذات فقیر نباشد، این دو؛ و اگر گفتیم «الانسان فقیرٌ» نظیر «الانسان ناطقٌ» است، نظیر «الانسان حیوانٌ» است، این ذاتی به معنای جنس و فصل در مقام هویت و وجود نیست، چون انسان ماهیتی دارد که از او به چیستی یاد می‌شود که «الانسان ما هو»؟ هویتی دارد که از او به هستی یاد می‌شود می‌گوییم «الانسان موجودٌ». این فقر برای انسان از سنخ جنس یا فصل نیست، ذاتی به معنای جنس و فصل نیست، زیرا اگر ذاتی به معنای جنس و فصل بود در مرحله ماهیت بود نه در مرحله هویت و ماهیت از مرحله هویت متأخّر است، چون اصالت برای آن هویت است، آن وقت لازمه‌اش این است که در هویت او فقر نباشد که هر سه قسم طبق برهان منتفی است.

پس اگر گفتیم: «الانسان فقیرٌ»، ذاتی به معنی هویت است، نه به معنی ماهیت، مثل آن است که بگوییم «الانسان موجودٌ». فرض ندارد که در مرحله‌ای انسان حضور داشته باشد و فقر نداشته باشد، چرا؟ چون اصل هستی‌اش را ذات اقدس الهی تأمین می‌کند. آن وقت ما از هستی‌اش ماهیت می‌فهمیم، لوازم ذاتی می‌فهمیم، محمولات عرضی می‌فهمیم. از این جهت انسان می‌شود حرف؛ لذا ماهیت بساطش رخت بربسته می‌شود، انسان یک موجود رابط است، فقیر «الی الله» است. فقیر را هم مستحضرید به مناسبت‌های اقتصاد مقاومتی چند بار فقیر معنا شد، فقیر به معنی گدا نیست. این فقیر فعیل به معنی مفعول است؛ مثل قتیل به معنی مقتول. فقیر به آن موجودی می‌گویند که ستون فقراتش شکسته است، ملّتی که جیبش خالی است، کیفش خالی است، ما در فارسی چون آن لغت غنی و قوی را نداریم، می‌گوییم گدا. گدا بار علمی ندارد؛ اما قرآن می‌گوید این فقیر است؛ یعنی ستون فقراتش شکسته است. این ویلچری است، قدرت قیام ندارد؛ چه رسد به مقاومت! کسی که کیفش خالی است، جیبش خالی است، این گدا نیست، گدا معادل عربی‌اش فاقد است، نداری یعنی فقدان. آن ندار را می‌گویند فاقد. اما تعبیر قرآن از ملّتی که جیبش خالی است: ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ[4] مسکین هم همین طور است؛ یعنی کسی که زمینگیر است و گرفتار سکون است، قدرت حرکت و پویایی ندارد. آن قدرت و غنای عربی است که معارف را می‌رساند. فارسی واقعاً دستش خالی است با همه قدرتی که دارد. این فعیل به معنی مفعول، قتیل به معنی مقتول، فقیر به معنای کسی که ستون فقراتش شکسته است. لغت عربی را که به آن کتاب‌های اصیل مراجعه می‌کنید، همین طور معنا می‌کنند. فقیر یعنی «من کُسرت فقار ظهره». این ملّت نمی‌تواند بایستد چه رسد به اینکه مقاوم باشد.

به هر تقدیر فرمود: ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾، شما در برابر ذات اقدس الهی یک ملّت ویلچری هستید. تمام توانتان را او تأمین می‌کند، نه گدایید! نه فاقدید! «أنتم الفاقدون» نیست: ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾، لذا در روایت و در ادعیه  «عَبْدٍ ذَلِیلٍ خَاضِعٍ فَقِیرٍ بِائِسٍ مِسْکِینٍ مُسْتَجِیرٍ لَا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّا وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً»؛ این «لَا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ»، تفصیل بعد از اجمال و تفسیر آن متن است. «لَا یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرّا وَ لَا مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً»، اینها یک چیز زائدی نیست، اینها تفسیر فقر است و تفصیل بعد الاجمال. این برای هر موجودی است؛ منتها انسان چون محور اصلی تعلیم و تربیت است، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾. هیچ لحظه‌ای انسان نمی‌تواند به خود متّکی باشد اصلاً این تربیت را در نماز آوردند. نماز یک واحد تربیتی است برای ما؛ البته عبادت هست، اما این معارف و تعلیم و تربیت را در نماز به ما گفتند. از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا در نماز میشود از گروهی، از حزبی، از جناحی متنفّر بود تبرّی کرد؟ فرمود بله! این «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»[5] همین است. این جبر را نفی می‌کند، تفویض نفی می‌کند. آن جبری می‌گوید «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»؛ یعنی کلّ حول و قوه مختصّ اوست انسان بیکاره است. آن مفوّضه می‌گوید که «بحولی اقوم و اقعد» نه «بِحَوْلِ اللَّهِ»! امر بین الامرین می‌گوید: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ». من مختار هستم، اما تفویض در کار نیست که خدا مرا رها کرده باشد، بعد در قیامت از من سؤال کرده باشد این افعال امکانی به هر حال باید به واجب برسد. اگر ـ معاذالله ـ به واجب نرسد، می‌شود تفویض. اگر من هیچ کاره باشم، می‌شود جبر. «لا جبر و لا تفویض» برای ابطال این دو مکتب باطل، گفتند بگو: «بحول الله و بقوته تعالی اقوم و أقعد». این در نماز همین مطلب را به ما می‌رسانند. نه معنای این است که رکوع و سجود من به حول و قوه خداست؛ یعنی این دین من این قیام و قعود من، تمام شئون من، به حول و قوه خداست. گوشه‌ای از آنها در رکوع و سجود است. نه اینکه «بحول الله و قوّته أرکع و أسجد»، بلکه «بحول الله و قوته أقوم» جمیع قیام‌ها را. «أقعدُ» جمیع قعودها را که بخشی از آن قعود و قیام در نماز به صورت رکوع و سجود حلّ می‌شود. «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»، این همان نفی جبر است، نفی تفویض است، اثبات منزله بین المنزلتین است که در نماز به ما آموختند؛ مثل اینکه سایر کلمات نماز هم همین طور است.

بنابراین اگر درباره انسان گفته شد: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ در سوره مبارکه «فاطر» بحث آن گذشت، یعنی «یا ایها السّماوات و الارض، یا ایها الثّقلان أنتم الفقراء الی الله»، اگر این چنین است، پس ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ چه بداند چه نداند؛ منتها آن موحّد می‌داند از چه کسی بخواهد، غیر موحّد نمی‌داند از چه کسی بخواهد، خیال می‌کند که خودش مشکل خودش را تأمین می‌کند و حرف قارونی را می‌زند.

پرسش: اجبار را که نمیتوانیم صد درصد انکار کنیم.

پاسخ: آنجایی که انسان مورد فعل است که از بحث بیرون است. آنجایی که انسان فاعل هست، فعلش نه به جبر است نه به تفویض، بل به امر بین الامرین است. یک وقت انسان مورد فعل است؛ مثل اینکه الله تعالی او را از عالمی به عالم دیگر منتقل می‌کند، انسانی که مورد فعل باشد، نه جبر است نه تفویض نه اختیار. الآن دست کسی را گرفتند از جایی به جایی بردند، این مورد فعل است نه مصدر فعل، فعلی از او صادر نشده است؛ مثل اینکه لباسش جابهجا شده، خودش هم جابهجا شده است. اگر دست کسی را گرفتند از جایی به جایی بردند این نه جبر است نه تفویض نه اختیار، زیرا این اقسام ثلاثه در فعل فاعل است، آنجا که شخص فاعل است، نه آنجا که مورد فعل است. موت هم همین طور است. اگر از نحوی سؤال بکنید «مات زیدٌ» را ترکیب بکن! می‌گوید: «مات» فعل و «زید» فاعل است؛ اما آن بزرگوار می‌گوید:

مات زیدٌ زید اگر فاعل بُود ٭٭٭ لیک فاعل نیست او عاطل بُود[6]

    یک مرگ است که اگر گفتیم «مات زیدٌ» زید می‌شود فاعل، «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»[7] آن موت اختیاری است. اما این مرگی که هر کسی ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾[8] یا ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ؛[9] این را یک نحوی فاعل می‌داند، چون به دنبال رفع و نصب است؛ اما حکیم که آن را فاعل نمی‌داند، این را مورد فعل می‌داند، ذات اقدس الهی «یُمِیتُ الْأَحْیَاءَ وَ یُحْیِی الْمَوْتی»[10] این طور نیست که هر چه رفع داشته باشد بشود فاعل!

مات زیدٌ زید اگر فاعل بُود ٭٭٭ لیک فاعل نیست او عاطل بُود

بله اگر گفتیم: «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ تَمُوتُوا»، این موت ارادی شد آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه همّام که بخشی از این خطبه را مرحوم سید رضی جزء خطب معروف خود یاد کرد بخشی دیگر هم که چهار سطر است که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِیر الْبَرْق»؛[11] قلبش را زنده کرد، عقلش را زنده کرد، هوسش را کُشت، شهوتش را کُشت، غضبش را کُشت تا اینکه حق برای او روشن شد، برق زد برای او؛ حالا یا اویس قرن درآمد، یا حارثة بن زید درآمد، یا بالاتر از اینها مثل خود حضرت امیر که فرمود: «لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ».[12] فرمود: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»، اینجا اگر گفتیم «مات زیدٌ»، «مات» فلان شخص یمنی، اویس قرنی، این بله این «مات» فعل است و «زید» فاعل، چون به اختیار خودش مُرد، این موت ارادی است. اما این موت طبیعی که انسان می‌میرد، انسان مورد فعل است. کسی که مورد فعل شد، نه جبر است نه تفویض نه اختیار، چون این اقسام سه‌گانه برای فاعل است نه برای کسی که مورد فعل باشد.

پرسش: هر انتخابی توسط انسان به وسیله مرجّح است که این مرجّح خودش انتخاب بلا مرجّح که نمیشود، پس در این تسلسل ما نهایت به خدا میرسیم، پس جبر ثابت میشود.

پاسخ: نخیر! ما در اختیار مجبوریم، نه در فعل. ما اگر بخواهیم یک کار بی‌اراده انجام بدهیم محال است. کسی بخواهد بگوید که من الآن می‌خواهم کاری را بدون اختیار انجام بدهم، این مستحیل است، چون «خُلِقْنا مُخْتارِینْ» ما را خدا آزاد آفرید، با اختیار آفرید. چه بخواهد طنز، جِدّ، شوخی هر کاری را بخواهد بکند، کاری را بکند بدون اراده، این محال است، پس معلوم می‌شود که او مرید است؛ منتها در اراده حالا یا راه حق را طی می‌کند یا راه باطل را طی می‌کند، او مجبور است مختار باشد «خُلِقْنا مُخْتارِینْ»، ما مضطر هستیم که آزاد باشیم، چون آزادی را به ما دادند، ما به دست نیاوردیم که یک وقت رها کنیم. ما مجبوریم که آزاد باشیم؛ لذا هیچ ممکن نیست کسی کاری را بدون انتخاب، بدون اراده انجام بدهد، هیچ ممکن نیست. اما کار با اختیار انجام می‌گیرد، اختیار در اختیار ما نیست، این اختیار بشود جبر. آنکه مرحوم آخوند(رضوان الله علیه) خیال کرده که کار به همین جا تمام می‌شود و گفت قلم به اینجا رسید، هرگز این قلم سرش نمی‌شکند، برای اینکه ما در اختیار مجبوریم و این مؤکّد اختیار ماست، ما در فعل مجبور نیستیم. الآن یک کاسه شربت آب یک کاسه خمر، یک شمشیر هم بالای سر، می‌گویند حتماً یکی از این دو را باید انتخاب بکنی، ولی خطرات خمر را هم به ما می‌گویند مضرات خمر را هم می‌گویند منافع آن شربت را هم می‌گویند برکات آن شربت را هم می‌گویند، ولی شمشیر بالای سر ماست که یا آن یا این! ما مجبوریم که آزاد باشیم، چون «خُلِقْنا مُخْتارِینْ». این تأکید اختیار و آزادی است، نه اینکه فعل، فعل جبری باشد.

بنابراین این اختصاصی به انسان ندارد ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾، هر موجودی ذاتاً فقیر است؛ لذا هر موجودی چه بداند چه نداند از خدای خود روزی می‌طلبد؛ منتها بعضی می‌دانند بعضی نمی‌دانند.

پرسش: ...

 پاسخ: نخیر! این فقیر آفرید. این کسی که استخوانش شکسته است آفرید و خودش هم اداره می‌کند. ویلچری خلق کرد؛ منتها این ویلچری را راهنمایی می‌کند. این طور نیست که انسان اسلامی حرف بزند و قارونی فکر بکند بگوید: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‏ عِلْمٍ عِنْدی﴾[13] این است که در بخشی از آیات فرمود اکثر مؤمنین مشرک‌اند گرفتاری‌شان همین است، فرمود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛[14] از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنین مشرک‌اند؟ فرمود همین که می‌گویند «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ»![15] یا اوّل خدا دوم فلان کس![16] خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد. نباید بگوییم «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ» بگوییم خدا را شکر که از این راه مشکل ما را حلّ کرد، نه اینکه اگر فلان کس نبود مشکل ما حلّ نمی‌شد. اگر ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[17] است، اگر به ما در نماز و غیر نماز گفتند: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک‏»،[18] دیگر فرض ندارد ما بگوییم که اوّل خدا دوم فلان شخص! یا «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ». باید بگوییم خدا را شکر که از این راه مشکل ما را حلّ کرد، بله. خدا را شکر که به وسیله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد، او کار را انجام داد؛ منتها اینها ابزار کار هستند.

یک وقت است می‌گوییم که خدا هست و اینها هم هستند، این دیگر همان آیه می‌شود: ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُونَ﴾؛ اکثر مؤمنین مشرک‌اند. ذیل این آیه نورانی از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند که چگونه می‌شود که اکثر مؤمنین مشرک‌اند؟ فرمود همین که می‌گویند: «لَولا فَلانٌ لَهَلَکْتُ». اگر اندیشه این است اگر فکر این است که اوّل خدا دوم فلان شخص، این شرک است؛ منتها حالا این شرک ضعیفی است که ذات اقدس الهی عفو می‌کند، ولی این توحید نیست. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود نه من، نه قبل از من، هیچ کلمه‌ای به عظمت «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» نیاوردیم.[19] این بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) در آن سفر تاریخی با آن جلال و شکوه وقتی می‌خواهد حدیث می‌گوید می‌فرماید که پدرم از جدّش و از ذات اقدس الهی: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی‏»،[20] این توحید اوّل و وسط و آخر زندگی ماست وگرنه حضرت می‌توانست مسائل دیگر را هم بفرماید، فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»؛ من قلعه‌ای دارم دژی دارم دژبان خودم هستم هر کسی اینجا بیاید محفوظ است. این «لا إِلَهَ إِلا الله»، حضرت فرمود نه من، نه قبل از من، هیچ پیامبری و خود من هم کلمه‌ای بالاتر یا معادل «لا إِلَهَ إِلا الله» نیاوردیم، این می‌شود توحید. این روایت را مرحوم صاحب وسائل نقل کرده که اگر کسی احسانی به شما کرد شکرگزاری کنید، «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»[21] است؛ اما «مخلوق بما انه مخلوق» أخذ شده نه زید و عمرو. خدا را شکر که از این راه مشکل ما را حلّ کرد! خدا را شکر که  از راه باران مشکل ما را حلّ کرد! اگر باران آمد و آدم شکر می‌کند، وسیله است و اگر فلان شخص مشکل انسان را حلّ کرد، وسیله است، اما اگر ـ معاذالله ـ بگوییم اوّل خدا دوم فلان شخص، یا «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ»، این مشکل پیدا می‌شود. همه همین طور هستند این فقر اختصاصی به انسان ندارد کلّ جهان همین طور هستند؛ لذا ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْنٍ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ؛ این طلیعه پایان بخش اوّل بود.

این طلیعه بخش دوم است که می‌فرماید: ﴿سَنَفْرُغُ لَکُمْ أیُّهَ الثَّقَلاَنِ﴾، شما این چنین نیست که حالا مرگ آخر خط باشد و پوسیدن باشد، مرگ از پوست به درآمدن است. این نظام عوض می‌شود و ما هستیم که این نظام را عوض می‌کنیم. درست است که در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[22] یعنی «یوم تبدّل السّماواتُ غیر السّماواتِ»؛ آسمان‌ها عوض می‌شوند زمین عوض می‌شوند؛ اما چه کسی مبدِّل است؟ فرمود ما هستیم، ما تبدیل می‌کنیم، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾[23] که این آیه به مناسبت‌های زیاد مکرّر بحث شد. این کاغذی که اسامی زیادی در آن هست و امضا می‌کنند، این یا پارچه یا کاغذ، این مادامی که باز است این را نمی‌گویند «سجلّ»، «سجلّ»؛ یعنی طومار. وقتی لوله شد، می‌شود طومار. فرمود ما کلّ این آسمان و زمین را لوله می‌کنیم، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ﴾. «سجلّ»؛ یعنی طومار. اگر اینجا ده سطر نوشته باشد یا ده نفر امضا کرده باشند، وقتی این را لوله کردند، این کاغذ یا پارچه لوله شده، حاوی آن امضائات و مکتوبات است، آنها مطوی هستند، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾، این نوشته‌ها را این طومار چگونه در درون خود جمع می‌کند، ما هم بساط آسمان و زمین را این گونه جمع می‌کنیم، بعد پهن می‌کنیم؛ لذا ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، منتها طوری نیست که یک زمین دیگری باشد، همین زمین است به یک وضع دیگری در می‌آید، چون اگر زمین دیگری باشد که شهادت و شفاعت آن کجاست؟ اگر یک زمین دیگری را ذات اقدس الهی خلق بکند در قیامت، آن زمین بخواهد شهادت بدهد یا شکایت بکند همسایه‌های مسجد می‌بینند که مسجد شکایت می‌کند یا شفاعت می‌کند که این همسایه می‌آمد به مسجد آن همسایه نمی‌آمد،[24] این زمین اگر یک زمین دیگری باشد، مستحضرید آن شهادتی در محکمه مسموع است که شاهد در حین ادا، واجد همان پیامی باشد که در حین تحمّل دارد. شهادت دو مرحله دارد: مرحله اُولیٰ شاهد باید در متن حادثه حضور داشته باشد که تحمّل بکند، بعد امین و عادل باشد همین را در محکمه ادا کند. اگر این زمین عوض بشود زمینی دیگر بیاید، آن نه شهادتش مسموع است نه شکایتش. پس حقیقت این زمین محفوظ است، حقیقت آسمان محفوظ است، چه اینکه حقیقت انسان محفوظ است، ولی فرمود ما آن را تبدیل می‌کنیم، این در روایات و ادعیه هم است.[25]

پس فرمود: ﴿سَنَفْرُغُ لَکُمْ أیُّهَ الثَّقَلاَنِ﴾، نه اینکه حالا منافات داشته باشد با ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏﴾، یک؛ منافات داشته باشد با «لَا یَشْغَلُهُ شَیْ‏ءٌ عَنْ شَیْ‏ءٍ»[26] یا «لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن‏»،[27] اما این شأن را ما برچیدیم، دیگر دنیایی نیست. اینکه می‌گوید: ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[28] درخواست یک امر محال می‌کند، بساط دنیا نیست تا شما «ردوا الی الدنیا»، اگر دنیایی باشد که بله! ممکن هست ولی عملی نیست؛ اما وقتی بساط دنیا برچیده شد دنیایی نیست تا این از جهنم بخواهد بیاید به دنیا؛ لذا حضرت می‌فرماید که این کار، کار محالی است و خدای سبحان می‌فرماید که ﴿وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾، به این محال هم علم دارد.

غرض آن است اینکه فرمود: ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، این سؤال برای همه هست و ضروری هم هست چه بدانند و چه ندانند، این امر تکوینی است؛ لذا انسان چه بداند و چه نداند سائل است؛ منتها نمی‌داند که از چه کسی دارد سؤال می‌کند؛ گاهی خیال می‌کند که مشکل خودش را خودش حلّ می‌کند، گاهی هم خیال می‌کند که دیگری مشکلش را حلّ می‌کند؛ لذا می‌فرماید آنچه شما دارید از ذات اقدس الهی است و تمام این نعمت‌ها از آن ناحیه است و باید شاکر آن ناحیه باشید.

﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾، ﴿سَنَفْرُغُ لَکُمْ أیُّهَ الثَّقَلاَنِ ، خطاب به جن و انس است که ما بساط شما را جمع می‌کنیم وارد صحنه بعد می‌شویم. ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوْا مِن أَقْطَارِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ فَانفُذُوْا﴾، گرچه این در دنیا هم همین طور است، ولی حالا در صحنه آخرت وارد شدید، صحنه، صحنه محاسبه است کجا می‌خواهید فرار کنید؟ بخواهید آسمان بروید مقدورتان نیست، بخواهید زمین بیایید مقدورتان نیست، از یک راهی در بروید، برون‌رفت ندارید. همه‌تان اینجا هستید. در دنیا گرچه این چنین هست، ولی این حرف در آخرت است که حالا همه‌تان را جمع کردیم برای محاسبه. شما هر چه خواستید سؤال کردید و دریافت کردید، اما الآن نوبت ذات اقدس الهی است خدا سؤال می‌کند که چه کردید؟ چه آوردید؟ اولین چیزی که از آدم سؤال می‌کند بعد از مرگ: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت‏».[29] این است که یاد مرگ بهترین عامل پویایی است. آنهایی که این مرگ را با سیاه تلقی می‌کنند و با نوار سیاه آن آمبولانش را رنگ می‌کنند خیال می‌کنند مرگ زوال و نابودی است. یاد مرگ بهترین و برجسته‌ترین عامل پویایی است، چون اوّلین سؤالی که از آدم می‌کنند می‌گویند چه کردی و چه آوردی؟ و وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به مفضّل فرمود که به هر حال سعی کن «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ کُتُبَکَ‏ بَنِیک‏»؛[30] چهار تا کتاب علمی بنویس که بچه‌های تو کتاب تو را ارث ببرند، نه اینکه چهار تا کتاب بخری در قفسه بگذاری. عمری که بگذرد و انسان نتواند یک رهآورد علمی داشته باشد عمر باطل شده است. فرمود: «فَإِنْ مِتَ‏ فَوَرِّثْ‏ کُتُبَکَ‏ بَنِیک‏»، آدم تا نفس می‌کشد علم. آن وقت می‌گوید من فارغ التحصیل شدم دوره تحصیل من گذشت همین مقدار درس خواندم بس است؟ به ما گفتند تا نفس می‌کشید علم و از شما هم سؤال می‌کنند که «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت‏»؛ چه آوردی؟ اوّلین چیزی که از ما بعد از مرگ سؤال می‌کنند همین است که امیدواریم ـ إن‌شاءالله ـ همه شما عالم ربّانی باشید.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. سوره نحل, آیه96.

[2]. سوره نور، آیه35.

[3]. سوره فاطر، آیه15.

[4]. سوره توبه، آیه60.

[5] . الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏3، ص338. «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا قُمْتَ مِنَ الرَّکْعَةِ فَاعْتَمِدْ عَلَی کَفَّیْکَ وَ قُلْ بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ فَإِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ یَفْعَلُ ذَلِک‏».

1. ر.ک: مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 177.

[7]. بحارالانوار، ج69, ص59.

[8]. سوره زمر، آیه30.

[9]. سوره آل عمران، آیه185.

[10]. الکافی (ط ـ دار الحدیث)، ج‏4، ص378.

[11]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه220.

[12]. عیون الحکم و المواعظ(للیثی)، ص415.

[13]. سوره قصص، آیه78.

[14]. سوره یوسف، آیه106.

[15]. تفسیر نور الثقلین، ج2، ص476.

[16]. تفسیر عیاشی، ج2، ص200؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص410.

[17]. سوره نحل, آیه53.

[18]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص63.

[19]. التوحید، ص18؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم): مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِی مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

[20] . عیون الاخبار، ج 2، ص 134.

[21] . ر.ک: وسائل الشیعة، ج‏16، ص313.

[22]. سوره ابراهیم، آیه48.

[23]. سوره انبیاء، آیه104.

[24]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص614; «ثَلَاثَةٌ یَشْکُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا یُصَلِّی فِیهِ أَهْلُهُ وَ عَالِمٌ‏ بَیْنَ جُهَّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ الْغُبَارُ لَا یُقْرَأُ فِیهِ».

1. إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج1، ص54 و 55.

2. الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص594.

3.  مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص504.

[28]. سوره مؤمنون, آیه99.

[29]. تحف العقول, ص249.

[30]. بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج‏2، ص150.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق