06 11 2017 442362 شناسه:

تفسیر سوره الرحمن جلسه 15 (1396/08/15)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (۱۹) بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۱) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۵) کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (۲۶) وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۲۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۸) یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (۲۹) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(30)﴾

در جریان دو دریا، ظاهر آن این است که ذات اقدس الهی دو دریا خلق کرد که اینها با هم برخورد می‌کنند، یکی آب شیرین دارد و یکی آب شور; ولی ممزوج نمی‌شوند که آب شیرین بشود شور و آب شور بشود شیرین و هر کدام خاصیت خود را از دست بدهند و ظاهر آن این است که دو تا دریاست و حقیقتاً دو تا دریاست, نه اینکه آب‌هایی که وارد دریای شور شدند, دو تا دریا را نشان می‌دهند، این طور نیست که به دید، دو دریا بیاید، بلکه واقعاً دو دریاست و راه ‌حلّ آن هم همان طوری که قبلاً بیان شد، قابل توجیه است.

مطلب بعدی در جریان ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآت﴾ است. کشتی را قبل از اینکه به دریا بیفتد و حرکت کند، می‌گویند فُلک، کشتی؛ اما وقتی که در حال جریان است می‌گویند سفینه و جاریه. در جریان سفینه نوح(سلام الله علیه) همین طور بود که فرمود: ﴿وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا﴾;[1] این کشتی را در حضور ما و کمک ما و دستیاری مأموران ما, این را بساز. این شده کشتی و فُلک. از همین کشتی به جاریه تعبیر شده است، چون در سطح آب، جریان دارد. سفینه هم از «سَفْن» است، «سَفْن» یعنی تراشیدن. شما اگر با چاقو, ظاهر میوه‌ای را می‌تراشید، این پوست و این لایه اول را کنار می‌گذارید، این را می‌گویند سَفْن. آن آهنی که پوست این میوه را می‌کَنَد، از آن هم به عنوان سفینه یا سَفْن یا سافِن یاد می‌شود که این لایه اول را کنار می‌گذارد، بعد حرکت می‌کند. این کشتی هم در حال جریان، این لایه اول و سطح آب را کنار می‌گذارد و حرکت می‌کند؛ لذا از این کشتی به عنوان جاریه، یک؛ به عنوان «سَفْن» که به معنای «نَحت» هم هست و این فعیل به معنای مفعول است؛ یعنی «منحوت». به این معنا هم به کار رفت و ناوخدا، آن ملّاح، آن ناوخدا و کشتیران را هم می‌گویند: سَفّان، برای اینکه او آب را می‌تراشد و این کشتی را جابه‎جا می‌کند؛ لذا اگر تعبیر به سَفینه شده، یا تعبیر به جاریه شده، مربوط به زمان جریان است و اگر تعبیر به فُلک شده، برای آن وقتی است که هنوز به جریان نیفتاد.

فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ﴾، با اینکه ﴿لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ وَ الأرْضِ﴾[2] است، ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾[3] است، آنها امر طبیعی و مخلوق خود است، این امر مصنوع را هم که به عنایت او ساخته شد، آن را هم به خود اسناد می‌دهد. پس ﴿لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ وَ الأرْضِ﴾ نظام طبیعی; ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ﴾ نظام صناعی. پس هواپیمایی که در فضا می‌رود، «لله» است, اتومبیلی که بر زمین می‌رود، «لله» است, کشتی که در دریا می‌رود، «لله» است؛ چون ملاک همه اینها یکی است. صنعت مثل طبیعت، کار ذات اقدس الهی است «مع الواسطه».

﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾; منتها می‌فرماید این همه نعمت‌هایی که ما به شما دادیم، از دست دادنی است, نه اینکه از دست دادنی است، بلکه دگرگون‌شدنی است؛ همه اینها محفوظ‌ هستند, وارد عالم دیگر می‌شوند, شما هم محفوظ هستید و وارد عالم دیگر می‌شوید. در سوره مبارکه «ابراهیم» ملاحظه فرمودید ـ قبلاً گذشت ـ که «إن الله تعالی» درباره زمین و اهل زمین این چنین فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[4] یعنی «یوم تبدل السماوات غیر السماوات», کل مجموعه آسمان‌ها عوض می‌شود, مجموعه زمین عوض می‌شود، نابود نمی‌شود، بساط آن برچیده می‌شود: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب‏﴾[5] سجلّ یعنی طومار. همان طوری که طومار, مکتوبات را در خود جمع کرده، ما این نظام کیهانی را جمع می‌کنیم و بعد پهن می‌کنیم; آن می‌شود نفخه اول, بعد می‌شود نفخه صور. چیزی از بین نمی‌رود; منتها تبدیل می‌شود؛ برای اینکه اینها همه باید شهادت بدهد، مسجد باید شهادت بدهد، زمان و زمین باید شهادت بدهند که فلان شخص فلان کار را کرده، فلان شخص فلان سخن را گفته است. اگر اینها نابود بشوند, ما شهودی را از دست داده‌ایم. روایات فراوانی است که مسجد شهادت می‌دهد، مسجد شکایت می‌کند[6] که فلان همسایه کنار من بود و در من نماز نخوانده، فلان همسایه در من بود و نماز خواند; نسبت به یک عده شهادت نفی می‌دهد, نسبت به یک عده شکایت می‌کند، همه اینها هست. اگر اینها در دنیا که ظرف تحمل شهادت است نفهمند، در محکمه عدل الهی که ظرف ادای شهادت است, آن شهادت چه سودی دارد؟ هر شهادت دو مقام دارد: یک مقام اداست که در محکمه ایراد می‌شود; یک مقام تحمل است که در متن حادثه باید حضور داشته باشد و بفهمد. وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به طوری که مرحوم محقق, صاحب شرایع هم در متن شرایع نقل کرد[7] به یکی از مخاطبان خود خطاب کرد و به آفتاب اشاره کرد فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‏»؛[8] اگر مطلب برای شما آفتابی و روشن است شهادت بدهید، وگرنه نفی کنید. پس شهادت در محکمه قضا مسبوق به شهادت؛ یعنی حضور در حین حادثه است. اگر در ظرف حادثه، این شاهد, حاضر نباشد و تحمل نکند، در موقع ادا چه چیزی را می‌خواهد شهادت بدهد؟ اگر دست و پا شهادت می‌دهند، اگر مسجد شهادت و شکایت می‌کند، معلوم می‌شود همه اینها می‌فهمند. پس همه اینها در محکمه عدل الهی هستند، هیچ چیزی از بین نمی‌رود. آنچه که از بین می‌رود، خصوصیت‌های اینهاست، وگرنه «وجه الله» باقی است. هر شیئی یک صبغه «وجه الله» دارد که خدا را نشان می‌دهد که آیت حق است. آیت بودنِ اشیا از بین نمی‌رود، خود اشیا از بین می‌روند, بعد به صورت دیگری در می‌آیند.

﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾؛ البته ذات اقدس الهی منزه از آن است که توهم فنا بشود؛ لذا شما در هیچ جای قرآن نمی‌بینید که خدا, اشیا را فانی بداند و ذات خود را استثنا بکند. در سوره مبارکه «قصص» ـ که بحث آن قبلاً گذشت ـ هم همین طور است؛ آیه پایانی سوره «قصص» این است: ﴿وَ لاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ کُلُّ شَی‏ءٍ هَالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾; در جایی از قرآن نیامده که خدا باقی می‌ماند. این منزه‌تر و برتر از آن است که به ذهن کسی بیاید که خدا را استثنا بکند. هر چه هست ظهور, آیت و وجه خداست. اینکه می‌گوییم: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾;[9] آن ظهور «سماوات و الأرض»، آن صبغه آیت بودنِ «سماوات و الأرض»، از بین نمی‌رود. ببینید که اگر حادثه‌ای بخواهد پیش بیاید، نفخی بخواهد پیش بیاید، این نفخ «وجه الله» است یا نه؟ این نفخ که از بین نرفته است. در بخش‌های پایانی معاد، مرگ به صورت یک کبش أملح ظهور می‌کند، مرگ را می‌میرانند: «یُقال لِلْمُوتِ مُتْ»،[10] مرگ می‌میرد، دیگر مرگی است، «و لا موتَ». خود عزرائیل(سلام الله علیه) که مسئول توفّی است, او هم إماته می‌شود. عزرائیل(سلام الله علیه) با فرمان الهی, موت پیدا می‌کند. پس این فرمان زنده است، وجه خدا و ظهور خدا, مرگ‌پذیر نیست. هر چه بخواهد از بین برود، به دستور حق است، دستور از بین رفتنی نیست.

پس اگر منظور از این وجه، خود ذات اقدس الهی باشد، این که «مما لاریب فیه» است و مطلبی حق است; ولی قرآن هرگز «الله» را مستثنا نمی‌کند, او برتر از آن است که در توهم فنا قرار بگیرد تا او را استثنا بکنیم.

 در بعضی از موارد هم که دارد: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾، این شاهد نیست که اینجا که ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ مرفوع است و نعت مقطوع باشد. آنهایی که می‌گویند منظور از وجه، خود «رب» است; می‌گویند رب که مجرور است, باید گفته می‌شد: «ذی الجلال و الاکرام»؛ چه اینکه در پایان همین سوره مبارکه «الرحمن» آیه 78 به این صورت آمده است: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ که این ﴿ذِی الْجَلاَلِ که مجرور است, متعلق به ربّ است که رب هم مجرور است, چون ربّ ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است; نمی‌شود گفت وجه, «ذو الجلال و الإکرام» است. پس اگر در اینجا گفته می‌شود: ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ﴾، مرفوع می‌خوانیم، این نعت مقطوع است؛ یعنی این ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ خبر برای مبتدای محذوف است، آن مبتدا «هو» است; مثل اینکه ما بگوییم: «مررتُ بزیدٍ العالمُ» باید بگوییم: «بزیدٍ العالمِ»; اما اگر گفتیم: «العالمُ»; یعنی «هو العالم». «هو» می‌شود مبتدا، این «العالم» می‌شود خبر. این را نعتِ مقطوع می‌گویند. صفت برای آن موصوفی که است موصوف آن ذکر نشده است. اگر از این قبیل باشد که ما ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ را مرفوع می‌خوانیم, معنای آن این است که ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که «هو» آن ربّ, ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ است و شاهد آن هم آیه پایانی سوره مبارکه «الرحمن» است.

در بحث قبل هم اشاره شد که گاهی بعضی از اوصاف هم صفت ذات است و هم صفت فعل; مثل علم که خدا در مقام ذات عالم است: «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ»[11] و علم فعلی هم دارد. علم فعلی, خارج از ذات است و صفت فعل است، ممکن است، گاهی هست و گاهی نیست; مثل موارد امتحان که می‌فرماید امتحان می‌کنیم تا بدانیم; این مربوط به علم ذات نیست که صفت ذات باشد، بلکه صفت فعل است و در مقام فعل خارج از ذات است، ممکن است، گاهی هست و گاهی نیست؛ اما آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ» که علم ازلی است سر جای خود محفوظ است.

این آیاتی که دارد ما شما را امتحان می‌کنیم: ﴿لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ﴾،[12] این همان علم فعلی است و ممکن است مسئله ﴿ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ از همین قبیل باشد. هم صفت برای مقام ربّ باشد و هم صفت برای وجه باشد. شما ببینید این تبارک هم همین طور است; گاهی تبارک به «الله» نسبت داده می‌شود; مثل ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾,[13] گاهی به اسم «الله» اسناد داده می‌شود; مثل ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَکه بخش پایانی همین سوره مبارکه «الرحمن» است. ﴿تَبَارَکَ به اسم خدا اسناد داده شد، در آن آیه معهود، تبارک به خود «الله» اسناد داده شد: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾. یک جا فاعل «الله» است و یک جا فاعل اسم «الله» است. بالاخره اسم در عین حال که عین مسمّاست, تفاوتی هم با مسمّا دارد. پس گاهی ممکن است چیزی هم صفت ذات قرار بگیرد و به ذات اسناد داده بشود و هم ممکن است به صفتی از صفات اسمی از اسما یا فعلی از افعال او اسناد داده بشود. وجه خدا از بین رفتنی نیست، چون هر چه بخواهد از بین برود، به دستور حق است. این دستور, ظهور او و وجه اوست؛ حتی مرگ را که می‌میرانند به دستور خدا هست: «یُقال لِلْمُوتِ مُتْ» و حتی عزرائیل(سلام الله علیه) که مسئول إماته است به او هم گفته می‌شود: «مُتْ». این قول و این فرمان, «وجه الله» هست و نابود شدنی نیست.

مستحضرید این طور نیست که عالم نابود و معدوم محض بشود، دوباره یک عالم جدیدی به نام معاد خلق بشود. این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»;[14] مرگ به معنای تخلّل عدم، بین متحرّک و هدف نیست. این قافله متحرک است مستقیم به هدف می‌رسد; ـ إن‌شاءالله ـ «فی الجنة» یا ـ معاذالله ـ «فی النار» است, بالاخره به ساهره قیامت می‌رسد. این طور نیست که انسانی که متحرک است این وسط‌ها معدوم بشود و دوباره یک خلق جدیدی به نام معاد رخت ببندد. این بیان نورانی حضرت امیر می‌رساند که فرمود: «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»; شما در دنیا هستید بعد وارد برزخ می‌شوید، بعد وارد ساهره قیامت می‌شود، بعد ـ إن‌شاءالله ـ وارد بهشت می‌شوید. این سیر, یک رهبری دارد و آن فیض خدا و ظهور خداست و این از بین رفتنی نیست، این می‌شود «وجه الله». و اگر انسان کامل، مثل ائمه(علیهم السلام) «وجه الله» شدند که می‌گوییم: «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»;[15] این می‌تواند آن باشد. ظهور اینها باشد، چون این فیض و این ظهور، ممکن است، معدوم نیست، بلکه موجود است، یک؛ واجب نیست، چون به واجب متّکی است، دو؛ اگر این چنین است, انسان کامل; مثل حضرت حجت(سلام الله علیه) می‌تواند «وجه الله» باشد. همان طوری که فرمود: «نحن اسماء الله»،[16] «نَحْنُ کَلِمَاتُ اللَّه‏‏»،[17] این روایات کم نیست. اگر بیگانه می‌فهمید که انسان کامل چه کسی هست، خلیفه الهی چیست و خلافت یعنی چه و امامت یعنی چه و ولایت یعنی چه؟ هرگز توهم شرک و امثال آن را نداشت. بالاخره این فیض خدا و فعل خداست; اگر ذات اقدس الهی با دارو شفا می‌دهد، با دعا هم شفا می‌دهد، هر دو کار اوست. این طور نیست که حالا با دعا شفا پیدا کرد، ـ معاذالله ـ بر خلاف توحید باشد.

غرض این است که این قافله هستی که به صورت نظام دنیایی از آن تعبیر می‌شود, آسمان است و اهل آسمان، زمین است و اهل زمین، «بین الأرض و السماء» است و اهل «بین الأرض», این قافله مرتّب در حرکت است تا به آن صحنه ابد برسد که ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ.[18] یک گودال عدمی باشد که انسان در این گودال عدمی فرو می‌رود و معدوم می‌شود، بعد یک وجود تازه‌ای در معاد پیدا می‌شود; این طور نیست. مرگ به معنای تخلّل عدم، بین این متحرِّک و هدف نیست، بلکه این متحرِّک مستقیماً «تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار». پس یک فیض سیّار و عمومی هست که از بین رفتنی نیست و «هو وجه الله».

اگر این فیض از بین رفتنی نیست، یقیناً ذات اقدس الهی هم از بین رفتنی نیست. پس همان طوری که تبارک هم به خدا اسناد دارد بگوییم: ﴿فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ﴾، هم به اسم خدا اسناد دارد; مثل بخش پایانی سوره «الرحمن»: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾; این اگر این طور است، «ذی الجلال» این طور است. «ذی الجلال و الإکرام» گاهی به ربّ اسناد داده می‌شود; مثل بخش پایانی سوره «الرحمن»: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ که مجرور است. گاهی به وجه اسناد داده می‌شود; مثل همین آیه محل بحث که ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾.

بنابراین اگر وجه و ظهور حق که آیت حق بودند، نشان حق از بین نمی‌رود. ما مرحله‌ای داشته باشیم که حق بی‌نشان باشد، چنین چیزی نیست.

مستحضرید نشان و آیت گاهی اعتباری و قراردادی است; مثل پرچم هر کشور, نشان استقلال آن کشور است; پارچه‌ای است با یک علامت خاص، این حقیقتی ندارد. هر کشوری پارچه‌ای دارد و رنگ خاصی دارد و علامت مخصوصی، این قراردادی است. یا فلزی که روی دوش یک نظامی است, علامت و آیت این است که فلان درجه را دارد; این هم طبق قرارداد است و برای هر ملت و نحلتی هم فرق می‌کند، اینها قراردادی است و کلاً از بحث بیرون است. بعضی از امور آیت و علامت تکوینی و حقیقی‌ هستند; مثل اینکه چمن, آیت آب است حقیقتاً آب را نشان می‌دهد، این مخصوص غرب یا شرق نیست یا دود علامت آتش است، این اختصاصی به شرق و غرب ندارد. این علامت تکوینی است و قراردادی نیست; اما محدود است؛ یعنی این چمن مادامی که سبز است آب را نشان می‌دهد; اما وقتی پژمرده شد به صورت خاک درآمد, دیگر آب را نشان نمی‌دهد. این دود مادامی که دود است, آتش را نشان می‌دهد؛ اما آن وقتی که به صورت هوا درآمد, دیگر آتش را نشان نمی‌دهد; اما اشیا که آیات الهی هستند در هر زمان و زمین، در هر عصر و مصر، در هر وضع و شرائطی این شیء این «الف» که آیت حق است به هر وضعی در بیاید, خدا را نشان می‌دهد؛ چون از هستی که بیرون نمی‌آید. هستی او هم که هستی امکانی است; هر حالتی داشته باشد، بالاخره آیت حق است. چیزی در عالم نیست که خدا را نشان ندهد و این وجه خدا بودن و آیت خدا بودن و ظهور خدا بودن, زوال ناپذیر است: ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که این «وجه»، دو چهره دارد: یکی با جلال و عظمت است و نمی‌شود با او درافتاد; یکی بزرگوار و رؤوف و کریم و ودود است، می‌شود در کنار سفره او نشست. او هم ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ است که نمی‌شود او را انکار کرد. هم اکرام دارد در کنار سفره او ما نشسته‌ایم. ما همه در کنار سفره آیت حق نشسته‌ایم؛ یعنی اگر سِمَتی و بهره‌ای داریم، به برکت آیت بودنِ ماست. پس این «وجه الله», هم جلالت دارد که کسی نمی‌تواند با او در بیافتد و منکر او بشود. هیچ وقت چمن نمی‌تواند منکر آب بشود، هیچ وقت دود نمی‌تواند منکر آتش بشود؛ برای اینکه اگر او نباشد که دودی در کار نیست اگر آبی نباشد که چمنی در کار نیست. این نهال، این گیاه، این بوته چگونه می‌تواند منکر آب بشود؟ شدنی نیست. جلالتِ آب نمی‌گذارد که این چمن منکر او بشود. جلالتِ «وجه الله» هم نمی‌گذارد که ـ معاذالله ـ ما انکار کنیم; اما او تنها جلال نیست, جمال هم دارد. در این دعای نورانی سحر, او هم جمال دارد و هم جلال دارد؛ ما در کنار سفره جمال و کرامت او نشسته‌ایم که اگر آن صبغه آیت بودن از ما گرفته بشود، ما هیچ هستیم. این طور نیست که ما شیئی باشیم که «ثبت لحن الآیة»; این طور نیست. این چمن, چیزی باشد که آیت به او داده بشود; مثلاً در گوشه برگ آن باشد، این طور نیست. کل هویت او این است که آب‌نماست. اینفصل اخیر ما و مقوّم ماست، ممکن نیست که ما بگوییم انسان در فلان جهت آیت حق نیست، در فلان جهت آیت حق است.

 پس او با کرامت است، ما در کنار سفره کرامت او نشسته‌ایم, در کنار سفره «وجه الله» نشسته‌ایم; منتها آن کسی که این سفره گسترده به دست اوست، خود او سفره گسترده است, اهل بیت هستند; می‌گوییم: «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»; هیچ فیضی در عالم نمی‌رسد، مگر به برکت این ذوات قدسی. نمونه‌ای از این، همین زیارت اربعین سالار شهیدان است که از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم به حق عصمت فاطمه زهرا(سلام الله علیها), به فرد فرد این زائران؛ چه در کربلا, چه در ایران که کربلای خاص خود را دارد، چه در شرق عالم، چه در غرب عالم، مخصوصاً کربلای عراق، همه اینها را ذات اقدس الهی, در کمال سلامت و امنیت, با زیارت مقبول و دعای مستجاب به اوطان خود برگرداند.

«غفر الله لنا و لکم و جعلکم مبارکاً أینما کنتم».

«و الحمد لله رب العالمین»

 

[1]. سوره هود، آیه37.

[2] . سوره بقره، آیه116.

[3] . سوره بقره، آیه284.

[4]. سوره ابراهیم، آیه48.

[5]. سوره انبیاء، آیه104.

[6]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏2، ص614; «ثَلَاثَةٌ یَشْکُونَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا یُصَلِّی فِیهِ أَهْلُهُ وَ عَالِمٌ‏ بَیْنَ جُهَّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَیْهِ الْغُبَارُ لَا یُقْرَأُ فِیهِ».

[7]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص121.

[8]. عَنِ النَّبِیِّ(صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الشَّهَادَةِ قَالَ «هَلْ تَرَی الشَّمْسَ عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَع‏».

[9] . سوره نور، آیه35.

[10]. ر.ک: بحارالانوار، ج8, ص344 و 345؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ قِیلَ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ وَ قِیلَ یَا أَهْلَ النَّارِ فَیُشْرِفُونَ وَ یَنْظُرُونَ فَیُجَاءُ بِالْمَوْتِ کَأَنَّهُ کَبْشٌ‏ أَمْلَحُ‏ فَیُقَالُ لَهُمْ تَعْرِفُونَ الْمَوْتَ فَیَقُولُونَ هُوَ هَذَا وَ کُلٌّ قَدْ عَرَفَهُ قَالَ فَیُقَدَّمُ وَ یُذْبَحُ ثُمَّ یُقَالُ یَا أَهْلَ الْجَنَّةِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ وَ یَا أَهْلَ النَّارِ خُلُودٌ فَلَا مَوْتَ قَالَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ‏ وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ الْآیَةَ».

[11]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏1، ص141.

[12] . سوره کهف, آیه12.

[13]. سوره مؤمنون, آیه14.

[14]. بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج34، ص146.

[15]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج‏1، ص509.

[16]. ر. ک: تفسیر فرات الکوفی، ص56: «لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ الْمُنْزَلَةِ فَهُوَ الْحَمِیدُ وَ سَمَّی مُحَمَّداً(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ هُوَ الْأَعْلَی وَ سَمَّی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً وَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَاشْتَقَّ مِنْهَا حَسَناً وَ حُسَیْناً وَ هُوَ فَاطِرٌ فَاشْتَقَّ لِفَاطِمَةَ مِنْ أَسْمَائِهِ».

[17]. تحف العقول, النص, 479.

[18]. سوره شوری، آیه53.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق