أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ (۱۹) بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ (۲۰) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۱) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۵) کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (۲۶) وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ (۲۷) فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ (۲۸)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» که بسیاری از نعمتهای الهی را میشمارد، جریان آفرینش دو دریا را هم مطرح میکند. آفرینش دو دریایی که یکی شیرین و یکی شور است و از آنها لؤلؤ و مرجان خارج میشود, همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید هم در سوره مبارکه «فرقان» مطرح شد و هم در سوره مبارکه «فاطر». سوره مبارکه «فرقان» آیه 53 این است: ﴿وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَّحْجُوراً﴾؛ خدایی که دو دریا را آفرید، یک; و اینها را به هم آمیخت مخلوط کرد یا ارسال کرد که به هم مرتبط بشوند و بپیوندند، دو؛ و نگذاشت آب شیرین در آب شور یا آب شور در آب شیرین, اثر تعیین کننده داشته باشد که برگرداند یک سر شیرین بشود، یا یک سر شور بشود; این هم یک مطلب، تا هم آن بخش شیرین خاصیت خود را داشته باشد, هم بخش شور خاصیت خود را داشته باشد; این در سوره مبارکه «فرقان» بود.
سوره «فاطر» آیه دوازده این است: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا﴾؛ اگر درباره خروج لؤلؤ و مرجان از دریای شیرین و آب شیرین تردیدی بود, در آیه دوازده سوره مبارکه «فاطر» به صورت شفاف روشن میکند که از هر دو دریا, این حلیه و گوهر پوشیدنی ـ که انسان به صورت انگشتر یا گردنبند یا گوشوار در میآورد ـ استفاده میشود: ﴿مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾؛ جریان کشتیرانی را هم مطرح میکند.
در سوره مبارکه «الرحمن» که محل بحث است; آفرینش دو دریا را به صورت ﴿مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ﴾ ذکر میکند. عدم إختلاط تغییر دهنده را در آیه ﴿بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ یَبْغِیَانِ﴾ مطرح میکند. داشتن لؤلؤ و مرجان برای هر دو را در آیه 22 بیان میکند و اینکه مدار کشتیرانی ناوخداها هست, آن را جداگانه مطرح میکند. عمده تشخیص این دو بحر است که این دو بحر کجاست؟ سیدنا الاستاد علامه(رضوان الله علیه) در المیزان میفرمایند: وجوهی گفته شد و بهترین وجه این است، «امثل ما قیل»[1] بهترین وجه و زیباترین وجهی که درباره این بحرین گفته شد این است که دریای شیرین مشخص است, قسمت مهم زمین را هم دریای شور اختصاص داده است. دریای شیرین عبارت از آن مخزنهای فراوانی است که در زیر زمین هست، یک؛ این مخزنها جوشش دارند و منفجر میشوند و به صورت رود عظیم در میآید، دو؛ و به این دریاهای شور میریزد، سه؛ اما ریزش و برخورد آنها به قدری حکیمانه تنظیم شده است که نه آب شور در اینها اثر میگذارد که اینها را کلاً شور کند, نه آب شیرین در آب شور اثر میگذارد که کلاً آن را شیرین کند.
اشکالی شده است که آبهای زیر زمین را دریا نمیگویند؛ بنابراین نمیتواند منظور آن مخازن باشد. پاسخ آن این است که بیان سیدنا الاستاد این است که دریاهای شیرین; مثل یک درخت است، اگر چیزی ریشه نداشته باشد و روی زمین آن را نصب کنند، این دیگر شجر نیست و اگر ریشه داشته باشد, در درون خاک باشد و بالا نیامده و شاخه و خوشه نداشته باشد، شجر نیست. یک وقت است که برفهای قطبی و امثال قطبی با بارشهای فراوان هماهنگ میشوند, یک رود عظیمی را تشکیل میدهند، چون منبع ندارد, ریشه ندارد, گرچه رود عظیم است و گاهی به دریا شبیه میشود; اما دریا نیست. اگر خود مخزنهای فراوانی که در زیر زمین است, حساب میشود و جوششی نداشته باشد و جاری نشود، دریا نیست. دریا آن است که هم مخزن داشته باشد، ماده فراوان زمینی داشته باشد و هم نهر فراوانی از او بجوشد که این مجموعه مثل یک شجر باشد بگویند دریا.
پس اگر اشکال بشود که آنچه که در زیر زمین است آن را دریا نمیگویند; این اشکال وارد است; ولی فرمایش علامه این نیست. فرمایش علامه این نیست که آن مخزنهای زیر زمین را دریا بگویند. ایشان میفرمایند مخزنهای زیر زمینی که به صورت نهر فراوان جاری بشود و به دریای شور برسد، این را دریا میگویند. پس اگر برفها آب بشود، بارانهای فراوانی ضمیمه بشود و نهر عظیمی تشکیل بدهند، چون ماده زمینی ندارد دریا نیست. نمیشود گفت که آنچه در زیر زمین است دریا نیست, آنچه که در زیر زمین است که از آن لؤلؤ و مرجان استخراج نمیشود، چون ایشان آن منبع زیر زمین را به تنهایی دریا نمیگوید؛ چه اینکه آب جاری روی زمین بدون منبع را هم دریا نمیگوید؛ بلکه آن آب فراوانی که منبع و ذخیره زیر زمین دارد و به صورت سیّال جاری میشود تا به دریا بریزد، این مجموعه دریاست; از این مجموعه میشود بحر یاد کرد، از این مجموعه میشود لؤلؤ و مرجان صید کرد، از این مجموعه میشود ماهی صید کرد و مانند آن. آنگاه بعضی از متأخران آمدند آن قید منبع بودن را زدند، این آبِ فراوانی که از برفها یا بارانها پیدا میشود، این را گفتند بحر و گفته شد که این درست است؛ مثلاً «امثل ما قیل» این است.
پس قرآن کریم این سه قسمتی را که نقل میکند، همه اینها یکسان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: ما فحص نکردیم, خیلیها میگویند و بالکان و اینها این طور است. آبهای فراوان شیرینی که به دریا میریزد و هر کدام بخش خود را دارند، آن بخش شیرین، شیرین و آن بخش شور، شور است. ما که «جمیع ما فی الأرض» را فحص نکردیم. آن کسی که زمین و دریا را آفرید، فرمود چنین چیزهایی هم هست.
در سوره مبارکه «فرقان» از ثمر و از آن لؤلؤ و مرجان, سخنی به میان نیامده است; آیه 53 سوره مبارکه «فرقان» این است: ﴿وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَّحْجُوراً﴾ که به یکدیگر نمیرسند.
در سوره مبارکه «فاطر» به صورت مَثَل ذکر کردند، گاهی میخواهند مَثل مؤمن و کافر را ذکر بکنند, جریان این ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ﴾ را ذکر میکنند; اما یک چیز واقع شدهای است و خلق شده است: ﴿وَ مَا یَسْتَوِی الْبَحْرَانِ﴾ که ﴿هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾.
غرض آن است که اشکالی که سیدنا الاستاد شد این است که آبها زیر زمین را دریا نمیگویند. این اشکال وارد است; ولی فرمایش ایشان این نیست، فرمایش ایشان این است که آن آبهایی که منبع زیر زمینی و مخزن زیر زمینی دارد، یک؛ و منفجر میشود و بالا میآید و به صورت سیل در زمین جاری میشود، دو؛ و به دریا شور میریزد، این را بحر میگویند. پس اگر چیزی منبع و مخزن نداشته باشد, در اثر آب شدنِ برفهای قطبی و مانند آن, آب فراوانی راه بیفتد، این یک نهر عظیم است، این بحر نیست.
مطلب دیگر این است که در ﴿یَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ همان ظاهر آن محفوظ است؛ یعنی هر دو به دلیل آیه سوره «فاطر» که دارد: ﴿مِن کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَیَةً﴾، یعنی هم از دریای شیرین هم از دریای شور.
بعد فرمود کشتیرانیها از آنِ خداست، با اینکه این صنعت است, نه طبیعت. فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ﴾; به حسب ظاهر کشتی را بشر میسازد، ناوخدا، نه ناخدا. ناوخدا همینها هستند; مثل کدخدا; آن کسی که مدیر و مسئول یک روستاست میگویند کدخدا. آن کسی که مدیر و مسئول ناو است به او میگویند ناوخدا. حالا روی تخفیف میگویند ناخدا. این ناوخدا مثل آن کدخدا, مخلوق خداست. خود کشتی که اینها صنعت کردند، بر اساس ﴿خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾;[2] تمام قدرتها و نیتها و اساس کار برای خداست. مواد اولیه را خدا داد، بشری که یک سازنده است خدا آفرید، هوش او را خدا آفرید، همه اینها نِعَم الهی هستند و انسان مصرف کننده است. اگر ذات اقدس الهی یک لحظه بعضی از قدرتها را بگیرد، انسان از پا در میآید. انسان مصرف کننده است نه تولید کننده: ﴿خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾.
بنابراین میفرماید این کشتیها متعلق به اوست، چه اینکه دریا از آنِ اوست؛ یعنی آن طبیعت برای اوست، این صنعت هم متعلق به اوست؛ منتها شما مجاری فیض او هستید. در جریان جبهههای جنگ فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾،[3] آن مسئله جهاد و جبهه است، این مسئله جهاد اقتصادی است, آن جهاد سیاسی است, آن جهاد فرهنگی است. خدا عدهای را با قلم شما هدایت میکند؛ چه اینکه در میدان جنگ هم فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾.
پس انسان باید شاکر باشد که به دست او کار خدا انجام میگیرد؛ چه اینکه ـ خدای ناکرده ـ اگر بیراهه رفته است، به دست او کار شیطانی انجام میگیرد. این خطبه هفتم نهجالبلاغه از آن خطبههای بسیار بلند علوی است که قبلاً هم در همین جا مطرح شد. وجود مبارک حضرت فرمود که در برابر آن «قُرب نوافل»[4] که ذات اقدس الهی در مقام فعل که فصل سوم است، مجاری ادراکی و تحریکی انسان کامل را تشکیل میدهد که فرمود: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»،[5] که این را هم مرحوم کلینی نقل کردند, هم محدثان ما نقل کردند, هم محدثان اهل سنت نقل کردند,[6] طریق صحیح دارد, طریق موثق دارد, طریق معتبر دارد، این حدیث قرب نوافل به چند طریق نقل شده است. مشابه این را وجود مبارک حضرت امیر در خطبه هفت نهجالبلاغه دارد، آنجا فرمود که شیطان اگر به درون کسی راه پیدا کند، منتظر است که قلب او چه وقت باز میشود، این جامه احرام در بر کرده و به صورت یک طواف کننده درآمده، این حرامی به صورت مُحرِم درآمده: ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ﴾، این شیطان الآن میخواهد طواف بکند، کجا طواف میکند؟ دور کعبه دل. منتظر چیست؟ منتظر است که دل چه وقت باز میشود که وارد کعبه دل بشود. آنها که مردان الهی هستند: ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾;[7] اما آنها که غافل هستند، قلب آنها در اختیار دیگری است، این شیطان وارد قلب میشود. وقتی که وارد صحنه دل شد، «بَاضَ»؛ تخمگذاری و بیضهگذاری میکند. وقتی بیضهگذاری و تخمگذاری کرد، «فَرَّخَ»; «فرخ و فرُّوخست جوجه».[8] «فَرَّخَ» یعنی جوجه میکند، این تخمها را تبدیل به جوجه میکند. وقتی تبدیل به جوجه کرد، «دَبَّ وَ دَرَجَ»; دابّه را دابّه میگویند؛ برای اینکه مرتب در حال جنبش است. فرمود صحنه دل را اینها میگیرد. اینکه میبینید بعضی در نماز یا غیر نماز آرام نمیگیرند برای همین است، این قدر این خاطرات, جنب و جوش دارند، اینها شیطان زادهاند. فرمود اول «بَاضَ» بیضه و تخمگذاری میکند؛ بعد «فَرَّخَ»؛ این تخم گذاشته شده را به صورت جوجه درمیآورد؛ بعد «دَبَّ وَ دَرَجَ» دیگر آرام نیست; مثل اینکه اگر بچهها در اتاق مطالعه آمدند، این قدر سر و صدا میکنند که کسی را نمیتواند مطالعه کند. این خاطرات فلان کس این طور گفته، فلان کس این طور رفته، فلان جا این طور شده، این حرفهایی که جز زیان هیچ چیزی نمیارزد; این صحنه دل را پر میکند. آدم میخواهد مطالعه کند همین است، نماز بخواند همین است. «دَبَّ وَ دَرَجَ». بعد این جوجهها بزرگ میشوند، جوجهها که بزرگ شدند میگویند صحنه، صحنه من است. وقتی دل را اینها مالک شدند، اعضا و جوارح تابع دل است. بعد هر کاری که آنها بخواهند، اراده کنند، زبان تابع است، گوش تابع است، میفرماید: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»،[9] از این به بعد هر چه را آن شیطانزادهها بخواهند این شخص میبیند و میگوید و میکند. میگوید این نامحرم را نگاه کن، میگوید چشم. آن دروغ را بگو، میگوید چشم. آن رومیزی و زیرمیزی هر دو را بگیر، میگوید چشم. اینها تشبیه نیست، اینها موعظه نیست، اینها برهان است: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ».
در آن خطبه دیگری که به نام خطبه همّام[10] بود و شنونده همان جا جان سپرد و دیگری که آگاه نبود جسارت کرد، بعد از اینکه حضرت فرمود: «هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظ»، موعظههای رسا این چنین اثر میگذارد، آن شخص بیادبی کرد گفت پس چرا در شما اثر نکرد؟ حضرت فرمود: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِک»; میدانی در درون تو چه کسی بود که این حرف را به من زد و اعتراض کرد؟ این شیطان بود که به تو گفت این حرف را بزن! تو نمیدانی بالاخره من با دیگری فرق میکنم. غالب شما این تهران را که رفتید یا تهران مینشینید یا از نزدیک دیدید، این دامنه سلسله جبال البرز است، کوههای بلندی دارد; اما هر پنجاه سال, شصت سال, صد سال گاهی ممکن است سیلکی بیاید; اما حضرت فرمود من مثل قله دماوند هستم، «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل»؛ نمیدانم شما آشنا به آن منطقه هستید یا نیستید؟ این قله دماوند شیارهای فراوانی دارد، بخشی از آن شیارها مستقیماً با خود قله ارتباط دارد، هر وقت باران بیاید آنجا سیل است؛ برای اینکه این باران از چند هزار متری بخواهد بیاید همه را بشوید، سیل است. یک درّه مخصوصی است که هر وقت باران بیاید، سیل است. فرمود من آن کوه بلند هستم که سیل دارم: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْل». تو میخواهی حالا چهار تا کلمه موعظه مرا از پا دربیاورد؟! ما یک راه دیگری داریم، تو نمیدانی این حرف را شیطان در دهن تو گذاشت.
پس گاهی میشود انسان ـ خدایی ناکرده ـ وقتی مواظب قلب نبود، این حریم الهی را حفظ نکرد، این وارد میشود. اینها موعظه نیست، اینها برهان است. موعظه و نصیحت، علم نیست، خطابه است; اما اخلاق، برهان است، دلیل عقلی دارد، دلیل شرعی دارد، دلیل نقلی دارد. فرمود این وارد میشود تخمگذاری و جوجهگذاری میکند، دابّه فراوانی پیدا میشود، صحنه دل را آنها میگیرند، آن وقت با زبان آن شخص حرف میزنند، با چشم او نگاه میکنند؛ لذا حضرت فرمود: این شیطان است که به زبان تو حرف زده است.
بنابراین اگر ذات اقدس الهی صنعت را تمام و کارهای خیر را به خود اسناد بدهد، درست است؛ چون از اوست، انسان چه چیزی دارد؟ فرمود کشتی که صنعت است متعلق به من است، موادّ آن را که خدا خلق کرد، صنعتگر را که خدا خلق کرد، فهم را که خدا خلق کرد، این ابزار را خدا خلق کرد، این شخص آمده اینها را جابهجا کرده با هوشی که خدا به او داد؛ لذا فرمود کشتی ناوخدا هم از آنِ من است: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ﴾، اینها که برجسته هستند در دریا; مثل کوه در دریا برجستگی دارند، اینها متعلق به خداست. اینها را خدای سبحان داده است؛ هم دریا را رام کرده که این کشتیها را تحمل بکنند، هم کشتیها را توانمند کرده که دریا را بشکافند و تعبیر دیگر آیه این است که در دریا ما کشتی میسازیم که ﴿مَواخِرَ﴾[11] است، دریا را میشکافد. به دریا دستور داد شکافپذیر باش! به کشتی توان داد که بشکافد. به سرنشین کشتی دستور داد چگونه هدایت کند، فرمود کل این مجموعه از آنِ ذات اقدس الهی است، ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالأعْلاَمِ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾.
بعد بحثهای توحیدی را به بحثهای معاد ختم میکند؛ میفرماید: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ﴾. «عند التحقیق» این «فانی» اگر صفت مُشبِهه به وزن اسم فاعل نباشد، حالا فاعل، اسم فاعل باشد؛ یعنی هم اکنون فانی است. این استعمال مشتق در «مَن یأتی و ما یأتی» که یقیناً مجاز است. اگر اختلافی است در «مَن قضی عنه المبدأ» است. فرمود هر کس روی زمین هست، فانی است. «مَن» تعبیر کرده؛ برای اینکه ما موجود غیر عاقل در زمین نداریم: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[12] مخصوصاً بحث درباره جن و انس است، تعبیر به «مَن» شده است. فرمود همه اینها ذاتاً فانی هستند و به برکت فیض الهی زنده هستند.
﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾، ذات اقدس الهی ذاتی دارد و صفات ذاتی و صفات فعلی؛ بعضی از صفات ذاتی مشترک بین ذات و بین فعل. خدا یک علم فعلی دارد و یک علم ذاتی. علم ذاتی فرمود: «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ»[13] قبل از اینکه اشیا را خلق بکند، او علم دارد بعد خلق میکند: ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾;[14] قبل از اینکه خلق بکند علم دارد. یک علم فعلی است که علم «بعد الخلق» است. در بحثهای جهاد، میفرماید که خداوند شما را به وسیله جهاد و اینها امتحان میکند، «لیعلم»؛[15] تا بداند که چه کسی صابر است و چه کسی صابر نیست! این علم فعلی است، علم خارج از ذات و زائد بر ذات است. فرمود این علم قبلاً نبود، این که صفت ذات نیست. فرمود ما امتحان میکنیم ﴿لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾;[16] تا ما بدانیم که چه کسی بهتر کار میکند; این علم فعلی است. علم فعلی خارج از ذات است، صفت فعل است و حادث است و نبود و متغیر است. در برابر علم ذاتی ازلی که همواره بود: «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ». صفات الهی که بعضی صفت ذات و بعضی صفت فعل هستند، گاهی در یک جامع مشترک هستند; مثل علم. این «ذو الجلال و الاکرام» بودن هم از همین قبیل است؛ هم وصف «وجه الله» است و هم وصف خود خدا. در آخرین آیه سوره مبارکه «الرحمن»؛ یعنی آیه 78 این است: ﴿تَبَارَکَ اسْمُ رَبِّکَ﴾ که ربّ تو ﴿ذِی الْجَلاَلِ﴾ است; این «ذِی» مجرور هست، ﴿ذِی الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾. در آیه محل بحث فرمود که ﴿وَ یَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾، ما دلیلی نداریم بگوییم این نعتِ مقطوع است و این «ذو» خبر است برای «هو» محذوف. برهانی بر این نیست، گاهی ممکن است چیزی صفت ذات باشد و همان صفت فعل باشد و فرق جوهری دارند و در یک جامع اسمی شرکت دارند. چون روایاتی که دارد انسانِ کامل; مثل اهل بیت(علیهم السلام), «وجه الله» هستند، «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»[17] این گونه از روایات، این گونه از آیات، معنای آن روشن بشود که انسان کامل «وجه الله» است که «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاء»، این را درباره وجود مبارک حضرت میگوییم.
پس ما دلیل نداریم که بگوییم این مرفوع بودنِ ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ از سنخ نعتِ مقطوع است که خبر برای «هو» محذوف است که «یبقی وجه ربک» که «هو», آن وجه «ذو الجلال و الاکرام» است.
بنابر این ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ﴾ هم میتواند صفت ذات باشد; مثل علم ذاتی؛ هم صفت فعل باشد; نظیر علم که در آیات جهاد و آیات ابتلا دارد که ما شما را امتحان میکنیم تا بدانیم چه کسی صابر است و چه کسی صابر نیست، این علم، علم فعلی است علم ذاتی که نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص100.
[2] . سوره صافّات، آیه96.
[3] . سوره توبه، آیه14.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2, ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه».
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص352.
[6]. تفسیر القرآن العظیم(الطبرانی)، ج1، ص242.
[7]. سوره اعراف، آیه201.
[8]. ر.ک: نصاب الصبیان، ص16؛ «فرخ و فرُّوخست جوجه بیضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تین انجیر و کمّئری مرود».
[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه7.
[10]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه193.
[11]. سوره فاطر، آیه12.
[12]. سوره اسراء، آیه44.
[13]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص141.
[14]. سوره ملک, آیه14.
[15]. ر. ک: سوره عنکبوت, آیه3: ﴿وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ﴾.
[16]. سوره انفال, آیه37.
[17]. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط ـ الحدیثة)، ج1، ص509.