أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿اَلرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (۲) خَلَقَ الْإِنسَانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ (7) أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ (8) وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ (9) وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِیهَا فَاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذَاتُ الأکْمَامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحَانُ (12) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان(13)﴾
سوره مبارکه «الرحمن» در مکه یا در مدینه نازل شد، مورد اختلاف است! گرچه مضامین این سوره نورانی نشان میدهد که این در مکه نازل شد، زیرا فرق اساسی سُور مکی و مدنی همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید این است که عناصر محوری سُور مکی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است، مسئله جهاد و بحثهای مبسوط فقهی و اینها در آن نیست؛ اما سُور مدنی که حکومتی تشکیل شد و دفاعی تنظیم شد و امثال آن، مسئله تفصیل احکام، مثل مسئله زکات و همچنین مسئله جهاد و مانند آن مطرح است. در این سوره نورانی از خصوص جهاد و امثال آن سخنی به میان نیامده، نشان میدهد که این در مکه نازل شده است و اگر هم دلیلی داشته باشیم که در مدینه نازل شد، قابل قبول است.
مطلب دوم آن است که ذات اقدس الهی این سوره مبارکهای که به نام «الرحمن» است، خود را به عنوان معلم قرآن با وصف «الرحمن» معرفی کرده است که فرمود: ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ وقتی گفتند در فلان کلاس فقیه دارد تدریس میکند؛ یعنی درس فقه میدهد. در فلان کلاس اصولی دارد تدریس میکند؛ یعنی فنّ اصول میآموزد.
در مسائل دانشگاهی اگر گفتند در فلان کلاس مهندس تدریس میکند؛ یعنی هندسه تدریس میکند. اگر در حوزه گفتند «الرحمن» دارد تدریس میکند؛ یعنی درس رحمت میدهد. معلم «الرحمن» است و «الرحمن» غیر از راحم و غیر از رحیم است. یک وصف عامی است که هم شامل مؤمن میشود هم شامل کافر؛ هم شامل دنیا میشود هم شامل آخرت؛ یعنی درس جهانبینی که هم در دنیا سودمند است و هم در آخرت اثرش روشن، هم برای مؤمن کارساز است، هم برای کافر، چون کافر بر فرض هم دین را نپذیرد، باید «فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ»[1] را بپذیرد. این بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) یک دستور دینی است که کافر اگر بخواهد در دنیا هم راحت زندگی کند باید آزاد باشد. پس «الرحمن» معلم است.
در مسئله نزول قرآن، در آنجا اشاره شد که سخن از وصف خاص نبود، فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[2] یا ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾[3] فقط از نام مبارک «الله» که اسم اعظم است سخن به میان آمده. نشان نمیدهد که در این نزول چه چیزی را تدریس میکنند؛ منتها خصیصه تنزیل همان طوری که قبلاً هم ملاحظه فرمودید این است که فرمود ما باران را نازل کردیم؛ یعنی به زمین انداختیم؛ قرآن را نازل کردیم؛ یعنی به زمین آویختیم؛ یعنی یک طرفش به دست ماست. این تعبیر بسیار تعبیر دلپذیری است. قرآن را که به زمین نینداخت، مثل باران نازل کرده باشد. فرمود من این را تنزیل کردم، نازل کردم، به زمین آویختم، در همان روایت معروف هم دارد که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی»؛[4] لذا اگر کسی در خدمت کتاب بود، این قرآن را گرفت، میشود اعتصام به حبل متین. این طناب نه پوسیدنی است نه پاره شدنی است نه افتادنی است، چون «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی». هیچ لغزشی برای معتصم به قرآن نیست؛ لذا چون آویخت، خودش حفظ میکند. احدی نمیتواند این کتاب را از بین ببرد، اگر مثل باران به زمین انداخته باشد، ممکن بود در اثر گذشت ایام کسی بتواند به آن آسیب برساند؛ اما وقتی به زمین آویخت، یک طرفش هم به دست اوست، او صریحاً هم اعلام کرده است: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾،[5] تا ابد این کتاب زنده است و اگر به ما بخواهد بگوید شما نه تنها عالِم باشید، معلم دیگران هم باشید، در آغاز نزول قرآن کریم در سوره مبارکه «علق» که بخش اوّل آن تقریباً اوّلین چیزی است که ذات اقدس الهی آویخت و نه انداخت، خدا خود را به عنوان اکرم معرفی کرده است. در آغاز سوره «علق» بعد از «بسم الله» آمده: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأکْرَمُ ٭ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[6] اگر گفتند در فلان مسجد اکرم دارد تدریس میکند، یعنی چه؟ در فلان مدرَس اکرم دارد تدریس میکند یعنی چه؟ یعنی درس فقه و اصول و فلسفه و کلام میدهد یا درس کرامت میدهد؟ اکرم دارد تدریس میکند، اکرم دارد یاد میدهد. جامعه را میخواهد کریم کند. بارها ملاحظه فرمودید این کَرَم یک واژه عربی است که معادل فارسی ندارد. کریم غیر از کبیر است، کریم غیر از عظیم است، کریم وصف فرشتههاست که در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون﴾؛[7] در پیشگاه ذات اقدس الهی خاضعاند. همین وصفِ فرشتهها طبق بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه» وصف ائمه قرار گرفته است؛ یعنی همین جمله در زیارت «جامعه» وصف ائمه است، ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون﴾.
اگر گفتند که اکرم دارد تدریس میکند؛ یعنی چه؟ یعنی دارد نحو و صرف و تفسیر مجمع البیان و المیزان میگوید یا میخواهد کریم بپروراند؟ این در آغاز نزول است؛ لذا در بخشهای پایانی همان سوره مبارکه «علق» فرمود: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾،[8] سخن از بهشت و جهنم بعدها پیدا شد. اوّل سخن از حیا و کَرَم هست. یک انسان کریم حیا میکند گناه بکند. بعدها که خیلی درندگی پیدا شده است، بگیر و ببند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] نازل شده وگرنه از اوّل ذات اقدس الهی در پایان همین سوره مبارکه «علق» آیه چهارده فرمود: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، این حیاست، کریم حیا میکند غیر کریم میترسد از جهنم، آن ترس چیزی دیگر است. پس اساس قرآن، رحمت است و کرامت.
مطلب بعدی آن است که ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، مستحضرید که این ﴿عَلَّمَ﴾ دو تا مفعول میخواهد، مفعول اوّلش چیست؟ شاگرد معلم کیست؟ قرآن را به چه کسی یاد داد؟ گفتند مفعول اوّل محذوف است؛ یعنی انسان را و جن را قرآن آموخت. انسان که بعد خلق شد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، درست است به صورت «فاء» و «واو» و «ثم» که حرف ترتیباند نیامده؛ اما بعدها انسان پیدا شده، اول انسانی در کار نبود. ﴿اَلرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾، بعدها انسان پیدا شد: ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، مفعول اوّل کیست؟ در المیزان و غیر المیزان ملاحظه فرمودید گفتند مفعول اوّل محذوف است؛ یعنی «علّم الإنس و الجن القرآن» چون دارد تا پایان همین سوره مبارکه، جنّ و انس مطرح هستند، ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ هم به آنها آموخت هم به اینها آموخت، «علّم الانس و الجن القرآن»، فعلاً درباره جن بحثی نیست.[10]
حالا درباره انس؛ این ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ چه نقشی دارد؟ درست است که با «فاء» و «ثم» که حرف ترتیب است یاد نشده؛ اما به هر حال تأخیر لفظی سِمَتی دارد. رسالهای صاحب مفردات القرآن نوشته به نام تفصیل النشأتین آن رساله درباره همین مطلب است که چرا﴿ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ آمده، ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾ بعد ذکر شده؟ ظاهرش این بود که بفرماید: «الرحمنُ خلق الانسانَ علّمه القرآن»؛ خدا انسان را آفرید، قرآن یادش داد؛ اما فرمود خدا قرآن یاد داد و انسان آفرید. فرمایش ایشان این است که آنکه قبلاً خلق شد قبل از اینکه شاگردِ قرآن بشود بله انس بود؛ یعنی حیوان ناطق بود، انسان نبود. آن کسی که انسان است کسی است که فصل اخیرش قرآنی است: «الانسان حیوانٌ ناطقٌ قرآنیٌ» که اگر این قرآنی را بردارید، میشود حیوان ناطق، حیوانی است که حرف میزند. اگر بخواهد انسان بشود باید قرآنی باشد. چرا یک عده را قرآن تعبیر میکند: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾؟[11] این نه تحقیر است و نه تعبیرات ـ خدای ناکرده ـ ناصوابِ عرفی، کسی را نمیخواهد تحقیر کند. اینکه میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ﴾، میفرماید سه تا راه دارد: یا آن چشم باطن را باز کن ببین درون خیلیها چیست، یا مثل آن که وجود مبارک امام سجاد در صحنه عرفات آن «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»[12] را نشان داد، بعدش امام باقر(سلام الله علیه) در صحنه عرفات نشان داد، در شب عاشورا وجود مبارک حضرت نشان داد، یا آن گونه باشد یا خود انسان ببیند، یا توفیقی پیدا کند به وسیله این ذوات قدسی ببیند، یا دو روز صبر کند بعد از مرگ معلوم میشود که چه کسی حیوان است و چه کسی انسان است. این ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از قبیل سبّ و لعن و قذف نیست، واقعاً همین طور است. این بیان نورانی امام سجاد در صحیفه سجادیه اوّلین دعا، اوّلین دعای حضرت همین است این دعای حمد است این دعای حمد صحیفه سجادیه را ملاحظه بفرمایید. وجود مبارک حضرت عرض میکند خدایا تو را شکر! نعمت دادی، راه استفاده نعمت را دادی و به ما یاد دادی که تو را سپاس بگوییم، بگوییم: «الحمد لله رب العالمین»، بگوییم «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[13] بگوییم: «لَا صُنْعَ لِی وَ لَا لِغَیْرِی فِی إِحْسَانٍ مِنْکَ»[14] اینها را به ما یاد دادی و اگر اینها را نگفته بودی، ما در نعمتهای تو تصرّف میکردیم همین افراد «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیَّةِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ» این بیان نورانی حضرت است در صحیفه، دعای اوّل؛ یعنی «الانسان حیوان ناطق» نیست. طبق این دعای اوّل صحیفه سجادیه «الانسان حیوانٌ ناطقٌ حمید» اگر حمد نباشد واقع انسان نیست.
غرض این است که این تعبیر نورانی قرآن که دارد ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از قبیل سبّ و قذف و لعن و فحش و از این قبیل نیست، این تحقیر نیست، این تحقیق است و سه تا راه دارد به نحو مانعة الخلو برای اینکه آدم باطن افراد را ببیند.
بنابراین این بیان لطیف که تا قرآن نباشد انسانیت نیست، این یک حرف تامی است و ترتیب هم درست در میآید. درست است که با حرف مفید ترتّب؛ یعنی مثل «فاء»؛ مثل «ثُمَّ»، «ثُمَّ خلق الانسان» یا «فخلق الانسان» نیامده؛ اما این ترتّب ذکری بیاثر نیست. پس «علَّم الانس القرآن» وقتی انس که انسان بالقوّه است با قرآن آشنا شد، میشود انسانِ بالفعل ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، آن وقت میشود انسان، بعد ﴿عَلَّمَهُ الْبَیَانَ﴾ در میآید. فرق بیان و ابهام چیست؟ به چه چیزی میگوییم مبهم؟ و لذا به چه چیزی میگوییم بهیمه؟ آن که روشن نیست که به چه چیزی میگوید؟ آنکه حرفش محتوایی ندارد، برهانی ندارد، به جایی تکیه ندارد، میگوید مُد است این را میپسندم. این کسی که میگوید مُد است این را میپسندم که برهانی در آن نیست. تعبیر قرآن از این گروه به مختال است؛ یعنی با خیال زندگی میکنند. این «متخیّلٌ بالفعل»؛ منتها تخیّل که باب تفعّل است در قرآن نیامده، اختیال که باب افتعال است در قرآن آمده. بعضیها مختالاند با خیال زندگی میکنند نه با عقل: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾،[15] امروز میپسندم، مُد این است، اینها قبول میکنند، جامعه قبول میکند. شما یک برهان اقامه بکنید ببینید آنکه خلق کرده از ما چه میخواهد، آنکه حق است از ما چه میخواهد؟
بنابراین بعضیها مختالاند، متخیلاند؛ یعنی «حیوانٌ ناطقٌ خَیّال»؛ «حیوانٌ ناطقٌ مختال» و همین دعای نورانی امام سجاد هرگز از سنخ قذف نیست، از سنخ بدگویی نیست، از سنخ برهان است و تحقیق است. پس «الانسان حیوان ناطق حمید» همان را وقتی به خدمت همین آیه قرآن دربیاورید، میشود: «الانسان حیوانٌ ناطقٌ قرآنی».
پرسش: محصول ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ را چرا فقط پیامبر میداند؟
پاسخ: این حصرش دلیل میخواهد. یکی از محتملات این است؛ اما مصداق کاملش آن است و قرآن را برای همه نازل کرده است؛ لذا تا آخرش به جن و انس خطاب میکند که این چنین است. پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) در قلّه قرار دارند؛ اما قرآن برای همه نازل شده است که ﴿لِیُخْرِجَکُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[16] درباره حضرت فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[17] همان بیان را درباره جامعه بشری فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.[18] چیزی که مخصوص حضرت باشد و به جامعه نفهمانده باشد، این در مسیر کلّی قرآن نیست. بله! اسرار قرآن نزد اینهاست. در بحث سوره مبارکه «زخرف» این گذشت، ببینید بعضیها میگویند شما چرا آن قسمت خالی لیوان را میبینید آن قسمت پُر لیوان را ببیند که مَثلی است معروف و امری است عادی و عرفی و عوامی. بله! یک چیز درستی است، لیوانی که یک مقدارش مصرف شده یا اصلاً نصفش خالی بود، نصفش خالی حقیقی است نصفش پُر است؛ اما در سوره مبارکه «زخرف» دارد که این لیوان همهاش پر است؛ منتها پایین آن را که شما میبینید زمینی است، «عربی مبین» است میبینید، بقیه آن را که نمیبینید «علی حکیم» است: ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا﴾[19] این برای تهِ لیوان است ﴿لَعَلِیٌّ حَکیمٌ﴾؛ یعنی قرآن دو بخش دارد: یک بخش آن «علی حکیم» است که شما نمیبینید. یک بخش آن «عربی مبین» است که با کتاب لغت و اینها میفهمید، خالی نیست؛ لذا خیلی از چیزهاست که ائمه(علیهم السلام) میفرمایند، الآن اگر ما روایتی داشته باشیم که این عناصر سهگانه را داشته باشد: صدور، جهت صدور، دلالت؛ هر سه مسلّم باشد، ما علی الرأس قبول میکنیم ولو هیچ کتاب لغتی آن را همراهی نکند. جریان ذریح محاربی[20] هم از همین قبیل است. برای اینکه این لیوان پر است، یک مقدار آن را ما میبینیم «عربی مبین» است و با درس و بحث حلّ میشود، یک مقدار آن همین قرآن «علی حکیم» است. نگفت که شما دسترسی ندارید، بله ما دسترسی نداریم، ولی اهل بیت(علیهم السلام) که دسترسی دارند. آنها اگر یک وقت اسراری پیدا کردند به شاگردان مخصوصشان گفتند، علی الرأس است. شما ذیل همین آیه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾[21] در تفسیر شریف نورالثقلین[22] میبینید کسی که خدمت حضرت رسید مقداری آشنا بود، به حضرت عرض کرد: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ اینها یعنی چه؟ حضرت به حسب ظاهر معنا کرد. عرض کرد: «زدنی بیاناً»! فرمود ما بیش از نمیتوانیم پاشو! عین این مطلب را در نورالثقلین نقل میکند.
اگر روایتی این سه عنصر یعنی سه عنصر؛ صدور، جهت صدور، دلالت تام باشد ما علی الرأس و العین قبول میکنیم، دیگر منتظر نیستیم که فلان لغت دارد فلان لغت ندارد، برای اینکه این «علی حکیم» است، «عربی مبین» که نیست. این برای آنهاست و لذا بدون آنها نمیشود از اسرار و رموز قرآن چیزی را خبر داد، ما با «عربی مبین» کار داریم و «عربی مبین» هم برای ما حجت است؛ اما هرگز نمیگوییم این لیوان نصفش خالی است میگوییم نصفش پر است ما نمیبینیم.
بنابراین این احتمال که «علّم الانس القرآن» این انسی که انسانِ بالقوه بود و به وسیله قرآن انسانِ بالفعل شد، دیگر میشود ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ﴾، چون انسان شد، قلمش بیان است، حرفش بیان است، قیام و قعودش بیان است، یک چیز روشنی است. حیوان را چرا بهیمه میگویند؟ برای اینکه معلوم نیست چه کار دارد میکند! آن آهنگش مبهم است، آن نعرهاش مبهم است، صوتش مبهم است، ادبیاتی ندارد. فرق بیان و ابهام همین است. انسان آنکه معلوم نیست که چه دارد میگوید، این بهیمه است. مبهم دارد میگوید. سر و تهِ حرفش را جمع بکنی، چیزی از آن درنمیآید. این بدگویی نیست که قرآن فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ﴾، شما یک جا ساکت بنشین، عدهای که به هر حال بیراهه میروند، حرفهایشان را گوش بدهید، اوّل تا آخرِ حرفشان را ببینید یک برهان از داخل آن در نمیآید، یک مطلب عقلی از آن در نمیآید، یک مطلب علمی از آن در نمیآید، هیچ چیزی از آن در نمیآید، میشود مبهم. ولو اینکه به حسب ظاهر لفظ است، فرق جوهری بیان و ابهام؛ یعنی انسان و بهیمه، این است که این حرفش گویاست مستدل است عاقلانه سخن میگوید او حرفی ندارد.
پس اگر «الرحمن» معلّم شد، قرآن یاد میدهد. اگر قرآن یاد داد، شاگردش میشود انسان. اگر این شاگرد دست به قلم کرد یا دست به زبان باز کرد و زبان گشود، بنان و بیانش بیان است؛ لذا خدا به مکتوبات او هم قَسم میخورد. اینکه فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ﴾، این «واو» واو قَسم است. انسان به جایی میرسد که در حوزه علمیه یا در دانشگاه یک کتاب بنویسد که خدا به سطر سطر این قَسم بخورد؟! این کم مقامی است؟! به کدام نوشته خدا قَسم یاد میکند؟ آنکه بالاخره یک مشکل علمی را حلّ کند، اقتصادی را حلّ کند، سیاسی را حلّ کند، دینی را حلّ کند، اخلاقی را حلّ کند، ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾؛ قَسم به نون، قَسم به قلم که نون و قلم همین بود روایاتش در نور الثقلین اینها آمده، قَسم به نون، قَسم به قلم، قَسم به سطر سطر این کتاب، این کم مقامی است! ما چرا بیراهه برویم؟ کاری بکنیم که خدا با نوشته ما قَسم بخورد. اینکه مربوط به همه انبیا و اولیا نیست، مربوط به شاگردان آنهاست. پس این مقام هست. حالا چون این روز اوّل بود و از طرفی هم ما مصادف شدیم با جریان نقض برجام، این نکته را هم به عرض شما برسانیم که هم مسئولین ما، دولت ما، ارتش و سپاه ما، فرد فرد این ملّت بزرگ و بزرگوار ما، با این انقلاب هستند، با این نظام هستند، همراهی میکنند، حفظ کردند، مال خودشان هست، حرف بیگانه را گوش نمیدهند؛ منتها این نکته را ما باید بدانیم، این چهار مطلب یعنی چهار مطلب؛ چیزی که جامعه را حفظ کرد، انقلاب را حفظ کرد، اتحاد بود و چیزی که ممکن است ـ خدای ناکرده ـ آسیب برساند، اختلاف است.
اتحاد دو قسم است، اختلاف هم دو قسم است. اتّحاد اگر آن مسائل مادی و دوستی و جناحی و امثال آن باشد، نه پشتوانه الهی دارد و نه آیندهاش مورد اطمینان است، این زود برمیگردد. اگر ـ إنشاءالله ـ این اتحاد، اتحاد دینی و الهی و مذهبی بود این «الی یوم القیامه» میماند، نظام را حفظ میکند. اختلاف هم اینچنین است؛ اگر اختلاف در اثر گِلههای دوستانه و توقّعات عادی بود، این اختلافها کاملاً قابل حلّ است. با یک عذرخواهی، با یک ببخشید، با یک میانجیگری حلّ است.
خَلد گر به پا خاری آسان بر آید ٭٭٭ چه سازم به خاری که بر دل نشیند[23]
اگر ـ خدای ناکرده ـ و ـ خدای ناکرده ـ این اختلاف الهی بود یک غدّه بدخیمی است. فرمود من جامعه را متنعّم میکنم، همه نعمتها را به آنها میدهم، یک عده را حجّت بر آنها قرار میدهم، هیچ مشکلی ندارد. اگر اینها بر اساس آن غدّه بدخیم خودخواهی از هم جدا شدند، خدا چند نحوه عذاب بر این جامعه نازل میکند؛ بعضیها خفیفاند، بعضیها غلیظاند، بعضیها اغلظ. فرمود: ﴿هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ﴾[24] میشود صاعقه، ﴿أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ﴾ بشود زلزله، ﴿أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً﴾ شما را به جان هم بیندازد. اگر ـ خدای ناکرده ـ اختلاف و امثال آن، این قسم سوم شد، حلّپذیر نیست. این یک غدّه بدخیمی است، با سفارش که حلّ نمیشود، با موعظه که حلّ نمیشود. کار الهی فقط به دست او برمیآید.
خَلد گر به پا خاری، آسان بر آید ٭٭٭ اما چه سازم به خاری که بر دل نشیند
ـ خدای ناکرده ـ اگر این اختلافی که کم و بیش شنیده میشود این غدّه بدخیم عذاب الهی باشد، چه کار باید کرد؟ میبینید آن دشمن چنگ و دندان نشان میدهد. این ﴿لا تُبْقی وَ لا تَذَرُ﴾[25] است. اینها هفتاد یعنی هفتاد، هفتاد میلیون را کُشتند روی قبر هفتاد میلیون ایستادند، باکشان نیست! در همین دیدارهای قبلی دولت یازدهم گفتم به جناب کِری بگویید الآن قدّت بلند است چون زیر پایت هفتاد میلیون قبر است. در جنگ جهانی اوّل و دوم از هفتاد میلیون نفر کسی کمتر نقل نکرد! صد میلیون را هم گفتند. آن وقت جمعیت جهان هم که اینقدر نبود، هفتاد میلیون را کشتند، باکشان نیست. الآن هم هر روز دارند میکشند، منتها جنگ نیابتی است؛ اگر سوریه است، اگر لبنان است اگر عراق است، اگر میانمار است، اگر هشت سال ایران است، همین است. اینها اینطور هستند، یک درنده کارش غیر از این نیست.
بارها عرض کردم ای کاش به ما میگفتند هر شب قرآن به سر داشته باشید! در همین کتاب الهی آمده، فرمود کافر، بگیر و ببندش در قیامت به عهده ماست، شما کاری ندارید. بعضی کافرند مرا قبول ندارند به هر حال در قیامت معلوم میشود؛ اما شما اگر بخواهید زندگی کنید و زندگیتان عاقلانه و آرام باشد، باید کاملاً صد درصد به هوش باشید، نه برای اینکه اینها کافرند، نه برای اینکه به قرآن عمل نمیکنند، بله! اینها اینطور نیست. اما ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾،[26] اینکه دولت محترم فرمود ما با مردم آمریکا کار نداریم، ما با دولتمردان درگیریم همین است. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾، چرا؟ تعلیل آورده: ﴿إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾، نه «لا اِیمان لهم»، نه چون کافرند، چون قطعنامه را، پیوند را، کنوانسیون را، میثاق بینالملل را قبول ندارند، آن وقت شما چطور میتوانی با اینها زندگی کنی؟ نفرمود چون کافرند با کافر بجنگید! فرمود کافر اگر به شما حمله نکرد، کاری به او ندارید. آیه هشت سوره مبارکه «ممتحنه» که در قانون اساسی ما آمده همین است: ﴿لا یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ﴾[27] همین است. ﴿أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ با کفاری که کاری به شما ندارند، شایسته است با عدالت رفتار کنید. بله! این روابط بینالمللی ماست. اما ائمه کفر، مثل ترامپ و امثال ترامپ فرمود نه چون کافرند، زیرِ امضای خود میزنند. برهان مسئله این است: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ﴾؛ یعنی این سوگند، عهدنامه، پیوند، کنوانسیون، میثاق، شورای ملل، هیچ! ما با چنین دشمنی روبهرو هستیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ «خَلد گر به پا خاری، آسان بر آید»؛ اگر ـ خدای ناکرده ـ اختلافات جزئی است، آن با یک ببخشید و اینها حلّ میشود؛ اما «چه سازم به خاری که بر دل نشیند»،
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ٭٭٭ ز بامی که برخاست مشکل نشیند یند[28]
فرمود مواظب آن اختلاف باشید. اگر آن غدّه بدخیم که عذاب الهی است، فرمود من بین اینها انداختم. شما این دو آیه سوره مبارکه «اعراف» را چطور توجیه میکنید؟ فرمود من دیدم یهودیها بسیار آدمهای بدی هستند، مسیحیهایی هم که گرفتار آن هستند بسیار آدمهای بدی هستند، من اینها را به جان هم انداختم «الی یوم القیامه». هم درباره یهودیها «القا» دارد، هم درباره مسیحیها «اغراء»: ﴿وَ أَلْقَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[29] این برای یهود. ﴿فَأَغْرَیْنا بَیْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾[30] این برای مسیحیها، ـ خدای ناکرده ـ ما اگر ثالث ثلاثه باشیم چه در میآید؟ این است که هر لحظه باید مواظب باشیم.
این سرطان را فقط قرآن و عترت معالجه میکند و هیچ! شبزندهداری و ناله و اشک بر حسین بن علی معالجه میکند و هیچ! از آن بدخیمترین سرطانهاست، چون «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ»،[31]یکی این سِمَت را داشته باشد یکی آن سِمَت را داشته باشد. داشتن رهبرِ خوب(حفظه الله) یک طرف قضیه است، رهبر اگر علی بن ابیطالب هم باشد، مادامی که پیروانش متحد نباشند، بیدرنگ شکست قطعی است، مثل علی بن ابیطالب. ما رهبر خوب داریم، مشکل را حلّ نمیکند. از علی بالاتر مگر رهبری در عالم هست؟! چرا شکست خورد؟ ـ معاذ الله ـ در حیطه رهبری مشکلی بود؟ هیچ ترامپی، هیچ یهودی، هیچ اسرائیلی، هیچ صهیونیستی بدتر از این غرور و خودخواهی نیست، «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ».
خدایا تو را به عصمت زهرا قَسم، تو را به علی و اولاد علی قَسم، تو را به موالیان ما قَسم، تو را به سیّد و مولایمان قَسم، این نظام امانت الهی است، تا ظهور صاحب اصلیاش از هر خطری حفظ بفرما!
مسئولین ما، نظامیان ما، ارتش ما، سپاه ما، مردم ما، فرد فرد این مردم بزرگ و بزرگوار ما را به برکت قرآن و عترت مشمول دعای ویژه ولیّات قرار بده!
این امانت را تا ظهور صاحب اصلیاش از هر خطری محافظت بفرما!
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. اللهوف علی قتلی الطفوف، ص120.
[2]. سوره قدر، آیه1.
[3]. سوره زمر، آیه23.
[4]. غرر الاخبار، ص62.
[5]. سوره فصلت، آیه2.
[6] . سوره علق، آیات1ـ4.
[7]. سوره انبیا، آیات26و27.
[8]. سوره علق, آیه14.
[9]. سوره حاقّه، آیه30.
[10] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص 94.
[11]. سوره فرقان، آیه44.
[12]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج4، ص184؛ «قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ(عَلَیْهِ السَّلَام) مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَی الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ...».
[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص 78.
[15]. سوره لقمان، آیه18.
[16]. سوره احزاب، آیه56.
[17]. سوره نساء، آیه113.
[18]. سوره بقره، آیه151.
[19]. سوره زخرف، آیه3.
[20]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج24، ص360و361.
[21]. سوره قلم, آیه1.
[22]. تفسیر نورالثقلین، ج5، ص388.
[23] . طبیب اصفهانی.
[24]. سوره انعام، آیه65.
[25]. سوره ممتحنه، آیه28.
[26]. سوره توبه، آیه12.
[27]. سوره ممتحنه، آیه8.
[28] . دیوان اشعار حبیب اصفهانی.
[29]. سوره مائده، آیه64.
[30]. سوره مائده، آیه14.
[31]. مجموعة ورام، ج1، ص59.