أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراکَ مَا الْحَاقَّةُ (3) کَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ (5 وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ (7) فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً (10) إِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ (12)﴾
سوره مبارکه «حاقة» که در مکه نازل شد، آغازش به نقل قصص بعضی از امم گذشته است، بعد وارد مسئله نفخ صور و معاد میشوند. معمولاً سور مکی درباره اصول دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق است. مردم مکه هم سرکش و عنود بودند هم منکر معاد بودند هم ستمپیشه. قصّه عاد و ثمود جزء قصص معروف خاورمیانه بود. بعضی از قصص منطقهای مثل یمن و اینها برای مردم مکه معروف بود که در سوره مبارکه «قلم» اشاره شد که فرمود: ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾،[1] این الف و لام ﴿الْجَنَّةِ﴾ معهود بین مردم مکه بود، چون نزدیک مکه این حادثه اتفاق افتاد؛ اما جریان عاد و ثمود در خاورمیانه کاملاً معلوم بود، زیرا وضع زندگی اینها یک زندگی اشرافی ممتاز بود که قرآن میفرماید: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾؛[2] در آن روزگار در روی زمین قصری و کاخی مثل اینها نبود: ﴿الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾؛ لذا قصّه عاد و ثمود را مردم حجاز مخصوصاً مکه کاملاً میدانستند.
میفرماید ثمود تکذیب کرد گرفتار عذاب الهی شد. عاد تکذیب کرد گرفتار قارعه شد. میفرماید هر ملّتی اگر به راه باشند، ما نعمتهای الهی را بر اینها نازل میکنیم و اگر راه دیگران را ببندند و خود هم بیراهه بروند گرفتار عذاب میشوند. جریان عاد و ثمود را در سور مختلف با تقدیم و تأخیرهای متنوّعی ذکر میکند، در سوره مبارکه «قمر» جریان عاد را قبل از جریان ثمود ذکر میکند؛ اما در سوره مبارکه «حاقّة» که مورد بحث است، قصّه ثمود را قبل از قصّه عاد یاد میکند.
در سوره مبارکه «قمر» آیه هفده به بعد دارد که ﴿کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ٭ تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ ٭ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ﴾، این چند آیه مربوط به تعذیب قوم عاد است. بعد از همین آیات، از آیه 27 به بعد در همان سوره «قمر» قصه قوم ثمود را ذکر میکند: ﴿إِنَّا مُرْسِلُوا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ ٭ وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَیْنَهُمْ کُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ٭ فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی فَعَقَرَ ٭ فَکَیْفَ کانَ عَذابی وَ نُذُرِ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ صَیْحَةً واحِدَةً فَکانُوا کَهَشیمِ الْمُحْتَظِرِ﴾؛ ما اینها را مثل یک سلسله درختها و امثال آن که یک باغدار اینها را ریز میکند اینها را خُرد کردیم. «هشیم» این فعیل به معنی مفعول است «مهشوم»؛ یعنی مقطوع. «هاشم»؛ یعنی قاطع. ما این را تکه تکه کردیم. داستان عاد را قبل از قصّه ثمود ذکر فرمود.
اما در محل بحث یعنی سوره مبارکه «حاقه» اشاره به آن صورت نکردند، اما به طور کوتاه قصّه ثمود را قبل از قصّه عاد ذکر کردند. فرمود: ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ﴾، یک؛ ﴿وَ عادٌ﴾، دو؛ اینها به ﴿قارِعَةِ﴾ و به قیامت ایمان نیاوردند. ﴿فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ﴾ و نفرمود ما اینها را عذاب کردیم، فرمود: ﴿فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ﴾. طاغیه آن حادثه دردناکی است که مرز نمیشناسد که در جایی باشد که ایست کند، به هر جا رسید ویران میکند، این طغیان است، مرزشناس نیست. یک وقت است یک حادثه تلخ مرزشناس است که تا این اندازه عذاب هست؛ اما آنجا که ﴿لا تُبْقی وَ لا تَذَرُ﴾،[3] به هر کس و به هر چه برسد خردش میکند. چنین عذابی را میگویند عذاب طاغی، یعنی مرزنشناس.
﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، آن هم این چنین بود. حالا یا «صرصر» این دو تا کلمه به معنای شدید است یا «صَر» به معنای بارد است تکرار این صَر، یعنی باردبارد، یعنی خیلی سرد است و عاتی است و ویرانگر است و تعدّی کننده است و مانند آن، که به حیات اینها خاتمه داد. در اثر ویران کردن این عاد، تعبیر قرآن کریم این است که ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، در سوره مبارکه «حاقه» که محل بحث است این نخل به عنوان مؤنث، صفت مؤنث گرفته است: ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، ولی در سوره مبارکه «قمر» این نخل به صورت مذکر یاد شده است که فرمود اینها نخل منقعر هستند، نه منقعرة، منقعرة نیست؛ آیه سوره مبارکه «قمر» این بود: ﴿إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ٭ تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ﴾، که اینجا «منقعرة» نفرمود. این نخل هم تذکیرش جایز است هم تأنیثش جایز است و این یوم نحس معنایش این نیست که این روز نحس است.
یک بیان نورانی از حضرت هادی(سلام الله علیه) هست که در تحف العقول هست که یکی از اصحاب آمد گفت امروز یک روز نحسی بود، برای اینکه من آسیب دیدم. فرمود روز که نحس نیست، تو گناه خود را بر روز تحمیل کردی. مشکلی داشتی آسیبی دیدی، وگرنه روز نحس نیست. با این ﴿فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ چه باید کرد؟ این نحس نسبی است، برای اینکه برای همین عاد یا ثمود یا مانند آنکه نحس است، برای پیغمبر آن عصر و مؤمنان آن عصر روز سعد است. آن روزی که کافر آسیب میبیند برای او نحس است وگرنه مؤمن که پیروز است همان روز برای همان مؤمن سعد است.
بنابراین روز یعنی زمان، ظرف حوادث است این ظرف نه سعد است و نه نحس. اگر مسئله قمر در عقرب و امثال آن است مربوط به قِران آن کوکبهاست که بیاثر نیست؛ وگرنه خود آن زمان از آن جهت که زمان است ظرف حادثه است. اگر قمر در عقرب هست چه اینکه هست دستور رسید برای آن حادثه است که اگر قمر در برج عقرب قرار بگیرد فلان حادثه پیش میآید. مستحضرید که ستارههای آسمان همهشان روشن و پرنور هستند؛ منتها ترکیبشان ترکیب بدی است؛ یعنی چند ستاره به صورت خرچنگ درمیآیند، یا به صورت عقرب درمیآیند که میگویند این قمر در برج سرطان است یا در برج عقرب است. سرطان همان است که ما در فارسی میگوییم خرچنگ، این بیماری که خدا کسی را به آن مبتلا نکند و ـ إنشاءالله ـ دارویش به هر وسیله است به برکت اهل بیت کشف بشود، این بیماری مثل خرچنگ که از هر طرف حمله میکند به آن گفتند سرطان. چند تا ستاره است که به شکل این خرچنگ است این برج به نام برج سرطان است، میگویند قمر در برج سرطان است. چند تا ستاره است که به شکل عقرب است میگویند قمر در عقرب است. اینها موجودات حقیقیاند، آثار دارند و به اذن خدا مثل حوادث دیگر هستند. اما نه اینکه این زمان اثر داشته باشد، این زمان نحس باشد. زمان ظرف ورود قمر در برج عقرب است. یا ظرف ورود قمر در برج سرطان است. میگویند در برج حمَل است، اوّل فروردین که حَمل است حمل یعنی برّه. چند تا ستاره است که به صورت برّه در میآید، مثل اینکه به صورت ثور یعنی گاو هم هست، به صورت خوشه گندم هم هست و مانند آن. به صورت ماهی هم هست برج ماهی. اوّل فروردین چند تا ستاره است که به صورت برّه است میگویند قمر در برج حَمَلْ است.
غرض این است که اینها یقیناً موجود الهیاند، یقیناً اثر دارند و آثار خاص خودشان را دارند، نه اینکه آن زمان اثر داشته باشد. زمان ظرف آن قِران است، آن قِران اثر دارد، وگرنه خود زمان، چون ظرف است از ظرف کاری ساخته نیست؛ البته گاهی به وسیله حوادثی که در آن زمان اتفاق میافتد برکت پیدا میکند بالعرض؛ چه اینکه مکان هم در اثر حوادثی که در آنجا اتفاق افتاده شرفی پیدا میکند بالعرض. به هر تقدیر این کلمه نخل هم مذکر استعمال شد هم مؤنث.
پرسش: چهارشنبه آخر ماه که نحس مستمر آمده به خاطر همان قِران کواکب است؟
پاسخ: حتماً حادثهای هست وگرنه خود زمان این چنین نیست. همان چهارشنبه برای کسانی که موفقیت پیدا میکنند به اعمال و عبادات صالحه میشود روز سعد مستمر. زمان از آن جهت که زمان است دستش خالی است مگر به لحاظ آن حوادثی که در آن اتفاق افتاده است.
در این قسمت فرمود که ثمود و عاد قیامت را منکر شدند. احتمال اینکه قارعه از قرعه باشد، چون بعضی از اهل تفسیر این را به قرعه معنی کردند همان طور که با قرعه بعضیها بالا میروند بعضی پایین میآیند، در قیامت هم بعضی بالا میآیند بعضی پایین میآیند. این شایسته تفسیر نیست.
پرسش: اینکه خداوند تبارک و تعالی چهارشنبه را گفتند که روز خلق جهنم است چرا خداوند تبارک و تعالی چنین زمانی را برای خلق جهنم اختصاص داده است؟
پاسخ: نه، آن وقت مطابق چهارشنبه بود، نه اینکه چهارشنبه اصل است. قبل از خلقت و آسمان و زمین و پیدایش سال و ماه، آنجا سرجایش محفوظ بود. این خلقت آسمان و زمین بعد از آن عالم مقدرات و تقدیرهای الهی است. قبل از اینکه آسمانی باشد زمینی باشد زمانی باشد زمین به دور شمس بگردد شب و روز و اینها پیدا بشود یک سلسله مقدراتی در دستگاه ذات اقدس الهی اتفاق افتاده است.
فرمود: ﴿وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ ٭ فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَةِ﴾، که همین عذابی است که طغیانگر است و ﴿لا تُبْقی وَ لا تَذَرُ﴾ هست. برخیها مثل مرحوم شیخ طوسی اوّل این احتمال را میدهد که در اثر طغیان و تعدّی و معصیت قوم ثمود معذب شدند که ﴿کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها﴾ را طغوا با طاء آن را شاهد گرفتند. اما با قرینه سیاق اصلاً سازگار نیست؛ لذا این طاغیه یعنی به عذاب طغیانگر و مرزنشناس، به دلیل این سیاقی که درباره عاد ذکر شده: ﴿وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِریحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ﴾، یعنی عذاب یا طاغیه است برای ثمود، یا عاتیه است برای عاد و مشترکی دارند که مرزنشناس است.
﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً﴾، این تُندباد یک هفته بر اینها وزید و حُسام بود، حاسم بود، شمشیر را میگویند «حُسام»، سیف را میگویند «حُسام»، قطع میکند. این باد این چنین بود. قطع میکرد و میبُرید، به هر چه میرسید به هر کس میرسید شمشیر بود. حالا یا این حسوم قرائتش یا حسوم است که جمع حاسم است، مثل شهود جمع شاهد است، قعود جمع قاعد، یا حَسوم است که مصدر است و مفرد است، مثل شکور، مثل غفور، که دو نحوه قرائت شده است. «علی أی حال» یک هفته این تندبار بر اینها مسلّط بود چیزی از اینها باقی نگذاشت.
﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیَّامٍ حُسُوماً﴾، هم تند بود هم برنده بود هم مستمر بود، یک هفته پشت سر هم این باد به حیات اینها خاتمه داد؛ لذا فرمود: ﴿فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی﴾؛ اگر بودید میدیدید که همه مرده افتادهاند. «صریع» یعنی افتاده. در میدان مسابقه آن را میگویند مصارعه، کشتی را مصارعه. آن کسی که پشتش به خاک میافتد این «مصروع» است؛ یعنی به خاک افتاده است. «صریع» این فعیل هم به معنی مصروع است. «صرعی»؛ یعنی قوم «هلکی». اینها به زمین افتادهاند پشتشان به خاک افتاده است. خاکی شدند و به هر حال گرفتار شدند.
﴿فَتَرَی الْقَوْمَ فیها صَرْعی کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، اگر ریشه درخت خرما را شما یکجا بکَنی و ریزریز کنی، اینها هم همین طور هستند. اصل و فرعشان ریزریز شده است و چیزی نمانده است. یا قعرشان به در آمده، یا اصلشان خاوی و خالی شده است. ﴿کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾، این «هَل» استفهام انکاری است، دیگر چیزی از اینها باقی نمانده است: ﴿فَهَلْ تَری لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ﴾، هیچ چیزی از اینها باقی نمانده است. این برای قوم عاد، این هم برای قوم ثمود که منکرند.
در بحثهای قبل گذشت که خصیصه مکه این است که اگر ﴿وَ مَنْ یُرِدْ فیهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ﴾ این درباره خود کعبه است اگر کسی با خود کعبه ناهماهنگ باشد نظیر ابرهه بخواهد بساط کعبه را به هم بزند ولو پیغمبری هم در آن عصر نباشد، چون این یادگار انبیای قبلی است وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) این را با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾[4] ساختند؛ لذا اگر کسی آهنگ ویرانی کعبه را بکند، او را ﴿کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ﴾ قرار میدهد. طیر ابابیل همیشه در راه است. اما اگر ستمکارانی بر مکه حاکم باشند، این نظیر فرعون است گاهی مهلت میدهد گاهی درازمدت گاهی کوتاهمدت، این مربوط به قیام خود مردم است. اگر مردم قیام بکنند ذات اقدس الهی زود پاسخ میدهد یک بار مردم قیام بکنند یک نفس بردارند یک فریاد برآورند، ده برابر ذات اقدس الهی پاداش میدهد. این تنها مربوط به ثواب نیست. اگر یک نفر به نام خدا قیام بکند قیام او را ذات اقدس الهی ده برابر میکند. اگر ده نفر قیام بکنند قیام آنها را ذات اقدس الهی صد برابر میکند، چون مسئله ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[5] اختصاص به مسائل عبادی ندارد. در مسائل سیاسی هم همین طور است، در مسائل علمی این طور است اگر کسی یک قدم در راه علم بردارد، ده قدم علمی را ذات اقدس الهی مقدورش میکند. این ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ مطلق است. کار خیر همین طور است ثواب همین طور است برکت همین طور است، یک درهم در راه خدا بدهد ده برابر خدا پاداش میدهد. یک نفر اگر فریاد برآورد ده فریادبرآورنده او را تأیید میکنند؛ منتها در زمان فرعون کسی نبود تا وجود مبارک کلیم حق به دنیا آمده، الآن هم در مکه کسی نیست تا ذات اقدس الهی کلیمی را یک امام راحلی را قائم کند که ـ إنشاءالله ـ به حیات آل سعود خاتمه بدهد که ما امیدواریم به برکت قرآن و عترت این یمنیهای پیرو اهل بیت بر آنها مسلط بشوند، ولی به هر حال چهارصد سال فرعون کم نبود. فرمود این طور است حالا چند صباحی منتها خدا میفرماید: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ﴾؛ ما به تدریج میگیریم. خدایی که ازلی و ابدی است چهارصد سال پانصد سال برای او یک لحظه است.
این را فرمود که ما این کار را بکنیم. ﴿وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ﴾؛ یعنی خطا و گناه و اینها آمدند، ﴿فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ﴾، ما هم أخذ رابی کردیم؛ أخذ فراگیر. به عکس هم هست اگر ملّتی مملکتی بگویند خدا، ما برکت را نازل میکنیم، این یک اصل کلّی است؛ منتها در آن طرف یقینی است، وعده است؛ در این طرف تهدید است، یقینی نیست. وعده انشا است، یک؛ وعید انشا است، دو؛ انشا صدق و کذب ندارد، سه؛ تا ما بگوییم خدا که حالا گفت چرا نمیکند؟ تهدید است و تهدید ممکن است تخلّف داشته باشد. اما وعده تخلّفپذیر نیست؛ یعنی ممکن نیست ملّتی بگوید خدا و نتیجه نگیرد. ﴿لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمیعادَ﴾،[6] خُلف وعده در دستگاه ذات اقدس الهی محال است.
در سوره مبارکه «اعراف» که بحث آن قبلاً گذشت آیه 96 این بود: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض﴾؛ هر ملّتی هر نحلتی، مردم هر سرزمینی اگر به راه باشند و راه کسی را نبندند، ما نعمتها را فراوان میفرستیم. شما ببینید در بهترین شهرهای روی زمین حرم اهل بیت است، عدهای یا احتکار کردن یا انبار انبار ذخیره کردند یا قاچاق کردند، این نمیشود. خدا میگیرد. فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا﴾، این محال است که مردم سرزمینی بگویند خدا و نتیجه نگیرند. ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾[7] وعده الهی هم تخلّفپذیر نیست. وعید چرا! تهدید چرا! تهدید مخالف حکمت نیست بلکه موافق با رحمت است. خدا اگر گروهی را تهدید بکند بعد مدتی مهلت بدهد این خلاف حکمت نیست بلکه مطابق با رأفت الهی است. اما خلاف وعده محال است، ﴿لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمیعادَ﴾. این وعده الهی است فرمود اگر شهری ملّتی گفت خدا، ما ممکن نیست او را تنها بگذاریم. ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض﴾.
پرسش: شبهاتی که مردم میکنند این است که میگویند چرا در غرب که این قدر گناه میشود این همه نعمت هست؟
پاسخ: آن نعمت نیست آن مربوط به آن منطقه است. الآن آنجا گلوله است و کشتار است، کجا امنیت است؟ کدام غرب است که امنیت است؟! یک عده خاصی بر عدهای عام شبانهروز دارند ستم میکنند این بیچارهها صدایشان به جایی نمیرسد. کجا امنیت دارد؟! فرمود فحشا و منکر که هست، زندانها هم که هست، با این نعمتهای فراوانی که ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً﴾، منطقه خوبی دارند، منطقههای کویری یک حساب دارد، آنها در قاره سبز هستند، یعنی کنار دریا هستند، از چند طرف، دامنه کوه هستند از چند طرف، کنار جنگل هستند از چند طرف، چون منطقه شمالیاند هیچ مشکل مالی ندارند. خدا نعمتهای اینها را گرفته. در بعضی از آیات فرمود مثل یک فلان شهری که دو طرفش باغ بود ولی اینها بیراهه رفتند ما بساطشان را جمع کردیم. همین جنگ جهانی اوّل به حیات آنها خاتمه داد، جنگ جهانی دوم به حیات آنها خاتمه داد، در جنگ جهانی این آلمان بدبخت خاکستر شد، چون طغیانش بیشتر بود؛ منتها برگشتند گفتند که ما میخواهیم کشورمان را بسازیم. گفتند کشور که با دست خالی ساخته نمیشود، کشور پول میخواهد! اسکناس میخواهد، اسکناس پشتوانه میخواهد! کلّ آلمان خاکستر شد. گفتند ما اسکناس چاپ میکنیم پشتوانه اسکناس ما کار ماست. کار، کار! بهترین ماشین را اینها! بهترین وسایل را اینها! اینها که واجب عبادی نیست، توصلّی است. کار توصلّی را انسان انجام بدهد خدا قبول میکند. الآن کسی بدهکار به دیگری است، این باید مثل نماز قصد قربت بکند، یا واجب توصلی است غالب کارهای ما واجب توصلی است. این توصلی را اگر کسی انجام ندهد جهنم است، بدهد بهشت است دِین مردم را داد یعنی باید قصد بکند! مگر مثل زکات است یا مثل خمس است؟ ادای دین که واجب تعبدی نیست مثل زکات نیست؛ یک واجب توصلّی است. تأمین زندگی بچهها، تأمین زندگی مردم، احترام به حقوق دیگران، کم ندادن، ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[8] گفتن، اینها زندگی را اداره میکند. گفتند ما اسکناس چاپ میکنیم پشتوانه اسکناس ما هم کار ماست، این کار ما از هر طلایی گرانتر است همین کار را هم کردند. شما ببینید این جنگ جهانی دوم را بخوانید. این آلمان بدبخت خاکستر شد چون بیش از دیگران شلوغ کرده بود. پشتوانه اسکناسشان کار بود. ما ممکن است طلا داشته باشیم ولی پشتوانه نداشته باشیم. این مربوط به بیعُرضگی مسئولین است.
فرمود: ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْض وَ لکِن کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾، هر کس بیراهه برود، «کژ روی جف القلم کژ آیدت»،[9] فرمود بیراهه بروی کیفر تلخ میبینی، ما همه چیز را به شما دادیم. این اصل کلّی است حالا مسئله بهشت و جهنم سرجایش محفوظ است، ولی در دنیا به هر حال اینها یک روح و ریحانی دارند یک رفاه نسبی هم دارند فرمود: ﴿وَ لکِن کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾، این طور هستند.
اما در این بخشها فرمود اینها طغیان کردند ما هم به حیات اینها خاتمه دادیم. مؤتفکات همان قوم لوط بودند که در سرزمینهای پر از درختها و اینها به سر میبردند که مؤتفکات بودند. یا نه، مؤتفکات یعنی به هم ریخته بودند که اینها آمدند با خاطئه آمدند؛ لذا ﴿فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ﴾ ذات اقدس الهی ﴿أَخْذَةً رابِیَةً﴾.
در جریان قوم نوح(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ﴾، با اینکه «حملنا اجدادکم» نه ﴿حَمَلْناکُمْ﴾ ولی چون اجداد اگر نبودند اینها نبودند، صدق میکند که بگوید ما شما را در کشتی نوح جمع کردیم. ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ ٭ لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً﴾، یادآور باشید که به هر حال این خطر همیشه هست و این تنور همیشه هست و جوشش آب از این تنور هم هست. ﴿وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾، ما حرفها را گفتیم بیان کردیم، منتها گوش شنوا اینها را ضبط میکند. «وعاء»؛ یعنی ظرف، «وَعی، یَعِی»؛ یعنی ظرفیت داشت ظرفیت میشود. فرمود گوش باید ظرف باشد؛ منتها ظرفیت گوش یعنی شنوایی. قبلاً هم به عرض شما رسید که ما یک سمع فیزیکی داریم که انسان همه چیز را میشنود، یک سمع متافیزیکی داریم، نه فیزیکی. میگوییم این بچه ما حرف ما را نمیشنود! فلان دوست ما حرف ما را میشنود؛ یعنی ترتیب اثر میدهد. ذات اقدس الهی هم این دو سمع را دارد: «سمیع» است هر صدایی را، هر غیبتی را، هر دروغی را، هر حرفی را ذات اقدس الهی میشنود، اما نسبت به بعضیها فرمود در دعاها هم همین میگوییم: «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»،[10] تو ناله ما را میشنوی، حرف دیگران را هم نمیشنوی. بله نمیشنود! عدهای که با دهن بدبو بگویند خدا، که خدا نمیشنود. این سمیع است یعنی گوش به حرف ما میدهی، بزرگواری، رئوفی، رحیمی، ما بنده تو هستیم. «إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»؛ تو دعا را میشنوی؛ یعنی ترتیب اثر میدهی. نه به این معنی که تو سمیع هستی یعنی سمیع فیزیکی هستی!
ما دو گونه سمع داریم: یک سمع داریم که همه حرفها را میشنود. یک سمع داریم که مواعظ الهی را میشنود، وعاء و ظرف مواعظ الهی است. ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛ یعنی این گوش «وعاء» و ظرف آن مواعظ الهی است. این نه تنها در روایات ماست، در روایات آنها هم هست. زمخشری در کشاف نقل میکند که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امیر فرمود: علی اذن واعیه است. [11]این را تنها ما که نقل نکردیم غالب آنها هم این را دارند که وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که علی اذن واعیه است. آیات الهی را گوش علی «وعاء» است. «وعاء» است؛ یعنی جا میدهد. خود حضرت امیر(سلام الله علیه) هم که دست کمیل را گرفته بیرون برده فرمود یا کمیل! این که در نهج البلاغه هست: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»،[12] فرمود دل باید ظرف علوم الهی باشد حالا شما یک ظرف بلورین شفاف خیلی خوب دارید این را شما بیایید پوست هنداونه بریزید و آشغال بریزید و تهسیگار بگذارید این یعنی چه؟! حیف این ظرف است. اینکه بعضی از بزرگان گفتند ما عهد کردیم که قصّه نخوانیم. قصص انبیا حکمت است. فلان کس چنین گفته، فلان کس چنین نوشته، بسیاری از فرصت شب را، فلان کس این طور گفته فلان کس این طور گفته، بعد آخر شب میخواهد مطالعه کند میبیند وقت گذشته است. این بزرگان میگویند ما عهد کردیم که حرفهای غیر علمی گوش ندهیم. این عهد را برای همین نوشتند. ما سه تا کتاب داریم در فقه «العهد، الیمین، النذر». این نذر و یمین نزد ما معهود است ما نذر کردیم یا سوگند یاد کردیم! اما عهد نزد ما معهود نیست؛ یعنی با او عهد میبندیم. طرف ما خداست. بگوییم «عاهدتُ الله» همان طور که «نذرتُ لله»، همان طور که میگویم «وَ اللهِ»، همان طوری که یمین حکمی دارد، همان طوری که نذر حکمی دارد، عهد هم حکمی دارد، اصلاً رساله عهد برای همین است. بعضی از بزرگان رساله عهد نوشتند عهد کردند با خدا که این مقدار درس بخوانند این مقدار درس بگویم این طور درس بگویم هر وقت دیدم که اثنای درس دارم خودم را میبینم رها کنم عهد کردم، عهد کردم، این عهد الهی است. اگر کسی بخواهد به جایی برسد باید با خدای خود عهد بکند که من چقدر درس بخوانم! چه بخوانم و برای چه بخوانم؟! چیزی که اصلاً به درد من نمیخورد چرا آن را مطالعه بکنم؟ چیزی که به درد خودم هم بخورد، یا به درد ارشاد دیگران بخورد.
فرمود علی اذن واعیه است. این را هم ما نقل کردیم هم آنها نقل کردند. آن وقت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) کمیل را میبرد بیرون و میفرماید: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»، دل ظرف است. بهترین ظرف آن است که فُصحت بیشتر وسعت بیشتری داشته باشد جا برای علوم بیشتر باشد. «فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ بهترین دل آن است که بیشتر بفهمد و بیشتر حفظ بکند بیشتر نگهداری بکند که ـ إنشاءالله ـ امیدواریم همگان این چنین باشند.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره قلم، آیه17.
[2]. سوره فجر، آیات7 و8.
[3]. سوره مدثر، آیه28.
[4]. سوره بقره، آیه127.
[5]. سوره انعام، آیه160.
[6]. سوره زمر، آیه20.
[7]. سوره نساء, آیه122.
[8]. سوره مائده، آیه1.
[9]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135. «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».
[10]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص575.
[11]. الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج4، ص600.
[12]. نهجالبلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.