أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (۵) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ (۶) وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۸)﴾
سوره مبارکهٴ «احقاف» ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکّه نازل شد، عناصر محوری آن اصول دین است؛ یعنی توحید و وحی و نبوت و معاد؛ البته خطوط کلّی اخلاق و فقه و حقوق را هم شامل میشود؛ فصل اوّل آن که مربوط به توحید است، در بحث ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ﴾[1] و مانند آن گذشت، فصل دوم از ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ شروع میشود که مسئله وحی و نبوت است. فصل سوم که آخرین بخش است، گرچه به صورت غیر صریح در آیات دیگر هست؛ اما در آیه 33 به بعد به صورت صریح فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَی أَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی بَلَی إِنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۳۳) وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ ...﴾ که این فصول ثلاثه را در کنار هم ذکر میکند؛ گاهی از مبدأ و معاد سخن به میان میآورند، بعد راه بین مبدأ و معاد را در مرحله سوم ذکر میکند؛ میگوید اگر مبدأیی و مقصدی هست، پس صراطی هست که آن وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) هستند که «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»[2] و گاهی هم سیر طبیعی را ذکر میکند؛ وقتی از مبدأ شروع شد و قبل از اینکه به مقصد برسد، باید صراطی باشد که با پیمودن این راه به مقصد برسند، آنجاست که مسئله نبوت و ولایت و جریان اهل بیت را ذکر میکند؛ این دو تعبیر در نحوه قرآن کریم هست.
بعد از بیان مسئله توحید، (مستحضرید که قرآن یک کتاب علمی و فنّی صِرف نیست، وگرنه مخصوص خواص بود! این ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾[3] است، طرزی حرف میزند که همه میفهمند؛ هم حکیم میفهمد و هم عامی میفهمد. بعد از اقامه برهان بر توحید) فرمود «حق» درجاتی دارد، «صدق» درجاتی دارد، «باطل» درکاتی دارد، «ضلالت» درکاتی دارد. اگر «حق» در اوج توحید است و اگر «صدق» در اوج وحی و نبوّت است، پس گمراهترین شخص که در درکات نازلهٴ ضلالت است، کسی است که از توحید گریزان است و از وحی و نبوّت سرپیچی میکند. فرمود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ﴾؛ از این گروه گمراهتر کیست؟! و از آن طرف هم ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾؛[4] «أحق الأقوال» قول خداست، «أصدق الأقوال» قول خداست، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾،[5] ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، اگر «صدق» درجاتی دارد و توحید اعلای آن است و اگر «حق» مراتبی دارد و توحید اعلای آن است، «ضلالت» هم درکاتی دارد که کفر و شرک و الحاد «أَضَلّ» این دَرَکات است ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ﴾.
این کلمه ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ﴾ و کلمه ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ ظاهرش این است که از اینها گمراهتر کسی نیست؛ اما معنایش این نیست که اینها گمراهترین مردم هستند، این تعبیر ﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ و ﴿مَنْ أَضَلُّ﴾ انکار نفی «أضَلّ» و نفی «أَظْلَم» است، نه اثبات «أَظْلَم» بودن و «أضَلّ» بودن؛ ولی گاهی کنایه از اثبات هم هست. وقتی گفته میشود از اینها گمراهتر کیست؟ یعنی اینها گمراهترین مردم هستند؛ از اینها ظالمترین کیست؟ یعنی اینها ظالمترین مردم میباشند؛ پس مفهوم اوّلی آن نفی «أَظْلَم» بودن ماعداست، نه اثبات «أَظْلَم» بودنِ اینهاست! ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ﴾؛[6] یعنی از اینها ظالمتر کیست؟ ﴿مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا﴾؛ یعنی از اینها گمراهتر کیست؟ ممکن است گمراهانی باشند که همسطح اینها در درکات باشند، این ثابت نمیکند که گمراهترین گروه اینها هستند، ثابت میکند که از اینها گمراهتر کسی نیست؛ ولی گاهی به شواهد دیگر استفاده میشود که اینها گمراهترین گروه هستند. ﴿مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ غیر خدا را به عنوان معبود میخواند، دعا میکند و عبادت میکند. در اینجا ﴿یَدْعُوا﴾ تنها به معنی خواندن نیست؛ مثل ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ﴾[7] و مانند آن.
اینکه فرمود: ﴿مِن دُونِ اللَّهِ﴾، این چند پیام دارد: یکی اینکه اینها آنچه به عنوان غیر خدا را به عنوان معبود و «ربّ» میشمرند این باطل است؛ حق یعنی ثابت و موجود، باطل یعنی معدوم و منتفی. غیر خدا را که به عنوان «ربّ» میخوانند معدوم است، یعنی چه معدوم است؟ یعنی اینها که چوب و سنگ را تراشیدند و به عنوان «ربّ» خطاب میکنند، این «ربّ» لفظی است که اینها میگویند و مفهومی دارد که در ذهن همه هست؛ ولی آن مفهوم بر اینها منطبق نیست؛ لذا فرمود این الفاظ و مفاهیم زیرشان خالی است، ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُم﴾؛[8] یعنی شما کلمه «ربّ» را وقتی به بتخانه میبرید، میبینید که مصداق ندارد: ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُم﴾، این یک اسم بیمسمّاست و مفهومی است در ذهن شما، این میشود باطل! بنابراین شما دارید از معدوم درخواست کمک میکنید؛ لذا معدوم نه میفهمد و نه کاری از او ساخته است؛ اما این سنگ و چوب چون مخلوق خدا هستند، هم میفهمند، هم دشمن شما هستند و هم روز قیامت علیه شما شهادت میدهند. پس اینکه قرآن میفرماید اینها نمیفهمند، بعد میفرماید اینها دشمن شما هستند، براساس این تحلیل معلوم میشود که «وَثَن» و «صَنَم» بودن معدوم است و معدوم هم نه قدرت استجابت دارد و نه قدرت فهم؛ اما سنگ و چوب مخلوق خدا هستند، هیچ چیزی در عالَم نیست که نفهمد، همه اشیا مسلمان هستند، هر شیئی مُسلم است، مطیع و منقاد است. پنج طایفه از آیات دلالت میکند بر اینکه اینها میفهمند! هم آیات «تسبیح»، هم آیات «اسلام»، هم آیات «سجود»، هم آیات «طَوع» و «اطاعت» و هم آیات «تَحمید» آمیخته با «تسبیح»! اگر ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ﴾؛[9] یعنی هر شیئی به نحو موجبهٴ کلیه «مُسبِّح» است و «مُحمِّد» است و «تَحمید» و «تسبیح» دارد؛ ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ﴾[10] انقیاد دارد؛ ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾[11] و ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾[12] که هم فعل ماضی دارد، هم فعل مضارع دارد، هم امر دارد، هم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الأعْلَی﴾[13] دارد، هم مصدر دارد: ﴿ سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ یَعْلَمُونَ﴾،[14] تمام این تعبیرات نشان میدهند که جهان، جهان «تسبیح» و «تَحمید» است، اطاعت هم که دارند: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾،[15] پس زمین میفهمد، زمان میفهمد، همه چیز میفهمند!
«فهاهنا امورٌ أربعة»: امر اوّل این است که کاری از آنها ساخته نیست. امر دوم این است که نمیفهمند و غافل هستند. امر سوم این است که دشمن شما هستند. امر چهارم این است که علیه شما شهادت میدهند. آنکه نمیفهمد چگونه شهادت میدهد؟! میفرماید این امور چهارگانه را شما باید از هم جدا کنید؛ آن «صَنَم» و «وَثَن» بُت است، بت که موجود نیست تا بفهمد و کاری از او ساخته باشد! این سنگ و چوب مخلوق خدا هستند که میفهمند، علیه شما شهادت میدهند و دشمن شما هم هستند! منتها فعلاً مجاز نیستند که حرف بزنند. آن روزی که ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾،[16] آن روز علیه شما حرف میزنند، دشمن شما هستند! ﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾؛ اینها عبادت و پرستش شما را نهی میکنند، تقبیح میکنند و میگویند این چه کاری است که دارید میکنید؟!
بنابراین فرمود که ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ ـ این امور أربعه را ملاحظه بفرمایید ـ فرمود غیر خدا را که شما میخوانید و میپرستید، اینها دو صفت سلبی دارند که کمال است؛ ولی اینها ندارند: ﴿مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ﴾ کار شما را حلّ نمیکنند و جواب نمیدهند، این ﴿إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾؛ یعنی تا قیامت هم از اینها کمک بخواهی از «وَثَن» و «صَنَم» کاری ساخته نیست، چون «وَثَن» موجود نیست و یک اسم بیمسمّاست، شما اسم بیمسمّی را دارید میخوانید ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾. شما یا «وَثَن» یا «صَنَم»، کلمهٴ آلهه را بر این سنگ و چوبِ بتکده اطلاق میکنید، آلههای در کار نیست! اینجا هر چه هست سنگ و چوب است، پس ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُکُم﴾؛ چون اسم بیمسمّا هستند، مفهومی است که زیر آن خالی است. الآن اینجا کسی نیست، وقتی کسی نباشد شما بگویید یا زید یا عمرو! چه کسی اجابت کند و چه کسی مشکل شما را حلّ کند؟ معدوم «بِمَا أنّهُ مَعدوم» نه قدرت اجابت دارد و نه قدرت فهم، ﴿مَن لاَ یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾، این یک؛ ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، این دو. اما در همین گروه اگر «صَنَم» و «وَثَن» بودن، آلهه بودن و معبود بودن را بردارید، سنگ و چوب را بگذارید ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ﴾؛ وقتی همه در قیامت جمع شدند، اینها دو کار عالمانه و محققانه دارند، ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾؛ دشمن شما هستند، ﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾، اینها یک شعور تکوینی داشتند و میفهمیدند که شما اینها را میپرستید و اینها نسبت به عبادت شما کفر میورزیدند؛ لذا امروز دشمن شما هستند! ﴿حُشِرَ﴾ گرچه مربوط به صحنه معاد است و باید با فعل مضارع ذکر میشد که « یَکُونُ لَهُمْ أَعْدَاءً وَ یَکُونُ بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِین»، اما چون ﴿حُشِرَ﴾ به صورت فعل ماضی درآمده، صحنهٴ معاد را ترسیم میکند؛ یعنی وقتی قیامت قائم شد، اینها دو کار میکنند: یکی اینکه دشمن شما هستند، دیگر اینکه نسبت به عمل شما کفر میورزند و میگویند کار بدی کردید، بنابراین اینها را نباید پرستید.
در بخشهایی از سوره مبارکهٴ «مائده» که کاری از اینها ساخته نیست، مطرح است؛ آیه 76 سوره مبارکه «مائده» این است: ﴿قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً﴾؛ هیچ کاری از اینها ساخته نیست! برخیها خدا را میپرستند «خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب» ترس از خطر؛ بعضیها «شَوْقاً إِلَی الثَّوَاب»؛[17] بعضی به دنبال رهایی از ضرر هستند و بعضی هم به دنبال جذب نفع میباشند. به هرحال کاری که یک انسان عاقل میکند، یا برای پرهیز از خطر و ضرر است یا برای جذب نفع و منفعت. فرمود اینها هیچ کاری از آنها ساخته نیست؛ نه میتوانند ضرر را از شما دفع کنند و نه میتوانند به شما نفع برسانند، پس چرا میپرستید؟
پرسش: اگر علم را بگوییم، به واقع فرشتهها هم در زمان جهل ... .
پاسخ: نه، فرشته هم به اذن خدا مدبّر است!
پرسش: ... همان فرشته است؟
پاسخ: نه، خود همین سنگ و چوب هم عدوّ هستند و سنگ و چوب هم درک میکنند ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ تمام چیزها درک میکنند، مطیع هستند و به اذن خدا دارند کار میکنند. فرمود اینها که غافل میباشند و درک نمیکنند، برای اینکه چیزی نیستند تا درک بکنند ﴿وَ هُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، شما مفهومی را میپرستید که این مصداق ندارد؛ لذا وقتی که تجزیه و تحلیل میکند، میفرماید که شما فقط هوس خودتان را میپرستید، شما علاقهمندید که این سنگ و چوب کاری از آنها ساخته باشد یا میراث فرهنگی شماست، اینکه کاری از او ساخته نیست! در حقیقت شما دارید آن میل و گرایش قومی و جاهلی خودتان را میپرستید: ﴿أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾،[18] ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[19] همین است! اینکه میبینید بعضیها میگویند ما هر چه که دلمان بخواهد میکنیم، این یعنی چه؟ کسی که بگوید من هر چه بخواهم میگویم و هر چه دلم بخواهد انجام میدهم، این یعنی چه؟ یعنی معبود من هوای من است، وگرنه انسان اگر قانونی دارد، معبودی دارد، دیگر نمیگوید هر چه دلم بخواهد میگویم و هر چه دلم بخواهد میکنم! فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾، نه «مَنِ اتَّخَذَ هَوَاهُ إِلهَه» بلکه ﴿مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾. به هر حال انسان معبودی دارد، از این آقا سؤال میکنیم که چه کسی را میپرستی؟ میگوید میل خودم را «مَنِ اتَّخَذَ هَوَاهُ إِلهَهُ». بعضیها «مَنِ اتَّخَذَ دِینَهُ لَهْواً و لَعِباً»[20] بعضیها عمری به بازیگری میگذرانند، یک عدّه هنرمند هستند که معقول را متخیَّل میکنند، یک؛ آن متخیَّل را به خیال میسپارند، دو؛ از خیال به حسّ منتقل میکنند، سه؛ جامعه را بیدار میکنند، چهار؛ این میشود هنر دینی! یک وقت است که چنین نیست، محسوس و خیال را در هم میریزند، بدون اینکه به عقل راه پیدا کنند که این میشود بازیگر! این شخص دین او بازیگری است «مَنِ اتَّخَذَ دِینَهُ لَهْواً و لَعِباً»؛ این شخص دین دارد، اما دینش بازیگری است، عقلی در کار نیست که معقول را در کارگاه متخیّله بسازد، تحویل خیال بدهد، از خیال به حسّ و جامعه منتقل کند تا مردم را از حسّ به عقل برساند که میشود هنر دینی؛ اگر فقط در محدودهٴ خیال و وَهم دارد زندگی میکند، اصلاً دین او بازی است. ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ یا «یَتَّخِذَ دِینَهُ هَوَاهُ». در نهایت انسان مَکتَبی میخواهد، برنامهای میخواهد، انسان که بیدین نمیشود! به چیزی علاقهمند است و در مدار آن علاقه دارد کار میکند؛ بعضیها بازیگری دین آنهاست، بعضیها حق دین آنهاست، بعضیها عقل را به خیال آوردن دین آنهاست. فرمود اینها دارند هوای خودشان را میپرستند، هوای اینها نه قدرت اجابت حلّ مشکل اینها را دارد و نه میفهمد که اینها دارند چه کار میکنند؛ اما این سنگ و چوب میفهمند، همین سنگ و چوب در قیامت دشمن اینها هستند و علیه اینها شهادت میدهند، وگرنه هوای آدم موجود نیست تا اینکه علیه انسان شهادت بدهد و شهادت او در محکمهٴ عدل خدا مقبول باشد، چون اینها در قیامت باید شهادت بدهند.
پرسش: معبود باطل اگر معدوم است چگونه آتش جهنم میشود؟
پاسخ: بله، این نیست؛ اما این کارشان که به هوس دارند احترام میگذارند، میشود شعله! وگرنه چیزی در خارج به عنوان «صَنَم» و «وَثَن» به عنوان معبود و «ربّ» وجود ندارد، این هواست که شعله و مشتعل میشود، این هوا از درون ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[21] است که ﴿تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾،[22] این هوس است که شعله میشود، وگرنه ربّی در کار نیست، وقتی اینها در بتکده میروند یک سلسله چوبهایی است که افتاده، همین!
در سوره مبارکهٴ «مائده» آیه 76 فرمود: ﴿قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً﴾، اوحدی از انسانها، اینها «لا» «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «لا» «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،[23] بلکه اینها ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[24] عبادت میکنند که راه ولایت است؛ اما عبادت اکثری مردم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» و «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» است. قرآن توقع ندارد که عرب جاهلی ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ عبادت بکند، گرچه تشویق میکند و اوحدی از اینها را سلمان و اباذر میکند؛ ولی از مردم توقّع دارد براساس تبشیر و إنذار عمل بکنند. فرمود یا برای جلب نفع است یا برای پرهیز از خطر، از این «صَنَم» و «وَثَن» کاری ساخته نیست: ﴿لاَ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَ اللّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ﴾؛ آنکه «سمیع» است و «علیم» است و کار از او ساخته است او ذات اقدس الهی است. مجدد در سوره مبارکه «مائده» آیه بعدی همین است که از آنها کاری ساخته نیست، فرمود در قیامت اگر از همه اینها شما نفعی بخواهید، همه اینها جمع بشوند توان آنکه نفعی به شما برسانند ندارند؛ آیه 41 سوره مبارکه «مائده» این است که فرمود: ﴿... وَ إِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً ...﴾، در همین بخش نبوت وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود من اگر ـ معاذ الله ـ افترا ببندم، هر تصمیمی که خدا درباره من بگیرد، نه من میتوانم نجات پیدا کنم و نه شما توان آن را دارید که مرا رهایی ببخشید: ﴿فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ﴾، در همین آیهای که بعد میخواهیم بخوانیم هست؛ آیه هفده سوره مبارکه «مائده» هم همین است که وجود مبارک مسیح از طرف ذات اقدس الهی مأمور شد که بگوید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾ ـ حالا فرقی بین بتپرستهای جاهلی حجاز یا تثلیث مسیحیت و مانند آن نیست ـ ﴿قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾؛ اگر ذات اقدس الهی بخواهد همه را هلاک کند، چه کسی میتواند جلوی قدرت مطلقهٴ خدا را بگیرد؟! این قدرت مطلقه را ذات اقدس الهی بیان کرده، وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ادراک کرده و به مردم هم در تبیین مسئله توحید و هم در جریان وحی و نبوت بازگو میکند؛ لذا در همین بخش فرمود: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ این معبود شما چون معدوم است، تا روز قیامت هم از آنها بخواهی کاری از آنها ساخته نیست ﴿وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾، اما همینها از آن جهت که مخلوق الهی، حق و صدق هستند، ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ﴾ همینها! ﴿کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً﴾، یک؛ ﴿وَ کَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ﴾، دو؛ اینها چون موحّد هستند و همه موجودات را مخلوق خدا میدانند، شما را کافر و مشرک میدانند، حالا این درباره توحید بود.
اما درباره وحی و نبوّت؛ فرمود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ این آیات ما بیِّن، شفّاف و روشن است. (تکرار آیات قرآن برای این است که در آن روز قرآن کریم به صورت یک کتاب مدوّنی نبود که در هر خانهای باشد؛ در هر گروهی، در هر زمان و زمینی و یک فرصت مناسبی که عدّهای میآمدند آیاتی نازل میشد، این آیات به مناسبتهای آن منطقه و آن خصوصیتها گاهی از توحید و وحی و نبوت سخن میگفتند و گاهی هم از مسائل اخلاقی و حقوقی). فرمود اگر آیات ما بر آنها تلاوت بشود: ﴿وَ إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ که بیِّن و شفّاف و روشن است ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ﴾، دیگر از آن آیات به حق یاد کرد؛ در حالی که نظم طبیعی اینجا اقتضا میکرد که بفرماید: «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِهَا»؛ یعنی کسانی که به این آیات کفر میورزند حرفشان این است؛ اما به جای اینکه ضمیر بیاورد اسم ظاهر میآورد، یک؛ به جای اینکه به «آیه» تعبیر کند، به «حق» تعبیر میکند، دو؛ یعنی اینها حقاند، صدقاند و مظهر همان خدایی هستند که «حق» است. «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِهَا» یا «لَهَا» نیست، بلکه ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ﴾؛ یعنی « قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالآیٰاتِ لَمَّا جَائَتْهُمْ»، چه میگویند؟ میگویند: ﴿هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ﴾، چون از آیات به حق تعبیر شد؛ لذا مفرد مذکر «مشارٌ الیه» قرار گرفت، این سِحر است و این سِحر روشنی است که کسی نمیتواند مثل آن بیاورد.
بالاتر از این مطلب اینکه یک وقت است میگویند این کار سِحر است؛ یک وقت میگویند تو مُفتر و دروغگو هستی! لذا با «أم» إضرابیه از آن اهانت به اهانت برتر منتقل شده است ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾، همین کسی که عمری آن وجود مبارک را به عنوان امین میشناختند و یاد میکردند، میگفتند او به خدا فِریه بسته است ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ﴾. حضرت اوّل به بیادبیِ دوم آنها جواب داد، بعد به آن بیادبیِ اوّل پاسخ فرمود؛ فرمود اگر من افترا ببندم، من معتقدم که خدا ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾[25] است، یک؛ خدا غیور است، دو؛ دینش را به دست هر کسی نمیدهد، سه؛ اوّلین و آخرین حافظ دین، خودِ خداست، چهار؛ من یقین دارم هر کس به نام دین، دین را بازیچه قرار بدهد، خدا به او فرصت نمیدهد! ﴿إِنِ افْتَرَیْتُهُ﴾، او کاری درباره من میکند که از هیچکدام شما مقدور نیست که مشکل مرا حلّ کنید ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً﴾، این همان است که در سوره مبارکهٴ «مائده» فرمود: ﴿إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِی الأرْضِ جَمِیعاً﴾، ﴿فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾ او اگر مسیح(سلام الله علیه) و مریم(سلام الله علیها) و همه اهل «أرض» را بخواهد از بین ببرد، برای او آسان است، ﴿فَلاَ تَمْلِکُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ﴾.
شما دو تا حرف زدید: یا مرا مُفتری گفتید که این ساخته من است و من به خدا نسبت میدهم و دیگر هم گفتید که این سِحر است؛ هر دو را من با این پاسخ حلّ میکنم. پس من مفتری نیستم، چون هراسناک هستم و از ذات اقدس الهی هم هر چه بخواهد برمیآید. درباره سِحر بودن یا فِریه بودن ﴿هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾؛ او شهادت داد که من پیغمبر هستم؛ امضای او، خطّ او و نامه او به دست من است! این ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾ معنایش این نیست که خدا میداند من پیغمبرم، اینکه معنایش پیشنهاد ترک مذاکره است، اینکه استدلال نیست! آنها میگویند تو یا ساحر هستی یا مُفتری! وجود مبارک حضرت میفرماید خدا میداند که من چنین نیستم، این اوّل دعواست! ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾ نه یعنی «کَفَی بِهِ عَلیماً»! ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً﴾؛ یعنی او شهادت داد که من پیغمبرم، برای اینکه نامه و امضای او به دست من است! اگر میگویید نه، مثل این را بیاورید. این ﴿وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[26] در پایان سوره مبارکه «رعد» گذشت، معنایش این نیست که خدا میداند من پیغمبرم؛ آنها بگویند نه، خدا نمیداند تو پیغمبری! این تازه اوّل دعواست! ﴿شَهِیداً﴾ به معنی «عَلیماً» نیست، ﴿شَهِیداً﴾ یعنی شاهد است؛ او شهادت داد که من پیغمبرم، برای اینکه نامه او، امضای او و خطّ او دست من است! اگر میگویید نه، مثل این بیاورید. هم به سِحر پاسخ میدهد هم به افترا پاسخ میدهد که این سِحر نیست و کلام اوست، من فِریه ندارم و دروغ نبستم کلام اوست، کلام متکلّم است؛ معجزه است نه سِحر، بلکه معجزه است؛ نه فِریه است، چون کلام اوست، به این دلیل که خود نامه او به دست من است!
﴿قُلْ کَفَی﴾، این ﴿قُلْ﴾ جواب اعتراض است، نه پیشنهاد ترک مذاکرات و ترک مخاصمه! فرمود هر دو نقد شما با این پاسخ بیان میشود: ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾، او شهادت داد! نه اینکه در قیامت شهادت میدهد، با شهادت در قیامت که مشکل دنیا حلّ نمیشود، احتجاج است! آنها میگویند تو ساحر هستی، او باید ثابت کند که من ساحر نیستم؛ آنها میگویند تو دروغ میگویی، او باید ثابت کند که من دروغگو نیستم، اگر بگوید در قیامت معلوم میشود، این که علمی نشد، این مشکل برهان را حلّ نکرد، این مشکل «جدال أحسن» را حلّ نکرد! فرمود او شهادت داد که من پیغمبرم، برای اینکه همه این کلمات برای اوست و شما اگر شک دارید مثل این بیاورید. ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾؛ بیایید برگردید، او از همه لغزشهای شما صَرفنظر میکند، یک؛ بعد از اینکه از لغزشهای شما صَرفنظر کرد، لکّهگیری کرد، لکّهزدایی کرد، آن غبارها را گرفت، آن دودها را گرفت و آن سیاهیها را گرفت، رحمت واسعهٴ الهی، بلکه رحمت رحیمیه را شامل حال شما میکند، دو؛ چون مستحضرید اگر سقفی، اتاقی یا دیواری را بخواهند نقاشی کنند، اوّل لکّهگیری میکنند که میشود «غُفران»، بعد رنگآمیزی میکند که میشود «رحمت»؛ لذا همیشه مغفرت بر رحمت ـ در این تعبیرات آیات قرآن کریم ـ مقدّم است، ﴿کَفَی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾.
در سوره مبارکهٴ «قصص» هم شبیه اینکه اینها استجابت نمیکنند هست؛ آیه پنجاه سوره مبارکه «قصص» هم همین است، فرمود: ﴿فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾، البته این مربوط به استجابت دربارهٴ تحدّی است، ﴿قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾،[27] درباره تحدّی قرآن فرمود: ﴿فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ﴾، اینها هیچ، به هر حال بشر که بیدین نمیشود! ممکن نیست بشر بدون دین بتواند زندگی کند؛ این موشپرستها همینطورند، این گوسالهپرستها همینطورند، در نهایت بشر به یک سنگ باید تکیه کند و میکند! اینها که مبدأ الهی را باور ندارند، به شانس که امر خرافاتی است معتقدند، بیدین نمیشود بشر! فرمود اینها به میل خودشان عمل میکنند، بسیار خب! اینها ﴿إِلهَهُ هَوَاهُ﴾؛ میلشان معبود آنهاست؛ اما از این «میل» کاری ساخته نیست. ﴿فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدی مِنَ اللَّهِ﴾، برای اینکه از این هوا کاری ساخته نیست! شما باید چیزی را بپرستید و به آن احترام بگذارید که یا مشکل شما را حلّ کند یا نفعی به شما برساند. شما در مورد دهها مفسّر که فصح کنید، در آنها نوادری پیدا میشوند که اینها درسنخوانده ذوق توحیدی دارند. اصلاً آنکه میگوید: «به دریا بنگرم، به صحرا بنگرم»[28] این یک فیض دیگر است! برخی از فکرها اصلاً در حوزهها نیست، در درس و بحث نیست، در حرف استاد نیست. وقتی در جریان آتش که شد که آتش اینها را میگیرد، میبینید اینگونه از مفسّرین میگویند آتش که اینها را میگیرد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[29] هست، ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً﴾[30] که رؤیت را قرآن به آتش جهنّم نسبت میدهد، نه «إذَا رَأوْهَا»! آتش جهنّم وقتی از دور میبیند مشرک و کافر دارد میآید نعره میزند، معلوم میشود که میفهمد که این شخص مشرک است. ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً﴾، این بزرگان در ذیل اینگونه از آیات میگویند که آتش فرمان خدا را میبرد، نه برای ترس از آتش، چون آتش را که نمیسوزانند! نه برای اینکه آتش را به بهشت ببرند، چون آتش که به بهشت نمیرود! ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ دارند عبادت میکنند؛ یعنی آتش جهنّم «وَلِیُّ اللَّه» است! اینگونه از تفسیر را شما میبینید که نوبر است! اینها کسانی هستند که دیدشان «به صحرا بنگرم» است و «به دریا بنگرم» است. آتش درک میکند! برای اینکه قرآن کریم رؤیت را به آتش اسناد میدهد و میشناسد که اینها چه کسانی هستند، از دور نعره میزند؛ اما در کنارش بهشتیها که رد میشوند ﴿لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[31] اصلاً صدای جهنّم را نمیشنوند! آنها از دور نعره میزنند، اما اینها اصلاً نمیشنوند! ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً﴾، آتش اطاعت میکند! از آتش جهنّم سؤال بکنید که چرا عبادت میکنی؟ برای اینکه نسوزی عبادت میکنی؟ میگوید نه. برای اینکه به بهشت بروی عبادت میکنی؟ میگوید نه. پس برای چه عبادت میکنی؟ این ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾ دارد عبادت میکند. ببینید طبق این دید، ولایت را به جهنّم هم میدهد که آتش جهنّم «وَلِیُّ اللَّه» است که براساس اطاعت الهی و محبّت الهی دارد کار میکند، این نگاه وقتی که در جامعه ما باشد، خیلی تفاوت پیدا میشود و انسان به هر کسی هم سر نمیسپارد.
به هر تقدیر در اینجا فرمود که اینها به میل خودشان دارند گرایش پیدا میکنند و میپرستند، از این میل کاری ساخته نیست. پس چه از درون و چه از بیرون، بازگشت آن به درون است؛ یعنی اینها ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هستند، یک؛ هوای خود را دارند میپرستند، دو؛ از هوا هم کاری ساخته نیست، سه. «أَعَاذَنَا اللَّهُ مِنْ شُرُور ِأَنْفُسِنَا وَ سَیِّئَاتِ أعمَالِنَا»!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1]. سوره احقاف, آیه4.
[2]. من لایحضره الفقیه، ج2، ص613.
[3]. سوره بقره, آیه185.
[4]. سوره نساء, آیه122.
[5]. سوره نساء, آیه87.
[6]. سوره انعام, آیه21.
[7]. سوره اسراء, آیه110.
[8]. سوره نجم, آیه23.
[9]. سوره اسراء, آیه44.
[10]. سوره آل عمران، آیه83.
[11]. سوره جمعه، آیه1؛ سوره تغابن، آیه1.
[12]. سوره حدید، آیه1؛ سوره حشر، آیه1؛ سوره صف، آیه1.
[13]. سوره اعلی، آیه1.
[14]. سوره یس، آیه36.
[15]. سوره فصّلت، آیه11.
[16]. سوره فصّلت، آیه21.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه193.
[18]. سوره قصص, آیه50.
[19]. سوره جاثیه، آیه23.
[20]. ر.ک: سوره انعام، آیه70؛ سوره اعراف، آیه51؛ ﴿اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً﴾.
[21]. سوره همزه، آیه6.
[22]. سوره همزه، آیه7.
[23]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[24]. سوره بقره, آیه165.
[25]. سوره بقره، آیات20 و 106 و 109 و 148 و ... .
[26]. سوره رعد، آیه43.
[27]. سوره قصص، آیه49.
[28]. دوبیتیهای بابا طاهر، شماره162؛ «به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت ٭٭٭ نشان روی زیبای ته وینم».
[29]. سوره الحاقّه، آیه30.
[30]. سوره فرقان، آیه12.
[31]. سوره انبیاء، آیه102.