بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
مبرهن نبودن نظريه حرف جر نبودن(باء)
بحث پيرامون تعيين متعلق باء در كلمهٴ «بسم اللّه...»، مبتني است بر آنچه معروف بين مفسران ميباشد كه لفظ «باء»، حرف جرّ است و مجموع جار و مجرور كلمهاند؛ نه كلام؛ لذا مفيد معناي تام نخواهد بود، مگر با عنايت به متعلق آن كه در تعيين آن متعلق سخني خواهد آمد.
اما اگر لفظ باء، حرف جرّ نباشد، بحث مزبور يعني تبيين متعلّق، دربارهٴ او روا نيست؛ بلكه بايد مطلب ديگري را پيرامون آن طرح كرد؛ مثلاً مجموع كلمهٴ ﴿بسم اللّه الرحمن الرحيم﴾ يا خصوص كلمهٴ ﴿بسم اللّه﴾ عنوان و سرفصل شروع كاري از قبيل گفتار، نوشتار، رفتار و مانند آن قرار گيرد و هرگز از سنخ كلمات تجزيه و تركيب پذيرِ وابستهِ به ما قبل يا ما بعد (محذوف يا مذكور) نباشد.
در چنين حالي، بحث از تعيين متعلق حرف جرّ روا نيست؛ چنانكه برخي دربارهٴ عنوانهاي بعضي از سُوَر، مانند «الحاقّة»، «القارعة» همين احتمال را دادهاند؛ البته چنين احتمالي، نه سند عقلي دارد و نه به پشتوانهٴ نقلي متّكي ميباشد؛ بلكه صرف احتمال است.
مبرهن نبودن نظريه رمز بودن حروف بسم الله
همچنين اگر لفظِ «باء»، در «بسم اللّه» و نيز ساير حروف اين كلمه، هركدام رمز خاص و خلاصهاي از اسم مخصوص الهي باشد؛ نظير آنچه پيرامون برخي از حروف مقطعه وارد شد، كه در اينحال نيز بحث مزبور بيثمر است؛ زيرا لفظ «باء» در اينحال، جزئي از اجزاي اسم خاص الهي ميباشد و نيازي به تعلّق به غير ندارد؛ چون حرف جرّ نيست تا پيرامون متعلّق آن گفتوگو شود.[1]
اين احتمال نيز مُبرَهن نميباشد. آنچه به نظر ميرسد، همان مطلب مشهور بين اهل تفسير است كه لفظ «باء» حرف جر است و متعلَّق ميطلبد؛ گرچه بحث دربارهٴ تعيين متعلّق آن نسبت به ساير معارف قرآني از اهميّت ويژهاي برخوردار نيست.
برخورد ملاصدرا و علامه با اين بحث
لذا، صدر المتألهين(قدّسسرّه) تحقيق پيرامون مطالبي از قبيل: 1. تعيين متعلَّق «باء» 2. تقدم يا تأخر متعلّق محذوف 3. معناي تعلّق اسم به قرائت در: ﴿اقرء باسم ربّك﴾ 4. چگونه لفظ «باء» مبني بر كسر شد، با اينكه حرفهاي بسيط مانند كاف تشبيه، لام ابتداء، واو عطف، فاء عطف و مانند آن مبني بر فتحاند و ساير مباحث اين سطح را به تفاسير مشهور، مخصوصاً كشّاف ارجاع نمود و خود به تحقيق آن نپرداخت؛[2] ليكن براي تفسير دارج و رايج، توجه اجمالي به آن سودمند است، لذا استاد علامه طباطبايي(قدّسسرّه) با عبارت كوتاهي چونان مفسران گزيدهگوي ديگر، از تعيين متعلَّق و اشاره به آن دريغ نفرموده است.[3]
لزوم آغاز کار با نام خدا وموضوعيت نداشتن بسم الله
لازم است توجه شود كه چون خداوند سبحان به مقتضاي هو الاوّل، آغاز هر كار و هر شأن است، لذا اگر كاري بدون توجه به خدا آغاز شود، منقطع الأوّل است؛ چنانكه اگر كار و شأني بدون قصد قرب به خداوند كه هو الآخر ميباشدْ انجام شود، منقطع الآخر و ابتر خواهد بود؛ از اين رو لازم است هر كاري به نام خدا آغاز شود، قهراً چنين كاري بيرجحان نيست؛ زيرا كار مرجوح كه خدا از آن ناراضي است، هرگز به خداوند انتماء و نسبت نمييابد.
معناي ابتداء كار به نام خدا اين نيست كه خصوصِ لفظ «بسم اللّه» در آغاز آن مورد عنايت قرار گيرد؛ بلكه هرچه مايهٴ تذكّر الهي است، هرچند كلمهٴ ويژهٴ «بسم اللّه» نباشد، كافي است؛ لذا برخي از ادعيه بدون كلمهٴ «بسم اللّه» و با تحميد، تسبيح، تكبير و مانند آن آغاز ميشود كه همگي توجه به اسمي از اسماي حسنا و صفتي از اوصاف علياي الهي است.
چنانكه در امتثال دستور خداوند دربارهٴ حليّت مذبوح يا منحور و اشتراط آن به تسميه در آيهٴ ﴿فكلوا ممّا ذُكر اسم اللّه عليه إن كنتم بِآياته مؤمنين﴾[4] و آيهٴ ﴿و لاتأكلوا ممّا لم يُذكر اسم اللّه عليه و أنّه لفسق...﴾[5] چنين نقل شد: «شخصي در هنگام ذبح، تسبيح يا تكبير يا تهليل يا تحميد خدا نمود (كافي است يا نه)؟ امام(عليهالسلام) فرمود: «هذا كله من أسماء اللّه، لا بأس به»؛[6] يعني همهٴ اين امور از نامهاي الهي است و نام خداوند در همهٴ اين كلمات آمده است و چنين ذبح و سر بريدني صحيح و آن مذبوح يا منحور، حلال ميباشد.
احتمالات در متعلق(باء)
گاهي اسم معنا يا فعل معيّن، همراه با لفظ «باء» كه حرف جرّ است، ذكر ميشود؛ مانند: «بحول اللّه و قوّته أقوم و أقعد» و ﴿إقرء باسم ربّك الذي خلق﴾ كه در اينگونه موارد، ابهامي در تبيين متعلَّق «باء» وجود ندارد و گاهي كار معيّني به نام خدا شروع شود كه به مثابه قرينهٴ معيّن ميتواند تعيين كنندهٴ متعلّق حرف جرّ باشد؛ مانند آنكه كسي بخواهد سورهاي تلاوت كند يا از جايي برخيزد يا به جايي بنشيند[7] و نظير آنكه ذابح يا ناحر در هنگام ذبح گوسفند يا نحر شتر ميگويد: بسم اللّه...؛ يعني به نام خداوند قرباني مينمايم و به نام او حيوان را سر ميبرم و نيز مانند شروع مؤلّف يا مدرّس يا صاحب صنعت معيّن كه در اينگونه موارد احتمال تعيّن متعلّق حرف جر كاملاً بجاست؛ گرچه احتمال تعلّق آن به متعلّق عام كه در موارد عمومي محتمل ميباشد؛ نظير ابتداء، استعانت و...، معقول خواهد بود.
البته ممكن است متعلَّق محذوف، اسم باشد تا جمله اسميه شود و ممكن است فعل باشد تا جمله فعليه گردد؛ مانند: ابتدائي (اِبتدايي ثابت كه ظرف مستقر باشد، نه لغو) بسم اللّه...، ابتدأت بسم اللّه...؛ زيرا حرف جرّ نيازمند به متعلَّق است تا از نقص برهد و به تماميت برسد و اين نتيجه گاهي با اسم معنا حاصل ميشود مانند: «ابتداء» و زماني با فعل حاصل ميگردد؛ مانند: «ابتدأتُ».
بحث پيرامون تعيين متعلَّق، از آن جهت است كه حرف جرّ نيازمند به آن است و از اين لحاظ تفاوت بين اقسام مجرور نيست؛ يعني اگر گفته ميشد: «باللّه»، و كلمهٴ «اسم» ذكر نميشد، باز جريان تعيين متعلَّق قابل طرح بود.
آنچه با ذكر كلمهٴ «اسم» طرح ميشود، اين است كه چرا به جاي «باللّه»، عنوان «بسم اللّه» انتخاب شد. برخي چنين گفتهاند: 1. براي تبرّك به اسم. 2. براي فرق بين شروع در كار مثلاً و بين سوگند؛ زيرا قَسَم به «اللّه» حاصل ميشود؛ نه بسم اللّه. 3. چون اسمْ عينِ مسمّاست، تفاوتي بين «اللّه» و بين «بسم اللّه» وجود ندارد. 4. اول با انس به نام خداوند، دلها از علايق و سِرها از عوائق صاف شود تا كلمهٴ «اللّه»، بر دلِ نَقي و سِرِّ صفي وارد آيد.[8]
محمد بن جرير طبري در جامع البيان في تأويل القرآن حديثي را به اين مضمون از رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مينمايد: «مادر حضرت مسيح(عليهاالسلام) فرزندش عيسي(عليهالسلام) را به مكتب برد تا از آموزگار فنِّ كتابت آموزد. معلّم گفت: بنويس «بسم». عيسي(عليهالسلام) فرمود: «بسم چيست؟» معلّم گفت: نميدانم. عيسي فرمود: «باء»، بهاء خداست، «سين»، سناء اوست و «ميم»، مملكت او».
آنگاه طبري چنين گفت: ميترسم گزارشگر به غلط نقل كرده باشد و منظور معلّم، ب، س، م، بوده است؛ آنطوري كه كودكان را در مكتبْ حروفِ اَبي جاد (ابجد)، ياد ميدهند؛ راوي حديث اشتباه نمود و حروف سهگانهٴ مزبور را متصلاً به صورت «بسم» نقل نمود؛ زيرا تأويل منقول ياد شده، هرگز با كلمهٴ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» به موازين لغت عرب هماهنگ نخواهد بود.[9]
متعلق حرف(باء) در کلام عرفا
جناب محي الدين عربي، متعلق حرف جرّ را در هر سورهاي كه آغاز آن «حمد» است، فعلي از مادهٴ «حمد» ميداند؛ مانند: حَمَدْتُه، اَحْمَده[10]. مولي عبدالرزاق كاشاني متعلّق آن را در تأويلات خود «أبدءُ» و «أقرء»، دانست؛ البته وي منظور از «اسم» را صورت نوعي انسان كاملِ جامعِ رحمت رحماني و رحيمي دانست كه مظهر ذات الهي است و اسم اعظم ميباشد.[11]
در برخي از نصوص، چنانكه در مبحث روايي خواهد آمد، چنين وارد شد: بسم اللّه، يعني «اَسِمُ علي نَفْسى بسِمَةٍ من سِماتِ اللّه»؛ بنابراين متعلق حرف جر كه محذوف است، مشتق از مادّه «اسم» ميباشد و گوينده يا نويسنده در صدد آن است كه خود را به نشانهٴ بندگي خداوند موسوم سازد.
لازم است در حين اين گفتار، كوشا باشد كه نمونهاي از اوصاف الهي را در خود ايجاد كند.[12] به هر تقدير، اگر متعلق «با» از مادهٴ قرائت يا هر مادهٴ مناسب ديگر باشد، چون اسم داراي مراتب است، قرائت يا كار مناسب ديگر نيز داراي درجات خواهد بود و گويندهٴ «بسم اللّه» با هر درجهاي كه شروع نمايد، مطابق همان مرتبه كار خاص خود را ادامه ميدهد، چنانكه وارد شده: «إقرء و ارق»[13]؛ يعني بخوان و بالا برو.
نكتهاي كه توجه به آن سودمند ميباشد، اين است كه قرآن كريم از آن جهت كه كلام خداوند است و متكلم آن با ايجاد اين حروف و كلمات، كتاب تدويني را فراهم نمود، صبغهٴ تعليم دارد و از آن جهت كه بندگان خدا آن را تلاوت مينمايند و معاني آن را فرا ميگيرند و با عمل به محتواي آن تزكيه ميشوند، صبغهٴ تعلّم دارد؛ لذا هنگامي كه خداوند ميفرمايد: بسم اللّه، نبايد متعلَّق آن را استعانت و مانند آن دانست؛ اما هنگامي كه بندگان خدا آن را تلفظ ميكنند، متعلّق آن ميتواند مادّهٴ استعانت و نظير آن باشد.
به هر تقدير، چون كلمهٴ بسم اللّه جزء سوره و نيز جزء قرآن است، اگر به منظور استعانت يا عنوان ديگر قرائت شود، گرچه از لحاظ لفظ شامل حال خود نميشود، ولي از جهت ملاك، خود را نيز در بر ميگيرد؛ يعني استعانت از خداوند، همانطوري كه نسبت به ساير اجزاء سوره و همچنين ساير كلمات قرآن مجيد محقق ميباشد، نسبت به خودِ بسم اللّه هم محقق خواهد بود؛ حتي در ابتداء به نام خداوند، بايد نام الهي را سرآغاز افتتاح و ابتداء تسميه و بسمله دانست.
آري، اگر بسم اللّه جزء سوره نبود و خارج از قرآن بود، ميتوانست به عنوان ابتداء به نام خدا قرار گيرد و با افتتاح آن، سوره شروع شود.
تسميه الهي در شعراديبان
به هر حال، تسميهٴ الهي، مفتاح هر دَرِ بسته و كليد هر مخزن ميباشد؛ چنانكه نظامي گنجوي در آغاز مخزن الاَسرار ميگويد:
بسم اللّه الرحمن الرحيم ٭٭٭٭ هست كليد در گنج حكيم
در طليعهٴ ليلي و مجنون چنين ميسرايد:
اي نام تو بهترين سرآغاز ٭٭٭٭ بينام تو نامه كي كنم باز
در آغاز هفت پيكر ميسرايد:
اي جهان ديده بودِ خويش از تو ٭٭٭٭ هيچ بودي نبودْ پيش از تو
در هدايتْ بدايتِ همه چيز ٭٭٭٭ در نهايتْ نهايتِ همه چيز
در مبدأ اسكندرنامه چنين ميفرمايد:
خدايا جهان پادشاهي تراست ٭٭٭٭ ز ما خدمت آيد خدايي تراست
پناه بلندي و پستي تويي ٭٭٭٭ همه نيستند آنچه هستي تويي
در آغاز اقبالنامه مشابه طليعهٴ مخزن الأسرار چنين سروده است:
خرد هر كجا گنجي آرد پديد ٭٭٭٭ ز نام خدا سازد آن را كليد
خداي خرد بخش بِخْرَد نواز ٭٭٭٭ همان ناخردمند را چاره ساز
البته بينش توحيدي همهٴ سرايندگان ادب پرور يكسان نيست؛ لذا آنچه جناب حكيم ابوالقاسم فردوسي فرموده است:
به نام خداوند جان و خرد ٭٭٭٭ كزين برتر انديشه بر نگذرد
با آنچه جناب شيخ محمود شبستري فرموده است، همتاي هم نيستند:
به نام آنكه جان را فكرت آموخت ٭٭٭٭ چراغ دل به نور جان برافروخت
زيرا گرچه فردوسي خداوند را خالق جان و خالق خرد ناميد، اما مطلب سوم كه تنظيم رابطهٴ بين جان انديشور و بين انديشه است، در نظم دلپذير وي نيامد؛ ليكن عارف شبستر ،گذشته از اشارهٴ ضمني به خالقيت خداوند نسبت به مطلب اول و دوم، يعني آفرينش جان و آفرينش فكرت و انديشه، به مطلب سوم عنايت نمود و آن اينكه به ربوبيت خداوند در تعليم انسان و ايجاد فروغ انديشه در جان انديشور توجه نمود تا كسي نپندارد كه گرچه خداوند اصل جان و اصل علم را آفريد؛ ليكن فراگيري علم از ناحيهٴ خودِ روح انساني انجام ميشود و دانشمند در تعلّم، محتاج به افاضهٴ علم از خداوند نيست. خلاصه آنكه فردوسي(قدّسسرّه) به دو حبل بسيط اشاره فرموده است و شبستري به دو حبل بسيط و يك حبل تأليفي.
به هر تقدير، عرفان گلشن راز مشهود صاحبدلان است؛ چنانكه حماسهٴ شاهنامه معلوم صاحب نظران و هر دو در ساحت توحيد الهي به نظم منضود ميپردازند؛ گرچه امتياز بَصَر از نَظَر را نبايد از نظر دور داشت و رجحان بَصر بر نظر را بايد مقتضاي بصيرت دانست.
مناسب است عنان كلام از مسير مشهورْ عدول نكند و به معبر مستور وارد نگردد كه كاميابان از آن، اندكي از راهيان طريقِ معرفت و قليلي از سالكان صراطِ عبادت شكري و مسافت حُبّي ميباشند. آري، حرّيت از غير حمدْ بهرهٴ بندگان اجوف نخواهد شد و شهود شهيد مطلق، نصيب هر اَكمه و اَعور و اَحول و اعما نميباشد.
[1] ـ لطائف الإشارات، ج 1، ص 44؛ وي چنين گفته است: گروهي از «باء» برّ و نيكي خدا به اولياي خود را متذكر ميشوند و از «سين»، سر و راز او با اصفياء الهي را متذكر ميگردند و از «ميم»، مِنّتِ خدا بر اهل ولايت او را به ياد ميآورند و گروه ديگر از حرف «باء»، برائت خدا از هر بدي و از حرف «سين»، سلامت خدا از هر عيب و از حرف «ميم» مجدِ خداي سبحان...، و گروه ديگر از «باء»، بها و از «سين» سنا و از «ميم» ملك او را به ياد ميآورند.
[2] ـ تفسير صدر المتألهين<، ج 1، صص 29 ـ 30.
[3] ـ الميزان، ج 1، ص 17.
[4] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 118.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[6] ـ وسائل الشيعه، ج 24، كتاب الصيد والذباحة، ابواب الذبح، باب 16، حديث 1.
[7] ـ تفسير طبري، ج 1، ص 39.
[8] ـ قُشيري در تفسير، لطائف الإشارات، ج 1، ص 44.
[9] ـ تفسير طبري، ج 1، ص 42 با اندكي تغيير.
[10] ـ ايجاز البيان فى الترجمة عن القرآن، مطبوع در هامش تفسير و اشارات ابن عربي، ج 1، ص 21.
[11] ـ تأويلات، ج 1، ص 7.
[12] ـ تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، ج 1، ص 25.
[13] ـ بحار الأنوار، ج 8، ص 133.