بسم الله الرحمن الرحیم وایّاه نستعین
تفاوت درجات علم
1. علم گرچه هستی مجرّد است و تمام درجات هستی، مخصوصاً هستی منزّه از لوث مادّه، کمال است، لیکن کمال، خود دارای مراتب فراوان است که برخی از آنها راجع به مرحله عقل انسان، و بعضی دیگر راجع به مرحله وهم و خیال و مانند آن است، و هرگز علمی که در حدّ تجرّد وهمی یا خیالی است، همتای دانشی که در حدّ تجرّد عقلی است نمیباشد. پس از این جهت، بین درجات علم تفاوت قابل ملاحظهای یافت میشود؛ همانند حیات که در عین کمال وجودی بودن، دارای مراتب گوناگونی است که هرگز همتای هم نیستند.
علم از آن جهت که حقیقتِ ذات اضافه است، و متعلّق خود را که «معلوم» باشد، برای عالم روشن میکند، ارتباط مستقیمی با معلوم دارد و چون معلومها همسان هم نیستند، زیرا برخی از معلومها دارای وجود حقیقیاند و بعضی عاری از آن بوده و فقط به وجود اعتباری موجوداند، و آنها که دارای حقیقت غیر اعتباریاند، بعضی ثابت و دائمیاند و برخی متغیّر و گذرا هستند، پس از این جهت، هم بین علوم تفاوت شایان توجّهی یافت میشود؛ همانند قدرت که در عین کمال وجودی بودن، از لحاظ تعلّق به مقدورهای متفاوت، دارای مراتب متعددی است که هرگز همسان نخواهند بود.
علم از آن جهت که گاهی همراه برهان بوده و گاهی مبرهن نیست، به دو قسم تحقیقی و تقلیدی تقسیم میشود؛ قسم اول، از آن لحاظ که مستقلّ و قائم به نفس است، و با شبهه شکّاکان زائل نمیشود، کاملتر از قسم دوم است که فاقد استقلال بوده و در معرض زوال است، و امتیاز مهمّ بین اجتهاد و تقلید، همین استقلال یکی و وابستگی دیگری است؛ چنانکه اختلاف دیگری بین درجات علم، از جهت قطع و ظنّ و مانند آن وجود دارد که صناعات خاصّ منطق از لحاظ مواد و مبادی تصدیقی قیاس، عهدهدار بیان آن است.
علم از آن جهت که با عالم پیوندی دارد که در بعضی از مراحل عین عالم است، و علما از لحاظ قداست و قذارت روح یکسان نیستند، زیرا بعضی از آنان علم را برای اهتدای خویش و هدایت دیگران تحصیل کرده یا فرا میگیرند، و برخی آن را دستمایه حطام زودگذر دنیا قرار میدهند که نه خود از آن طرفی میبندند و نه به دیگران فروغ میبخشند؛ از این جهت، تقسیم دیگری بالتّبع دامنگیر عالم میشود.
از حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)رسیده است: «العلماء رجلان: رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناجٍ، و عالم تارکٌ لعلمه فهذا هالکٌ... » [1]؛ دانشمندان دو صنفاند؛ یکی عالمی است که به دانش خویش عمل میکند و نجات مییابد، و دیگری عالمی است که به دانش خود عمل نمیکند و هلاک میشود.
علم در نفسهای ناپاک، از جنود جهل به شمار میآید. از حضرت امام باقر(علیهالسلام) رسیده است: «مَن طَلَبَ العِلْمَ لِیُباهی به العلماء أو یماری به السفهاء أو یصرف به وجوه الناس إلیه، فلیتبوّء مقعده من النار. إنّ الرئاسة لا تصلح إلاّ لأهلها»؛[2] کسی که علم را برای مباهات و فخرفروشی نسبت به دانشمندان، یا برای جدال با سفیهان، یا برای جلب توجّه جامعه فراگیرد، در جایگاه دوزخ مینشیند، زیرا ریاست فقط برای اهلش که از لحاظ نظر و عمل، به کمال لازم هر دو جناح رسیدهاند، شایسته است، و اگر عالمی مبتلا به هر سه خصلت بود؛ یعنی هم به دام فخر و هم به تله جدال و هم به بند جاه گرفتار آمد، عذابهای گوناگونی به انتظار او است. «اعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
2. همانطور که اصل تحصیل دانش به عنوان یک کمال انسانی در اسلام ترغیب شد؛ چه اینکه حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)فرمود: «طلب العلم فریضةٌ علی کلّ مسلم؛ ألا و إنّ الله یُحبّ بغاة العلم»؛[3] فراگیری دانش بر هر مسلمان لازم است؛ هشدار! که خداوند طالبان علم را دوست دارد، آن علمی هم که حایز اهمّیت است و غفلت از آن قابل اغماض نبوده، و اغماض آن، همانا ترک سنّت پیامبر اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم)محسوب میشود، کاملاً بیان شد؛ چه اینکه از حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)رسیده است: «... إنّما العلم ثلاثةٌ: آیةٌ محکمةٌ أو فریضةٌ عادلةٌ أو سنّةٌ قائمةٌ، و ما خلاهنّ فهو فضلٌ».[4] آن دانش معهود که فراگیریش بر همگان لازم است سه قسم است:
قسم اوّل، جهانبینی الهی که ثابت نماید، سراسر قلمرو هستی، نشانههای آن هست محض بینشاناند، و شناخت اسمای حسنی و افعال و آثار خدایی، و معرفت انبیا و مرسلین و ائمّه(علیهمالسلام) و فرشتگان و دوزخ و بهشت، و سایر مواقف قبل از دنیا و همراه با دنیا و بعد از دنیا را دربرگیرد، که همه این شناختها به اصول اعتقادی برمیگردد و مندرج در همین قسم است.
قسم دوم، حکمت عملی، اعمّ از فقه، حقوق و اخلاق، و قسم سوم، دانشهای تجربی که براساس سنّت پایدار الهی استوار است، و آنچه خارج از این محورهای یاد شده باشد، کمال مسنون است نه مفروض.
برای این حدیث شریف وجوه فراوانی ذکر شد، لیکن علومی که نیاز جامعه بشری را رفع میکند و ملّتها، مخصوصاً ملل اسلامی را مستقلّ مینماید، همانند طبّ، صنعت، کشاورزی و غیره، هرگز زائد نبوده، بلکه تحصیل آنها واجب عینی یا کفایی است، و حکم وجوب عینی یا کفایی آنها را قسم دوم تأمین میکند، و فراگیری مسائل آن را قسم سوم به عهده دارد، و نشانه ضرورت تحصیل آنها این است که امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «لا یستغنی أهل کلّ بلد عن ثلاثة یفزغ إلیهم فی أمر دنیاهم و آخرتهم فإن عدموا ذلک کانوا همجاً، فقیه عالم ورع و أمیر خیّر مطاع و طبیب بصیر».[5]
اگر علوم تجربی، مانند صنایع نظامی یا طبّ، در تأمین تمدّن اصیل دخیل نمیبود، فقدان آن مایه همج شدن و زندگی حیوانی داشتن نمیشد؛ پس اینگونه از علوم، جزء همان سه علماند؛ بنابراین، رشتههای علومی که تحصیل آنها فریضه است، مشخص شد.
در اینجا لازم است عنایت شود که اسلام، نه تنها اصل دانش را گرامی میدارد، و نه فقط دانشهای سودمند را معرفی میکند، بلکه حوزهها و دانشگاههایی را که عهدهدار تدریس علوم یاد شدهاند، تأسیس نموده، و آنها را به جوامع بشری شناسانده است که بعداً به آن اشاره میشود.
انسان گرچه از جهت طبیعت «هلوع» و از لحاظ ماده و مدت «منوع» و «جزوع» است؛ «فإنّها (النّفوس) مختارةٌ للباطل إلاّ ما وفّقت، أمّارةٌ بالسّوء إلاّ ما رحمتَ» [6]، و تا مقهور نگردد، تن به هماهنگی با دیگران نمیدهد، و از این لحاظ مدنی بالطبع بودن او نیاز به تحلیل دارد که آیا بالاصالة مدنی است یا بالاضطرار مدنی میشود، لیکن از جهت فطرت، حق بین و حق طلب است، و تمدّن به معنای واقعی، همراه با فطرت بینا و پویای او است؛ پس او مدنی بالفطرة است؛ گرچه بالاصالة مدنی بالطبع نباشد.
معنای مدنیّتی که مقتضای فطرت توحیدی او است، شهر نشینی در برابر روستانشینی نیست، زیرا انسان مادّی، اگر در شهر هم به سر برد، از حضارت و تمدّن اصیل محروم است؛ کما اینکه انسان الهی اگر در روستا هم زندگی کند، از تمدّن ناب فطرت برخوردار میباشد، و اگر انسان متفکّری علوم تجربی را در پرتو فلسفه الهی، فقه، حقوق و اخلاق اسلامی فراگیرد، به ندای فطرت خویش پاسخ مثبت داده است؛ وگرنه آن ندا را با ابزار علوم مادی خفه کرد، و آن منادی را در زیر تلّی از هوی، هوس و دسیسه دفن نمود؛ ﴿و قد خاب من دسّیها﴾.[7]
امام سجّاد(علیهالسلام) نسبت به پویندگان راه دانشهای الهی چنین دعا میفرماید: «اللهمّ واعمم بذلک من شهد لک بالرّبوبیّة، و أخلص لک بالوحدانیّة، و عاداه لک بحقیقة العبودیّة، و استظهر بک علیه فی معرفة العلوم الربّانیّة».[8]
3. حقیقت اسلام اگر بخواهد به صورت عینی متمثّل شود، به صورت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و امام معصوم، مانند امیرمؤمنین(علیهالسلام) تجلّی میکند، و اگر بخواهد به صورت لفظی و کتبی ظهور کند، به چهره نورانی قرآن و حدیث معتبر مجسّم میشود، و سخنی که رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)درباره خود، و همچنین پیرامون امام معصوم دارد، به منزله تعریف حقیقت اسلام است.
بنابراین، حدیث معروف «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» [9]، بشرهای متمدّن بالفطرة را به مدینه علومی که فراگیری آنها لازم است، دعوت میکند، و اسلام را مهد جهانبینی الهی، فقه، حقوق، اخلاق، و علوم سودمند تجربی میداند، و آنچه درباره قرآن و سنت معصومین(علیهمالسلام) آمده است، گاهی به صورتِ «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» [10] بیان میشود، و گاهی به صورت «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، زیرا منظور از «أنا» همان ثقل اکبر و قرآن کریم است، و مقصود از «علی» شخص معین امیرمؤمنین(علیهالسلام) نیست، بلکه شخصیّت حقوقی آن حضرت، یعنی حقیقت ولایت و امامت است که در همه معصومین(علیهمالسلام) تجلّی دارد.
از اینرو، معنای حدیث این است که حقیقت اسلام، مدینه همه علوم لازم است؛ پس مدینه و حوزه و دانشگاه علوم سهگانه یاد شده، همانا حقیقت کامل و جامع اسلام است، و همانطور که هزاران فروع فقهی از یک سلسله اصول کلی استنباط میشود، میتوان مسائل فراوان تجربی را با حسّ و عمل، از یک سلسله قواعد کلی استخراج کرد؛ با این تفاوت که منابع فقهی محدودتر از منابع علوم تجربی است، و تعبّد در آن بیش از تعقّل است، و تعقّل در این بیش از تعبّد، و منظور از تعبّد در علوم تجربی، همان اصول موضوعه و پیش فرضهایی است که هنوز اثبات نشده است.
اگر جامعه اسلامی فاقد بخشی از علوم ضروری بود، به همان معیار از تحقّق بخشیدن احکام الهی محروم است و هرگز نمیتوان آن را مدینه رسولکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)دانست، زیرا مدینه آن حضرت که همان مدینه اسلام است، مدینه فاضله علم است، و نشانه اینکه همه ائمّه(علیهمالسلام)، همانند علی بن ابیطالب(علیهالسلام) باب مدینة العلماند، تعبیرهای بلندی است که درباره آن ذوات مقدّسه در زیارات و مانند آن آمده است.
قال الصّادق(علیهالسلام): «نحن ولاة أمر الله و خزنة علم الله و عیبة وحی الله»،[11] «الأوصیاء هم أبواب الله عزّ وجلّ الّتی یؤتی منها و لولاهم ما عُرف الله عزّ وجلّ وبهم احتجّ الله تبارک و تعالی علی خلقه».[12]
4. گسترش چشمگیر نسل بشر، مایه پیدایش اندیشههای بیشمار و ابتکار علوم فراوان شد، و جمع همه آنها، نه تنها میسور فرد یا گروه خاصّی نیست، بلکه تحمّل آنها برای گروههای فراوان و امکانات لازم نیز سهل نیست؛ از این جهت، بخش حکمت نظری، یعنی فلسفه و کلام و مانند آن، و حکمت عملی، یعنی فقه و اخلاق و علوم مقدّماتی آنها را حوزههای علمیه به عهده دارند، و بخش علوم ریاضی و تجربی و مقداری از علوم عملی را دانشگاهها متعهّداند، و گاهی در هر دو نهاد یاد شده، فرد یا مؤسّسهای پدید میآید که علوم نهاد دیگر را نیز واجد میباشد.
حوزه مقدّسه قم، رسالت خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، وسیعتر از آنچه قبلاً بود، انجام میدهد و ضمن تدریس و تألیف فقه، اصول و علوم پایه، به تدریس علوم قرآن و تفسیر قرآن اعمّ از ترتیبی و موضوعی، و نیز به تدریس اصول عقائد، رجال، درایه، نهج البلاغه، اقتصاد و غیره اشتغال دارد، تا زمینهای برای تخصّصی شدن رشتههای علوم اسلامی باشد.
5. ولایت گاهی به معنایی استعمال میشود که رتبه وجودی اولیای الهی را نشان میدهد، و زمانی به معنایی استعمال میگردد که سِمَت اعتباری والیان جامعه و متولیان امّت اسلامی را بازگو میکند.
ولایت اولیای الهی، نه با انشای بشری جعل میشود، و نه با تهاجم ضدّ بشری نزع میگردد، چون آن کمال وجودی به علّتهای برتر وابسته است که با ظهور آنها ضروری میشود و با خفای آنها ممتنع میگردد؛ برخلاف ولایت والیان که هم با انشای خفیف المؤونة جعل میشود، و هم با نقض سهلالتناول نزع میگردد، زیرا ثبوتاً و سقوطاً به اعتبار معتبران وابسته است.
رغبت سالکان به ولایت الهی و بی رغبتی آنان به سمت های اعتباری
ولایت اَولیای الهی همواره مطمح نظر سالکان بوده، و در نیایشها به تحصیل آن ترغیب شد، به خلاف ولایت والیان که همواره سالکان سعی میکردند، او را به دیگری وا نهند و خود به چیز اصیل بپردازند؛ «من فوت ولایتکم الّتی إنّما هی متاع أیّام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب».[13]
گرچه ولایت والیان صالح نعمت الهی است؛ «فوالله إنّی لأولی النّاس بالنّاس» [14]، و بدون آن جامعه گرفتار هرج و مرج و یا ظلم بالسویّه میشود؛ لذا اولیای الهی همواره برای آن نگران بودند؛ «... و لکنّنی آسی أن یلی أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فیتّخذوا مال الله دولاً و عباده خولاً... » [15]، لیکن چون یک تکلیف کفایی است نه عینی؛ لذا سبکباران ساحلها اصراری بر فراگیری آن نداشتند؛ «... و الله ما کانت لی فی الخلافة رغبةٌ و لا فی الولایة إربةٌ... » [16]، «دعونی و التمسوا غیری فإنّا مستقبلون أمراً له وجوهٌ و ألوانٌ... ».[17]
برخلاف ولایت اولیا که یک تکلیف عینی است؛ لذا بخش مهمّ نیایشها و مناجاتها را طلب آن ولا، به خود اختصاص داده است؛ کما اینکه مبدأ تعلیم دعا که همان قرآن کریم است، آیات فراوانی را در پیرامون همین ولا دربر دارد، و چون بحث ولا نمودن و طلب ولا نکردن علم بیعمل است و هر علم بدون عملی رخت بر میبندد، و از محلّ ناقابل هجرت میکند؛ «عن أبی عبدالله(علیهالسلام): العلم مقرونٌ إلی العمل فمن علم عمل، و من عمل علم، و العلم یهتف بالعمل فإن أجابهُ و إلاّ ارتحل عنه» [18] و نیایش نیز زمینه عمل به آن علم است؛ لذا اولیای واصل، یعنی انبیا و ائمّه معصومین(علیهمالسلام)، همواره با دعا مایه ظهور ولا را فراهم مینمودند، و سایر راهیان کوی ولایت را تشنه زلال ولا میساختند، و آنان را از آب ولایت والیان که تکاثری بیش نیست، باز میداشتند، تا کوثر ولایت اولیا از درون و بیرون آنها که مظهر «هو الظاهر و الباطن»اند، بجوشد؛ آری تا از تکاثر نرهند، به کوثر نمیرسند؛ «... لألقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس أوّلها و لألفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنزٍ».[19]
مناسب است مقداری از نداها و نجواهای اصحاب سیر و سرّ بازگو شود، تا اخبار علمی با انشای عملی بیامیزد، و طراوت طلب و دعا، پژمردگی خبر جامد و گزارش خشک را برطرف کند.
عن أبی عبدالله (علیهالسلام): «الدّعاء کهف الإجابة کما أنّ السّحاب کهف المطر».[20] نیایش قرارگاه اجابت خداست، همانطور که ابر جایگاه باران است، و همانطور که جزم نظر و شوق عمل، دو جناح نیرومند جهشاند، شبهه نظری و شهوت عملی دو راهْبَند ستبراند؛ لذا امام صادق(علیهالسلام) که مظهر «هو الداعی» است، چنین میگوید: «... و إن هممنا بعمل صالح ثبّطنا عنه یتعرّض لنا بالشّهوات و ینصب لنا بالشّبهات... »؛[21] هر وقت همّت به کار شایسته گماردیم، شیطان ما را از آن باز میدارد و با معرض قرار دادن شهوت و نهادن دام شبهه، رهزنی میکند.
طالبان ولا میکوشند، جزمی منزّه از شکّ و شبهه، و عزمی مبرّای از وهن، و شوقی خالص از غبار شهوت فراهم نمایند که «فإنّ النّاقد بصیرٌ».[22] «... و هب لی الاُنس بک و بأولیائک... و امنن علیّ بشوق إلیک... »؛[23] انس به خودت و به اولیای خودت را به من ببخش، و اشتیاق به سویت را بر من منّت بنه.
راهیان ولا میکوشند، فرصتهای زرّین «صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکری بدوام» را گرامی بدارند؛ لذا ماه مبارک رمضان را جشن میگیرند؛ «...السلام علیک یا شهر الله الأکبر و یا عید أولیائه»[24].
و چون این ماه شریف، ظرف نزول قرآن کریم است، بیش از هر چیز در خدمت کلام الله به سر میبرند، و فهم اسرار آن را که میسور سلسله جبال نیست، مسئلت میکنند؛ «... حتّی توصل إلی قلوبنا فهمَ عجائبه، و زواجر أمثاله الّتی ضعفت الجبال الرّواسی علی صلابتها عن احتماله... ».[25]
سالکان کوی ولا میخروشند، آنچنان خدا را ستایش کنند که در جمع سعیدان اهل ولا باریابند؛ «... حمداً نسعَدُ به فی السّعداء من أولیائه و نصیرُ به فی نظم الشّهداء بسیوف أعدائه إنّه ولیٌّ حمیدٌ»،[26] و چون اولیای الهی از ولای نصر هم برخوردارند، و منصور خدا هرگز خوار نخواهد شد؛ لذا چنین زمزمه مینمایند: «... اللّهمّ إنّک من والیت لم یضرره خذلان الخاذلین، و من أعطیت لم ینقصه منع المانعین... ».[27]
چنانکه اولیای الهی از ولای محبّت متنعّماند، و دوستی با خدا، با تکبّر سازگار نیست، و هر کس که در بزم محبّت مقرّبتر است، خاکساریش در پیشگاه قدس الهی افزونتر میباشد؛ «... و إنّ أحبّ عبادک إلیک من ترک الإستکبار علیک و جانب الإصرار و لزم الاستغفار... ».[28]
و از آن جهت که ولای شیطان مانع ولای رحمن است، همواره رهایی از گزند شیطان را مسئلت میکنند؛ «... اللهمّ اجعلنا فی نظم أعدائه و اعزلنا عن عداد أولیائه لا نطیع له... ».[29]
آرزوی سالکان در حشر و نشر و مجاورت با اولیای الهی
و از آن لحاظ که جایگاه اولیای الهی در قیامت مصون از هراس است، و همچنین قرارگاه آنان در بهشت، از تزیین الهی برخوردار است، زیرا خداوند آن بهشت را برای اصفیای خود مزیّن فرموده است. حشر و نشر با آنان و نیز مجاورت آنها در بهشت جزء آرمان پویندگان راه ولاست؛ «... و ارحمنی فی حشری و نشری، و اجعل فی ذلک الیوم مع أولیائک موقفی... »،[30] «... و جاور بی الأطیبین من أولیائک فی الجنان الّتی زیّنتها لأصفیائک... ».[31]
از آن جهت که رسوایی نزد اولیای الهی مایه خواری بیشتری است، نجات از آن را از خداوند میخواهند؛ «... و لا تخزنی یوم تبعثنی للقائک و لاتفضحنی بین یدی أولیائک... »،[32] و چون اولیای الهی از قرب خاص برخوردارند، دوستی با آنها و شرکت در جمع آنان، مطلوب راهیان کوی آنها است.
«... و اجعلنی فیه من أولیائک المقرّبین» [33]، «اللّهمّ اجعلنی فیه محبّاً لأولیائک و معادیاً لأعدائک... ».[34]
چون زمینه افزایش محبّت برای اهل ولا فراهم است و گروهی از آنان امید فزونی دوستی حق را در دل میپرورانند؛ لذا مشتاقان کوی ولایت چنین میسرایند: «... إلهی أقمنی فی أهل ولایتک مقام من رجا الزّیادة منمحبّتک... »،[35] و از آن جهت که بارزترین مصداق اولیای الهی حضرت رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)و اهل بیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) هستند؛ لذا لحوق به آنان مسئلت میشود؛ «... و ألحقنی بأولیائک الصّالحین محمّد و آله الأبرار الطیّبین الطاهرین الأخیار صلواتک علیهم و علی أجسادهم و أرواحهم و رحمة الله و برکاته».[36]
چون اولیای الهی تحت ولایت حق عزیزاند، و از آن عزّت خاص برخوردارند؛ لذا چنین زمزمه مینمایند: «... یا من خصّ نفسه بالسّموّ و الرّفعة فأولیاؤه بعزّه یعتزّون... »؛[37] کما اینکه جامه هیبت و جلال الهی را دربرمیکنند؛ «... و یا من ألبس أولیائه ملابس هیبته فقاموا بین یدیه مستغفرین... ».[38]
خلاصه آنکه نشانه طلب ولای اولیای الهی در ادعیه و اذکار فراوان است، و خداوند را با کلمه «مولی» خواندن، در مناجاتها زیاد است، و این دلیل اهتمام معلّمان نفوس به طی طریق ولایت است.
6. اکنون که نیایش سالکان کوی ولا به طور اجمال روشن شد، رهآورد واصلان کوی ولایت نیز باید معلوم گردد؛ سلوک به هر درجهای که باشد، وصول مناسب خود را دربردارد، و اگر به کمال نهایی منتهی شود، وصول کامل را به همراه خواهد داشت، و همانطور که بهترین زمزمه برای اهل سلوک کوی ولا، نیایشهای قافلهسالاران این راه، یعنی معصومین(علیهمالسلام) است، گرامیترین نجوی و نوا برای واصلان نسبی این کوی، مناجات واصلان کامل این مقصد، یعنی همان معصومین(علیهمالسلام) است:
وصول به ولایت همان شهود توحید ذات و صفات و افعال است، و با این حال، هرگز کمالی از کمالهای هستی به غیر خداوند استناد نمییابد، بلکه همه آنها، منحصراً به ذات اقدس الهی منتسب خواهد بود؛ نمونههایی از کمالهای هستی که در حال سلوک مطلوب است و در حال وصول مسلوب میگردد، و این سلب از هر اثباتی نیز بهتر است، ذیلاً بیان میشود.
یکم. علم از کمالهای هستی است و هر سالکی بدان نیازمند است، لیکن وقتی واصل شد، همه علوم را فانی در وصف علم نامحدود حق مینگرد، و برای خود یا دیگران سهمی نمیبیند؛ چه اینکه سیّدالاولیا حضرت امیرمؤمنین(علیهالسلام)، در عین حال که میفرماید: «... و ینحدر عنّی السّیل و لایرقی إلی الطّیر... »؛[39] سیلاب دانش از قلّههای روحم میریزد، و پرنده اندیشه کسی به اوج جانم نمیپرد، «... سلونی قبل أن تفقدونی فلأنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض... »؛[40] از من بپرسید، هرچه میخواهید؛ هر آینه من به راههای آسمان غیب از راههای زمین شهادت آگاهترم، و این دعواهای آن حضرت با امضای رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)تصدیق و گواهی شده است: «اعطانی الله تبارک و تعالی خمساً و اعطی علیاً خمساً؛ اعطانی جوامع الکلم و اعطی علیاً جوامع العلم... ».[41]
مع ذلک، در نیایش واصلانه خود در پیشگاه ذات اقدس خداوندی عرض میکند: «... وَ عُدْ علیّ بفضلک علی مذنب قد غمره جهله».[42]
همانطور که همگان در دعای افتتاح ماه مبارک رمضان عرض میکنیم: «فارحم عبدک الجاهل»، زیرا نسبت به علم ذاتی و بیکران حق، صاحب مقام «سلونی» و دیگران یکساناند.
دوم. قدرت از کمالهای وجودی است و هر راهی کوی ولا بدان نیازمند است، لیکن وقتی واصل شد، همه قدرتها را فانی در اقتدار بیکران حق مینگرد و برای خود یا دیگران بهرهای نمییابد؛ چه اینکه سیّد الاولیا حضرت علی بن ابی طالب(علیهالسلام) در عین حال که میفرماید: «... و الله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولّیت عنها... »؛[43] سوگند به خداوند، اگر همه قبائل عرب برای نبرد با من پشت به یکدیگر بدهند، هرگز از آنها روبر نمیگردانم، یا: «و الله ما قلعت باب خیبر و رمیت به خلف ظهری أربعین ذراعاً بقوّة جسدیّة و لا حرکة غذائیّة لکنّی أیّدت بقوّة ملکوتیّة و نفس بنور ربّها مضیئة... »؛[44] سوگند به خداوند، درب خیبر را با نیروی مادی نکندم، لیکن با نیروی ملکوتی انجام دادم؛ مع ذلک، در زمزمه واصلانه خویش در ساحت قدس حق عرض میکند: «... یا ربّ ارحم ضعف بدنی و رقّة جلدی و دقّة عظمی... »،[45] و با حیازت مقام منیع «لا سیف إلاّ ذوالفقار و لا فتی إلاّ علیّ» [46] چنین لابه مینماید: «... ارحم من رأس ماله الرّجاء و سلاحه البکاء... ».[47]
سوم. حرّیت از کمالهای وجودی روح است، و هر طالب ولایی بدان محتاج است، لیکن وقتی واصل شد، هرگونه آزادی را فانی در اطلاق هستی حقّ میبیند، و برای خود یا دیگران نصیبی مشاهده نمیکند؛ چه اینکه سیدالاولیا حضرت امیرمؤمنین(علیهالسلام) در عین حال که میفرماید: «إنّ قوماً عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجّار، و إنّ قوماً عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، و انّ قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الأحرار»،[48] و از طرفی به طور ارسال به آن حضرت چنین منسوب است:
«إلهی ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فی جنّتک لکن وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»،[49] و اگر هم حدیثی به این مضمون در جوامع روایی نباشد، هیچ تردیدی در صحّت مضمون او نیست، زیرا هیچ عبادتی بالاتر از عبادت کسی که ضربه تاریخساز خندق او از همه عبادتها و از عبادت همگان تا روز قیامت افضل است، نخواهد بود، و عبادت او، نه تنها عبادت آزادگان است، بلکه برجستهترین عبادت آنان است؛ مع ذلک، در بارگاه الهی با نجوای واصلانه چنین عرض میکند: «... و فکّنی من شدّ وثاقی... ».[50] پروردگارا! مرا از بند محکم آزاد فرما! با اینکه هم از دام ترس از جهنّم رها بود، و هم از بند اشتیاق به بهشت آزاد بود.
خلاصه آنکه تمام کمالهای هستی در برابر هست محض ظهوری ندارد، بلکه معلوم میشود، وصفِ کمالی همان هستی صرف بود که در جام جان اولیا هویدا شد، و فرق بین حالت احتجاب و حالت اشتهار در اصل ظهور کمال حقّ نیست، بلکه در علم به آن ظهور و جهل به آن است، و هر دانشی که زمینه این آگاهی خاص را فراهم نکند، حجاب است.
تاکنون نموداری از رهتوشه سالکان و نیز رهآورد واصلان در ترنّمهای نیایش آنان روشن شد. آنچه درخور اهتمام است، همانا بیان خطّ وصول بین عبد و مولا است که با چه راهی بنده به حق واصل میشود و حفظ آن به چه چیز است؟
چون خدای سبحان هستی نامحدود است؛ لذا به هر چیزی از همه اشیا، حتّی از خود او به وی نزدیکتر است، پس تنها راه وصول، همانا شهود وی است، و تنها حجاب همانا غیر او را دیدن است، و تنها چاره رفع حجاب، همانا انقطاع به سوی او است؛ به طوری که چیزی مورد توجّه حسّی و خیالی و وهمی و عقلی از لحاظ ادراک حصولی، و همچنین شیئی مورد بینش شهودی از جهت علم حضوری نباشد، مگر آنکه به عنوان وجه الله است؛ ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾.[51]
تسلّط سالک بر خاطره ها، خواسته های نفسانی، رفتار و گفتار خویش
وقتی سالک از جهت بینش به جایی رسید که سراسر هستی خود و دیگران را نشانه آن بینشان یافت، هم بر خاطرههای خود مسلّط میگردد که بد نیندیشد و بد نخواهد، و هم بر خواستههای برخاسته از هوس و وسوسه پرده نسیان مینهد و محوشان مینماید، و هم بر رفتار و گفتار خویش احاطه کامل دارد که برخلاف رضای حق گام ننهد.
هنگامی که از لحاظ شهود حقّ، از نگاه و فکر و ذکر و بینش و منش شرک آلود رها شد، هم آن ذات محیط صرف را که جمالش با جلال آمیخته، و قهرش با مهر عجین شده، مشاهده مینماید، و هم کمالهای هستی را ملک طلق او میبیند، و سراسر جهان غیب و شهود را آینهدار جمال وی مینگرد، و اندک توجّه به آینه را حجاب شهود صورت آینه میداند، و کمترین خواستهای را غبار روی چهره شفّاف مرآت مییابد، و همان حالی که برای دیگران، بعد از مرگ طبیعی پدید میآید، او هماکنون با موت ارادی مشاهده مینماید: ﴿... لمن الملک الیوم لله الواحد القهّار﴾،[52] ﴿یوم لاتملک نفسٌ لنفس شیئاً و الأمر یومئذ لله﴾.[53]
نه آنکه امور جهان، امروز به دست دیگران باشد و در آن روز به دست خداوند قرار گیرد، بلکه در تمام ایّام و ادوار، تنها زمامدار ذرّه تا درّه، حرباء تا بیضاء و... خداوند است، و همان اثری که بعد از آن شهود فایق، بهره قیامتزدگان میگردد که چیزی جز کمال ابد نمیطلبند و از کسی هم غیر از خدا نمیخواهند، سالک واصل هم، اکنون با مرگ ارادی داراست، و چون ثمره خوشگوار این حال معلوم او است، هم در تحصیل این حالِ غیر حق را ندیدن، جهاد اصغر و اکبر دارند، و هم در صیانت آن و بهرهوری از ثمره وی، از جهادَین غفلت ندارند که غفلت همان احتجاب از شهود حق است؛ وگرنه:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی ٭٭٭٭ غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد[54]
اکنون سخن را از زبان بهترین سالکان واصل میشنویم؛ مناجات شعبانیه که دستورالعمل همه امامان معصوم(علیهمالسلام) است، اوّل از دعا، آنگاه ندا و سپس نجوای عبد شروع میشود، تا رفته رفته به ندا و سپس نجوای مولی ختم گردد؛ «... و اسمع دعائی إذا دعوتک، و اسمع ندائی إذا نادیتک، و أقبل علیّ إذا ناجیتک... و اجعلنی ممّن نادیته فأجابک، و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرّاً، و عمل لک جهراً... ».
آنچه ائمّه(علیهمالسلام) در این مناجات آرزو کردند، فوق آن چیزی است که برای موسای کلیم(علیهالسلام) حاصل شد، زیرا صعقه و مدهوشی کلیم الله، محصول نگاه غیرمستقیم حق بود، چون نگاه خدای سبحان به کوه افتاد، نه به موسی؛ ﴿فلمّا تجلّی ربّه للجبل... ﴾ [55]، و خداوند خواسته موسی را در پرده حجاب پاسخ مثبت داد، نه بی پرده؛ یعنی موسای کلیم(علیهالسلام) عرض کرد: ﴿ربّ أرنی أنظر إلیک... ﴾ [56]؛ خدایا خود را به من نشان ده و برای من تجلّی کن، تا با چشم جان نه با چشم سر، به سوی تو بنگرم، نه تو را ببینم؛ هرگز تقاضای رؤیت مستقیم نداشت، بلکه تمنّای نگاه بیپرده داشت و بین نظر و رؤیت فرقها است.
آنگاه خداوند فرمود: رؤیت حقّ بیپرده بهره تو نیست؛ چنانکه تجلّی بیحجاب نیز نصیب تو نخواهد بود، بلکه همانطور که از لحاظ شنیدن کلام حق، حجاب درخت دخیل بود، از لحاظ شهود جمال حق، پرده کوه ذیدخل است، و ثمره این تجلّی جلالآمیز کوه، غیر از آن تجلّی جمالآمیز شجر بود که نه تنها پیآمد سنگینی نداشت، بلکه هرگونه هراس و اضطراب حضرت موسی(علیهالسلام) را نیز برطرف کرد.
در اینجا کوه آنچنان مندکّ شد که اثری از او نماند، زیرا تجلّی مستقیم با ظهور غیر نمیسازد، ولی موسی(علیهالسلام) مدهوش شد؛ وقتی به هوش آمد، قبل از هر چیز به سبّوح بودن حق لب گشود که هر انسان کاملی توان شهود بدون واسطه حق را ندارد؛ ﴿و لمّا جاء موسی لمیقیتنا و کلّمه ربّه قال ربّ أرنی أنظر إلیک قال لن ترینی و لکن انظر إلی الجبل فإن استقرّ مکانه فسوف ترینی فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً فلمّا أفاق قال سُبحَنَکَ تبت إلیک وأنا أوّل المؤمنین﴾.[57]
پس آنچه نصیب کلیم الله شد، صعقه و مدهوشی ناشی از تجلّی با حجاب بود، لیکن در این مناجات شعبانیه، همانا مطلوب، صعقه و مدهوشی از تجلّی مستقیم و بدون حجاب است، زیرا چنین خواسته شد که «... و لاحظته فصعق لجلالک... » نه «لاحظت شیئاً آخر... »، و سرّ این تفاوت را میتوان در جملههای قبل یافت، زیرا در آن کلمات، از خدای سبحان «کمال الانقطاع» خواسته شد؛ «... إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلّقة بعزّ قدسک... ».
اگر سالکی از هر تعلّق، بلکه از هر تعیّن، منقطع و آزاد شد، همانطور که هیچ موجود مادّی، برای او حجاب ظلمانی نیست، هیچ موجود مجرّد نیز برای او حجاب نوری نخواهد بود، و صعوبت هیچ مطلب علمی مانع نفوذ شهود او نمیباشد، زیرا از هرگونه نیازی به علّتهای قابلی رهایی یافت و فقط به علّت فاعلی وابسته شد، و دیگر سخن از ظرفیّت محدود و قابلیّت مقیّد نیست، چون فقط به عزّ قدس خدا تکیه کرد، و آن مقام هم، تحمّل همه تجلّیها را داراست، زیرا معدن عظمت و بزرگی است و آنچه در پایان همین مناجات آمد که «... و ألحقنی بنور عزّک الأبهج فأکون لک عارفاً و عنسواک منحرفاً... »، هماهنگ با «کمال انقطاع» است، و اینکه آمده: «... و منک خائفاً مراقباً... »، منظور خوف هجران از آن ملاحظه صعقهآور است، نه خوف از دوزخ که راجع به کمالهای ابتدایی آن ذوات مقدّسه است، و برای همیشه آن خوف از جهنّم و سایر کمالهای انسانی را که در ادعیه دیگر وارد شده دارند، لیکن خوف در این جمله از مناجات، همان ترک از دست دادن مقام قرب شهود است؛ نظیر آنکه میگوید: «... هبنی صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک، و هبنی صبرت علی حرّ نارک فکیف أصبر عن النظر إلی کرامتک... ».[58]
پس معلوم شد که تنها خطّ وصول عبد و مولا، همان راه شهود است؛ چه اینکه سیّدالاولیا(علیهالسلام)، درباره وصول فرشتگان چنین میفرماید: «... و وصلت حقائق الإیمان بینهم [(الملائکة)] و بین معرفته [تعالی] و قطعهم الإیقان به إلی الوله إلیه و لم تجاوز رغباتهم ما عنده إلی ما عند غیره قد ذاقوا حلاوة معرفته [تعالی]، و شربوا بالکأس الرّویّة من محبّته و تمکّنت منسویداء قلوبهم و شیجةُ خیفته... ».[59]
آنچه بین ملائکه و شناخت خداوند رابط قرار گرفت، همانا خط ایمان حقیقی بود که در پرتو یقین به خداوند، آنها را واله و شیدای حضرت حق گرداند و هرگز رغبت آنان به سوی غیر خدا متوجّه نشد، و همان مقداری از معرفت حق را که چشیدند، زمینه شد که از جام لبریز محبّت بیآشامند، و در عین حال در درون جان آنها ترس الهی جایگزین شده است.
برای «کمال الانقطاع» ثمرههای فراوانی مترتّب است که یکی از آنها در دعای امام سجّاد(علیهالسلام) چنین آمده است: «اللّهمّ إنّی أخلصت بانقطاعی إلیک و أقبلت بکلّی علیک و صرفت وجهی عمّن یحتاج إلی رفدک و قلبت مسألتی عمّن لم یستغن عن فضلک و رأیت أنّ طلب المحتاج إلی المحتاج سفهٌ منرأیه و ضلّةٌ من عقله... »،[60] «... و قلت سبحان ربّی کیف یسأل محتاج محتاجاً و أنّی یرغب معدمٌ إلی معدم... ».[61]
خلاصه آنکه محصول انقطاع تام به سوی خدا، شهود غنای مطلق او و فقر محض دیگران است؛ در این حال، طلب از غیر خدا سفاهت و ضلالت بوده، و رغبت تهی دست به ندار و تهی دست دیگر اعجابآور.
خدایا! جز تو و جز از تو نه هدف ماست، و نه راه ما، تو خود ما را از راه خودت به خودت برسان؛ «... یا نعیمی و جنّتی، یا دنیای و آخرتی، و یا أرحم الراحمین».[62]
العبد، عبدالله جوادی آملی
25 ماه مبارک 1408 مطابق با 1367/2/22ش
قم المقدسه
[1] ـ کافی، ج1، ص44.
[2] ـ کافی، ج1، ص47.
[3] ـ همان، ص30.
[4] ـ کافی، ج1، ص32.
[5] ـ تحف العقول، ص 319.
[6] ـ صحیفه سجادیه، دعای 9.
[7] ـ سوره شمس، آیه 10.
[8] ـ صحیفه سجادیه، دعای 17.
[9] ـ التوحید، ص307.
[10] ـ بحار الانوار، ج2، ص225.
[11] ـ کافی، ج1، ص192.
[12] ـ کافی، ج1، ص193.
[13] ـ نهج البلاغه، نامه 62.
[14] ـ همان، خطبه 118.
[15] ـ همان، نامه 62.
[16] ـ همان، خطبه 205.
[17] ـ همان، خطبه 92.
[18] ـ کافی، ج1، ص44.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[20] ـ کافی، ج2، ص471.
[21] ـ صحیفه سجادیه، دعای 25.
[22] ـ بحار الانوار، ج13، ص 431.
[23] ـ صحیفه سجادیه، دعای 21.
[24] ـ همان، دعای 45.
[25] ـ صحیفه سجادیه، دعای 42.
[26] ـ همان، دعای 1.
[27] ـ همان، دعای 5.
[28] ـ همان، دعای 12.
[29] ـ همان، دعای 17.
[30] ـ صحیفه سجادیه، دعای 53.
[31] ـ همان، دعای 47.
[32] ـ همان.
[33] ـ مفاتیح الجنان، دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان.
[34] ـ همان، دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان.
[35] ـ همان، مناجات شعبانیه.
[36] ـ مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
[37] ـ همان، دعای عرفه سیدالشهداء(علیهالسلام).
[38] ـ همان.
[39] ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[40] ـ همان، خطبه 189.
[41] ـ الخصال، ج 1، ص 293.
[42] ـ مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
[43] ـ نهج البلاغه، نامه 45.
[44] ـ امالی صدوق، مجلس 77.
[45] ـ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
[46] ـ کافی، ج8، ص110.
[47] ـ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
[48] ـ نهج البلاغه، حکمت 237.
[49] ـ بحار الانوار، ج67، ص186.
[50] ـ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
[51] ـ سوره بقره، آیه 115.
[52] ـ سوره غافر، آیه 16.
[53] ـ سوره انفطار، آیه 19.
[54] ـ دیوان حافظ، غزل 144.
[55] ـ سوره اعراف، آیه 143.
[56] ـ همان.
[57] ـ سوره اعراف، آیه 143.
[58] ـ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
[59] ـ نهج البلاغه، خطبه 91.
[60] ـ صحیفه سجادیه، دعای 28.
[61] ـ همان، دعای 13.
[62] ـ مفاتیح الجنان، مناجات المریدین.