بسم اللّه الرحمن الرحيم وإيّاه نستعين

                    

ضرورت  تبيين خصايص تكويني و تشريعي اهل‌بيت(عليهم‌السلام)

اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) از آن جهت كه انسان كامل و مظهر اسم اعظم الهي اند، داراي مزاياي وجودي ويژه اند كه مستلزم يك سلسله حقوق و استحقاقهاي خاص خواهد بود. براي اينكه وظايف ديگران نسبت به آن ذوات مقدّس روشن گردد، لازم است طي چند فصل به خصايص تكويني و تشريعي آنان اشاره شود تا بعد از آشكار شدن آن مزاياي الهي، تكليف ديگران كه در حقيقت تشريف آنهاست، در پيشگاه ذوات نوري خاندان وحي و وَعْي و صاحبان بيوت طاهر و رفيع معلوم گردد؛ تا از گزند انحراف و تفريط از هسته مركزي ولايت مصون شوند و از آسيب انحراف و افراط از آن سالم بمانند؛ چونان قرآن كريم كه شناخت ناب آن، جهت صيانت از تفريط توهّم تحريفِ متن آن و افراط فتوا به قديم بودن لفظ آن، لازم خواهد بود.

اكنون به نَمي از يَمْ و حُبابي از عُباب مي پردازيم؛ به اميد آنكه با اغتراف از بحر ولا و اعتراف به قصور، تقصيرِ اقترافِ خطا و تجرّي اعتسافِ هوا بخشوده شود.

اهل بيت(عليهم السلام)جامع کتاب تکوين و تدوين و شامل نشئه حقيقي و اعتباري

فصل يكم. اهل بيت وحي(عليهم‌السلام) جامع كلام تكوين و تدوين و واجدكتاب حقيقت و شريعت و شامل نشئه حقيقي و اعتباري اند. چنين جامعيّتي، نه در خود نظام سه گانه كيان (عالم عقل، عالم مثال، عالم طبيعت) است و نه در وُسع منظومه شمسي قرآن؛ زيرا اوّلي، چون تكوين صرف است، غير از بود و نبود، چيزي در آن نيست و دومي چون تدوين محض است، غير از بايد و نبايد، چيزي در آن راه ندارد؛ زيرا اِخبارهاي آن نيز نظير اِنشاهاي آن، از حوزه لفظ، مفهوم و حكايتهاي حصولي بيروني نيست. البتّه مراحل برين قرآن كه به كتاب مبين و أُمّ الكتاب منتهي مي گردد، چنان‌كه از آن مقام منيع تنزّل يافت، موجود عيني است؛ نه اعتباري و كتاب تكويني است؛ نه تدويني.

امّا انسان كامل كه مَثَل اعلاي آن اُسْرَه عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) است، گذشته از حوزه فراگير تكوين، از منطقه گسترده اعتبار نيز برخوردار است؛ زيرا انسان، موجود متفكّر و مختاري است كه صرف نظر از قوانين كيان هستي، از مقرّرات اعتباري پيروي مي نمايد؛ گرچه پشتوانه اين مقرّرات اعتباري، همانا آن قوانين تكوين خواهد بود و اصول آن نظام عيني، سايه‌فكن فروع اين منظومه اعتباري است. از اين جهت، هيچ موجودي به جامعيّت انسان كامل نخواهد بود و همانا اوست كه مي تواند، كَوْنِ جامع باشد.

جامعيت عيني و علمي اهل بيت(عليهم‌السلام)

فصل دوم. جامعيّت عيني و علمي اهل بيت نبوّت و امامت (عليهم‌السلام) به اين معناست كه هر كمال ممكن را بدون نقص، واجد و هر چه را كه دارا مي باشند، مصون از عيب است و هر چه در مرحله حدوث واجد بودند، در مرحله بقا نيز دارا خواهند بود؛ يعني از جهات چهارگانه مزبور كامل اند؛ زيرا نه فاقد كمالي هستند تا در حوزه تكامل آنان نقص راه يابد، و نه آنچه دارند آفت زده است تا در قلمرو تعالي آنها عَيْب رخنه نمايد و نه در مرحله حدوث، فاقد فضل و فيض ويژه بوده اند كه مسبوق به نقص باشند و نه در نشئه بقا فاقد فوز و فيض مي شوند تا ترقّي آنان ملحوق به نقص يا عيب گردد.

اين مقام جمع الجمعي مربّع را مي توان از عديل بودن آنان با كتاب بي بديل الهي، يعني قرآن استنباط كرد؛ زيرا رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) طبق نقل محدّثان اسلامي، اعمّ از شيعه و سنّي فرموده اند: «إنّي تاركٌ فيكم ما إنْ تَمَسَّكْتُم به لن تَضِلُّوا بعدي؛ أحدُهما أعظمُ من الآخر: كتابَ الله، حبلٌ ممدودٌ من السماء إلي الأرض وعترتي أهلَ بيتي، و لن يَفْتَرِقا حتّي يَرِدا عَليَّ الحوضَ؛ فَانْظُرُوا كيف تَخْلُفُوني فيهما»[1]. مخاطبان اين پيام، وارثان تمدّن غني و قوي اسلام در پهنه زمان و در گستره زمين اند؛ يعني نه نسل هيچ عصر و زماني از آن توصيه سعادت آفرين مستثناست و نه مردم هيچ مصر و دياري از آن، جدا خواهند بود.

چنين وصيّت فراگيري، نشان از هماهنگي كامل كمال تكوين انساني و تدوين الهي است؛ به طوري كه تمام مردم روي زمين تا بامداد معاد، دربخش علم وعمل، نيازمند به رهنمود و رهبري قرآن وعترت اند و هيچ مكتبي تا شامگاه تاريخ بشري پديد نمي آيد، مگر آنكه عرضه جهان بيني و جهان آرايي آن بر قرآن و عترت(عليهم‌السلام) لازم خواهد بود و پاسخ نفي يا اثبات آن را نيز مي توان از ثَقَلين استنباط كرد.

چنين كاري عزم جامعه انساني و جزم امّت اسلامي را طلب مي‌كند تا توان استنطاق از آن دو وزنه وزين را در هاضمه فكري خويش احيا نمايند اولاً و گوشِ هوش را براي اِصغاي آواي حيات‌بخش آن دو وزنه وزين آماده كنند ثانياً و نقدهاي صاحب نظران و نيز تحليلهاي سودمند صاحب بَصَران را بعد از جمع بندي براي تنفيذ نهايي به بارگاه ثَقَلين، معروض دارند ثالثاً؛ تا از اين صعود و هبوط و از آن سؤال و جواب، كام فكر بشر شيرين و گام عمل انسان استوار گردد.

اگر در تعبيرهاي روايي از قرآن به عنوانِ ثَقَل اكبر ياد شده، براي آن است كه حفظ حريم قرآن در محورهاي تبيين و تفسير اولاً و تعليل و تنقيح ثانياً و حمايت و دفاع ثالثاً و احياي حدود و اجراي ساير احكام آن رابعاً، به عهده عترت طاهرين(عليهم‌السلام) و پيروان راستين آنان خواهد بود و در اين راه موظّف اند كه از بَذْل نَفْسِ نفيس دريغ نكنند و در ايثار و نثار و جهاد و اجتهاد، منافسه و مسابقه و مسارعه نمايند؛ وگرنه از لحاظ جامعيّت كمال و جمال و جلال، هرگز انسان كامل كه نمونه ممتاز آن اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) هستند، از قرآن كريم، قاصر و ناقص نخواهد بود؛ وگرنه به همان مقدار قصور و نقص، بين ثَقَلين، افتراق پديد مي آيد در حالي كه اطلاق نصوص متواتر اين مبحث، طارد آن تفرقه است.

هماهنگي آيات قرآن با يکديگر

فصل سوم. همان گونه كه قرآن كريم تِبْيان هر چيز است، لذا خود بايد بيّن بوده و مصون از هرگونه ابهام باشد و هر آيه اي با آيه هم‌پيام خويش هماهنگ است و هيچ آيه اي با آيه ديگر اختلاف، مخالفت و محاربت نداشته و نخواهد داشت و با كمك برخي از آيات، اسرار نهفته بعض ديگر آيات مسانخ، روشن مي گردد و از اين رهگذار گفته مي شود كه «القرآن يُفَسِّرُ بعضُه بعضاً»؛[2] زيرا اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) فرموده است: «إنّ الكتاب يُصَدِّق بَعْضُهُ بعضاً و إنّه لا اختلافَ فيه فقال سبحانه: ﴿و لو كان من عندِ غَيْرِ الله لَوَجَدُوا فيه اختلافاً كثيراً﴾ [3] وإنّ القرآن ظاهَره أنيقٌ و باطنَه عميق ٌلا تَفْني عجائبه ولا تنقضي غرائبه ولا تُكْشَفُ الظلماتُ إلاّ به... »؛[4] «وَيَنْطِقُ بعضه ببعضٍ و يَشْهَدُ بَعْضُه علي بعضٍ و لا يختلف في الله ولا يُخالِفُ بصاحبه عن الله».[5]

هماهنگي سيرت و سنت اهل بيت(عليهم‌السلام) با يکديگر

اهل بيت وحي(عليهم‌السلام) نيز مُبَيِّن همه احكام و حِكَم الهي بوده و مُفَسِّر راستينِ آيات خداوندند و بي نياز از تعليم بشري مي باشند؛ زيرا همه آنان در محضر ربوبي از فوز تعليم اسماي حُسنا متنعّم شده اند؛ لذا، سيرت و سنّت آن ذوات نوراني، نه تنها با همديگر اختلاف، مخالفت و محاربت نداشته و نخواهد داشت، بلكه هماره هماهنگ و مُفَسِّر و ناطق و شاهد گوياي يك‌ديگر بوده و هستند. از اين جهت، هم صاحبان فقه اكبر در تبيين اصولِ اعتقادي و اخلاقي از متون روايي، كلام هر كدام از سخنگويانِ معصوم يا تقرير و امضاي آنان را مُفسّر كلام يا سكوت ديگري مي دانند و هم صاحبان فقه اصغر در تحرير احكام فقهي و حقوقي، چنين مَنْهج و روشي را پيش رو دارند؛ چنان كه صاحب جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام چنين مي فرمايد: «اِنّ كلامهم(عليهم‌السلام) جميعاً بمنزلةِ كلامٍ واحدٍ، يُفَسِّرُ بَعْضُه بَعْضاً».[6]

لذا هم مي توان كلامي كه صدور آن مسلّم است و جهت صدور آن نيز منزّه مي باشد، به طوري كه تاريخ صدور آن سهمي نداشته باشد، به هر كدام از معصومين(عليهم‌السلام) اسناد داد و هم سخن هر يك از آنان را به كمك سخن ديگري شرح كرد؛ چنان‌كه خود آن ذوات مقدّس چنين بوده اند؛ البتّه گاهي ممكن است حديثي را كه در ظرف زماني خاص يا وعاي مكاني مخصوصْ صادر شده است، نتوان آن را به غير گوينده اش نسبت داد؛ چنان كه فتواي تقيّه اي گاهي از همين قبيل است.

قرآن و عترت، پيروز هميشگي ميدان تحدي و مسابقه

فصل چهارم. همتايي همه جانبه قرآن و عترت(عليهم‌السلام) وجوه تشابه فراواني را به همراه دارد كه يكي از آنها پيروزي هر كدام از اين دو در ميدان تحدّي و صحنه مصاف كتابهاي تكويني با هم و كلامهاي تدويني با يك‌ديگر است؛ يعني همان طور كه قرآن كريم در ساهره مسابقه و ميدان سباق، گوي سبقت را از آنِ خود مي نمايد و هماره سابقِ غيرِ مسبوق است، عترت طاهرين(عليهم‌السلام) نيز در منافسه هاي فرهنگي و نيز در مسابقه هاي عدل و احسان، همواره اِمام و اَمام ديگران بوده و هرگز مأموم و خَلْف كسي قرار نمي گرفتند و نمي گيرند.

زيرا هر كدام از آن ذوات مقدّس به نوبه خود، قرآن ممثّل اند و حقيقت قرآن، هميشه حاكمِ غير محكوم و غالبِ غير مغلوب خواهد بود؛ زيرا گرچه سراسر نظام آفرينش سپاه الهي اند، ليكن پيام آوران كلام و كتاب خدا چونان وحي الهي، سپاه ويژه پروردگارند كه حكم قطعي پيروزي آنها امضا شده است؛ چون خداوند در عين آنكه فرمود: ﴿...لله جنودُ السموات والأرض... ﴾ [7] و نيز فرمود: ﴿...و ما يَعْلَمُ جنود ربّك إلّا هو... ﴾، [8] ليكن درباره سلسله انبيا و مرسلين و امامان معصوم (عليهم‌السلام)، كه جانشينان آن ذوات طاهر مي باشند، چنين فرموده است: ﴿كَتَبَ اللهُ لأغْلِبَنَّ أنا و رُسُلي... ﴾ [9] و نيز فرموده است: ﴿و اِنّ جُنْدَنا لهم الغالبون﴾.[10]

آنچه در اين باره از قرآن مجيد استعانت شد، مي توان مضمون آن را از سخنانِ عِدْل قرآن، يعني عترت طاهرين(عليهم‌السلام) استمداد نمود كه به عنوان شاهد، كلام اوّلين امام همام، يعني حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام) و سخن آخرين امام معصوم، يعني حضرت مهدي منتظر، ولي عصر (ارواحنا فداه) ياد مي شود كه هر دو بزرگوار چنين فرموده اند: «...و لولا ما نَهَي اللهُ عنه من تزكيةِ المرء نَفْسَه، لَذَكَرَ ذاكرٌ فضائلَ جَمَّةً، تَعْرِفُها قلوبُ المؤمنين ولا تَمُجُّها آذانُ السامعين؛ فَدَعْ عنك مَن مالَتْ به الرَميّةُ؛ فإنّا صنائعُ رَبِّنا و الناسُ بعدُ صنائعٌ لنا... ».[11]

زيرا امتياز صنيع و ساخته و پرداخته بدون واسطه خداوند با ساير مصنوعها كه توسّط مجاري فيضْ ساخته مي شوند و به وسيله يا وسائل متوسّط پرداخته مي گردند، امري است مسلّم؛ لذا، چيزي در مصاف دانش و صحنه ارزش، همتاي آن نخواهد بود.

از اين جهت، سخني كه از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به ارث رسيده است، حضرت علي بن ابي طالب(عليه‌السلام) آن را به عبارت ديگر، ميراث آيندگان خود قرار داده و چنين فرموده اند: «لا يُقاسُ بآل محمّدٍ(صلّي الله عليه وآله وسلّم) من هذه الأمة أحدٌ ولا يُسَوّي بهم مَن جَرَتْ نِعْمَتُهُم عليه أبداً. هم أساسُ الدين وعمادُ اليقين؛ إليهم يَفيءُ الغالي و بهم يُلْحَقُ التالي و لهم خصائصُ الولاية و فيهم الوصيّةُ و الوراثةُ» [12]؛ يعني هرگز هيچ فرد عادي با اُسْرَه و دوده عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) سنجيده نمي شود.

زيرا انسانهاي كامل و خلفاي واقعي الهي را با يك‌ديگر مقايسه مي كنند؛ نه با افراد عادي؛ از آن جهت كه اينان، اهل بيت وحي(عليهم‌السلام) مجاري نعمت و ولي اِنعام اند و هيچ گاه مُتَنعِّم را با مجراي نعمت و واسطه اِنعام، قياس نمي كنند؛ براي اينكه اين ذوات نوراني مظهر اسماي حُسناي خداوندند و ذات اقدس الهي با هيچ فردي مقايسه نمي شود؛ چنان كه اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) در اين باره فرموده است: « ...و لا يُدْرَكُ بالحواس و لا يُقاسُ بالناس... ».[13]

همتايي انسان کامل و قرآن در عدم قياس با غير خود

آنچه بالاصاله و بالذات براي خداوند ثابت است، بالتّبع بلكه بالعرض براي مظاهر اسماي او ثابت خواهد بود؛ از اين جهت، انسان كاملْ همتاي قرآن كريم خواهد بود كه آن نيز كلامي است كه با كلام هيچ گوينده ديگر مقايسه نمي شود و سخن هيچ گوينده ديگر برابر او نخواهد بود؛ يعني مقايسه و تسويه كلامي كه متكلّم آن خداست و نيز سنجش و برابري انساني كه بدون واسطه صنيع خداوند است، با كلام ديگران و نيز با مصنوعهاي با واسطه خداوند روا نيست.

آنچه در اين باره گفته شد، شرح كوتاهي از يك جمله رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه فرمود: «نحن أهلُ بيتٍ لا يُقاسُ بنا أحدٌ» [14]، هنگامي كه برجستگان صحابه پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) صلاحيت قياس با معصومين(عليهم‌السلام) را ندارند و همتاي آنان نيستند، حتماً افراد ديگر، فاقد چنين صلاحيت خواهند بود، به عنوان نمونه مي توان به روايات ذيل توجه كرد:

عَبّاد بن صُهَيب، مي گويد: به حضرت امام صادق، جعفر بن محمّد(عليهماالسلام) عرض كردم: مرا از حال ابي‌ذر با خبر كنيد كه آيا او افضل است يا شما اهل بيت(عليهم‌السلام)؟ امام صادق(عليه‌السلام) فرمود: اي فرزند صُهَيب! ماههاي سال چقدر است؟ گفتم: دوازده تا. فرمود: چند ماه، جنگ و خونريزي در آن حرام است؟ گفتم: چهار ماه. فرمود: ماه مبارك رمضان از آن چهار ماه است؟ گفتم: نه. فرمود: ماه مبارك رمضان افضل است يا ماههاي حرام؟ گفتم: ماه مبارك رمضان. فرمود: همچنين ما اهل البيت(عليهم‌السلام) اَحَدي با ما قياس نمي شود.

اباذر در گروهي از اصحاب رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) حضور داشت كه آنان درباره فضايل اين امّت اسلامي مذاكره مي كردند. ابوذر گفت: افضل اين امّت علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) است و اوست تقسيم كننده بهشت و دوزخ و اوست صِدّيق اين امّت و فاروق آن و حجّت خدا بر اين امّت؛ در اين حال، همگان از او رو برگرداندند و گفتار او را انكار و تكذيب كردند؛ سپس ابو امامه باهلي از بين آنان به سوي رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) رفت و آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را از مذاكره آگاه نمود. رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

«مَا أظَلَّتِ الخَضْراءُ و لا أقَلّتِ الغَبْراءُ (يعني منكم يا امامه) من ذي لهجةٍ أصدقُ من أبي ذرٍ»؛[15] يعني آسمان سبزرنگ بر راستگوتر از ابي‌ذر سايه نينداخت و زمين خاكستري رنگ، راستگوتر از ابي ذر را به دوش نكشيد و آن را حمل نكرد.

البتّه منظور همانا سنجش ابي ذر با افراد عادي ديگر است؛ وگرنه اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) كه به مثابه ليله قدر از لحاظ زمان و به منزله كعبه از جهت مكان اند، با هيچ فرد ديگر قياس نمي شوند.

تعادل، تعامل و تلازم قرآن با عترت

تا كنون روشن شد كه هر كدام از قرآن و عترت در عين حال كه معادل يك‌ديگرند، ملازم هم نيز هستند؛ چون پيام حديث معروف و متواتر ثَقَلين، گذشته از تعادل و تعامل آنها با هم، تلازم و تصاحب آنها را نيز به همراه دارد و آنچه در باره عدم انفكاك اين دو از يك‌ديگر وارد شده، به مثابه شرح همان اصل عدم افتراقي است كه از حديث ثَقَلين استنباط مي شود، از حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) رسيده است كه: «اِنّ اللهَ تبارك و تعالي طَهَّرَنا وعَصَمَنا وجَعَلَنا شهداءَ علي خلقه وحُجَّتَه في أرضه وجَعَلنا مع القرآن وجَعَلَ القرآن مَعَنا لا نُفارِقُه ولا يُفارِقُنا».[16]

فصل پنجم. زندگي و مرگ هر چيزي، مناسب با هستي همان شيء است؛ هر چيزي كه از گزند علل و عوامل مرگ مصون است، از چشمه سار ابديّت سهمي خواهد داشت؛ چنان‌كه چيزي كه در معرض آفت و بيماري است، از گزند زوال در امان نخواهد بود. بيماري يا مرگِ حكمت نظري، از مغالطه، جهل، اشتباه و خطا رخ مي دهد؛ چنان كه مرض يا موتِ حكمت عملي از ظلم، جهالت، استئثار، طغيان و مانند آن پديد مي آيد، اگر كتابي آخرين پيام حكمت نظري را با عصمت از سهو، نسيان، خطا، جهل،

جاودانگي قرآن و عترت

مغالطه و نظاير آن ارائه كند و آخرين پيام حكمت عملي را با طهارت از لوث عصيان، ظلم، جهالت، استكبار، استعمار، استعباد، استثمار و مانند آن تبيين نمايد و اين عصمتِ حِكمتَيْن، همچنان مُستدام باشد، چنين كتابي مصون از بيماري و مرگ خواهد بود؛ لذا، سهمي از جاودانگي دارد و اگر انسان كامل، معادل چنين كتاب شد، مقام منيع ولايي او از دسترس علل و عوامل بيماري، زوال و مانند آن مصون خواهد بود.

خداوند، قرآن كريم را به عنوان كتابي كه به هيچ وجه بطلانِ علمي و عملي (حِكمتَين) در او راه ندارد، معرّفي كرد و در اين باره چنين فرمود: ﴿...وإنّه لَكتابٌ عزيزٌ ٭ لا يأتيه الباطلُ من بين يديه و لا من خلفه تنزيلٌ من حكيمٍ حميدٍ﴾. [17]

با گذشت روزگاران و پديدآمدن تحوّلهاي عميق مباني حكمت نظري ومبادي حكمت عملي، هيچ گونه خللي در اركان بنيادين علمي و عملي قرآن رخنه نمي‌كند؛ وگرنه در معرض بطلان واقع مي شد؛ در حالي كه خداوند نزاهت آن را از تطرّق بطلان و راهيابي گزاف و فساد و مانند آن خبر داد؛ پس چنين كتابي حتماً مظهر اسم «هو الباقي» خواهد بود و اگر انسانهاي كاملْ چونان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) معادل چنين كتابي شده اند، آنان نيز مظهر بقاي الهي خواهند بود.

رمز چنين مظهريّتي، همانا عصمت آنان از خطا، سهو، نسيان، و نزاهت آنان از عصيان مي باشد و از همين رهگذر، معصوم بودن آن ذوات نوري از جهت علم و عمل تثبيت مي گردد؛ چنان كه غير از افراد يا جوامعِ طاهر از لَوْث عصيان و رَوْث طغيان و فَرْث تطاول، كسي به شناخت آنان دسترسي ندارد و مقام منيع آنان را ادراك نمي كند و از فيض آنها فايز نمي گردد و از كوثر آنان رَيّان نمي شود؛ زيرا اين ذوات نوراني همتاي قرآن كريم اند كه خداوند در باره آن فرموده است: ﴿إنّه لَقرانٌ كريمٌ ٭ في كتابٍ مكنونٍ ٭ لايَمَسُّه إلّا المُطَهَّرون﴾.[18]

يعني با ظاهر قرآن كريم بايد با طهارت ظاهري بدنْ توسّط وضو يا غسل يا تيمّم تماس گرفت و با باطن قرآن مجيد كه همان معارف الهي و حكمتهاي خداوندي هستند، بايد با طهارت باطني (دل) توسّط تزكيه و تهذيب ارتباط برقرار نمود و اگر در اين مطلب ياد شده بين قرآن و عترت تفكيك شود، مستلزم افتراق بين آنهاست كه چنين جدايي طبق حديث متواتر و مقبول ثَقَلين، مطلبي است باطل و ناشدني؛ پس عترت همانند قرآن معصوم اند اولاً و نيل به ولاي آنان بدون طهارت روح ميسور نيست ثانياً و شريعت آنها در كِنان ولايت آنان مستور است ثالثاً؛ چنان‌كه ظاهر قرآن كريم در كِنان كتابِ مكنون، محجوب است؛ لذا، براي ولاي آنان مراتب طولي است كه برخي از آنها باطن بعض ديگر محسوب مي گردد رابعاً؛ چنان كه قرآن نيز داراي بطون طولي مي باشد.

همساني کتاب آسماني با آورنده آن يا جانشينان او

فصل ششم. هماهنگي كتاب آسماني با آورنده آن يا با جانشينان معصوم پيام آوران كتاب، اختصاصي به قرآن و عترت ندارد؛ بلكه هر انسان كاملي كه توفيق وحي يابي بهره او شد، چنين عبد صالحي با كتاب آسماني خاص خودْ قرين و همتاي آن بوده و از او جدا نخواهد شد و حقانيّت و قداست هر دوي آنها براي هميشه محفوظ است.

گرچه برخي از احكام مربوط به مِنهاج و شريعت آن به وسيله مِنهاج و شريعت پيام آور خاتم، منسوخ مي گردد، ليكن خطوط كلّي دين كه همان اسلام مي باشد، و نيز راههاي اصلي راجع به اخلاق، حقوق و فقه، همچنان مصون مي باشد؛ لذا، معناي تصديق قرآن نسبت به ره آورد پيامبران پيشين(عليهم‌السلام) نه تنها اعتراف به صدق و حق بودن آنها در ظرف نزول خود آنها و عصر حجّيت و اعتبار آنهاست، بلكه اذعان به صدق و حق بودن آنها براي هميشه تا شامگاه تاريخ سنجش و اعتبار خواهد بود؛ زيرا فقط برخي از احكام جزيي راجع به مِنهاج و شريعت سابق نسخ شده است: ﴿...لكلٍ جَعَلْنا منكم شِرْعَةً ومِنْهاجاً﴾ [19]؛ پس هماره محورهاي اصلي كتابهاي آسماني سَلَف، سالم از نَسخْ و مَسخ و رَسْخ و فَسْخ خواهد بود.

مقام ولايي انسانهاي كامل نيز، كه هماهنگ با حق و صدق بودن آن صحايف زرّين متافيزيكي است، مصون از تغيّر و دگرگوني مي باشد؛ لذا، هر مسلماني به حقانيّت آنان در طول تاريخ ايمان داشته و نيز به ساحت قدس آنان در تمام مراحل نيايش و ستايش تكريم شده و آن ذوات نوري به عنوان مجاري فيض الهي دائماً در ندا و نجوا، توسل و تبرّك مطرح اند؛ چنان‌كه در مَدار وراثت اهل معرفت نيز هر سالكي، ميراث بَرِ شأني از شئون آنان است كه البتّه همه آنان زير مجموعه خاتمشان حضور و ظهور خواهند داشت:

نام احمد نام جمله انبياست ٭٭٭٭ چون‌كه صد آيد نود هم پيش ماست[20]

و جريان جاويدِ «العلماءُ ورثةُ الأنبياء» [21]، در هر عصري جلوه خاص دارد.

اكنون كه ثابت شده تمام كتابهاي آسماني اصيل و غير محرَّف، حق بوده و هستند و خواهند بود و تمام پيامبران الهي، مُحِقّ و صادق بوده و هستند و خواهند بود (به استثناي آنچه به احكام منسوخ از لحاظ شريعت و مِنْهاج بر مي گردد)، معناي ﴿...لا نُفَرِّقُ بين أحدٍ من رُسُله... ﴾ [22] آشكار خواهد شد؛ ليكن لازم است پيرامون دو آيه ديگر كه ناظر به تفاضل درجات انبيا و مرسلين است: يكي آيه ﴿تلك الرُسُلُ فضَّلْنا بعضَهم علي بعضٍ منهم من كلّم اللهُ... ﴾ [23] و ديگري آيه ﴿و لقد فَضَّلْنا بعضَ النبيّين علي بعضٍ و آتينا داودَ زبوراً﴾ [24] تأمّل شود كه معيار فضيلت چيست و مدار تفاضل، كدام يك از كمالهاي وجودي خواهد بود و راه اثبات آن بعد از فراغ از اصل ثبوت چيست؟

برابري درجۀ وجودي هر پيامبر با کتاب آسماني خود

يكي از راههاي اثبات افضل بودن انسان كامل نسبت به انسان متكامل ديگر، آن است كه ثابت شود كتاب آسماني يكي بر صحيفه سماوي ديگري رجحان دارد؛ چون اگر ميزان ارزيابي صحيفه ها روشن گردد، معيار سنجش صاحبان آن صحايف و حاملان آن كتابها نيز معلوم مي گردد؛ زيرا قبلاً بيان شد كه هر پيام آوري امّت خود را به سطح معيّن و ويژه كتابِ مخصوص خود دعوت مي كند؛ نه بالاتر از آن و خود نيز همتاي ژرفا يا ارتفاعِ همان كتاب خواهد بود؛ نه عميق تر از آن و يا مرتفع تر از آن؛ پس درجه وجودي هر انسان كاملي معادل درجه كمالي كتاب خاص همان انسان كامل مي باشد.

چون طبق آيه ﴿و أنزلنا إليك الكتابَ بالحقّ مصدِّقاً لما بين يديه من الكتاب و مُهَيْمِناً عليه... ﴾ [25] قرآن كريمْ مُهَيْمِن و ناظر و مُشرِف و مُسَيْطِر بر صحايف سَلَف است، رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز كه همتاي قرآن كريم است، مُهَيْمِنْ بر انبياي گذشته است كه با صحايف آسماني خويش همتايند؛ زيرا مقدّمه خارجي در اين قياس مساوات كه صدق قياس مزبور در گرو صدق آن مقدّمه خارجي است، صادق است؛ پس به شهادت آيه 48 سوره «مائده» مي توان مصداق بارز دو آيه قبلي را كه حكايت از تفاضل اجمالي برخي از مرسلين و نيز بعضي از انبيا نسبت به مرسلين و انبياي ديگر داشتند، استنباط نمود.

بعد از اين، نوبت به ائمّه معصومين(عليهم‌السلام) مي رسد كه اين ذوات نوري با رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در برخي از مراحل وجودي، نور واحد بوده و هستند و از سوي ديگر، همه آنان همتاي قرآن كريم اند و در هيچ مرحله از مراحل كمالِ وجودي از آن جدا نخواهند بود؛ زيرا افتراق آنها از قرآن در بعض مراتب، با اطلاق نفي جدايي آنها از يك‌ديگر كه مضمون روشن حديث شريف ثَقَلين است، منافات دارد؛ چنان‌كه اگر اهل بيت عصمت(عليهم‌السلام) فقط همتاي مراحل متوسّط يا نازل قرآن باشند، نه قرين اوج آن و همتاي مرحله بَرين آن، با سخن حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) كه فرمود: «أنْزِلُوهم بأحْسن منازل القرآن» [26]، مناسب نخواهد بود. ممكن است در اين باره بعداً مطلبي بازگو شود.

البتّه نيل به چنان مقام منيع، مخصوص اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) خواهد بود؛ زيرا مساس باطني و ادراك حقيقي قرآن كه همان تماسّ قلبي با كتاب خداست، مشروط به طهارت كُبراست؛ چنان كه محتواي آيه ﴿لا يَمَسُّه إلّا المُطهَّرون﴾ [27] همين است و صاحبان طهارت كبرا غير از معصومين (عليهم‌السلام) كسي نخواهند بود؛ چنان‌كه پيام آيه ﴿إنّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عنكم الرّجسَ أهلَ البيت و يُطَهِّركم تطهيراً﴾ [28]، همين است؛ يعني از مجموع اين دو حَصْرِ حاصِر، همتايي اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) با قرآن كريم و نيز مُهَيْمِن بودن آنان بر انسانهاي كامل ديگر، طبق آيات گذشته، استظهار خواهد شد و چنين جمع بندي يكي از مصاديق امتثال دستور حضرت علي بن ابي طالب (عليه‌السلام) است كه فرمود: اهل بيت رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را به بهترين جايگاههاي قرآن مجيد جا دهيد.

محکم بودن قرآن و انسان هاي کامل

فصل هفتم. هم آوايي قرآن و عترت، جلوه هاي گونه گون داشته و دارد كه يكي از آنها اين است كه قرآن مجيد در عين اشتمال بر محكم و متشابه، صحيفه اي است محكم؛ نه متشابه و نه مُلفَّقِ از اِحْكام و تشابه. نيز اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) در عين اشتمال سنّت و سيرت آن ذوات نوري بر محكم و متشابه، انسانهاي كاملِ محكم اند؛ نه متشابه و نه مُلفَّق از اِحكام و تشابه.

زيرا همان طور كه قرآن كريم داراي اصول بَيِّن و فروع مُبيَّن بوده و در عقايد و اخلاق و حقوق و احكام، محكمات كافي ارائه نموده كه به عنوانِ اُمّ الكتاب شناخته مي شود و از هر متشابهي با ارجاع به محكم، تشابه زدايي مي شود و شبهه دروغين آن زايل و به شبيه شدن واقعي بار مي يابد، گفتار و رفتار و كردار اهل بيت(عليهم‌السلام) نيز گاهي به عنوان تقيّه در فتوا و زماني به صورت فتواي به تقيّه در عمل و وقتي به عنوان اِجمال و اِبهام در كلام يا سكوت ظهور داشته كه موجب تشابه در سنّت معصومين (عليهم‌السلام) مي شده است؛ ليكن با ارائه اصول كلّي بَيِّن و تعليم فروع فراوان مُبيَّن، غبار هر گونه شبهه باطل را از رخسار متشابه زدوده و آن را همچون محكم، شبيه ديگر محكمات نموده و سراسر سنّت و سيرت، متشابه يعني شبيه هم و مَثاني يك‌ديگر، متبلور مي گردد؛ زيرا از انسان كامل كه خود از محكمات آيات تكويني خداوند است، سِيرت متشابه، نشأت نمي گيرد.

از اين جهت از اهل بيت عصمت (عليهم‌السلام) رسيده است كه افراد يك جامعه، همانند آيات كتاب آسماني اند؛ به طوري كه برخي از آنها محكم اند و بعض ديگر متشابه و افراد متشابه با آداب و سُنَن و عقايد و اخلاق افراد محكم جامعه، تبيين مي شوند و مهم‌ترين محكمات جامعه اسلامي، همانا امامان معصوم (عليهم‌السلام) اند كه هر گونه افراد متشابه، متظاهر به حق، با عَرْضَه بر انسانهاي معصوم و مُحِق شناخته مي شوند و گروه مبتلا به زيغِ دل و بيماري قلب، بدون ارجاع متشابهان جامعه به محكمات آنها و بدون عَرْضه تشابه به اِحكام، از متشابهان براي دسترسي به حُطام دنيا پيروي مي كنند.

لازم است قبل از نقل سند محكمات بودن اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) شمّه اي از مقام منيع علمي آن ذوات نوري بازگو شود: از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)

رسيده است كه خداوند (به عنوان حديث قدسي) فرموده است: «هم (أهلَ البيت(عليهم‌السلام)) خُزّاني علي علمي من بعدك» [29] و از حضرت امام محمد باقر (عليه‌السلام) رسيده است: «واللهِ إنّا لَخُزّانُ الله في سمائه و أرضه، لا علي ذهبٍ و لا علي فضّةٍ إلّا علي علمه» [30]؛ «نحن خُزّانُ علم الله و نحن تراجمةُ وحي الله».[31]

آنچه از اين نصوص قدسي و غير قدسي و نيز از احاديث ديگر كه در همين باب (مخزن علم خدابودن) و در باب «عَيْبه» (صندوق) علم خدا بودن و مانند آن در ابواب گونه‌گون وارد شده استنباط مي‌گردد، آن است كه اين ذوات نوري، مظهر اسم مبارك «العليم» مي باشند؛ لذا، آنچه در جهان آفرينش ظهور يافته يا مي يابد، اعم از طاري و نو يا تَلِيد و كهن، از غابر و قادِم و از سالِف و آنِف، همگي به اذن و تعليم الهي، معلوم آن ذوات مقدّس بوده و خواهد بود.

تمام اهل البيت(عليهم‌السلام) صاحب كرسي «سَلُوني قَبْلَ أنْ تَفْقِدُوني» [32] هستند و حيات دانش در ظلّ زندگي آنان تأمين مي شود: «هم عيشُ العلم و موتُ الجهل» [33] و از حضرت امام صادق (عليه‌السلام) رسيده است كه خداوند ما را برگزيد و به ما چيزي داد كه به هيچ فردي از جهانها و جهانيان آن را نداد.[34]

تطبيق محکمات به امامان معصوم(عليهم‌السلام)در روايات

از آن امام هُمام، طبق نقل ثقة الإسلام كليني رسيده است كه در تطبيقِ محكمات كه اُمّ الكتاب است، چنين فرموده اند: «أميرالمؤمنين و الأئمّة» (عليهم‌السلام) و در تطبيق متشابهات فرموده است: «فلانٌ و فلانٌ، فأمّا الذين في قلوبهم زَيغٌ أصحابُهم و أهلُ ولايتهم».[35] البتّه انسان كامل كه به آيات محكم تدويني محيط است و آيات ديگر را با ارجاع به آنها از تشابه خارج مي كند و محكم مي سازد و حقيقت او قرآن ناطق است، يقيناً از محكمات جامعه انساني خواهد بود.

فصل هشتم. انتظامِ هر كدام از فعل، صفت و ذات، در اين است كه فعل، مسبوق و مُسْتَنِد به وصف باشد و صفت مسبوق و مُسْتَنِد به گوهر ذاتِ فاعل باشد تا چنين فعلي به طور منظّم و متناسب از راه وصف خاص و صفت ويژه به ذاتِ فاعل استناد يابد تا آيتِ گوهر ذات او باشد و در زمانِ لازم از او صادر گردد؛ نه نابهنگام و نيز در مكانِ معيّن واقع شود نه بي‌جا و نيز متناسب با ساير شرايط فردي و اجتماعي باشد؛ نه متنافي با همه يا بعض آنها.

اگر رابطه فعل با وصف چنين نبود و نيز پيوند صفت با گوهر ذاتِ فاعل و موصوف چنين نبود، نمي توان چنان فعل يا وصفي را شاكله ذات فاعل يا موصوف دانست؛ زيرا در اين حال، آن فاعل، مصدر واقعي فعل نخواهد بود؛ بلكه مورد فعل است و به منفعلْ شبيه تر است تا فاعل؛ وگرنه زمام فعل در اختيار وصف او مي بود و قيادت آن صفت را گوهر ذات فاعلِ موصوف به عهده مي داشت. البتّه كسي كه رابطه فعل و صفت او منتظم نيست و پيوند وصف و ذاتش نيز هماهنگ نمي باشد، چنين شخصي شاكله خاص خود را خواهد داشت و در صورت آشنايي به تلوّن فعل و تطوّر وصف او، مي توان به تشكّلهاي متوالي و متناوب و ناموزونِ شاكله هستي او پي برد.

چون فعل هر كسي در پرتو وصف اوست و صفت هر موصوفي در ظلّ ذات او متحقّق مي شود، لذا مرتبه وجودي هر وصفي بالاتر از مقام فعل، وابسته به او بوده و مرتبه وجودي ذات هر موصوفي، برتر از مقام وصف اوست؛ زيرا اقتضاي ترتّب سلسله علل و معاليل، همين است؛ لذا، حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در اين باره فرموده اند: «فاعلُ الخير خيرٌ منه و فاعلُ الشرّ شرٌّ منه».[36]

سرّ آنكه فاعل كار نيك، از آن كار نيك بهتر است، همان است كه فاعل، مؤثّر است و كار، اثر اوست و درجه وجودي هر مؤثّري از رتبه وجودي اثر او كامل‌تر خواهد بود و اين تحليل عقلي در باره ذاتِ موصوف و صفت او نيز جاري است؛ در صورتي كه صفتْ برخاسته از گوهر ذاتِ موصوف باشد؛ نه تحميلي برآن.

اكنون كه نظام طبيعي مثلّث فِعل، صفت و ذات مشخّص شد، معلوم مي شود هماره گوهر ذاتِ موصوف، سلطانِ وصفِ خاصِ خود خواهد بود و از راه سلطنتِ بر وصف، مُهَيْمن بر فعل خويش است؛ هرگز فعل او، صفت وي را سبقت نمي گيرد و هيچ گاه صفتِ او ذات وي را مسبوق نمي كند؛ بلكه دائماً فعل او تابع وصف او و صفت او پيرو گوهر ذات وي خواهد بود.

با اتّضاح اين تحليل عقلي، معناي بلند سخن كوتاه حضرت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) كه فرمود: «إنّا لأُمراءُ الكلام و فينا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُه وَ عَلَينا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»؛[37] «ما اميران و فرمانروايان سخن هستيم و ريشه هاي آن در ميان ما رشد نموده و دوانيده شده و شاخه هاي آن بر ما بالنده و سايه افكن شده‌ست»، واضح خواهد شد؛ زيرا از اين كلمه حكمت آموز و معرفت آميز، چندين مطلب استنباط مي شود:

1. هر كدام از اُسْرَه و دوده طاها و ياسين و هر يك از خاندان وحي و نبوّت (عليهم‌السلام)، اديبِ اريب بوده، مسلّط بر ضوابط ادبي و قواعد عربي و مانند آن خواهد بود.

2. شئون گونه‌گون ادب و فصاحت و بلاغت، مقدور و معلوم آنهاست.

3. آشنايي ديگران به نظام ادب در گرو تعليم آنان كه اميران ادبيّات اند، خواهد بود. تأسيس قواعد نحو و تقسيم كلمه به اسم و فعل و حرف، نشانه آن است.

4. ايراد خطبه و انشاي خطابه براي آنان چنان سهل است كه تحريك مأمور براي امير و تهييج فرمانبر براي فرمانروا.

 

5. چون منظور از كلام، خصوص سخن گفتن نيست (گرچه صدر خطبه 233 راجع به زبان و هنر لسان بوده است)، كتابت نيز با همه شُعَب و شئون خويش، رَهْنِ مقام ادب پروري آنان است.

6. چون اصل سخن گفتن يا نوشتن و كيفيّت و كميّت آنها در اختيار اميران ادب، يعني دوده رسالت و امامت است، آنجا كه لازم باشد سخن مي گويند و آنجا كه لازم نباشد يا سخن نگفتن و يا چيزي ننوشتن اَوْلي و سزاوارتر باشد، قدرت بر ضبط زبان و قلم داشته، نه چيزي مي گويند و نه مطلبي مي نويسند.

چنان كه حضرت علي (عليه‌السلام) در زمان حيات پُر بركت پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) براي حفظ حرمت رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كمال ادب را نگه داشت و سخني نمي گفت؛ مگر در حدّ ضرورت و چيزي نمي نگاشت؛ مگر در حدّ لزوم و آنچه به عنوان ميراث گرانبهاي علوي مانند نهج البلاغه، غُرَر الحِكَم و دُرَر الكَلِم و... از آن جناب به جا مانده است، همگي بعد از ارتحال حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است.

7. گرچه در مقام اثبات، متكلّم در تحت پوشش كلام خويش مَخْبُوء و مستور است: «ألْمرءُ مَخْبُوءٌ تحتَ لسانه» [38] و از اين جهت، فرقي بين معصومين و ديگران نيست، ليكن در مقام ثبوت، كلامِ مَخْبُوء، تحت اراده آمرانه ذوات مقدّس اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) است؛ زيرا هر اسيري تحت ادارت امير خود به سر مي برد.

8. چون كلامِ طيّب همانند شجره طوباست كه اصل آن ثابت و فرع آن به اوج آسمان سر مي كشد و همواره ميوه مي دهد، لازم است كه عروق و اَعراق آن، فروع و اَغصان آن، اوراق و اَثمار آن همگي در مدار ولايت آن ذوات نوري، بالنده و ثمر بخش شوند؛ لذا، حضرت علي (عليه‌السلام) تَنشُّب و ريشه دواندنِ درختِ سَرْوِ سخن و تَهَدُّل و سايه افكن شدن شاخه درخت سخنوري را در محور عصمت و طهارت قرار داده است.

نكته برين در اين فصل، آن است كه با شناخت گوهر ذات انسان كامل، چونان علي و آل او (عليهم‌السلام) مي توان چنين استنباط كرد كه آنچه آن حضرت (عليه‌السلام) درباره كلام فرموده اند، به عنوان تمثيل است؛ نه تعيين؛ يعني نهتنها كلام و كتاب، تكلّم و كتابت، اسير آنان بوده و رهين اراده آنهاست، بلكه بر اساس تحليل عقلي كه در صدر اين فصل به عمل آمد، تمام افعال آنها مسبوق به اوصاف آنان است و تمام صفات آنها در رهن گوهر ذاتشان خواهد بود و هيچ صفتي از صفات آنها طغيان نمي كند كه از هسته مركزي اعتدال به سمت افراط مُنْهَرِف گردد يا به سوي تفريط مُنْحَرِف شود.

بنابراين، پيام نهايي جمله «إنّا لأُمَراءُ الكَلام»، منحصر در شئون ادبي مصطلح نخواهد بود؛ بلكه رسالت آن جمله نوراني اين است: «إنّا لأُمراء الأفعال و الأوصاف»؛ يعني زمام تمام كارهاي ما به دست اوصاف نفساني ماست، و قيادت تمام صفات نفساني ما به دست گوهر ذات ماست. هرگز كاري بدون منشأ وصف نفساني پديد نمي آيد و ظهور نمي كند و هيچ گاه وصف نفساني، بدون رهبري گوهر ذات ما زهور نمي يابد؛ لذا، هماره افعال و اوصاف آنان كوثر خواهد بود و هرگز تكاثر يا تفاخر در آنها راه ندارد.

البتّه راز اصلي مسئله، آن است كه اين ذوات نوري، قافله دروني خويش را به امامت قافله سالار، به خوبي ساختند و پرداختند؛ يعني تمام نيروهاي ادراكي آنان، اعم از حسّ، خيال و وهم، به امامت عقل نظري آنهامي فهمند، مي انديشند، مي يابند و نيز تمام نيروهاي تحريكي آنان، اعمّ از شهوت و غضب، اراده، نيّت، عزم، تصميم و مانند آن به رهبري عقل عملي: «ماعُبِدَ به الرحمنُ وَ اكْتُسِبَ به الجِنانُ» [39] كوشش مي كنند و سير و سلوك عملي دارند؛ با توجّه به اينكه در اثر هماهنگي كامل جناح عقل نظري و عقل عملي و اتّحاد لازم بين آنها سرانجام به وحدت مرحله عالي نفس، منتهي مي گردد كه آنجا علم، عين قدرت و نَظَر، عين عمل خواهد بود.

چنين كمال بَرِين، بهره اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) است و آنچه امام صادق (عليه‌السلام) در باره آنان فرموده است كه «جَعَلَهُم اللهُ حياةً للأنام و مصابيحَ للظُلام و مفاتيحَ للكلام» [40] مي تواند بعد از تحليل عقلي ياد شده، دليلي بر استيلاي آن ذوات نوري بر تمام افعال نيك و صفات پسنديده خود باشد.

فصل نهم. براي شناخت كُنْه انسان كامل، چاره اي جز انسان كامل شدن نيست كه در آن حال، معناي اسم اعظم مشهود مي شود و واقعيّت «كتاب مُبين» مُبَيَّن مي گردد و حقيقتِ اُمّ الكتاب آشكار مي شود و عِدل قرآن كريم بودن واضح مي شود و شرط حصن بودن توحيد احراز مي گردد و همه آنچه در باره خليفةاالله شدن و متعلّم بدون واسطه خدا قرار گرفتن و معلّم فرشتگان شدن به طور علم حضوري يافت مي شود؛ نه آنكه به طور علم حصولي فهميده شود.

اكنون كه دسترسي به آن مقام عزيزالمنال ميسور نيست، چاره جز ترسيم مفهومي از آن مَنزلت كبرا و تصوير ذهني از آن مظهريّتِ اتمّ نخواهد بود و براي غير آن ذوات نوري، نه شناخت عارفانه شهودي كُنْهِ آنان مقدور است و نه معرفت حكيمانه حصولي عمق يا اوج آنان ميسور؛ زيرا اينان دوده طاها و ياسين و اُسْره رسالت و امامت اند.

لذا، حضرت علي بن ابي طالب (عليه‌السلام)، به عنوان نمونه از شخص خود ياد مي كند تا معلوم گردد كه منزلت رفيع انسان كه مبدأ نزول فيض وافر دانش بوده و سيلْ گونه معارف علمي و فضايل عملي از آن مي جوشد و مي ريزد: «يَنْحَدِرُ عَنّي السيلُ» [41]، طاير حضور و شهود عارف و پرنده حصول و ادراك ذهني حكيم به آن بارگاه منيع راه ندارد؛ زيرا انسانهاي كامل كه حضرت علي (عليه‌السلام) نمونه بارز آنهاست، مظهر خداوند سبحان اند كه درباره ذات اقدس او گفته شده: «لا يُدْرِكهُ بُعْدُ الهِمَم و لا يَنالُهُ غَوْصُ الفِطَن».[42]

 

اكنون كه روشن شد اكتناهِ مقام انسان كاملْ مقدور غير او نيست، نوبت به وظيفه ديگران در باره آنان مي رسد كه قسمت دوم رِسالت اين رساله كوتاه پيرامون آن خلاصه مي شود. در اين باره، رهنمود جامعي از حضرت امير المؤمنين (عليه‌السلام) رسيده كه هم مقام منيع آن ذوات نوري را گوشزد مي كند و هم وظيفه پيروان آنها را نسبت به ساحت قدسشان و آن دستور جامع اين است: «وبينكم عترةُ نبيّكم و هم أزمّةُ الحق و أعلامُ الدين و ألْسنةُ الصدق؛ فَأَنْزِلُوهم بأحْسنِ مَنازِل القرآن وَرِدُوُهم ورودَ الهِيم العِطاش».[43]

عصاره معناي اين رهنمود چند مطلب است:

1. گرچه حقِّ محض نامتناهي بالذات و بالاصاله، خداوند سبحان است، چنان كه نداي قرآن كريم در اين باره چنين است: ﴿ذلك بأنّ اللهَ هو الحقُّ و أنّ ما يَدْعُون من دونه الباطلُ و أَنّ اللهَ هو العلي الكبيرُ﴾،[44] ليكن حقِ بالتبع و بالعرض كه ناشي از آن حقِّ بالاصاله و بالذات مي باشد، از ناحيه خداوند است؛ نه عين ذات اوست و نه با او؛ زيرا چيزي غير خداوند، نه عين ذات اوست و نه با اوست و پيام قرآن در اين باره آن است كه ﴿الحقُّ من ربّك فلا تَكُنْ من المُمْتَرِين﴾.[45]

در اين مرحله از بحث، مطلبي طرح مي شود كه آيا اين حق دوم كه از ناحيه خداوند است، با انسان كامل و همتاي اوست؟ يا اينكه بعد از وي و پيرو وي است، به طوري كه در مقام اثبات، بايد تحقّق حق را تابع تحقّق انسان كامل و پيرو علم و عمل او دانست و به تعبير ديگر، معناي جمله معروفِ «عليٌّ مع الحقّ والحقُّ مع عليٍّ يدور معه حيث ما دار» [46] چيست؟ آيا حق در محور كمال وجودي علي (عليه‌السلام) دور مي زند يا آنكه علي (عليه‌السلام) در مدار حق مي گردد؟ ليكن آنچه از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در ذيل حديث ياد شده، مأثور است اين است: «اللّهم أدِرِ الحقَّ معه حيث دار» [47]؛ يعني خداوندا! حق را علي مدار قرار ده. علي (عليه‌السلام) را محور دَوَران حق نما كه ديگران حق را در مسير و مأواي علي جست‌وجو كنند؛ نه آنكه علي (عليه‌السلام) را حق مدار قرار دهي، تا علي (عليه‌السلام) محتاج تشخيص حق باشد و بعد از آگاهي به آن در مدار آن حركت نمايد.

آنچه به كمك ذيل حديثِ مشهور و مزبور استنباط شد، از بيان نوراني حضرت علي (عليه‌السلام) به خوبي استظهار مي شود كه انسانهاي كامل، زمامداران حق و سخنگويان صدق اند؛ يعني زمام حق به دست علي(عليه‌السلام) است؛ نه آنكه زمام علي(عليه‌السلام) به دست حق باشد؛ زيرا حقِ در مقام فعل، از مرتبه وجودي انسان كامل كه آن نيز به نوبه خود، حقِّ در مقام فعل خداست (نه ذات خدا) نازل‌تر است.

چون اوّلين حقّ فعلي (صادر اول يا ظاهر اول)، همان حقيقت انسان كامل است و حقوق ديگر، متأخّر از اويند و به عبارت ديگر، حقوق ياد شده، جزء شئونِ نازل همان صدر برتر و برين خواهند بود وچون صَدْر، زمامدار ساقه است و ساقه در مدار صدر دور مي زند، از اين جهت، معناي جمله ياد شده به كمك ذيل همان حديث : «اللّهم أدِرِالحقَّ معه حيث دار» و به اِعانت سخن حضرت علي(عليه‌السلام): «أزمّة الحق» اين خواهد بود كه اوّلين مرحله حقِّ فعلي در نظام آفرينش، همانا انسان كامل است و ساير حقوق، جزء مراحل بعدي آن محسوب مي شود.

وجود همه اوصاف کمالي قرآن در انسان کامل

2. قرآن كه در قوس صعود از اُمّ الكتاب، علي حكيم، كتاب مُبين و مانند آن تجلّي كرده و در نهايتِ نزول به صورتِ، عربي مُبين در آمده است: ﴿حم ٭ و الكتابِ المُبين ٭ إنّا جَعَلْناه قراناً عربيّاً لعلّكم تعقلون ٭ و إنّه في أُمّ الكتاب لدينا لَعلي حكيمٌ﴾ [48] داراي منازل متعدّدي است و بايد مقام اهل بيت طهارت (عليهم‌السلام) را همتاي اَحْسن و اَعْلي و افضل مراتب قرآن كريم دانست كه البتّه ساير منازل را واجد خواهند بود؛ پس هيچ وصف كمالي براي قرآن كريم متصوّر نيست كه آن صفت كمالي براي انسان كامل نباشد؛ چنان كه در فصول گذشته به گوشه اي از آن اشارت رفت.

3. وظيفه جامعه انساني در ساحت اهل بيت عصمت (عليهم‌السلام) اين است كه حقّانيّت آنان را در عقل، محبّت آنها را در دل، نام و ياد آنها را در جسم و جان احيا نمايند؛ چونان عطشاني كه به كوثر زلال مي رسد وجگر تفتيده خود را تبريد و ديده پژمرده خويش را تقرير و روشن و قواي فرسوده خود را تنشيط و شاداب و دهان خشكيده خويش را كامياب مي نمايد. شرح وظايف جامعه اسلامي را مي توان از سخنان نوراني حضرت هادي، علي بن محمّد (عليه‌السلام) امام دهم در زيارت جامعه جست‌وجو كرد: «أشْرَقتِ الأرضُ بنوركم و فاز الفائزون بولايتكم؛ بكُم يُسْلَكُ إلي الرضوان و علي منْ جَحَدَ ولايتكم غضبُ الرحمن».[49]

فصل دهم. چون انسان كامل، كه خليفه خداست، مظهر تامّ بسيطالحقيقه است، چنان‌كه آيت كبراي ﴿ليس كمثله شيءٌ﴾ [50] ميباشد، لذا در هر عصري بيش از يك خليفه مطلق يافت نميشود و آن يك نفر نيز جامع همه شئون كمالي است؛ چون مظهر بسيطالحقيقه است و هم فاقد مِثل و نظير؛ چون آيت ﴿ليس كمثله شيءٌ﴾ ميباشد.

لذا حضرت امام رضا (عليه‌السلام) در وصف امام معصوم(عليه‌السلام) فرموده است: «الإمامُ واحدُ دهره، لا يُدانيه أحدٌ و لا يُعادله عالمٌ و لا يُوجَدُ منه بدلٌ و لا له مثلٌ و لا نظيرٌ».[51] شناخت انسان كامل به تمام شئون او، همانا معرفت آن ذات نوري است به نورانيّت، كه در زبان صاحب‌دلان، معرفت امام معصوم(عليه‌السلام) به نورانيّت، همراه با معرفت خداوند بوده و چنين معرفتي همان دين خالص خواهد بود كه اعتقادهاي صائب و اخلاق فاضل و اعمال صالح را داراست؛ و ليكن چنين معرفتي صَعب و مُستصعب است.

البتّه معرفت انسان كامل به برخي از شئون علمي و عملي او با حفظ رُتبت وجودي هر مؤمني، مقدور او خواهد بود.

 

آنچه در پايان اين وجيزه كه به عنوان مقدّمه بر مراثي اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم‌السلام) توسّط سرايندگان ادبپرور خطّه «آمل و نور» از آغاز قرن چهاردهم تا دهه پنجم آن انشا شد و در محافل مذهبي منطقه مزبور اِنشاد ميشد و قلوب مهرپرور مردم شمال به مضامين آنها جذب شده و سنّت حسنه بزرگداشت خاندان رسالت و امامت احيا ميشده تذكّر داده ميشود، همانا ترغيب به تعزيت و تشويق به سوگواري و تحضيض به عزاداري و تحريص به اقامه مراسم تأبين و تعظيم دوده طاها و ياسين، مخصوصاً حضرت ابا عبدالله، حسين بن علي بن ابي طالب(عليهماالسلام) است.

زيرا ذكر مناقب اين خاندان و احساس سرور در مواليد آنان و تألّم و اندوه در مصائب آنها، از بهترين وسايل تقرّب به خداوند است كه ابتغاي آن و اعتصام به آن، مورد امر پروردگار قرار گرفت؛ زيرا ارتباط عقلي و عاطفي به آن ذوات نوري كه انسانهاي كامل‌ند، مايه بهرهوري از معارف قرآن و استفاده از سنّت معصومين (عليهم‌السلام) خواهد بود؛ چنان‌كه تعهّد الهي نيز در پرتو پيوند با خليفه خدا تأمين ميگردد.

بزرگداشت مراسم سوگواري اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) مظاهر گوناگوني دارد كه هر كس به اندازه خود، به يكي از آنها موفّق خواهد شد. برخي با وقف نمودن و بعضي با احياي وقف مدْروس و تجديد وقف مَنسي و عدّه‌ي با ارائه خدمات متنوّع و گروهي با انشاي اشعار نغز و بلند و پر محتوا و عزّت آفرين و منزّه از هَون و وَهْن و مبرّاي از تحجّر و تعصّب و دور از اقتصار بر غم و اندوه و پرهيز از اكتفا به اشك و آه، بلكه حماسه آميخته با ظلمستيزي و غريوي با ديوزدايي و فريادي با اهرمن روبي و اشكي با شكيبايي و آهي آهنين، چنان كه از توصيه سالار شهيدان برمي‌يد و رفتار و گفتار و كردار اهل حرم كربلا، به ويژه حضرت علي بن الحسين امام سجّاد(عليهماالسلام) و زينب كبري چونان شهداي آن منبع شرف و معدن عزّت، استفاده مي شود.

در فضيلت بزرگداشت صحنه تاريخي كربلا همين بس كه دم دردمندانه براي آن سانحه اندوهبار، همانند دم صائمانه در ماه مبارك رمضان، عبادت است؛ زيرا همانطور كه درباره عظمت ماه مبارك رمضان وارد شده است: «أنفاسُكم فيه تسبيح» [52]، در باره عظمت تعزيت سالار شهيدان(عليه‌السلام) و ساير معصومين(عليهم‌السلام) آمده است: «نَفَسُ المهموم لِظُلمنا تسبيحٌ و همُّه لنا عبادةٌ» [53] گرچه بررسي جنبه ملكوتي كربلا سرورآور است؛ نه غمبار؛

زيرا همان طور كه ابن طاووسِ در ديباچه كتاب لهوف فرموده‌ند: اگر دستور به عزاداري و ماتم نرسيده بود، ما در عصر عاشورا مسرور مي شديم؛ زيرا حضرت حسين بن علي(عليهماالسلام) طبق آيه قرآن كريم به حيات برين عقلي بار يافت و به لقاءالله واصل شد و مسرورانه از رزق معنوي آن مَشْهَد و محضر ملكوتي بهرهمند شد: ﴿و لا تَحْسَبَنَّ الّذين قُتِلُوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يُرْزَقُونَ ٭ فرحين بما اتاهم اللهُ من فضله و يستبشرون بالّذين لم يَلْحَقُوا بهم من خلفهم ألّا خوفٌ عليهم و لا هم يَحْزَنُونَ﴾.[54]

ليكن چهره مُلكي نينوا آن چنان انبوهي از اندوه را به همراه دارد كه سَزَد اگر گفته شود:

نوح اگر موجه اشكم نگرد در غم تو ٭٭٭٭ آب چشمي شمرد، واقعه طوفان را[55]

از اشك خون پياده و از دَمْ كنم سوار ٭٭٭٭ غوغا به هفت قلعه مين‌ برآورم[56]

به رويم نگه كن كه بر درد عشقت ٭٭٭٭ به جز اشك خونين گواهي ندارم[57]

خلاصه آنكه حادثه كربلا تذكّرِ تأثّر و آثار همه اولياي الهي و احياي اسلام ناب محمّدي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است كه واسطة العقد و بيت الغزل سَلَف وخَلَف است؛ لذا، اين واقعه، هم به عنوان وارث مواريث سَلَف و هم به عنوان مُورَّث خَلَفِ صالح بوده و خواهد بود و رخداد قرن حاضر، يعني براندازي نظام ستمشاهي كهن و بنيانگذاري جمهوري اسلامي ايران به رهبري امام خميني و حمايت مراجع عظام و روحانيون والامقام و حضور و معاونت ملّت بزرگوار، سرافراز و غيور و شرافتمند ايران اسلامي و حماسه هشت سال دفاع مقدّس و ايثار و نثار هزاران نَفْس و نَفيس و به همزدن معادلات نظامي هر دو ابرقدرت و به انزواي سياسي كشاندن تك ابرقدرت امروز، همگي محصول ائتسا و اقتدا به مكتب شهادت و شرافت بخش كربلا بوده و هست.

لازم است اين سرمايه عظيم مذهبي با عزم ملّي، هماره از تطاول و تهاجم بعضي و نيز از تنازل و تهابط بعض ديگر مصون بماند تا درس استقلال، آزادي و تماميّت ارضي به همه احرار و آزادگان جهان به ويژه مسلمانان مظلوم عطا كند.

تا براي جامعه بشري روشن گردد كه معناي شفا و تربت كربلا تنها علاج بيماريهاي جسمي نيست، بلكه هر گونه دردي، اعمّ از اعتقادي، اخلاقي، فرهنگي، سياسي، نظامي و مانند آن در پرتو معرفت آثار تربت سالار شهيدان درمان مي شود.

لذا امام سجّاد(عليه‌السلام) و امام باقر(عليه‌السلام) همواره از آن تربت، هنگام نماز بهره عبادي ميبردند.[58]

پروردگارا! نظام اسلامي، آزادگان جهان انساني و همه مشتاقان معارف قرآن و عترت را از كوثر ولايت بهرهمند فرما.

قم جوادي آملي

اسفند 1376

 


[1]  ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 434، ح 3813.

[2]  ـ بحار الانوار، ج 57، ص 218.

[3]  ـ سوره نساء، آيه 82.

[4]  ـ نهج البلاغه، خطبه 18.

[5]  ـ همان، خطبه 133.

[6]  ـ جواهر الكلام، ج 26، ص 67.

[7]  ـ سوره فتح، آيه 4.

[8]  ـ سوره مدّثّر، آيه 31.

[9]  ـ سوره مجادله، آيه 21.

[10]  ـ سوره صافات، آيه 173.

[11]  ـ نهج البلاغه، نامه 28 (اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) به معاويه)، ذيل حديث در توقيع مبارك حضرت ولي عصر(عليه‌السلام) دربحار الانوار، ج 53، ص 178، ح 9 نيز آمده است. «نحن صنائع ربّنا و الخلق بعد صنائعنا».

[12]  ـ نهج البلاغه، خطبه 2.

[13]  ـ همان، خطبه 182.

[14]  ـ فرائد السبطين، ج 1، ص 45؛ ذخائر العقبي، ص 17.

[15]  ـ علل الشرائع، ص 177، ح 2.

[16]  ـ كافي، ج 1، ص 191، ح 5؛ كمال الدين، ص 240، ح 63.

[17]  ـ سوره فصّلت، آيات 41 ـ 42.

[18]  ـ سوره واقعه، آيات 77 ـ 79.

[19]  ـ سوره مائده، آيه 48.

[20]  ـ مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 1106.

[21]  ـ بحار الأنوار، ج2، ص92.

[22]  ـ سوره بقره، آيه 285.

[23]  ـ سوره بقره، آيه 253.

[24]  ـ سوره اِسراء، آيه 55.

[25]  ـ سوره مائده، آيه 48.

[26]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[27]  ـ سوره واقعه، آيه 79.

[28]  ـ سوره احزاب، آيه  33.

[29]  ـ كافي، ج 1، ص 193، ح 4.

[30]  ـ همان، ص 192، ح 2.

[31]  ـ همان، ح 3.

[32]  ـ نهج البلاغه، خطبه 189.

[33]  ـ همان، خطبه 239.

[34]  ـ بحار الأنوار، ج 26، ص 158.

[35]  ـ كافي، ج 1، ص 415، ح 14.

[36]  ـ نهج البلاغه، حكمت 32.

[37]  ـ نهج البلاغه، خطبه 233.

[38]  ـ نهج البلاغه، حكمت 148.

[39]  ـ كافي، ج 1، ص11، ح 3.

[40]  ـ همان، ص 204، ح 2.

[41]  ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

[42]  ـ همان، خطبه 1.

[43]  ـ نهج البلاغه، خطبه 87.

[44]  ـ سوره لقمان، آيه 30.

[45]  ـ سوره آل عمران، آيه 60.

[46]  ـ بحار الانوار، ج 28، ص 368.

[47]  ـ همان، ج 38، ص 35.

[48]  ـ سوره زخرف، آيات 1 ـ 4.

[49]  ـ زيارت جامعه كبيره.

[50]  ـ سوره شوري، آيه 11.

[51]  ـ كافي، ج 1، ص 201، ح 1؛ تحف العقول، ص 349.

[52]  ـ بحار الأنوار، ج 93، ص 356.

[53]  ـ همان، ج 2، ص 64.

[54]  ـ سوره آل‌عمران، آيات 169 ـ 170.

[55]  ـ يغما.

[56]  ـ خاقاني.

[57]  ـ عطّار.

[58]  ـ قادتنا، ج 6، ص 16 ـ 165.


دیدگاه شما درباره این مطلب
أضف تعليقات