11 01 2004 4884788 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 24

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۹)

اين آيه بشر اوّلي را برابر با فطرت خود آنها متحد مي‌داند و وحدت را امضاء مي‌كند و اختلاف و پراكندگي را نهي مي‌كند و باعث عذاب الهي مي‌داند بعد مي‌فرمايد به اينكه اين قضاي الهي بر اين مستقر شد كه فرصت كافي به اينها داده بشود تا روز قيامت لذا عذاب اينها سريع نخواهد بود و اين اختلاف ناظر به مسائل ديني است كه اختلاف در دين است و گرنه اختلافهاي خارج از دين با دين حلّ مي‌شود يعني اگر كسي درمسائل مالي اختلاف دارد بوسيلة محكمة دين حل مي‌شود اختلاف در مسائل سياسي دارد با مراجعة به سياستهاي الهي حل مي‌شود و مانند آن. امّا اختلاف در خود ميزان و ترازوست اختلاف در خود آراء ديني است آن ديگر قابل حلّ نيست مي‌فرمايد اين اختلاف از خود بشر برخواست نه از طرف ذات اقدس اله اختلافهاي سياسي و طبقاتي را انبياء حلّ كردند و لي كساني كه در دين انبياء اختلاف ايجاد كردند آن به آساني قابل حلّ نيست در آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ قصص به اين صورت آمده است كه ﴿إنّ فرعون علا في الأرض و جعل أهلها شيعاً يستضعف طائفةً منهم يذبّح أبنائهم و يستحيي نساءهم إنّه كان من المفسدين﴾ اين فاصلة طبقاتي اين تعدد و پراكندگي و تشتت را فرعون اعمال كرده است اين اختلاف سياسي و اجتماعي است كه بوسيلة قيام موساي كليم سلام الله عليه برطرف شد عدّه‌اي كه قابل هدايت نبودند به عذاب اليم گرفتار شدند بني اسرائيل ماندند فرمود ﴿و أورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها﴾[1] بعد هم اين اصل كلي است ﴿و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمةً ونجعلهم الوارثين﴾[2] پس اگر اختلاف سياسي و اجتماعي و مانند آن بوسيلة سران طغيان و ستم رخ بدهد انبياء الهي او را حلّ مي‌كنند ولي اگر علماء دين در خود دين اختلافي ايجاد كردند 72 ملّت شدند بعد خود ترازوها مختلف است اين است كه قابل برداشتن نيست ما اختلاف در اوزان و مقادير را با ترازو حلّ مي‌كنيم اگر ترازوها باهم اختلاف داشتند چه بايد كرد لذا ذات اقدس اله در اين زمينه فرمود اينها كه دين را به صورتهاي گوناگون در آوردند مستحق عذاب الهي‌اند چه اينكه در همين آيهٴ محل بحث دارد و آيهٴ 14 سورهٴ مباركهٴ شوري هم به همين صورت است كه فرمود اين انبياء عظام و انبياء اولوالعزم عليهم السلام دين واحد آوردند آنگاه در آيهٴ 14 سورهٴ مباركهٴ شوري فرمود ﴿و ما تفّرقوا إلاّ من بعد ما جائهم العلم بغياً بينهم﴾ اين اختلاف در مذهب و جنگ 72 ملت اينها عالمانه است يعني روي اهداف شخصي و اغراض شخصي در قبال هم مذهب ساختند ﴿وما تفرّقوا إلاّ من بعد ما جائهم العلم بغياً بينهم و لولا كلمة سبقت من ربّك إلي اجل مسمّي لقضي بينهم﴾ اگر آن قضاي الهي نبود كه بايد مهلت داشته باشد به حيات همة اينها خاتمه داده مي‌شد.

چه اينكه در همان سورهٴ مباركهٴ بقره آية 213 به اين صورت بيان شده بود آن جا مفصل بحث شد آيهٴ ٢١٣ سورهٴ مباركهٴ بقره ﴿كان الناس أُمة واحدة﴾ بشر به طبع اوّلي واحد بود فطرات همه يكي، خواستة همه يكي، انبياء آمدند و بعد هم يك اختلاف طبيعي پيدا كردند و اين اختلاف طبيعي يك چيز مذمومي نيست در حقوقشان در مسائل ماليشان در مسائل زندگي شان بالاخره يك اختلافاتي پيش مي‌آيد انبياء آمدند براي حلّ اختلاف و اختلافاتشان قابل حلّ بود از آن به بعد يك عدّه علما در همين ره آورد انبياء تحريفي كردند و خود اين ترازوها را دستكاري كردند كم و زياد كردند شد 72 ملت، فرمود ﴿كان الناس أُمّة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق﴾[3] اين با بالحق در اينجا يا باء مصاحبه است يا باء ملابسه يعني كتابي را كه ذات اقدس اله به انبياء عطا كرده است در كسوت حق است يا در صحبت حق است از اين جامه جدا نمي‌شود و از اين صاحب جدا نمي‌شود كتابي است همراه با حق ﴿ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه﴾[4] تا اين كتاب و دين حق بين مردم اختلافاتشان را حلّ كند و داوري كند بين مردم بعد فرمود ﴿و ما اختلف فيه﴾[5] در اين كتاب و در اين دين ﴿إلاّ الّذين أُوتوه من بعد ما جائتهم البينات﴾[6] يعني بعد از اينكه ﴿تبيّن الرشد من الغي﴾[7] بعد از اينكه مطلب براي اينها روشن شد دستكاري كردند وگرنه جنگ 72 ملت پديد نمي‌آمد چرا اينكار را كردند؟ ﴿بغياً بينهم﴾[8] روي ظلم و هوا پرستي كردند از آن مرحله به بعد كسانيكه اهل تو به و انابه و گرايش به حق بودند از فيض الهي برخوردار شدند خدا اينها را به راه راست هدايت كردن ﴿فهدي الله الّذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحقّ بإذنه و الله يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾[9] اين هدايت پاداشي است كه هدايت مستأنف است.

در جريان كثرت گرايي و پلوراليزم تا كنون محور بحث مشخص شد كه مسئله زندگي مسالمت آميز از بحث بيرون است پلوراليزم ديپلماسي از بحث بيرون است اينها حق است يعني خود اسلام مي‌داند كه همه مردم مسلمان نخواهند شد خودش به وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود كه ﴿ولئن أيتت الذين اوتوا الكتاب بكلّ آية ما تبعوا قبلتك﴾[10] عدّه‌اي هستند كه هر چه هم معجزات بياوري آنها باور نمي‌كنند ايمان نمي‌آورند پس يك عدّه مسلمانند يك عدّه يهودي اند يك عدّه مسيحي اند يك عدّه صابئينند و يك عده هم لامذهب. اينها را خدا در قرآن كريم به پيغمبر فرمود كه با مسلمانها اينچنين زندگي كنيد با اهل كتاب اينچنين زندگي كنيد و با كافران هم اينچنين زندگي كنيد اين زندگي مسالمت‌آميز در سه بخش اسلامي، توحيدي و انساني را قرآن بازگو كرد كه با كفّاري كه كاري با شما ندارند چگونه زندگي كنيد هرگز شروع به حمله نكنيد مگر آنها مهاجمانه حمله كنند و مانند آن پس كثرت گرائي به معناي زندگي مسالمت آميز جهاني را قرآن امضاء كرده است در سورهٴ مباركهٴ ممتحنه فرمود تا وقتي كه كسي مزاحم شما نبود در تبعيد رهبران شما، در زندان كردن مسلمانها هيچ كاري با شما نداشتند عليه اسلام و مسلمانان قيام و اقدامي نكردند خدا نهي نمي‌كند و نمي‌گويد با آنها رابطه نداشته باشيد پس اينها كلاً از محل بحث بيرون است بحث در كثرت گرائي راجع به مسائل ديني است كه آيا اين قرائتهاي مختلف، اديان مختلف يا دين واحد و قرائتهاي مختلف اينها همه صحيح است يا نه آنچه قبلاً گذشت 5 مطلب بود مربوط به 5 علم كه بطور فهرست حالا يكي پس از ديگري باز گو مي‌شود كه اگر خواستيد تقرير كنيد در اذهان شريف شما بيشتر بماند آن مسائلي كه مربوط به 5 علم بود و در بحث ديروز بازگو شد اين بود از نظر هستي شناسي جا براي تكثر و پلوراليزم نيست يعني چه؟ ما هستي‌شناسي بحث شد و معرفت شناسي بحث شد و اصول فقه بحث شد و فقه بحث شد و كلام در اين ٥ رشته جا براي كثرت‌گرايي نيست از نظر هستي‌شناسي هر چيزي واقعيت خاص خودش را دارد با اعتبارات و نسب و اضافات عوض نمي‌شود يعني يك موجود واقعي در موطن خودش يك حقيقتي است كه با اختلاف نسبت عوض نمي‌شود اين موجود اگر جزء جمادات يا نباتات يا حيوانات يا انسانها يا فرشته‌هاست و مانند آن چه طبيعي چه فراطبيعي هر موجودي في نفسه واحد ثابت لا يتغير، حقائق اشياء هم نظير امور اعتباري نيستند مثلاً يمين و يسار بودن، جلو و دنبال بودن و بالا و پائين بودن نزديك و دور بودن اينها امور اضافي است اينها يك واقعيتي در خارج جداي از طرف نسبت ندارند مثلاً درخت موجود است زمين موجود است آب موجود است امّا دوري و نزديكي، طرف راست و چپ اينها يك وجود خارجي جدا داشته باشند اين چنين نيست اين به اختلاف افراد فرق مي‌كند مثلاً يك درختي كه د يك جايي موجود است آن ممكن است نسبت به كسي طرف راست باشد نسبت به كسي طرف چپ باشد نسبت به كسي جلو باشد نسبت به كسي دنبال باشد نسبت به كسي كوچكتر باشد نسبت به كسي بزرگتر باشد اين قرب و بعد و يمين و يسار و امام و خلف و صغر و كبر، اينها با نسب گوناگون عوض مي‌شود اما درخت، درخت است ديگر. حقيقت اشياء جزء امور اضافي و نسبي نيستند كه هستي هر چيزي نسبت به افراد فرق بكند پس از نظر هستي شناسي هرچيزي واقعيت خاص خود را دارد و با تغير نسبتها و  اضافه ها دگرگون نخواهد شد اين يك.

از هستي شناسي كه فراغت كرديم نوبت به معرفت شناسي مي‌رسد حقائقي  كه در عالم طبيعت هست يا حقائقي كه در ماوراء طبيعت هست اينچنين نيست كه ما مصوبه  باشيم بگوئيم هر كسي هر جور فهميد درست فهميد معرفتها  فرق مي‌كند ولي بالا خره يكي درست است بقيه غلط، يكي مطابق با واقع است و بقيه مطابق واقع نيست معارف نظير نسب و اضافات نيستند نظير يمين و يسار نيستند مثلاً يك كسي كه رفته يك سمت راست درخت ايستاده اين واقعاً طرف راست درخت است يك كسي كه در آن طرف ايستاده طرف چپ درخت ايستاده، راست و چپ اينچنينند جلو و دنبال و بالا و پائين و كوچكي و بزرگي هم اينچنين است يك  چيزي ممكن است از درخت بزرگتر باشد يك چيزي ممكن است از درخت كوچكتر باشد اينها با اختلاف در نسب فرق مي‌كند اما حالا يك كسي مهندس كشاورزي  است در تشخيص بيماري اين درخت چند جور نظر دادند چند تا مهندس همه درست باشند كه نيست بالاخره يكي درست است از نظر معرفت شناسي يكي مطابق با واقع است و اگر گزارش دادند يكي از اين گزارشها صادق است و بقيه كاذب سخن در اين نيست كه كدام صدق، نافع است و كدام صدق نافع نيست  كجا راست بگوئيم كجا دروغ بگوئيم كه حكم اخلاقي است بحث در معرفت شناسي است يكوقت است آدم ممكن است دروغ بگويد كه دروغ مصلحت آميز لازم است و كذب مصلحت آميز بهتر از صدق مفسده انگيز است آن مسئلة اخلاقي است كه رأساً از محل بحث بيرون است محل بحث در معرفت شناسي اين است كه اين گزارشي كه مهندس مي‌دهد مي‌گويد اين درخت اينگونه است يك مهندس ديگر گزارش مي‌دهد كه اين درخت اينگونه نيست اينها طرفي النقيضند بالاخره يكي درست است و يكي نيست ما كه مصوبه نيستيم كه بگوئيم هر كسي  هر چه فهميد درست فهميد كه پس از نظر معرفت شناسي جا براي پلوراليزم نيست جا براي كثرت گرايي نيست كه هر كسي هر چه فهميد درست بفهمد مي‌آييم در علم سوم كه علم اصول فقه است آيا اين قرائتها، همه‌شان حجّت هستند بحث از حجّت و غير حجّت يك بحث اصول فقه است در اصول فقه ثابت مي‌شود چه حجّت است چه حجّت نيست اگر چند نفر در برداشتشان از آيه يا روايه اختلاف داشتند دراينكه محتواي آيه و مراد خدا يك چيز معين است نه چند چيز، حرفي نيست دراينكه از نظر معرفت شناسي بعضي از اينها مطابق با واقع هستند و صواب، بعضي از اينها مخالف واقعند و خطا، اين هم حرفي نيست آن يكي به هستي‌شناسي برمي‌گردد دومي به معرفت شناسي، سومي الآن بحث در اصول فقه است بحث اصولي است كه آيا حجّت است يا نه، بله اين اگر روشمند بود مجتهدانه بود با حفظ مقدمات بود از راه رفت حجّت است براي خودش و مقلّدانش و اگر مطابق با واقع بود يا مطابق با واقع نبود در ثواب و اجر فرق دارد وگرنه از نظر بحث اصولي هر دو حجّت است وامّا اگر كسي روشمندانه و مجتهدانه وارد مسائل دين نشد يك مختصري، چند سالي چهار تا نوار گوش داد چهار تا سخنراني گوش داد چهار تا محضر ديد بدون اينكه مكتب ببيند اين هم خود را جزو قاريان دين تلقي كرد كه مي‌تواند از دين برداشت كند اين چون روشمند نبود از راه نرفت فهم او براي او حجّت نيست و اگر برابر فهم خودش عمل كرد در قيامت معاقب است اين حجّتي ندارد بين خود و بين خداي خود اين علم سوم كه علم اصول فقه است بخش چهارم علم فقه است در فقه خوب اگر كسي روشمندانه، مجتهدانه برداشتي از كتاب و سنّت و مبادي دين داشت وجوب اطاعت دارد و بايد اطاعت كند و اگر اطاعت نكرد معصيت كرده و مانند آن اين وجوب اطاعت و صحت معامله يا صحت اين عقد و مانند آن حكم فقهي است چه تكليفي باشد چه وضعي، او را فقه بايد مشخص بكند اگر روشمندانه كسي اين كار را كرد عملش مي‌شود واجب و اگر انجام داد مي‌شود صحيح. مرحلهٴ پنجم علم كلام است بخشهاي كلامي است كه اگر كسي روشمندانه اين كار را انجام داد به واقع رسيد دو تا ثواب دارد و اگر مجتهدانه و روشمندانه انجام داد و به واقع نرسيد يك ثواب دارد اين همان است كه مي‌گويند للمجتهد المصيب أجران للمخطئ أجر واحد اينها علوم پنجگانه هستند كه در هيچ كدام از اين علوم پنجگانه جا براي پلوراليزم نيست جا براي كثرت گرايي كه هر كسي هر چه بفهمد حق است نيست از آن طرف ذات اقدس اله مكرر فرمود كه دين يكي بيش نيست ﴿إنّ الدين عندالله الإسلام﴾[11] چون دين براي هدايت بشر است بشر هم بيش از يك واقعيت ندارد دين كه براي رنگ نيامده براي زبان و زمان نيامده دين كه براي شرق و غرب نيامده دين كه براي نژاد و قبيله و قوم نيامده دين براي انسانيت انسان آمده و انسانيت انسان هم يكي است اين آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ روم ناظر به اين است كه انسانيت انسان تغيير پذير نيست اينكه فرمود ﴿فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله فطر الناس عليها﴾ بعد به صورت لاي نفي جنس فرمود ﴿لاتبديل لخلق الله﴾ اين انسان فطرتش عوض نمي‌شود نه غير خدا مي‌تواند عوض كند نه خدا عوض مي‌كند اما غير خدا عوض نمي‌كند چون قدرتش را ندارد خدا عوض نمي‌كند چون انسان را به احسن تقويم آفريد از اين زيباتر ممكن نيست پس براي چه عوض كند اگر ﴿لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم﴾[12] اگر در كنار اين احسن تقويم خدا شده ﴿أحسن الخالقين﴾[13] وجهي ندارد كه اين أحسن المخلوقين را دگرگون كند لذا بصورت لاي نفي جنس فرمود ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[14] تنها او مي‌تواند خليفة الله باشد لذا اگر چيزي بخواهد اين فطرت را شكوفا كند: يثيروا لهم دفائن العقول بشود همان اسلام است از آن جهت فرمود ﴿و من يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه﴾[15] هم بعد مثبت را فرمود كه ﴿إنّ الدين عند الله الإسلام﴾[16] هم بعد منفي را فرمود ﴿من يبتغ غير الإسلام ديناً فلن يقبل منه﴾[17] هم محور قبول را بازگو كرد كه اين تغيير پذير نيست ﴿لاتبديل لخلق الله﴾[18] براي اينكه به احسن وجه آفريده شده هيچ ممكن نيست انسان خلقت انسان از اين زيباتر چون اگر از اين زيباتر فرض مي‌شد و ذات اقدس اله خلق نمي‌كرد يا معاذالله جاهل بود كه نمي‌دانست از اين زيباتر ممكن است بعدها فهميد يا مي‌دانست كه از اين زيباتر ممكن است ولي نمي‌توانست يا مي‌دانست و مي‌توانست ولي آن جود و سخا را نداشت والتالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله اين با دو تا قياس استثنايي تجزيه و تحليل مي‌شود كه اگر خلق انسان از اين زيباتر ممكن بود و خدا خلق نكرده بود اين مقدم خلق نكردنش يا به فقد العلم است يا لفقد القدرت است يا لفقد الجود والسخا است اين تالي والتالي بأسره محال فالمقدم مثله لذا فرمود ما انسان را به احسن تقويم خلق كرديم ما كه عوض نمي‌كنيم ديگري هم كه قدرتش را ندارد تنها چيزي كه براي اين انسان مي‌تواند غذاي روح باشد همان اسلام است كه به وسيله انبيا آمده منتهي اختلافهاي اقليمي، زماني، مكاني، جهات ديگر باعث شد كه شرعه و منهاج عوض شده لكلّ شرعةً و منهاجاً بعضي از امورند كه هميشه حرام بودند مثل ربا هميشه حرام بود شرب خمر هميشه حرام بود اينطور نيست كه مثلاً ميگساري در يك ديني حلال بوده معاذالله در اسلام تحريم شده است اينها كه خطوط كلي فقه هستند خطوط كلي اخلاق هستند خطوط كلي حقوق هستند اينها در همه اديان يكي است مثل اينكه خطوط كلي عقايد در همه اديان يكي است مي‌ماند خطوط جزئي فقه كه مثلاً آنها چند روز، روزه مي‌گيرند اينها چند روز، روزه مي‌گيرند آنها به آن طرف نماز مي‌خوانند اينها به اين طرف نماز مي‌خوانند خطوط جزئي فقه اينها شرعه و منهاج است كه عوض شدني است اينها مهم نيست مطلب ديگر آن است كه اينها كه به سمت كثرت روي آوردند و گرايش پيدا كردند گاهي به بعضي از آيات نظير آيهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره و مائده استشهاد مي‌كنند كه خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ بقره و مانند آن خودش فرمود به اينكه هر كسي چه مسلمان چه يهودي چه مسيحي چه صابئ اينها هر كدام از اينها هر ديني داشته باشند مقبول حق است و آسيبي نمي‌بينند در سورهٴ مباركهٴ مائده با سورهٴ مباركهٴ بقره با يك تفاوت مختصري ذكر فرمود كه ﴿إنّ الذين آمنوا والذين هادوا والصابئون والنصاري﴾[19] آن‌هايي كه ﴿من آمن بالله واليوم الآخر﴾ آيهٴ ٦٢ سوره بقرهٴ اين است ﴿إنّ الذين آمنوا والذين هادوا والنصاري والصابئين﴾ اين چهار گروه را نام مي‌برد از مجوس نام نمي‌برد و از مشرك نام نمي‌برد آن كه در سورهٴ حج است بحثش كاملاً جداست در سورهٴ حج دارد كه از مؤمنان و يهوديها و مسيحيها و صابئان و مجوس و مشرك در قيامت حساب مي‌خواهد آن آيهٴ سورهٴ حج كاري به پلوراليزم و كثرت گرايي و اينها ندارد اصلاً آن تهديد هم همراه دارد اما اين آيه و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ مائده چرا خوب فرمود هر كسي اين امور سه‌گانه را داشته باشد اهل نجات است كه به آن تمسك كردند و اصراري هم داشتند كه هر كسي مي‌تواند داراي دين خاص خودش باشد ﴿إنّ الذين آمنوا والذين هادوا والنصاري والصابئين من آمن بالله﴾ يك, ﴿واليوم الآخر﴾ دو, و ﴿عمل صالحاً﴾ اين سه, ﴿فلهم أجر عند ربّهم ولاخوف عليهم ولاهم يحزنون﴾[20] آنها به اين آيه تمسك مي‌كردند براي كثرت گرايي ديني اين سخن هم شاهد داخلي بر خلاف اوست و هم شاهد خارجي. شاهد داخلي همان است كه در نوبتهاي قبل از سيدنا الاستاد علامه طباطبايي نقل شده است كه قرآن كريم در همين آيه فرمود گذشته از ايمان به خدا و قيامت از وحي و نبوت سخني به ميان نياورد سرّش آن است كه عملي در فرهنگ قرآن صالح است كه مطابق با دستور حجّت عصر باشد اين يك, عملي كه بر خلاف دستور حجّت عصر است كه قرآن او را عمل صالح نمي‌داند و اگر حجّت عصر وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم است كسي بخواهد به دستور او عمل كند قهراً به نبوت و رسالت او هم ايمان آورده است پس اصل سوم از اصول سه‌گانهٴ دين به ضميمهٴ عمل صالح در عنوان و عمل صالحاً اشراب شده است هرگز ذات اقدس اله عمل منسوخ را صالح نمي‌داند چون وقتش گذشت ديگر اين شاهد داخلي شاهد خارجي اين است كه آيات فراواني در قرآن كريم هست كه اهل كتاب را خطاب قرار مي‌دهد و از آنها به عنوان كافر ياد كرده، آنها را تهديد كرده، دعوت كرده به اسلام كه بپذيريد حتي تهديد به جنگ كرده نشد جزيه بدهيد در سورهٴ مباركه توبه دارد كه اينها ﴿ولايدينون دين الحق… حتّي يعطوا الجزية عن يدٍ و هم صاغرون﴾[21] اينها كه دين حق را قبول نمي‌كنند پس بايد جزيه بدهند خوب اگر مسيحيت بعد از نزول قرآن باز هم حق است يهوديت بعد از نزول قرآن باز هم حق است اينها يدينون دين الحق چرا ﴿لايدينون دين الحق﴾ در سورهٴ مباركهٴ توبه كه اين بحثها مفصل گذشت و خوانديم كه اينها ﴿لايدينون دين الحق﴾ و بايد جزيه بدهند پس معلوم مي‌شود كه دينشان حق نيست ديگر خوب اين چه پلوراليزمي است چه كثرت گرايي است كه اينها را دين حق نمي‌داند آيهٴ 29 سورهٴ مباركهٴ توبه بود كه مفصل هم اينجا بحث شد فرمود ﴿قاتلوا الّذين لايؤمنون بالله و لاباليوم الآخر ولايحرّمون ماحرّم الله و رسوله ولايدينون دين الحق من الّذين أُوتوا الكتاب﴾ اينها ايمان به خدا دارند اما در همان محدوده اگر ايمان به خدا دارند همان خدا به آنها گفته كه من در تورات شما من نوشتم بشارت دادم به پيغمبر و پيغمبر هم آمد ديگر چرا ﴿يحرّفونه من بعد ماعقلوه﴾[22] شما ﴿يعرفونه كما يعرفون أبنائهم﴾[23] شما اين پيغمبر را مثل فرزندانتان مي‌شناسيد پس چرا ايمان نمي‌آوريد خوب اگر بگويند نه ماندن بر يهوديت همچنان حق است ماندن بر مسيحيت همچنان حق است اينهمه تازيانه‌هاي قرآني براي چيست فرمود شما كه مي‌شناسيد در كتابتان هم نوشته بشارت هم داديم پس قبول كنيد نشد قاتلوا فرمود با همين اهل كتاب مبارزه كنيد ﴿من الذين أُوتوا الكتاب حتّي يعطوا الجزية عن يدٍ وهم صاغرون﴾[24] اينها به خدا معتقد نيستند اگر به خدا معتقد بودند همين خدا فرمود در تورات در انجيل فرمود كه من بعد از اينها پيغمبر خاتم مي‌آورم اين هم پيغمبر خاتم، شما هم مي‌شناسيد ﴿يعرفونه كما يعرفون أبنائهم﴾[25] خوب چرا ايمان نمي‌آوريد اينكه مكرر در مكرر آنها را به اسلام دعوت كرد وجود مبارك پيغمبر نامه نوشت، مباهله كرد، معلوم مي‌شود كه انسان نمي‌تواند با بودن قرآن بر همان انجيل منسوخ و تورات منسوخ بماند بالاخره خطوط كلي آنرا كه قرآن تصديق كرده اگر اينها بگويند ما معتقديم كه خدا هست و واحد است و لاشريك له خوب اينها مطابق با قرآن است عمده آن است كه در منهاج و شريعت تابع اين باشيم و نبوت وجود مبارك پيغمبر صل الله عليه و آله و سلم را قبول بكنيم.

سؤال: جواب: بله آنهايي كه درباره كفار گفتند كفار بالاخره قبول نكردند ولي كاري با شما ندارند اينها كساني هستند كه به دين خودشان هم عمل نمي‌كنند اينها ﴿يحرّفون الكلم عن مواضعه﴾[26] و ﴿ويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾[27] اينها علماي درباري هستندكه تورات نويس هستند انجيل نويس هستند شبانه عوض مي‌كنند و بعد مي‌گويند كه اين تورات است ﴿ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾ با اينها مبارزه مي‌كند آن عوام بيچاره را هم اينها در بند كشيدند فرمود اينها ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عند الله ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾ خوب آنكه كافر است كاري با آ‌دم ندارد حجّت خدا هم بر او بالغ نشده چيزي هم نمي‌فهمد فرمود يك زندگي مسالمت آميز داشته باشيد مادامي كه كاري با شما ندارند با اينها هم فرمود زندگي مسالمت آميز داشته باشيد فرمود اينها مرزشان را مشخص كنند بگويند ما كافريم بگويند ما تورات را قبول نداريم انجيل را قبول نداريم چرا حالا شب نويس دارند و شب نامه دارند روز آن را به عنوان تورات مي‌فروشند ﴿فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا ثمناً قليلاً﴾[28] بنابراين اينچنين نيست كه آن آيه كثرت‌گرايي ديني را امضا بكند بگويد كه يهوديها درست هستند مسيحيها درست هستند صائبان همه درست هستند هر كس هر چيزي گفت درست است.

سؤال: جواب: آنها مثل زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم جزيه را مي‌پذيرند در چهره پرچم وجود مبارك حضرت حجت سلام الله عليه نوشته است كه البيعة لله. حكومت، حكومت اسلامي خواهد بود در كل جهان نه اينكه همه اينها مسلمان خواهند شد از آيات سورهٴ مباركهٴ مائده كه بحثش گذشت كاملاً برمي‌آيد كه يهوديها تا روز قيامت هستند مسيحيها تا روز قيامت هستند نسلشان منقرض نمي‌شود و به عذاب اختلاف هم مبتلا هستند منتهي آن روز جزيه مي‌دهند در سورهٴ مباركهٴ مائده دربارهٴ يهوديها و درباره مسيحيها با اين تفاوت يك جا اغراء تعبير شده و يك جا القا فرمود ﴿فأغرينا بينهم العدواة والبغضاء إلي يوم القيامة﴾[29] اين يك درباره گروه ديگر ﴿و ألقينا بينهم العداوة والبغضاء إلي يوم القيامة﴾[30] معلوم مي‌شود إلي يوم القيامة اينها هستند منقرض نمي‌شوند با اختلاف زندگي مي‌كنند بيچاره‌ها، منتهي آن روز جزيه مي‌دهند مثل همان اهل كتابي كه در صدر اسلام در حضور پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم بودند و جزيه مي‌دادند اين حديثي كه در بحث ديروز خوانده شد از اين كتاب شريف كه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلم فرمود الأنبياء إخوة و أُمهاتهم شتّي و دينهم واحد بعضي از آقايان سعيشان مشكور زحمت كشيدند از مسند احمد حنبل، از صحيح مسلم، از مستدرك از بسياري از اين جوامع روايي اهل سنت اين حديث شريف پيدا شده يعني در صحيح مسلم، جلد هفتم، صفحهٴ 96 در مسند احمد حنبل جلد دوم، صفحه 319 و مانند آن هست كه حضرت فرمود الأنبياء إخوة أُمهاتهم شتّي و دينهم واحد.

سؤال: جواب: حجت است اصلش همه احكامش بايد به صورت حجت اصل باشد يعني عباداتش اينچنين باشد ديگر لحم خنزير نخورند ديگر شراب نخورند ديگر ربا نخورند كه أخذهم الربا نباشد و مانند آن عملي را قرآن صالح مي‌داند كه مطابق با دستور حجت عصر باشد.

سؤال: جواب: آن‌هايي را كه تحريم كرده عمل صالح ديگر نيست ﴿إنّما الخمر والميسر و الأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه﴾[31] خوب اين ديگر عمل صالح نيست كه هر جا هم كه هستيد ﴿فوّلوا وجوهكم شطره﴾[32] المسجد الحرام ديگر مستدبراً نماز خواندن عمل صالح نيست كه ﴿فمن شهد منكم الشهر فليصمه﴾[33] اگر كسي در ماه مبارك رمضان روزه نگيرد در غير ماه مبارك رمضان روزه بگيرد كه عمل صالح نيست كه آن وقت كدام عمل مي‌شود صالح؟

سؤال: جواب: اينها اخلاقيات كلي است خطوط كلي اخلاق است، خطوط كلي فقه است كه امضا شده اما اگر كسي بعضي عمل را مثلاً راست گفته مال كسي را نخورده ولي شراب هم خورده، نماز هم نخوانده، روزه را هم كه خورده اين ديگر عمل صالح انجام نداد ديگر يعني اگر كسي القاب و اينها هيچ نقشي ندارد كسي به خدا و قيامت معتقد باشد يك, به پيغمبر معتقد باشد سه به مبدا و معاد و اينها, و كارهاي او هم برابر با حجّت عصر باشد حجّت هر عصر در عصر حضرت آدم حكم آن بود در عصر حضرت ابراهيم حكم بود تا رسيد به عصر پيغمبر اسلام عليهم الصلاة و عليهم السلام اين يك اصل كلي قرآني است لذا قرآن كريم از يهوديهاي زمان حضرت موسي به عظمت نام مي‌برد ﴿و من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون آيات الله﴾[34] از آنها در نهايت تجليل و تكريم نام مي‌برد همانطوري كه پيغمبر اصحابي داشت وجود مبارك حضرت عيسي سلام الله عليهم أجمعين حواري داشتند وجود مبارك حضرت موسي سلام الله عليه هم اصحاب خاص داشت از آنها خيلي با عظمت قرآن كريم نام مي‌برد ﴿و من أهل الكتاب أمّة قائمة يتلون آيات الله﴾[35] خوب اينها كساني هستند كه اهل بهشت هستند حق شفاعت هم احياناً دارند اين اصل كلي است هر كسي در هر عصري به خدا معتقد بود به قيامت معتقد بود به حجّت آن عصر معتقد بود و طبق دستور حجّت عصر عمل كرد خواه آن حجّت عصر وجود مبارك موساي كليم باشد خواه آن حجّت عصر وجود مبارك عيساي مسيح باشد تا به عصر خود ما كه الآن پيغمبر اسلام است و وجود مبارك حضرت حجّت، بايد به دستور حجّت عصر عمل بشود تا عمل بشود صالح اين شاهد داخلي آن هم شاهد داخلي كه اينطور تعبير مي‌كند كه اينها كافرند اينها ﴿لايدينون دين الحق﴾[36] خوب اگر هر كسي به مذهب خودش باقي باشد حق باشد كه دين حق دارد كه.

سؤال: جواب: جاهل قاصر چون ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة﴾[37] نيست رفع القلم از مالايعلمون خوب كسي كه جاهل است قلم تكليف از او برداشته شده و قرآن كريم كسي را اهل هلاكت مي‌داند كه براي او ﴿قد تبيّن الرشد من الغيّ﴾[38] باشد فرمود ﴿ليهلك من هلك عن بيّنة﴾[39] فرمود كسي كه مطلب براي او روشن نشد مثل كفار مستضعفي كه در مناطق دوردست كافر نشين به سر مي‌برند آنها كه اهل جهنّم نيستند اين وعده بهشت شامل حال آنها نمي‌شود اين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ بقره و سورهٴ مائده وعده بهشت را به آن افرادي داده است كه از نظر اصولي معتقد و از نظر فروع عملشان با حجت عصر مطابق باشد اينها بهشتي هستند اما آنها كه كافر مستضعفند دسترسي ندارند جاهل هستند آنها معذب نيستند نه بهشتي هستند حالا كجا به سر مي‌برند چطور مشمول لطف الهي هستند حساب خاص خودش را دارد اعراف هستند يا جاي ديگرند بحث بر اين است كه اينها اگر بخواهند كه سعادتمند باشند چون اين پلوراليست‌ها مي‌گويند اينها سعادت است اينها كمال است اينها راه حق است اينها دين حق است داعي نداريم ما اينها را دعوت بكنيم قرآن مي‌فرمايد كه سعادت و كمال و بهشت رفتن مال كسي است كه از نظر اصول، اصولي معتقد باشد و از نظر فروع هم طبق دستور حجّت عصر عمل كرده باشد.

والحمد لله رب العالمين

 

[1]  ـ اعراف، ١٣٧.

[2]  ـ قصص، ٥.

[3]  ـ بقره، ٢١٣.

[4]  ـ بقره، ٢١٣.

[5]  ـ بقره، ٢١٣.

[6]  ـ بقره، ٢١٣.

[7]  ـ بقره، ٢٥٦.

[8]  ـ شوري، ١٤.

[9]  ـ بقره، ٢١٣.

[10]  ـ بقره، ١٤٥.

[11]  ـ آل عمران، ١٩.

[12]  ـ تين، ٤.

[13]  ـ مؤمنون، ١٤.

[14]  ـ روم، ٣٠.

[15]  ـ آل عمران، ٨٥.

[16]  ـ آل عمران، ١٩.

[17]  ـ آل عمران، ٨٥.

[18]  ـ روم، ٣٠.

[19]  ـ مائده، ٦٩.

[20]  ـ بقره، ٦٢.

[21]  ـ توبه، ٢٩.

[22]  ـ بقره، ٧٥.

[23]

[24]  ـ توبه، ٢٩.

[25]  ـ بقره، ١٤٦.

[26]  ـ نساء، ٤٦.

[27]  ـ بقره، ٧٩.

[28]  ـ بقره، ٧٩.

[29]  ـ مائده، ١٤.

[30]  ـ مائده، ٦٤.

[31]  ـ مائده، ٩٠.

[32]  ـ بقره، ١٤٤ و ١٥٠.

[33]  ـ بقره، ١٨٥.

[34]  ـ آل عمران، ١١٣.

[35]  ـ آل عمران، ١١٣.

[36]  ـ توبه، ٢٩.

[37]  ـ انفال، ٤٢.

[38]  ـ بقره، ٢٥٦.

[39]  ـ انفال، ٤٢.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق