26 09 2011 4783446 شناسه:

تفسیر سوره مومنون جلسه 31 (1390/07/04)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿91﴾ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَي عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿92﴾

جدال احسن قرآن در مقابله با اعتماد باطل مشركين

چون سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در مكه نازل شد و فضاي حاكم در مكه آلوده به شرك بود قرآن كريم براهين توحيدي را در كنار مسائل وحي و نبوّت و همچنين معاد, مبسوطاً در اين سور‌ه ذكر فرمود. فضاي شرك‌آلود مكه اين نبود كه آنها قائل بودند دو واجب‌الوجود در عالَم هست يا قائل به تعدّد خالق بودند يا قائل به تعدّد ربّ كل و ربّ‌الأرباب بودند, ربّ‌الأرباب و ربّ‌الآلهه را يكي مي‌دانستند از اين جهت موحّد بودند خالق كل را يكي مي‌دانستند از اين جهت موحّد بودند واجب‌الوجود را هم كه يكي مي‌دانستند از اين جهت موحّد بودند, مشكل مشركان در تعدّد ربوبيّت بود لذا در همين سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ 84 به بعد به اين صورت آمده است: ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ ٭ قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ٭ قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَيَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اينها را به عنوان اصول معقول و مقبول ذكر مي‌كنند تا آنچه مي‌آيد به صورت جدال احسن باشد يعني از مقدّماتي كه حق است از يك طرف و مورد قبول طرف است از طرف ديگر استفاده ‌شود اين مي‌شود جدال احسن, اگر از مقدّمات حق و معقول از آن جهت كه حق و معقول است استفاده بشود مي‌شود برهان و اگر از مقدّماتي كه مورد قبول طرف است منتها او در اثر جهل پذيرفته استفاده شود مي‌شود جدال باطل ولي اگر مقدّماتي حق بود و معقول و مقبول بود مي‌شود جدال احسن.

در اين چند آيه اول از آنها اقرار گرفت كه اينها هم في‌نفسه حق است هم مورد پذيرش مشركان, وقتي اين‌چنين شد اين كلام مي‌شود جدال احسن. در چنين فضايي برهان اقامه كرد فرمود او نه ولد دارد كه شما فرشتگان را فرزند او بدانيد نه تعدّد اله در عالَم ممكن است پس فرض در اين است كه آنها واجب‌الوجود را واحد مي‌دانند خالق كل را واحد مي‌دانند مدير كل را, ربّ الأرباب را, اله الآلهه را واحد مي‌دانند, آن كه ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ به دست اوست[1] را واحد مي‌دانند بعد در تعدّد آلهه و ارباب كه كارها به آنها واگذار شده است اختلاف توحيدي دارند. كوشش و سعي جناب فخررازي كه دارد برهان اقامه مي‌كند بر توحيد واجب يا بر توحيد خالق,[2] اينها نارواست براي اينكه گرچه مطلب حق است ولي آيه ناظر به توحيد واجب‌الوجود نيست ناظر به توحيد خالق نيست.

پرسش: ...

پاسخ: چرا ديگر, ربّ‌الأربابي كه كارها را واگذار كرده به ارباب متفرّقون و در عالَم سهمي ندارد اين ديگر توحيد افعالي نيست كارها را ديگران دارند انجام مي‌دهند و براي تقرّب به او هم بايد اين بتها را پرستيد تا انسان را به آن ربّ‌الأرباب نزديك بكند, اين عين شرك است.

افعال ملائكه تحت تدبير و مديريت الهي

خب در چنين زمينه‌اي قرآن برهان اقامه مي‌كند پس كوشش جناب فخررازي يك كوشش كلامي است و حق است ولي كوشش تفسيري نيست بحث در اين نيست كه واجب واحد است يا خالق واحد است يا ربّ‌الأرباب واحد است بحث در اين است كه ارباب جزئيه نداريم و تنها همان خدا دارد عالَم را اداره مي‌كند و اگر فرشتگان‌اند, مدبّرات امرند به اذن خدا. در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[3] همين بيان نوراني كه در سورهٴ «انبياء» براي فرشته‌ها آمده براي اهل بيت(عليهم السلام) هم در زيارت جامعه كبير آمده كه اينها «عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»[4] خب اينها كه بالاتر از ملائكه‌اند اگر ملائكه ﴿بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[5] هستند خب اين ذوات قدسي هم «بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» هستند ديگر توسّل به اينها و استشفاي از اينها محذوري ندارد.

فرشتگان بندگان خدايند فرشتگان اعتراف مي‌كنند مي‌گويند: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[6] گذشته‌هاي ما علل سابقهٴ ما در تحت تدبير الهي‌اند معاليل ما شئون ما و آثار و كارهاي ما در تحت تدبير حقّ‌اند بين گذشته و آينده كه حوزهٴ درون و هويّت ماست در تحت تدبير حق است; اين سومي عمقش به قدري است كه بسياري از مفسّران [متوجّه نشدند و] اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ را برگرداندند به حوادث روزگار! اين ﴿مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾ نه يعني حوادث روز, يعني بين گذشته و آينده آن وقت چيزي براي بشر [و فرشته و ديگر موجودات] نمي‌ماند گذشته را كه او تدبير مي‌كند آينده را كه او تدبير مي‌كند حوزهٴ هويّتي ما را هم كه او تدبير مي‌كند اين مي‌شود توحيد افعالي. ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ ما هم همين طوريم اين طور نيست كه بخشي از كارها به عهدهٴ ما باشد بخشي از كارها ـ معاذ الله ـ به عهدهٴ خدا اين طور نيست. فيض او نه خود او «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة»[7] بر اساس توحيد افعالي يك مدير كل است دارد عالَم را اداره مي‌كند تمام بحثها هم در فصل سوم است نه در هويّت مطلقه بحث است چون جا براي بحث نيست نه در اكتناه صفات ذاتي است كه عين ذات است آنجا هم جا براي بحث نيست, وجه الله است فيض الله است تدبير خداست ربوبيّت خداست كه فعل خداست و اين فعل كلّ عالم را پوشش مي‌دهد. خب در اين فضا قرآن دارد برهان اقامه مي‌كند پس تمام بحثها بايد در اين فضا باشد.

محذورات سه‌گانه در تعدّد ربوبيّت عالم

قرآن در اين فضا بر اساس سه فصل بحث كرده كه اگر تعدّد ربوبيّت باشد تعدّد آلهه باشد در سه فصل بحث كرده و محذورهاي هر سه فصل را هم ذكر كرده: يكي اصل تعدّد في نفسه محذور دارد يكي اينكه اين آلههٴ متعدّده با هم درگير مي‌شوند فصل سوم آن است كه اين نظام فروپاشيده مي‌شود عالَم به هم مي‌خورد; يك بحث در اين است كه دو خدا ممكن نيست دوتا ربّ ممكن نيست يك بحث در اين است كه اين دوتا ربّ با هم درگير مي‌شوند بحث سوم و فصل سوم آن است كه اگر چند پروردگار و ربّ و اله داشته باشيم عالَم متلاشي مي‌شود.

تبيين محذور اول  و دوم

اين سه فصل را قرآن كريم هر كدام را در جاي خود ذكر كرده فصل سوم كه مربوط به فروپاشي عالَم باشد در [آيهٴ 22] سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مبسوطاً گذشت آن فصل اول و دوم را هم اينجا به آن اشاره مي‌كنند فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ با خدا, خداي ديگر نيست چرا؟ «إذ لو كان معه إلهٌ آخر» كه اين مقدّم محذوف است ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر كدام از آنها كار خودشان را انجام مي‌دهند اينها منتظر نيستند كه ديگري چه مي‌خواهد آنكه مسئول زمين است زمين را اداره مي‌كند آنكه مسئول فضا و هواست فضا و هوا را اداره مي‌كند ديگر نگاه نمي‌كند كه زمين اگر بخواهد كشاورزي و باغداري داشته باشد بايد فضا ببارد او كاري به آن ندارد كه اين زمين را دارد اداره مي‌‌كند او هم فضا را اداره مي‌كند خب اين شدني نيست هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد اينكه نظم نشد (اين يك) اگر بخواهند كار خودشان را انجام بدهند الاّ ولابد درگيري پيش مي‌آيد آن يكي مي‌خواهد زمين را اداره كند مي‌گويد من زمين را اين طور مي‌خواهم اداره كنم آن يكي مي‌گويد من فضا را مي‌خواهم اداره كنم بايد تگرگ بياورم باران بياورم برف بياورم سرما بياورم اول درگيري است ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ تالي فاسد اول كه هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد خب هر كسي كار خودش را انجام مي‌دهد. ما كه چندتا عالَم نداريم كه يك عالم منسجم داريم نمي‌شود هر كسي كار خودش را انجام بدهد بخواهند با ملاحظهٴ ديگري كار انجام بدهند هر كدام به اين فكر است كه ديگري را طرزي منظّم بيابد كه با كار او هماهنگ باشد ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾.

محذور سوم: تعدّد ربوبيت موجب فساد عالم

آنچه به فصل سوم برمي‌گردد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين بود فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا[8] اگر مدبّران اين عالَم بيش از يكي باشد اين نظام به هم مي‌خورد كه مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» يعني آيهٴ 22 سورهٴ «انبياء» بحثش گذشت منتها چند سؤال مي‌ماند: يكي اينكه مشركان كه معتقد نبودند اين بتها خالق‌اند مي‌گفتند بتها ربّ‌اند نه خالق در حالي كه تالي فاسد اولِ اين برهان سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است كه ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ آنها كه مي‌گويند: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[9] اين ﴿خَلَقَ﴾ ديگر چيست؟ در آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه خَلق دو قسم است يكي كان‌ي تامّه است كه آفرينش است كه اين براي خداست, يكي كان‌ي ناقصه است كه تدبير است تدبير هم خلق است چرا ربّ حتماً بايد خالق باشد؟ براي اينكه اين دارد بين موضوع و محمول بين وصف و موصوف بين مقدّم و تالي ربط ايجاد مي‌كند تدبير سنخي از خلقت است نحوي از آفرينش است اگر كسي يك گياه را دارد مي‌پروراند يعني چه؟ يعني به او بالندگي مي‌دهد رشد مي‌دهد ميوه مي‌دهد برگ مي‌دهد شاخه مي‌دهد همين است ديگر, كان‌ي ناقصه هم نوعي از خلقت است و اگر كسي ربّ بود حتماً بايد خالق هم باشد اين يا بر اساس برهان تلازمي است كه پروردگار حتماً بايد آفريدگار باشد يا نه, خود پروراندن و تدبير نوعي از خلقت است به اين دو بيان اين تالي مي‌تواند تام باشد.

در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» گذشت كه بحث در ربوبيّت است نه بحث در خالقيّت خالق, خالق عالَم را خلق كرده خدا عالم را خلق كرده اما اگر كسي بخواهد اين عالَمِ موجود را اداره كند بيش از يك نفر باشد اين عالم موجود فاسد مي‌شود اين كان‌ي تامّه به ليس‌ي ناقصه تبديل مي‌شود نظمش به هم مي‌خورد چرا؟ براي اينكه فرض در اين است كه خالق خداست و عالم را خلق كرده تدبير و پروراندنِ اين عالم به دست چند بت است به دست چند اله است اين چند اله كه با كان‌ي تامّه كار ندارند كه با كان‌ي ناقصه كار دارند يعني يا به هم مي‌زنند يا منظّم مي‌كنند چون هر كدام مستقل از ديگري كار مي‌كند به هم مي‌زند, البته به ‌هم خوردن نظم منتهي مي‌شود به به‌ هم خوردن اصل كان‌ي تامّه كه در ذيل همان آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بيان نوراني حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه آنجا آمد حضرت همين بيان را در دعاي عرفه دارد منتها با اضافهٴ يك تالي فاسد ديگر فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا»[10] چون آنجا همان بيان نوراني حضرت نقل شد كه اين ناظر به كان‌ي تامّه است يعني نه تنها نظمش به هم مي‌خورد اصلاً ريشه‌اش منهدم مي‌شود خب دوتا تالي فاسد در دعاي عرفه است ادعيه هم يفسّر الآيات را, زيارات هم همين طور است تنها آيه را آيه تفسير نمي‌كند آيه را زيارات, ادعيه, روايات كه خب كاملاً تفسير مي‌كنند. بنابراين حوزهٴ اين سه فصل مشخص است فصل اول اين است كه اصلاً تعدّد اله ممكن نيست براي اينكه هر كدام بايد كار خودش را انجام بدهد دوم اين است كه هر كدام با ديگري درگير مي‌شود ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ سوم اينكه عالم فاسد مي‌شود.

ديدگاه علامه طباطبايي در معناي آيه ﴿لَعَلاّ بَعْضُهُم علي بَعضٍ﴾

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد كه اين ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ ناظر به اين نيست كه اينها عُلوّ دارند نظير ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الأرْضِ[11] فساد و علوّ و برتري‌طلبي نيست معنايش اين است كه اگر چند خدا عالَم را اداره كند اينها بايد درجات داشته باشند بعضي عالي‌اند بعضي اعلا بعضي عظيم‌اند بعضي اعظم, چرا؟ براي اينكه بعضيها ربّ درختها هستند بعضي ربّ بحرند بعضي ربّ معدن‌اند بعضي ربّ‌الأرض‌اند, خب آن كه ربّ‌الأرض است خطوط كلي زمين را او اداره مي‌كند او كه تدبير دريا يا صحرا يا معدن يا كوه يا مانند آن در اختيار اوست او گوشه‌اي از زمين و موجودات زميني را اداره مي‌كند پس بنابراين بعضيها بايد عالي باشند بعضي داني بعضي اعلا بعضي عالي بعضي اسفل و اين با ربوبيّت و الوهيّت سازگار نيست.[12] اين سخن في نفسه درست است اما به شهادت ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ كه در فصل اول است و به شهادت ﴿لَفَسَدَتَا[13] كه در فصل سوم است اين ناظر به درگيري و تنازع آلهه است چون هر كسي مي‌خواهد مطابق با اراده و علم خود جهان را اداره ‌كند ولي اگر كسي قائل به تفويض شد هم بر مبناي اخير اشكال وارد مي‌شود هم بر مبناي سيدناالاستاد.

بطلان تفويض در ربوبيت عالم

اگر كسي بگويد كه خداي سبحان عالَم را آفريد و تدبير امور را به اين بتها واگذار كرده است گرچه تفويض مستحيل است هم تفويض در كلّ نظام هم تفويض در قبال جبر در افعال انساني ولي اگر تفويض باشد معنايش اين است كه خداي سبحان مطابق درجات اين آلهه مثلاً يكي جزء قدّيسين بشر است يكي جزء ملائكه است يكي جن است و مانند آن, مطابق درجات وجودي اينها كارها را تقسيم كرده كه اينها شدند مدبّرات امر منتها بالتفويض. به هر كدام از اينها مأموريت خاص و حوزهٴ مخصوص داده است و كار را به اينها واگذار كرده و ـ معاذ الله ـ خودش ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ[14] شد خب اگر اين‌چنين شد نه آن ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ كه گفته شد مطرح است نه استعلايي كه ايشان فرمودند[15] مطرح است براي اينكه خداي سبحان مدبّر كل است اين آلهه را او آفريده عالَم را او آفريده كارها را تقسيم كرده و به هر كدام مأموريت ويژه داده و خودش الآن مغلولة اليد كنار نشسته است! اين تفويض كه مستحيل است هيچ كدام از آن تالي فاسدها را به همراه ندارد ديگر ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ نيست براي اينكه هر كدام مأموريت ويژه دارند با ديگري بايد هماهنگ باشند ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ نيست ﴿لَفَسَدَتَا[16] نيست; منتها الله مغلولةاليد باشد مستحيل است زيرا كسي كه قدرتش نامتناهي است چه كسي دستش را ببندد و موجودات ديگري كه ذاتاً فقير الي الله‌اند چگونه مستقل بشوند؟!

دو برهان قبلاً ذكر شد كه حدّ وسط برهان اول, غناي ذاتي و اطلاق قدرت الهي بود حدّ وسط برهان دوم فقرِ ذاتي ما سوي الله است نه فقير ذاتي را مي‌شود سرِ پاي خود نگه داشت كه بشود مستقل نه دست قدرت مطلقه را مي‌شود بست هم آن قدرت مطلقه مستحيل الْغُل است كه مغلولةاليد باشد و هم ما سوي الله كه ذاتاً فقيرند بسط يد اينها مستحيل است هم ممكن بشود مبسوط‌اليد محال است هم واجب بشود مغلول‌اليد مستحيل است دوتا برهاني است حدّ وسط هر كدام جداي از ديگري; تفويض بالقول المطلق محال است به هر كدام از اين دو برهان هم مي‌شود تكيه كرد.

ريشه‌يابي ادعاي باطل «مغلول‌اليد بودن خداوند»

بنابراين آنچه در فضاي حجاز بود همين بود كه مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ خدا مغلول‌اليد است همين تفكّر شرك به يهوديّت رسيده و برخي از مسلمانها كه گرفتار تفويض‌اند نظير مبتلايان به جبر, اينها مع‌الواسطه همان دامِ ديگري را مبتلا شدند. يك بيان نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است در بخش پاياني كتاب توحيد صدوق در «باب ذكر مجلس الرضا(عليه السلام)» در آنجا وقتي كه حضرت دربارهٴ اراده و امثال اراده بحث مي‌كند به آن متكلّم آن ديار مي‌فرمايد: «أحسبك ضاهيت اليهود»[17] تو همان تفكّر يهوديّت را داري كه مغلول‌اليد بودن خداست يعني همين تفكّر به تو سرايت كرده يعني همان طوري كه ما در مسائل روايات و اخبار مي‌گوييم اينها اسرائيليات است در مسائل كلامي هم يك سلسله اسرائيليات است بالصراحه حضرت تصريح كرده كه اين تفكّر كلاميِ اسرائيلي است منتها دربارهٴ اخبار خيليها روشنگري كردند گفتند اينها جزء اسرائيليات است بحثهاي كلامي و عقلي چون در حوزه‌ها مهجور است معلوم نيست كه اين فكر از كجا آمده و چه تفكّري است كه مثلاً در بين عدّه‌اي رواج پيدا كرده است; اين اسرائيليات كلامي و امثال كلامي, هست.

صعوبت احياي اعتقاد توحيدي در هند در كلام ابوريحان

مطلب بعدي آن است كه اين حرفها گرچه در حوزه‌هاي علمي كه بالأخره معدن نور و وحي است و علوم حق است خيلي شايد ضروري به نظر نرسد اما بالأخره الآن اگر بيداري اسلامي هست بيداري عقلي هست بيداري سياسي هست بيداري اجتماعي هست چشمشان به حوزه پربركت قم است. ابوريحان بيروني در آن تحقيق ماللهند مي‌گويد اگر علماي هند تلاش و كوشش مي‌كردند ديگر سخن از برهمن و برهما و بودا و امثال ذلك نبود فلاسفهٴ يونان اين راه توحيد را حفظ كردند كُشته دادند بالأخره توحيد را در يونان زنده كردند علماي هند چنين كاري نكردند اگر علماي هند هم مثل علماي يونان توحيد را زنده مي‌كردند ديگر هند گرفتار اين برهمن و برهما و بودا و امثال ذلك نبود.[18] پارسال كه چند نفر از علماي هند به قم آمده بودند به آنها همين حرف ابوريحان گفته شد اينها فقط گريه نكردند سر تكان دادند متأثّر شدند كه بله, نياكان ما غفلت كردند و اگر نياكان ما اين بحثهاي توحيدي را ترويج مي‌كردند امروز هند گرفتار مسئله برهمن و برهما و بودا نبود.

حرف ابوريحان در تحقيق ماللهند اين است كه مي‌فرمايد «إنّ اليونانيين أيّام الجاهليّة قبل ظهور النصرانيّة» چون اينها قبل از ميلاد زندگي مي‌كردند «كانوا علي مثل ما عليه الهند مِن العقيدة» خواصّ يوناني مثل خواصّ هندي بودند عوام يوناني مثل عوام هندي بودند «قبل ظهور النصرانيّة كانوا علي مثل ما عليه الهند مِن العقيده» چون ايشان مدّتها در هند دربارهٴ هند و در عقايد و مكتبهاي گوناگون هند تلاش و كوشش كردند «خاصّهم في النّظر قريبٌ مِن خاصّهم و عامّهم في عبادة الأصنام كعامّهم» تودهٴ مردم يونان مثل تودهٴ مردم هند بودند صاحب‌نظران يوناني هم مثل صاحب‌نظران هندي بودند اين در جاهليّت كهن قبل از ظهور وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) بود «و لهذا استشهد مِن كلام بعضهم علي بعضٍ بسبب الاتّفاق و تَقارب الأمرين» گاهي چون اين دو فكر شبيه هم بود از حرف حكماي يونان به سود حكماي هند سخن گفته مي‌شد گاهي به عكس از حرف هر كدام به نفع ديگري استشهاد مي‌شد لكن «لا التصحيح» نه براي تصحيح «فإنّ ما عدا الحقّ زائغٌ و الكفر ملّةٌ واحدة مِن أجل الانحراف عنه» آن جاهليّت كهن قبل از مسيحيّت در يونان با جاهليّت كهنهٴ قبل از مسيحيّت در هند يكي بود «و لكنّ اليونانيين فازوا بالفلاسفة الذين كانوا في ناحيتهم» در اثر رشد فلاسفهٴ صاحب‌نظر يوناني «حتّي نَقّحوا لهم الاصول الخاصّة دون العامّه لأنّ قُصاري الخواص اتّباع البحث و النظر و قصاري العوام التهوّر و اللجاج» صاحب‌نظران مناظره‌هاي علمي كردند بحثهاي علمي كردند به جايي رسيدند تودهٴ مردم حرفشان تعصّب است ديگر, در بين همين صاحب‌نظران سقراط پيدا شد اين سقراط موحّدانه قيام كرد فضاي جاهليّت يونان حكم به كفر او و حكم به مهدورالدم بودن او داد در بين قضات دوازده‌گانه يازده قاضي او را مهدورالدم دانستند و بالأخره سقراط را اعدام كردند «لأنّ قصاري الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصاري العوام التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف والرَّهبه يدلّ علي ذلك سقراط لمّا خالف في عبادة الأوثان» وقتي با بت‌پرستي مبارزه كرد با تودهٴ مردم در افتاد «وانحرف عن تسمية الكواكب آلهة» گفت اين ستاره‌ها آلهه نيستند ارباب نيستند اينها مخلوق خدايند «أطبق قضات أهل» همان يونان «الأحد عشر علي الفُتيا بقتله دون الثاني عشر» يازده قاضي در بين دوازده قاضي يونان اتّفاق كردند فتوا دادند كه سقراط مهدورالدم است براي اينكه اين به آلههٴ ما اهانت كرده است «حتّي قضيٰ نَحبه غير راجعٍ عن الحق» از توحيد دست برنداشت اينكه نظير ابراهيم(سلام الله عليه) نبود كه آتش برايش گلستان بشود كه اين يك عالِم موحّدي بود «و لم يك للهند أمثالهم ممّن يُهذّب العلوم»[19] در هند چنين فداكاري نبود لذا برهمن و برهما و بودا رشد كرد هنوز هم كه هنوز است گاوپرستي و گوساله‌پرستي و بت‌پرستي رايج است.

امروز وظيفهٴ علماي ايران مخصوصاً حوزه اين است اين جامعةالمصطفي اين بخشهاي ديگر اينها را طرزي موحّد بار بياورند كه ديگر در هند در اين عصر شاهد برهمن و برهما نباشيم; عدّهٴ زيادي هستند در اين عالَم كه دارند بت‌پرستي مي‌كنند. غرض اين است كه قرآن هميشه حرفش نو است و تازه است اين براهين امروز هم تازه است منتها يك سقراط مي‌خواهد كه فداكاري كند شهيد توحيد بشود كه يونان اين كار را كرده و بعد افلاطون و ارسطو رشد كردند و هند اگر اين كار را مي‌كرد ديگر ما امروز اين مشكل را نداشتيم.

اهميت و جايگاه كتاب «الميزان» در مباحث اعتقادي

به هر تقدير چند فصل است كه بايد جداگانه بحث بشود يكي اينكه تعدّد آلهه ذاتاً مستحيل است چون ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ دوم اينكه ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ سوم اينكه ﴿لَفَسَدَتَا[20] كلّ اين نظام پاشيده مي‌شود اما مسئلهٴ اينكه خالق, واحد است آن را قرآن كريم در بحثهاي ديگر مطرح كرده كه اصلِ خالق وجود دارد و ما سوي الله فقيرند به غنيّ مطلق تكيه مي‌كنند آن آيات ديگر است. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف اصول فلسفه بحث توحيديِ باز به آن معنا نداشتند گرچه در پاورقيها آمده بحث باز رسمي ايشان در توحيد همان الميزان است البته الميزاني كه علامه طباطبايي مي‌خواست اين فقط در قم مقدورش بود وگرنه ايشان قبلاً تفسير نوشتند دو جلد بود كه آن دو جلد اخيراً به صورت پنج جلد چاپ شده كه بحثهاي روايي و امثال ذلك است و ده‌ رسالهٴ عميق علمي را در آن مدت ده سال در تبريز نوشتند ولي شرح حال خودشان را كه دست‌نويس دارند مي‌فرمايند آن ده سالي كه من در تبريز بودم كه همان بحبوحهٴ ماجراي پيشه‌وري و غلام‌يحيي و مسئلهٴ حزب توده و پايان جنگ جهاني دوم و آشفته‌بازاري حوزه‌ها و مراكز بود مخصوصاً در آذربايجان, (در آنجا مرقوم فرمودند كه) دوران خسارت من همان ده سالي بود كه من در تبريز بودم با اينكه چندين رسالهٴ عميق علمي نوشتند دو جلد تفسير نوشتند.

ايشان مرد الميزان هستند در اين الميزان مخصوصاً در آن ده جلد اول خيلي حرفهاي عميق هست. اين بحث را كه برهان تمانع هرگز به توارد علّتين برنمي‌گردد و هرگز كاري به توارد واجبين ندارد كاري به توارد خالقين ندارد كاري به توارد دو ربّ كل ندارد بلكه مربوط به تعدّد ارباب جزئي است اين را در الميزان به صورت مبسوط ذيل همان آيه [22] سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه گذشت مشخص كردند كه ممكن نيست ما دو خدا داشته باشيم اينها برابر ما هو الواقع كار انجام بدهند خب ما هو الواقع در كار نيست ولي اگر تفويض به اين معنا باشد خداي سبحان كه ما هو الواقع را مي‌داند مطابق ما هو الواقع كارها را واگذار بكند هيچ كدام از اين محذوراتي كه در اين پنج فصل ذكر شده وارد نمي‌شود نه محذور سورهٴ مباركهٴ «انبياء» نه اين دو محذور سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» و نه محذورات ديگر منتها اصل تفويض مستحيل است للبرهانين يكي اينكه غنيّ مطلق قادر مطلق نمي‌تواند مغلول‌اليد باشد دوم اينكه فقيرِ محض را نمي‌شود مستقل كرد.

تبين فقر ذاتي انسان

پرسش:....

پاسخ: بله, سنّت الهي بر اساس قدرت بي‌پايان او و غناي ذاتي او و فقر ذاتي ما سوي الله استوار است اين قابل تغيير نيست حرف را نمي‌شود اسم كرد چون حرف بودنِ حروف اعتباري است ذاتي نيست ما اين «مِن» را كه بين سير و بَصره است فقط وسيلهٴ ربط است مي‌گوييم «سِرتُ مِن البصرة إلي الكوفه» از منظر ديگر او را به عنوان اسم نگاه مي‌كنيم و يك الف و لام روي آن در مي‌آوريم مي‌گوييم «المِن للإبتداء» اين «مِن» كه الف و لام قبول كرده و مبتدا شده اسمِ آن «مِن» است كه در «سِرتُ مِن البصره» است اين چون ذات نيست انقلاب‌پذير است تحوّل‌پذير است اعتبارپذير است اما اگر چيزي ذاتش حرف بود ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[21] بود نه ذات به معناي ماهيّت, ذات به معناي هويّت.

در بحثهاي قبلي در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» و امثال «ابراهيم» گذشت كه فقر براي هويّت انسان نظير زوجيّت اربعه نيست زيرا زوجيّت, لازمهٴ ذات است و هر لازمي رتبةً از ملزوم مؤخّر است در مقام ذات, اربعه زوج نيست براي اينكه زوجيّت, كيفيّت مختصّ به كمّيّت است در مقولهٴ كيف جا دارد اربعه كمّ است دو چيز هستند زوجيّت حتماً يعني حتماً بيرون از ذات اربعه است و فقر براي هويّت اشياء نظير ناطقيّت انسان نيست نظير انسانيّت انسان هم نيست زيرا اين ماهيّت است ماهيّت از هويّت فاصله دارد اگر ـ معاذ الله ـ فقر براي انسان و امثال انسان نظير زوجيّت اربعه بود لازم بود كه انسان در مقام ذات, فقير نباشد و اين محال است فقر براي هويّت انسان نظير انسانيّتِ انسان هم نيست زيرا انسان, حيوان ناطق است و ماهيّت است و جنس و فصل دارد تحت مقوله است و بيرون از مرز هويّت است اگر اين فقر براي ما نظير ناطقيّت ما بود نظير ماهيّت ما بود باز از حوزهٴ هويّت ما جداست بلكه فقر براي ما خودِ هويّت ماست اگر اين‌چنين شد انسان در تمام حالات خود را در محضر و مظهر خدا مي‌بيند. ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[22] نه يعني فقر, وصف لازم شماست مثل زوجيّت اربعه ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ نه يعني اين ماهيّت شماست نظير انسانيّت شما ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ يعني آنكه داد فقيرانه داد, اين هستي, فقير است خب شما به هستيِ فقير چه مي‌خواهي بدهي؟! اين حرف را كه نمي‌تواني مستقل كني چيزي به او بدهي بگويي من حالا كار ندارم برو اداره كن, اين منظور انسان و غير انسان نيست ما سوي الله همين طور است.

انسان و جهان, آيات تكويني خداوند

خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را! اين از لطايف فرمايش ايشان است مي‌فرمايد به تعبيرات قرآن كريم جهان, آيت است اين آيه آيه بودن كه ديگر در بسياري از آيات قرآن وجود دارد آسمان آيت است زمين آيت است در و ديوار آيت‌اند هر موجودي كه در جهان است آيت و علامت حق است اين علامت بودن چند گونه است يك سلسله علامتهاي اعتباري است مثل اينكه پرچم, علامت استقلال كشور است يا فلان فلز وقتي روي دوش كسي است علامت درجهٴ فلان است اينها اعتباري است بعضي از امور علامت‌اند آيت‌اند و تكويني‌اند ولي محدود; يك چمن علامت و آيت آب است اما مادامي كه سبز است وقتي پژمرده شد و خاك شد و زير پا قرار گرفت ديگر آب را نشان نمي‌دهد; دود علامت آتش است مادامي كه به صورت دود در آمده اما وقتي تلطيف شده به صورت هوا در آمده ديگر آيت و علامت آتش نيست. انسان يا موجود ديگري كه آيت حق است در جميع شرايط و اوزان و اوضاع آيت حق است اين اگر خاك بشود خدا را نشان مي‌دهد آب بشود خدا را نشان مي‌دهد در هيچ حالتي نيست كه آيت حق نباشد.

از اين به بعد حالا كه مشخص شد كه آيت بودن جهان نسبت به ذات اقدس الهي از سنخ آيت اعتباري نيست تكويني است (يك) و تكوينِ مقطعي نيست بلكه مستمرّ و دائمي است (دو) حالا به اينجا مي‌رسيم كه اين آيت بودن آيا نظير زوجيّت اربعه است اگر ما مي‌گوييم درخت آيت حق است يا وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد: «ما لله آيةٌ أكبر مِنّي»[23] يعني حضرت آيت عظماي حق است همان طوري كه اربعه زوج است آيت بودن انسان نظير زوجيّت اربعه است؟ اگر اين باشد پس معلوم مي‌شود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ آيت نيست; آيا آيت بودن وجود مبارك حضرت امير يا آيت بودن انسان براي خدا نظير انسانيّت انسان است يعني به منزلهٴ ماهيّت است كه از هويّت جداست و فاصله دارد و دنباله‌روست و تابع است و فرع هويّت است؟ اگر اين باشد  معلوم مي‌شود كه در هستهٴ مركزي آيت نيست; يا نه, آيت بودن انسان نظير زوجيّت اربعه نيست نظير انسانيّتِ انسان نيست بلكه در محور هويّت او رفته جا كرده آن وقت هويّتش را گذاشته كنار, چيزي نمي‌ماند براي انسان, انسان «ليس إلاّ آيةُ الحق» اگر «ليس الاّ آية الحق» نشان را شما بخواهي مستقل كني يعني چه؟! اگر او سِمتي داشته باشد معلوم مي‌شود در آن سِمت نشان حق نيست در حالي كه اين مستحيل است.

بنابراين تفويض بالقول المطلق مستحيل است نه قدرت نامتناهي مغلول‌اليد مي‌شود كه يك برهان است و نه حرف, مستقل مي‌شود كه برهان ديگر است; تفويض كه محال شد پس ربوبيّت منحصراً از آنِ خداست و ديگران مدبّرات امرند به اذن الله, آن‌گاه مي‌شود آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾.[24]

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ مؤمنون, آيات 88 و 89; سورهٴ يس, آيهٴ 83.

[2] . ر.ك: التفسير الكبير, ج23, ص291.

[3] . سورهٴ انبياء, آيات 26 و 27.

[4] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610.

[5] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 27.

[6] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.

[7] . الكافي, ج1, ص86; ر.ك: التوحيد (شيخ صدوق), ص306.

[8] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[9] . سورهٴ لقمان, آيهٴ 25; سورهٴ زمر, آيهٴ 38.

[10] . اقبال الأعمال, ص342.

[11] . سورهٴ قصص, آيهٴ 4.

[12] . ر.ك: الميزان, ج15, ص62 و 63.

[13] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 64.

[15] . ر.ك: الميزان, ج15, ص62 و 63.

[16] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[17] . التوحيد (شيخ صدوق), ص444.

[18] . ر.ك: تحقيق ماللهند, ص21.

[19] . تحقيق ماللهند, ص21.

[20] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 22.

[21] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.

[22] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 15.

[23] . بصائر الدرجات, ص77.

[24] . سورهٴ انبياء, آيات 26 و 27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق