12 03 2011 4791139 شناسه:

تفسیر سوره حج جلسه 26 (1389/12/21)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ ﴿45﴾ أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ﴿46﴾ وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿47﴾ وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ ﴿48﴾ قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ﴿49﴾ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿50﴾ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ﴿51﴾

  ياد آوري برخي آثار عملي مؤمنان و تبهکاران

بعد از اينكه بخشي از قصص انبيا(عليهم السلام) را ذكر فرمود و انشعاب اقوام به دو قِسم مؤمن و كافر را هم مطرح فرمود, بشارت و انذار را هم ضمناً ذكر فرمود. پايان حَسَن مؤمنان را يادآوري كرد عاقبت سوء تبهكاران را هم بازگو كرد بعد فرمود بسياري از قريه‌ها بودند كه در اثر ظلمِ اهلشان ويران شدند خواه در مناطق باديه‌اي خواه در مناطق شهري و چه بسا چاههاي پرآبي كه معطَّل مانده است و قصرهاي گچ‌بُري‌شدهٴ گچ‌كاري‌شدهٴ محكمي هم معطّل مانده است.

  بيان برخي نکات ادبي در تدبير امور عالم

قرآن كريم گاهي اين افعال را به صورت متكلّم مع‌الغير ذكر مي‌كند كه مدبّرات الهي به اذن خدا در كارند و گاهي هم براي اثبات توحيد كه آن مدبّرات در تحت تدبير خداي سبحان‌اند و لاغير متكلّم وحده را يادآوري مي‌شود لذا گاهي در همين بخشها مي‌فرمايد: ﴿فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ[1] كه متكلّم وحده است در اين دو قسمت, بعد مي‌فرمايد: ﴿وَكَم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا﴾ كه متكلّم مع‌الغير است. آنجا كه مدبّرات امر حضور دارند متكلّم مع‌الغير است آنجا كه براي بيان توحيد است كه مدبّرات امر به اذن خدا كار مي‌كنند متكلّم وحده است گاهي هم ممكن است منظور توحيد باشد ولي تفخيماً و تعظيماً و اِجلالاً متكلّم مع‌الغير ياد بشود بنابراين متكلّم مع‌الغير ياد شدن براي دو نكته است و متكلّم وحده ياد شدن براي يك نكته.

  معنا و مفهوم بکار بردن الفاظ مجازي در امور تکويني

مطلب ديگر اينكه, اينكه فرمود: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أهْلَكْنَاها وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ حتماً بايد توجيه بشود كه اهلش ظالم‌اند خود قريه ظالم نيست. در بعضي از آيات مثل سورهٴ مباركهٴ «يوسف» و امثال «يوسف» گذشت كه ناظران به صحنه‌هاي تكوين اينها دو گروه‌اند اوساط آنها در بخشي از اين آيات ناچارند كه مضافي در تقدير بگيرند يا مجازِ در كلمه را تحمّل كنند يا مجاز در اِسناد را كه مجاز عقلي است تحمّل كنند نظير ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[2] يا ﴿فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ[3] و مانند آن, اينها مي‌گويند چون قريه جواب‌دهنده نيست پس ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ﴾ منظور اين است كه «وأسئل أهل القريه» و چون جدار اهل اراده نيست ديوار جامد است و مريد نيست اين تعبير ﴿جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ حتماً معناي مجازي است يا در كلمه مجاز اِعمال شده است اراده به معناي «يَمِيلُ» يعني در شُرُف سقوط است به معناي خودش نيست يا اِسناد اراده به جدار مجاز است بالأخره يا مجاز عقلي است يا مجاز لغوي. آنها كه اوحديّ از اهل نظرند مي‌گويند كه چون همهٴ موجودات برابر آن طوايف پنج‌گانه آيات قرآن كريم اهل اسلام‌اند, اهل تسبيح‌اند, اهل سجده‌اند, اهل تحميدند, اهل طاعت‌اند طبق اين پنج آيه از آيات قرآن چيزي نيست كه در عالَم اهل ادراك نباشد اگر كسي بتواند از قريه, از زمين سؤال بكند آنها جواب مي‌دهند و جدار هم يقيناً مي‌تواند اراده داشته باشد. آنها يك ديد ديگري دارند اينها يك ديد ديگري اين مجازات قرآن يا متشابهات قرآن نزد يك عدّه محكمات است اين‌چنين نيست كه همهٴ مجازات نزد همه مفسّران مجاز باشد چه مجازِ در كلمه چه مجاز در اسناد, اما بعضي از جاهاست كه قرينهٴ عقلي هست بر اينكه حتماً بايد مضافي در تقدير باشد نظير همين مسئلهٴ ظلم, اينكه فرمود: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ زمين هرگز ظلم نمي‌كند جدار هرگز ظلم نمي‌كند احجاز هرگز ظلم نمي‌‌كنند اينها مُسلِم‌اند, مطيع‌اند, مُسبِّح‌اند, ساجدند و مُحَمِّد, اگر اين‌چنين‌اند و ظلم نمي‌كنند اسناد ظلم به اينها مجاز است براي حقيقت‌يابي بايد مضافي تقدير بشود يعني اهلش ظالم‌اند لذا فرق است بين ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ[4] كه نيازي به حذف نيست, بين ﴿جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ﴾ كه نيازي به حذف نيست و اين آيهٴ محلّ بحث كه ﴿وَهِيَ ظَالِمَةٌ﴾ كه حتماً نياز به حذف است.

 

   سرّ بيان برخي از قصص در قرآن کريم

خب, فرمود اين قريه‌اي كه ما هلاك كرديم بعضيها براي شما قصّه را گفتيم بعضيها قصّه را نگفتيم اين طور نيست كه قصص همهٴ آنها آمده باشد در بخشهايي از قرآن كريم فرمود داستان خيلي از انبيا را ما براي شما نگفتيم كه ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[5] خب بالأخره اينكه مي‌گويند 124 هزار پيغمبر حالا 124 هزار نه, صد نفر, در قرآن حداكثر 25 نفر نام شريفشان آمده بقيه در قرآن كريم نيست گرچه حقيقت قرآن نزد اهل بيت است آنها مي‌دانند لذا در روايات هست كه خداي سبحان مثلاً وحيي براي پيامبري از پيامبران فرستاد و چنين فرمود[6] خب آنها همه چيز را مي‌دانند ولي بالأخره در قرآ‌ن كريم قصص خيلي از انبيا نيامده حالا 124 هزار را ما رها كرديم گفتيم صد نفر, قصّهٴ 25 نفرشان در قرآن هست سرّش اين است كه خاوردور, باختردور در دسترس نبود تا خداي سبحان قصص آنها را نقل كند قصصي را نقل مي‌كند كه بفرمايد چرا نمي‌رويد از نزديك بررسي بكنيد سرشت و سرنوشت آنها روشن بشود كه چرا اينها ويران شدند. خب, اگر آن طرف آب اين طرف آب, آن طرف اقيانوس اطلس, اين طرف اقيانوس كبير اقوامي بودند چه اينكه حتماً بودند و قرآ‌ن مي‌فرمايد هيچ ملّتي نيست مگر اينكه ما براي او پيامبر فرستاديم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ[7] اگر قصص آنها را نقل مي‌كرد كه بر استنكارِ اينها افزوده مي‌شد لذا فرمود قصص بعضي از انبيا را ما نگفتيم (اين يك),

 بررسي چگونگي کيفر متفاوت برخي اقوام سلف

در سورهٴ مباركهٴ «هود» دارد كه خيليها را ما از پا در آورديم بعضيها هنوز سرِ پا هستند آثارشان هست آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَي نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ﴾ اينها كه ما براي شما گفتيم بعضي از قُراء هنوز سرِ پا هستند بعضيها دروشده‌اند «حَصيد» فعيلِ به معني مفعول است مَحصود, «يوم حصاد» يعني يوم درو كردن فرمود بعضي از قريه‌ها هستند كه ما اينها را درو كرديم ديگر حالا ويران شدند محصودند بعضيها هستند هنوز سرِ پا هستند خب آنهايي كه ﴿لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ[8] نزد اهل بيت(عليهم السلام) است, بنابراين فرمود خيلي از چيزها را ما نگفتيم و آن هم كه گفتيم فرق مي‌كند بعضيها نظير عادند نظير ثمودند كه نه تمدّن آنها مشابه داشت و نه ظلم آنها نظير داشت ما هم كيفري به آنها داديم بي‌نظير. در سورهٴ مباركهٴ «فجر» آيهٴ شش به بعد اين است ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ ٭ إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ﴾ اِرَم, باغ, ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ هنوز هم كه هنوز است دربارهٴ بعضي از اهرام مصر نتوانستند بفهمند اين را چطور مي‌سازند در آن سرزميني كه سنگ نبود چه رسد به اينكه مثل او بسازند. خب, اين با گذشت هزارها سال اين طور است اينجا مي‌فرمايد: ﴿إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ ٭ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ در بحثهاي قبل هم مشابهش را داشتيم كه اينها ويلايِ ييلاقي نداشتند بلكه كوه را يك ويلا مي‌ساختند ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ[9] خب اين كوههاي سر به فلك كشيده الآن بعضي از جاها آثار باستاني هست در شمال هست در جاهاي ديگر هم هست اين كوه را مي‌تراشيدند اتاق ورودي, اتاق مهمان, اتاق پذيرايي, استحمام همه را در اين كوه درست مي‌كردند الآن هم بعضي از آثار مخروبه‌اش هست كه ﴿تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ﴾ نه اينكه مي‌روي در دامنهٴ كوه ويلا مي‌سازيد خب اينها كساني بودند كه ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ﴾ فرمود چنين قدرتي, تمدّني, مهندسي و معماري در روي زمين نبود به همان اندازه كه تمدّنشان بي‌نظير بود ظلمشان هم بي‌نظير بود اينها كساني بودند كه ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ ٭ وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ ٭ وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ ٭ الَّذِينَ طغَوْا فِي الْبِلاَدِ ٭ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ﴾ ما اينها را بر اساس ﴿فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ ٭ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ[10] گرفتيم, خب نبايد توقع داشت كه قوم حضرت ابراهيم مثل عاد و ثمود معذّب بشوند لذا در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه قبلاً گذشت فرمود ما ﴿فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ[11] جريان نمرود و اتباع نمرود يك حساب دارند, قوم وجود مبارك ابراهيم كه او را تكذيب كردند يك حساب ديگري دارند آنهايي كه گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ[12] يك طور عذاب شدند اينها كه دنباله‌رو بودند و نپذيرفتند يك طور ديگر عذاب شدند كه فرمود: ﴿وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ﴾ كه آيهٴ هفتاد سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بود بنابراين اقوام چون دركاتشان فرق مي‌كرد كيفرهاي آنها هم فرق مي‌كرد لذا همهٴ اينها نظير عاد و ثمود و مانند آن معذّب نشدند ولي خيلي از قُرا به عذاب الهي گرفتار شدند و آثارشان مانده.

  رسالت گردشگران در بررسي آثار پيشنيان

منتها چهار كار است كه اين چهار كار شده يا چهار امر موجود است و چون بي‌خاصيّت است و بي‌اثر است مثل آن است كه اينها معدوم باشند اين آيه هم وظيفهٴ گردشگران را روشن مي‌كند هم وظيفهٴ كساني كه ميراث فرهنگي را سرپرستي مي‌كنند و گزارشگرند مشخص مي‌كند. مي‌فرمايد آنهايي كه گزارشگرند بايد روشن كنند تاريخ بدانند كه از كجا بود و به كجا ختم شد چرا به اين روز سياه در آمد اينها كه گردشگرند بايد خوب گوش بدهند عبرت بگيرند نه تماشا كنند, ولي متأسفانه آنهايي كه ميراث فرهنگي را به عهده دارند ميراث‌بان‌اند بلد نيستند چه بگويند اينها هم كه گردشگرند بلد نيستند براي چه بروند به سراغ اين ميراث فرهنگي. اين چهار امر آن است كه اينها بايد گردشگري بكنند (يك), داراي قلبِ متفكّر باشند (دو), اگر قلب متفكّرِ آثار باستان‌شناسي ندارند بايد گوشِ شنوا داشته باشند (سه), نشد چشمِ بينا داشته باشند اين آثار را مطالعه كنند كتابِ تاريخي را مطالعه كنند و بفهمند (چهار), اينها گوشِ بي‌خاصيت, چشمِ بي‌خاصيت, دلِ بي‌خاصيت, سفرِ بي‌خاصيت دارند چون اين چهارتا موجود است (يك), هيچ كدام كارآمد نيست (دو), فرمود هيچ كدام نيست يعني اينها چرا سفر نمي‌كنند با اينكه هميشه در سفرند, چرا عقل ندارند با اينكه عقل دارند ولي كارآمد نيست, چرا گوش ندارند براي اينكه گوش نمي‌دهند, چرا چشم ندارند براي اينكه كتابِ تاريخ مطالعه نمي‌كنند, بنابراين اين چهار امر موجود است (اولاً), بي‌خاصيت است (ثانياً), موجود بي‌خاصيت به منزلهٴ معدوم است (ثالثاً), لذا مي‌فرمايد: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا﴾ خب اينها مرتب دارند مي‌گردند ولي مي‌فرمايد اينها چرا سير نمي‌كنند يعني اين سير, سيرِ تماشاست نه عبرت, عبرت آن است كه انسان محقّقانه صحنه‌اي را مي‌بيند بعد تصميم مي‌گيرد از جهلِ علمي به خودِ علم عبور مي‌كند از جهالتِ علمي به عقلِ عملي عبور مي‌كند, از سفاهت به درايت عبور مي‌كند مي‌شود عبرت, اگر كسي عبور نكرد تحوّلي در او پيدا نشد اين اهل عبرت نيست اين فقط تماشا كرده خب تماشا كه هنر نيست و كمال نيست عبرت, كمال است.

  تبيين معنا و مفهوم متوسمين و رسالت آنها

فرمود: ﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ اگر خودشان تحليل‌گرند آثار باستاني را بلدند, شناسايي مي‌كنند خب خودشان اين كاره‌اند در قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «حجر» كه بحثش قبلاً گذشت از اينها به عنوان «متوسِّم» ياد كرد متوسّم يعني وَسْمه‌شناس, يعني سيماشناس, يعني علامت‌شناس, يعني آثار باستاني‌شناس كه فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ[13] متوسّم يعني كساني كه اهل سيما هستند سيما به معني صورت نيست از وَسَمه, يَسِمُ است سِمِه يعني علامت, موسوم يعني علامت‌دار سيما به معناي علامت است نه به معني صورت فرمود متوسّم يعني كسي كه علامت‌شناس است آثار باستاني را مي‌شناسد چنين كسي بايد باشد كه ما وقتي آثار باستاني را براي او مطرح مي‌كنيم او كاملاً تعقّل بكند در بخشهايي فرمود ما جريان دو شهري را كه در سرِ راه شما حجازيهاست كه از مكّه به طرف شام مي‌رويد ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ[14] اِمام آن بزرگراه را مي‌گويند امام كه آدم وقتي وارد اين امامت شد يقيناً ديگر لازم نيست از كسي بپرسد خود اين امام, انسان را به مقصد مي‌رساند بزرگراه خاصيّتش اين است بزرگراه را مي‌گويند امامِ مبين فرمود شما كه از مكه به طرف شام مي‌رويد يك راههاي فرعي دارد هيچ, يك بزرگراه دارد كه شما را مستقيماً از مكّه به شام مي‌رساند اين سرِ راهتان است اين دوتا شهري كه ما ويران كرديم اينها كنار همين امامِ مُبين‌اند يعني بزرگراه‌اند همه‌تان از آن عبور مي‌كنيد اما ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ اگر كسي متوسِّم باشد, وَسمه‌شناس باشد, سيماشناس باشد, ميراث فرهنگي را بشناسد, آثار گذشته را بداند مي‌فهمد كه چه كساني بودند ما اينها را خاك كرديم اينجا جمع آورده فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ﴾ ظرفهاي آنها آيه است, بِناهاي آنها آيه است, احجار و آجرهاي آنها آيه است, جمجمه‌هاي آنها آيه است ولي اصلش را كه جامع همهٴ اينهاست مفرد ذكر كرده ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ[15] مؤمن اين را آيه الهي مي‌داند كه آنجا ديگر مفرد است ولي فرمود وقتي وارد اين حفّاري شديد نشانه‌هاي فراواني از قِدمت و تمدّن مي‌بينيد اما اگر متوسّم باشيد اگر متوسّم نباشيد خب تماشا مي‌كنيد اينجا هم فرمود چرا اينها گوش ندارند, چرا اينها چشم ندارند چرا اينها دل ندارند چرا اينها سفر نمي‌كنند با اينكه هر چهارتا هست چون بي‌خاصيت است همه حكمِ عدم گرفتند وگرنه اين طور نيست كه اينها معدوم باشند اينها در حقيقت موجودند منتها بي‌خاصيّت.

   وجود ارتباط بين اعمال انسان با حوادث روزگار

   پرسش:...

پاسخ: بله, گاهي امتحان است گاهي عذاب است هيچ عاملي بدون جهت نيست خداي سبحان همهٴ اينها را مي‌تواند رهبري كند راهنمايي كند فرمود اول نسيمي مي‌وزد بعد كم كم تندباد مي‌شود بعد درجهٴ دما بالا مي‌رود بعد ابر توليد مي‌شود اين ابرها تلقيح مي‌شوند باردار مي‌شوند حالا كجا اين بارشان را وضع كنند ببارند فرمود ما براي اينكه اينها به كسي آسيب نرساند به اينها رَحِم داديم از مجراي خاصّ رَحِم اين بارانها مي‌ريزد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ[16] اينها را غربالي كرديم كه غربالي آب بدهند[17] اما در روايات ما اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند وقتي خداي سبحان ببيند ملّتي لايق نيستند دستور مي‌دهد اين ابرها به طرف دريا بروند آنجا ببارند[18] فرمود: ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً[19] اينها اگر در صراط مستقيم باشند ما هم بارانِ به موقع مي‌فرستيم, آبِ به موقع مي‌فرستيم, تگرگِ به موقع مي‌فرستيم, برفِ به موقع مي‌فرستيم اينها بيراهه مي‌روند ما هم دستور مي‌دهيم اين آبها بروند دريا, اگر ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ[20] و چندين آيه است كه در رابطه تنظيم روابط حَسَنهٴ جامعهٴ بشري با حوادث روزگار است خب يك نفر دارد اداره مي‌كند ديگر, ما خيال مي‌كنيم گسيخته از عالميم عالم گسيخته از ماست خير, ما يك تافتهٴ جدابافته نيستيم جزئي از اين عالميم كارهاي ما در عالم اثر دارد كارهاي عالم در ما اثر دارد يك مديرعامل دارد اداره مي‌كند و هو الله خب اين خدا زلزله را اين طوري, باران را آن طوري, برف را آن طوري, سيل را اين طوري, خيليها هستند كه فرمود ما كلّ آسمان و زمين را براي شما مسخّر كرديم قدري دست دراز كنيد بهره ببريد ولي به فكر تن‌پروري و عيّاشي هستند خب آب مي‌آيد مي‌شود سيلِ پاكستان به جاي اين عيّاشي اين ذخيره‌ها را, اين سدها را بايد بسازيد كه اگر سيلي آمده گنجينه‌اي باشد براي شما نه تخريب بكند خب اگر اينها به سوء اختيار اين كار را نكردند گرفتار مي‌شوند. فرمود كلّ صحنه را ما براي شما مسخّر كرديم اگر موجود آسماني است براي شما مسخّر كرديم, اگر موجود زميني است براي شما مسخّر كرديم[21] خب پس چرا شما حركت نمي‌كنيد, بنابراين هم آنها كه به گردشگري مي‌روند يا بايد داراي تحليل وَسْمه‌شناسي باشند يا بايد گوشِ شنوا داشته باشند كه آن آقا چه مي‌گويد آن كسي هم كه دفتر دارد و محيط‌بان است يا مثلاً ميراث‌بان است او بايد محقّق باشد كه براي اينها شرح بدهد كه از كجا آمده و كجا رفته و عالمانه شرح بدهد نه اينكه بگويد اين 2500 سال قبل اين طور ساختند چه كسي ساخت چرا ساخت و چرا ويران شدند اينها را فرمود كه بايد بازگو كنند

   عواقب عدم بصيرت نسبت به مسائل دنيا و آخرت

﴿أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه ﴿يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ خب اگر هيچ كدام از اين چهارتا نبود يعني سيرِ عبرت‌آموز نبود, عقلِ متفكّر نبود, گوشِ شنوا نبود, چشمِ بينا نبود مي‌شود همان كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت در سورهٴ «بقره» آيهٴ 171 به اين صورت است ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً﴾ خب يك دام غير از آهن چيزي نمي‌شنود كه اين چوپان هر چه داد بزند و بگويد نرو به دنبال تك‌علف اينكه نمي‌فهمد كه اين فقط صدا را مي‌شنود خب اگر كسي فقط اُذُن داشته باشد نه سمع, عين داشته باشد نه بصر همين است فرمود اينها بصر ندارند فقط چشم دارند, سمع ندارند فقط اُذُن دارند مي‌شود حيوان و اگر كسي اينها را داشت, حق را از باطل تشخيص داد, صدق را از كذب تشخيص داد, محكم را از متشابه تشخيص داد در بخش معرفت و بر اساس اين عمل كرد مي‌شود بصير, اگر كسي در بخش اول ماند يا در بخش اول نماند ولي در بخش دوم كم آورد بصير نيست اينها را قرآن كريم يكي پس از ديگري مشخص كرد فرمود اين گروه فاقد اين امور چهارگانه هستند لذا قلبشان مريض است يا چشمشان كور است و مانند آن, اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه عدّه‌اي كور محشور مي‌شوند نه كوري كه جهنّم را نبيند كوري كه جهنّم را مي‌بيند ولي بهشت را نمي‌بيند همينهايي كه خدا فرمود:

﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي[22] همينها عرض مي‌كنند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[23] ما جهنم را ديديم ما را برگردان اصلاح مي‌شويم فرمود خير شما اصلاح‌شدني نيستيد. اين جهنّمي همان طوري كه در دنيا مسجد و حسينيه را نمي‌ديد مركز فساد را مي‌ديد در قيامت هم بشرح ايضاً بهشت و اهل بهشت را نمي‌بيند جهنم و اهل جهنم را مي‌بيند اين طور نيست كه كور باشد هيچ جا را نبيند اين كور است مؤمن و بهشتيان را نمي‌بيند وگرنه جهنّميان را كاملاً مي‌بيند.

 نقد تعبيرات مختلف منکرين وحي در نزول عذاب

خب, فرمود اينها اين طورند در حدّ شيطان دارند زندگي مي‌كنند و چون عجولانه به سر مي‌برند و تكذيب مي‌كنند ـ معاذ الله ـ وحي الهي را گاهي مستعجلانه عذاب مي‌خواهند گاهي به حضرت نوح عرض مي‌كنند كه ﴿يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ[24] چون باور ندارند در اين گونه از بحثها خدا مي‌فرمايد: ﴿وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ به تعبيرات گوناگون اينها شتاب‌زده به دنبال عذاب هستند مي‌گويند اگر راست مي‌گويي عذاب را بياوريد ولي ﴿وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ﴾ (يك), ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾ روزي كه عذاب خدا مي‌آيد عذابِ يك روزه كارِ هزار ساله را مي‌كند (دو), خيليها را هم ما عذاب كرديم اينها بردند ببينند (سه), لذا اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ اينجا هم باز ذكر مي‌كند اين ﴿وَكَأَيِّن﴾ كه در آيهٴ 48 است با ﴿فَكَأَيِّن﴾  كه در آيهٴ 45 آمده هماهنگ است آنجا فرمود: ﴿فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا﴾ اينجا مي‌فرمايد: ﴿وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا﴾ بعد ﴿أَخَذْتُهَا﴾.

  رسالت انبيا در ابلاغ انذار و تبشير

مسئلهٴ انذار با مسئلهٴ تبشير دو وظيفهٴ انبيا(عليهم السلام) است ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ[25] لكن اكثري مردم با انذار اطاعت مي‌كنند نه با تبشير وگرنه اين همه فضايلي كه براي نماز شب ذكر شده است مي‌بينيد اهل تهجّد كم‌اند اما نماز صبح را حتماً مي‌خوانند براي اينكه سخن از وجوب است و تركش عذاب الهي را به همراه دارد اگر مردم «شوقاً إلي الثواب» كار مي‌كردند نماز شب را از دست نمي‌دادند ولي چون «خوفاً مِن العِقاب» كار مي‌كنند نماز صبح را حتماً مي‌خوانند. مسئلهٴ انذار مهم‌تر از مسئلهٴ تبشير است براي اينكه اكثري مردم بر اساس انذار تربيت مي‌شوند لذا در عين حال كه انبيا(عليهم السلام) براي تبشير و انذار آمدند ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾ در هيچ جاي قرآن تبشير به صورت حصر ذكر نشده كه مثلاً پيغمبر مي‌فرمايد «إنّما أنا مبشّر» يا خدا به او بفرمايد «إنّما أنت مبشّر» ولي ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾,[26] ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ[27] در قرآ‌ن هست تو فقط براي انذار آمدي علما هم كه ورثهٴ انبيا هستند ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾شان براي ﴿وَلِيُنْذِروا قَومَهُم[28] است نه اينكه فقط براي انذار است «يبشروا» هم هست ولي كاربرد اساسي انذار است مردم خوفاً عبادت مي‌كنند گروه كمي هستند كه شوقاً عبادت مي‌كنند اكثري براي ترس از جهنم و كيفر الهي عبادت مي‌كنند لذا ذات اقدس الهي در عين حال كه سِمَت انبيا(عليهم السلام) را به تبشير و انذار خلاصه كرده به صورت حصر گاهي مسئلهٴ انذار را مطرح كرده فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ[29] يا به پيغمبر فرمود تو بگو ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ[30], ﴿أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ[31] و مانند آن. اينجا هم باز فرمود: ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ﴾ اين حصر است با اينكه هم مبشّر است هم نذير, اين‌چنين نيست كه تنها سِمَت حضرت انذار باشد كه هم تبشير است هم انذار منتها كاربرد انذار فراوان است و آنها هم كه ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ﴾ با انذار بايد تهديد مي‌شدند ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ من خيلي به صورت شفاف آثار را مي‌گويم عالِمان دين‌اند مي‌آيند در حوزه‌هاي علميه براي اينكه به اين درجه برسند آن درجات عادي بحث كردن, فقيه شدن, حكيم شدن اينها سخت نيست چه اينكه خيليها به اينجا رسيدند اما مُنذِر شدن سخت است يعني كسي بتواند تحوّلي در دلهاي مردم مخصوصاً جوانها ايجاد كند وقتي حرف مي‌زند اين جوان منقلب بشود باور كند حرفِ او را اين بسيار كم است و رسالت اصلي عالِمان دين هم همين است ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ[32] اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ﴾ خب, براي اينكه روشن بكند اين حصر, حصر اضافي است نه حصرِ حقيقي, تبشير هم در كنارش ذكر مي‌كند همين معنا را با «فاء» تفسيريه تقسيم مي‌كند فرمود من منذرم ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ خب اين تبشير است اينكه انذار نيست اين براي اينكه قرينهٴ متّصل باشد كه اين حصر, حصر اضافي است نه حصرِ حقيقي يعني من هم بشيرم هم نذير, هم مبشّرم هم منذر,

  لزوم شناخت مجاري ادارکي و تحريکي بدن

آنهايي كه ﴿آمَنُوا﴾ از نظر اعتقاد, ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ بارها عنايت كرديد كه ما همان طوري كه در دستگاه بيرون ما يك سلسله مجاري ادراكي داريم يك سلسله مجاري تحريكي داريم كه متولّي كار بخشي از امورند, متولّي ادراك بخشي از امورند ما نبايد مسائل اجرايي را از مسائل انديشه و درك توقّع داشته باشيم درك به عهدهٴ چشم و گوش است كار به عهدهٴ دست و پاست حالا اگر دست و پاي كسي را بستند اين شخص مار و عقرب را ديد و فرار نكرد و مسموم شد نبايد به او اعتراض كرد كه آقا مگر نديدي خب بله ديد ولي چشم و گوش كه فرار نمي‌كند آنكه فرار مي‌كند دست و پاست كه بسته است يك عالِم بي‌عملي كه تفسير مي‌گويد آيهٴ ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ[33] را مي‌گويد مقاله هم مي‌نويسد سخنراني هم مي‌كند وقتي نامحرم آمد او را نگاه مي‌كند نبايد به او گفت كه آقا مگر نمي‌داني, چون دانستن كه چشم را نمي‌بندد آن عقل عملي كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[34] او متولّي اراده, اخلاص, نيّت, تصميم اوست او بسته است وجود مبارك حضرت امير همين جهاد اكبر كه مي‌گويند جهاد اكبر, جهاد اكبر را فقه اكبر دارد چون جهاد اكبر را كه در فقه اصغر نمي‌خوانند اين جنگ با دشمن جهاد اصغر است و فقه بحث جهاد دارد, دفاع دارد, جزيه دارد, امر به معروف و نهي از منكر دارد اما اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «عليكم بالجهاد الأكبر»[35] جهاد اكبر را در فقه اكبر مي‌خوانند چگونه ما نفس را بررسي كنيم الآن شايد دهها بار اين فرقِ عقل نظري و عقلِ عملي گفته شد كه متولّي عزم و اراده چه كسي است, متولّي انديشه چه كسي است, چطور مي‌شود عالِم بي‌عمل در مي‌آيد چطور مي‌شود عالِم با عمل در مي‌آيد باز هم مي‌بينيد سؤال يكي پس از ديگري هست. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در اين دو بيان فرمود در جهاد اكبر كسي شكست مي‌خورد فرمود: «وَكَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[36] هوا كاري به انديشه ندارد كاري به انگيزه دارد «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» هويٰ يعني هوس يعني شهوت يعني غضب اينها كاري با عقل نظري ندارند اين هر چه مي‌خواهد بداند, بداند يك كتابخانه را حفظ باشد آن كه كتابخانه را حفظ است اهل جزم است, اهل تصوّر است, اهل تصديق است, اهل تحليل علمي است از او كه كاري ساخته نيست اين يك حاكمِ معزول است آنكه تصميم‌گيرنده است عقلي است كه «عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[37] اگر روح قوي بود هم عقلِ عملي را حفظ مي‌كند هم عقلِ نظري را حفظ مي‌كند هر چه را كه فهميد به عقل عملي مي‌دهد تا او عمل كند آن روح كه ضعيف است در مبارزهٴ با هوس به اسارت مي‌افتد در جبههٴ جهاد اكبر شكست مي‌خورد اين شهوت سر مي‌كِشد اين غضب طغيان پيدا مي‌كند اين عقلِ علمي را به دام مي‌كشد اسير مي‌كند پايش را مي‌بندد او را دفن مي‌كند روي قبرش مي‌نشيند اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ» اين است در آن پيمان و آن سندِ قباله‌اي كه نوشته كه خانه‌‌اي را اگر خواستي بخري من سند و قباله‌اش را تنظيم مي‌كنم يك حدّش كذا, يك حدّش كذا حدود چهارگانه‌اش فلان است خب بالأخره قباله را بايد شهود امضا بكنند ديگر در نهج‌البلاغه قبالهٴ آن خانه را كه حضرت تنظيم كرد فرمود اگر نزد من مي‌آمدي من سند و قبالهٴ اين خانه را طرزي تنظيم مي‌كردم كه رغبت به خريد او نداشته باشي خب حالا قباله را تنظيم كرده خودش پاي اين قباله امضا كرده شهود چه كسي است؟ شاهدي كه بايد پايِ اين قباله را امضا كند چه كسي است؟ فرمود: «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي»[38] اگر اين عقل دستش باز بود پاي او باز بود از بند هوس آزاد مي‌شد مي‌آمد در دفترخانهٴ ما پاي اين قباله را امضا مي‌كرد الآن خب دستش بسته است پايش بسته است در جهاد اكبر اين عقلِ بيچاره زنجيري است وقتي زنجيري شد آدم مي‌شود عالمِ بي‌عمل با اينكه مي‌داند اين كار حرام است انجام مي‌دهد با اينكه مي‌داند فلان‌ جا رفتن معصيت است مي‌رود براي اينكه تصميم به عهدهٴ معرفت نيست تصميم به عهدهٴ آن معدِلَت است كه اين اسير است.

 عوامل شکست انسان در راه جهاد اکبر

خب, بنابراين اينكه فرمود جهاد اكبر, جهاد اكبر براي آن است كه انسان يك نيروي مسلّح پيدا كند اين هوا را سرِ جايش بنشاند تعطيل نكند شهوت و غضب را چون تعطيلي محبوب نيست ممدوح نيست باطل است فرمود نكاح سنّت من است هر كس از او اِعراض بكند از من نيست[39] ولي نكاح را از منظر حيواني نبيند از منظر ارضاء غريزه نبيند حضرت فرمود: «مَن تزوَّج فقد أحرز نصف دينه»[40] اين نگاه كجا آن نگاهِ ارضاع غريزه كجا فرمود اگر كسي اين نكاح را كه سنّت من است انجام داد نيمي از دينش را خودش حفظ كرده آن يكي به دنبال ارضاي غريزه است آن نگاه كجا اين نگاه كجا اين مي‌خواهد انسان تربيت كند.

پرسش:...

پاسخ: خب بالأخره آن بحثهاي اخلاقي مي‌خواهد همين عملِ صالح, همين مراقبت, همين تمرين, همين مراقبتهاي روزانه همين طور است ديگر انسان هر كاري كه مي‌كند بايد طوري باشد كه رويش بشود بگويد خدايا به نام تو. اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد «بسم الله» حالا گفتيد ثواب بيشتري مي‌بريد نگفتيد مهم نيست عمده آن است كه انسان كاري كه مي‌خواهد بكند حرفي كه مي‌خواهد بزند غذايي كه مي‌خواهد بخورد معامله‌اي كه مي‌خواهد بكند پولي كه مي‌خواهد بگيرد پولي كه مي‌خواهد بدهد همهٴ اين امور بايد رويش بشود بگويد خدايا به نام تو همين, همين راه مي‌شود براي اينكه بعداً بگويد ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[41] مرگ و زندگي من براي توست اگر كسي توانست اين را بكند بعد از مدّتي بعد برايش مَلكه مي‌شود بعد كم كم ذائقهٴ او طرزي شامّهٴ او طوري باصرهٴ او طوري سامعهٴ او طوري كه از گناه رنج مي‌برد بويِ بد گناه آزارش مي‌دهد بنابراين حضرت فرمود اين قباله را عقل امضا مي‌كند اگر دست و پايش بسته نباشد ولي اگر دست و پايش بسته باشد اينجا نمي‌آيد در دفتر ما اين را امضا بكند «شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي»[42]

  برخي مصاديق رزق کريم و کيفر به عجز کشاندن اهل ايمان

خب, ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ رزقِ كريم با كرامت همراه است. وجود مبارك شعيب دارد كه ﴿رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً[43] نبوّت رزقِ حَسن است نبوّت, ولايت, امامت اينها رزقِ كريم است اينها رزقِ حَسن است ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ اينها تلاش و كوشش‌شان اين است كه دين را, مسئولان دين را, ائمه را, رهبران الهي را عاجز كنند كوشش‌شان اين است نه تنها خودشان مي‌خواهند معصيت كنند مي‌خواهند ما را به عجز بكشانند و حال اينكه توان اين كار را ندارند اينهايي كه تلاش و كوشش مي‌كنند بيراهه مي‌روند و سعي مي‌كنند معاجِز باشند مُعجِّز باشند ما و نماينده‌هاي ما را عاجز كنند ﴿أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾ كه «أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 45.

[2] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 82.

[3] . سورهٴ كهف, آيهٴ 77.

[4] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 82.

[5] . سورهٴ غافر, آيهٴ 78.

[6] . الكافي, ج2, ص100, 303, 322 و... .

[7] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 24.

[8] . سورهٴ غافر, آيهٴ 78.

[9] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 149.

[10] . سورهٴ فجر, آيات 8 ـ 14.

[11] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 70.

[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 68.

[13] . سورهٴ حجر, آيهٴ 75.

[14] . سورهٴ حجر, آيهٴ 79.

[15] . سورهٴ حجر, آيهٴ 77.

[16] . سورهٴ روم, آيهٴ 48.

[17] . سورهٴ سجده, آيهٴ 27.

[18] . الكافي, ج2, ص272.

[19] . سورهٴ جن, آيهٴ 16.

[20] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 96.

[21] . ر.ك: سورهٴ ابراهيم, آيات 32 و 33; سورهٴ نحل, آيهٴ 12.

[22] . سورهٴ طه, آيهٴ 124.

[23] . سورهٴ سجده, آيهٴ 12.

[24] . سورهٴ هود, آيهٴ 32.

[25] . سورهٴ نساء, آيهٴ 165.

[26] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 50; سورهٴ ملك, آيهٴ 26.

[27] . سورهٴ هود, آيهٴ 12.

[28] . سورهٴ ص, آيهٴ 65.

[29]  . سورهٴ هود، آيهٴ 12.

[30]  . سورهٴ ص، آيهٴ 65.

[31]  . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 50؛ سورهٴ ملك، آيهٴ 26.

[32] . سورهٴ توبه, آيهٴ 122.

[33] . سورهٴ نور, آيهٴ 30.

[34] . الكافي, ج1, ص11.

[35] . ترجمه احياء علوم الدين (محمد خوارزمي), ج2, ص526.

[36] . نهج‌البلاغه, حكمت 211.

[37] . الكافي, ج1, ص11.

[38] . نهج‌البلاغه, نامهٴ 3.

[39] . جامع‌الأخبار, ص101.

[40] . الامالي (شيخ طوسي), ص518.

[41] . سورهٴ انعام, آيهٴ 162.

[42] . نهج‌البلاغه, نامهٴ 3.

[43] . سورهٴ هود, آيهٴ 88.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق