06 11 2010 4788414 شناسه:

تفسیر سوره انبیاء جلسه 34 (1389/08/15)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ ﴿47﴾ وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ ﴿48﴾ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ ﴿50﴾

تفاوت ترازوی دنيوی و اخروی و خصوصيّات هر يک

چون سورهٴ مباركهٴ «انبياء» در مكه نازل شد و مسائل مهمّ سوَر مكّي، اصول دين (يعني توحيد و وحي و نبوّت) و بخشي از خطوط كلي اخلاق و حقوق بود، جريان وحي و نبوّت را تا حدودي به طور متن اشاره كردند [و] شرحش را با ذكر هفده پيامبر(عليهم السلام) توضيح مي‌دهند. در جريان معاد فرمود ما اين ترازوي قِسط را براي قيامت وضع مي‌كنيم تا هر كسي برابر آن ترازو پاداش يا كيفر ببيند. ترازوي قيامت مناسب با قيامت است [و] ترازوي دنيا مناسب با دنياست. اين طور نيست كه خدا ترازو را فقط در قيامت وضع كند و نصب كند، براي دنيا ميزاني است مناسب دنيا، براي آخرت ميزاني است مناسب آخرت.

ميزان دنيا اختلاف‌پذير است ولي ميزان آخرت اختلاف‌پذير نيست. بيان ذلك اين است كه ميزان دنيا براي سنجش كالا يك امر محسوس است و تقلّب‌پذير است گرچه اختلاف‌پذير نيست چون امر محسوس بالأخره روشن است كه سبك است يا سنگين؛ اما تقلّب ممكن است اختلاف ممكن است تخلّف ممكن است و مانند آن. ميزاني كه براي اخلاق است اختلاف‌پذير است اينکه ميزاني كه براي عقايد است اختلاف‌پذير است؛ [اينکه] كدام عقيده حق است كدام عقيده باطل، كدام اخلاق حَسَن است كدام اخلاق قبيح، اينها مورد اختلاف است. برخيها بعد از علم و ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ[1] بيراهه مي‌روند، خب آنجا اختلاف در ميزان نيست آنها تخلّف دارند ولي بعضي از صاحب‌نظران‌اند كه با هم اختلاف فكري دارند، خيلي روشن نيست كه در اين مسئله، حق با چه كسي است. در دنيا جا براي داوريِ نهايي نيست. قرآن ميزان است، عترت ميزان است، براهيني كه اقامه كردند ميزان‌اند. از منطق [هم] به عنوان ميزان ياد مي‌شود (منطق را اصطلاحاً مي‌گويند ميزان) ولي خب در همين منطق اختلاف هست در تطبيق مسائل نظري بر بديهي اختلاف هست. اين‌چنين نيست كه ميزان مخصوص قيامت باشد، ميزان هم براي دنياست هم براي آخرت فرمود: ﴿وَوَضَعَ الْمِيزَانَ[2]؛ ميزان را خدا نهاد ترازو را نهاد براي هر چيزي ولي ترازوي دنيا هم تخلّف‌پذير است هم اختلاف‌پذير و اگر ما روزي نداشته باشيم كه هيچ تخلّف و اختلافي در آن راه ندارد، تقريباً عالَم مي‌شود لغو.

لزوم ظهور نهايي حق و اثبات حقيقت معاد

بالأخره اين همه مكاتيبي كه در عالَم هست [و] اختلاف هفتاد و دو ملت و كمتر و بيشتر، جايي بايد باشد كه به نتيجهٴ نهايي برسد يا نه؟ يكي از مُتقن‌ترين براهين ضرورت معاد ظهور حق است. بالأخره اين اختلافها جايي بايد حل بشود يا نه؟ در دنيا حل‌شدني نيست براي اينكه برخيها عمداً بيراهه مي‌روند خب آن با برهان قابل حل است؛ اما بعضي جاها در خود برهان اختلاف دارند در جهان‌بيني اختلاف دارند و صاحب‌نظرند و جزء دانشمندان‌اند [و] اختلافي كه بين دانشمندان است كم نيست.

بنابراين اگر جايي نباشد كه به اين اختلافها خاتمه بدهد مي‌شود لغو، براي اينكه يا بايد گفت واقعيّت نسبي است (چه اينكه برخيها چنين توهّم كردند) و به دنبال آن بايد گفت همه تصويب‌اند [و] ما جزء مصوّبه باشيم كه هر كه هر چه فهميد حق است كه اين هم [صحيح] نيست. اگر ما مُخطّئه هستيم (كما هو الحق)، اگر واقعيّت نسبي نيست و مطلق است (كما هو الحق)، گرچه فهمها نسبي است، پس بالأخره جايي بايد باشد كه روشن بشود. اگر ـ معاذ الله ـ قيامتي نباشد كه حق در آنجا روشن بشود، عالَم مي‌شود لغو براي اينكه اختلاف فراوان است و راه ‌حل هم نيست. يكي از مُتقن‌ترين دليلهاي ضرورت قيامت همان جريان ظهور حق است. چند مطلب مطرح است: يكي اينكه ترازو اختصاصي به آخرت ندارد در دنيا هم هست؛ دوم اينكه ترازو تنها براي اعمال نيست براي اخلاق هم است [و] تنها براي اعمال و اخلاق نيست، براي عقايد و علوم و معارف هم است (اين هم دو مطلب). ترازوي اعمال مناسب عمل است، ترازوي خُلق و صفت مناسب صفت است [و] ترازوي عقيده و فهم مطابق با آنهاست.

ظهور شهود حق, ترازوی قيامت

مطلب بعدي آن است كه در دنيا ترازوي علوم، منطق است يعني علمِ حصولي است ولي در همين علم حصولي هم باز بين صاحب‌نظران اختلاف است. آيا در قيامت ترازوي معارف، علم حصولي است يعني صغرا و كبرا و اينهاست كه اين در دنيا هم همين بود ولي اختلاف را حل نكرد يا به شهود برمي‌گردد (كما هو الحق)؟ اگر در قيامت، ميزان، شهود است، وقتي حق ‌تعاليٰ با اسماي حسناي خودش ظهور و تجلّي كرد همه او را مي‌بينند همه او را نظير آنچه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «لو كُشِفَ الغطاء ما ازددت يقينا»[3] مشاهده مي‌كنند منتها «بحقائق الإيمان»[4]. خدا را با چشم نمي‌شود ديد نه در دنيا نه در آخرت، نه در خواب نه در بيداري: ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ[5]. اينها قضايايي هستند كه جهتشان ضرورت است يعني اگر از ما بخواهند كه مطابق دستورات قرآني اين قضيه را موجّهه كنيد به اين قضيه جهت بدهيد، ما نمي‌گوييم نظير «زيدٌ قائمٌ بالإمكان» بلكه مي‌گوييم همان طوري كه دو دوتا چهارتا بالضروره [که] جهت قضيه ضرورت است نه امكان نه اطلاق نه دوام، اين دو قضيه را اگر خواستيم موجّهه كنيم يعني به آنها جهت بدهيم مي‌گوييم «لا تدركه الأبصار بالضروره و هو يُدرك الأبصار بالضروره» نه بالامكان نه بالاطلاق نه بالدوام بل بالضروره. در قيامت ذات اقدس الهي اين طور ظهور مي‌كند [يعني] ظهور شهودي مي‌كند، وقتي ظهور شهودي كرد ديگر منطق و علم حصولي و امثال ذلك رخت برمي‌بندد، ديگر جا براي خلاف نيست.

دربارهٴ جهنم و بهشت خب جهنم را مي‌بينند بهشت را مي‌بينند. به تبهكاران مي‌فرمايند اين هم جهنم است: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[6] آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[7] ديگر اختلاف حل مي‌شود؛ اما دربارهٴ جريان مبدأ و ذات اقدس الهي و توحيد و بطلان شرك، خداي سبحان مي‌فرمايد وقتي كه قيامت ظهور كرد طوري روشن مي‌شود كه ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلاّ إِيَّاهُ[8] نظير آن حوادثي كه در دنيا براي شما پيش مي‌آيد. انسان در تاريكي خيلي از چيزها را مطابق وهم خود ترسيم مي‌كند؛ با اينكه در اين فضا در اين دشت تپّه و كوهي نيست درختي نيست ولي شبِ تار گاهي انسان درخت خيال مي‌كند گاهي كوه خيال مي‌كند گاهي تپّه خيال مي‌كند و [مانند] اينها، وقتي آفتاب طالع شد ديگر معلوم مي­شود خبري نيست. در قيامت اگر حقيقت مشهود شد ديگر خداي سبحان و اسماي حُسنا روشن مي‌شود، ديگر چيزي در عالَم نيست غير از خدا و افعال خدا؛ ديگر علم حصولي در كار نيست تا اختلاف در آنجا راه پيدا كند. بنابراين ميزان در معارف اعتقادي يك چيز خاصي است مناسب با آن و از سنخ علم حصولي نيست نظير منطق [بلکه] با شهود همراه است و در اخلاق مناسب با اوصاف است و در افعال مناسب با فعل.

ميزان و معيار سنگينی يا سبک بودن عمل در قيامت

مطلب ديگر اينكه فرمود بعضي از افراد ميزانشان سنگين است بعضيها هم سبك؛ يك عدّه كه ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ﴾ يك عدّه كه ﴿خَفَّتْ مَوَازِينُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ[9]. چرا ميزان برخيها سنگين است؟ اين بحثش هم در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت هم در روزهاي اخير اشاره شد که اگر در ميزان، يك كفّه وزن است يك كفّه موزون, وزن عبارت از حق است: ﴿وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ[10] [که] موزون بايد از وزن سهمي داشته باشد. آنهايي كه مؤمن‌اند چون كارهاي حق كردند اين كارشان سنگين است براي اينكه مطابق با وزن است [و] آنهايي كه كارهاي حق نكردند كارهاي باطل كردند، حق كه سنگين است در اين كفّه مي‌ماند، عملشان كه باطل است مي‌رود بالا، لذا فرمود هباء منثور است: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً[11]؛ سبك است چون از حق سهمي ندارد.

تبيين ملاک انسانی در آيه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾

مطلب بعدي آن است كه ترازويي كه ذات اقدس الهي فرستاده آن ترازو تنها براي مسلمانها يا موحّدانِ عالَم اعم از مسلمان و مسيحي و امثال ذلك نيست، بخشي از آن ترازو براي انسانيّت و جوامع انساني است كه حقوق بشر را بايد از اين بخش از آيات قرآ‌ن كريم گرفت. فرمود ما ميزان را نازل كرديم ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[12] تا مردم ـ مردم نه مسلمانها نه «ليقوم المؤمنون» يا «ليقوم المسلمون» يا «ليقوم الموحّدون» بلکه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ ـ بالأخره خيليها هستند كه ايمان نمي‌آورند و خداي سبحان هم مي‌داند كه اينها ايمان نمي‌آورند و حرفشان اين است كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ[13]، به پيامبر هم فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[14] ولي بالأخره قرآن براي ادارهٴ جامعهٴ بشري آمده، با اينكه مي‌داند خيليها ايمان نمي‌آورند. مي‌فرمايند بسيار خب, حالا ايمان نياورديد خدا را قبول نداريد قيامت را قبول نداريد، در دنيا که بايد راحت زندگي كنيد، اگر خواستيد در دنيا راحت زندگي كنيد بايد ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشد.

اين ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ كه در سورهٴ «حديد» است سفارش همهٴ انبيا مخصوصاً شعيب(سلام الله عليهم اجمعين) است كه فرمود: ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ[15]؛ اين جزء جوامع‌الكَلِم است يعني هيچ چيز مردم را كم نگذاريد. سخن از تطفيف نيست که ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ[16] يا ﴿إِذَا اكْتَالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭وإِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ[17] [بلکه] فرمود مردم چه مسلمان چه غير مسلمان، چيزي كه با آنها در ميان مي‌گذاريد [حالا] كالاست قراردادهاي بين‌المللي است وقت است كتابي مي‌خواهيد براي اينها ترجمه كنيد مي‌خواهيد براي اينها درس بگوييد مي‌خواهيد روابط ديپلماتيك داشته باشيد، چيزي را كم نگذاريد. ﴿النَّاسُ[18] مطلق است، جميع مَن في الأرض را شامل مي‌شود، اشياء هم جميع اشياء را شامل مي‌شود؛ حالا كسي مي‌خواهد سرِ کلاس درس بگويد، شاگردان او هم مسلمان نيستند ولي خب اين بايد محقّقانه درس بگويد. اين طور نيست كه حالا اگر كسي رفته در يك كشور خارجي دارد سخنراني مي‌كند يا مثلاً شاگردانش مسلمان نيستند، اين تبليغي بكند ولو جاهلانه. درست است آن مطلب حق است ولي مطلبِ حق را بايد از راه صحيح بيان كرد. اگر چيزي را آدم كم بگذارد ديگر ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ نيست.

اين بيان نوراني شعيب(سلام الله عليه) كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت اين بود ـ آيهٴ 85 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ـ فرمود: ﴿وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾؛ چيزي از مردم كم نگذاريد. حالا اگر صادرات هست، صدر و ذيل يك سبد يا يك صندوق فرق بكند اين خيانت است اين بر خلاف دستور اسلام است. جنسي را مي‌خواهيد بفروشيد چيزي را مي‌خواهيد به كفّار بفروشيد كم نگذاريد؛ نه زير و رو فرق بكند نه ظاهر و باطن فرق بكند نه بالا و پايين فرق بكند (هيچ چيزي فرق نكند) اين معناي ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ است. بنابراين ترازويي كه ذات اقدس الهي وضع كرده براي تأمين تمدّن بشر است ولو غير مسلمان؛ اگر غير مسلمان بودند فقط ممکن است بهرهٴ دنيايي ببرند اما گرفتار عذاب آخرت‌اند [اگر] مسلمان بودند حَسنهٴ دنيا و حسنهٴ آخرت هر دو نصيبشان مي‌شود.

تقوای الهی معيار تشخيص حق از باطل

در دنيا آن ترازويي كه بتواند حق را مشخّص كند فقط براي خواص است فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً[19]؛ آن ترازو را [اگر] مي‌خواهيد، آن ترازو از تقوا به دست مي‌آيد.

 در بحثهاي قبل هم داشتيم كه يكي از نوآوريهاي دين اين است كه «مَن فَقَدَ تقويً فَقَدْ فَقَدَ عِلما». از ديرزمان يعني تقريباً چهار هزار سال است كه در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها اين اصل پذيرفته‌شده است كه «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ عِلما»؛ اگر كسي حسّي را از دست داد، علمِ حاصل از آن حس را از دست مي‌دهد يعني اگر كسي سامعه را از دست داد كَر بود، او ديگر در فنّ موسيقي هيچ سهمي ندارد او نمي‌تواند نوازنده باشد و اگر كسي باصره را از دست داد از مناظر محروم است [اينکه] رنگها را شناسايي كند زيباييها را شناسايي كند اينها نيست: «مَن فَقَدَ حسّاً فقدي فَقَدَ عِلماً أي علماً حاصلاً مِن ذلك الحس». اين اصل حداقل سه‌ چهار هزار سال است كه در همه مراکز علمي پذيرفته‌شده است اما آنكه دين آورده ضمن امضاي اين مطلب اين است كه «مَن فَقَدَ تقويً فَقَدْ فَقَدَ عِلما»؛ اگر كسي تقوا را از دست داد علمِ حاصل از تقوا را از دست خواهد داد، براي اينكه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً﴾؛ اگر كسي خواست در درون خود چراغي روشن ببيند كه بين حق و باطل فرق بگذارد راهش تقواست، اين تقوا اگر حاصل شد آن چراغ روشن مي‌شود اين تقوا اگر حاصل نشد آن علمِ حاصل از تقوا حاصل نمي‌شود لذا همين طور در شبهه مي‌ماند.

تفاوت عوالم مختلف در مراتب ظهور حق

اين نصيب خواص مي‌شود كه امروز مي‌تواند بفرمايد: «لو كُشِفَ الغطاء ما ازددت يقينا»[20]، شاگردان آنها هم اين راه را دارند هر كدام به اندازهٴ خودشان؛ آن كمالِ نهايي براي حضرت امير(سلام الله عليه) است و شاگردان اين حضرت هم در حدّ خودشان حق براي­شان روشن مي‌شود كه مي‌گويند: «إنّي علي بيّنة من ربي» اما براي تودهٴ مردم صحنهٴ قيامت است كه حق براي همه روشن مي‌شود [که] خدا هست. چطور خدا ظهور مي‌كند كه كسي نمي‌تواند انكار كند، آن يك راه خاصّ خودش را دارد كه مربوط به مسئلهٴ قيامت است كه خداوند در قيامت طوري تجلّي مي‌كند كه به هيچ وجه قابل انكار نيست. در دنيا با حجاب تجلّي كرده است براي اينكه در آن خطبهٴ نهج‌البلاغه آمده است كه «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[21]؛ خود اين خلق، حجاب است، فرداي قيامت اين خودي رخت برمي‌بندد جلوهٴ حق روشن مي‌شود لذا در قيامت كسي خدا را انكار نمي‌كند, بنابراين «ميزانُ كلّ عالَمٍ بحسبه».

پرسش:...

نسبيّت در افهام و تفاوت بهره­مندی از حقيقت

پاسخ: روشها متعدّد است. روشهاي تجربي داريم نيمه‌تجربي داريم تجريدي داريم و شهودي داريم. علوم هم از اين چهار قسم بيرون نيست: يا طبيعيات است (به اصطلاح آنها) يا رياضيات است يا فلسفه و كلام است يا عرفان، يا تجربي است يا نيمه‌تجربي مثل رياضي يا تجريدي ـ تجريدي يعني تجريدي که كاري به تجربه ندارد ـ که مربوط به فلسفه و كلام است يا شهودي که مربوط است به عرفان. اگر كسي روش‌مندانه وارد اين علوم چهارگانه شد، خب گاهي ممكن است اشتباه بكند ولي غالباً به مقصد مي‌رسد؛ اگر به مقصد رسيد <للمُصيب أجران>, اگر نرسيد مُخطي بود <للمخطيء أجرٌ واحد> ما كه مصوّبه نيستيم بگوييم هر كه هر چه فهميد درست است؛ واقع يكي است بيش از يكي هم نيست، بعضيها به واقع مي‌رسند بعضي نمي‌رسند, بعضي به همهٴ شئون واقع مي‌رسند به بعضي از جهات واقع مي رسند. واقع نه تعدّدپذير است نه نسبي‌پذير، افرادي كه مي‌خواهند واقع را بشناسند يا دين را بشناسند بعضي مصيب‌اند بعضي مخطي. آنها كه مخطي‌اند اگر روش‌مندانه نبود اجري ندارند بلكه معاقَب‌اند، اگر مخطي بود روش‌مند بود يعني مجتهدي بود ساليان متمادي در دين‌شناسي كار كرد حالا گاهي به مقصد نرسيد، <له أجرٌ واحد>. فتحصّل واقع يعني دين واحدٌ لا ريب فيه و لا تعدّد، راه هم واحد است و لا تعدّد، رونده‌ها هم مختلف‌اند (اين سه), چون رونده‌ها مختلف‌اند بعضي بيشتر مي‌فهمند بعضي كمتر مي‌فهمند، مي‌شود نسبيّت در فهم, آن وقت اگر روش‌مندانه رفت <له أجرٌ> و اگر بي‌روش رفت <عليه وِزرٌ>.

لزوم ظهور حق در قيامت

ميزان در دنيا اختلاف‌پذير است ولي در قيامت شهود است؛ اگر ميزانِ قيامت هم مثل ميزان دنيا با علمِ حصولي بود خب آنجا هم اول اختلاف بود. جهاني كه بالأخره حق در آن روشن نشود مي‌شود جهانِ باطل لذا در بخشي از آيات قرآن كريم، براي ضرورت معاد، ظهور حق را قرآن حدّ وسط قرار مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ[22]؛ حق بايد ظهور كند. بنابراين ترازوي آن عالَم مناسب آن عالَم است، ترازوي اين عالَم مناسب اين عالم و هر چيزي هم يك ترازو دارد و براي هر كسي هم وظيفه‌اي است كه چيزي در آن ترازو كم نگذارد، حالا [اگر] خواست احتجاج كند مغالطه نكند [اگر] خواست وصفي را خُلقي را ترويج كند بيراهه نرود [اگر] خواست كالايي را صادر كند تقلّب نكند، اين است كه فرمود: ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ[23].

بيان علت نامگذاری سوره <انبياء>

در بحثهاي همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ـ‌ كه اصلاً نام اين سور‌ه <انبياء> است براي اينكه نام هفده پيامبر(عليهم السلام) تقريباً در اين سور‌ه آمده ـ آيهٴ 25 اين سور‌ه اين بود كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ [که] اين به طور متن است. بعضي از آياتِ توحيدي را متناً ذكر مي‌كند بعد ادلّه‌اش را ذكر مي‌كند. بعضي از آيات معاد را متناً ذكر مي‌كند بعد ادلّه‌اش را ذكر مي‌كند، بعضي از آيات مربوط به وحي و نبوّت را متناً ذكر مي‌كند بعد شواهد را ذكر مي‌كند. اين آيهٴ 25 كه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلاّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾ يعني معرفت و عبادت را ما به همهٴ انبيا(عليهم السلام) گفتيم اين به منزلهٴ متن است، برخي از اين مطالب را كه وسط هست ذكر كردند، آن‌گاه هفده شاهد با ذكر داستانِ هفده پيامبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ذكر مي‌كنند تا به منزلهٴ شرح آن متن باشد. اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾ اين طليعهٴ شرح آيهٴ 25 همين سور‌ه است كه بعد از جريان موسي و هارون و ذكر قرآن كريم، جريان حضرت ابراهيم و داوود و سليمان و اينها را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند و به همين مناسبت هم اين سور‌ه به نام سورهٴ مباركهٴ «انبياء» شد.

اينكه همين هفده پيامبر را اينجا ذكر مي‌كند، بعضي از انبيا را هم در سوَر ديگر ذكر مي‌كند و نام بسياري از انبيا را نمي‌برد، چند مطلب را در همين زمينه قرآن كريم ذكر كرد كه قبلاً هم بازگو شد.

لزوم بعث رسل در تمامی امتها

يك اصل كلّي قرآن اين است كه هيچ امّتي بدون رهبر نيست؛ در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[24]؛ هيچ ملّتي بدون راهنما نيست، حالا يا بلاواسطه يا مع‌الواسطه يا با جانشين يا با علماي ربّاني كه پيامِ آن پيامبر را به آن ملّت مي‌رسانند (اين اصل كلّي).

علت اشاره قرآن به انبيای خاورميانه

اصل ديگر آن است كه اين 25 پيامبر و ساير انبيايي كه به طور اجمال اشاره شدند اينها در خاورميانه بودند [و] از خاوردور و باختردور خبري نيست [اما اين] معنايش اين نيست كه آن طرف آب يا اين طرف آب پيامبر نداشتند. آمده در سورهٴ «نساء» آيهٴ 164 اين است كه ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾؛ انبيا فراوان‌اند، قِصص بعضيها را گفتيم مثل اينها كه در خاورميانه بودند؛ حضرت نوح و انبياي ابراهيمي در خاورميانه بودند. برخيها خيال مي‌كردند كه خاورميانه نبي‌خيز است پيامبرخيز است [و] خاور و باختردور اين‌چنين نيست در حالي كه اين طور نيست. فرمود هيچ جايي بدون راهنما نيست (اين اصل كلي)؛ اينهايي كه ما گفتيم در خاورميانه است (دو), براي اينكه بايد بگوييم: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُکَذّبِين[25]؛ بايد داستاني بگوييم كه شواهدش باشد يا شما شنيده باشيد يا تحقيق و پژوهش درباره آن ممكن باشد اما بگوييم آن طرف اقيانوس غربي يا شرقي ما پيامبر فرستاديم، دسترسي نيست براي تحقيق. نمي‌تواند بگويد: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾، مي‌گويند ـ معاذ الله ـ خلاف مي‌گويي لذا چه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 164 فرمود: ﴿وَرُسُلاً لم نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾؛ انبيايي بودند كه ما داستان آنها را براي شما نگفتيم و همچنين در سورهٴ «غافر» ـ كه از آن گاهي به عنوان سورهٴ «مؤمن» ياد مي‌شود ـ آيهٴ 78 اين است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾. بنابراين همه چيز در قرآن نيست، البته نزد اهل بيت(عليهم السلام) هست، اينكه مي‌بينيد در بعضي از روايات وجود مبارك ائمه مي‌فرمايند خداي سبحان به پيامبري از انبياي اسرائيل فلان چيز گفته است يا به پيامبري چنين چيزي فرموده است از همين قبيل است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

1. سوره بقره،‌ آيه 256.

2. سوره الرحمن،‌ آيه 7.

1. غرر الحکم و درر الکلم، ص 119، ح 2086.

2. نهج البلاغه، خطبه 179.

3. سوره انعام، آيه 103.

4. سوره طور، آيه 15.

5. سوره سجده، آيه 12.

1. سوره اسراء، آيه 67.

2. سوره قارعه، آيات 6 ـ‌ 9.

3. سوره اعراف، آيه 8.

1. سوره فرقان، آيه 23.

2. سوره حديد، آيه 25.

3. سوره شعراء، آيه 136.

4. سوره بقره، آيه 6؛ سوره يس، آيه 10.

1. سوره اعراف، آيه 85؛ سوره هود، آيه 85؛ سوره شعراء، آيه 183.

2. سوره مطففين، آيه 1.

3. سوره مطففين، آيات 2 و 3.

4. سوره اعراف، آيه 85؛ سوره هود، آيه 85؛ سوره شعراء،‌ آيه 183.

1. سوره انفال، آيه 29.

1. غرر الحکم و درر الکلم، ص 119، ح 2086.

1. نهج البلاغه،‌ خطبه 108.

1. سوره نور، آيه 25.

2. سوره اعراف، آيه 85؛ سوره هود، آيه 85؛ سوره شعراء، آيه 183.

1. سوره نحل، آيه 36.

2. سروه آل عمران، آيه 137؛ سوره نحل، آيه 36.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق