16 12 2003 4876187 شناسه:

تفسیر سوره یونس جلسه 1 (1382/09/25)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ (۱) أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ (۲)

سوره مباركه يونس در مكه نازل شد زيرا محتواي اصلي اين سوره ناظر به اصول دين است توحيد است و نبوت است و معاد مشكل اساسي مردم مكه هم همين اصول دين بود فروع دين در سور مدني تدوين مي‌‌شود چنين كه مسئله جهاد و حكومت و امثال اينها در مدينه ترسيم شده است چون اين سوره مشتمل بر  مسائل اعتقادي و اصول دين است و فروع دين را در بر ندارد به مشكلات مردم مكه مي‌‌پردازد و بالاخره به مشكلات مردم آن روز درمسائل اعتقادي مي‌‌پردازد معلوم مي‌‌شود در مكه نازل شده اين يك.

و از اين جهت كه آيات اين سوره منسجم است گسيخته نيست معلوم مي‌‌شود كه باهم نازل شده است دو يا سه آيه است كه در اين سوره مباركه يونس گفته‌اند در مدينه نازل شد ولي غالب اين آيات هم صبغه مكي بودن آنها محفوظ است و هم جنبه انسجام آنها معلوم مي‌‌شود هم در مكه نازل شدند و هم باهم نازل شدند.

مطلب ديگر سخني است كه مرحوم امين الاسلام رضوان الله تعالي عليه در غالب اين موارد دارند مرحوم امين الاسلام طبرسي در مجمع البيان در طليعه اين سوره يونس مي‌‌فرمايند به اين‌كه: چون پايان سورهٴ مباركه توبه به توحيد و هم‌چنين جريان نبوت ختم شد آغاز اين سوره هم به توحيد و نبوت شروع مي‌‌شود تلاش مرحوم امين الاسلام در غالب اين سور بالاخره بايد به يك جايي مرتبط باشد ايشان در تنظيم سور اصراري دارند كه پايان هر سوره قبلي را با آغاز سوره بعدي مرتبط بكند با اينكه براي ايشان روشن است كه اين قرآن تدويني كه الآن ما در خدمت او هستيم يعني بشريت در خدمت اوست برابر با نزول تنظيم نشده است زيرا سوري كه در مكه نازل شده است در آخر قرآن قرار گرفت و سوري كه در مدينه نازل شده است در اوائل قرآن قرار دارد اينطور نيست كه اين 114 سوره‌اي كه به اين روال تنظيم شده است همينطور نازل شده باشد اگر چنانچه ترتيب تدوين مطابق با نزول نيست اين چه اصراري است كه ايشان دارند كه پايان هر سوره اي را با آغاز سورهٴ بعدي مرتبط بكنند كه بفرمايند چون پايان سورهٴ قبل در اين مطلب بود ابتداي سورهٴ بعد هم در همين مطلب است شايد نظر مرحوم امين الاسلام طبرسي رضوان الله تعالي عليه اين باشد كه قرآن در آن نزول دفعي همينطوري نازل شده است كه الآن ترتيب شده است برابر آن نزول جمعي و دفعي اين يك نكته، دوم اينكه بالاخره ترتيب قرآن به اين و ضع به دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است چون ذات مقدس آن حضرت دستور دادند كه مثلاً سورهٴ فاتحة الكتاب، اوّل باشد سورهٴ مباركه بقره دوم باشد آل عمران سوم باشد نساء چهارم باشد و همچنين اين ترتيبي كه از وجود مبارك آن حضرت رسيده است لابد روي يك نظم علمي است روي اين دو جهت يا جهات ديگر مرحوم امين الاسلام سعي دارند كه اين سور را هم باهم مرتبط بدانند يعني پايان هر سوره را مناسب با آغاز سوره بعد بدانند مي‌‌فرمايد چون در پايان سوره مباركه توبه از رسالت و توحيد سخن به ميان آمده مخصوصاً از رسالت كه ﴿لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنّتم حريص عليكم بالمؤمنين رءوف رحيم﴾[1] لذا در آغاز سوره بعد هم ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا الي رجل منهم﴾ آمده است اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اين است كه اين سوره مباركه يونس با چند سوره‌اي كه بعداً مي‌‌آيد مانند هود و يوسف و رعد و ابراهيم و حجر همه اينها با الر و اينها شروع مي‌‌شود و بعد از اين حروف مقطع هم از عظمت وحي و عظمت كتاب و وصف كتاب الهي به اتقان و به حكمت كه اين كتاب حكيم  است يعني استقرّت فيه الحكمة شروع مي‌‌شود سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه بر اين مبنا هستند كه همانطوري كه آيات قرآن را بايد با يكديگر تفسير كرد اين حروف مقطع را هم با يكديگر تفسيركرد همانطوريكه آيات يفسّر بعضه بعضاً اين حروف مقطع هم جزء آيات قرآنند اينها هم يفسّر بعضهاً بعضاً و نظر شريفشان اين است كه ما مثلاً بعنوان نمونه اين حروف مقطع به چند قسمت تقسيم مي‌‌شوند حالا مثال و نمونه‌اش را ما ذكر مي‌كنيم بعضي‌ها با الم شروع مي‌‌شود بعضي‌ها هم با ص هستند مثل ص و القران ذي الذكر پس ما يك سوره‌اي داريم كه حرف مقطعش صاد است مثل ص و القرآن ذي الذكر سوري هم داريم كه حرف مقطعش الم است و سوره‌اي داريم مثل اعراف كه حرف مقطعش المص است ايشان مي‌‌فرمايند به اين‌كه ما وقتي آن سوره‌هايي كه حرف مقطعشان الم است آنها را بررسي مي‌كنيم و عصاره‌اش را جمعبندي مي‌‌كنيم و مي‌‌نويسيم با سوره مباركه ص جمع بندي كنيم و بنويسيم مي‌‌بينيم كه عصاره سورهٴ ص بعلاوة عصاره سورهٴ الم مساوي است با عصاره سوره المص معلوم مي‌‌شود كه اين حروف مقطع حالا يا رمز است يا كليد است يا تابلوي راهنما است أو ما شئت فسمّه بي‌ارتباط با محتواي آن سوره نيست براي اينكه محتواي المص يعني سوره اعراف مجموع مطالب سورهٴ الم و سوره ص را به همراه دارد اين وجه و ساير وجوه در همان جلد اوّل تفسير تسنيم آمده منتها همانطوري كه آيات قرآن يجري مجري الشمس  و القمر اين حروف مقطع هم همينطور است حالا ممكن است مطالب جديدي هم ذات اقدس اله در اذهان بندگان صالح خود تجلي بدهد و افاضه كند كه  مطلب تازه‌اي روشن شود ولي اجمالاً از اينكه اين المر در اين سوره يونس و هود و يوسف و رعد و ابراهيم هست در حجر و فصلت و زخرف هست كه غالب اين سور با وحي الهي كار دارند تبيين وحي و عظمت وحي و حكمت وحي بر چه كسي نازل مي‌‌شود و كي مي‌‌آورد و براي چه نازل مي‌‌شود و مصون از تحريف است و اين مطالبي كه مربورط به وحي است در اين گونه از سور است و با اين حروف مقطع هم شروع مي‌‌شود گرچه اين سوره مباركه يونس مربوط به اصول دين است حالا اگر به پايان اين سوره رسيديم در آن جمعبندي نهايي مانند سوره مباركه توبه اينجا هم همينطور است الآن نمي‌شود درباره جمعبندي و عصاره اين سوره سخن گفت مگر اينكه كل اين سوره تبيين شود آنگاه خلاصه برداري شود كه اين سوره چه مي‌‌خواهد بگويد و فتحصل چه است چون اين سوره يكجا نازل شده آن‌هايي هم كه يكجا نازل نشدند هم جمع‌بندي دارند امّا اين‌ها جمع بنديشان آسان تر است اين بخواست خدا مربوط به پايان سوره مباركه يونس است.

نامگذاري اين سوره به يونس مستحضريد غالب اين تسميه ها علم بالغلبه است لذا تفسيرهايي كه مربوط به 11 يا 12 قرن قبل است آنها نمي‌‌گويند كه سوره يونس مي‌‌گويند في تفسير سورهٴ التي يذكر فيها يونس نمي‌‌گويند سورهٴ الأنعام مثلاً مي‌‌گويند في سورهٴ التي يذكر فيها الأنعام تفسيرهاي شيعه يا سني آنهايي كه مال قبل از هزار سال است اين‌طور است في تفسير سورهٴ الّتي يذكر فيها البقرة كم كم با تخفيف و علم بالغبه شده سورهٴ البقره. در روايات هم گاهي به همين عنوان است، البته برخي از سور نام خاص خودشان را دارند بصورت فاتحة الكتاب، الرحمن و يس. اين‌ها نام خاص خودشان را دارد مثل لاصلاة إلاّ بفاتحة الكتابٍ اينها نامهايي است كه در زمان خود پيامبر(ص) بود ومانند آن وگرنه اينچنين نيست كه وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين سوره را مثلاً بنام سوره نمل و بقره گذاشته باشد با اين همه معارفي كه در آن سوره نمل است و بقره است و اينها اين براي اين است كه اين داستان شگفت انگيزي است يك بار بود و علم بالغلبه بود كم كم براي تخفيف گفتند سورهٴ البقره شاهدش هم همين تفسيرهاي موجود شيعه  و سني است هم تفسيري كه مرحوم سيد رضي رضوان الله تعالي عليه دارد همان مجازات القرآن او ديگر ندارد كه مثلاً مجازاتي كه در سوره بقره است بلكه في السورهٴ التي يذكر فيها البقرة يا في سورهٴ التي يذكر فيها الأنعام در تفاسير اهل سنت هم همينطور است سيدنا الاستاد رضوان الله عليه مي‌‌فرمايند كه ما حالا نام گذاري را كار نداريم اگر خواستيم اين سوره را معرفي بكنيم مي‌‌توانيم اين سوره را بعنوان داوري بين پيامبر و امت معرفي كنيم براي اينكه اين وحي را معني مي‌‌كند كه كي وحي را مي‌‌آورد كي وحي را مي‌‌گيرد وحي چگونه مي‌‌آيد جلوي همه اعتراضات را مي‌‌گيرد نه هيچكس مي‌‌تواند بگويد اين افيون و افسون است نه هيچ كس مي‌‌تواند بگويد تاريخ مصرفش گذشته نه هيچ كسي مي‌‌تواند بگويد اين مال دوره گذشته بود و از اين حرفها فرمود اين محكم است وقتي حكيم شد يعني استقرت فيه الحكمة و چون استقرت فيه الحكمة براي هميشه هم هست اگر يك كتابي را خدا بگويد حكيم است ديگر معنا ندارد بگويد تاريخ مصرفش گذشته باشد يا معاذ الله افيون باشد و خيلي‌ها هم همين حرف را مي‌‌زدند وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين براهين را اقامه كرد بوسيله آيات الهي و داوري نهايي بين پيغمبر و امت را ذات اقدس اله در اين كتاب تبيين كرده است لذا سيدنا الاستاد فرمودند كه  اگر ما خواستيم اين سوره را معرفي بكنيم در حقيقت مي‌‌توانيم بگوئيم اين داوري بين پيغمبر و امت است در وحي شناسي.

وحي هم دو تا سخن دارد يكي دعوا دارد يكي دعوت دعوايش اين است كه من كلام خدا هستم اين كسي كه آورده پيامبر خدا است و معجزه است و مانند آن اين دعوا و ادعاي او، دعوتي او دارد به توحيد دعوت مي‌كند به اسماي حسني الهي دعوت مي‌كند و به مبدء ربوبي ترغيب مي‌كند به الهيات دعوت مي‌كند از يك سو به معاد دعوت مي‌‌كند از بهشت و جهنّم و مواقف قيامت و ساير مسائل مربوط به قيامت از سوي ديگر و به راه سعادتي كه انسان را در قيامت سعادتمند مي‌‌كند از سوي سوم پس يك دعوتي دارد و يك دعوايي، دعواي او اينكه وحي است و گيرنده پيغمبر است و امثال ذالك، سحرو شعبده و طلسم و جادو و مانند آن نيست آورنده ساحر و كاهن نيست از سوي ديگر اين دعوا دعوتش هم فيما يرجع الي المبدا المعاد است و صراط مستقيم و مانند آن فرمود آنهايي كه در برابر دعواي پيامبر و در برابر دعوت پيغمبر ايستادند اين سوره بينشان داوري مي‌‌كند لذا در پايان همين سوره مباركه يونس مي‌‌فرمايد به اينكه آيه 108 و 109 همين سوره مباركه يونس كه بخش پاياني اين سوره است ﴿قل يا أيّها الناس قد جائكم الحقّ من ربّكم﴾ حالا كه روشن شد با اين براهين اين حق است ﴿فمن اهتديٰ فإنّما يهتدي لنفسه و من ضلّ فإنّما يضلّ عليها و ما أنا عليكم بوكيلٍ﴾ من رسولم وكيل شما نيستم كه از شما حمايت ودفاع بكنم بعد ذات اقدس اله به پيامبر مي‌‌فرمايد ﴿واتّبع ما يوحيٰ إليك و اصبر﴾ بردبار باش بالاخره ما چند روزي به اينها مهلت مي‌‌دهيم اينطور نيست كه هميشه ميدان، ميدان اينها باشد ﴿واصبر حتّيٰ يحكم الله و هو خير الحاكمين﴾ نه يحكم الله در قيامت بالاخره تا قيامت مردم بايد چكار بكنند مي‌‌فرمايد ما در دنيا براي اينها روشن مي‌‌كنيم كه چه حسابي است و حق با كيست اينطور نيست كه ما هميشه به اينها ميدان بدهيم اينطور نيست به اين شهادتها سيدنا الاستاد مي‌‌فرمايد كه اگر ما خواستيم اين سوره را معرفي بكنيم نه نامگذاري بكنيم نامگذاري همان است كه در روايات آمده و علم بالغلبه‌اش همان است كه به اين سوره مي‌‌گويند سورهٴ يونس اما اگر بخواهيم بگوئيم لبة تيزش چيست اين داوري بين پيامبر و امت است اگر كسي اين براهين را نپذيرفت و دهن كجي كرد فرمود تو صابر باش ما بساط اينها را جمع مي‌‌كنيم ﴿واتّبع ما يوحيٰ إليك واصبر حتّيٰ يحكم الله و هو خير الحاكمين﴾.

بعد فرمود كه ﴿الر تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾ ذات اقدس اله از قرآن خيلي با تجليل و عظمت ياد مي‌‌كند هم در نحوة تعبير و هم اوصافي كه ذكر مي‌‌كند هم از نظر آثار هنري چون چند جور انسان مي‌‌تواند از كسي تجليل بكند يك وقت است وصف ذكر مي‌‌كند مثل شهيد والا مقام وقتي گفت شهيد والا مقام اين وصف تجليلي است براي او يك وقتي وصف ذكر نمي‌‌كند ولي اشاره كه مي‌‌كند اشاره مي‌‌گويد آن شهيد در حاليكه جنازه شهيد همين جاست ولي نمي‌‌گويد اين، مي‌‌گويد آن شهيد مثل اينكه ما از كسي بخواهيم تجليل بكنيم مي‌‌گوئيم آن جناب چنين گفته است آن حضرت چنين فرموده است مثل ﴿ذلٰك الكتاب لا ريب فيه﴾، (تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾ اشاره به بُعد اين راجع به بُعد منزلت است نه منزل، بعد مكانت است نه مكان، اين دو قسم، قسم سوم آثار هنري قرآن است كه الآن اين آثار هنري تقريباً به بركت انقلاب روشن شده است شما ببينيد وقتي كه يك كسي دارد يك تابلو مي‌‌نويسد يك كلمه را درشت تر مي‌‌نويسد يا با خط قرمز مي‌‌نويسد اينكه مثلاً نام شهيد را با خط سرخ مي‌‌نويسند يا درشت تر مي‌‌نويسند خودش يك تجليلي است ديگر وصفي كه ذكر نكردند نگفتند آن شهيد كه نگفتند شهيد والا مقام كه ولي او را با خط قرمز نوشتند در بحثهاي عربي اينطور است گاهي قرآن وقتي كه مي‌‌خواهد يك چيزي را بهاي بيشتري بدهد و تجليل بكند قبلش يك آهنگ است بعدش همان آهنگ است اين وسط مي‌‌بينيد عوض شده دفعةً درباره نماز مثلاً پنج شش وصف است در همان آيه‌اي كه مربوط به نماز است همه‌شان مرفوع است المؤمنون امؤتون الزكاة و فلان اما نسبت به نماز كه رسيد المقيمين خوب اين يك جاي توقف است كه چطور همه مرفوعند اين يكي شده منصوب، اين تجليل هنري قرآن است از يك مطلبي وصف نمي‌‌برد اما اعراب را عوض مي‌‌كند اين كه نوشته نيست كه با خط قرمز بنويسند يا با مركب مشكي ولي اعراب را عوض مي‌‌كند اينكه اعراب را عوض مي‌‌كند خواننده را متوقف مي‌‌كند كه اين چيست و چرا اينطور شده اين معلوم مي‌‌شود يكي از نكاتي كه اين با قبل و بعد فرق كرده براي اينكه نماز عمود دين است اينطور قرآن تجليل مي‌‌كند از چيزي يا از شخصي كه بخواهد تعظيم بكند درباره وحي هم همينطور گاهي مي‌‌فرمايد اين حكيم است گاهي مي‌‌فرمايد قول فصل است گاهي مي‌‌فرمايد ليس بهزل است گاهي مي‌‌فرمايد ﴿لاريب فيه﴾ است گاهي مي‌‌فرمايد ﴿لايأتيه الباطل﴾[2] است گاهي هم با اشارات تجليل مي‌‌كند ﴿تلك آيات الكتاب﴾ ﴿ذلك الكتاب﴾ اين تعبير است پس اينجا از جاهايي است كه جمع شده بين وصف و اشاره، هم قبلش تجليل كرده از راه اشاره تلك آيات الكتاب با اينكه همين آياتي كه ما الآن در خدمت او هستيم و وصف حكمت را هم به كتاب داده است يعني كتابي است كه استقر فيه الحكمة و اگر استقر فيه الحكمة پس اگر تاريخ مصرفش بگذرد و معاذ الله افيون باشد و افسانه باشد و اينها نخواهد بود، بشود هزل بشود مال دوران جاهليت و امثال ذلك اينها نخواهد بود ﴿تلك آيات الكتاب الحكيم﴾ بعد مي‌‌فرمايد شگفتي شما چيست شما اگر پيغمبر نمي‌‌آمد جاي تعجب بود و اگر پيغمبر بشر نبود جاي تعجب بود شما تعجبتان چيست اگر دين نبود تعجب بود شما تعجب مي‌‌كنيد كه دين آمده ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم) اگر ذات اقدس اله معاذ الله بشر را رها كرده بود جاي تعجب بود يعني خداي سبحان كه براي گياه اين همه تدبير كرده براي زنبور عسل آن همه تدبير كرده اين انسان را كه از همه اينها برتر است اينها را رها كرده (أيحسب الناس أن يترك سديً﴾[3] سدا يعني ياوه اگر جامعه بشري بي‌رهبر بود بي وحي بود جاي تعجب بود اين تعجب ندارد كه دين آمده اين يك, و اگر آورنده دين فرشته بود جاي تعجب بود حالا اگر يك فرشته‌اي مي‌‌گفت من پيغمبر خدا هستم مردم نه او را مي‌‌بينند نه حرف او را مي‌‌شنوند نه او مي‌‌تواند حجت باشد نمي‌‌تواند اسوه و الگو باشد خوب مردم الگو مي‌‌خواهند اين ﴿لقد كان لكم في رسول الله أُسوة حسنة﴾[4] يعني دين اين است من دارم عمل مي‌‌كنم به دنبال من بياييد من هم مثل شما ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾[5] منتهي ﴿يوحيٰ إليّ أنّما إلٰهكم إلٰه واحد﴾[6] پس اگر دين نباشد تعجب است نه دين باشد و اگر آورنده دين بشر نباشد تعجب است خوب اگر بشر نباشد چه حجتي است براي مردم چه اسوه‌اي است براي مردم چه ارتباطي بين او و بين مردم است اگر بگوييد براي همه باشد اين ديگر نمي‌‌شود اين يك راه ديگري دارد شما پس درباره اصل بشريت اشكال نكنيد درباره اصل دين اشكال نكنيد درباره خصوصيات حالا هرطور مي‌‌خواهيد سؤال كنيد ما جواب مي‌‌دهيم قرآن كريم فرمود آنها تعجب ندارد آمدن دين تعجب ندارد نيامدنش تعجب است از اينكه آورنده دين انسان است تعجب نيست اگر آورنده دين جن يا فرشته بود جاي تعجب بود حالا مي‌‌ماند سه تا سؤال محوري كه بله اين سه سؤال محوري معقول است و ما هم جوابش را مي‌‌دهيم يكي اينكه بشر است چرا او اين يك جواب دارد يكي اينكه حالا كه بشر است چطور مي‌‌گيرد بشر چطوري با ماوراء طبيعت ارتباط دارد كه وحي بگيرد كلام خدا را بشنود چرا نصيب ديگران نمي‌‌شود اين سه تا سؤال شبيه هم هستند ولي تفاوت جوهري في الجمله دارند اينها را قرآن يكي پس از ديگري مطرح مي‌‌كند و پاسخ مي‌‌دهد فرمود به اينكه اما اگر شما گفتيد چرا او؟ مي‌‌گويد پس كه باشد؟ پيشنهاد بدهيد اگر بگوييد آن رجال سرمايه‌دار معروف طائف و مكه عهده‌دار باشند شما خيال مي‌‌كنيد اصول ارزشي معارف الهي هم نظير اصول ارزشي جاهليت است نه اينطور نيست اين در سوره مباركه زخرف آيه 31 اين سؤال را نقل كرده، جواب داده در سوره زخرف آيه 31 فرمود ﴿وقالوا لو لا نزّل هٰذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم﴾ حالا بچه يتيمي در مكه پيدا شد اين براي ما شده رهبر خوب يا فلان سرمايه‌دار طائف يا فلان سرمايه‌دار مكه اينها بايد پيغمبر بشوند چون در نظام ارزشي تكاثر همين است دين مي‌‌گويد من براي شما كوثر آوردم شما دنبال تكاثر مي‌‌گرديد دنبال چه مي‌‌گرديد خوب او با غارتگري يك سلسله پول جمع كرده، اينكه شريف نشد أين التكاثر من الكوثر، كل آن خطبه نوراني پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مكه در جريان فتح مكه فرمود كلي نظام عوض شد «إنّ الله سبحانه تعالي أذهب بالاسلام نخوة الجاهلية والتفاخر بالاباء» فرمود همه اينها را برداشت تفاخر به چيز ديگر است آن نخوتها و آن تفاخرها برداشته شد ﴿لو لا نزّل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم﴾ بعد فرمود خوب اگر اين هم نظير مال است كه ما به هر كسي بدهيم ﴿أهم يقسمون رحمت ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتّخذ بعضهم بعضاً سخريّاً و رحمت ربّك خير ممّا يجمعون﴾[7] بعد مي‌‌فرمايد به اينكه شما چه تعهدي مي‌‌دهيد اين طلا و نقره‌اي كه شما مي‌‌بينيد پيش ما آنقدر بي ارزش است ما براي حفظ دين مردم به يك عده نمي‌‌دهيم وگرنه اگر سطح دين مردم و درك مردم بالا بود به كفار آنقدر مي‌‌داديم كه اينها به جاي تير آهن در سقفشان تير طلا بگذارند بالاخره سقف يك تير مي‌‌خواهد يا نمي‌‌خواهد آن عهد كهن چوب بود يا چيزهاي ديگر بود الآن تير آهن است فرمود ﴿ولو لا أن يكون الناس أُمّة واحده لَجعلنا لمن يكفر بالرّحمٰن لبيوتهم سقفاً من فضّة﴾[8] بالاخره اينها نردبان مي‌‌خواهند يا نه، ما نردباني از طلا به اينها مي‌‌داديم نردباني از نقره به اينها مي‌‌داديم تا معلوم بشود پيش ما طلا و نقره هم مثل اين زغال سنگ، سنگ است اين آيه است كه وجود مبارك حضرت امير را پروراند وقتي وجود مبارك حضرت امير بعد از استقرار حكومت، كسي آمده چيزي را اين را مرحوم مجلسي در بحار نقل كرده ظاهراً در الغارات، ديگران هم اين را نقل كردند كسي آمد و گفت كه من مقروضم و حضرت تشخيص داد كه بايد به او در يك موردي كمك كرد به مأمور مستقلات ملكي‌اش فرمود أعطه ألفاً هزار واحد به او بده كه مشكلات دين او تأمين بشود اين كسي كه مأمور مستقلات مال حضرت و بالاخره حسابدار و ..جميع حضرت بود فرمود ألفاً من الدينار أو الدرهم هزار مثقال كه بدهم هزار مثقال طلا يا نقره فرمود أعطه أنفعهما بحاله كلاهما عندي حجر هر دو پيش من سنگ است ببين مشكل او با چه حل مي‌‌شودو راست گفت تعارف كه نكرد بالاخره آن طلا يك سنگ زرد است اينطور نيست كه فرشته باشد يا انسان باشد يا جن باشد يا گياه باشد سنگ است اينها را جزو احجار كريمه مي‌‌دانند يك سنگ قشنگي است غير از اين نيست كه فرمود كلاهما عندي حجر أعطه أنفعهما بحاله فرق بين زغال سنگ و طلا كه نيست در بحثهاي عقلي چون هر دو جمادند ديگر فرمود مشكل او با هر چه حل مي‌‌شود حل مي‌شود اينجا هم ذات اقدس اله فرمود به اينكه ما مي‌‌ترسيم ديگران يك سر كافر بشوند وگرنه اينقدر به كفار مي‌‌داديم كه معارج من فضة داشتند سقف من ذهب داشته باشند ﴿سقفاً من فضّة و معارج عليه يظهرون ٭ ولبيوتهم أبواباً و سرراً عليها يتّكئون ٭ و زخرفاً و إن كلّ ذلك لمّا متاع الحياة الدّنيا﴾ اينها تكاثر است و ما آنكه آورديم ﴿والآخرة عند ربّك خير للمتّقين﴾[9] ما كوثر آورديم ما داريم نبوت را توزيع مي‌‌كنيم شما مي‌‌گوييد چرا فلان سرمايه‌دار طائفي پيغمبر نشد يا چرا فلان سرمايه‌دار مكي پيغمبر نشد پس آن سؤال بالاخره قابل طرح هست اين هم جوابش.

سؤال: جواب: بله ديگر، چون اكثري مردم كه اهل تحقيق نيستند مي‌‌بينند كه هر كه كافر است وضعش بهتر است خوب اينها هم معاذالله به طرف كفر حركت مي‌‌كنند ديگر نمي‌‌دانند كه ذات اقدس اله يك عده را به چيزي سرگرم كرده، مي‌‌ماند سؤال ديگر كه خوب حالا نه سرمايه‌دار نه چرا در بين مردم اين يك بچه يتيم او را ذات اقدس اله انتخاب كرد چرا ما نه حالا نمي‌‌گوييم سرمايه‌دار، افراد عادي اگر مي‌‌توانند پيغمبر بشوند چرا ما نه چرا بر ما يك وقتي وحي نازل نمي‌‌شود اگر وحي حق است پيغمبري حق است فرشته مي‌‌آيد چرا يك وقتي خانه ما نمي‌‌آيد آن را در سورهٴ مباركهٴ انعام آيهٴ 124 پاسخ دادند فرمود به اينكه ﴿وإذا جائتهم ٰايةٌ قالوا لن نؤمن حتّيٰ نؤتيٰ مثل ما أُوتي رسل الله﴾ خوب يك وقتي آنچه كه بر انبياي ديگر نازل شد اين فرشته، جبرئيل (سلام الله عليه) يا ملائكه ديگر يك وقتي هم به خانه ما بيايند ما هم بفهميم وحي چه خبر است ما ايمان نمي‌‌آوريم مگر اينكه براي ما هم نازل بشود چيزي كه بر انبيا نازل شده است ما هم بالاخره مزه آن را بچشيم فرمود ﴿ألله أعلم حيث يجعل رسالته﴾ آن مي‌‌داند كه وحي را به كه بدهد. وحي، كليد دين است يك امضاي معقول و مقبول است يك كسي اگر سكه قبولي خورد بعد پس فردا كشف خلاف شد چه درمي‌‌آيد در جريان بشر عادي، خوب يك كسي مدتي مقبول بود بعد مطرود است اين محذوري ندارد كشف خلاف شده بعد از چهل سال، پنجاه سال رهايش مي‌‌كنند و كم له من نظير اما معاذ الله اگر كسي را خدا به عنوان صاحب سمت او را معرفي كرد و مردم به عنوان دين پذيرفتند و بعد كشف خلاف شد چي؟ لذا ذات اقدس اله ممكن نيست اين سمت كليدي را به دست كسي بدهد مگر اينكه از اعماق او با خبر است كه اگر او ﴿حرّقوه وانصروا﴾[10] هم او را تهديد بكند اين حاضر است به اينها سمت مي‌‌دهد چه اينكه هيچ پيغمبر هم كشف خلاف نشده هيچ امامي هم كشف خلاف  نشده حالا جريان حضرت زكريا جريان انبياي ديگر اينها يكي دو تا نمونه نيست خوب ﴿حرّقوه و انصروا آلهتكم﴾[11] كه كم خطري نيست كه فرمود من مي‌‌دانم سمتم را به چه كسي بدهم علم مي‌‌دهم كرامت مي‌‌دهم اما پست نمي‌‌دهم، نشانه‌اش آن بلعم باعور درمي‌‌آيد يكي هم سامري درمي‌‌آيد مگر اينها آرمهاي كوچكي بودند در سوره مباركه مائده و اينها هم جريان بلعم باعور يا بخشهاي ديگري جريان سامري گذشت كه اينها آد‌مهاي بزرگي بودند بالاخره و آتيناه (واتل عليهم نبأ الّذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين﴾[12].

سؤال: جواب: يك عده در حد امانت مي‌‌دانستند اما اين طهارتي را كه رجال مكي مي‌‌دانستند غير از طهارتي است كه ﴿لايمسّه إلاّ المطهّرون﴾[13] در آن درآيد اين را امين مي‌‌دانستند يعني آن خيانتهايي كه خودشان داشتند پيغمبر نداشت اما حالا از گذشته و از آينده و از غيب باخبر باشد اينها براي آنها مطرح نبود در جريان بلعم باعور و امثال ذلك فرمود ﴿واتل عليهم نبأ الذي آتيناه من آياتنا فانسلخ﴾[14] اينها از پوست درآمده ﴿فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين) [15] يا جريان سامري كه گفت ﴿قبضت قبضة من أثر الرّسول﴾[16] بعد ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[17] مگر آدم كوچكي بود اگر آدم كوچكي بود كه اثر فرستاده خدا را نمي‌‌ديد كرامت مي‌‌دهد علم فراوان مي‌‌دهد مثل اينكه مال فراوان مي‌‌دهد در بحثهاي قبل داشتيم از ظريفترين مناجات جناب خواجه عبدالله انصاري است در الهي نامه‌اش كه دانايي مهم نيست دانا در عالم، كم نيست ما كمبود علم نداريم علم در مملكت چه در حوزه چه در دانشگاه، فراوان است ما دارا نداريم نه دانا او مناجات خواجه عبدالله انصاري اين است كه خدايا ما را دارا كن نه دانا، دانا علم دارد دانش دارد خوب همين است ديگر دارا معلوم دارد لذا قلبش مطمئن است الآن ما مشكلاتمان در دانشگاه و حوزه و مملكت دانايي است؟ علم كه فراوان است كه علمي كه كشور را اداره بكند فراوان است ولي كارآمد نيست شما الآن به دستگاه قضايي كه مراجعه مي‌‌كنيد صبح تا غروب اين دادگستريها پر است اين پرونده‌ها مشكلشان بسيط الحقيقه مرحوم صدر المتألهين نيست كه اختلاف داشته باشند كه يا كيفيت تعمير ايستگاه مير نيست كه متخصصان فني بدانند كه تمام محورهاي اصلي اين پرونده‌ها اين الفباي دين است يك وقت طرف مؤجر و مستاجر است يك وقت بد فروشي است يا كم فروشي است يا گرانفروشي است يا خلف وعده است يعني همين الفباي دين يعني چيزهايي كه بيّن الغي است همه ما مي‌‌دانيم بد است همه ما مي‌‌توانيم دليل بر آن اقامه بكنيم آياتش هم بخوانيم رواياتش را هم بخوانيم همان از بين المتوفين گرفته تا آيات ديگر اگر در دولت اختلاسي هست اگر در ملت اختلاسي هست اگر رشوه‌اي هست عشوه‌اي هست اينها مشكل علمي نيست دانا در مملكت الي ماشاء الله دارا كم است يعني آنكه معلوم را داشته باشد يعني آن كسي كه باور بكند گناه سم است و اين وجود مبارك پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود كه من بنايم بر اين نيست كه به علم غيب بين شما عمل بكنم علم غيب در قيامت ظهور مي‌‌شود حالا گاهي البته براي اعجاز اين كار را مي‌‌كنيم ولي عندما أقضي بينكم بالأيمان والبينات بدانيد اگر كسي بينه زوري، شاهد زوري حرف خلافي در محكمه به من گفته و من برابر حرف خلاف او پرده‌پوشي كردم اسرار را بازگو نكردم و به سود او حكم كردم و مالي را از محكمه برد فكأنّما قطعة من النار را مي‌‌برد كسي اين را باور بكند مي‌‌شود دارا يعني معلوم را دارد در جانش يعني دستش پاك است و اگر كسي درسش را بگويد كتاب بنويسد مقاله بنويسد رساله بنويسد مي‌‌شود دانا نه دارا اين است كه آن آقا با گريه با مناجات مي‌‌گويد خدايا ما را دارا كن نه دانا اينها در جاهليت نبود كه پستهاي كليدي را ذات اقدس اله به داراها مي‌‌دهد فرمود ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[18] ما به كساني سمت مي‌‌دهيم كه اگر هيچ كسي در دنيا او را ياري نكند او حرف خودش را مي‌‌زند يك وقتي بود كه وجود مبارك پيغمبر مشمول اين آيه بود مأمور بود موظف بود مكلف بود فرمود پيغمبر گرچه مؤمنين را بايد به جهاد تشويق بكني ﴿حرّض المؤمنين علي القتال﴾[19] اما ﴿لاتُكلّف إلاّ نفسك﴾[20] يعني زير اين آسمان اگر احدي تو را ياري نكرد تو بايد تنهايي قيام بكني اين آن آيه، اين آيه را خوانديم كه فرمود يا أيّها النبي ﴿لاتكلّف إلاّ نفسك﴾[21] تو با افراد ديگر فرق مي‌‌كني حالا بر فرض شده ﴿حرّقوه وانصروا آلهتكم﴾[22] باشد ما اينها را مي‌‌خواهيم شما مي‌‌گوييد پيغمبري يعني پست و سمت كليدي خدا به شما بدهد او شدني نيست براي اينكه شما يك مختصري علم گيرتان آمده شديد يا بلعم درآمديد يا سامري شما مي‌‌خواهيد كه حالا نبوت به شما داده بشود ﴿الله أعلم حيث يجعل رسالته﴾[23]

مي‌‌ماند اشكال سوم كه چطور خدايي كه شما مي‌‌گوييد ناديدني است و ماوراي طبيعت است و لاتدركه الأبصار است و اينها چطور با بشر حرف مي‌‌زند آن را در پايان سورهٴ مباركه شوري مشخص كرده است فرمود به اينكه حرفهاي ذات اقدس اله با فرستادگانش چندين درجه دارد آيهٴ 51 سورهٴ مباركه شوري اين است كه و ﴿ما كان لبشر أن يكلّمه الله إلاّ وحياً أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً فيوحي بإذنه مايشاء إنّه عليّ حكيم﴾ اين سه اشكال حساب شده اين هم سه تا جواب بقيه ديگر اشكال نيست بقيه شما مي‌‌گوييد اگر نيامده بود تعجب است اين آيه قبلاً بحث شد بحث تفصيلي‌اش هم به خواست خدا در سوره شوري خواهد آمد كه وحي الهي يعني چه انحاء وحي چيست درجات وحي چيست گيرندگان وحي چند قسمند اينچنين نيست كه ذات اقدس اله مرئي باشد يا مثلاً معاذالله با حنجره سخن بگويد نه الفاظ ايجاد مي‌‌كند حروف ايجاد مي‌‌كند و مانند آن وانبيا از سه راه وحي را از ذات اقدس اله دريافت مي‌‌كنند.

والحمد لله رب العالمين

 

  ١ ـ توبه، ١٢٨.

[2]  ـ فصلت، ٤٢.

[3]  ـ قيامت، ٣٦.

[4]  ـ احزاب، ٢١.

[5]  ـ فرقان، ٧.

[6]  ـ كهف، ١١٠.

[7]  ـ زخرف، ٣٢.

[8]  ـ زخرف، ٣٣.

[9]  ـ زخرف، ٣٣ ـ ٣٤.

[10]  ـ انبياء، ٦٨.

[11]  ـ انبياء، ٦٨.

[12]  ـ اعراف، ١٧٥.

[13]  ـ واقعه، ٧٩.

[14]  ـ اعراف، ١٧٥.

[15]  ـ اعراف، ١٧٥.

[16]  ـ طه، ٩٦.

[17]  ـ طه، ٨٨.

[18]  ـ انعام، ١٢٤.

[19]  ـ انفال، ٦٥.

[20]  ـ نساء، ٨٤.

[21]  ـ نساء، ٨٤.

[22]  ـ انبياء، ٦٨.

[23]  ـ انعام، ١٢٤.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق