اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(41) اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ(43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(44)﴾
تفاوت متعلّق انزال در دو آيه سوره «زمر»
چون سورهٴ مباركهٴ «زمر» در مكه نازل شد، عناصر محوري اين سوره همان اصول سهگانه و خطوط كلي وحي و نبوت و اخلاق و حقوق است. مسئله توحيد را به صورتهاي گوناگون بيان فرمود و باز هم بيان ميكند، مسئله وحي و نبوت را هم بيان کرده و میکند. در آغاز اين سوره سخن از تنزيل كتاب و نازل كردن وحي و مانند آن است، آيه اول سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است: ﴿تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ ٭ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ﴾؛ در اينجا چون سخن از مردم نيست، فقط تنزيل و انزال متوجه شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، خطاب به آن حضرت است كه ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾؛[1] البته امت هم مكلفاند برابر دستور حضرت عمل كنند؛ در اين آيه ديگر سخن از تقسيم دو گروه به مهتديان و ضالّان نيست، سخن از ضلالت و هدايت نيست، فقط سخن از عبادت مخلصانه است؛ اما چون در آيه 41 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾؛ آنگاه سخن از هدايت و ضلالت هم به ميان آمده، فرمود: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها﴾؛ در آيه دوم سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ كه اين ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ﴾ مفيد حصر نيست، لكن سياق دلالت بر حصر دارد و نتيجه آن هم در آينده يعني در همين سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه 66 به اين صورت است: ﴿بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ﴾ كه اين تقديم مفعول مفيد حصر است، در آيه دوم اين سوره گرچه استفاده حصر آسان نيست، مگر به كمك شواهد ديگر كه فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾ اما از آيه 66 كاملاً حصر فهميده ميشود، زيرا تقديم متعلق مفيد حصر است، فرمود: ﴿بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾.
اثبات ظهور ثمره هدايتپذيری انسان از قرآن در دنيا و آخرت
مطلب بعدي آن است كه فرمود ذات اقدس الهي قرآن را به حق نازل كرده است، هر كس هدايت شود به سود خود اوست و گمراه شود به زيان خود اوست؛ اين هم در مطالب سور قبلي آمده و هم در اين قسمت، براي اينكه ثابت كند اثر هدايت و ضلالت گذشته از اينكه در دنيا ظاهر ميشود، در آخرت هم كاملاً مطرح است، جريان مرگ و معاد را طرح فرمود که آيه 42 شروع ميشود و آيه 47 درباره معاد است و مسئله پاداش و كيفري است كه مطرح ميكنند.
عدم منافات توفّی انسان توسط فرشتگان با اسناد آن به خدا
همچنين آيه 48 و آيات بعدي فرمود: انسان وفات ميكند نه فوت، تقديم «الله» با اسم ظاهر كه فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ يعني هر جا توفي هست به وسيله «الله» است. اگر در بعضي از موارد اين «توفي» به فرشتههاي زير مجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) يا به خود عزرائيل(سلام الله عليه) اسناد داده شد، اينها در حقيقت مجراي امر الهياند و آن «توفي» حقيقي به دست خداست كه فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾، پس آنجا كه فرمود: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[2] و بالاتر از آنجا فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾؛[3] هر دو آيه زير تدبير ذات اقدس الهي است كه فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.
نمونههايي از عدم منافات اسناد وصفی به خدا و غير خدا
دأب قرآن كريم اين است كه اگر فعلي يا وصفي را به غير خدا اسناد داد و آن وصف، وصف كمالي بود و آن فعل، فعل تدبيري بود، در جاي ديگر همان وصف و همان فعل را به طور مطلق و منحصراً درباره خداي سبحان ميداند. اگر وصف عزّت براي پيغمبر و مؤمنين هست كه ﴿لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾؛[4] در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛[5] يعني درست است که انبيا و ائمه عزيزند، مؤمنين عزيزند، اما عزت آنها بالعرض است: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾. در جريان «قوّه» هم همين طور است، فرمود: ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾؛[6] درباره بنياسرائيل هم فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾؛[7] درباره نظاميهاي اسلام هم فرمود: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾؛[8] اين قوه را خداي سبحان در آيات گوناگون به افراد و اصناف و گروههاي متعدد اسناد داد؛ ولي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود، تا برايشان روشن شود كه ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛[9] اگر ديگران قوي هستند، اين طور نيست كه ديگران قوياند و خدا هم قوي است؛ منتها أقواي از ديگران است، بلکه ديگران مظاهر قدرت الهياند نه اينكه در برابر خداي سبحان قدرت داشته باشند؛ «هكذا في الشفاعة» در جريان شفاعت، قرآن كريم شفاعت را براي گروه فراواني ثابت كرده است: ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعينَ﴾[10] و اصل شفاعت را به امضاي الهي دانست: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾[11] مشفوعٌ له هم بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾؛[12] پس مشفوعٌله «مرتضي المذهب» است، شافعان به اذن خدا شفاعت ميكنند و شفاعت دارند. در همين بخش از سورهٴ مباركهٴ «زمر» يعني آيه 44 بالصراحه ميفرمايد: ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا﴾؛ يعني گرچه آنها شفيعاند، اما شفيع بالعرض هستند، اينكه درباره ذات اقدس الهي آمده است: «آخر من يشفع أرحم الراحمين»؛[13] معنايش اين نيست كه آخرين درجه برای اوست و ديگران واقعاً سهمي از شفاعت دارند، بلكه ديگران به اذن خدا شفاعت دارند، شفاعت آنها جزء مظاهر شفاعت الهي است و مانند آن. غرض آن است كه شما هيچ وصف كمالي در قرآن پيدا نميكنيد كه خدا آن وصف كمالي را به غير خود اسناد داده باشد، مگر اينكه در جاي ديگر آن كمال را بالقول المطلق برای خودش ميداند، اين بر اساس توحيد است؛ يعني اين كتاب، كتاب توحيدي است، يك شجره طيبه توحيد است، آن وقت شاخههاي گوناگون، ميوههاي گوناگون، برگهاي گوناگون دارد، اين طور نيست كه حالا ديگران هم شفيعاند و شفاعت خدا بيشتر است يا ديگران عزيزند، عزّت خدا بيشتر است، يا ديگران قوياند و قوّت خدا بيشتر است، بلکه ديگران هر چه دارند، جزء مظاهر قدرت الهياند، مجاري شفاعت الهياند، آيات شفاعت الهي هستند.
پرسش: ...
پاسخ: بله، بر اساس توحيد، اصل هستي ديگران به عنايت حق تعالي و افاضه اوست، قهراً كمالات هستي؛ از علم و عزّت و قدرت و شفاعت و مانند آن به او ميرسد، پس توفي همين طور است. شما ملاحظه ميكنيد رزق را قرآن كريم به غير خدا اسناد داد، فرمود: خدا «خير الرازقين» است، اما معنايش اين نيست كه ديگران رازق هستند و خدا هم رازق است؛ منتها رازق بودن خدا قدري بهتر و بيشتر است. در سوره «ذاريات» فرمود كه: ﴿إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾؛[14] اين «هو» كه ضمير فصل است، با «الف» و «لام»ی كه روي خبر آمده مفيد حصر است؛ يعني تنها رازق اوست، پس ديگران رزق او را دارند به شما ميرسانند، اينچنين نيست كه ديگران هم رازق باشند و خدا هم رازق باشد منتها بيشتر؛ همه اسمای حسنا و افعال كمالي كه در قرآن مطرح است، منحصراً از آنِ خداي سبحان است، آن وقت ديگران ميشوند مظاهر او؛ مثلاً ﴿خير الفاصلين﴾؛[15] ﴿خير الحاكمين﴾[16] ﴿احكم الحاكمين﴾؛[17] ﴿خير الراحمين﴾؛[18] ﴿خير الرازقين﴾؛[19] چه در قرآن و چه در ادعيه، اينها را قرآن مطرح ميكند او ﴿خير الفاصلين﴾ است، ﴿احكم الحاكمين﴾ است، اما ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[20] شما هيچ وصف كمالي در قرآن نميبينيد كه خداوند آن وصف را به غير خود اسناد داده باشد، مگر اينكه در جاي ديگر بالقول المطلق آن وصف را از آن ِخودش ميداند، تا بر اساس توحيد روشن شود كه ديگران مدبّرات امرند به اذن او. اين خلق را ذات اقدس الهي به عيساي مسيح(عليه السلام) اسناد داد، فرمود: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْر﴾، اما ﴿بِإِذْني﴾؛[21] اين طور نيست كه واقعاً عيساي مسيح(سلام الله عليه) خالق باشد در برابر خلقت خدا؛ منتها خالقيت خدا بيشتر و خالقيت مسيح كمتر؛ احياي موتي اين طور است، خلق اين طور است: ﴿أَنبَئَكُم﴾[22] اين طور است، رزق اين طور است، شفاعت اين طور است، همه موارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ روي آن هست، ﴿هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾ هست و ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا﴾ هست، ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾ هست، ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾ هست، ﴿هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾ هست و مانند آن.
پرسش: اصل وجود هم اين گونه است؟
پاسخ: بله، وجود كه معلوم است: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛[23] هر موجودي كه هستي دارد، تنها راه هستييابي او همان افاضه ذات اقدس الهي است، اين موجبه كليهاي است كه به هيچ وجه تخصيصپذير نيست: ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛ يعني «كلّ ما صدق عليه أنه شيءٌ فهو فيض الله و مخلوق الله»؛ بنابراين «توفي» در حقيقت، برای خداي سبحان است و اين تقديم اسم ظاهر هم مفيد حصر است ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.
نقد بر تفسير مادی إسناد توفّی به خدای سبحان بر مبنای ادبيات عرب
ملاحظه ميكنيد خيليها قرآني حرف ميزنند: ولي«ابن هشامي» فكر ميكنند. اينها «توفي» برايشان روشن نيست حتي بعضي از معاصرين ما مثل تحرير و تنوير ابن عاشور و مانند آن، اينها قرآني حرف ميزنند؛ ولي همان تفكر مغني را دارند، همان تفكر «ابن هشامي» را دارند، اينها خيال ميكنند كه وقتي انسان ميميرد، اجل او فراميرسد، اين «توفي»، «استيفا»، «وفی» برای آن مدت است؛ تعبير ايشان اين است كه «لأَنَّ اللهَ اذا اماتَ احدٌ فَقَد تَوفّاهُ اجَلُه»؛[24] يعني سررسيد او كامل ميشود، ديگر كم و زياد ندارد، در حالي كه «توفي» اين است كه خدا أخذ تام ميكند و چون همان تفكر عربي مغني و امثال مغني دامنگيرشان شده، بسياري از اين تعبيرات را ميگويند تشبيه است، چون آن حقيقت برايشان روشن نيست. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «فاعِلٌ لا بِمَعنَی الحَرَكات»؛[25] اما اينها ميآيند «يمسك» را ميگويند: «الامساك هو الشدّ باليد»؛[26] با دست چيزي را گرفتن و حال آنکه اين ما هستيم كه اگر بخواهيم امساك كنيم، با دست ميگيريم، نه اينكه در حقيقت امساك «شدّ باليد» اخذ شده باشد؛ برخيها به همين «يمسك» تمسك كردند و گفتند روح يك موجود مادي است، اگر روح يك موجود مادي است که در تالار تشريح ميشود و میتوان آن را بررسي كرد، معناي توحيد را كه او درك ميكند، معرفت توحيد، معرفت وحي، معرفت نبوت، معرفت ولايت، اين معرفتها هم بايد مثل ذرّهاي و سلولي باشد، براي اينكه موجود مادي كه غير از ذرّات مادي چيز ديگر ندارد، آن وقت همه اينها ميشود مادي؛ وقتي تصريح ميكنند و ميگويند چون روح با ارسال و امساك سر و كار دارد: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ معلوم ميشود روح مادي است. اين همان قرآني حرف زدن و مغني فكر كردن است. اما وقتي بيان نوراني حضرت امير باشد كه خدا با حركت كار نميكند، بلکه با اراده كار ميكند، آن جايي كه نفخ دارد: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾؛ سخن از دميدن نيست، اينجا كه سخن از ارسال و امساك دارد، گرفتن با دست نيست، او با اراده كار ميكند، وقتي با اراده كار ميكند ديگر مادي بودن معنا ندارد. اگر «فاعلٌ لابالحركة» شد، پس ارسال يك معنا دارد و امساك يك معنا دارد، يك مصداق دارد كه هيچ كدام از اينها مادي نيست: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛ «توفي» اخذ تام است و ما هر شب ميميريم و هر شب به لقای الهي ميرسيم؛ منتها چون غافل هستيم خواب ما هم واقعاً خواب است. خيلي از اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ نظير سلمان و اباذر و مقداد و مانند آن، اينها ميخوابيدند كه بروند كلاس درس. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد هشت كافي نقل ميكند كه روزها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از شاگردان مخصوص سؤال ميكرد كه ديشب چه ديديد، در كلاس درس ديشب چه ديديد،[27] اين روياي مبشّره که برکتي از بركات الهي است، براي اينها در خواب حل ميشد. به ما گفتند وقتي ميخواهيد بخوابيد چه بگوييد، با خداي خود راز و نياز كنيد و خدايا من كه آمدم در رختخواب جانم را به شما تقديم ميكنم، خدايا اين را سالم نگاه دار و سالم به من برگردان.[28] ما هر شب با خداي خود يك چنين گفتگويي داريم، خدايا من اين امانت را به شما ميسپارم، پس خواب يك مرگ موقت است: «النوم اخ الموت»[29] منتها آن موت يك مرگ دائم است و اين خواب يك مرگ موقت، هر شب خدا جان ما را قبض ميكند؛ ولی آن مرحله رقيقه رابطه روح با بدن كه در حد حيات گياهي است را حفظ ميكند كه ما با آن غذاهايي را كه خورديم هضم كنيم، با آن نفس بكشيم، رقيقهاي از كارهاي حيواني را هم نگاه ميدارد، بقيه در ديار مرسل رهاست. پس اين خوابهايي كه انسان ميبيند ـ حالا يا خوب يا بد ـ با همان ديار مرسل خودش دارد سفر ميكند، نه اينكه در اين بستر افتاده باشد.
مطلق بودن توفی خدای سبحان بر مبنای ادبيات عرب
پس ما هر شب ميميريم؛ منتها نميدانيم كه با چه كسي رابطه داريم: «النوم اخ الموت»؛ ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق؛ چه درجه آنهايي كه مردند و توفي كامل دارد: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ توفي كامل است، ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾ است. اين ﴿في مَنامِها﴾ مثل ﴿حينَ مَوْتِها﴾ ظرف است: خدا دو تا «توفي» دارد: يكي كامل و يكي نيمه كامل؛ آنهايي كه ميميرند «توفي» كامل دارند، آنهايي كه ميخوابند «توفي» نيمه كامل دارند: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ اين بالقول المطلق است. آنهايي كه ﴿حينَ مَوْتِها﴾ است توفي كامل است، آنهايي كه نمُردند؛ ولي خوابيدند توفي غير كامل است: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ شد توفي كامل؛ اما ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ روح آنها را چه وقت ميگيرد: ﴿في مَنامِها﴾ ميگيرد، پس انسان كه ميخوابد روح را به پيشگاه اله تقديم ميكند، اگر مدت آن سر آمده باشد: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾؛ اگر عمرش باقي باشد: ﴿وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ وگرنه برای همه ما و در هر لحظه امکان مرگ هست؛ منتها شبها چون موقع خواب است ـ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه شصت كه بحث آن گذشت اين بود ـ دارد: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾؛ چون خواب معمولاً در شب است، وگرنه كسي كه در روز ميخوابد آن هم همين طور است: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق است؛ منتها مردم دو قسماند: آنها كه مُردند ﴿حينَ مَوْتِها﴾، آنها كه ﴿لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾. پس﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ هست؛ يا «حين الموت»، يا «حين المنام»؛ در حقيقت منام هم توفي ماست، ما متوفا هستيم، ذات اقدس الهي متوفي است و اختصاصي به شب ندارد. اگر در آيه شصت سوره «انعام» فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ براي آن است كه غالباً خواب در شب است: ﴿وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ در اين بخش هم فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ پس آنجا كه دارد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ بالعرض است، آنجا كه دارد: ﴿يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ بالعرض است، اينجا ميفرمايد: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالذّات است: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ و اگر ما بخواهيم مسئله مرگ را تجربه كنيم، چون هر شب ميميريم، اگر آگاهانه بخوابيم هر شب با مرگ همراه هستيم و مرگ را درك ميكنيم، يا بخشي از مرگ را ميفهميم كه مرگ چگونه است: ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾.
پرسش: بزرگان میفرمايند که روح نباتي تفاهم پيدا کند ميشود روح حيواني، روح حيوانی تفاهم پيدا کند میشود روح انسانی، حضرتعالي که ميفرماييد در هنگام خواب نشئاتي از روح نباتي يا حيواني است، اين منافات دارد، انگار سه تا روح در بدن است، در حالي که اين چنين نيست؟
پاسخ: سه تا نفس نيست، سه تا روح نيست، اين مرحله ضعيفه است كه انسان با شأني از مراحل نفس غذاهايي كه خورده هضم ميكند، با شأني از شئون ديگر كارهاي عاطفي و وَهم و خيال و مانند آن را دارد، با شأن برتر معارف الهي را درك ميكند، اينكه گفتند: «النفس في وحدتها كل القوی٭٭٭ و فعله في فعلها قد انطوي»[30] همين است، درجاتش فرق ميكند.
نقد بر اسناد امساک در اخذ روح به امساک مجازی و مادی
بنابراين اين طور نيست كه ذات اقدس الهي اگر چيزي را امساك ميكند، ما بگوييم پس اين مادي است؛ نه امساك دليل بر آن است كه مُمسَك مادي است و نه از باب تشبيه است، چرا ابن عاشور و امثال ابن عاشور آمدند و گفتند ـ اينها كه جزء مفسرين روز هستند ـ اين تشبيه است، براي اينكه اينها خيال ميكنند كه الفاظ براي مصاديق مادي وضع شده، اگر يك وقت ذات اقدس الهي به آن موجود مجرد گفته ﴿وَ الْقَلَمِ﴾ اينها يا ميگويند آن موجود مادي است يا ميگويند اطلاق قلم بر آن بالتشبيه است. در همين تفسير شريف نورالثقلين ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ﴾[31] آنجا «سفيانبنعبيد نصر» گويا خدمت امام صادق(سلام الله عليه) مشرّف ميشود، عرض ميكند «نون» چيست قلم چيست حضرت بعضي از معاني را ذكر ميكنند ميفرمايد اينها مثلاً نهرياند که در بهشت جارياند،[32] (عرض كرد: «زدني بياناً»، فرمود «نون» و قلم دو فرشته از فرشتگان الهياند، عرض كرد «زدني بياناً»، فرمود بلند شو، ديگر بيش از اين من نميتوانم بگويم، يك عده مثلاً دارند ميآيند. پس اين روايت را که ايشان نقل ميكند، معلوم ميشود كه اگر فرصتي بود، شاگرداني بودند و مجالي بود و تقيهاي نبود؛ نظير همان جريان «ذريح محاربي» اينها ميفرمودند كه «نون» چيست، قلم چيست، اگر قلم را دارد معنا ميكند و ميگويد قلم فرشتهاي از فرشتگان الهي است)، معلوم ميشود كه مكتوبات هم مكتوبات معنوي خواهد بود. پس اين طور نيست كه امساك منحصراً مادي باشد تا دليل شود بر اينكه روح مادي است، نه اسناد امساك به ذات اقدس الهي مجاز است ـ نه مجاز مرسل و نه مجاز استعارهاي ـ تا باز دليل باشد بر اينكه امساك منحصر در مادي است، بلکه امساك با اراده هم حاصل ميشود، با دست و پا هم حاصل ميشود، اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي با دست امساك كنند، تا دليل بر مادي بودن روح باشد و نه اينچنين است كه اطلاق امساك بر امساك الهي مجاز باشد يا استعاره باشد، براي اينكه امساك منحصر در مادي است، اين طور نيست، اين فكر را كه وجود مبارك حضرت امير؛ يعني همه اهل بيت(عليهم السلام) به ديگران فهماندند كه فاعليت دو قسم است: يك فاعليت ارادي است يك فاعليت ادوات و آلی و مانند آن است: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[33] او با اراده كار ميكند، ﴿يُمسِكُ السَّماواتِ وَ الأرضَ﴾[34] او با اراده آسمان و زمين را نگاه ميدارد، اگر از آن به جاذبه ياد شد به هر حال اراده الهي است، فرمود كه اين همه پرندهها اجرام سنگين هستند، مگر يك جرم سنگين ميتواند اين همه در آسمان پرواز كند، فرمود ما آن را نگه داشتيم، فرمود نگاه نميكنيد طير را: ﴿صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾؛[35] اين همه پرندهها را خداي سبحان با اراده در آسمان نگاه ميدارد، وگرنه جِرم سنگين بايد بيفتد زمين، اگر جاذبه است اينها را ميكشاند، يك جرم سنگيني هزار كيلومتر پرواز ميكند، چه كسي آن را نگه ميدارد، فرمود مگر نميبينند: ﴿ان الطَّيْرِ فی السماء ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ﴾؛ اين امساك پرندگان را كه خدا با دست نگه نميدارد، پس نه اسناد امساك مجاز است، نه مستلزم اين است كه ـ معاذ الله ـ با دست نگه ميدارد، او با اراده نگه ميدارد، اگر با اراده نگه ميدارد، پس نه دليل است بر مادي بودن روح و نه اسنادش مجاز است، نه مجاز در كلمه است و نه مجاز در اسناد.
تبيين تام نبودن اخذ روح در هنگام خواب
پرسش: اگر «توفی» به معنای أخذ تام است چگونه میشود آن را به خواب نسبت داد؟
پاسخ: درباره خواب، تامِ تام نيست؛ لذا فرمود تام آن در حين موت است، در حال منام نيمه تام است، براي اينكه دو قسم است: آنها كه اجلشان فرا رسيد، فرمود: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ اخذ تام است كه بعضي در همان حال منام رحلت ميكنند، اگر نيمه تمام باشد كه برميگردانند. الآن اين موجود كه به بدن تعلق ندارد، هيچ اثري از اثر ادراكات در اين نيست، هر چه هم ميگويند او نميفهمد، ادراك نميكند، نميبيند و مانند آن، معلوم میشود که اين روح رابطهاش را با اين بدن كم كرده است، نه قطع كرده باشد، در حد حيات گياهي دارد بدن را حفظ ميكند، بخشي از مراحل حيواني را هم ممكن است حفظ بكند و مواظب هم هست که اگر كسي او را صدا زد، اول روح ميشنود بعد بدن را بيدار ميكند، نه اينكه اول شخص بيدار شود بعد بشنود، پس اين روح سرپرست اوست، بالاي سر اوست و او را نگه ميدارد. خداي سبحان هم فرمود شما كه در عالم خواب خسته شديد، از اين پهلو به آن پهلو ميغلطيد، چه كسي شما را ميغلطاند: ﴿مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ﴾؛ چه كسي شما را از آن خطرات حفظ ميكند، ما شما را تر و خشك ميكنيم. خيلي افراد هستند که از آنها سؤال كنيد كه در خواب چند بار از پهلوي راست به پهلوي چپ غلطيديد، ميگويد من چه ميدانم، اصلاً شايد نغلطيدم، اما چه كسي او را تر و خشك ميكند، چه كسي او را جابهجا ميكند، آن به دستور ذات اقدس الهي است. پس كسي در بدن هست كه سرپرستي او را به عهده ميگيرد كه اگر خسته شد از اين پهلو به آن پهلو برگردد، مدبّري هم هست که فرمود ما شما را در خواب حفظ ميكنيم، در بيداري حفظ ميكنيم؛ ولي در خواب قسمت مهم روح شما كه از بدن فاصله گرفته است در اختيار ماست؛ اگر مدت تمام شده باشد، آن را نگه ميداريم، اگر هنوز فرصت باشد آن را برميگردانيم. پس اين امساك و اين ارسال مادي نيست، به همان اراده ذات اقدس الهي وابسته است.
خواب از بهترين آيات الهی
پرسش: منشأ خواب چيست؟
پاسخ: اين بدن در اثر كار خسته ميشود، از بركات الهي است که خدای سبحان خواب را مسلط كرده است و فرمود: ﴿وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ﴾؛[36] چون انسان نميتواند مثل چرخ اتومبيل دائماً كار كند، زود فرسوده ميشود، از بين ميرود. در اين عالم و در اين نشئه، كار كردن با استراحت همراه است؛ لذا فرمود يكي از آيات الهي اين است كه ما خواب را براي شما مقدّر كرديم: ﴿وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ﴾؛ خوابيدن مثل بيداري از آيات الهی است. اينكه در باب مكاسب، مرحوم صاحب وسائل هم اين روايت را نقل كرده و فرمود يكي از مكاسب محرّمه اين است كه آدم شب كار كند و حق چشم را ادا نكند.[37] ما ميگوييم زندگي اسلامي، زندگي اسلامي و به سبك اسلامي، زندگي اسلامي چيست؟ يعني تا ساعت نه و ده بخوابيد، از ساعت ده شروع كنيد و مغازهها را باز كنيد تا ده شب، اين همه نيرو مصرف كني، اين همه انرژي مصرف كنيد، اين همه برق مصرف كني، اين همه وقت مصرف كنيد، اين همه مساجد، اول وقت تعطيل باشد، براي اينكه شما ميخواهيد شب كسب كنيد. اصلاً كسب برای روز است، صبح بياييد مغازهتان را باز كنيد تا اول مغرب، اول مغرب که شد نماز جماعت را بخوانيد و برويد در خانههاي خود، با بچهها و فرزندان خود باشيد، به اهل محل هر کدام هفتهاي يك شب جلسه داشته باشيد، آنها مشكلات خود را بگويند، راه توليدشان را بگويند، راه قرض الحسنه را بگويند، راه كمك را بگويند، تا جامعه با اين احيا بشود، نه با اين وضعي كه ما داريم. يك «بسم الله» اول بنويسيم، عكس امام و رهبري را هم بگذاريم، آرمي هم بگذاريم و بگوييم اين كسب، كسب اسلامي است! اين زندگي، زندگي اسلامي است! اين سبك، سبك اسلامي است! فرمود شب را ما براي آسايش شما قرار داديم. اين روايت را مرحوم صاحب وسائل هم نقل كرده، روايت معتبر است كه شما حق چشم خود را ادا نميكنيد، مگر براي ضرورت. تعبير روايت اين است كه كسي كه حق چشم را ادا نميكند و شب كار ميكند اين حرام است. پس حالا تقسيم كار و سه شيفت كار كردن روی ضرورت يك مطلب ديگر است. پس خواب از بهترين آيات الهي است، مثل بسياري از آيات الهي كه بررسي ميخواهد، تا از اين آيه به «ذي الآيه» انسان پي ببرد، فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ اين يك، ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾ اين دو، شما كه گفتيد منام با قرينه همراه است پس معلوم ميشود نمرده خوابيده.
دعای هنگام خواب و بيدار شدن دالّ بر توفّی آن
فرمود ما همين قرينه را ذكر كرديم، تا افراد را به دو قسم تقسيم كنيم: آنها كه مردند و مدّت عمر آنها تمام شد؛ اما آنها كه خوابيدند باز به دو گروه تقسيم ميشوند: يا مدتشان تمام شد: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾؛ آنها كه مدتشان تمام نشد: ﴿وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ لذا انسان كه صبح شد و از خواب برميخيزد بگويد: «الحَمدُ للهِ الَّذي رَدَّ عَلیَّ رُوحِي»؛[38] اين دعاي صبح همين است، خدا را شكر ميكنيم كه روح ما را به ما برگرداند. هم دعاي صبح نشانه آن است كه خدا اين روح را دوباره به ما برگردان و هم دعاي خواب نشان ميدهد كه انسان روح را به پيشگاه الهي تقديم ميكند: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق؛ يعني «كُلّ نفسٍ» اين طور است: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ آنهايي كه مرگشان فرا رسيد توفي كامل دارند: ﴿حينَ مَوْتِها﴾، ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾، ﴿الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾، چه وقت؟ ﴿في مَنامِها﴾، پس ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ بالقول المطلق است: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾ تا يك فرصت ديگري: ﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾؛ كسي كه فكر كند ميفهمد كه خواب آيه الهي است، بيداري آيه الهي است.
مشروط بودن شفاعت شافعان به اذن الهی
﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾؛ اينها، به اين فكرند كه غير خدا مشكل اينها را حل كند؛ درست است كه ما گفتيم عدهاي شفيعاند و شفاعت شافعين را ما امضا كرديم، اما به امضاي خداست، يك؛ هم شفيع بايد مأذون باشد، دو؛ هم «مشفوعٌ له» بايد «مرتضي المذهب» باشد، سه؛ و هم ما اين را تفويض نكرديم كه ديگران واقعاً بالاستقلال سهمي از شفاعت داشته باشند: ﴿لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا﴾. همه كمالات اين طور است، اين نشانه توحيدی بودن علوم قرآني است كه فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ﴾ اينها كه مالك چيزي نيستند، اين اصنام و اوثان عاقل هم نيستند و آن قديسين بشر هم که حق شفاعت دارند به اذن خدا است: ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا﴾. همين مضمون درباره «قوّه» است. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛ همين معنا درباره «عزّت» است: ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾؛ همين معنا درباره «حُكم» است: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾؛ پس اگر گفته شد او ﴿خَيرُ الحاكِمين﴾ است، ﴿خَيرُ الفاتِحين﴾[39] است، ﴿خَيرُ الفاصِلين﴾ است، ﴿خَيرُ الرّازِقِين﴾ است؛ که در اين دعاي «جوشن كبير» هست؛ يا خير كذا، خير كذا؛ يعني اينها مظاهر فعل شما هستند، بالاصاله برای شماست، اينها آيات فعل شما هستند، نه اينكه اينها هم دارند، خدا هم دارد و خدا قدري بيشتر، بلكه اينها پيام الهي را دارند ميرسانند.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره زمر، آيات 1و2.[1]
. سوره انعام، آيه61.[2]
. سوره سجده، آيه11.[3]
. سوره منافقون، آيه8.[4]
. سوره نساء، آيه132؛ سوره يونس، آيه65.[5]
. سوره مريم، آيه12.[6]
. سوره بقره، آيات 63و93[7]
. سوره انفال، آيه60.[8]
. سوره بقره، آيه165.[9]
. سوره مدثر، آيه48.[10]
. سوره بقره، آيه255.[11]
. سوره انبياء، آيه28.[12]
[13] . تفسير القرآن الکريم(صدرا)، ج1، ص375 و ج4، ص321.
. سوره ذاريات، آيه58.[14]
. سوره انعام، آيه57.[15]
. سوره اعراف، آيه87؛ سوره يونس، آيه109؛ سوره يوسف، آيه 80.[16]
. سوره هود، آيه45.[17]
. سوره مؤمنون، آيات109و118.[18]
. سوره مائده، آيه114؛ سوره حج، آيه58؛ سوره مؤمنون، آيه72.[19]
. سوره انعام، آيه57؛ سوره يوسف، آيات40و67.[20]
. سوره مائده، آيه110.[21]
. سوره آلعمران، آيات 15و49؛ مائده، آيه60.[22]
. سوره انعام، آيه102؛ سوره رعد، آيه16؛ سوره زمر، آيه62.[23]
. التحرير و التنوير، ج24، ص99.[24]
. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، خطبه1.[25]
[27] . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج8 ، ص90؛ «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ يَعْنِي بِهِ الرُّؤْيَا».
[28] . مکارم الاخلاق، ص289؛ «أُعِيذُ نَفْسِي وَ ذُرِّيَّتِي وَ أَهْلَ بَيْتِي وَ مَالِي بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ وَ مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ هَامَّةٍ وَ مِنْ كُلِّ عَيْنٍ لَامَّةٍ».
. بحار الأنوار، ج73، ص189.[29]
. حکمت متعاليه، ج8، ص221.[30]
. سوره قلم، آيه1.[31]
. تفسير نور الثقلين، ج2، ص518؛ معانی الاخبار، ص23.[32]
. سوره يس، آيه82.[33]
. سوره فاطر، آيه41.[34]
. سوره ملک، آيه19. [35]
. سوره روم، آيه23.[36]
[37] . وسائل الشيعة، ج17، ص164.
. الکافي(ط ـ اسلامي)، ج2، ص538.[38]
. سوره اعراف، آيه89.[39]