اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ(41) اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ(42)﴾
منافات نداشتن کشاورزی فعلی سرزمين مکه با غير ذی زرع
بعضي از مطالبي كه مربوط به سالهاي قبل بود، اين است كه در جريان مكه گفته شد، اين سرزمين غير ذي زرع است؛ يعني به هيچ وجه قابل آباد شدن نيست. الآن سخن از كشاورزي بخشهاي وسيعي از سرزمين مكه است؛ وقتي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾؛[1] آن وقت غير ذي زرع بود که به بركت اين خاندان چشمهٴ زمزم جوشيد، بعد آبهاي فراوان و بعد محلّ كشاورزي شد، اينطور نيست كه اگر بعداً ذي زرع شد، با غير ذي زرع بودنِ قبل منافات داشته باشد. و آن كشور با اينكه از خودش چيزي ندارد، در بخشهايي از قرآن فرمود: ﴿يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾؛[2] تمام فصول چهارگانه آنجا پر از نعمت است؛ «يجبي» يعني جمع شده و «جبايه» ميشود، از سراسر جهان بهترين نعمت در آنجا حضور دارد و همه جا که ناامن است آنجا امنيت است. در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ﴾؛[3] همه جا ناامن و غارتگري بود، ولی در اطراف مكه و خود مكه امن بود كه ﴿أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ﴾،[4] با اينكه هيچ وسيلهاي براي اقتصاد در آنجا وجود نداشت؛ نه آبي داشتند، نه كشاورزي بود، نه صنعتي بود و نه مانند آن.
عاطفي محض نبودن گريهها بر سالار شهيدان
اما درباره سؤال شما كه گاهي افراد در عزاداريها، به عنوان يك امر عاطفي گريه ميكنند، در عزاداريهاي ما شيعيان اينطور نيست که كسي عاطفي محض گريه كند، نشانهاش اين است كه شعار همه اينها وقتي از عزاداريها برمیگردند، همان «هَيهات مِنَّا الذِّلَّه»[5] است. بنابراين اينها عارفانه و عاشقانه و شجاعانه گريه ميكنند؛ اما آن عاطفيِ محض در خود كربلا اتفاق افتاد كه بعضيها وقتي وجود مبارك سيد الشهداء را با آن وضع ميديدند، گريه ميكردند و حتي خود «عمر سعد» هم گريه كرد؛ ولي اين عاطفيِ محض بود، عقلي و ديني كه نبود.
ناتواني توده مردم از فهم باطن قرآن با توجه به نزول آن بر «ناس»
اما دربارهٴ اين آيه41: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ فرمود: اين كتاب را بر شما نازل كرديم، يك؛ براي مردم نازل كرديم، دو؛ در بخشهايي از آيات دارد كه اين كتاب به سوي تو نازل شد، آنجا كه دارد: ﴿إلَيكَ﴾؛ يعني به سوي تو، ناظر به آن است كه سَمت و سو و مقصد آن تو بودي و آنجا كه با «علی» ياد شد، مثل اينجا؛ يعنی آن سلطه و اشرافِ قرآن كريم مطرح است. اين درباره خود پيغمبر است كه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ﴾. اما درباره ﴿لِلنّاسِ﴾، ما از آن جهت كه جزء مردم هستيم، برابر ظاهر و نص و أظهر و عام و خاص و مطلق و مقيد و اينها بايد آيات را بفهميم و عمل كنيم و براي ما حجت است؛ اما وقتي كه داريم تفسير ميكنيم، نبايد بگوييم که قرآن همين است و لا غير و در حدّ يك كتاب عربي است، بلكه ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ﴾ را هم بايد در نظر داشته باشيم. ﴿لِلنّاسِ﴾ همين است كه با قواعد عربي فهميده ميشود و هر چه كه با قواعد عربي فهميده شود براي ما حجت است؛ اما اگر خواستيم بگوييم که قرآن همين است، اين درست نيست، بلكه بالاتر از چيزهايي است كه توده مردم ميفهمند. در بعضي از روايات دارد كه ائمه فرمودند: «انما يعرف القرآن من خوطب به»،[6] در سورهٴ مباركهٴ «حشر» دارد كه اگر ما اين قرآن را بر كوه نازل كنيم، متلاشي ميشود؛ اگر عربي مبين باشد و با قواعد عربي ساخته شده باشد و لا غير، اين ديگر متلاشي شدن كوه را به همراه ندارد. آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾. گاهي خود ائمه(عليهم السلام) گوشهاي از اَسرار قرآن را نشان ميدهند كه قرآن همين نيست؛ اگر در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» ملاحظه فرموديد که در آيه سه ﴿لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ دارد، آنجا كه سخن از عربي مبين است که فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ اما ﴿وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾،[7] آنجا ديگر ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ﴾[8] و ﴿تَعْقِلُونَ﴾ نيست، آنجا شما راه نداريد تا اينكه تعقّل، تعلّم، تفكّر يا تدبّر كنيد. اينكه ميگوييم: ﴿أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾[9] يا ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾[10] يا ﴿تَعْقِلُونَ﴾،[11] اين برای عربي مبين است؛ اما اگر اين قرآن آويخته شد نه انداخته؛ سَمتي كه به دست ماست، حبل متين و عربي مبين است و سَمتي كه به دست ما نيست و «بيد الله (سبحانه و تعالي)» است، عليّ حكيم است، آن را ديگر نميشود با ادبيات مُغني حل كرد، اين عربي مبين را ميشود حل كرد و ما هم به همين مكلّف هستيم؛ اما نبايد بگوييم كه قرآن همين است و لا غير.
علت ناتواني از فهم باطن قرآن با توجه به «عربي مبين» بودن آن
پرسش: ...
پاسخ: بله، اين چهارده معنايي كه در مُغني براي «با» آمده، مهمترينِ آن «باي سببيّت» است، سببي كه اينها ميگويند، يا سبب فاعلي است و يا ابزار است، مثل «كتبت بالقلم» و مانند آن. اينكه خدا ميفرمايد كه ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ﴾، اين «باء» چه بايي است؟ ما به حق نازل كرديم، پس انزال به حق است، ﴿وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾،[12] اين نازل هم «بالحق» است و وقتی دربارهٴ كلّ عالَم را بحث ميكند ميفرمايد كه «سماوات و ارض و ما بينهما» را ﴿بِالْحَقّ﴾[13] خلق كرد اين «باء» اگر سبب فاعلي باشد كه خودش بيان كرده «ما» پس سبب فاعلي نيست، اگر ابزار و ادوات باشد كه آنها جزء عالماند اين «با» چه سببيتي دارد؟! «از شافعي نپرسند امثال اين مسائل»[14] اين كار مغني نيست، كدام سبب؟! سبب يا فاعل است كه خودش فرمود «ما»، يا ابزار و ادوات است كه خودش جزء عالم است. اين «باء»ی كه به گوهر اسناد پيدا كند و اگر خواستيم از زبان حكمت سخن بگوييم، جزء علل قوام است؛ يعني گوهر، تار و پود و ساختار اين شيء «حق» است كه اين علل قوام است؛ مضافاً به اينكه ما ادبيات مدوّني نداشتيم كه قرآن برابر آن نازل شده باشد، مغني و امثال مغني متولد شده قرآن كريم هستند. يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه نَحو و صَرْف را راهاندازي كرده، آن معاني و ادبياتي كه در قرآن كريم است به وسيله خود قرآن به مردم آموخته شده، اوج ادبيات عرب، آن «سبعه معلّقه» است كه از خجالت آن را پايين آوردند؛ اينها كلماتي ندارند، لفظی ندارند؛ براي شتر و خوابيدن شتر و شير دادن شتر و راهاندازي شتر و مانند آن لغت دارند؛ اما فرشته و نزول وحي و ملكوت و جبروت و عرش و قلم و كرسي و لوح و اينها اصلاً عرب سابقه ندارد كه براي آنها وصف كند، قرآن هم با اينها كار دارد. بنابراين قرآن را با اين امور نميشود فهميد.
شواهدي از تفسير باطني قرآن توسط ائمه(عليهم السلام)
نمونههايش را اهل بيت(عليهم السلام) ياد دادند، فرمودند: «انما يعرف القرآن من خوطب به». خدا مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) را، غريق رحمت كند! ايشان كتابي را نوشته به عنوان «معاني الاخبار»، اين کتاب كليد داده درباره اخبار، رواياتي كه ائمه(عليهم السلام) به صورتهاي گوناگون راز و رمز بعضي از آيات يا روايات يا القاب ائمه (عليهم السلام) را نشان دادهاند حل كرده؛ ايشان نقل ميكند كسي از وجود مبارك حضرت صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند که پيغمبر را گفتند ابوالقاسم يعني چه؟ فرمود پسري داشت به نام قاسم كنيهاش ابوالقاسم است، عرض كرد اين را ميدانم «زدنی بياناً» چون همه القاب و اسمای اينها راز و رمزي دارد. مطلبی فرمود که عصاره آن به سه مقدمه برمیگردد: مقدمه اوّل اينکه آيا علی بن ابيطالب علومی که وحيانی بود از پيامبر ياد گرفت يا نه! عرض کرد بله، دوم: آيا شاگرد فرزند استاد هست يا نه؟ عرض کرد بله، سوم: آيا علی بن ابيطالب «قسيم الجنّة و النّار» هست يا نه؟ عرض کرد: بله، فرمود: پس پيامبر ابوالقاسم است. اين فهم کجا، آن فهم کجا؟ اگر علي پسر پيغمبر است و علي «قسيم الجنة و النار» است پس او ابوالقاسم است.[15] اينها كليد دادن است، كد دادن است كه ائمه اين را فرمودند. ذريح محاربي آمد خدمت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد: ﴿ثم لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ﴾[16] يعني چه؟ حضرت فرمود: «لقاء الامام(عليه السلام)» ذريح از محضر امام بيرون رفت و زراره و امثال زراره را ديد و گفت خدمت حضرت شرفياب شدم از حضرت سؤال كردم كه ﴿لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ﴾ يعني چه؟ فرمود: «لقاء الامام»؛ آنها آمدند خدمت وجود مبارك حضرت عرض كردند كه ذريح يك چنين تفسيري از شما نقل كرده، فرمود بله من به او گفتم، عرض كردند تا به حال چرا به ما نفرمودي؟! فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح»؛[17] ما يك سلسله اسراري داريم كه «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌ مُرْسَلٌ، أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»؛[18] شما بايد مواظب زبان و دهانتان باشيد، هر حرفي را هر جا نزنيد، اگر شما شاگردي مثل ذُريح پيدا كنيد، بله ما به او هم ميگوييم. اين نشان ميدهد كه حتی زراره و امثال زراره توان آن درك را ندارند. بنابراين شما هر طور يعني هر طور، بالا برويد پايين برويد، اين «باء»، «باء»ي نيست كه با «مغني» حل شود. اين كدام سبب است، فرمود من به حق نازل كردم، سبب فاعلي است كه خودش ذكر شده، سبب ابزاري است که ابزاري در كار نيست. عالم را من به حق خلق كردم، سبب يا فاعل است، يا ابزار است، سبب فاعلي كه خودش است: ﴿بِالْحَقِّ﴾ فاعل كه ذكر شده، اين «باء» به معناي ابزار است، فلك و ملك است، اينها كه جزء عالماند؛ اين «باء»ي كه به گوهر شيء اسناد داده باشد و اگر خواستيم به زبان حكمت بيان كنيم علل قوام باشد، اين در مغني و امثال مغني نيست. اينکه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛[19] يعني اين مسير مسير حق است، مسير مسير حق است يعني چه؟ يعني غير از حقيقت چيز ديگري نيست، هر گوشه عالم را شما نگاه بكنيد گوهرش حق است، بطلان در عالم خلقت اصلاً راه ندارد. هفتاد هزار فرشته اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» را بدرقه كردند همه آمدند تا قلب مطهر پيغمبر، يك چنين قرآني است. اين هفتاد هزار ملك آمدند تا ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾، تا ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلى قَلْبِكَ﴾[20] را پايان ببخشند، فرمود اينها وارد شدند فرودگاه اين وحي، محبط اين وحي قلب مطهر شما بود، اين هفتاد هزار هم اين را بدرقه كردند و روح الامين پيشاپيش اينها بود.
بيان امام سجاد(عليه السلام) در دعاي ختم قرآن دال بر ناتواني فهم باطن آن
در دعاي ختم قرآن صحيفه سجاديه كه ملاحظه ميفرماييد، يك بيان نوراني وجود مبارك امام سجاد (عليه السلام) در دعاي ختم قرآن دارد كه آن هم مثل همه ادعيه نوراني آن حضرت هست. در آنجا دارد كه به ذات اقدس الهي عرض ميكند كه قرآن را شما نازل كرديد و علوم قرآن را در درجه اول به پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فهمانديد، بعد به ما؛ اين دعاي ختم قرآن است؛ يعني دعاي چهل و دوم: «اللهم انك انزلته علي نبيّك محمد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مجملاً و الهمته عَلّمَ عجائبه مكملاً و ورثتنا علمه مفسراً و فضلتنا علي من جهل علمه» كذا و كذا. بنابراين ما ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ﴾ را يك طور بايد معنا كنيم، ﴿لِلنّاسِ﴾ را يك طور. ماييم و همين قواعد مصطلح، ميبينيد كه ﴿لِلنّاسِ﴾ است، بيش از اين تكليف نداريم، بيش از اين فهم هم نداريم، از ما هم بيش از اين نخواستند؛ اما نبايد بگوييم قرآن يك كتاب عربي است.
پيدايش ادبيات عرب بعد نزول قرآن دال بر ناتواني آن بر تفسير
در بحث ﴿لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[21] گذشت ـ مخصوصاً از فخر رازي، خيليها گفتند ايشان هم گفتند ـ كه اين «تهلكه» مصدر ثلاثي مجرد است و هيچ كس مصدر ثلاثي مجرد را بر وزن «تفعله» نقل نكرد، فَعل است، فِعل است، اما «تفعله» مصدر ثلاثي مجرد باشد نيست، اين اشكال در ذيل آيه ﴿لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾ است، فخر رازي و امثال ايشان ميگويد اين اشكال را شما چه وقت ميخواهيد مطرح كنيد؛ يعني عرب يك قواعد صَرفي مدوّن بدون كم و كاست داشت، يا بعد از اسلام درآمد و قرآن بعد از ثبوت معجزه تابع صَرف عرب است، بعد از اينكه براي شما ثابت شد اين كلام الله است، دنبال اين ميگرديد كه ما مصدر ثلاثي مجرد بر وزن «تفعله» نداريم، اين جا براي اشكال نيست، تمام و قسمت مهم ادبيات عرب بعد از قرآن پيدا شده، از قرآن گرفتند و شواهد ديگري را، امثال ديگري را ياري گرفتند و ادبيات راهاندازي شد، وگرنه نويسندهاي در حجاز نبود، کتابي در آنجا نبود، قاعدهاي در آنجا نبود و مانند آن.
مدهوشی پيامبر هنگام نزول وحي دال بر حقيقت نامتناهي قرآن
بنابراين شما اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه مرحوم صدوق نقل كرده در كتاب شريف توحيدش كه اين غشيه و مدهوشي ـ نه بيهوشي ـ مدهوشي كه عايد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشد در هنگام نزول وحي چه بود؟ حضرت فرمود: «ذاك اذا لم يكن بينه و بين الله احد» فرمود: آيات قرآن چند جور نازل ميشدف يك وقتي فرشتهها ميآوردند، يك وقتي خود ذات اقدس الهي تجلّي ميكرد بدون اينكه بين او و بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كسي واسطه باشد: «ذاك اذا تجلي الله له» بعد «وَ اقبل بتخشع»[22] خود امام صادق حالش به حال مدهوشي درآمد و به لرزه درآمد. اين با عربي مبين و امثال ذلك كه آدم را نميلرزاند. يك كلمهاي و يك چيزي است كه انسان را به يك حقيقتي آشنا ميكند كه آن اگر ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً﴾.
فهم در حدّ علوم حصولي قرآن سبب دگرگوني انسان
خود انسان اگر يك چنين چيزي را بخواهد در حد علم حصولي هم بفهمد، وضعاش عوض ميشود كه گوهر عالم حق است. اگر گوهر عالم حق است، ديگر بازي نميكند، مگر ميشود با حق بازي كرد. ما خيال ميكنيم عالَم، يعني آسمان، يعني زمين، يعني سنگ و گل، از خدا سؤال ميكنيم آقا شما اين سنگ و گل را اين شمس و قمر را اين آب و هوا را با چه خلق كردي، نه اينكه از اكسيژن و هيدروژن و اينها خلق كردي، خود آنها را از چه خلق كردي؟ ميگويد ساختار اصلي و گوهر همه اينها «حق» است؛ لذا با عالم نميشود بازي كرد. اين را آدم بفهمد دست و پايش را جمع ميكند، با كجا ميخواهد بازي كند، با چه ميخواهد بازي كند. اگر ما بگوييم آن «حق مخلوق به» مقدم بر قرآن است، قرآن را با آن بسنجيم، وقتي جلوتر رفتيم ميبينيم كه اين «باء» كه درباره قرآن آمده است كه ما او را ﴿بِالْحَقِّ﴾ نازل كرديم، همين «باء» در «العالم» هم هست، عالم را ﴿بِالْحَقِّ﴾ خلق كرديم «حق مخلوق به». اين «باء» «باء»ي سببي است، سبب چيست؟ اگر سبب، سبب فاعلي است كه خود خدا ذكر كرده و مذكور است، اگر سبب سبب ابزاري است كه ابزار جزء عالم است، اينكه فرمود: ﴿بِالْحَقِّ﴾؛ يعني گوهر ذات او حقيقت است و با اين گوهر نميشود درافتاد، قرآن هم همين طور است. اين طور نيست كه ملابس حق باشد، يا مصاحب حق باشد، يا به سبب حق نازل شده باشد، به سبب حق يعني «الله» كه فرمود ما خودمان ديگر تكرار نميشود، مبدأ فاعلي ذكر شده و غير او هم كه چيز ديگر نيست. خدا هم «فاعلٌ لا بمعنی الحركات»،[23] اين بيان نوراني حضرت امير است که در نهج فرمود: او با ابزار كار نميكند، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[24] با اراده كار ميكند. پس ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ﴾ اين يك حساب، ﴿لِلنّاسِ﴾ كه ماييم حساب ديگر، ﴿بِالْحَقِّ﴾ است؛ ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ﴾ ديگر نفرمود «فانما عليها» اين كلمه ﴿يَضِلُّ﴾ را تكرار كرد تا بداند زيانش دامنگير خود اوست. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾ تو مسئول نيستي.
غفلت انسان از جدايي روح و گيرنده آن هنگام مرگ
بعد فرمود مهمترين چيزي كه اينها از آن غافلاند جريان مرگ است. مرگ به معناي فرسودگي بدن اين مشهود است و همه داريم میبينيم، خدا ميفرمايد در اين حيني كه اين بدن دارد ميپوسد يك حادثهاي اتفاق افتاده، شما آن حادثه را نميبينيد. در جريان شهادت هم همين طور است. اين شهيد كه مقتول «في سبيل الله» است، حادثهاي اتفاق افتاده و آن اين است كه بدن سرد شده، دستگاه گوارش و دستگاه قلب و دستگاه مغز و اينها از كار افتاده، فرمود اين حين كه حين موت است، يك حادثه شگفتي اتفاق افتاده که شما آن را نميبينيد، آن حادثه شگفت اين است كه اين شخص روحي داشت که مجرد بود، آن روح مدبّر بدن بود، ذات اقدس الهي آن روح را به اين بدن داده بود و اين روح در دست خداي سبحان بود، الآن ذات اقدس الهي اين روح را به طرف خودش جمع كرده؛ اين اتفاقي كه افتاده اين را شما نميبينيد: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛ شما فقط مرگ را ميبينيد، در اين حادثه چه اتفاق افتاده، در اين ظرف و در اين حال چه اتفاق افتاده را نميبينيد، فقط ميبينيد مرده، چون ميگويد مرده در دو آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «آلعمران»[25] فرمود، نگوييد مرده بلکه يك حادثه ديگر هم اتفاق افتاده: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ﴾؛[26] يك حادثه ديگر اتفاق افتاده و آن اين است كه به طرف «الله» رفته؛ شما فقط مرگ را ميبينيد، ما هم مرگ را ميبينيم؛ ولي در زمان مرگ يك حادثهاي هم اتفاق افتاده و آن توفي است: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾؛ يك، اما ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ را، آنهايي كه در حال مرگ نمردند را، در فرصتهاي ديگر ميبيند، الآن اگر نمیبينند هنگام مرگ میبينند، بعضيها در همان حالت خواب رحلت ميكنند: ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾؛ آنها كه در خواب نمردند، آنها دو قسماند: يك عده را در خواب نگاه ميدارد، ديگر برنميگردانند، اينها كسانياند كه در همان خواب ميميرند، ميخوابند كه ميخوابند؛ اما آنها كه در خواب نميميرند، آنها را برميگرداند تا اجل معين، تا فرصت مناسب، دوباره اينها را توفي بكند. بنابراين آنچه را شما با مرگ ميبينيد، دو تا حادثه اتفاق افتاد: يك حادثه محسوس كه شما ميبينيد اين شخص مرده است و يك حادثه نامحسوس و آن اين است كه اگر شهيد است، خوشحال است. ابن طاووس در اقبال ميگويد كه ما يك وظيفه ديني داريم که به ما گفتند عزا اقامه كنيد و گريه كنيد و ثواب دارد و ما هم اين وظيفه را انجام ميدهيم و قلب ما هم ملتهب است و جريحهدار است و ميسوزد و اين كار را هم انجام ميدهيم و اما خود حضرت در چه حالت است[27] خود حضرت فرمود: ﴿فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ﴾[28] اين شهدا اينطورند، مرتّب بشارت ميخواهند، از ذات اقدس الهي مژده ميخواهند: ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾؛[29] اين شهدا خوشحال هستند: ﴿فَرِحينَ بِما﴾ آنچه را ذات اقدس الهي به اينها داده است مسرورند، اما اينها شهيد شدند كه جامعه را راهاندازي كنند، به خداي سبحان عرض ميكنند كه خيلي از همراهان و دوستان ما، رزمندگان ما، با ما همنظر و همرنگ بودند، وضع اينها چطور است؛ آنهايي كه راه نيفتادند با آنها كار نداريم، به خدا عرض ميكنند كه به ما مژده بدهيد ـ آنها كه راه نيفتادند هيچ ـ آنها كه راه افتادند، راهي ما بودند، رفقاي ما بودند، هم رزم و هم سنگر ما بودند، آنها وضعشان چيست؟ ﴿ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾، اين ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ كه بحث آن گذشت عدم ملكه است. اين عدم ملكه برای آن رزمندهاي است كه راه افتاده هنوز به مقصد نرسيده؛ الآن اگر اتومبيلهايي که در شهر خودشان پارك كرده باشند، درباره آنها نميگويند هنوز نرسيد، بلکه ميگويند هنوز راه نيفتاد؛ اما اتومبيلهايي كه حركت كردند و در راه هستند، ميگويند هنوز نرسيدند؛ اين «هنوز» حالتي است كه عدم ملكه را ميفهماند؛ يعني راه افتادند و در راه هستند؛ ولی هنوز نرسيدند: ﴿الَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ برای آن عدم ملكه است. به خدا عرض ميكنند خدايا مژده ما را بده، اينهايي كه هم رزم ما بودند، راهي راه ما بودند، با هم حركت كرديم هنوز به ما نرسيدند، اينها الآن كجايند: ﴿وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾ نه به «الذين يتوقفوا الذين لم يتحركوا» و مانند آن. بنابراين در زمان شهادت دو تا حادثه اتفاق افتاد: يكي محسوس و يكي غير محسوس، در زمان مرگ دو تا حادثه اتفاق افتاد: يكي محسوس و يكي غير محسوس، فرمود در حين مرگ يك حادثه ديگر هم اتفاق افتاده، آنكه آن روز فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[30] الآن دارد قبض ميكند، دارد توفي ميكند، اين اتفاق افتاده؛ اين شخص همين نيست كه شما در تالار تشريح او را ميبينيد، اين شخص همان نيست كه شما بخواهيدپاره پاره كنيد روحش را نميبينيد، اين يك ابزار كار است، اين ابزار دست آن صاحب ابزار بود، آنچه را شما نميبينيد و الآن اتفاق افتاده است، آن توفّي است كه خداي سبحان آن را كاملاً جمع كرده: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾، اما ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ در حال عادي، اينها را ﴿في مَنامِها﴾ قبض ميكند، يا اينها كه الآن نگرفت در حال خواب ميگيرد، چرا؟ براي اينكه در حالت خواب مردم دو قسماند: ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْری﴾.
پرسش: ...
پاسخ: خود ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ خود توفي همان امساك است.
پرسش: ...
پاسخ: اين دو تا درباره افرادي است كه توفي نشدند، يا در حال موت جانشان را ميگيرد، يا در حال موت جانشان را نميگيرد، اين روح را رها ميكند، اينها كه خوابيدند بيدار ميشوند در يك فرصت مناسبي جانشان را ميگيرد: ﴿فَيُمْسِكُ﴾ آن انفسي كه ﴿قَضی عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ را، اين را در حال نوم جانشان را ميگيرد: ﴿وَ يُرْسِلُ﴾ آن انفسي كه هنوز عمرشان هست، چه وقت ﴿إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾ در هر حال، چه در خواب و چه در حالت بيداري، وقتي مرگ اتفاق ميافتد دو تا حادثه رخ ميدهد: يك حادثه محسوس كه مرگ است و يك حادثه نامحسوس و آن امساك الهي است و آن توفي الهي است و مانند آن ﴿وَ يُرْسِلُ اْلأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی﴾؛ البته براي هر كسي يك فرصت مناسبي هست.
ناتواني ادبيات عرب قبل از وحي از تفسير مرگ
﴿إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ آنها كه اهل تفكرند ميدانند كه انسان براي پوسيدن خلق نشده، براي از پوست به در آمدن خلق شده، اين ميشود «توفي» اين را معنا كرده، عرب لغتي نداشت كه مرگ را معنا كند، خيال ميكرد كه مرگ پوسيدن است، بعد از مرگ خبري نيست، قرآن آمده به جاي «فوت»، «وفات» را به كار برده و فرمود: مرگ در چاله و گودال فرورفتن نيست، مرگ از پل عبور كردن است، انسان مرگ را ميميراند. اين معنا را كسي ندارد، وقتی معنا را نداند لفظي بر آن وضع نميكند، انسان مرگ را ميميراند، اين پديده فقط در زبان وحي است، شما كجا اين حرف را شنيديد غير از انبيا، انبيا كتابهاي آسمانيشان اين فرمايش هست. الآن هم با اينكه ساليان متمادي از اين كتب گذشته كساني كه از اين خبر ندارند خيال ميكنند انسان كه ميميرد مرگ پايان راه است اما وحی میگويد انسان مرگ را ميميراند و در صحنه مبارزه او پيروز است. اين را از كجا انسان ميشنود غير از حرف انبيا، اگر در تورات باشد همين است، انجيل باشد همين است.
پرسش: ...
پاسخ: همه مرگ را ميميرانند؛ منتها درجاتش فرق ميكند، براي اينكه انسان مرتب زنده است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان»؛[31] براي اينكه از اين پل كه بگذرد، آن طرف حفرهاي از حفر نيران است. ديگر وقتي از حضرت سؤال ميكنند كه برزخ چه وقت است، فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِينِ مَوْتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»[32]همين كه انسان مُرد وارد برزخ ميشود، البته يك تشريفات بدني هم هست كه اين بدن را ما چه بكنيم، احكام فقهياش را هم دارد، قبرش هم محترم است و مانند آن. اما ما چهار تا عالم نداريم، سه عالم داريم: دنيا و برزخ و قيامت؛ البته قيامت مراتب و درجات ديگر دارد. پس انسان مرگ را ميميراند؛ يعني از اين درگيري ميرهد، حالا يا پا را در روضهاي از رياض جنّت ميگذارد اگر مومن باشد، يا ـ معاذ الله ـ در حفرهاي از حفر نيران گرفتار ميشود، اگر كافر باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
. سوره ابراهيم، آيه37.[1]
. سوره قصص، آيه57.[2]
. سوره عنکبوت، آيه67.[3]
. سوره قريش، آيه4.[4]
. در سوگ امير آزادى ( ترجمه مثير الأحزان )، ج42، ص9.[5]
. الکافي(ط-اسلامي)، ج8، ص312.[6]
. سوره زخرف، آيه4.[7]
. سوره بقره، آيه219و266.[8]
. سوره نساء، آيه82؛ سوره محمد، آيه24.[9]
. سوره اعراف، آيه176؛ سوره نحل، آيه44؛ سوره حشر، آيه21.[10]
. سوره يوسف، آيه2؛ سوره زخرف، آيه3.[11]
. سوره اسراء، آيه105.[12]
. سوره حجر، آيه85؛ سوره روم، آيه8؛ سوره احقاف، آيه3.[13]
.غزليات حافظ، غزل307.[14]
.معاني الاخبار، النص، ص52.[15]
. سوره حج، آيه29.[16]
. الکافي(ط-اسلامي)، ج4، 549.[17]
. وافي، ج3، 644.[18]
.سوره إسراء، آيه105.[19]
. سوره شعراء، آيه193و194.[20]
. سوره بقره، آيه195.[21]
. توحيد(للصدوق)، 115.[22]
.[23]
. سوره يس، آيه82.[24]
. سوره آلعمران، آيه169.[25]
. سوره بقره، آيه154.[26]
. الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج3، ص91.[27]
. سوره آلعمران، آيه170.[28]
. سوره آلعمران، آيه170.[29]
. سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.[30]
. تفسير قمي، ج2، ص94.[31]
. الکافي(ط-اسلامي)، ج3، ص242.[32]