اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْكافِرينَ(32) وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ(34) لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ(35) أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزيزٍ ذِي انْتِقامٍ(37)﴾
بعضي از مطالبي كه مربوط به آيات قبل بود، عبارت از اين است كه جناب زمخشري در كشّاف، نصب ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً﴾[1] را هم به عنوان حال تأكيدي بيان ميكنند و هم به عنوان نعت مقطوع.
امکان وجود مأموريت دو انسان معصوم در زمان واحد
مطلب ديگر اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» ـ كه قبلاً بحث آن گذشت ـ فرمود: ما دو مأموريت به موسي و هارون(سلام الله عليهما) داديم: يك بار به موساي كليم اين مأموريت را داديم و گفتيم تو رهبري اين نهضت را به عهده بگير، به اتفاق برادرت به دربار فرعون برويد و اينچنين بگوييد ـ آيه 42 به بعد اين است ـ : ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتي وَ لا تَنِيا﴾؛ «وني»؛ يعني سستي: ﴿وَ لا تَنِيا في ذِكْري﴾، چون وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) از خداي سبحان خواست كه هارون را شريك امر من قرار بده: ﴿وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري﴾؛[2] خدا هم اين خواسته ايشان را اجابت كرد، فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسی﴾؛[3] پس وجود مبارك هارون شريك موسي ميشود، وقتي شريك شد؛ آن وقت آيه 43 شروع ميشود: ﴿اذْهَبا﴾ امر است به هر دو نفر: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ كه باز تثنيه است ﴿لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشی﴾؛ آن وقت آنها؛ يعني وجود مبارك موسي و هارون در جواب به خدا عرض كردند: ﴿قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغی﴾؛ آنگاه خدا در جواب ميفرمايد: ﴿قالَ لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، ﴿فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ﴾.[4] همه اينها تثنيه است، چه در شنيدن تثنيه است، چه در گفتن تثنيه است. معلوم ميشود گاهي ممكن است كه دو انسان كاملِ معصوم، يك مأموريت پيدا كنند و انجام بدهند.
عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد
اما درباره ذات اقدس الهي اينچنين ممكن نيست. اگر دو خدا هستند، دو ذات دارند و اگر دو ذات است، دو علم است و اگر دو علم است، دو اراده هم خواهد بود. روايتي ـ كه در بحثهاي قبل خوانده شد ـ مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين روايت را در كتاب شريف توحيد نقل كردند. «هشام» از خواص شاگردان امام صادق(سلام الله عليه) است، توده مردم كه از اين معارف طرفي نميبندند براي ايشان همين مطالب عادي، توحيد خواهد بود. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد، صفحه 46 يك روايت نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل ميكنند كه «سعدبنسعد» خدمت حضرت مشرّف شد، به حضرت امام رضا(سلام الله عليه) عرض كرد: «سَألتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضَا عَنِ التّوحِيد» توحيد چيست؟ حضرت فرمود: «هُوَ الَّذِي أَنتُم عَلَيهِ» همين كه داريد؛ اين ديگر در حدّ هشام نيست كه حضرت معارف برتر را بگويد. در صفحه 146 آنجا دارد كه «هشامبنسالم» ميگويد: «دخلت علي ابي عبدالله(عليه السلام)» من به حضور مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيدم، حضرت ابتدائاً از من سؤال كرد: «فَقَالَ لِي أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سبحانه و تعالي؟» آيا خدا را وصف ميكني، نعت داري؟ «فَقُلتُ نَعَم»؛ بله من خدا را وصف ميكنم، حضرت فرمود: «هَاتِ» خدا را وصف بكن ببينيم چگونه وصف ميكني، «فَقُلتُ» من به حضرت عرض كردم، خدا «﴿هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾؛[5] قَالَ(عليه السلام)»، اين طوري كه گفتي «سميع و بصير» است، اين «سميع و بصير» بر غير خدا هم كه اطلاق ميشود: «هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ بشر هم «سميع و بصير» است، خدا اگر «سميع و بصير» است، فرق آنها چيست؟ « هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ» هشامبنسالم ميگويد: من به حضرت عرض كردم: «فكيف تنعت»، شما خدا را چگونه وصف ميكنيد؟ «فَقَالَ(عليه السلام)» ما نميگوييم او «سميع و بصير» است، ميگوييم او «سمع» است او «بصر» است؛ يعني صفت، عين ذات است، «فقال(عليه السلام) هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِيهِ»؛ صفت او عين ذات است، نه اينكه ذاتي باشد، «ثبت له الصفه». اين كمالات را كه «هشامبنسالم» از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيد، آن وقت اين جمله را گفت: «خرجتُ من عنده(عليه السلام) و انا أعلم الناس بالتُّوحيد». ممكن است بعضيها در فقه و اصول أعلم باشند؛ ولي «هشامبنسالم» ميگويد: من در علم توحيد، در بين شاگردان حضرت، أعلم هستم، حضرت به من آموخت كه صفات واجب، عين ذات اوست.
حالا اگر صفت واجب عين ذات او بود و واجب عين علم بود، اگر ما دو واجب داشته باشيم، پس دو علم داريم؛ قهراً دو اراده خواهيم داشت. اين برهان را كه قرآن كريم اقامه ميكند، براي تعليم است. آنگاه اگر مَثَلي ذكر ميكند اين مَثَل براي تنبيه و تأييد و تذكره و مانند آن است.
پرسش: ببخشيد! اگر مقام پيامبر و معصومين(عليهم السلام) يکی باشد، درست است ولی اگر مقاماً يکی نباشند مثل حضرت خضر و موسی(عليهم السلام) باز اين اختلاف به وجود میآيد؟
پاسخ: بله، آن وقت يكي رهبري ديگري را به عهده دارد؛ لذا وجود مبارك موساي كليم رهبر بود؛ ولي در بخشهاي نازل ممكن است كه هر دو مشترك باشند، يك مأموريت را داشته باشند، تمام اين تعبيرات گفتماني كه واقع شده همه تثنيه است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ﴾، ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً﴾، ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾. آن جايي كه يکی شريعت بود، يكي ولايت، آنجا خضر(سلام الله عليه) كار تشريعي نداشت، شريعت در اختيار حضرت موساي كليم(عليه السلام) بود.
بازگشت سؤال موسی از خضر به شريعت و ولايت و غفلت مفسّران از راز آن
در جريان خضر و موسی(عليهما السلام)، هر دو انسان كامل و هر دو معصوم هستند، اما يك اشكال شفاف و روشني وجود مبارك موسي كرد و جوابي خضر داد كه هيچ ارتباطي با اشكال ندارد؛ ولي موسی قانع شدند. شما از تفسير طبري تا تفسير الميزان را ببينيد، اين راز را پيدا نميكنيد كه خضر چه گفته كه موسي ساكت شد، وجود مبارك موساي كليم عرض كرد: آخر كشتي را سوراخ كردي، غرق ميشوند! اين اشكال وارد است. خضر فرمود كه در بندر، كشتيهاي سالم را ميگيرند؛ اين چه جوابی از اشكال است؟ ما به بندر نميرسيم، همه ما غرق ميشويم. اين اصلاً به ذهن هيچ مفسّري نميآيد. خضر(سلام الله عليه) جوابي داد که موسي کاملاً قانع شد، با اينكه هيچ ارتباطي بين اين اشكال و جواب نيست. عرض كرد اين كشتي را سوراخ كردي﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾[6]، حضرت فرمود كه ﴿كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً﴾[7]، كشتيهاي سالم را ميبرند، من اين كشتي را سوراخ كردم كه اين يک كشتي باربري بود، ﴿فَكانَتْ لِمَساكين﴾ و يک عدهاي از اين راه ارتزاق ميكردند. اين چه جوابي براي حضرت موسي ميشود؟ موسي(سلام الله عليه) ميتواند بگويد، ما كه به بندر نميرسيم، همه ما در آب ميمانيم، در بندر بله، اگر كسي رسيد آنجا، كشتي سالم را میبرند؛ اما به نحوی خضر به موساي كليم(سلام الله عليه) گفت كه موسي فهميد؛ يعني گفت: تو چرا اين حرف را ميزني؟ تو كه يك روزي دريا را ديدي، اين گونه حرف در هيچ تفسيري نيست. تو چرا اين حرف را ميزني؟ موسي(سلام الله عليه) سه تا اشكال كرد و خضر با سه تا گوشه چشم، موسي را ساكت كرد، گفت: تو چرا اين حرف را ميزني، ما كشتي را سوراخ كرديم، بله سوراخ كرديم، مگر آب ميتواند بدون اجازه ما حركت كند، تو كه سابقه داري، تو كه در دريا افتادي، تو چرا اين حرف را ميزني؟ به نحوی خضر گفت كه موسي فهميد، چه خبر است، اين دومي هم همين طور است، سومي هم همين طور است، اين رمز و رازي كه بين دو وليّی از اولياي الهي است. اين در كتابهاي تفسير عادي نيست، در ذهن هيچ كسي هم نميآيد كه اشكال موسي وارد است، جواب خضر هم كه وارد نيست. خضر ميفرمايد در بندر، كشتيهاي سالم را ميبرند، موسي ميگويد كه ما به بندر نميرسيم، اما طرزي عرض كرد که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾، پس معلوم ميشود جايي را سوراخ كرد كه آب درون قايق ميآمد؛ اما طرزي خضر به موسي(عليهم السلام) گفت كه او فهميد كه تو چرا اين حرف را ميزني، مگر آب ميتواند بدون اجازه ما حركت كند، بدون خواست خدا، آب وارد كشتي شود! در آن درياي روان تو در جعبه كوچكی بودی که خدا تو را حفظ كرد. اين نحوه سؤال و جوابها، يكي به شريعت برميگردد، يكي به ولايت برميگردد، حرفهاي خاص خودشان را دارند.
پرسش: حاج آقا! اينها بعد از اينکه آمدند در ساحل، حضرت خضر اين پاسخ را داد.
پاسخ: نه، آن وقت اين چه جواب به او ميدهد؟ الآن آمدي تا همه ما را غرق كني؟ بعداً كه جواب داد تفصيل آن اجمال است؛ اما موساي كليم را چه چيز آرام كرد؛ تنها چيزي كه آرام كرد، اينجا حرف نزد، با اشاره گفت: تو چرا؟ جريان آنها را هم بعد گفته وقتي خواستند وداع و خداحافظي كنند؛ اما الآن در كشتي نشسته و دارند غرق ميشوند، اينجا چه چيز موساي كليم را آرام كرده، آن همان اشاره وجود مبارك خضر بود.
به هر تقدير اين ممكن است كه يكي پيامبری برتر باشد و يكي مادون باشد، مثل موسي و هارون(سلام الله عليهما)؛ يكي بر اساس ولايت كار كند، يكي بر اساس شريعت كار كند مثل موسي و خضر(سلام الله عليهما). اما دو خدا مستحيل است، براي اينكه دو خدا، دو ذات هستند، وقتي دو ذات شدند، دو علم دارند، وقتي دو علم داشتند، ديگر يك اراده نخواهند داشت و اين تمثيل براي آن است كه اين حرفهاي محققانهاي كه در سوره «انبياء» و در سوره «مؤمنون» آمده، هم ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ﴾،[8] هم ﴿لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[9] كه در سوره «مؤمنون» آمده، آنها را به وسيله اين تمثيل ميخواهد، بارورتر كند، وگرنه خود تمثيل كار علمي نيست كه آدم را عالِم كند. تمثيل براي آن است كه سطح آن ممثّل را پايينتر بياورد، تا دست طرف به وسيله آن براهين قبلي برسد.
بعد ميفرمايد شما ميميريد و محكمهاي هم هست. جريان موت در سورهٴ مباركهٴ «صافات» ـ که بحث آن قبلاً ذيل آيه 58 به بعد كه ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ﴾ مبسوطاً گذشت ـ كه ما موتي داريم از دنيا به برزخ، موتي داريم از برزخ به ساهره قيامت، موتي داريم از ساهره قيامت تا بهشت كه اين موتها، موتهاي بدني نيست؛ نظير موتهايي كه گفتند: «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا»[10] است. اين «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» موت ارادي است؛ يعني انتقال از مرحلهاي به مرحله بالاتر. اين موت به معناي زوال بدن و امثال بدن نيست ـ كه بحث آن در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه 58 به بعد گذشت ـ پس ممثَّل اين است.
نقش عقل و دعا و گريه و تمثيل در حُسن عاقبت انسان
مطلب بعدي آن است كه عقل فقط كشف ميكند؛ مهندسي و ايجاد حكم و قانونگذاري مخصوص ذات اقدس الهي است. اشيا را خدا آفريد، يك؛ احكام و لوازم اشيا را خدا ميداند، دو؛ احكام را هم خدا بايد تنظيم كند، سه؛ عقل چون اينها را ميفهمد، حكم خدا را كشف ميكند، در قبال عقل، نقل هم مثل نقل زراره و مانند اينها، كاشف حكم خدا هستند، نه مهندس و مقنِّن. مقنِّن و مهندس فقط ذات اقدس الهي است كه صراط را مهندسي ميكند و قانون را تَقنين ميكند اين برای ذات اقدس الهي است؛ اما اينكه چگونه انسان گرفتار ميشود؛ آنجا عقل عملي او ويلچري ميشود، كار نميكند تا بفهمد اول گرفتار مكروهات شود، بعد گناهان صغيره، بعد گناهان كبيره، بعد به جايي ميرسد ـ معاذ الله ـ صريحاً به پيامبران خود ميگويند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[11] و ذات اقدس الهي هم به انبياي خود ميفرمايد: ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾؛[12] اما انسان تا نفس ميكشد اميدوار است، براي اينكه مسلّح است، اگر اين سلاح را از دست داد، ديگر سوء عاقبت در انتظار اوست، اگر اين سلاح را از دست ندهد، اميد به نجات او هست؛ سلاح او همين است كه در دعاي «كميل» آمده: «وَ سِلاحَهُ البُكَاء»[13] اين ناله و ضجّه، بهترين سرمايه انسان در برابر خداي سبحان است. با دعا خيلي از مسائل حل ميشود، همان طوری كه فلج ظاهري از برکت درمان شده، فلج عقل عملي هم با اين درمان ميشود؛ فُضيل عياض و مانند او كم نبودند، اين همه بتپرستهاي صدر اسلام بودند كه از آنها اباذر و مقداد درآمده، اينها سابقه بتپرستي داشتند. پس ميشود يك انسان بتپرستي كه بدترين سيئه را دارد. در اثر راهنمايي انبياي الهي به هوش بيايد و راه را بيابد. گريه، ناله و دعا سهم تعيينكننده را دارد؛ البته همان طوری كه در منطق، حرف اساسي را حدّ تام و برهان ميزنند و تمثيل، كمكِ مسئله است، در مسائل عقل عملي هم ـ چون عقل عملي از عقل نظري حرفشنوي دارد ـ انديشه را برهان تعيين ميكند؛ آنگاه موعظه، نصيحت، حكايت و مانند آن را بازگو ميكنند تا عقل عملي راه بيفتد: ﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾؛[14] هر كدام سهم خاص خودشان را دارند، تمثيل از اين قبيل است و بكاء هم آن سهم را دارد.
تبيين برخورد کريمانه خدای سبحان با پرهيزکاران و کافران
بعد فرمود كه در صحنه قيامت دو گروه هستند كه پاداش و كيفر آنها روشن است: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ چون در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آن معصيتِ محل ابتلاي مردم معاصرِ حضرت در مكه، همان شرك و الحاد و مانند آن بود، اينها كه منكر وحي و نبوّت بودند، ميگفتند خدا چنين كاري نكرده و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تكذيب ميكردند، از اينها ظالمتر كسي نيست و اينها كافر هستند و دوزخ مثواي اينهاست: ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاصاله است، و خودش هم اول كسي است كه ايمان آورده: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[15] اول كسي كه «ما جاء به النبي» خود پيامبر است، بعد مؤمنان که ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾. آنگاه ذات اقدس الهي، يك اصل كلّي درباره اين گروه دوم که متّقين باشند دارد، بعد دو اصل ميفرمايد، يكي مربوط به تبهكاران، يكي مربوط به پرهيزكاران. آن اصلي كه نسبت به متّقين دارد، فرمود: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ سخن از پاداش نيست، هر چه بخواهند هست؛ ولي «لهم» هم هست، ما به اينها خواهيم داد. در بحثهاي قبل هم ذيل آيه ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾ و همچنين: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾؛[16] طبق آن دو آيه روشن شد كه يك سلسله حقايق و لذايذي در بهشت هست كه انسان نميداند، تا آنها را در دعا از خدا بخواهد، آرزوي آنها را داشته باشد، وقتي نميداند چه چيز را آرزو كند، آن بحثهاي خاص خودش را دارد: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، ﴿ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ﴾.
اما اين دو گروه كه فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾، اين يك گروه؛ ﴿وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، اين دو گروه، پاداش و كيفر اينها چگونه است؟ فرمود: اگر آنها توبه كردند و انابه نصيب آنها شد، خدا از بدترين گناهان آنها ميگذرد، وقتي از بدترين گناهان آنها گذشت، از گناهان كوچك و گناهان مياني آنها يقيناً ميگذرد. اگر خدا از بدترين گناه آنها كه شرك باشد گذشت، از گناهان مياني و كوچك آنها هم يقيناً ميگذرد؛ ولي در طرف حسنه اگر بفرمايد: خدا به بهترين اعمال آنها پاداش ميدهد، بقيّه سؤال ميماند اعمال مياني و ضعيف آنها چهطور؟ كاملاً اينها فرق ميكند، چون كاملاً فرق ميكند، تعبير قرآن هم فرق كرده. بيان مطلب اين است در مسئله بدي کردن، آنها يك كار بد دارند، يك كار بدتر. معاصي جوارحي كار بد است، اما معصيت جانحه كه شرك و اعتقاد كفري باشد، آن بدتر است. پس گناه آنها بعضي بد، بعضي بدتر است. درباره آنها فرمود: بدترين گناهان آنها را ما مورد عفو قرار ميدهيم، گناهان مياني يقيناً مورد عفو است، وقتي از گناه شرك و الحاد و كفر صَرفنظر ميكند، از گناهان عادي، معاصي عادي يقيناً صَرفنظر ميكند که اين بر اساس مفهوم اولويّت است. دربارهٴ آنها فرمود: اَسوأ اعمال اينها مورد عفو ماست؛ وقتي اسوأ اعمال اينها مورد عفو بود، اعمال سيّئه به طريق اُولي مورد عفو است؛ ولي در طرف حسنه نفرمود، «أحسن الاعمال» آنها را ما جزا ميدهيم، اگر أحسن اعمال آنها را جزا بدهد كه توحيد باشد؛ آن وقت افعال مياني آنها چه میشود؟ درباره حسنه اين تعبير را نكرد، درباره حسنه فرمود كه ما همه اعمال آنها را به روال «أحسن الاعمال» پاداش ميدهيم؛ يعني چه؟ يك وقت است ميوهفروشي، يك طَبق ميوه دارد كه بعضيها خيلي درشت و شفّاف و شيرين است، بعضي مياني است. يك وقت است كسي كريمانه با اين ميوهفروش كه عائلهمند است ميخواهد معامله كند، ميگويد من همه اين ميوهها را که مثلاً پنجاه كيلوست و چهار پنج كيلوی آن درشت و شفاف است، همه اينها را به قيمت آن شفاف و درشت ميخرم، اين ميشود كريمانه معامله كردن، همه اينها را به قيمت آن برجستهترين ميوه ميخرم، اين كريمانه رفتار كردن است. مؤمن بهترين عمل او همان اعتقاد توحيدي، ولايت، نبوّت و امامت است كه به آنها معتقد است، صوم و صلاتي هم دارد، حج و عمره و زكات هم دارد، خدمات ديگر هم دارد، «أحسن الاعمال» او هم مشخص است که چيست، اعمال مياني او هم مشخص است که چيست. اگر كسي مشمول لطف الهي بود، خداي سبحان همه اين اعمال ضعيف و مياني را به قيمت آن «أحسن الاعمال» پاداش ميدهد؛ لذا كاملاً تعبير اين دو آيه فرق كرده است.
چگونگی بخشش حقّ الناس کافران مسلمان شده
در جريان کسانی كه اموالي از مردم بردند و نماز نخواندند، روزه نگرفتند و بتها را ميپرستيدند؛ اگر اسلام بياورند؛ ذات اقدس الهي از آن «اسوأ الاعمال» آنها كه الحاد و شرك باشد ميگذرد، وقتي گذشت اين سيئات مياني را هم ميگذرد. سيئات مياني دو قسم است: يك مقدار «حق الله» است كه نمازي نخواندند، روزهاي نگرفتند و مانند آن كه ميگذرد. يك بخش آن «حق الناس» است. ذات اقدس الهي آن مالباخته را به قدري عطا ميكند كه از اين سارق و امثال سارق كاملاً راضي باشد، اين اثر توبه است كه يك مشرك توبه ميكند، از نظر فقهي قبل از اينكه انسان بميرد، قانون «جَبّ» كه «الاسلامُ يَجُبُّ مَا قَبلَه»[17] آنچه را اسلام تأسيساً آورده، به وسيله توبه، قاعده «جَبّ»؛ يعني «الاسلامُ يَجُبُّ مَا قَبلَه» ترميم ميكند. اما «حق الناس» را كه اسلامِ مصطلح نياورده، انسان چه مسلمان باشد، چه كافر، مال مردم را بايد بدهد و اسلام آمده اين را امضا كرده، اينها جزء امضائيات است كه اگر مالي را نسيه خريدي، بايد بپردازي، مالي را خريدي، ثمن آن را بايد بپردازي، اينها جزء تعبديات که نيست. قانون «الاسلامُ يَجُبُّ مَا قَبلَه» ميگويد آنچه را اسلام آورده است و اين شخص عمل نكرد، ما صرفنظر ميكنيم؛ اما مال مردم را بايد بدهي، چيزي خريدي، پول آن را بايد بدهي، اين را كه اسلام نياورده، اينها جزء ارتكازيّات مردم است كه اسلام اينها را امضا كرده. پس قاعده «الاسلامُ يَجُبُّ مَا قَبلَه» اين طور نيست كه عموم يا اطلاق داشته باشد تا ما به دنبال مخصِّص يا مقيِّد باشيم.
بخشيده شدن گناهان ديگر با بخشش شرک به واسطه اسلام
پرسش: آن ظلمهای ناشی از کفر آنها چه میشود؟
پاسخ: آن هم همين طور است، مشمول عنايت الهي است. ذات اقدس الهي، مظلوم را آن قدر تأمين ميكند كه او صرفنظر كند. خود شرك وقتي بخشوده شد، مادون آن به طريق اُولي بخشيده میشود. تعبير آيه را ملاحظه بفرماييد که فرمود: ﴿لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا﴾؛ بدترين گناهان اينها را خدا ميپوشاند، اين مربوط به شرك است. در پاداش چه میشود؟ فرمود: ﴿وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ نه «يجزيهم احسنَ الذي كان يعملون»، اگر «يجزيهم احسنَ الذي» بود؛ معناي آن اين است كه خداي سبحان، آن بهترين اعمال آنها را پاداش ميدهد؛ اگر بهترين اعمال آنها را پاداش داد، آن اعمال مياني چه میشود؟ در تعبير كفر فرمود: ﴿لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا﴾؛ اما در تعريف اثبات ايمان، نفرمود، «و يجزيهم احسن الّذي كان يعملون»؛ فرمود: ﴿وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ يعني همه اعمال آنها را ما به ارزش همان «أحسن الأعمال» ميخريم، مثل يك مشتري كريمي كه كريمانه ميخواهد، به اين دستفروش احسان كند، ميگويد اين ميوه شما كه پنجاه كيلوست، پنج كيلوي آن كه برجسته است و قيمت بيشتري دارد، من همه ميوه اين طَبَق را به قيمت آن پنج كيلو ميخرم، اين پاداش دادن اعمال حسنه است ﴿بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ نه «أحسن الّذي كان يعملون» را پاداش ميدهد؛ لذا تعبير اين دو جمله كاملاً فرق كرده، ميفرمايد: ﴿لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا﴾؛ اين به مفهوم موافقه ميفرمايد: وقتي خدا از بدترين گناه صرفنظر ميكند، از گناهان مياني و ضعيف يقيناً صرفنظر ميكند، اينها كه با توبه مسلمان شدند، اين طور بود: ﴿لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ﴾؛ نفرمود «و يجزيهم أحسن الّذي كان يعملون»، فرمود: ﴿وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ﴾.
حمايت الهی بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علت عدم تأثير تهديد مشرکان
حالا برگشت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه اين مبناي ماست. اگر آنها تهديد ميكنند خدای سبحان میفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾، در چند آيه ذات اقدس الهي به حضرت ميفرمايد كه ما تو را كفايت كرديم: ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾،[18] ﴿فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ﴾[19] همه را ما گفتيم، كافي هستيم: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ اين به طور كلّي است؛ مصداق كامل آن در اينجا وجود مبارك حضرت است، فرمود: اينها به چه چيزی تهديد ميكنند؟ اگر تهديد خرافي دارند و ميگويند بتها اثر دارد كه اين «لا أثر» براي بتها، اگر تهديدهاي زر و زور و مانند آن است كه خداي سبحان فوق اينهاست و عزيز است. عزيز؛ يعني آن مبدأ غير قابل نفوذ، عزيز به معناي غالب نيست، عزيز به معناي نفوذ ناپذير است؛ آن زمين سخت سِفت كلنگناپذير را ميگويند «أرضٌ عزاز»؛ يعني نميشود در آن نفوذ كرد، مؤمن عزيز است؛ يعني نميشود در او نفوذ كرد، اين ملت عزيز است؛ يعني نميشود در او نفوذ كرد؛ چون نميشود در او نفوذ كرد، اگر كسي عليه اينها قيام كند، شكست ميخورد. غالب شدنِ شخص در اثر نفوذ ناپذيري اوست. فرمود خدا عزيز است، انتقام هم ميگيرد، آنها چه كار ميخواهند بكنند.
جنود الهی بودن جهان دال بر کفايت حمايت او از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در بخشهاي ديگر فرمود: اينها نميدانند كه سراسر جهان سربازان الهي هستند، دست و پاي خود اينها ستاد ماست. اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحكُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتكُم عِيانُه»؛[20] فرمود: با خدا در نيفتيد، اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ در برابر خدا مقاومت كرد، در برابر دين خدا مقاومت كرد، خدا او را ميگيرد، نه اينكه از جاي ديگر سرباز بياورد، با دست او، او را ميگيرد، با زبان او، او را ميگيرد. يك امضا ميكند رسوا ميشود، حرفي ميزند رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود، كاري ميكند رسوا ميشود. فرمود: دست و پاي شما سرباز او هستند، شما خيال نكنيد، اگر كسي به جنگ خدا رفت، معصيت خدا را قبول كرد، خدا از جاي ديگر سربازكشي ميكند، اين طور نيست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَكُم جُنُودُه»؛ بعد هم چطور پشيمان ميشود، ميگويد چرا اين حرف را زدم؟ چرا آن كار را كردي كه اين حرف را بزني! مگر زبان تو كلاً در اختيار توست، دست ما مگر كلاً در اختيار ماست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَكُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتكُم عِيانُه»؛ اينجا هم فرمود: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾ قبلاً هم گفتيم ﴿إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ﴾؛ اگر مسخره ميكنند ما كفايت ميكنيم، اگر سپاه كشي ميكنند: ﴿فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ﴾؛ اگر تخويف و هراسناكي است: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ﴾ به غير خدا ميترسانند، آخر غير خدا هر كه هست و هر چه هست: ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛[21] همه سرباز الهي هستند، و اين را هم قبلاً در ذيل آيات قبل ملاحظه فرموديد که تنها «شق القمر» معجزه پيامبر نيست، چه چيز را خدا منشق نكرد. اگر زمين است «شق الارض» است و گفت بگير قارون را: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[22] اگر درياست كه «شق البحر» شده گفت بگير فرعون را ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[23] و اگر قمر است كه ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[24] اگر باد است كه سخَّرها، آسمان را «شق القمر» كرده، دريا را «شق البحر» كرده، چه را نشكافته، چيزي در آسمان و زمين بود كه براي اقوام و ملل گذشته، ذات اقدس الهي نشكافته باشد: ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾ همين است؛ ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ﴾[25] همين است، درياست همين است، زمين است همين است، فرمود: ما همه را شكافتيم، كسي را باقي نگذاشتيم، اينها همه نمونه است. اگر كوه است و سنگ است شكافتيم، تا ناقه در بيايد، هم «شق البحر» است هم «شق الجبل» است هم «شق الحجر» است هم «شق الماء» است اين خداست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره زمر، آيه28.
[2] . سوره طه، آيه32.
[3]. سوره طه، آيه36.
[4] . سوره طه، آيه47.
[5] . سوره إسراء، آيه1.
[6] . سوره کهف، آيه71.
[7] . سوره کهف، آيه79.
[8] . سوره انبياء، آيه22.
[9] . سوره مؤمنون، آيه91.
[10] . بحار الانوار، ج69، ص59.
[11] . سوره شعراء، آيه136.
[12] . سوره بقره، آيه6؛ سوره يس، آيه10.
[13] . مصباح المتهجد، ج2، ص850.
[14] . سوره نحل، آيه125.
[15] . سوره بقره، آيه285.
[16] . سوره ق، آيه35.
[17] . مستدرک الوسائل، ج7، ص448؛ عوالی اللئالی، ج2، ص54.
[18] . سوره حجر، آيه95.
[19] . سوره بقره، آيه137
[20] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه199.
[21] . سوره فتح، آيات4 و 7.
[22] . سوره قصص، آيه81.
[23] . سوره قصص، آيه40؛ سوره ذاريات، آيه40.
[24] . سوره قمر، آيه1
[25] . سوره حاقه، آيه7.