اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَ فَمَنْ يَتَّقي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قيلَ لِلظّالِمينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ(24) كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(27) قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(29)﴾
سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد و درباره اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق سخن دارد، در سطوح گوناگون آيات آن نازل شده است، بخشي مربوط به آن مطالب بسيار بلند است كه اگر كسي صاحبِ نظري بود، اهل دقت بود از آن آيات استفاده كند، بخشي هم نفع آن براي همه مردم است.
تصويری از مواجهه کافر با عذاب و قابل قياس نبون آن با مؤمن
بعد از اينكه فرمود: انسان يا زنده است يا مرده، يا مؤمن است يا كافر، يا عالم است يا جاهل، يا بيناست يا نابينا، يا ظِلّ است يا حرور، ميفرمايد: آنها كه مؤمن هستند و «في روح و ريحان« هستند و كسي كه كافر است، چون با دست و پاي بسته وارد ميشود، میخواهد با صورت خود جلوي عذاب را بگيرد، چون انسان با دست و پا جلوي سوختن صورتش را ميگيرد، اما وقتي دست و پاي او بسته باشد: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛[1] با صورت خود از بدن دفاع ميكند: ﴿يَتَّقي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ اگر دست و پاي او باز باشد، با دست خود جلوي عذاب را ميگيرد كه به صورت او نخورد، اما وقتي دست و پايش بسته است، ﴿مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ﴾[2] باشد، با «وجه» خود جلوي عذاب را ميگيرد. اگر منظور از «وجه»، كلّ هويت بدن باشد؛ يعني اين شخص با تمام هويت دارد از عذاب جلوگيري ميكند. اين شخص، مساوي با كسي كه مؤمن است و در ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[3] است، مساوي نيست، چون آن ضلعاش محذوف است.
مطابقت جزای اُخروی با اعمال انسان در دنيا
بعد ميفرمايد اين همان است كه شما عمل كرديد: ﴿ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾؛ نه «بما كنتم تكسبون»؛ يعني آنچه را شما ميبينيد، عين عمل شماست، نه «بما كنتم تكسبون». اگر در آياتي دارد كه ﴿سَيُجزَونَ مَا كَانوا يَعمَلُونَ﴾[4] و مانند آن مطابق بر همين آيه خواهد بود. آنجايي هم كه ميفرمايد: «يجزون بما كانوا»؛ معناي آن اين نيست كه جزا غير از عمل است. آنجاها كه دارد «يجزون ما كانوا يعملون»؛ يعني جزا عين عمل است، اينجا هم ميفرمايد عين كارتان را داريد ميچشيد. معلوم ميشود اين كارهاي ما ظاهري دارد كه انسان به حسب ظاهر آن را ميبيند، باطني دارد كه باطن آن همان سَم و مهلک است: ﴿ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾.
سنّت الهی بودن بازگشت اعمال انسان به خودش
بعد ميفرمايد كه اين يك سنّت الهي است، اين طور نيست كه مخصوص جامعه كنوني باشد: ﴿كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾؛ قبل از كفار و مشركان حجاز، كافران و مشركاني هم بودند كه در زمان انبياي گذشته به سر ميبردند: ﴿فَأَتاهُمُ الْعَذابُ﴾ اما ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾، چون محدوده ديد اينها بسته است، راههاي غيبي را اصلاً نميبينند، چون راههاي غيبي را نميبينند، «يأتيه الموت من مأمنه»؛ از همان راهي كه فكر ميكند مصون است، از همان راه آسيب وارد ميشود، از راهي كه هرگز فكر نميكردند از آن راه آسيب ميبينند، گرفتار ميشوند: ﴿مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾؛ چه اينكه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه منافقون خودشان را فريب ميدهند: ﴿وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ﴾؛[5] چون انسان نميداند كه هيچ ممكن نيست كسي بتواند نسبت به ديگري بد كند «الا بالعرض»، تصميمي كه ميگيرد مثل سمّ مهلك است، اراده تصميم و نيت سوء و كار بدي كه دارد انجام ميدهد، در درجه اول محدوده خود را آسيب ميرساند؛ اين مثل كسي است كه در درون منزل خود كَنيفي بدبو بكَند، آن وقت عابران كوچه و كوي و برزن كه ردّ ميشوند، بوي کَنيف گاهي به آنها هم آسيب ميرساند، وگرنه هيچ ممكن نيست، كسي در حق ديگري كار خوب بكند و هيچ هم ممكن نيست كسي در حق ديگري كار بد بكند، بلکه تمام كارها در درجه اول در حيطه هويّت خود آدم انجام ميشود. اين «لام» ﴿لأَنْفُسِكُمْ﴾، «لام» اختصاص است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾؛[6] اين طور نيست كه آن «لام» اول، «لام» انتفاع باشد، تا اين «لام» دوم در ﴿فَلَها﴾، «لام» مشاكله باشد، وگرنه بايد ميفرمود، «و ان أسأتم فعليها»؛ پس آن «لام» اول، «لام» انتفاع نيست، بلکه «لام» اختصاص است، چون «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم «لام» اختصاص است؛ يعني عمل، عامل را رها نميكند. حالا اگر كسي در درون منزل خود گُل و رَياحيني كاشت و كشت كرد، تمام بركاتش نصيب اوست؛ البته گاهي هم نسيمي ميوزد و شامه ديگري را معطر ميكند، يا اگر فاضلابي در درون منزل خود كَند، تمام بوي بد او نسبت به خود اوست، گاهي هم ممكن است در اثر وزش باد رهگذري را متأثر كند. پس هر كار خيري كه انسان انجام ميدهد، در درجه اول برای خودش است، براي اينكه نيت خود، قلب خود، اخلاص خودش را بالا برده، جزاي خودش را گرفته، آثار آن به ديگري ميرسد به نحو ضعيف كه «لام»، «لام» اختصاص است: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «فعليها». اگر «لام» اول، «لام» انتفاع بود، در جمله دوم بايد ميفرمود: «و إن أسأتم فعليها» و اگر گفته شد ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾ معلوم میشود «لام» اول، «لام» اختصاص است، «لام» دوم هم همين طور است؛ لذا فرمود: ﴿ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾ و شما نميدانيد كه چه كار كرديد، قبل از شما گروهي بودند كه اين كار را ميكردند؛ ﴿فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ كه گذشته است و قبل از شما بود، اما ﴿وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾؛ عذاب قيامت، بزرگتر از عذاب دنياست. در عذاب دنيا راه براي نجات هست؛ اگر حريقي در خانه آدم اتفاق بيفتد، آدم بيرون ميرود و محفوظ ميشود؛ اگر به جامه آدم اصابت كرده است، لباس را از بَر ميكَند و راحت ميشود؛ اگر به بدن انسان اصابت كرد، ميميرد و راحت ميشود، ديگر بعد از مرگ سوخت و سوزي كه نيست؛ اما عذاب آخرت اين طور نيست كه آدم نجات پيدا كند. اگر ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[7] شد، ﴿تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾[8] شده، او چه كند؟ راه براي فرار ندارد، آنجا مرگ هم نيست كه انسان بميرد و راحت بشود، اين معذّبين در دوزخ چه نالهها ميكنند، از مسئولين دوزخ ميپرسند از خداي خود بخواه كه ما را از بين ببرد: ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾؛[9] از خدايت بخواه كه ما را از بين ببرد تا ما راحت شويم؛ ولي مرگی آنجا نيست. بنابراين چنين چيزي است به نام آخرت؛ لذا فرمود: ﴿عَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ﴾، اگر اينها بفهمند.
بيآن مطالب عميق در قرآن و قابل فهم شدن آن با مَثَل
بعد ميفرمايد ما در قرآن همه مطالب ما عقلي و اوج گرفته را بيان کرديم؛ نظير آن سه تا قياس استثنايي كه از آيه 23 اين سوره استفاده ميشود؛ ولی همه آيات اين طور نيست، ما اين قرآن را براي همه مردم نازل كرديم؛ لذا آن مطالب عقلي را در قالب مَثَل براي توده مردم قابل فهم ميكنيم، آن حقيقت را با مَثَل و داستان رقيق ميكنيم و در اختيار مردم قرار ميدهيم. اينكه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾،[10] يا در اين آيه ميفرمايد ﴿وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾، براي اينكه همه مردم كه جزء حكما و فقها و علماي درس خوانده نيستند؛ لذا هيچ مطلبي در قرآن نيست كه قابل فهم براي سادهترين عضو جامعه نباشد، اما آيات فراواني است كه براي حكما هم به سختی قابل درك نيست. همان مطلب عميق را قرآن كريم به صورت يك مَثَل ساده ذكر ميكند تا توده مردم بفهمند. پس بين اين دو مطلب فرق است: يكي اينكه در قرآن آياتي است كه بسياري از خواص به آساني نميفهمند، يكي اينكه هيچ مطلبي در قرآن نيست كه توده مردم نفهمند؛ زيرا مضمون همان آيات «صعب المنال» به صورت يك مَثل و داستان رقيق ميشود، تا همه بفهمند.
برهان تمانع در آيه نمونهای از مطلب عميق علمی و سختی فهم آن
اين برهان عميق تمانع که در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بود و گذشت، بسياري از متكلمين در آن ماندهاند، برخي از حكما در آن ماندهاند و چون از حلّ آن عاجز شدند، اين برهان تمانع را به برهان «توارد علّتين» برگرداندند؛ حالا آن آيه دقيق سوره «انبياء» را به صورت يک مَثلِ سادهِ عادي در همين سورهٴ مباركهٴ «زمر» مطرح كردند. آيه 22 سوره مباركه «انبياء» اين بود كه اگر بيش از يك خدا در عالم باشد ـ اين عليه مشركان استدلال شده ـ اين عالم متلاشي ميشود، نظم عالم به هم ميخورد: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ «لكن التالي باطل فالمقدم مثله»، بطلان تالي در سورهٴ مباركهٴ «ملك» است كه قبلاً بحث آن گذشت كه فرمود: شما كلّ عالم را بررسي كنيد، غير از نظم چيز ديگر نميبينيد: ﴿ما تَری في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ﴾؛[11] دو بار، سه بار، چند بار عالم را نگاه كنيد، ميبينيد كه منظم است. الآن اگر كسي يك حساب دقيق داشته باشد، ميتواند خسوف و كسوف هزار سال قبل را بررسي كند و هزار سال بعد را هم بررسي كند، اين قدر عالم منظم است، پس نظم در عالم هست. قرآن میفرمايد اگر دو خدا در عالم بود، نظم به هم ميخورد، چرا؟ براي اينكه هر كدام با يك علم و اراده خاصي ميخواهند عالم را اداره كنند. بسياري از اهل كلام و گروهي از اهل حكمت که حلّ اين آيه براي آنها دشوار بود، گفتند چه عيب دارد، اين دو تا خدا كه عالم هستند، جاهل نيستند، غرض و هوس و جاه هم كه ندارند، هر دو برابر با آنچه مصلحت است عالم را اداره كنند، برابر آنچه حق است عالم را اداره كنند؟ براي آنها درك اين مطلب كه برهان تمانع است، بسيار سخت بود؛ لذا در حلّ اين آيه به برهان «توارد علّتين» تمسك كردند و گفتند اگر هر كدام از اينها علت تامّه باشد، دو علت بر معلول واحد است و اين «توارد علّتين»، معناي آن اين است كه اين معلول به هر كدام از اينها محتاج است، چون معلول اينهاست و از هر كدام اينها هم بينياز است، چون احتياج آن به ديگري حل میشود، اين ميشود تناقض، چون توارد دو علت مستقل بر معلول واحد مستحيل است. اين گروه برهان تمانع را به توارد برگرداندند؛ غافل از اينكه اينها دو تا خدا را، مثل دو تا پيغمبر است خيال كردند، واقعيتي هست، مصلحتي هست، يك «نفس الامري» هست كه دو تا خدا كار خود را برابر آن واقع و «نفس الامر» و مصلحت انجام میدهند. اگر دو تا خدا باشد ـ معاذ الله ـ دو تا خداست و بعد عدم محض، ديگر «ما هو الواقعی» در كار نيست، مصلحتي در كار نيست، «نفس الأمري» در كار نيست، چون همه آنها ممكنات هستند و مخلوق، همينها هستند اگر دو خدا باشد ـ معاذ الله ـ يكي «الف» و يكي «باء»، چون صفات اينها عين ذات اينهاست، «الف» غير «باء» است، «باء» غير «الف» است؛ پس علم «الف»، غير از علم «باء» است، اراده «الف» غير از اراده «باء» است، حتماً دو تا علم است، حتماً دو تا اراده است، حتماً دو تا تصميم است الا و لابد دو اراده است و وقتی با دو اراده عالم بخواهد خلق شود فساد ميشود، چون يكي اين طور اراده ميكند، ديگری آن طور اراده ميكند؛ اينها مثل دو تا پيغمبر نيستند كه كارهاي آنها هم برابر با يك نظم واقعي به نام «نفس الامر» انجام دهند، اينها دو تا خدا هستند، چون دو تا خدا هستند، غير از اينها عدم محض است، هيچ چيز نيست؛ حالا تازه ميخواهد خلق كند، چون «الف» خداست و علم او عين ذات اوست، «باء» خداست و علم او عين ذات اوست و اين دو تا غير هم هستند، پس دو تا علم است غير هم، دو تا اراده است غير هم؛ آن وقت با يك علم، جهان اين طور اراده ميشود و با علم ديگر، جهان طور ديگری اراده ميشود؛ لذا ممكن نيست دو خدا بخواهند عالم را بيافرينند به عنوان «كان» تامّه و عالم آفريده را تدبير كنند به عنوان «كان» ناقصه؛ مگر اينكه به فساد منتهي ميشود؛ اين نتيجه.
در بيانات حضرت سيد الشهداء(سلام الله) در دعاي «عرفه» به «كان» تامّه هم اشاره كرد فرمود: «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتَا»؛[12] اين «تَفَطَّرَتَا» نشان ميدهد كه اصل عالم از بين ميرود اگر يك مقدار حالا چون چندين بار در طي بحثها اين آيه سورهٴ مباركه مطرح شد، شايد مقداري تناول آن دشوار نباشد، وگرنه شما به كتابهاي كلامي مراجعه كنيد، ميبينيد كه عدهاي جدّاً اشكال داشتند، مشكل آنها بود و اين را به برهان «توارد علّتين» برگرداندند.
حلّ برهان تمانع به تمثيل دو کارفرمای ناسازگار بر کارگر واحد
همين معناي دقيق فلسفي را در آيه محل بحث ـ سورهٴ مباركهٴ «زمر» ـ به صورت يك داستان ذكر كرده و فرمود: شما كه مشرك هستيد و ميگوييد عالم را چند خدا دارد اداره ميكند؛ اگر شما كارگري را فرض کنيد كه فقط يك كارفرما دارد مدير و مدبّر و عاقل و يك كارگر ديگر داشته باشيد كه چندتا کارفرمایِ شريكِ متشاكسِ ناسازگار با هم و مختلف با هم داشته باشد، وضع اينها يك گونه است؟ آن كارگري كه فقط يك كارفرما دارد که مدير و مدبر است، وضع او منظم است؛ اما آن كارگر ديگر كه چند تا كارفرما دارد که با هم اختلاف دارند و متشاكس و ناسازگار با هم هستند و هر كدام يك حرف تازه ميزنند، وضع آن با وضع اين فرق ميكند يا نميكند؟! يقيناً فرق ميكند. آن کارگری که يك كارفرمای مدير و مدبر دارد، راحت است و كار او منظم است، اما آنكه دو كارفرمای ناسازگار دارد و هر كدام يك اراده خاصي دارند، وضع او پريشان است، معلوم نيست كه بايد اين كار را كند يا آن كار را كند. چطور ذات اقدس الهي آن برهان دقيق فلسفي سورهٴ «انبياء» را به صورت يك مَثَل درآورده و فرمود كه اگر دو تا كارفرما داشته باشد که اينها متشاكس هستند.
ناتمامی نقض مثال دو کارفرمای ناسازگار با عادل بودن دو خدا
حالا «فان قلت» متشاكس نباشند، عادل باشند، ميفرمايد اين با آن ممثّل ما يكسان نيست ما ميخواهيم توحيد را معنا كنيم، ما نميخواهيم بگوييم كه اگر دو تا پيغمبر باشند چه ميشود، دو تا امام باشند چه ميشود؟ بله دو تا امام باشند، دو تا پيغمبر باشد، ميتوانند با هم بسازند؛ براي اينكه دو تا پيغمبر برابر يك وحي دارند عمل ميكنند، دو تا امام برابر دستور يك خدا عمل ميكنند. بله اگر دو تا امام باشد، دو تا پيغمبر باشد، يك امام و يك پيغمبر باشد و بخواهند جامعه را اداره كنند مشكلي نيست. اما دو تا خدا چون دو تا ذات است، يك؛ علم هر کدام هم عين ذات آنهاست، دو؛ پس دو علم و دو اراده است و ناسازگار و مختلف، هر دو برابر يك واقعيت، آن وقت ما واقعيتي نداريم.
پرسش: ...
پاسخ: البته اگر فرض شود كه ما دو تا پيغمبر داريم؛ نظير حضرت ابراهيم و حضرت لوط كه تابع او بودند، اينها برابر دستور «الله» عمل ميكنند، چون يك خداست که فرمان ميدهد. غرض اين است كه امكان دارد دوتا پيغمبر، دوتا معصوم برابر با «ما هو الواقع» عمل كنند حالا اگر نشد، مطلب ديگر است. بنابراين در برابر مردم تصميمگيرنده پيغمبر است؛ اما گر دوتا باشند هر دو هم معصوم باشند و برابر با «ما هو الله» عمل كنند كه محال نيست، نشد يك مطلب تاريخي است، ما هم ميگوييم نشد و أحدي هم اين طور نبود، اما اگر كسي؛ نظير لوط و ابراهيم بود، هر دو پيغمبر بودند، انبيا بودند، همه برابر «ما هو الوحي» عمل ميكردند. اگر چند تا پيغمبر باشد؛ نظير زمان رجعت که همين طور است، وقتي حضرت ظهور كرد، ائمه هم ظهور ميكنند، اما برابر يك دستور عمل ميكنند اين طور نيست كه هر كدام يك دستور خاصي داشته باشند. درباره ائمه در مسئله رجعت و مانند آن، اگر چند معصوم حضور داشته باشند برابر با «ما هو امر الله» عمل ميكنند، اين ممكن است؛ اما در برابر خدا ما بگوييم که دو تا خدا باشد؛ ولی برابر با «ما هو الواقع» عمل کنند، «هو الواقعي» ما نداريم، چون هر چه در جهان هست، تابع «الله» است و علم و اراده «الله» هم عين ذات اوست، اگر دو تا خدا باشد، دو تا ذات است، دو تا علم که فسادآور است؛ لذا مَثلي كه خدا ذكر ميكند، ميفرمايد: برابر توحيد اگر ما بخواهيم مَثلي ذكر كنيم، چون يك خداست و يك نظام، مثل آن است كه يك كارفرماي عاقل مدير مدبّر، با كارگري داشته باشد كه تحت فرمان اوست، وضع او منظم است؛ ولي اگر دو خدا باشد مثل آن است كه دو تا كارفرماي ناسازگار و متشاكس، چرا متشاكس؟ براي اينكه اگر دو تا خدا شدند الاّ و لابدّ متشاكس است. «الف» يك خداست، «باء» يك خداست، «الف» غير «باء» است، «باء» غير «الف» است، وصف اينها هم عين ذات اينهاست، چون ذاتها فرق ميكند، وصفِ علم هم عين ذات است؛ پس علمها فرق ميكند؛ ارادهها فرق ميكند؛ لذا فرمود آنچه در سوره «انبياء» ما گفتيم: ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾؛[13] همان را بخواهيم رقيق كنيم كه توده مردم بفهمند، ميگوييم بيش از يك خدا در عالم نيست، مثل اينكه اگر دو كارفرماي متشاكسِ ناسازگار بخواهند يك كارگر را اداره كنند، اوضاع به هم ميخورد؛ اما وقتي يك كارفرماي مدير مدبّر بخواهد آن كارگر را اداره كند، اوضاع به هم نميخورد. اين است كه آن مطلب دقيق را كه بسياري از متكلمين و حكما آن را به سختی میفهمند، طرزي بيان كرده كه همه ميفهمند.
در اينجا فرمود ما براي هر مطلبي مثالي زديم: ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ﴾ اما ﴿مُتَشاكِسُونَ﴾ ناسازگارند، ديگر نميشود گفت كه «فإن قلت» كه دو تا شريك باشند هر دو سازگار، اگر هر دو سازگار باشند كه با ممثَّل هماهنگ نيست: ﴿وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ﴾؛ شكر خدا كه اين مطلب عقلي با يك زبان خوبي بيان شد، عربي هم است.
يك بيان نورانی از امام باقر(سلام الله عليه) هست كه عربي مبين را عربي مبين گفتند، براي اينكه اين زبان «يُبِينُ الاَلسُنَ وَ لا تُبِينُهُ الأَلسُنُ»؛[14] عربي آن قدرت را دارد كه ساير زبانها را ترجمه كند، اما ساير زبانها آن هنر را ندارند كه لطايف عربي را خوب ترجمه كنند: ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾. بنابراين آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمد به اين صورت بيان شد.
امکان تشخيص إقبال و إدبار قلب با خستگی بدن
اما درباره اينكه قلب گاهي إدبار دارد، گاهي إقبال دارد و همه ما موظف هستيم مواظب قلب خود باشيم. اينكه در بيان حضرت امير(عليه السلام) در بحث قبل نقل شد كه حضرت فرمود: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».[15] ما بين اقبال و ادربارِ قلب با خستگي بدن كاملاً فرق ميگذاريم؛ اگر كسي قلبشناس باشد و مراقب قلب خود باشد، ميداند كه به نماز شب علاقهمند است، منتها حالا چون خسته است خوابش برد، اين غير از آن است كه حوصله نماز شب نداشته باشد، علاقه نداشته باشد. در آن جا حضرت فرمود: قلب گاهي اقبال دارد، گاهي إدبار، فرمود آنجا كه قلب حال ندارد، فعلاً علاقه ندارد، آن را تحميل نكنيد، اگر تحميل كرديد ممكن است كه از واجبها هم باز بماند: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِض».
يك بيان نوراني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد كه همان بيان براي مؤمنين هم هست آن بياني كه درباره حضرت هست، فرمود كه «تَنَامُ عَينِي وَ لا تَنَامُ قَلبي» كه ابو رافع و ديگران در مسافرتي خواستند حضرت را آزمايش كنند و او در حال استراحت بود، اين شخص كنار درختي رفته و شاخه درخت را تكان داد و مقداري سر و صدا كرد تا بشكند، بعد حضرت فرمود: چه ميكني؟ عرض كرد ميخواهم ببينم كه شما در عالم خواب ميبينيد يا نه؟ فرمود: خيال كردي وقتی كه چشم من ميخوابد، قلب من هم ميخوابد: «تَنَامُ عَينِي وَ لا تَنَامُ قَلبي»؛[16] اين قلب هرگز نميخوابد. مشابه اين تعبير درباره مؤمن هم آمده؛ منتها در درجه ضعيفتر که فرمود: مؤمن ميخوابد؛ ولي قلب او نميخوابد. قلب كه روح مجرد است البته خواب ندارد. خواب قلب، غفلت است؛ همان دعاي روز اول ماه مبارك رمضان که اين است: «وَ نَبِّهنِي عَن نَومَةِ الغَافِلِين»؛[17] خدايا ما را از خواب غفلت بيدار كن! غفلت، خواب قلب است؛ سهو و نسيان، خواب قلب است؛ جهل علمي و جهالت عملي، خواب قلب است. حضرت فرمود: مؤمن كسي است كه قلب او نميخوابد، اگر او مواظب قلب باشد، کاملاً میتواند تشخيص بدهد كه اين حالت بیرغبتی به نماز شب، آيا إدبار قلب است يا خستگي بدن.
سرّ تفاوت تعبير در «ذکر» با مضاف «نعمت» و حذف آن
مطلب بعدي آن است كه نهايت هدف والا همان «ذكر الله» است كه در بخشهايي از اين آيات آمده. درباره بنياسرائيل سخن خدا اين است كه ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾؛[18] درباره امت اسلامي دارد كه ﴿فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ﴾ خيلي فرق است كه انسان به ياد نعمت باشد و شاكر يا به ياد «ولينعمت» باشد و محبّ. اگر به ياد نعمت بود «شكر نعمت نعمتت افزون كند»؛ اگر به ياد «ولينعمت» بود، خودت را افزون ميكند؛ يعني بالا ميآيي. اينكه فرمود: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[19] نه «لأزيدنّ نعمتكم»، ما شما را بالا ميآوريم، وقتي شما را بالا آورديم، درجات ايماني شما بالا ميآيد، ديگر «لام» محذوف نيست كه ما بگوييم آيه سوره «انفال» با آيه سوره «آلعمران» يكي است، نه خير، دو تاست و كاملاً فرق دارد، در يك جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾[20] يك جا فرمود: ﴿هُمْ دَرَجاتٌ﴾؛[21] نه اينكه «لام» محذوف است. وقتي انسان بالا آمد با خودِ درجه يكسان ميشود، با خودِ درجه متّحد ميشود، ميشود: ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾،[22] نه «له». اگر گفتند: «خويش را تأويل كن ني ذكر را»؛ براي همين است كه چرا ما بگوييم «له روحٌ»؟ چرا بگوييم «لام» محذوف است؟ اگر كسي مقرّب بود، خودش روح و ريحان است، ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را هم كه دارد.
بنابراين اينكه در خيلي از آيات، اخيراً سخن از «ذكر الله» است، نه «ذكر نعمت الله»، از باب حذف مضاف نيست، آنها كه به ياد خدا هستند، همه نعمت را از خدا ميدانند؛ ولي در محدوده نعمت حركت نميكنند، به سراغ «ولینعمت» ميروند؛ لذا در اين قسمت فرمود كه: ﴿إِلى ذِكْرِ اللّهِ﴾.
تشبيه قرآن به زمين «غير ذی زرع» در قابليت نداشتن راهيابی کجی در آن
درباره قرآن هم فرمود ما قرآن را فرستاديم ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾، ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾؛ يعني انحراف و اعوجاج و كجي در آن نيست، يك؛ همه جمع شوند بخواهند آن را به لحاظ علمی كج كنند، اين هم نميشود، دو.
﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾[23] در آنجا گذشت كه ما يك زمين «موات» داريم، يك زمين «باير» داريم، يك زمين «لم يُزرع» داريم و يك زمين غير ذي زرع که اين چهارمي با همه آنها فرق ميكند. موات را ميشود احيا كرد، باير را كه كشت شده بود، الآن قدري آب و کود كم دارد ميشود اين را دائر كرد؛ ولي «غير ذي زرع» عدمِ ملكه نيست، يعنی اصلاً قابل نيست؛ نظير سنگلاخ مكه كه وجود مبارك حضرت ابراهيم عرض كرد، اينجا كه موات نيست تا كسي احيا كند، باير نيست تا كسي دائر كند، اينجا «غير ذي زرع» است، نزولات آسماني كه نميآيد؛ در سال ممكن است يكي دو بار در كلّ اين سرزمين نَمي از باران بيايد، كلّ آن منطقه هم كه سنگلاخ است، اينجا جاي كشاورزي نيست؛ ولي هر كاري تو بخواهي ميتواني: ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ﴾ موات نه، بائر نه، «لم يزرع» نه، ﴿غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾، ﴿غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾؛ يعني با هيچ علاجي قابل كشت نيست.
اينجا هم «غير ذي عوج» كه در اين آيه آمده ﴿لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً﴾ كه در اول سورهٴ مباركهٴ «كهف» است، معلوم ميشود اين را نميشود كج كرد، اين قابل كج شدن نيست؛ با اختلاف قرائت بخواهي آن را كج كني، نميتواني؛ با اختلاف تفسير بخواهي كج كني، نميتواني؛ با اختلاف برداشت بخواهي آن را كج كني، نميتواني؛ اين شفاف است، اين كتاب ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾ است، نميشود آن را كاري كرد. آن آهنهايي كه به هيچ وجه كج نميشود را ميگويند: ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾ است. اين كتابي نيست كه شما بخواهيد با تفسير بد، با قرائت بد، با عصر و مصر و روزگار آن را به هم بزنيد؛ كج بپكنيد، نه اين طور نيست، اين ﴿غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾ است؛ نه تنها معوج نيست. در اينجا فرمود كه ما اين كتاب را فرستاديم، اين كتاب ﴿قُرْآناً عَرَبِيّاً غَيْرَ ذي عِوَجٍ﴾ است؛ بيگانه هر كاري بخواهد بكند، بخواهد مثل اين بياورد، محال است؛ بخواهد اشكالي در آن پيدا كند، محال است؛ شبههاي در آن ايجاد كند، محال است؛ اختلاف قرائتي را راهاندازي كند، محال است؛ اصلاً اين کتاب عوج پذير نيست، چنين كتابي است. بنابراين ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾.[24]
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره يس، آيه9.
[2] . سوره ابراهيم، آيه49؛ سوره ص، آيه38.
[3] . سوره بقره، آيه25؛ سوره آل عمران، آيه15 . . .
[4] . سوره اعراف، آيه180.
[5] . سوره بقره، آيه9.
[6] . سوره إسراء، آيه7.
[7] . سوره همزه، آيه6.
[8] . سوره همزه، آيه7.
[9] . سوره زخرف، آيه77.
[10] . سوره إسراء، آيه89.
[11] . سوره ملک، آيه3.
[12] . اقبال الاعمال( ط ـ الحديثه)، ج2، ص78.
[13] . سوره انبياء، آيه 22.
[14] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص632.
[15] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت312.
[16] . بحار الانوار، ج16، ص333.
[17] . اقبال الاعمال( ط ـ الحديثه)، ج1، ص230.
[18] . سوره بقره، آيات40 و 47 و 122.
[19] . سوره ابراهيم، آيه7.
[20] . سوره انفال، آيه4.
[21] . سوره آل عمران، آيه163.
[22] . سوره واقعه، آيات88 و 89.
[23] . سوره ابراهيم، آيه37.
[24] . سوره فصلت، آيه42.