اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَي اللّهِ لَهُمُ الْبُشْري فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ(19) لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ الْميعادَ(20)﴾
تعليل آيه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحيد
بعضي از مطالبي كه قبلاً مطرح گرديد سؤالهايي به همان مناسبت مطرح شد كه توفيق جواب حاصل نشد، حالا از همينجا شروع ميشود. آيه هفده كه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها﴾ اين آيه قولاً در صدد توحيد نيست؛ يعني لفظي كه دلالت بر توحيد كند مثل «لا اله الا الله» در آن نيست؛ اما فعلاً و سياقاً كه قرآن كريم اين گروه را اهل نجات ميداند، معلوم ميشود كه غير از خدا، معبود ديگري نيست. اگر غير از خدا معبود ديگري بود سعادت مخصوص اينها نبود، اينكه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها﴾؛ اين جريان نفي كه غير خدا را نميپرستند، اين يك؛ اين همان «لا اله» است، ﴿وَ أَنابُوا إِلَي اللّهِ﴾ اين همان «الا الله» است، اين نفي و اثبات كه در فعل اينهاست، ظاهر آيه اين است كه فقط ﴿لَهُمُ الْبُشْري﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا هم مفيد حصر است؛ يعني اينها اهل نجات هستند، بشارت فقط برای اينهاست. اگر معبود ديگري باشد، ديگران هم آن معبود را بپرستند، پس براي «لهولاء» هم «البشري». بنابراين فرق است بين اينكه اين آيه قولاً در صدد توحيد باشد، بله اين آيه مثل «لا اله الا الله» نيست، اما سياق اين آيه، فعل اين آيه، تقرير و تقريب اين آيه دلالت بر توحيد ميكند، براي اينكه اگر غير خدا معبود ديگري باشد، آنها كه به غير خدا مراجعه كردند، براي آنها هم ﴿لَهُمُ الْبُشْري﴾ است. از اينكه اين آيه به صورت تقديم خبر بر مبتدا حصر كرده و فرمود اينها طاغوت؛ يعني «ما سوي الله» را معبود نميدانند، يك، و «الله» را معبود ميدانند و به طرف «الله» انابه دارند، دو؛ ﴿لَهُمُ الْبُشْري﴾.
عام بودن «قول» در آيه و تشخيص «أحسن» بودن آن با عقل
مطلب بعدي آن است، اين قولي كه فرمود: ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ چه درباره تكوين باشد، چه درباره تشريع، چه درباره اصول دين باشد، چه درباره فروع دين، در اثر اطلاقي كه دارد همه را شامل ميشود: ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ درست است كه قرآن مدّعي است «احسن الاقوال» قول پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ﴾،[1] اما تشخيص اينكه قرآن حق است يا نه، بالعقل است و تشخيص عقل هم نيازمند به براهين و يقينيات است، كدام مقدمه يقين ميآورد، كدام مقدمه يقين نميآورد. آيا مقدمات تجربي بدون تجريدي يقين ميآورد يا نميآورد، بين مجرّبات و متواترات با اوّليات و بديهيّات چه فرق است. اينها را به هر حال عقل بايد قبلاً فراهم كند، همان طور كه اگر كسي بخواهد در خدمت قرآن كريم باشد، ناچار است، قواعد ادبي را ياد بگيرد، صرف، نحو، معاني، بيان و بديع را ياد بگيرد، تا قرآن را بفهمد، اگر قواعد ادبي را نداند كه نميتواند قرآن بفهمد، هيچ كدام از اينها هم در آيه و روايات نيست كه مثلا ًفاعل مرفوع است و مفعول منصوب است، «إِنَّ» نصب ميدهد، خبرِ «كان» چنين است، اسم آن اين است، اينها كه نيست و همچنين اگر بخواهد بين ادله جمع كند، نصّ بر ظاهر مقدم است، اظهر بر ظاهر مقدم است، خاص بر عام مقدم است و در مطلق و مقيد، مقيد بر مطلق مقدم است، هيچ كدام از اينها در آيات و روايات كه نيست، اينها را بايد در اصول خواند و ياد گرفت، فقط از راه بناي عقلا و عقل است، هم بايد نَحو و صَرف و معاني و بيان و بديع ياد گرفت. اينها قواعدي است كه در بين بشر رايج است و البته عقل بشر كه هديه الهي است، اينها را باب كرده، هم بايد قواعد عقلي و براهين عقلي را ياد بگيرد كه منطق و حكمت است. بنابراين بدون آن علوم، نميشود تشخيص داد كه «ما هو الحقّ» چيست؟ قرآن ادعا ميكند كه « احسن الاقول» قول پيامبر است، اما اصل وحي، اصل توحيد، اصل مبدأ اصل اينها را برهان عقلي بايد تشخيص بدهد.
عقل چراغ تشخيص «قول أحسن» نه ميزان آن
پرسش: معذرت میخواهم! با اين بيانی که فرموديد عقل مصباح است يا ميزان هم میباشد؟
پاسخ: نه خير! مصباح است. خود عقل ميگويد من مصباح هستم، ميزان را من بايد تشخيص دهم ميزان را وحي تشخيص ميدهد، عقل سراج است نه صراط. عقل يك چراغ قوي و خوبي است، مهندس نيست، عقل ميگويد من مهندس لازم دارم به نام خدا، صراط مستقيم لازم دارم به نام دين، اگر صراط باشد من تشخيص ميدهم، ميبينم و اگر مهندس باشد من ميفهمم؛ من نه مهندس هستم و نه صراطسازي به عهده من است؛ دين را فقط «الله» ميسازد و لاغير. از چراغ هيچ كار ساخته نيست، از آفتاب هيچ كار ساخته نيست، آفتاب مهندس نيست، آفتاب راه را نشان ميدهد كه كجا راه و كجا چاه است، اينکه آفتاب بيايد براي ما راه درست كند نيست، سد درست كند نيست، كجا چاه و كجا راه است را آفتاب نشان ميدهد. عقل، سراج منير است به نحو سالبه كليه، هيچ حكمي و هيچ كاري از عقل ساخته نيست. عقل ميگويد من مخلوق هستم، راه را بايد خالق من نشان بدهد، من را او آورده، من نميدانم كجا بايد بروم، چه كار بايد بكنم؛ ولي من ميفهمم كه او اينچنين گفته است. عقل و نقل دوتايي سراج هستند براي تشخيص دادن اينکه خدا به پيامبران چه چيزی فرمود. عقل در مقابل شرع نيست ـ «كما تقدم ألف مرَّه» ـ عقل در مقابل نقل است، شرع مقابل ندارد. عقل ميگويد من بنده و مخلوق هستم محتاج و جاهل میباشم، نيازمند به معلم هستم. عقل در مقابل سمع است، عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل شرع. فلاسفه و حكما در مقابل فقيهان و اصوليين هستند نه ـ معاذ الله ـ در مقابل انبيا، نبيّ مقابل ندارد، وحي مقابل ندارد، عقل ميگويد من خيلي از جاها اشتباه ميكنم، خيلي از جاها نميفهمم، آنجا هم كه ميفهمم، با اشتباه همراه است. كسي بايد در عالَم باشد كه با علم حصولي و مفهومي حقايق را نفهمد، بلکه حقايق را ببيند، يك؛ در تلقي اشتباه نكند، دو؛ در حفظ و ضبط و نگهداري اشتباه نكند، سه؛ در بيان و ابلاغ و املا اشتباه نكند، چهار؛ و آن پيامبر است، پنج؛ اينها را من خوب ميفهمم. بنابراين عقل در مقابل نقل است، آنچه را كه «زراره» و «حمران» و اينها نقل ميكنند ميشود دليل نقلي، آنچه را كه برهان عقلي است ميشود دليل عقلي. عقل و نقل هر دو چراغ قوي هستند، براي اينكه معلوم شود خدا به پيامبرش چه گفته، در آن مرحله احدي نيست و راه ندارد، فقط انبيا راه دارند، علم آنها شهودي است، يك؛ در تلقي معصوم هستند، دو؛ در ضبط معصوم هستند، سه؛ در قلمرو زبان و بيان مطهرشان معصوم هستند، چهار؛ اين منطقه، منطقه عصمت است، اينها را عقل خوب ميفهمد و ميگويد من چراغي هستم كه اينها را تشخيص ميدهم، چه كسي بايد راه درست كند، آنكه ما را آفريد، چه كسي به ما بايد راه نشان بدهد، آنكه از طرف خدا آمده. بنابراين عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع، شرع مقابل ندارد، وحي مقابل ندارد، پيغمبران(عليهم السلام) مقابل ندارند.
دينی شدن همه علوم با حکم عقل درباره نظام هستی
آن وقت عقل ميگويد اين نظام، كتاب الهي است، كلمات الهي است ،خدا دو نحوه حرف ميزند: يك حرف تكويني است كه دارد كلمات الهي تمام شدني نيست: ﴿وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾[2] هفت دريا هم بيايند، كلمات الهي تمام شدني نيست، اسمای الهي تمام شدني نيست. اينكه در دعاي «كميل»، دعاي «سمات»، دعاي «ندبه» ميگويد: «بإسمك الذي كذا بإسمك الذي كذا» «بِأَسمَائِكَ الَّتي مَلَأَت كُلَّ شَيء»[3] اسمای الهی، حقايق عالم را تشكيل ميدهند، كلمات الهي هستند. خدا دو نحوه حرف ميزند: يك نحو حرف آفرينش زمان و زمين و آسمان و مانند آن است، يك نحوه حرف هم به عنوان آيات قرآني است، همه كلمات الهي هستند. بر اساس فلسفه الهي و توحيد الهي چيزي در جهان نيست، مگر حرف خدا که يا حرف تكويني است يا حرف تشريعي. فعل خدا يا تشريع است كه دستور ميدهد كه فلان كار را انجام بدهيد، فلان كار واجب است، فلان كار حرام است؛ يا آسمان و زمين را خلق ميكند. بحث درباره فعل خدا فرض ندارد كه ديني نباشد. هر چه در عالم هست، اگر كسي بخواهد موجودي از موجودات نظام آفرينش را بفهمد، اين علم، علم ديني است، حالا عاِلم يا كافر است يا غير كافر، مثل اينكه درباره قرآن كسي حرف ميزند، اين علم، علم ديني است ولو عاِلم كافر باشد. يك مسيحي «صوت العداله» مينويسد، اين حرف، حرف شيعه است ولو نويسنده آن غير شيعه باشد. عليشناسي تشيُّع است ولو آن عالم، كافر يا مسيحي يا يهودي باشد. عالِم؛ يعني عالِم؛ علم يعني علم، علم ديني است يا نه، تمام حرفش را معلوم تعيين ميكند، نه عالِم.
در بعضي از روايات دارد كه بعضيها اصلاً احكام شرع ياد ميگيرند براي معصيت كردن، چون هر حكمي بالأخره يك موارد استثنايي دارد، اصلاً فقه را ميخواند، براي اينكه گناه كند و خودش را توجيه كند. در اينکه علم، ديني است يا نه، تمام اختيار به دست معلوم است. اگر معلوم ديني بود، علم ميشود ديني، اگر معلوم ديني نبود، علم ديني نيست، اگر معلوم سحر و شعبده و جادو و اينها بود كه فعل انسان است، ديني نيست و چون معلوم دينی نيست، علم ديني نيست، ديني بودن علم را از معلوم بايد سؤال كرد، نه از عالم. عالِم يا كافر است يا غير كافر. كسي درباره امام صادق(سلام الله عليه) ميخواهد تحقيق كند كه امام صادق(سلام الله عليه) در مدت عمر چه چيزهايي فرمود، اين علم، علم ديني است ولو آن عالِم كافر باشد.
بنابراين علمي در عالم نيست كه مربوط به شناخت جهان هستي باشد، مگر اينكه ديني است؛ بله علومي كه مربوط به شناخت افعال انسان است كه بارها مثال زده شد؛ نظير هنرمندي سينماها كه ما چه كار كنيم، فلان شخص چه كار كرد، فلان فيلم چطور بود، اين بحث درباره فعل انسان است، که گاهي ديني و گاهي غير ديني است؛ اما زمين چطور است، زمان چطور است، دريا چطور است، آبزي يا محيط زيست چطور است، سماوات چطور میباشند، نجوم و سپهر چطور است، ملكوت و جبروت چطور است، فرشتهها چطور هستند، اين علوم، غير ديني نميتواند باشد، براي اينكه تمام هويت علم را معلوم تعيين ميكند، اين علم ديني است؛ منتها علم ديني شُعَب فراواني دارد: بعضي اصول دين، بعضي فروع دين، بعضي علم تفسير، بعضي علم فقه، بعضي علم كلام هستند. يك وقت است انسان بحث ميكند كه آب از چند جزء تشكيل شده، اين علم كلام نيست؛ يك وقت بحث ميكند كه اين آب چقدر منظم خلق شده و اين نظم، نشانه وجود ناظم است. پس ما دو گونه بحث در آبشناسي داريم: يك وقت بحث فيزيك و شيمي و مانند آن است كه اين هم علم ديني است، يك وقت از نظم خاص وجود آب پي ميبريم که ناظمي هست، اين ميشود علم كلام.
اگر كسي در بررسي دقيق اينكه زمين اين قدر منظم حركت ميكند، آب اين قدر منظم آفريده شده، هوا اين قدر منظم آفريده شده، فلان حيوان اين قدر منظم آفريده شده، بحث كند، ميشود بحث كلامي. يك وقت ميخواهد بحث كند، اين حيوان چگونه زاد و ولد دارد، چگونه تخمگذاري ميكند، چگونه توليد ميشود، اين ميشود جانورشناسي؛ جانورشناسي علم ديني است، كلام هم ديني است، فرض ندارد كه ما علمي مربوط به نظام آفرينش داشته باشيم که غير ديني باشد؛ زيرا معيار ديني بودن علم را معلوم تعيين ميكند، نه عالم، انگيزه عالم يا كفر است يا ايمان، عالم يا كافر است يا مسلمان؛ ولي الآن كسي درباره قرآن ميخواهد بحث كند، كفّاري در جهان هستند که ميخواهند قرآن را بشناسند، اين علم آنها ديني است، قرآنشناسي ديني است، ولو عالم، كافر باشد. بنابراين آن علمي كه معلوم آن فعل خداست، فرض ندارد كه ديني نباشد؛ منتها حالا فيزيك ديني، شيمي ديني، كلام ديني و مانند آن است. آن علمي كه موضوع و معلوم آن فعل انسان است، مثل سينما و هنر و مانند آن، اين ممكن است ديني باشد، ممكن است غير ديني باشد. عالم ممكن است متديّن باشد ممكن است كافر باشد. بنابراين ما اگر خواستيم ببينيم كه علم، ديني است يا نه، تمام توجه و سؤال را به طرف معلوم بايد ببريم، بايد ببينيم معلوم، فعلِ كيست، اگر معلوم فعل و قول خدا بود، تكوين و تشريع خدا بود، اين علم ميشود ديني، ولو عالم، كافر باشد. حرف ما اين است كه عالِم ممكن است كافر باشد يا مسلمان؛ ولي علم، غير ديني نيست. حرف خيليها اين است كه علم، ديني و غير ديني ندارد، عالِم ممكن است مسلمان يا غير مسلمان باشد، «و بينهما فرقانٌ عظيم».
تبيين معصومِ از خطا بودن راه و خطای سالک
پرسش: حرف معصوم نيست؟
پاسخ: برهان، معصوم است. اين شخص كه عقل را به كار ميبرد، گاهي بيراهه ميرود. ببينيد براي فهميدن بين مقدمه و نتيجه، راه هست و اين راه معصوم است، اگر راه نداشته باشيم، قرآن با چه كسي ميخواهد احتجاج كند. اگر بين دليل و مدلول يك راه نباشد، يك؛ و اين راه معصوم نباشد، دو؛ استدلال بسته است. راه هست و اين راه حتماً به مقصد ميرسد؛ منتها زيد اشتباه ميكند، عمرو اشتباه نميكند. آن رونده و سالك معصوم نيست؛ ولی مسلك معصوم است. آيا براي رسيدن به واقع راه هست يا نيست، اين يك؛ آيا اين راه گاهي هست و گاهي نيست يا هميشه هست؟ هميشه هست، پس براي رسيدن به واقع راه هست، اولاً و هميشه هم هست، ثانياً؛ پس راه معصوم است، اين رونده است كه گاهي اشتباه ميكند، طرف مقابل اشتباه نميكند، به هر حال «احد طرفي النقيض» حق است.
بين ادعا و مقصد، راه وجود دارد، قرآن ما را دعوت ميكند، استدلال ميكند، استدلال میكند؛ يعني از مقدمات ميشود به نتيجه رسيد؛ آيا با فكر ميشود به حق دسترسي پيدا كرد يا نه؟ يا راه نيست، اگر راه نباشد كه استدلال بسته است، اگر راه هست، اين راه كجراهه و بيراهه را هم دارد يا راه مستقيم است؟ راه مستقيم است، اين رونده است كه اشتباه ميكند. اينكه گفتند: «المنطق آلةٌ قانونيةٌ تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ الفكر»؛[4] يعني همين؛ يعني راه معصوم است، اما رونده اشتباه ميكند، اين آقا اشتباه كرده، ديگري كه مقابل اوست، به صواب رسيده، حرف صائبي زده ، حرف حقي را زده.
بيان شاخصههای <أحسن الأقوال» در قرآن
فرمود: ﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «احسن الاقوال» را قرآن كريم هم به صورت كبرا مشخص كرد، هم به صورت صغرا؛ فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ اين يك طايفه، پس «احسن الاقوال» قولي است كه به «الله» دعوت ميكند؛ صغراي آن را هم مشخص كرد كه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾[5] هم صغرا را گفته، هم كبرا را گفته، هم جامع همه اينها را بيان كرده.
﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چه در نظام تكوين، چه در نظام تشريع؛ آنجايي كه سخن از «قال الله» است ديني است، آنجا كه سخن از «فَعَلَ الله» است، «خَلَقَ الله» است، «اَنشَأَ الله» است، «اَرَادَ الله» است، ديني است. كار خدا، فعل خدا، قول خدا ديني است. ما وقتي به امام ميرسيم ميگوييم قول معصوم، فعل معصوم، تقرير معصوم ديني است، ولی وقتي به خدا ميرسيم ميگوييم فقط قول خدا ديني است. اگر كسي درباره فعل امام كار بكند ميشود ديني، علم او ميشود ديني، اما اگر درباره فعل خدا كار كند، ديني نيست؟! «بالاصاله» فعل خدا، قول خدا، تقرير خدا، ديني است و «بالتبع» قول معصوم، فعل معصوم، تقرير معصوم ديني است. اگر فعل امام(سلام الله عليه) ديني است، «فعل الله» يقيناً ديني است، اگر كسي درباره فعل معصوم(سلام الله عليه) بحث ميكند، علم او علم ديني است، اگر كسي درباره فعل خدا بحث كند يقيناً ديني است. عالم گاهي ممكن است اهل قبول و گاهي هم ممكن است گرفتار نكول باشد.
تشخيص دينی بودن علم با معلوم آن
پرسش: ...
پاسخ: عاِلم چون كافر است ميشود منكر، اما اگر درباره نظام صحبت كرد و به «الله» نرسيد كه كجراهه رفته است، اگر به «الله» رسيد و كتمان ميكند ميشود منافق و اگر باطن و ظاهر او يكسر خلاف ميكند ميشود كافر. عالِم يا منافق است يا كافر. الآن اين کتاب «صوت العداله» اين علم، علم تشيُّع است، ولو عالم آن غير شيعه است، آيا اين علم شيعه است، اين علم شيعي است، اين علم اسلامي است، اين علم ديني است را بايد از معلوم سؤال كرد، نه از عالِم، عالم يا ميپذيرد يا نميپذيرد، يا مسلمان است يا كافر؛ اما تعيين اينكه اين علم، ديني است يا نه؟ علم را معلوم رهبري ميكند، ما از كجا ميگوييم، اين علم، علم اصول است، قواعد آن معلوم را معين ميكند. از كجا ميگوييم اين علم فقه است، معلوم معين ميكند؛ از كجا ميگوييم اين علم، علم عقلي است، معلوم معين ميكند؛ علم، علم ادبي است، معلوم معين ميكند؛ علم، علم نقلي است، معلوم معين ميكند؛ همه رهبريها را معلوم به عهده دارد. ديني بودن علم را هم معلوم به عهده دارد. اگر معلوم، فعل معصوم، قول معصوم، تقرير معصوم بود ميشود ديني، اگر معلوم «فعل الله، قول الله، تقرير الله» بود ميشود ديني. بله عالم يا كافر است يا مسلمان.
خدای سبحان آفريننده چراغ و سازنده راه هدايت
پرسش: ...
پاسخ: خود عقل فعل خداست، يعني چراغ آفريد، خداي سبحان است که هم چراغ آفريد و فرستاد كه ما اين چراغ را بفهميم، هم راه ساخت كه با اين چراغ آن راه و صراط را تشخيص بدهيم؛ لذا عقل، اول خودش را ميشناسد و شاكر است كه من نعمت الهي هستم، چراغ را خدا به من داد تا چراغ آفرين را بفهمم و بپرستم، خود عقل اين را ميگويد.
﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ اين هدايتهاي عمومي كه فرمود: ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ كه راهنمايي خداست. خداي سبحان همه را هدايت كرده و فرمود: اما برخيها عمداً «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» هيچ! بعضيها درست دقت نكردند و در اثر رسوبات جاهلي بيراهه رفتند که هيچ! بعضيها بدون تعصب اين چراغ را دست گرفتند و راه افتادند، راه را تشخيص دادند. اينكه ميگويند عقل حكم ميكند که ـ «كلُّ ما» نه «كلَّما» ـ «كلُّ ما حَكَم به العقل حَكَم به الشرع» از حرفهايي است كه هيچ اساسي ندارد. عقل حكمي ندارد، عقل چراغ است. اگر اين چراغ چيزي را تشخيص داد؛ آنگاه نقل ميگويد، بله اينجا هم راه هست، وگرنه ما عقلي داريم كه والي و رهبر است، متصدي است، آن عقل دروني ماست كه كارهاي شخصي ما را تدبير ميكند، آن عقل عملي است، که آن علم نيست بلکه مديريت دارد.
سرّ عدم هدايت بعضیها با وجود چراغ و راه
ببينيد در آن بحثهايي كه چرا ما عالم بيعمل داريم، ممكن است كسي عالماً عامداً معصيت كند ـ در بحثهاي سال گذشته مشخص شد ـ همان طور كه در دستگاه بيرون ما، چشم و گوش متولّي ادراك هستند، كاري از چشم و گوش ساخته نيست، فقط ميفهمد. يك دست و پا داريم كه آنها نميفهمند؛ ولي كار ميكنند. انسان يك چشم و گوش دارد كه ميفهمد، يك دست و پا دارد كه ميدوند، نه چشم و گوش كار ميكند، نه دست و پا ميفهمد، آن ميبيند و راهنمايي ميكند، دست و پا حركت ميكند. اگر چشم و گوش كسي سالم باشد، دست و پاي او سالم باشد، مار و عقرب را ميبيند، يك؛ با اين دست و پا فرار کرده و خودش را نجات ميدهد، دو؛ اما اگر چشم و گوش كسي سالم باشد؛ ولی دست و پاي او فلج باشد، او مار و عقرب را ميبيند؛ ولي نميتواند حركت كند، چون چشم كه فرار نميكند، گوش كه فرار نميكند، همان جا مينشيند و مسموم ميشود.
اينكه عالم بيعمل ما داريم، در عين حال كه ﴿قُل لِلمُومِنِين﴾[6] را ميخواند و سخنراني ميكند و مقاله مينويسد، باز نامحرم را نگاه ميكند، براي اينكه عقل نظري او، متولّي انديشه او، مسئول درك و علم او، سالم است، او خوب ميفهمد، خوب سخنراني ميكند، خوب آيه ميفهمد؛ اما آن بخشي كه مربوط به عزم است و بايد كار كند، فلج است، آن عقل عملي است كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اكتُسِبَ به الجنان»؛[7] حالا شما مدام آيه بخوان، او خودش آيه را درس گفته، مدام روايت بخوان، او خودش روايت نوشته؛ مگر عقل نظري عمل ميكند، مگر علم عمل ميكند، علم پنجاه درصد و چراغ است، مگر چراغ عمل ميكند، مگر چشم كار ميكند، مگر گوش كار ميكند، اين دست و پاست كه فلج است، ما عقلي داريم كه استدلال ميكند كه كار حوزه و دانشگاه است، عقلي داريم كه «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» كه كار حسينيه و مسجد است، اين فلج است. اينكه فلج باشد شما چه ميخواهيد بگوييد، اينها كه معتاد هستند مشكل آنها چيست؟ نميدانند؟! اينكه هر شب با يك تكه كارتن در جدول دارد ميخوابد، او بيش از همه و پيش از همه، از خطر اعتياد باخبر است، شما با چه نصيحتی ميخواهيد بكنيد؟ بگويي عاقبت آن بد است، او همه خطرات و ضرر سموم را ميداند.
اما آن جايي كه بايد تصميم بگيرد فلج است؛ پس ما يك عزم، اراده، طلب، نيت و اخلاص داريم كه مسئول همه اينها عقل عملي است، اين فلج است. يك جزم داريم، يك تصور داريم، يك تصديق داريم، يك برهان داريم، يك يقين داريم كه مربوط به بخش انديشه هستند و مسئول اينها عقل نظري است. عقل نظري و بخش انديشه او مشكل ندارد، اين عالم بيعمل كه يا روميزي میگيرد و يا زيرميزي، آن اراده او فلج است، مثل كسي كه دست او فلج است، ويلچري است، شما چه ميخواهيد به او بگوييد، شما به او دوربين بدهي، تلسكوپ بدهي، ميكروسكوپ بدهي، عينك بدهي، او مار و عقرب را دارد ميبيند، او احتياج به عينك ندارد، او احتياج به دوربين ندارد، احتياج به ذرهبين ندارد، كاملاً ميبيند؛ اما چشم فرار نميكند، بلکه دست و پا فرار ميكند و دست و پای او فلج است. اخلاق براي اين است كه نگذارد اين دست و پا فلج بشود. عالم بيعمل، مشكل علمي ندارد، اين فلج بودن مربوط به آن «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَنُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» است. اينكه ميبينيد ما اينها را ميبوسيم بالاي سر ميگذاريم، براي اينكه اينها براي ما تحليل كردند، گفتند شما يك چشم و گوش داريد كه به درد حوزه و دانشگاه ميخورد، يك «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» داري كه او را بايد دريابي، به درد حسينيه و مسجد ميخورد، او را بايد دريابيد.
بنابراين علم يك طرف قضيه است، شما مدام علم، مدام علم، مثل اينکه عينك روي عينك، دوربين روي دوربين، تلسكوپ روي تلسكوپ، ميكروسكوپ روي ميكروسكوپ قرار بدهيد، اين شخص مشكل ديد ندارد، شما داريد نصيحت ميكنيد، سخنراني ميكنيد؛ آنكه فلج است او را درمان كنيد.
فرمود: ما اينها را هدايت كرديم، اين هدايت دومي كه فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ يعني گرايش داديم، ميل داديم، قلباً اينها را به اين سمت سوق داديم، اينها مشتاقانه به طرف حسينيه ميروند، مشتاقانه به طرف اين زينبيه زنجان ميروند، اين عزاداري و جلال و شكوه را با اشتياق دارند اداره ميكنند، اين شوق است، اين شوق، كار عقل عملي است. ما تا نفهميم در درون ما مسئول كيست، متولّي كيست، رهبر كيست، و انديشمند كيست و عزم و اراده و مريد كيست؛ هرگز به فكر اصلاح نيستيم كه ـ انشاءالله ـ خدا همه ما را هدايت كند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سوره فصلت، آيه33.
[2] . سوره لقمان، آيه27.
[3] . مصباح المتهجد، ج2، ص844.
[4] . مظفر، محمدرضا، المنطق، ص5.
[5] . سوره يوسف، آيه108.
[6] . سوره نور، آيه30.
[7] .الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.