دروس تفسیر

تفسیر سوره زمر جلسه 13 (1393/07/23) تکراری 1

15 10 2018 5099985 شناسه:

تفسیر سوره زمر جلسه 13 (1393/07/23) تکراری 1

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم  

أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴿9﴾ قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ ﴿10﴾ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ ﴿11﴾ وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ ﴿12﴾ قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿13﴾ قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِينِي ﴿14﴾ فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿15﴾

عظمت علم به اصول دين و شرط نافع بودن آن

بعد از تبيين عناصر محوري سُوَر مكّي؛ يعني اصول دين، پيامدهاي تلخ و شيرين توحيد و شرك را ذكر مي‌كند و مهمترين علم به مهمترين معلوم تعلق مي‌گيرد، گرچه هر علمي ـ ان‌شاء‌الله ـ نافع است؛ ولي عظمت علم به عظمت معلوم است. وقتي از توحيد و وحي و نبوت و معاد سخن به ميان آمده، علمي كه در اين زمينه مطرح است، همان علم به اصول دين خواهد بود و علم به اصول دين وقتي نافع است كه به عمل صالح ختم ‌شود. اينكه در دعاها از خدا علم نافع مي‌خواهيم يا به خدا از علم غير نافع پناه مي‌بريم، براي آن است كه يا آن علم نافع نيست، مثل سِحر و شعبده و جادو و علوم ديگري كه سودمند نيست، يا نه علم «في نفسه» نافع است؛ ولي عالِم از او طرفي نمي‌بندد. اينكه گفته مي‌شود «أَعُوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ»[1] هم «كان» تامه را در بر دارد، هم «كان» ناقصه را؛ يعني علمي كه اصلاً نافع نيست يا نافع است؛ ولي اين شخص انتباه ندارد و بهره نمي‌برد، در هر دو حال از چنين علمي بايد به خدا پناه برده شود.

استدلال قرآنی امام سجاد (ع) در يکسان نبودن عالِم و غير عالم

بعد از اينكه اين علوم توحيدي را ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: عالم و غير عالم يكسان نيستند. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) بود كه در فضل علم همين بس كه ذات اقدس الهي عالمان دين را در كنار فرشته‌ها نام مي‌برد، اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾[2] استدلال وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) اين است كه خداوند عالمان دين را در كنار ملائكه نام مي‌برد: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ﴾ که در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است.[3] در بعضي از تطبيقات آيه‌اي هم هست كه خدا وقتي از مال و تمكّن مال و ثروت و متكاثران را نام مي‌برد، نعمتهاي مادي را كه ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد: قدري برای شما، قدري هم برای دام شما: ﴿كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ﴾،[4] يك؛ ﴿مَتاعاً لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ﴾،[5] دو؛ آنجا كه سخن از خوردن است، انسان را با دام ذكر مي‌كند، آنجا كه سخن از توحيد و معرفت است، عاِلم را با فرشته ذكر مي‌كند. اينكه فرمود: عاِلم با غير عاِلم يكسان نيستند؛ يعني كساني كه داراي علم نافع‌ هستند.

دو شرط ماندگاری علم و عالِم و نشانه‌های آن

«أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»[6] اگر جمله خبريه باشد كه به داعيه انشا القا شده؛ يعني شما سعي كنيد باقي باشيد و بقا را هم در سوره «نحل» گذشت که فرمود: چيزي كه صبغه الهي ندارد، ماندني نيست: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾؛ اما ﴿وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ﴾.[7] علم الهي باقي است. علم الهي مادامي است كه اولاً خودش صائب و صحيح باشد و ثانياً با عمل صالح باشد، كسي كه داراي علم صائب است و خطاي فكري ندارد و عمل صالح است، خطيئه عملي ندارد، مصون از خطاي فكري و خطيئه عملي است، بهره‌مند از علم صائب و عمل صالح است، چنين شخصي از ﴿ما عِنْدَ اللّهِ﴾ برخوردار و باقي است. «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ»؛ يعني بكوشيد باقي باشيد، اگر عالم نيستيد، علم تهيه كنيد، اگر عالم هستيد، سعي كنيد از علم خود بهره ببريد. اين به داعي انشا بودن نشانه آن است كه بقا از راه علم با عمل مي‌گذرد. اگر كسي عالم است بايد بكوشد عمل صالح را ضميمه علم كند و اگر كسي عالم نيست هر دو جزء را بايد تهيه كند، اين ترغيب به بقاست از راه علم. بنابراين فرمود: كسي كه عالم است با غير عالم يكسان نيست و نشانه علم هم از همان شكر و صبر و ذكر و فكر و نماز شب و اينها پيداست. اين چند امر را كه ذكر فرمود، اينها نشانه علم با عمل است. فرمود: عاِلم و غير عاِلم يكسان نيستند، شب زنده‌دار و ديگران يكسان نيستند، چون اين‌‌چنين است، چند تا دستور مي‌دهد. معلوم مي‌شود عبادت در مكه بود، حالا به چه سبك بود، نماز در مكه به چه سبك بود، ساير عبادات در مكه به چه سبك بود، آن بحث روايي خاص خودش را دارد؛ البته بعضي از عبادات، مثل زكات، خمس و روزه، اينها در مكه نبود.

لزوم بهره‌مندی از تقوا در برابر تيرهای شيطان

﴿قُلْ يا عِبادِ﴾ كه علامت حذف آن «ياي» متكلم است؛ يعني «يا عبادي»: ﴿قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا﴾، اين بندگاني كه ايمان آوردند: ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾ تقوا داشته باشيد. «تقوا» همان «وقايه» است، سپر را مي‌گويند «وقايه»؛ يعنی هميشه سپر در دست شما باشد كه تير به شما نخورد. روايت نوراني كه ائمه فرمودند «أَلنَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهَامِ إِبلِيس».[8] مستحضريد كه همه اينها تمثيلي است، تعييني كه نيست، اينکه فرمود: نگاه به نامحرم، چه مرد به زن و چه زن به مرد، تيري از طرف شيطان است، اين يک تمثيل است، تنها نگاه به نامحرم تير نيست، غيبت و دروغگويي هم اين‌‌چنين است، اختلاس هم اين‌‌چنين است. انسان تا سپر نداشته باشد حفاظي نداشته باشد، تير به طرف او خواهد آمد و اصابت خواهد كرد. فرمود: تقوا داشته باشيد اين تاي تقوا اصل آن «واو» بود، «وقوا» بود. «وقايه»، همان سپر را مي‌گويند، سپر دست شما باشد كه تير به شما نرسد ﴿اتَّقُوا رَبَّكُمْ﴾.

 

 

حَسَنه، ثمره بهره‌مندی از تقوا و فرق آن با بهره‌های مالی

بعد فرمود: اين تقوايي كه داشتيد، اين ‌طور نيست كه بيبهره باشيد: ﴿لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا﴾ آنهايي كه در دنيا كار خوب انجام دادند، حسنه دارند؛ خيليها هستند كه در دنيا بهره‌هاي مالي دارند، بهره‌هاي مادي دارند؛ ولي حسنه نيست. در جريان حج، دعاهايي كه در موقف حج هست، در مبيت منا هست، در بيتوته شبهاي منا هست، اين دعاها را در ذيل همان آيه حج در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ذكر مي‌كند كه يك عده مي‌گويند: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛[9] اما بعضيها مي‌گويند خدايا در دنيا به ما بده؛ اما حالا حلال باشد، حرام باشد، حسن عاقبت يا سوء عاقبت داشته باشد، برايشان فرقي نمي‌كند؛ مردان الهي مي‌گويند در دنيا به ما حسنه بده، مال طيّب و طاهر بده كه ما از آن بهره ببريم، از ما هم به ديگران خير برسد، اين مي‌شود حسنه: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾؛ آيه ديگر كه در كنار آن است مي‌گويد: ﴿مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾، ديگر حسنه در آن نيست؛ لذا در كنار آن فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾ اينها بهره‌اي از آخرت ندارد. كساني كه دنيا مي‌طلبند و دارند.

نهی از شگفتی مؤمنين از بهره‌های مالی دنياطلبان

در چند جاي قرآن كريم،[10] ذات اقدس الهي فرمود: اينها شما را به شگفتي وادار نكنند، اينها حسنه نيست، اينها تكاثر است، كوثر نيست، نگوييد حالا فلان شخص كه اهل نماز و روزه نيست، وضع مالي‌ او خوب است. آيه 55 سوره «توبه» اين بود: ﴿فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ﴾، اينها همان ابزار بلاي اوست، شما دو روز صبر كن ببين، چه گرفتاري به سراغ او خواهد آمد. پس اين‌‌چنين نيست كه اگر كسي كجراهه رفته و وضع مالی‌ او خوب شد، انسان بگويد اين حسنه دارد، فرمود: اين داشتن تكاثري، شما را به شگفتي وادار نكند، آن داشتن كوثري است كه باعث نجات دنيا و آخرت است؛ ﴿فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ﴾.

بنابراين اين دو آيه كه در كنار هم در سوره «بقره» آمد، نشان مي‌دهد كه يكي تكاثر طلب است، يكي كوثرخواه؛ آنكه كوثرخواه است، مي‌گويد: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ﴾ و آنكه تكاثر طلب است مي‌گويد: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾؛ ديگر حسنه در آن نيست، حسنه نمي‌خواهد، حلال و حرام براي او يكسان است: ﴿رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا﴾؛ لذا به دنبال آن ذات اقدس الهي اين جمله را فرمود: ﴿وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ﴾؛ «خلاق»؛ يعني نصيبي ندارد. پس اينكه فرمود: ﴿لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ﴾؛ يعني بركات فراوان دارند آخرت هم كه سر جايش محفوظ است.

طرح مسئله هجرت در سوره‌های مکی و بيان گستره آن

در سوره‌های مكي، گرچه سخن از جهاد نيست؛ ولي بحث از هجرت است، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾؛ يعني هجرت كنيد. تا انسان زنده است؛ هم سخن از جهاد است و هم هجرت؛ ولي در صدر اسلام، قبل از نازل شدن آيه: ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾،[11] قبل از دستور جهاد، سخن از جهاد و مبارزه نبود، فقط سخن از هجرت و مقاومت بود و اين آيه هم چون در مكه نازل شد، فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ كه اگر كسي در صدر اسلام، توان هجرت داشت و مهاجرت نكرد، يا در ظلّ اسلام توان مهاجرت داشت و مهاجرت نكرد و در كشور كفر به سر بُرد، به بهانه اينكه آنجا راحتتر است، آنجا خدمت بهتري است؛ بله، آنجا راحتتر هستيد؛ ولي داريد به كافر خدمت مي‌كنيد، اين چه رفاهي است. ماندن در كشور كفر كه آدم نتواند احكام دين‌ خود را حفظ كند كه جايز نيست، ضرورت يك مطلب ديگر است؛ اما رفتن و ماندن در كشور كفر كه آدم نتواند دين خود را حفظ كند كه جايز نيست؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾. در روايات هجرت هم هست كه هجرت باقي است تا زمان ظهور حضرت، تا قيامت.[12]

 

 

مقيّد بودن صبر در آيه و عدم تقييد مطلقات ديگر با آن

صبر گرچه سه قسم است و صابران مي‌توانند جامع هر سه قسم باشند، لكن چون محفوف به قرينه است، قدر متيقّن در تخاطب هم وجود دارد، قدر متيقن از صبر در اينجا همان صبر «عند البلاء» است. اينكه فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ اگر اين آيه اطلاق نداشت، چه اينكه ندارد، آسيبي به مطلقات ديگر نمي‌رساند. فرق است بين اينكه اين آيه اطلاق ندارد، يا اين آيه قيد دارد و مُقيِد اطلاقات ديگر است. اين آيه هرگز مطلقات و عمومات ديگر را تقييد و تخصيص نمي‌زند. مطلقات فراواني در قرآن كريم هست: ﴿يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ که آن شامل هر سه قسم صبر مي‌شود: صبر «علي الطاعة»، صبر «عند المعصية» و صبر «علي المصيبة»، هر سه را شامل مي‌شود و اجر فراوان هم دارد و مهمترين اجر در مسئله مصيبت است كه ذات اقدس الهي براي اينها صلوات مي‌فرستد: ﴿الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾. خداي سبحان يك صلوات عمومي دارد و يك صلوات خصوصي، غير از اينكه بر انبيا(عليهم السلام) و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صلوات مي‌فرستد كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾ در همان سوره «احزاب» فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾، خدا بر شما مؤمنين صلوات مي‌فرستد که اين يك صلوات عمومي است، اما آنكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمد، كساني كه «عند المصيبة» جزع نكنند و صابر باشند، كساني‌اند كه ﴿الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ٭ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾؛ نه «مهدييون». «اهتدي» بالاتر از هدايت است، فرمود: آنها مهتدي هستند و صلوات خدا بر آنهاست. اين‌گونه از اجرها در صبر «عند المصيبة» هست و اطلاقات ديگري كه ﴿يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ هست. پس اين آيه اگر اطلاق نداشت، آسيبي به اطلاق يا عمومات آيات ديگر نمي‌رسد و نمي‌رساند.

مقصود از بدون حساب بودن اجر صابران

﴿إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ مشترك است، چه در اين آيه، چه در آيات ديگر، ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ سه تا احتمال دارد كه يكي يقيناً باطل است، دو تاي آن ممكن است صحيح باشد. يكي از محتملات صحيح اين است كه آن قدر ذات اقدس الهي به صابران عطا مي‌كند كه به حساب در نمي‌آيد، نمي‌شود آن را به شمارش در آورد، چه اينكه بخشي از نعمتها كه ذات اقدس الهي به اولياي خود عطا مي‌كند آنها اصلاً پيشبيني نمي‌كردند كه يك چنين فيضي خدا به آنها برساند فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾،[13] اصلاً نمي‌دانند كه ما به آنها چه مي‌دهيم، چون نمونه‌اش را كه در دنيا نديدند و نشنيدند، اگر نمونه‌اش را در دنيا نديدند و در تاريخ نشنيدند، چه توقعي دارند، به چه چيزي بينديشند؛ لذا فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾ اما چقدر به اينها مي‌دهند، آن را هم خدا مي‌داند كه به حساب در نمي‌آيد، ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ اين يك احتمال.

احتمال ديگر اينكه صحنه قيامت، صحنه محاسبه است، ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[14] است، سؤال و جواب هست، ارزيابي و محاسبه هست. يك عده را بيحساب و بدون اينكه زحمت محاسبه و ايست بازرسي باشد كه بفرمايد ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، بدون اينكه اينها را احضار كنند، بدون اينكه اينها را بازپرسي كنند و از اينها سؤال كنند، اينها را وارد بهشت مي‌كنند، اين ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ است اين احتمال هم مي‌تواند صحيح باشد؛ اما ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ به معنای بيحساب، اصلاً در كار خدا نيست، چون ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛[15] چقدر بخواهد بدهد، اجر اين شخص چقدر است، اجر ساير صابران چقدر است، اجر اين اقسام سه‌گانه صبر چقدر است، همه حساب شده و منظّم است: ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾؛ پس بيحساب، نه يعني بياندازه و بيمقدار و گتره و بيحساب؛ يعني آن قدر مي‌دهد كه خودش مي‌داند و براي ديگران محاسبه آن دشوار است. احتمال ديگر در ﴿بِغَيْرِ حِسابٍ﴾؛ يعني عده‌اي را حاضر مي‌كنند، سؤال جواب مي‌كنند، اما اين صابران را سؤال جواب نمي‌كنند. در بين محتملات سه‌گانه، اين دو احتمال مي‌تواند درست باشد: ﴿إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾.

پرسش: با توجه به اينکه ﴿يحذَرُ الآخِرَة﴾ دارد .... هم میشود؟

پاسخ: مي‌شود؛ ولي چون محفوف به قرينه است، آن مربوط به آيه نُه است و اين مربوط به آيه ده است. در آيه ده فرمود: ﴿وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ﴾ كه اين دعوت به هجرت است، بعد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّما يُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾ چون «محفوف بما يصلح للقرينية» است، اطلاقگيري دشوار است؛ ولي مقيِّد نيست كه بتواند مطلقات يا عمومات ديگر را تخصيص يا اطلاق بزند.

پيشگامی رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برابر اوامر و نواهی الهی

 اما دستور ديگر؛ در سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه در مكه نازل شد بعد از آن براهين توحيد مي‌فرمايد كه من فوق قانون نيستم. ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، دوباره به اصل مطلب برگشت، يك؛ فرمود من هم مانند شما مكلف هستم، دو؛ بعد پيشگام و پيشكسوت و امام شما هستم، سه؛ اين ‌طور نيست كه من فقط احكام را براي شما بگويم و خودم فوق قانون باشم، مستثنا باشم. در طليعه اين سوره، آيه دوم فرمود كه خداي سبحان به حضرت فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، چرا؟ براي اينكه ﴿أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ﴾. ديني كه مشوب به ريا و سُمعه و مانند آن باشد، اين «لله» نيست، پرستش خالص و صد درصد، موردِ قبول الهي است. دين؛ يعني همان كه خالص باشد، دوباره در آيه يازده به بعد مي‌فرمايد كه بگو من مامور هستم كه خدا را عبادت كنم، يك؛ پس وثنيّت و صنميّت باطل است، دين را هم براي او با اخلاص عمل كنم و حفظ كنم، دو؛ هم مامورم که متدين باشم، هم مامورم با اخلاص باشم و هم مامورم پيشگام باشم: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾.  يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه من هيچ گاه شما را امر نكردم، مگر اينكه خودم پيشگام بودم؛ هيچ گاه شما را از چيزي نهي نكردم، مگر اينكه در انتها و پذيرش نهي پيشكسوت بودم،[16] اينجا هم فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾.

معنای «اوّل المسلمين» بودن پيامبر و فرق آن با انبيای ديگر

در آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن آمده است يك اوّليَّت مطلق را در بر دارد. اوّليّت دو قسم است يك اوّليَّت نسبي؛ يعني در بين امت، من پيشگام میباشم، اين حرف در سخنان موساي كليم(سلام الله عليه) هست كه به ذات اقدس الهي عرض كرد: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ ﴿أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾؛ يعني نسبت به قوم خودم پيشگام هستم، اول من ايمان آوردم، دوم ديگران و همين معنا در همين آيه محل بحث كه ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾؛ وجود مبارك پيغمبر هم «اوّل المسلمين» است، بلكه هر پيغمبري نسبت به قوم خودش «اوّل المومنين و اوّل المسلمين» است اما يك «اوّل المومنين»ي در كلمات پيغمبر هست كه هيچ پيغمبري به آن وصف موصوف نشده و آن اوّليَّت جهاني است؛ يعني در بين همه انبيا و اوليا من پيشگام هستم؛ براي اينكه «اوّل ما صَدَر» آن است، «اوّل مَا ظَهر» آن است، «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نبيِّنا» است حضرت فرمود: «اوّل مَا خَلقَ اللهُ نُور نَبِيّکَ»،[17] آن حساب ديگري دارد.

 پس سه طايفه آيات در قرآن كريم است که يكي درباره موساي كليم است، فرمود: ﴿إِنَّ هُدنَا﴾،[18] اين يهوديت را پذيرفتيم: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾؛[19] يعني نسبت به قوم خود، من قبل از ديگران ايمان آوردم و همين معنا در طايفه ديگر آمده است كه محل بحث است، فرمود: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾.

 اما طايفه ثالثه آن است كه مخصوص شخص پيغمبر است و احدي از انبيا به اين وصف متّصف نشده است، فرمود كه صوم و صلات برای خداست: ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾. اين ﴿وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ﴾، نه اينکه من مأمور شدم كه «اوّل المسلمين» باشم تا به حساب امت بيايد و بشود «اوّل» نسبي، بلکه اين «اوّل» نفسي است؛ يعني قبل از من احدي مسلمان نبود؛ يعني منقاد نبود مطيع نبود درست هم است؛ برای اينکه قبل از آن حضرت احدي موجود نبود. بنابراين آن اوّليَّت مطلق، مخصوص شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اوّليَّت نسبي مربوط به هر پيغمبری نسبت به امت خودش است: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾.

سرّ مورد پذيرش نبودن عمل غير خالص

پرسش: ...

پاسخ: خدا دستور مي‌دهد كه مأمور باشيد؛ يعني موحّد باشيد. آن مسئله علم است كه انسان با استدلال بايد ثابت كند، خداي سبحان در خالقيّت واحد است، «لا شريك له»؛ در ربوبيت واحد است «لا شريك له»، در مالكيت واحد است «لا شريك له»؛ در الوهيت هم واحد است «لا شريك له»؛ اين اقسام چهارگانه گذشت كه از همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم بر آمد.

 اما عمل برابر اين عقيده هم واجب است، اين عمل اين ‌طور نيست كه بخشي از آن صالح و بخشي طالح باشد و خداي سبحان يک عمل اين‌‌چنين را بپذيرد، او فقط خالص را مي‌پذيرد، اگر كسي مثلاً به شخصی بدهكار بود، يك مقدار از مال حلال داد و يك مقدار حرام، به مقداري كه حلال داد ذمّه او تبرئه مي‌شود، اما مقدار حرام را كه داد ذمّه او تبرئه نمي‌شود، دوباره بايد بدهد. اما مسئله عبادت الهي اين ‌طور نيست كه اگر بخشي از اينها با اخلاص بود و بخشي با ريا و سُمعه همراه بود، خداي سبحان بخشي را قبول كند، بخشي را رد كند، اين ‌طور نيست. فرمود: من مامورم كه عبادت كنم، يك؛ و عبادت من هم با اخلاص باشد، دو؛ بنابراين چيزي من براي شما نياوردم كه براي خودم نياورده باشم اگر برهان است مشترك بين من و شما است و اگر عمل است، باز هم مشترك بين من و شما است، با اين تفاوت كه من بايد پيشگام باشم: ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، اين ‌طور است و ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ﴾، اين خصوصيت من است كه نسبت به شما اول باشم.

عقل انسان کاشف پيام وحی، نه مهندس آن

پرسش: ...

پاسخ: چرا، عقل كشف مي‌كند، قبلاً گفته شد عقل هيچ كاره است، از چراغ چه كاري ساخته است، از آفتاب چه كاري ساخته است، آفتاب فقط راه را نشان مي‌دهد، عقل فقط مي‌فهمد. آنكه مهندس است خداست، آنكه راه‌ساز است خداست، آنكه صراط آفرين است خداست، فرمود: ﴿صِرَاطِي﴾.[20] عقل كه مي‌گويد من خلق شدم نمي‌دانم از كجا آمدم، به كجا دارم مي‌روم، من يك راهنما مي‌خواهم، عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد. مهمترين و قويترين و دقيق‌ترين برهان ضرورت وحي و نبوت را حكما اقامه كردند؛ بعد به علم كلام آمده، بعد به جاهاي ديگر رسيده، فرمود ما از جايي آمديم، نمي‌دانيم كجاست؛ بعد به قول حافظ آن قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد اين قافله كه دارند مي‌روند، زنگ گردن شتر آنها به گوش عده‌اي مي‌رسد:

كس ندانست كه منزلگه و مقصود كجاست    آن قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد[21]

 اين قدر ما صداي زنگ را مي‌شنويم كه دارند مي‌روند و يقيناً هم به جايي مي‌روند، اما كجا مي‌روند معلوم نيست. پس يك راهنما مي‌خواهيم، عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد، عقل مي‌فهمد كه پيغمبر مي‌خواهد، حرف پيغمبر هم اين است كه من اولين پيشگام هستم، من هم تابع آن مهندس هستم. مهندس مي‌گويد راه اين است، تنها كسي كه صراط به دست اوست «الله» است، هر چه هست به نام عقل و نقل؛ اگر آيه باشد نور است، از نور كاري ساخته نيست، اگر روايت باشد نور است. نور، مهندس نيست، آفتاب مهندس نيست، آفتاب سراج منير است، عقل سراج منير است. عقل مي‌فهمد كه خدا اين راه را درست كرده؛ وگرنه خود عقل كه شارع نيست، خود قرآن كه شارع نيست، خود روايت كه شارع نيست، اينها نور هستند، نور كه شدند شريعت را به ما مي‌رسانند، به ما مي‌فهمانند. بنابراين عقل اگر چيزي را درك كرد، معناي آن اين نيست كه من مأمور نيستم، عقل درك مي‌كند كه خدا فرمود: «قل لا اله الا الله».

پرسش: ...

پاسخ: نه، عقل مي‌گويد خدايي هست، عقل چراغ است؛ خدا، مبدأ، معاد، وحي و نبوت را مهندسي نكرد، بلکه آن را كشف كرد، چون كشف كرد، مي‌گويد برو ببين که مهندس چه مي‌گويد. بين كاشف و مهندس خيلي فرق است. آن كه مهندس است فقط خداست. مرحوم صدرالمتألّهين در شرح اصول كافي اين روايت را نقل كرده که كلمه «مهندس» بر ذات اقدس الهي اطلاق شده.[22] مستحضريد كه اين كلمه عربي نيست، «هَندس يُهَندِس مهندسٌ مهندَسٌ» كه باب «فَعلَلَ» باشد و رباعی مجرّد باشد نيست. اصل آن «هَندسه» است، «هَندَسه» مُعرّب «أندَزه» است. «أندَزه» مخفّف «اندازه» در فارسي است اصل آن فارسي است، بعد تعريب شده. «مهندس»؛ يعني راه ساز، راه از كجا شروع مي‌شود به كجا ختم مي‌شود، كجا باريك است، كجا يك طرفه است، كجا دو طرفه است، كجا زنانه است، كجا مردانه است، اين را مهندس بايد بگويد. از نور چه كاري ساخته است؛ حالا بر فرض آفتاب باشد، اما وقتي راهي نباشد، آفتاب كجا را مي‌خواهد نشان بدهد.

 بنابراين عقل مي‌گويد من راهي مي‌خواهم و راه را هم بلد نيستم، راه به دست مهندس است، عقل است كه خدا را مي‌فهمد، عقل است كه دين را مي‌فهمد، عقل است كه صراط را مي‌فهمد، عقل است كه معاد را مي‌فهمد، نه اينکه عقل معاد بسازد، نه اينکه عقل دين بسازد. عقل چراغ است و از چراغ هيچ كار ساخته نيست، فقط كشف میکند.

پرسش: مگر فرمايشات امام ميزان نيستند؟

پاسخ: ميزان هستند، موزون چيز ديگر است، وزن چيز ديگر است، اينها ميزان‌اند صِرف ترازو بودن چه مشکلی را حلّ میکند، زمانی کار از او ساخته است که يك طرف آن وزن باشد و يك طرف آن موزون باشد، بعد اين ترازو تعديل بكند. امام، معصوم است مي‌گويد: «قال الله»، پيغمبر، معصوم است مي‌گويد: «قال الله»، نه «اقول» هيچ كدام «اقول» نمي‌گويند؛ مي‌گويند: «قال الله، قال الله». آنكه مهندس است راهساز است ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي مُسْتَقيماً﴾. فرمود راه من اين است، من مهندس‌ هستم، راه هم ساختم؛ غير از ذات اقدس الهي چه كسي مي‌تواند راه از مبدأ تا معاد را بسازد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم بياورد سر راه، فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾؛[23] من تو را سر راه آوردم، تو اينجا باش، ديگران را هم راهنمايي كن.

تفسير خوف پيامبر و اوليای الهی (عليهم السلام) از عذاب قيامت

فرمود من اين ‌طور هستم، من موظف هستم طیّ اين راه را بشناسم و به شما بگويم و خودم هم پيشگام باشم، من مي‌روم، شما هم پشت سر من بياييد: ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ ٭ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾؛ گرچه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن اوج رسيده است كه نه «خوفاً من النار» عبادت مي‌كند و نه «شوقاً الي الجنة» بلكه جنّت مشتاق به اينهاست؛ ولي فرق است بين كسي كه فقط «خوفاً من النار» عبادت مي‌كند يا «شوقاً الي الجنة» و بين كسي كه «حباً لله و شكراً لله» عبادت كند. آن كسي كه «حباً لله و شكراً لله» عبادت مي‌كند، مقامات پايين‌تر را دارد؛ لذا بهشت براي اينها هم هست، همان طور كه «جنّة اللقاء» هست؛ همان طور كه ﴿وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[24] هست، ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[25] هم هست. اما آنها كه «خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنة»[26] فقط عبادت مي‌كنند، اينها فقط داراي ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند. اين كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «قمر» آمده ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ تا اينجا هستند، اما ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[27] كه دنبال آن آيه است نصيب آنها نيست، اينها في ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ هستند، جسمي دارند، لذتي دارند، حوري و قصوري دارند و مانند آن. كسي كه آن مقام بالا را دارد يقيناً مقام پايين را هم دارد. اينكه مي‌فرمايد: «صَبَرتُ عَلَي حَرِّ نَارِكَ فَكَيفَ أَصبِر»[28] ناله‌هاي فراواني در «خوف من النار» دارد؛ مگر ضجه‌هاي حضرت امير از «خوفاً من النار» كم است، يا دعاهاي اهل بيت درباره «شوقاً الي الجنة» كم است. معناي آن اين است كه اگر كسي به آن مقام سوم رسيد، اولي و دومي را هم دارد؛ منتها در اينجا متوقف نيستند، بسنده نمي‌كنند، همين را بخواهند و لا غير.

آيه پاياني سوره «قمر» دو ضلع دارد، صدر آن اين است: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، بدون فاصله و بدون عطف ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ اينها هم آن صدر آيه را دارند، هم ذيل آيه را دارند اما كسي كه «خوفاً من النار يا شوقاً الي الجنة» عبادت مي‌كند، همان صدر آيه را دارد: ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، اما اينها را به حضور «الله» ببرند به «لقاء الله» بار يابند، «الله» را به اينها نشان بدهند، اينكه نيست. بنابراين اگر حضرت فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾، همه انبيا اين فرمايشها را دارند، اين ‌طور نيست كه مخصوص به او باشد؛ براي اينكه «چون كه صد آيد نود هم پيش ماست»، اين را دارند.

تکوينی بودن آزادی مورد اشاره در آيه ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾

بعد فرمود شما هم اين ‌طور باشيد؛ حالا آن مقام عالي را كه من دارم كه آن را ما از شما نخواستيم. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ﴾؛ اين آزادي بيان است، اين آزادي تكويني است نه آزادي تشريعي ـ معاذ الله ـ . آزادي تشريعي كه مي‌شود اباحه‌گري. اگر معناي ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[29] اين باشد كه در نظام شريعت، هر كس بي حجاب بود، بود، هر كس بيحيا بود، بود، اين مي‌شود اباحه‌گري. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[30] پس برای كيست، اين بگير و ببندهاي قيامت پس برای چيست؟ آنكه فرمود: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني نظام، نظام تكويني است؛ يعني بشر آزاد است، كمال در آزادي است اما در حساب شريعت، در حساب دين، در حساب نظام اسلامي اين ‌طور نيست كه بگوييم هر كسي آزاد است، مي‌خواهد هر طور باشد، اين ‌طور نيست. اولاً اگر ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ به آن معنا باشد كه مي‌شود اباحه‌گري و ثانياً اگر اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ معناي آن اين باشد اين همه بگير و ببندي كه خدا در قرآن دارد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ پس براي چيست؟ معلوم مي‌شود كه تكوين را نبايد با تشريع خلط كرد اينجا هم تكوين است فرمود شما آزاديد اين ﴿لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ﴾[31] از همين قبيل است، من دينم اين است، شما مي‌خواهيد بپذيريد، مي‌خواهيد نپذيريد: ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ ديني ٭ فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، آزاديد اما بدانيد: ﴿إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ كه «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

 

[1] . مصباح للکفعمی، ص299.

[2] . سوره آل عمران، آيه18.

[3] . تفسير المنسوب ال الامام الحسن العسکری، ص625.

[4] . سوره طه، آيه54.

[5] . سوره نازعات، آيه33؛ سوره عبس، آيه32.

[6] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.

[7] . سوره نمل، آيه96.

[8] . من لايحضره الفقيه، ج4، ص18.

[9] . سوره بقره، آيه201.

[10] . سوره آل عمران، آيات10 و 106؛ سوره توبه، آيه55؛ سوره مجادله، آيه17.

[11] . سوره حج، آيه39.

[12] .

[13] . سوره سجده، آيه17.

[14] . سوره صافات، آيه24.

[15] . سوره رعد، آيه8.

[16] . تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص124؛ «وَ اللَّهِ مَا أَمَرْتُكُمْ‏ بِطَاعَةِ إِلَّا وَ قَدْ ائْتَمَرْتُ بِهَا وَ لَا نَهَيْتُكُمْ عَنْ مَعْصِيَةِ إِلَّا وَ قَدِ انْتَهَيْتُ عَنْهَا».

[17] . ر. ک: غرر الاخبار، ص195؛ « يا جابر، أوّل‏ ما خلق‏ اللّه‏ نور نبيّك».

[18] . اعراف، آيه156.

[19] . سوره اعراف، آيه143.

[20] . سوره انعام، آيه153.

[21] . حافظ، اشعار منسوب، شماره11.

[22] . شرح اصول الکافی(صدرا)، ج4، ص290 و 291.

[23] . سوره زخرف، آيه43.

[24] . سوره فجر، آيه30.

[25] . سوره بقره، آيه25، سوره آل عمران، آيات 15 و 136 و ... .

[26] . علل الشرائع، ج1، ص57.

[27] . سوره قمر، آيه54 و 55.

[28] . مصباح للکفعمی، ج2،، ص847.

[29] . سوره بقره، آيه256.

[30] . سوره حاقه، آيات30 و 31.

[31] . سوره کافرون، آيه6.