26 02 2005 4859059 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 55

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (۶۷) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (۶۸) وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَي يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۶۹) فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا العِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (۷۰) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ (۷۱) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ المَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ (۷۲)﴾

جريان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) گاهي به تنهايي آيت و معجزه الهي است نظير آنچه كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) انجام داده است در جريان ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً[1] و مانند آن گاهي در ارتباط با وليي از اولياي الهي جمعاً يك معجزه و آيت الهي است نظير آنچه كه درباره حضرت عيسي و مريم(سلام الله عليهما) اتفاق افتاده است كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ[2] اگر يك خانمي و زني بدون همسر مادر بشود و اگر يك فرزندي بدون پدر به دنيا بيايد اين مجموعه آيه الهي است فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ﴾ پس معجزات و آيات الهي دو قسم‌اند گاهي براي يك پيامبر به تنهايي يك امري معجزه و آيت است گاهي با پيوند و ارتباط با يك انسان كامل ديگر معجزه است جريان حضرت يعقوب و حضرت يوسف(سلام الله عليهما) گاهي هر كدام از اينها به تنهايي داراي كرامت و آيت و معجزه و مانند آن هستند گاهي دوتايي در كنار هم زمينه يك معجزه‌اند در قصه حضرت يوسف(سلام الله عليه) بعضي از كارها مخصوص به خود يعقوب(سلام الله عليه) است بعضي از كارها مخصوص به خود حضرت يوسف(سلام الله عليه) است گاهي هم در ارتباط با پدر و پسر اين‌چنين است كه اينها بايد يك مدتي فراق يك ديگر را تحمل بكنند بايد مورد آزمون يكديگر قرار بگيرند در آزمون الهي در ارتباط با ديگري قرار بگيرند تا اينكه جمعاً بشود يك معجزه اين يك مطلب، مطلب ديگر اين است كه ذات اقدس الهي گاهي بدون آزمونهاي قبلي يك آيتي و كرامتي به كسي عطا مي‌كند نظير آنچه كه در گهواره وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) را از آن مواهب برخوردار كرد ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً[3] گاهي برخي از كرامات و آيات و مقامات است كه بدون سبق آزمونهاي سخن حاصل نمي‌شود نظير ﴿إِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً[4] مشابه اينها درباره حضرت يوسف و يعقوب(سلام الله عليهم) هم هست گاهي بدون صبر و آزمون يك كرامتي را نصيب كسي مي‌كند مثل اينكه يوسف(سلام الله عليه) به همان دوران نوسالي بدون اينكه آزموني شده باشد يك روياي خوبي نصيب او شده است ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ[5] خب اين روياي صادق يك بشراي الهي است اين بدون امتحان و بدون رنج و تلاش و كوشش اين لطف نصيب حضرت يوسف(سلام الله عليه) شده است مشابه اين هم براي انبيا و اولياي ديگر هست گاهي بخواهند به يك مقامي برسند اين مربوط به آزمونهاي سخت و شديد الهي است چه درباره يوسف(سلام الله عليه) چه درباره حضرت يعقوب(سلام الله عليه) اين‌چنين است اگر وجود مبارك ابراهيم بعد از آزمونهاي سخت به مقام امامت رسيده است در جريان حضرت يعقوب هم اين‌چنين است بعد از آزمونهاي سخت آن شامهٴ ملكوتي باز شده است كه به فاصله هشتاد فرسخ بوي پسر را از آن پيراهن مي‌شنود خب ذات اقدس الهي اين توان را دارد يقيناً كه اين شامه را باز بكند ولي در همان حادثه اول اما وجود مبارك يعقوب فقط بايد اين آزمون را تحمل بكند اين سختيها را تحمل بكند موفّقانه از آزمون به در بيايد تا اينكه اين شامه باز بشود وگرنه بار اول خداي سبحان ممكن بود در جريان ﴿وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ[6] همان‌جا وجود مبارك يعقوب را باخبر بكند درست است كه حالات آنها فرق مي‌كند گاهي طارم اعلا مي‌نشينند گاهي هم مثلاً تا پشت پا نمي‌بينند اما همه اينها حساب شده است اين چنين نيست كه ذات اقدس الهي رايگان چنين نعمتي را به كسي بدهد كه فقط از رايحه هشتاد فرسخي بفهمد چه خبر است آنهايي كه اين پيراهن را دارند مي‌آورند استشمامي ندارند اما اين يكي از فاصله هشتاد فرسخي بين فلسطين تا مصر كنعان و مصر فاصله خيلي است ديگر گفت: ﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ[7] خب چه اينكه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم كه به اين مقام والا رسيد بعد از آن آزمون است پس آزمونهاي الهي زمينه است براي ظهور بعضي از آيات و كرامتهاي الهي همان‌طوري كه معجزات از اين نظر دو قسم است يا ابتدائاً خداي سبحان به كسي عطا مي‌كند يا معجزات اقتراحي است يعني پيشنهادي است گاهي خداي سبحان يك پيامبري را با يك معجزه اعزام مي‌كند گاهي وقتي امت او يك پيشنهادي دادند آن‌گاه آن هم درخواست مي‌كند و اين معجزه پديد مي‌آيد مقامات هم همين‌طور است

پرسش: ...

پاسخ: حالا اگر يك كسي وليي از اولياي الهي به اين مقام رسيده است يعني يك مؤمني به اين مقام رسيده است به بركت ولي آن زمان هست يعني يك يوسف زماني مي‌طلبد يك يعقوب زماني مي‌طلبد اينها همه در كنار سفره آن معصوم‌اند اين «بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء»[8] اين نشان مي‌دهد كه اگر هر مؤمني به يك مقامي رسيده است اين به بركت سفره همان آن ولي معصوم انسان كامل پيامبر يا امام است اما خود آنها برابر با مصالح الهي كه ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ كار انجام مي‌دهند ظهور و خفاي اينها به دست ذات اقدس الهي است اظهار و اخفاي اينها به دست ذات اقدس الهي است اينها بايد اين امتحان سخت را تحمل بكنند تا آن شامه باز بشود و آن خود يعقوب(سلام الله عليه) اينكه عرض شد كه گاهي پدر و پسر دوتايي مجموعاً يك معجزه مي‌شوند نظير پسر و مادر در جريان حضرت مسيح و مريم(سلام الله عليهما) كه ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ[9] اين است كه همين پيغمبر زمان كه از فاصله چندين فرسخ شامه‌اش باز است و بوي يوسف مي‌شنود اين پيغمبر آن ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم[10] بايد به وسيله پيرهن پسر بينا بشود اگر اين پيرهن را روي چشم نابيناي ديگر مي‌گذاشتند شايد اثر نمي‌كرد و اگر پيراهن ديگري را روي چشم يعقوب مي‌گذاشتند شايد اثر نمي‌كرد اين نظير ﴿وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ[11] است همان‌طوري كه مريم و عيسي، عيسي و مريم(سلام الله عليهما) مجموعاً يك معجزه مي‌شوند گاهي، گرچه براي هر كدام اعجازهاي جداگانه است اينجا هم يعقوب و يوسف، يوسف و يعقوب(سلام الله عليهما) جمعاً يك كرامت و معجزه مي‌شوند خود يعقوب(سلام الله عليه) با آن كرامتش و اعجازش دعاي او درباره خودش فعلاً مصلحت نيست كه مستجاب بشود با اينكه آن مقامات عاليه را داشت بنابراين خود يوسف هم بنا بر اين نبود كه دست پسر به چشم پدر برسد معلوم شد اين پيرهن كه نشانه آن است كه به يك بدن طيب و طاهر مرتبط است اثر كند اين است كه اين دوتايي جمعاً مي‌شوند يك معجزه و يك كرامت.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين معلوم مي‌شود كه اجمالاً علم داشتند به اينكه كجا هستند اما حالا در چاه بودند اگر بود خب چاه هم از اطراف كنعان بود حضرت مي‌آمد در مي‌آوردند اما تفسير اين قصه را ذات اقدس الهي به اينها اعلام نكرده است چه اينكه به خود يوسف هم فرمود بالأخره تو كه الآن به چاه افتادي زنده مي‌ماني سالم مي‌ماني يك روزي همين صحنه را براي برادرانت بازگو مي‌كني ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ[12] منظور آن است كه اگر ذات اقدس الهي تفصيل جريان را به حضرت يعقوب مي‌گفت خب حضرت يعقوب مأمور بود بالأخره براي نجات فرزندش بيايد چون اينها در اطراف كنعان مي‌رفتند دامداري مي‌كردند صبح مي‌رفتند و عصر برمي‌گشتند شب برمي‌گشتند ديگر آنجا هم دارد ﴿جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ[13] غرض آن است كه اين بايد اين آزمونها را تحمل بكنند چون اين‌چنين است بعضي از امور جزئيه قابل تحليل عقلي نيست كليات با تحليل عقلي حل مي‌شود جزئيات بايد با روايات حل بشود يا روايات معتبر يا تاريخ قطعي اگر روايات معتبري در كار نبود يا تاريخ قطعي در كار نبود تكيه كردن بعضي از منقولات شايد درست نباشد امور جزئي كه چرا اين‌طور شد چرا آن‌طور نشد برهان‌پذير نيست و تنها راهش روايات معتبر است يا تاريخ قطعي.

مطلب بعدي آن است كه گاهي انبيا(عليهم السلام) برابر آنچه كه خضر(سلام الله عليه) عمل كرده است عمل مي‌كنند ولي غالباً هركدام از آنها برابر منهاج و شرعيتي كه دارند عمل مي‌كنند خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه و حقوق كه محفوظ است خطوط جزئي به نام شريعت و منهاج اينها فرق مي‌كند ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً[14] خطوط كلي كه تغييرپذير نيست درباره عقايد اخلاق خطوط كلي فقه خطوط كلي حقوق و مانند آن جزئيات فقه و دستورات شريعت و منهاج اينها تغييرپذير است غالب انبيا و اوليا(عليهم السلام) در غالب موارد برابر با همين ظواهر عمل مي‌كنند گاهي هم مي‌بينيم برابر با علم باطنشان عمل مي‌كنند كاري كه در قضاها و داوري‌هاي حضرت امير(سلام الله عليه) اين است گاهي هم وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اتفاق افتاد كه برابر علم غيب هدايت بكنند وگرنه اساس محكمه حضرت برابر «انما اقضي بينكم بالبينات والايمان»[15] بود جريان خضر(سلام الله عليه) جريان استثنايي بود كه غالب كارهاي او برابر با ولايت بود يعني علم باطن نه رسالت ولي موساي كليم عيساي مسيح(سلام الله عليهما) و ساير انبيا برابر همان علم ظاهر عمل مي‌كردند جريان حضرت يوسف و يعقوب(سلام الله عليهما) غالباً برابر با همان منهاج و شريعتي بود كه انبيا داشتند گاهي برابر با دستورات خاص الهي انجام مي‌دادند كه كار خضر پيامبر را مي‌كردند كه مثلاً پيمانه را در رحل برادر بگذارند برادر به عنوان متهم‌السرقة بازداشت بشود اين يك كار عادي نيست اين ظاهر توجيه شرعي ندارد همان‌طوري كه وجود مبارك اينكه در اذهان شما آقايان مرتب اين سؤال هست اين اشكال هست كه چرا پيمانه را در رحل برادر گذاشتند اين بي‌گناه را متهم به سرقت كردند آن برادران بيچاره را گرفتار كردند اينها كه تعهد سپردند به پدر پير كه بچه را سالم برادر را سالم برگردانند با اين مشكل روبه‌رو شدند اين در ذهن غالب آقايان هست نظير آنچه كه در سؤال وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بود كه خب چرا شما اين جوان را شكانديد يا چرا اين سفينه را شكانديد اين چرا چراها برابر با منهاج و شريعت است اما نه برابر با اسرار و علم باطن گفتند وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) كه ظهور كرد برابر با همان علمي كه خضر داشت عمل مي‌كند نه اينكه اين شخص بگويد كه من ذواليدم شما شاهد نداريد حضرت برابر با آن علم باطن عمل مي‌كند در اين‌گونه از موارد برابر با منهاج و شريعت سؤال جواب ندارد كه خب شما چرا كسي را متهم مي‌كنيد به سرقت بعد او را بازداشت مي‌كنيد اما وقتي كه پايان قضيه معلوم مي‌شود، معلوم مي‌شود اين يك كاري است برابر با شبيه كار حضرت خضر نه شبيه كار شريعت و در چنين مقطعي ذات اقدس الهي فرمود ما اين دستور را داديم تا به ذهن كسي نيايد كه ـ معاذ الله ـ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) براي اينكه به برادرش برسد برادرش را پيش خودش نگه داشته باشد يك كار مثلاً هدف وسيله را توجيه مي‌كند از اين قبيل كارها كرده باشد اين نيست همان كه در جريان حضرت خضر در آن قسمتهاي مهم وقتي كه مي‌خواهد كار به جايي برسد مي‌فرمايد در جريان چيدن ديوار آن دو بچه يتيم مي‌فرمايد: ﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا[16] خدا اين‌چنين اراده كرده كه اين دوتا بچه يتيم هدر نروند چون پدرشان آدم خوبي بود «و كان ابوهما صٰلحاً»[17] اگر پدر صالح باشد خدا خضر راه را مي‌فرستد كه به بچه‌ها محروم نمانند ﴿فَأَرَادَ[18] موساي كليم مي‌گويد آخر ما مهمانيم از راه دور آمديم اينجا كه ديگر مهمانخانه و قهوه‌خانه و رستوران و اينها ندارد اينها هم حاضر نشدند آنها را به عنوان مهماني بپذيرند ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا[19] آن وقت دو نفر خسته از راه رسيده وارد بر اين شهر آنها هم حاضر نيستند ما را به عنوان مهمان بپذيرند شما دستور مي‌دهيم ما اينجا كارگري كنيم شما بشويد مهمان من بشوم بنا شما بشويد بنا من بشوم كارگر اين ديوار را بچينيم چيست؟ فرمود رازي دارد اين رازش اين است و اين است و اين است و اين ﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا﴾.

پرسش...

پاسخ: هماهنگي هست.

پرسش...

پاسخ: بله ديگر الآن مستورند و محجوب‌اند و معذور وقتي حضرت ظهور مي‌كند براي اينكه «يملأ الله به الارض قسطا و عدلا»[20] بايد باشد پرده را كنار مي‌زنند واقع ظاهر مي‌شود آن كسي كه يدش يد غاصبه بود نه يدش يد عادله خب مي‌گويند اين يد معتبر نيست اين حجت ندارد وجود مبارك خضر هم فرمود به اينكه خدا چنين خواسته است و به ما هم امر كرده و درست هم هست آن وقت موساي كليم كاملاً قانع شد اينجا هم ذات اقدس الهي براي اينكه بسياري از سؤالها را پاسخ بدهد مي‌فرمايد اين دستوري است كه ما داديم اين طرحي است كه خود ما ريختيم طرحي است كه ريختيم و به حضرت از اينجا معلوم مي‌شود كه اين كارها با وحي الهي انجام مي‌گيرد كه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بعد از اينكه برادرها آمدند و شناسايي شدند كه بنيامين كدام است و برادر ابويني حضرت كدام يك از اين يازده نفرند او را مخفيانه خواست و گفت من برادر تو هستم و نگران نباش و شدت و رنج و ضرر هم تمام شد اما در خفا به او گفته است يا نه او را تاريخ و اينها دارند بخشي از اينها را مرحوم طبرسي در مجمع نقل كرده است مجمع‌البيان لكن تفسيرش نه در مجمع هست و نه در آيه كه نه اجمالش هست نه تفصيل كه چگونه وجود مبارك يوسف به برادرش گفت من مي‌خواهم تو را پيش خودم نگه بدارم ولي در قسمتهاي تاريخي هست آن قسمتها منافي با ظاهر آيات نيست و مي‌توانند يك توجيهي باشد اما البته اطمينان‌بخش نيست براي اينكه نه نظير صحيحه زراره و صحيحه محمد بن مسلم است چون غالب اين رواياتي كه اينها نقل مي‌كنند اينها مرسل است ديگر و نه تاريخ قطعي و متواتر ولي مي‌تواند يك توجيهي باشد يعني آدم را آرام بكند كه شايد اين‌چنين باشد بنابراين ذهن آشفته و آشوبي انسان در برابر آيه ندارد اصل مسئله را خداي سبحان فرمود ما اين طرح را ريختيم كه با اين طرح وجود مبارك برادر خود را بگيرد و آن اين است كه بارهاي اينها را سهميه اينها را به اينها عطا بكند آن پيمانه مخصوصي كه در شرايط قحطي و خاص براي خود ملك بود و حالا يك وقتي ملك در آن آب خورده بود يا آبخور رسمي او بود و اين دو براي اهميت مسئله توزين و توزيع كالا در اختيار اين كارگران مي‌گذاشتند آن پيمانه را دستور داده بود در رحل برادر ابويني خود بگذارد بعد هم البته آن كسي كه محرم راز بود اين كار را كرده است خيليها متوجه نشدند هنگام توزين وقتي كه اينها بارهايشان تمام شد وقتي كه داشتتند حركت مي‌كردند اين يازده نفر اين مأموران توزين و توزيع گندم و امثال گندم ديدند اين پيمانه نيست گشتند پيدا نكردند و تنها همين گروه بودند كه تازه رحل اينها بسته شد و قبل از اينكه اين گروه حركت بكنند اين پيمانه بود و با اين پيمانه هم بارهاي اينها پر شد ولي همين كه اينها بارشان بسته شد اين پيمانه گم شد البته نه اينكه همه مي‌دانستند برخي از رازداران يوسف(سلام الله عليه) مي‌دانستند بعد بقيه گشتند ديدند اين پيمانهٴ مخصوص كه حالا از چه نظر گرانبها بود كه مورد بازخواست هم قرار مي‌گرفت اين را ندارند گفتند كه يا ﴿أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ اين گفتار، گفتار حضرت يوسف(سلام الله عليه) نيست گفتار نماينده رسمي او هم نيست گفتار دست‌اندركاران توزين و توزيع كالاست خب اينها هم يك امر عادي است ديگر ﴿إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ﴾ يعني در حقيقت ما گم كرديم و به حسب ظاهر وقتي كه تا حال شما بوديد اين بود و الآن كه حركت كرديد اين نيست معلوم مي‌شود در بار شماست بالأخره آنها هم برگشتند گفتند كه ﴿مَّاذَا تَفْقِدُونَ﴾ چه چيزي گم كرديد كه ما را متهم مي‌كنيد گفتند: ﴿نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ﴾ نه صواع العزيز صواع الملك را ما گم كرديم خب ناچار بايد بارانداز مي‌كردند و دستور دادند كه اول بار آن ده نفر را برانداز كنند نگاه كنند كه آيا دربار آنها اين عمداً يا سهواً رفته يا نه وقتي ديدند دربارها نيستند به آن بار يازدهمي رسيدند ديدند كه دربار بنيامين است خب او هم خودش را نباخت چون مي‌دانست به اينكه چه خبر است برادرها نگران شدند و مضطرب شدند و اين را به عنوان متهم گرفتند مطلب ديگري كه امين‌الاسلام و ديگران اشاره كردند(رضوان الله عليه)

پرسش: ...

پاسخ: بله نه يك وقت است يك كسي يك قصد خلافي دارد از راه باطل وارد مي‌شود يك وقت است نه هيچ چاره‌اي ندارد نظير اينكه وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) آن كشتي را سوراخ كرد تا اين كارگران محفوظ بمانند زندگي‌شان تأمين بشود براي اينكه ﴿وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً[21] الآن وجود مبارك يوسف مي‌خواهد به برادرش برسد برادرش هم بعد از سي سال تقريباً ‌مي‌خواهد به برادرش برسد اينها مي‌خواهند باهم زندگي بعد از سي سال داشته باشند كه كم كم زمينه آمدن حضرت يعقوب هم فراهم بشود خب اين هم بالأخره در تمام مدت رنج تنهايي را ديده آن ده نفر چون با اين از نظر مادر فرق مي‌كردند آنها باهم هر كدام ابويني بودند يا غالباً بيش از دو نفر ابويني بودند بالأخره با او درگير بودند چون از همان اول مي‌گفتند: ﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا[22] آن هجران برادر از يك سو فشار و شتابي كه از اينها مي‌بينند دائماً از سوي ديگر حالا مي‌خواهد نزد برادرش بماند چه راه دارد بگويد كه تو نزد من بمان آن ده نفر مي‌گويند كه ما تعهد سپرديم سوگند ياد كرديم كه اين را تحويل بدهيم حاضر نيستيم اين از اين بخواهد براساس علل و عوامل ديگر اين را نگه بدارد نه قانون مملكت اجازه بدهد چون او ملك كه نيست او عزيز مصر است و نه اين برادرها تمكين مي‌كنند تنها راه اين است كه اين متهم بشود به سرقت كه متهم‌السرقة در منطقه فلسطين و كنعان كيفرش اين است كه خود او را بازداشت بكنند تا به مقدار آن مال مثلاً كار بكند و خدماتي ارائه بكند اين يك قانون رسمي بود كه نزد فلسطينيها و كنعانيها پذيرفته شده بود بخواهد اين را بازداشت كند قانون مصر اجازه نمي‌دهد بالأخره در آن شرايطي كه گفت ﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ[23] بايد به قانون احترام بگذارد اگر بخواهد به قانون احترام بگذارد چرا يك مسافر بي‌گناهي را بازداشت بكند براي چه؟ بخواهد براساس قانون بگيرد نمي‌تواند بخواهيد همين‌طور به برادرها بگويد كه شما اين را پيش من بگذاريد آنها مي‌‌گويند ما سوگند ياد كرديم پدر ما از ما تعهد گرفته ما برگردانيم هرز حاضر نيستيم پس يك راه سومي بايد باشد كه آن برادرها تمكين بكنند و راه سوم اين است كه در خفا با اين برادر خودش هماهنگ بكند كه تو اميني و در علن اين متهم السرقه مي‌شود چون متهم السرقه خود متهم را مي‌گيرند در بعضي از موارد دست مي‌برند در بعضي از محاكم زندان مي‌برند در بعضي از محاكم جريمه نقدي دارد در بعضي از محاكم شلاق دارد در بعضي از محاكم هم ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ[24] هر كسي كه متهم به سرقت است خود او را بازداشت مي‌كنند نه اينكه او را زندان ببرند با زندان حل بشود نه اينكه او را شلاق ببرند نه اينكه از او جريمه نقدي بگيرند خود او را بازداشت مي‌كنند يك مدتي تا خدماتي ارائه كند حل بشود مثلاً اين وسيله خوبي است براي نگهداري او كنعانيها فلسطينيها گفتند بله ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ[25] ما هم بله متهم‌السرقه را اين‌چنين كيفر مي‌كنيم كه حكم شما عادلانه است اين نظير همان كارهاي حضرت خضر است كه به حسب ظاهر جور در نمي‌آيد منتها حضرت خضر اگر قصه را با حضرت موسي(سلام الله عليه) قبلاً هماهنگ مي‌كرد موسي(سلام الله عليه) هم سؤال نمي‌كرد اما اينجا وجود مبارك يوسف شايد قصه را با برادرش هماهنگ كرد كه او ديگر نگران نشد و از خود هم دفاع نكرد آنها نگران شدند رفتند اعتراض بكنند بعد هم گفتند: ﴿إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ[26] اگر اين سرقت كرده يك برادري هم داشت كه او هم قبلاً از اين كارها مي‌كرد خب اين نشان مي‌دهد به اينكه كار، كار خضري است در حقيقت و اينها گاهي از اين كارها مي‌كنند و ذات اقدس الهي براي تنزيه و تبري اين ذوات مقدس اين كار را مستقيماً به خود نسبت مي‌دهد فرمود ما آن راه را به او نشان داديم بالأخره اين برادر چگونه نزد حضرت يوسف بماند.

پرسش: ...

پاسخ: هنوز زود بود بله هنوز زود است تا برادر بفهمد بايد برادرها آزمون بشوند هم خود يعقوب(سلام الله عليه) بايد آزمون بشود هم خود يوسف(سلام الله عليه) بايد تحمل بكند تا اينكه كم‌كم اسرار يكي پس از ديگري شكوفا بشود.

پرسش: ...

پاسخ: نه دوتا حرف است به ولايت رسيده اينكه اشاره شد به اينكه ﴿كِدْنَا[27] مثل اينكه كار حضرت موسي(سلام الله عليه) انجام داده اين هم كار خضري است ديگر خب چه كسي است كه بالأخره آن درياست به نام نيل يك درياي رواني است خب در آن كشتيراني مي‌شود فرمود ما به او دستور داديم ما به آب دستور داديم ما به صندوق دستور داديم كه اين كارها را بكند ﴿فَلْيُلْقِهِ[28] اين امر غايب است ديگر دريا بايد اين‌چنين بكند صندوق بايد اين‌چنين بكند مادر موسي بايد اين‌چنين بكند امرئه فرعون بايد اين‌چنين بكند همهٴ اينها امر است يا امر حاضر است يا امر غايب ﴿لاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي[29] وقتي كه شيرت تمام شده ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي[30] همه‌اش امر است اين بايد اين كار را بكند آن بايد اين كار را بكند اين بايد اين كار را بكند چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ[31] وقتي خضري ظهور مي‌كند براي همه ظهور مي‌كند اين تلاطم آخر اين دليل ندارد كه اين امواج متلاطم اين يك صندوقچه را مستقيم هدايت شده آدرس گرفته به جايي ببرد مانند مأمور پست آن هم ببرد آخر نگه نمي‌دارد كه ببرد يك جايي نگه دارد كه آنها بيايند بگيرند ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ[32] اينها همه‌اش امر است به مادر موسي به صورت امر حاضر دارد به دريا به صورت امر غايب دارد اين امر است اين است كه ﴿يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[33] هم تسخير او هستند ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ[34] اين است ولي خدا هم به اذن خدا گاهي كار خضري مي‌كند وگرنه به حساب شريعت خب همه اين سؤالها براي كيست اگر وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) به اين سؤالها را مي‌كرد براساس معيار شريعت مي‌كرد ديگر همه سؤالها وارد است.

پرسش: ...

پاسخ: نه اين در مسئله اصول ملاحظه فرموديد به اينكه آيا كار انبياي ديگر براي ما كساني كه در شرايط قبل بودند براي ما حجت است يا نه؟ اين بايد دو مقطع بگذرد كارهاي خضري كه در هيچ جايي براي افراد عادي حجت نيست اينها براي اولياي الهي‌اند يعني كارهايي كه براساس باطن شريعت است نه براساس ظاهر شريعت مي‌ماند كارهاي ظاهر شريعت كارهاي ظاهر شريعت بله اين در اصول ثابت شده است اگر كاري در شريعت ديگر انجام مي‌شد و در شريعت ما نسخ نشد حالا يا استصحاب يا علل و عوامل ديگر مي‌تواند آن را في‌الجمله نه بالجمله توجيه كند اما كارهاي باطن را نه كارهاي باطن كه هيچ وقت براساس ظاهر شريعت و منهاج نيست كارهاي باطن مربوط به مثل وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد بله آن كار خضري انجام مي‌دهد خود معصوم مي‌تواند كار خضري انجام بدهد اما براي ديگران ما كه موظفيم به همين امور ظاهري با حكم شريعت و منهاج عمل بكنيم ديگر

پرسش: ...

پاسخ: اين كاملاً مشخص است اگر يك اطلاقاتي عموماتي در كار هست معلوم مي‌شود شريعت است اينكه در ذهن همه ما اين سؤال است كه حضرت خضر چرا اين كار را كرده است؟ يا حضرت يوسف چرا اين كار را كرده است؟ براي اينكه عموم و اطلاقي ما نداريم هيچ دليلي نداريم نه آيه‌اي نه روايه‌اي نه اصل عملي كه اينها را توجيه كند اين معلوم مي‌شود براساس باطنش است اگر معصوم انجام بدهد معلوم مي‌شود باطن شريعت است مثل كار خضري است اگر بيگانه انجام بدهد معلوم مي‌‌شود حرام است ديگر ماييم و ظواهر ادله يا عموم است يا اطلاقات است يا اصول عمليه است خب فرمود ﴿يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ﴾ اين ابواب هم مربوط به مصر است نه اتاق حضرت يوسف براي اينكه اتاق حضرت يوسف كه ابواب ورودي متعدد نداشت بر فرض ابواب ورودي متعدد داشته باشد پنج تا در داشته باشد اين ده نفر يا يازده نفر از پنج در بيايند بالأخره حضرت يوسف يك جا نشسته و او را ملاقات مي‌كنند اينكه فرمود: ﴿لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ﴾ براي اينكه دم در ايست و بازرسي است وگرنه در كوي و برزن كه عابر و رهگذر فراوان‌اند آن شهر بزرگ مصر جمعيتهاي فراواني از قديم داشت خب آنجا در كوي و برزن كه مزاحم عابر نيستند كه در دم در هنگام ورود است كه بازرسي مي‌كنند فرمود شما يازده نفر با اين قيافه با اين وضع برويد خب متهم مي‌شود ديگر در سال قحطي و گراني شما كجا بوديد بررسي بكنند و اينها از يك در وارد نشويد اينكه فرمود ﴿لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ﴾ اين است مسئله تفرق هم دو قسم است در اين‌گونه از موارد تفرق همان تعدد و تكثر است نظير ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ[35] اين يك فرقه مذموم و قبيحي نيست بالأخره هر شهري يك طايفه‌اي دارد اهل هر شهري با شهر ديگر فرق دارند اينكه تفرق مذموم نيست يك وقت است تفرقي است براساس تفريق بيگانه نظير مسجد ضرار كه فرمود اينها ضراراً هستند ﴿إِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ[36] است ﴿تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ[37] است آن تفريق بين المؤمنين بله مذموم است اما اين تفرّقي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هست ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾ اين يك چيز مذمومي نيست اينجا هم ابواب متفرقه يعني ابواب متعدده خب وارد بشويد بعد هم گفتند به اينكه از ما كاري ساخته نيست ما يك وظيفه‌اي داريم غنا يعني كفايت وقتي انسان در يك امري بي‌نياز شد مي‌گويند خودكفا شد ما اغني يعني ما اكفي من كفايت كار خدا را به عهده ندارم كه فافي باشم بگويم حالا شما از چند در وارد بشويد نه از يك در مشكل حل بشود نه خير ما در اينكه مي‌گوييم حالا يا مسئله چشم است يا مسئله ايست بازرسي است هر علل و عواملي دارد ما بايد احتياطمان را بكنيم اگر شما يازده تا ناشناس يكجا وارد بشويد ممكن است در ايست بازرسي يا علل و عوامل ديگر مورد زحمت قرار بگيريد اين كار را نكنيد از چند در وارد بشويد اما حالا حوادث غير مترقبه در راه است يا نه ما چه مي‌دانيم ﴿مَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ جريان توكل مطرح است بعد مي‌فرمايد به اينكه ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ﴾ از همان راهي كه پدر بزرگوار امر كرده است يعني ابواب متفرقه وارد مي‌شوند و از ابواب متفرقه هم همان پيش‌بيني كه وجود مبارك يعقوب مي‌كرد كه اين كار من شما را به حد خودكفايي نمي‌رساند كه ديگر از هر حادثه غير مترقبه‌اي در امان باشيد اين‌طور نيست ﴿مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ﴾ اين كار مشكل را حل نكرد براي اينكه تفرقه حاصل شد آن برادر كوچكشان يعني البته سي سال است تقريباً بنيامين نيامد و آن يكي هم برادر بزرگ گفت ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِ[38] و مانند آن.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.

[2] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 91.

[3] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.

[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 124.

[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 4.

[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 10.

[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.

[8] ـ مفاتيح الجنان، دعاي عديله.

[9] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 91.

[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.

[11] ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 91.

[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.

[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 16.

[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[15] ـ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 229.

[16] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 82.

[17] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 82.

[18] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 82.

[19] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 77.

[20] ـ بحارالانوار، ج 38، ص 126.

[21] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 79.

[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 8.

[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 75.

[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 75.

[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 77.

[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 76.

[28] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 39.

[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 7.

[30] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 39.

[31] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[32] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 39.

[33] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 24.

[34] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.

[35] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.

[36] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 107.

[37] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 107.

[38] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق