اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (۶۵) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (۶۶) وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (۶۷) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (۶۸)﴾
اين سؤال كه چرا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) مقداري گندم را رايگان به برادرانش داد چند بار پاسخ داده شد. خود يوسف(سلام الله عليه) احتمالاً در آن مقطع به نبوت رسيده است گرچه تا كنون صريحاً آيهاي بر نبوّت آن حضرت دلالت نداشت در آيات ديگر غير از اين سوره به رسالت او به نبوت او تصريح ميشود ولي طبق آن حديثي كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است حضرت در اين مقطع نبيّ بود و پيغمبر وليِّ اين امور و اموال است ميتواند تصرف بكند يك، از طرفي وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) پيغمبر زمان بود و اين اموال زير نظر پيغمبر زمان توزيع ميشود دو، ثالثاً بخشي از اموال مخصوص مستمندان است كه بايد تأمين بشوند و وجود مبارك يعقوب عائلهمند بود داراي فرزندان زياد بود خودش هم پير شده بود قحطي و گراني هم تهديد ميكرد اين چهار وجود مبارك يوسف ساليان متمادي در آن دستگاه خدمت كرده است [و] چيزي هم دريافت نكرده بود طبق اين آيات بعد ساليان متمادي هم به زندان رفت و منافع او و حقوق او عمداً تفريط شده بود او حقوق فراواني از بيت المال داراست بنابراين خودش هم كه الآن سمت سنگيني دارد حقوقي دارد شايد از حقوق خودش داده است لذا اين مطلب زير سؤال نميرود كه چرا به برادران خود اين مقدار كمك كرد با اينكه پدر و مانند آن واجبالنفقهٴ وجود مبارك يوسفاند البته برادران از وجوب نفقه خارجاند به هر تقدير وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) اين احسانها را روا داشت و آنها بعد از اينكه بارها را باز كردند متاع خود و كالاي خود را ديدند كه به آنها برگشت [داده] شده لذا خيلي خوشحال شدند به پدرشان عرض كردند ﴿مَا نَبْغِي﴾ يعني اين همان است كه ما طلب ميكنيم مشابه اين تعبير ﴿مَا نَبْغِي﴾ در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به اين صورت آمده است كه مربوط به قصهٴ حضرت يوسف نيست آيهٴ 64 سورهٴ «كهف» بعد از اينكه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) به همراهش گفته بود كه ماهي مثلاً آن وقت كه زنده شد چرا به من خبر نكردي؟ ﴿قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَي الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً ٭ قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ﴾[1] وجود مبارك موسيٰ هم فرمود اين همان بود كه ما ميخواستيم ما آدرسمان همان جايي بود كه ماهي وارد دريا ميشود همينجاست كه ما بايد خضر را جستجو ميكرديم اين ﴿مَا كُنَّا نَبْغِ﴾ همين است اين هم ما نبغي يعني اين همان بود كه ما ميخواستيم ميخواستيم به گندم برسيم امنيت باشد عزّت باشد طمأنينه باشد به سلامتي برگرديم همهٴ اينها شده است آنگاه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) در پاسخ اينها فرمود: من هرگز اين برادرتان بنيامين را به همراه شما اعزام نميكنم مگر اينكه شما يك تعهدي پيماني كه عامل طمأنينه باشد به من بدهيد و اين كلمهٴ لن در بحث ديروز اشاره شد كه براي نفيِ مؤكد است نه مؤبد كلمهٴ لن ﴿لَنْ أُرْسِلَهُ﴾ براي نفيِ مؤكد است نه موبد به دليل غايتي كه دارد به نامِ حَتّٰي چيزي كه مغياست حد دارد ابدي نيست پس نفيِ تأكيدي است نه تأبيدي احتمال اينكه اين حتي براي استثنا باشد اين تام نيست براي اينكه اگر به معناي استثنا باشد يعني به معني إلاّ باشد لازمهاش تكرار كلمه الا است در اين يك سطر ﴿قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ إلاّٰ أنْ تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللهِ لَتَأْتُنَّني بِه إِلاّٰ أَنْ يُحٰاطَ بِكُمْ﴾ اگر حتي به معناي إلاّ باشد ميشود آن الا را اظهار كرد آن وقت لازمهاش اين است كه كلمهٴ استثنا در اين آيه دو بار تكرار بشود «الا ان تاتون» ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ اين حتي به معناي خودش است به معني غايت است قهراً آن لن به معناي نفي تأكيد خواهد بود مشابهاش هم بعداً هم داريم در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ هشتاد هم همين است كه ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي﴾[2] كه اينها دوتا غايت برايش ذكر شده است جا براي استثنا هم نيست خب ﴿لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ اين ايتاي ميثاق يا يك امر كنايهاي است يا نه هنگام سوگند ياد كردن، يك چيزي را به طرفين ميدادند يا آن كسي كه سوگند ياد ميكرد ميداد كمربند خود كالايي از كالاهاي همراه خود را به آن ميداد كه علامت وثوق و طمأنينه باشد لذا كلمهٴ ايتا و اعطا در جريان مواثق مطرح است ﴿حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ چون آن قسم را به همراه دارد ﴿لَتَأْتُنَّنِي بِهِ﴾ جواب قسم ميشود البته اگر چنانچه حادثه طبيعي يا اجتماعي يا غير مترقب بالأخره پيش آمد شما مغلوب بوديد معذوريد.
پرسش ...
پاسخ: اشكالش اين است كه نظير ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ ميشود دوتا استثنا در يك سطر اين ديگر آن.
پرسش ...
پاسخ: باشد تكرار استثنا «الا ان توتون» ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ بله تكرار كه براي وحدت مستثنيٰ و مستثنيٰمنه اگر بود ديگر استثنا تكرار پذير نبود اصلاً اما اينجا چون مستثنيٰ و مستثنيٰ منه متعدد است غلط نيست ولي آن صبغهٴ فصاحت و بلاغت را ندارد «الا ان توتون» ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ اين تكرار استثناست.
پرسش ...
پاسخ: يعني اگر چنانچه نه خير تا نداديد من اين كار را نميكنم و نميفرستند تا اين كار را بكنيد حتي معناي خودش است اگر معناي خودش دشوار باشد ما بر استثنا حمل ميكنيم اما اگر معناي خودش درست است و روان هم هست ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[3] تا او اجازه ندهد من نميآيم چه لزومي دارد كه حتي را معني استثنا بگيريم اگر يك وقتي حتي معني غايت و امثال ذلك نبود مشكل ادبي داشت بله به معني استثنا ميشود اينجا كه مشكل ادبي ندارد معني خودش هم بشود روان تر هم هست اگر به معني استثنا باشد معنايش اين است كه «الا ان تؤتونِ به موثقا» ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ اگر مستثنيٰ و مستثنيٰ منه يكي بود كه ديگر تكرار استثنا معقول نبود الآن كه مستثنيٰ و مستثنيٰ منه است تكرار استثنا معقول است ولي فصيح و بليغ نيست به هر تقدير ﴿حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ بعد از اينكه برادرها پيمان را به حضرت يعقوب(سلام الله عليه) سپردند ﴿فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ﴾ آنگاه وجود مبارك فرمود خدا شاهد اين كار است ﴿اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ خدا در محضر خدا در مشهد خدا او وكيل اين كار ماست ولي اين كار ماست شاهد اين كار ماست اما بالأخره ما در اين كار به او توكل ميكنيم نه به ميثاق شما ما يك وظيفهاي داريم كه با كارهاي عادي با حقوق عادي با وسايل عادي حركت بكنيم اما يك اعتقادي هم داريم كه هيچ كدام از اينها مؤثر نيستند مؤثر واقعي خداي سبحان است بسياري از علل و عوامل پيش بيني نشده است كه از آنها به عنوان حوادث غير مترقَّبه ياد ميشود اينهايي هم كه پيش بيني شده است سبب تام نيستند بنابراين چاره جز توكل بر خداي سبحان نيست براي اينكه بسياري از علل و عوامل در راهاند ما خبر نداريم و اين اموري هم كه ما خبر داريم حدوثاً و بَقاءً در اختيار ما نيستند پس آنچه را كه ميدانيم تحت حيطهٴ قدرت ما نيست آنچه را هم كه نميدانيم نه تحت حيطهٴ علم ماست نه تحت حيطهٴ قدرت ما خوب چاره جز توكل نيست هم ﴿اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ هم اينكه شما و ما همهمان بايد به ذات اقدس الهي توكل بكنيم.
پرسش ...
پاسخ: بله هم اين را در بحث ديروز اشاره شد وجود مبارك يعقوب برابر ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ اين كارها پشت پرده يك اسراري است كه برادر بايد به برادر برسد و جمعاً يازده برادر و پدر و مادرشان باهم به مصر بروند كه آن جلال و شكوه پيش بيايد همهٴ اينها براساس نقشهٴ تأمين شده است از قبل است كه فرمود ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ بار اول ميثاق نگرفت اما بار دوم ميثاق گرفت و جريان عادي اين است قبلاً فرمود: ﴿هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ﴾[4] قبلاً شما گفتيد ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[5] برديد و نياورديد الآن هم ميگوييد ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ ممكن است ببريد و نياوريد مگر اينكه تعهدي بسپاريد سوگندي ياد كنيد ﴿وَاللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ را امضا بكنيد تا بنابراين جريان عادي من برادر شما را به شما بسپارم.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر يعني فرمود اگر معذور بوديد خب ما حرفي نداريم اگر معذور بوديد ما حرفي نداريم اما عمداً نبايد اين كار را انجام بدهيد و همهٴ شما هم مسئوليد.
مطلب ديگر اين است كه آنها در موقع سخن گفتنِ با يوسف(سلام الله عليه) يكگونه تعبير ميكردند در هنگام گرفتن برادر سخن گفتن با يعقوب(سلام الله عليه) طور ديگر تعبير ميكنند در موقع سخن گفتن با يوسف آيهٴ 61 اين است كه به حضرت يوسف گفتند ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾[6] ما مراوده ميكنيم رايزني ميكنيم با پدرش مشورت ميكنيم او را از پدر ميگيريم ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ نه اخانا اما وقتي كه آمدند با پدر سخن بگويند آن صبغهٴ عاطفي را ملحوظ داشتند به پدر گفتند ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا﴾[7] نه ابنك نگفتند پسرت را با ما بفرست گفتند برادر ما را با ما بفرست اينجا، كه جاي اظهار عاطفه است از او تعبير به أخ كردند آنجا كه ضرورتي براي اظهار عاطفه وجود نداشت تعبير كردند ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ خب اينها البته آن طوري كه با هم بودند با اين برادر ديگر به نام بنيامين نبودند حضور و غيابشان فرق ميكرد گاهي ميگفتند كه اين، پسر يعقوب است گاهي ميگفتند برادر ماست آنجايي كه خيلي رابطه، شفاف و روشن نبود ميگفتند اين پسرِ يعقوب است آنجايي كه ميخواستند اظهار عاطفه كنند ميگفتند برادر ماست لذا يكجا گفتند كه ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ يكجا گفتند كه ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا﴾ حالا در اين مقطع وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) كه از آنها پيمان گرفت
پرسش ...
پاسخ: نه فرق ميكند موطن، موطن فساد است آنجا كه ميخواستند با يوسف سخن بگويند ديگر حالا ﴿أَخَانَا﴾ آنجا هم خود يوسف هم گفته بود ﴿بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ﴾[8] نگفتند باخيكم آنها طرزي رفتار ميكردند گفتار داشتند كه معلوم ميشد اين برادر ابويني نيست امي هم نيست كه منشأ عاطفه باشد فقط ابي محض است نفاق نبود خب طبعاً برادري كه امي نباشد كه محور عاطفه است ابويني هم نباشد فقط ابي باشد آن گرايشي كه باهم دارند با او ندارند گذشته از اينكه اينها از اول با حضرت يوسف و برادرش مشكل داشتند كه با يكديگر ميگفتند كه ﴿لَيُوسُفُ﴾ آيهٴ هشت اين بود ﴿إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَي أَبِينَا مِنَّا﴾[9] اينها از همان اول وجود مبارك يوسف و برادرش براي آنها يك عويصهاي بود براي اينكه اينها محبوبتر بودند پيش وجود مبارك يعقوب براساس كمالاتي كه اينها داشتند خب وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) بعد از اينكه از اينها تعهد گرفت حالا اينها دارند اعزام ميشوند حالا آن منظر كه يازده فرزند رشيد خب اينها تقريباً الآن سي سالشان است ديگر حداقل و بالأخره از خاندانياند كه يوسف از آنها برخاست از يك جمال نسبي برخوردارند يك جلال و شكوهي دارند فرمود: ﴿يَابُنَيَّ﴾ اين تكرار ﴿قَالَ﴾ ظاهراً براي آن است كه موقف دو موقف بود اگر در يك جلسه بود در يك مشهد و موقف بود اين قال تكرار نميشد آنجا كه دارد ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ بعد اينها رفتند تصميم گيري كردند و آمدند تعهد دادند ﴿فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ اين قال براي آن تكرار شد در آيهٴ بعد ﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا﴾ تكرار اين قال براي اينكه موقفها دوتاست آن صحنهها دوتاست اينچنين نيست كه همانجا تصميم گرفتند بروند كه اينها تصميم ميگيرند كه در فلان روز حركت كنند در فلان روز در فلان ساعت مشخصاند آمدند با پدر خداحافظي كنند در چنين محضر كه فاصلهٴ قابل توجهي با آن موقف اول داشته است حضرت فرمود ﴿يَا بَنِيَّ﴾ كه اين قال به اين مناسبت تكرار شده ﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ﴾ اين وحدت در مقابل كثرت است نه وحدت در مقابل تفرقه اين ابواب متفرقه يعني ابواب كثير نه اينكه باهم از هم جدا باشيد خبر هم نداشته باشيد سخن از تفرقه و تشتّت و پراكندگي نيست سخن از كثرت در مقابل وحدت است نه تفرقه در مقابل اتحاد به قرينهٴ اين واحد منظور از آن متفرقه يعني متعدده نه منظور از اين متفرقه يعني مختلفه يا متشتته كه از هم با خبر نباشيد كثير باشيد ولي اتحادتان محفوظ است و بالأخره اين برادرتان به نام بنيامين چون اولين بار است دارد ميآيد او را هم نبايد تنها بگذاريد هر دري كه او وارد بشود بالأخره يك كسي هم بايد همراهش باشد شما هر كدامتان از يكي دوتا سهتايتان از يك در وارد بشويد هر دري هم كه بنيامين وارد ميشود بعضي از شماها او را همراهي كنيد غرض آن است كه اين متفرقه به معني متشتته و پراكنده و بي خبر از هم نيست متفرّقه يعني متعدده يك وقت است وحدت يك وقت است تفرّق در مقابل اتحاد است يك وقتي تفرق در مقابل وحدت است تفرق در مقابل اتحاد همان تشتت و پراكندگي و اختلاف و بيخبر بودن از هم و مانند آن كه محمود و ممدوح نيست اما تفرق به معني تعدد در قبال وحدت اين محمود است مذموم نيست شما از يك در وارد نشويد از چند در وارد بشويد اما از هم با خبر باشيد مرتبط باشيد قرار هم بگذاريد چه زماني وارد بشويد چه زماني خارج بشويد و مانند آن ﴿لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ﴾ سرّش اين است كه ايست بازرسي در دم در است قبلاً برج و بارو براي شهرها مخصوصاً شهرهاي بزرگ بود كه در معرض خطر بود حالا كه وسيله هوايي و امثال ذلك مطرح است برج و بارو معنا ندارد يعني وجهي ندارد كه آن وقت هر شهري مخصوصاً شهري كه در معرض خطر بود شهرهاي مهمّ برج و بارو داشتند در دروازهٴ ورودي ايست بازرسي بود شناسايي ميكردند چه كسي ميآيد چه كسي ميرود بار اول همانطوري كه جناب زمخشري در كشاف دارد در بحث ديروز هم به آن اشاره شد بار اول كاروانها به طور عادي رفت و آمد ميكردند نه اينها توقع داشتند كه ديدار خصوصي با عزيز مصر نصيبشان ميشود نه ديگران ميفهميدند كه اينها بالأخره با عزيز مصر ملاقات خصوصي دارند اما وقتي كه اينها باهم رفتند با عزيز مصر ملاقات خصوصي داشتند و گفتگويي هم شده است و اين به دولتمردان و به افرادي كه مسئول تأمين و برقراري امنيت مصر بودند منتشر شد خب سؤال برانگيز است كه اينها چه كساني هستند ما اينها را بايد كنترل كنيم لذا فرمود در آنجايي كه ايستِ بازرسي است يعني در از يك در وارد نشويد اما وقتي كه از ايست بازرسي گذشتيد به خيابان رسيد خب باهم برويد نفرمود در خيابانها و كوچهها هم باهم نرويد فرمود هنگام ورودِ در از يك در وارد نشويد براي اينكه آنجا جاي احساس خطر بكنيم وگرنه در خيابانها ميخواهيد راه برويد خب شهر پهناور مصر خب شما اين همه جمعيت هستند شما هم داريد با هم حركت ميكنيد آنجا مشكلي نيست ولي آنجا كه تفتيش ميكنند تفحص ميكنند به اصطلاح ايست بازرسي است آنجا باهم نرويد سفارش حضرت يعقوب براي خيابانهاي مصر نبود براي همان آن در ورودي بود.
پرسش ...
پاسخ: چرا چشم زخم هم اگر گفتند چشم زخم وجهي دارد منتها حالا مرحوم بوعلي در همان بخشهاي اسرار آيات ثابت كرده است آيا چشم، خَير آن قدرت روح است البته بعضي از روحها كه قَوِيّاند با يك نگاه بركت ميدهند بعضي از روحها كه خبيث و شرور و شريراند با يك نگاه آفَت ميدهند هم نَفْس خيلي قويتر از هر بمبي است چه اينكه نفس خيلي قويتر از هر شمس و قمر است اينچنين نيست كه حالا يك كار با يك كار فيزيكي آنها بي اثر نيست يك نگاه كسي را از پا دربياورد اين طور نيست آنكه مرحوم بوعلي از قدرت روح سخن گفت بعد فرمود «و لَعَلَّ تَكُونٰ عِصٰابَةُ الْعَيْنِ مِنْ هٰذَا القبيل» فرمود: شايد چشم زخم از همين باب باشد بالأخره روح خيلي اثر دارد اگر روح در طرف خير، قدم بردارد ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾[10] ميشود ﴿تُحْيِي الْمَوْتَي﴾[11] ميشود ﴿تُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ﴾[12] ميشود و مانند آن در طرف شرّ قدم بردارد خبيث ميشود اين «تميت الاحيا» ميشود «تمرض الاصحا» ميشود و مانند آن فرمود «و لَعَلَّ عصٰابَة الْعَيْنِ مِنْ هَذَا القبيل» اين راه فلسفياش باز است اما حالا نبايد اين را به دست عوام داد و عوامي كرد و همچنين در روايات هم هست كه اگر كسي دربارهٴ خودش يا درباره ديگري چشم او يا چشم ديگران احتمال چنين آثار تلخي دارد چند بار بگويد «ما شاء الله لا قوة الا بالله»[13] يا «لا حول و لا قوة الا بالله»[14] دستور هم هست به هر تقدير اما اين يك راه فني است ضرورتي ندارد كه انسان بر اصابةالعين حمل كند اما دليلي هم بر بطلان او نيست اين كه بالأخره نفرمود در خيابانها از هم جدا بشويد در كوچهها از هم جدا بشويد عندالعزيز از هم جدا بشويد يا جاي ديگر رفتيد باهم نرويد اين پيداست آنجا كه بالأخره در معرض خطر است در معرض تهمت است در معرض بازرسي است در معرض توقيف است آنجا با هم نباشيد براي اينكه شما ناشناسيد خب يازده جوان رشيد ناشناس مسئله برانگيز است ديگر خب باهم نرويد اما شهر پهناور مصر كه جمعيت، زياد است شما در اين جمعيت گم هستيد خب بله باهم در خيابانها راه برويد عيب ندارد.
پرسش ... پاسخ: در اينجا متشتت نيست يعني پراكنده نيست كه بي خبر باشيد.
پرسش ... پاسخ: نه حالا آنجا كه متفرق به معني متعدد است ديگر.
پرسش ...
پاسخ: آن بحث ديگر است چه راجع به اين موضوع دارد آنجا پراكنده است آنجا هم به معناي كثير است آنجا هم در برابر واحد است بتهاي فراوان نه بتهايي كه باهم درگيرند آنجا هم سخن در اين نيست كه آنها باهم اختلاف دارند كه سخن در كثرت در مقابل وحدت است در برابر توحيد تكثيرِ آلهه مذموم است آنجا هم صبغهٴ تكثير دارد نه صبغهٴ اختلاف و تشتّت ولي بالأخره فاصله خيلي است بحث هم خيلي است خب ﴿وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ﴾ بعد فرمود: اينها يك وسايلي است كه ما موظفيم آنچه را كه ما نميدانيم چندين برابر آن چيزي است كه ما ميدانيم يك، آنچه را ما نميتوانيم چندين برابر آن مقداري است كه ما ميتوانيم دو، خب چاره جز توكل نيست اين طور نيست كه حالا تمام علل و عوامل همين باشد كه شما باهم در ايست بازرسي حضور پيدا نكنيد اينقدر حوادثي پشت پرده است كه قابل پيش بيني نيست اينچنين نيست كه حالا اين توصيهٴ من راهگشا باشد تمام خطرها را برطرف بكند يك خطرهاي احتمالي كه احياناً در ايست بازرسي هست اگر شما بي هم برويد نه باهم آن خطرها تهديدتان نميكند اما حالا يك دسيسههايي در كار هست فتنههايي در پيش هست آزمونهايي در راه است اينها قابل پيش بيني نيست.
پرسش ...
پاسخ: بله در آن آيهٴ ﴿وَإِن يَكَادُ﴾[15] هم بعضي از شأن نزولهايش هم همين است ديگر غرض اين است كه دليلي بر بطلان اين چشم زخم نيست بلكه روايات تأييد ميكند في الجمله نه بالجمله بحثهاي عقلي تأييد مي كند فيالجمله نه بالجمله مثل بوعلي خب آن حكيمي كه طبيب است و حكيم است بالصراحة امضا كرده است «و لعل اصابة العين من هذا القبيل» خب اما حالا ما ضرورتي در كار نداريم بگوييم الا و لابد اين است اين هم ميتواند باشد اما راه فنياش باز است ديگر از اينكه نفرمود در خيابانها يازده تا باهم نرويد خب يازده تا برادر در خيابان اگر بروند همين مسئله است ديگر در كوچهها باهم نرويد در خيابانها باهم نرويد پيش عزيز باهم نرويد اينها را نفرمود فرمود آنجايي كه بالأخره معرض خطر است باهم نرويد ديگر براي اينكه تا شما را در شهر غربت و دور دست بگيرند و بازرسي بكنند و بعد بفهمند بي گناهيد مدتها طول ميكشد سال قحطي هم هست و راهزني هم كه زياد است ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ اين نكره در سياق نفي است فرمود ما يك وظيفهاي داريم وظيفه ما اين است كه در جايي كه احساس خطر ميكنيم خودمان را از خطر حفظ بكنيم اما تمام علل و عوامل اين نيست حوادث غير مترَّقبه براي ما مشهود نيست من با اين توصيه چيزي را از شما بي نياز نميكنم اين در جريان لا تُغْني لا يُغْني مانند آن در تعبير قرآن كريم كم نيست فرمود: فرشتگان كاري از پيش نميبرند ﴿لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ﴾[16] و مانند آن مدبّر همه كارها خداي سبحان است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[17] ﴿مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[18] اينها مدبِّراتِ امرند به اذن خداي سبحان اگر انسانها كاملاند اگر فرشتهها هستند اگر معصوميناند همه در عالم جزء مدبرات امرند بإذن الله جنود الهياند بإذن الله و حوادث پيش بيني نشده خيلي از حوادث پيش بيني شده است پس بنابراين ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ و چند مطلب است يكي اينكه مجهولات ما زياد است چيزهايي كه مورد عجز است زياد است يك، دوم اينكه ميدانيم نزد چه كسي است كليد همهٴ اينها به دست خداست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ آنكه مجهولِ ماست معلوم خداي سبحان است مورد عجز ماست آنكه مورد قدرت خداي سبحان است اينكه گفته شد ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ در بحث ديروز هم اشاره شد اگر ذات اقدس الهي يك وصف كمالي را به غير خدا نسبت داد در جاي ديگر او را منحصراً براي خدا ميداند تا معلوم بشود به اينكه ديگران مُجريِ دستور اويند عزّت از اين قبيل است قوّت از اين قبيل است خير از اين قبيل است رزق از اين قبيل است او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[19] است او ارحمالراحمين است او خيرالحافِظين ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[20] است ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[21] است اما همهٴ اينها در آيات ديگر منحصراً براي خداي سبحان ثابت شده است ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾[22] ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[23] گرچه اوخيرالحاكمين خيرالفاصلين و مانند آن است اما ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ آن توسعه و اين تضييق توحيدي نشان ميدهد كه ديگران هرچه دارند به اذن او دارند و به عطاي او دارند و در سايهٴ امر او كار ميكنند وجود مبارك يعقوب اگر فرمود ديگران حافظاند ولي خدا خيرالحافظين است و يا ديگران راحماند خداي سبحان ارحمالراحمين است در اين بخش كه حكم بالقولالمطلق براي خداست اين هم از بيانات توحيدي حضرت يعقوب(سلام الله عليه) است كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ چه اينكه اگر وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾[24] اين برابر جملهٴ توحيدي آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ «هود» كه قبلاً بحث شد تأمين ميشود در آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است كه ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ﴾[25] حتي آنها كه گفتند حفيظٌ عليم خود يوسف تحت حفظ حفيظ مطلق است حفظ او هم تحت حفظ حفيظ مطلق است بالأخره حفظ او يك امر وجودي است ديگر هر چيزي كه صبغهٴ هستي دارد تحت حفاظت حفيظ مطلق است حكم هم اينچنين است لذا وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ و هر انسان متمكني هم بايد بر او توكل كند.
پرسش ...
پاسخ: خب خيلي فرق است ديگر حالا انشاء الله به تدريج در تك تك اينها كه كجا تفويض است كجا توكل است بازگو خواهد شد حالا الآن كه در بحث توكليم معناي توكل روشن بشود تا برسيم به رضا تا برسيم به تفويض و تسليم و مانند آن در جريان توكل اين است كه انسان خواستهاي دارد و بررسي ميكند ميبيند كه علم محيط به جميع علل و عوامل در اختيار او نيست. قدرت محيط به جميع اسباب و شرايط در اختيار او نيست. ناچار است وكيل بگيرد پس خواستهاي دارد و ميخواهد به خواسته برسد علمش محدود است قدرتش محدود است كسي را وكيل ميگيرد كه علمش نامتناهي قدرتش هم نامتناهي. حالا اگر كسي خواستهاي نداشت «گفت پسندم آنچه را جانان پسندد» اين يك مقداري از توكل بالاتر آمده به مقام رضا رسيده هنوز خيلي راه دارد تا مقام تسليم و تفويض و اينها بار يابد ما از نظر شرايط عادي چاره جز توكل نداريم اين مقداري هم كه ميدانيم و ميتوانيم اينها را هم انجام داديم فعلاً از نظر علم مورد آگاهي ماست از نظر قدرت مورد توانايي ماست اما آيا اين علم ما به نسيان تبديل ميشود يا نه؟ اين قدرت ما به عجز تبديل ميشود يا نه؟ هر لحظه در معرضِ خطريم چه كسي است كه ميتواند جلوي نسيانش را بگيرد چه كسي است كه ميتواند جلوي عجز را بگيرد عجز و نسيان در راهاند بنابراين همين مقداري هم كه ما ميتوانيم و ميدانيم حدوثاً احراز كردهايم بقائاً خبر نداريم چاره جز توكل نيست معنايش اين نيست كه يك مقدار را ما خودمان انجام ميدهيم بقيه را با توكل انجام ميدهيم معناي «اعقل و توكل»[26] با توكل زانوي شتر را عقال كن «اعقل و توكل» مرز بندي نيست كه بخشي كار انسان است بخشي را به توكل ميسپارد خير جميع امور با توكل حلّ است حتي آن مقداري هم كه عقال شتر هست اينچنين است لذا گفتند با توكل زانوي اشتر ببند نه زانوي اشتر ببند وقتي كه رفتي بقيه را با توكل حلّ كن بلكه با توكل زانوي اشتر را ببند يعني همين را هم كه داري انجام ميدهي كه مقدور و معلوم شماست «متوكلا علي الله» انجام بده خب شايد كسي بيايد اين عقال را باز كند و ببرد بنابراين اينچنين نيست كه مرز بندي باشد انسان يك طرف قدرت خداي سبحان يك طرف بگوييم بخشي را انسان ميداند و ميتواند بقيه را توكل بكند خير جميع شئون «متوكلا علي الله» است آن بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[27] سند اين گونه از مطالب زير مجموعه است خب اگر حيات و ممات صلات و نسك همه لله است حيات لله است ممات لله است چه چيزي براي خود آدم ميماند كه انسان بگويد كه اين بخشش براي من بقيه را توكل ميكنم بلكه در همين بخشي كه معلوم و مقدور من است در همين بخش هم «متوكل علي الله» لذا فرمود وجود مبارك يعقوب اين را گفته و عملاً هم ثابت شده كه اين طور دستور و توصيه كاري از پيش نبرد اينها متفرقاً وارد مصر شدهاند اما در خيابانها كه باهم بودند در كوي و برزن كه باهم بودند در هنگام دريافت كنار انبار هم باهم بودند در هنگام ديدار با يوسف هم كه كنار هم بودند و همانجا مشكل پيش آمد البته همه اينها آزمون الهي بود ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم﴾ ايشان جاي معيني آدرس نداده كه از آن در برويد ﴿مِنْ حَيْثُ﴾ يعني از آن مكاني كه دستور داده شد يعني متعدداً متكثراً نه مجتمعاً فرمود: مجتمعاً نرويد متكثراً برويد ولو حالا يا يك در هست با فاصله ميرويد براي اينكه آن طور نشود چون اگر يك در باشد با فاصله برويد زماناً از يكديگر دوريد اما اگر چند در باشد در يك زمان وارد شهر مصر ميشويد ﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ اين امر و توصيهٴ وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) مشكلي براي اينها حل نكرد جمعشان به تفرق مبتلا شده بعضيها بازداشت شدند با بنيامين رفتند بي بنيامين آمدند آن برادر بزرگ هم گفت من تا تكليف روشن نشود من نميآيم بنيامين را از يك سو از دست دادند آن برادر بزرگ را هم از يك جهت از آنها فعلاً موقتاً از آنها جدا شده اينها با نگراني آمدند لذا فرمود: ﴿مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ و اين كار هم يك حاجتي بود در نفس يعقوب كه يعقوب(سلام الله عليه) اين راهنمايي را ميخواست بكند كرد كه جايي كه احساس خطر ميكنيد كه ايست بازرسي است باهم نرويد همين نگراني هم برطرف شد ديگر نگران توصيه نبود او بايد راهنمايي ميكرد راهنمايي كرده اما آن حوادث غير مترقب كه در اختيار كسي نيست خبر هم نميكند آن مقداري كه انسان به حسب عادي ميفهمد انجام ميدهد ديگر نگراني نيست در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد انبيا و اوليا(عليهم السلام) بنايشان بر اين نيست كه با آن علم ملكوتي عمل بكنند با علم ملكوتي عمل كردن كه ديگر براي ما اسوه نميشوند اينها با همين علم عادي عمل ميكنند كه ما هم برابر اين علم عادي به اينها اقتدا كنيم وگرنه اينها هر جا بدانند خطر هست خودشان را نجات بدهند خب اين ديگر امتحان الهي در كار نيست اين صبر و بردباري در كار نيست ﴿مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا﴾ وجود مبارك يعقوب با اين توصيه آن حاجت را برآورده كرده از اين جهت ديگر نگران نيست.
پرسش ...
پاسخ: بله اما زمينه اجتماع بعدي و ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[28] و امثال ذلك بود در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه ما در هر پاراگراف تاريخي بايد نتيجه را ببينيم نه بين راه را و هيچ ممكن نيست در عالم يك صحنه تاريخي بيايد كه صدر و ساقهاش به حق ختم نشود اينچنين نيست كه حوادث عالم گاهي برابر حق است گاهي برابر باطل اينچنين نيست منتها در جنگ و گريزها هنوز قصه تمام نشده در هر پاراگراف تاريخي حق پيروز است در هر داستاني حق فاتح است اينجا هم همينطور است حالا بعد معلوم شد كه اين تفرقه زمينه آن وحدت بود ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ بود و مانند آن خيليها هم آزموده شدند [و] امتحان شدند ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ كهف، آيات 63 ـ 64.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 64.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 63.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 61.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 63.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 59.
[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 260.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[13] ـ بحارالانوار، ج 60، ص 14.
[14] ـ بحارالانوار، ج 60، ص 26.
[15] ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 51.
[16] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 26.
[17] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[18] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[19] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 11.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[21] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[22] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.
[23] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[25] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 57.
[26] ـ عوالي اللآلي، ج 1، ص 75.
[27] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.
[28] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.