اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ المُنْزِلِينَ (۵۹) فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلاَ تَقْرَبُونِ (۶۰) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (۶۱) وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَي أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (۶۲) فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (۶۳) قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ (۶٤) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (۶۵) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (۶۶) وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ (۶۷)﴾
آنچه كه از خود يوسف(سلام الله عليه) برميآمد اين است كه وجود مباركش مظهر بسياري از اسماي حسناي الهي است هم حفيظ عليم كه دو اسم از اسماي حسناي خداست بر خودش منطبق كرده گفت ﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ﴾[1] هم خَيرُالمُنزِلين كه از اسماي حسناي خداست بر خودش منطبق كرده گفت ﴿أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ چنين انسان كامل و معصومي مظهر اسماي ديگر خدا ميتواند باشد خداي سبحان، رحيم هست و غضب هم دارد اما رحمت او بر غضب او سبقت دارد لذا وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در اينجا آن تطميعاش آن تحبيباش به مراتب بيش از تهديد بود تهديدش در دو قسمت است كه فرمود ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ يكي هم ﴿لاَ تَقْرَبُونِ﴾ به دو امر تهديد فرمود اما به چندين امر از سابق و لاحق تحبيب كرد دعوت به شوق كرد تطميع كرد يكي هم ﴿أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ بودن يكي ﴿أُوفِي الْكَيْلَ﴾ بودن يكي هم ردّ بضاعت به آنها همهٴ اينها نشانه سبقت رحمت بر غضب و عنايت آن وجود مبارك نسبت به تهديدي كه در ذيل مطرح شد.
مطلب ديگر براي اينكه سهم هر كدام جداگانه بشود اين كلمه ﴿جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ اين ضمير تكرار شده يعني تك تك اينها را جهاز اينها بار اينها رحل اينها را جداگانه به آنها داد و ظاهراً بضاعت و پول هر كدام را هم در رحل مخصوص همان شخص گذاشت ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ بعد هم فرمود ﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ﴾ نه في رحلهم لذا برخيها گفتند همان فتياني كه در قرآن هست بخوانيد اولاست از فتيهاي كه بعضيها قرائت كردند اين فتيه جمع قليل است و آن جمع كثير اين جمع قلّه است آن جمع كثرت از آن جهت كه خواستند خيليها متوجه نشوند كه پول برگشت با جمع قلّه سازگارتر است كه بفرمايد «لفتينه اجعلوا بضاعتهم في رحالهم» امّا بالأخره اينها ده نفر بودند ده تا بار بود ده تا كيسه بود ده تا رحل بود ده تا بضاعت بود مناسب جمع آن است كه هر كيسهاي را يك كسي به عهده بگيرد هر رحلي را يك فتا و غلامي به عهده بگيرد لذا اينجا گفتند فتيان اولي است به هر تقدير فرمود: وقتي كه بارها را بستند اينها دارند ميروند يك ديدار خصوصيِ مجددي وجود مبارك يوسف با اينها داشت قبل از آن ديدار خصوصي كه صحنه معارفه بود وقتي كه خواستند بروند ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ﴾ فرمود: آن برادر پدريتان را بايد بياوريد براي اينكه شما ده نفريد گفتيد ما يك برادري هم داريم كه پدر ما با او مأنوس است و محزون است و عامل انسش هم همين برادر است و اينها خب لابد اين يك خصوصيتي دارد كه شما آمديد او در بين شما نيست و اينها خب يكي از شماها اگر جاي او ميمانديد او همراه شما ميآمد محذوري نداشت معلوم ميشود يك خصيصهاي در اوست كه در شما نيست او آدم خردسال نيست كه پدر نسبت به او هراسناك باشد الآن لابدّ سي سالش است ديگر يا بيشتر ولي يك كسي كه الآن ميانسال است و سي سال يا بيش از سي سال از او گذشته خردسال نيست اگر يكي از شماها نزد پدر ميمانديد و او همراه شما ميآمد چه ميشد شما اصرار داريد كه پدر با او مأنوس است و اينها معلوم است كه يك خصيصهاي در او هست كه در شما نيست لذا فرمود: البته اين ظاهر قضيه است باطن، خواست برادر خود را ببيند ديگر ﴿قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ و اگر او را نياوريد بار ديگر سهميه نداريد چون هر كس يك بار سهميه دارد اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ براي آن است كه اينطور نبود كه آنها مرتب هر سال بتوانند بيايند حق مسلم آنها بود كه بيايند سهميه بگيرند وگرنه ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ نبود كسي كه به فاصله هشتاد فرسخ چهل روز رفت و آمد را تحمل ميكند براي اينكه يك قدري گندم بگيرد معلوم ميشود كه مرتب به اينها نميدهند هر وقت بيايند به اينها بدهند نيست هر كسي يك سهميهاي دارد اينكه فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ براي آن است كه آنها اميد رجوع نبود وظيفهٴ رجوع نداشتند كه مرتب بيايند اگر اين احسان را ببيند البته ميآيند لذا فرمود: ﴿فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ اين ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ يعني اصلاً كيلي ما به شما نميدهيم چه اينكه ظاهر همين است يا نه سهميهٴ او را ديگر به شما نميدهيم اگر سهم اين بار سهميه را ما به شما داديم بار ديگر سهميه او را ما به شما نميدهيم ولي ظاهرش اين است كه اصل كيل به شما داده نميشود ﴿وَلاَ تَقْرَبُونِ﴾ هم يعني ديگر به ملاقات خصوصي و ديدار خصوصي با ما داشته باشيد و ما بشويم ﴿خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ﴾ و اينها ديگرنيست ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ اين كار آساني نيست ما بايد رايزني بكنيم مراوده بكنيم پدرش را راضي بكنيم تا موافقت بكند كه به همراه ما بيايد ولي اين كار را خواهيم كرد.
پرسش ...
پاسخ: خب بله آنها واجبالنفقهٴ حضرت يوسف بودند خيليهايشان و حقوقي است باز بيشتري هم نسبت به كارگزاران ديگر دارد و سهمي هم براي محرومان مشخص شده است و بالأخره با پيغمبر زمان در ارتباط است خودش در آن مقطع يا پيغمبر است و تابع حضرت يعقوب خب اينها را همه را باذن الله دارند انجام ميدهند خب هم يك پيغمبري بيتش مرجع مراجعات فقرا و ديگران است و نيازمند است خب بايد از بيت المال تأمين بشود اين حق مسلم آنهاست ديگر خب فرمود: ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ﴾ اين سين براي تأكيد است اين ﴿إِنَّا لَفَاعِلُونَ﴾ يا ناظر به آن است كه ما يك مراوده و رايزني و مشورت را حتماً انجام ميدهيم يا نه در آوردن برادر سعي و تلاشمان را ميكنيم در چنين حال ﴿وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ﴾ كه ﴿لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ كه اشاره شده است كه پول هر كسي را در رحل همان كسي بگذاريد وقتي اين شترها را بار ميكنند در بار آنها بگذاريد طوري مخفيانه بگذاريد كه كسي نفهمد اينها وقتي رفتند شناسايي كنند شايد برگردند همين كرم و احسان ما را ببينند و برگردند. برگردند يعني با برادر برگردند چون اگر بدون برادر برگردند سودي ندارد ما گفتيم به اينها كه ديگر ﴿فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي﴾ وقتي برميگردند يعني حتماً با برادر برميگردند ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ يعني يرجعون مَعَ أَخيهم نه تنها خودشان برگردند چون اگر خودشان برگردند بدون برادر سهميهاي ندارند.
پرسش ...
پاسخ: نه حق مسلم نداشتند اگر ميآمدند يكبار آمدند حق مسلمشان بود به آنها دادند ديگر ﴿فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَي أَبِيهِمْ﴾ وقتي كه برگشتند به سرزمين فلسطين و به حضور يعقوب(سلام الله عليه) رسيدند عرض كردند ﴿مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ اين ﴿مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ﴾ يا يعني سهميهٴ برادر ما را به ما ندادند يا نه اصل كيل را به ما ندادند كما هو الظاهر ديگر به ما گفتند ما بعداً به شما سهميه نميدهيم مگر اينكه برادر ما را همراه ما اعزام بكني ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ﴾ كه اين نشان ميدهد اگر برادر ما را همراه ما بفرستي ما اكتيال ميكنيم سهميه ميگيريم وگرنه به ما نميدهند ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ اين ﴿وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ را هم قبلاً هم گفته بودند در جريان خود يوسف(سلام الله عليه) آنجا هم همين حرف را زدند آيهٴ دوازده همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين بود كه ﴿أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ همين جملهٴ اسميه همين تأكيد همهٴ اين حرفها را آن وقت هم گفته بودند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) وقتي كه شنيد ﴿فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ فرمود: خب شما يك بار همين حرفها را دربارهٴ برادرش زديد ديگر ﴿قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَي أَخِيهِ مِن قَبْلُ﴾ شما با همين جملهٴ ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ برادر او را از من گرفتيد الآن هم من اين را چيزي هم به شما بدهم خب با چه اطميناني بدهم شما نگوييد ﴿إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾ حافظ حقيقي خداي سبحان است ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً﴾ يعني او خيرُ الحافِظين است ﴿وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ يعني حافظين در عالم زيادند او خير الحافظين است راحمين در عالم زيادند او ارحمُ الراحمين است آن راحمين فراوان يا آن حافظين فراوان بالتبع هستند و وجود ذات اقدس الهي بالأصالة يا بالعرض هستند ذات اقدس الهي بالذات يا بالمجاز هستند ذات اقدس الهي بالحقيقة اين سه مشرب است كه بالأخره اين خيرُ الرّٰازقين خيرُ الرّٰاحمين اينها امثال ذلك مطرح است خدا خير الرازقين است خير الحافظين است خيرُ الحاكمين است با اينكه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ در غالب مواردي كه اين گونه از اسما و اوصاف به غير خدا اسناد داده شد و خدا خير اينها بود أرحم اينها بود أحسن اينها بود بر اساس توحيد افعالي در بخشهاي ديگر منحصراً به خدا اسناد داده شد يعني اگر گفته شد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[2] خالق در عالم زياد است ولي خداي سبحان احسن است در اينكه انبيا به اذن خدا خالقاند اوليا به اذن خدا خالقاند معصومين در جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) فرمود ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[3] اينها خالقهايي هستند باذن ذات اقدس الهي پس خالق، انبيا و اوليا هستند به اذن خدا و خدا احسنالخالقين است لكن در بخشهاي ديگر اين را منحصر به خدا كرده فرمود ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[4] پس آنچه را هم كه ديگران خلق كردند مَجاريِ آفرينش خداي سبحاناند نه اينكه خدا هم خالق است آنها هم خالقاند منتها خدا برتر. اينها مَجاريِ خالقيّت ذاتِ اقدس الهي هستند نظير عزتي كه فرمود ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[5] بعد فرمود ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[6] قوّه هم همينطور است كه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[7] ﴿ي يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ﴾[8] در خيلي از موارد قوه به غير خدا اسناد داده شد بعد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» خوانديم كه به ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[9] معمولاً قرآن كريم وصف كمالي را كه به غير خدا اسناد ميدهد در بخش ديگر همان وصف را بالاصالة منحصر در خدا ميكند خلقت اينچنين است حفظ اينچنين است حكم اينچنين است رحم اينچنين است و مانند آن خب اگر ﴿رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾[10] ديگر دليل ندارد كه در كنار رحمت نامنتها يك رحمت ديگر فرض بشود در برابر رحمت غير متناهي رحمت ديگر فرضي ندارد خب اينكه فرمود ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً﴾ ديگران اگر حافظ هستند به اذن الهي است به ظهور حفظ خداست و مانند آن ﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ﴾ هر كدام از اين برادران ده گانه رفتند بار خودشان را باز كردند بازگشايي كردند آن رحل را گشودند ﴿وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾ ديدند پولهاي گندمي كه بردند عوض گندم حالا هر چه بردند عين همان برگشت به اينها اگر در همان مصر پولها را بايد به اينها برميگرداند اين شائبهٴ صدقه و رايگان و اينها بود آن با حميّت و غيرت و مردانگي اين بيت شريف هم سازگار نبود لذا محترمانه اين كالا را در رحلهاي اينها گذاشته كه اينها وقتي كه اين هفتاد، هشتاد فرسخ را طي كردند آمدند منزل ببينند اگر همانجا پول را به اينها برميگرداندند شايد نظير ديگران كه صدقه ميگرفتند اينها هم خيال ميكردند صدقه است چون يك عده را وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) رايگان ميداد براي اينكه محروماني كه قدرت خريد نداشتند كه حضرت از آنها چيزي نميگرفت براي اينكه اين توهم و امثال اينها پيش نيايد ﴿اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ﴾ شد اينجا هم وقتي ﴿وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ﴾ بعد به پدرشان حضرت يعقوب(سلام الله عليه) عرض كردند ﴿يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي﴾ ديگر ما از اينها چه چيزي ميخواهيم در سورهٴ مباركهٴ «كهف» و اينها هست كه ﴿مَا كُنَّا نَبْغِ﴾[11] اين همان بود كه ما ميخواستيم ألبته مربوط به قصه يوسف(سلام الله عليه) نيست آنجا بدون يا ذكر شده است اينجا هم با يا ﴿مَا نَبْغِي﴾ يعني اين همان بود كه ما ميخواستيم يا ديگر چه ميخواهيم اگر چنانچه اين ما نافيه باشد يا استفهام انكاري باشد براي اينكه ﴿هَذهِ بِضَاعَتُنَا﴾ آنجا كه بوديم با ﴿خيرالمنزلين﴾ روبهرو بوديم اينجا هم كه برگشتيم ﴿هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا﴾ است و مانند آن ما با اين سرمايه با اين پول قدرت خريد داريم دوباره برميگرديم ﴿نَميرُ أَهْلَنَا﴾ براي اهلمان ميره ميآوريم برادرمان را هم حفظ ميكنيم كيل بيشتري هم ميگيريم براي اينكه هم اصل كيل محفوظ است براي اينكه با برادر رفتيم هم كيل زايد ميگيريم براي اينكه سهميه او را هم به ما ميدهند ديگر ﴿نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ﴾ يك بارِ شتر، به ما ا ضافه ميدهند براي اينكه يك نفر اضافه برديم و اين كيلِ يسير است اين مقداري كه ما داريم يا نه اين مقداري كه به ما ميدهند در برابر كرم آن خيرالمُنزِليني كه نه تنها ﴿خَيْرُ الْمُنزِلِينَ﴾ بود نه تنها ﴿أُوفِي الْكَيْلَ﴾ بود بلكه كالاي ما را هم به ما برگرداند اين گونه از بذل و بخششها نسبت به او يسير است بالأخره انجام ميدهد مشكل ما حل ميشود وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: با لنِ تأكيد نه تحبيب لن براي نفي تأكيد است نه تحبيب ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي﴾ چيزي كه مغيّاست معلوم ميشود براي ابديت نيست اگر ابدي بود غايت نداشت ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[12] ﴿لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً﴾ چون مغيّا به حتي است معلوم ميشود كه ابدي نيست براي نفيِ مؤكَّد است نه محبّت ﴿قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً﴾ يعني توتوني كه نونش اگر آن نونِ فعل مضارع افتاده است نون، نون وقايه است و كسرهاش نشانه حذفِ ياي متكلم ﴿حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ﴾ يك وثيقهٴ الهي به من بسپاريد تعهدي، سوگندي خدا وكيل باشد خدا شاهد باشد به خدا سوگند ياد كنيد كه خيانت نكنيد اين امانت را به من برگردانيد ﴿حَتَّي تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ﴾ همهتان مسئوليد مفرد نيست اين جمع است ﴿لَتَأْتُنَّنِي﴾ با نون تأكيد و لام، تثبيت كرده و همه را مسئول كرده اينجا همه آنها بايد سوگند ياد كنند همه آنها مسئولاند يك نفر هم اگر بماند مسئول است كه بايد بنيامين را حفظ كنند برادر را بياورند البته مگر اينكه حادثه طبيعي يا انساني پيش بيايد يك وقت است سيل است زلزله است رعد و برق است كه حوادث طبيعي است ميشود محيط و غالب، شما ميشويد محاط و مغلوب يا راهزنان فراواني هست يك گلهٴ راهزن حمله كرده به شما خب شما چه ميكنيد آنجا شما ميشويد محاط، اين گرگها يا راهزنها يا آن رعد و برقها ميشوند محيط در حوادث تلخ انساني يا طبيعي كه شما محاط و مغلوب شديد معذوريد و اگر شما محاط و مغلوب نبوديد معذور نبوديد برابر آن ميثاق بايد عمل بكنيد
پرسش ...
پاسخ: كه لامش هم لام قسم ميتواند باشد ديگر ﴿لَتَأْتُنَّنِي بِهِ﴾ منتها آن سوگند و موثقي كه ياد كردند با اين قسم ميشود همراه ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ حتماً تمام شما مسئوليد نه بعضي از شماها تك تكِ شما و جمع شما مسئوليد كه اين برادرتان را حفظ بكنيد ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ شما محاط بشويد و آن حادثهٴ انساني يا طبيعي آن بلاهاي پيشبيني نشده، حوادث غير مترقبه محيط بشود اين ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ محيط اين در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم مشابه اين گذشت كه يك وقت است كه حادثهٴ تلخ، محيط است به انسان كه ﴿ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ﴾[13] در آن مواردي كه حادثه احاطه ميكند و انسان ميشود محيط آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است كه ﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ﴾[14] خب اگر گردباد موج آفرين از هر طرف احاطه بكند اينها ميشوند محاط مشابه اين تعبير، در سورهٴ مباركهٴ «كهف» به اين صورت گذشت كه اگر حادثهٴ تلخ، احاطه كند چيزي از شما نميماند ﴿أَحَاطَ بِهِمْ﴾[15] شما ميشويد محاط و آن حادثهٴ تلخ ميشود محيط يا در آيهٴ 29 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است ﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا﴾[16] بالأخره يا عذاب الهي است يا أمر طبيعي است يا أمر انساني آن حادثهٴ تلخ ميشود محيط و اين گروه ميشوند محاط فرمود اگر شما محاط شديد خب معذوريد ﴿إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ﴾ بعد فرمود ﴿فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ﴾ آنها ميثاقشان را عطا كردند اگر بنا بود سوگند ايراد كنند سوگند ايراد كردند عهدنامهاي امضا كنند امضا كردند موثقشان را دادند وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) بر اساس آن توحيد افعالي فرمود اينها يك وظايف بشري است ما داريم انجام ميدهيم اما كار اصلي به دست خداي سبحان است كه تكيه گاه، اوست بر او بايد توكل كرد ما هم بر او متوكل شديم وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) چنين گفت ﴿اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ شاهدِ ما خداي سبحان است. اينكه شما تعهد سپرديد تا آخرين لحظه و نفس خب برادرتان را حفظ بكنيد و حافظ حقيقي هم اوست و من هم الآن اين مطلب را بازگو ميكنم.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر چون عهد نه اين سوگند ياد كردند خود سوگند تعهد است غير از شرط است شرطِ ابتدايي هم عندالتحقيق لازم است اطلاقاتِ «المؤمنون عند شروطهم»[17] ميگيرد ولي اين سوگند است. خب
پرسش ...
پاسخ: خب بله الآن چهل سال از اينها گذشته تربيت شدهاند پيغمبر زادهاند و حوادث تلخي در اين سي، چهل سال آزمونهاي فراواني را پشت سر گذاشتند آثار آن تربيت را تنبيه را كاملاً مشاهده كردند
پرسش: آنها اعتماد پدر را كه جلب نكردند كه ميگوييد ....
پاسخ: خب بله اما خب وجود مباركِ الآن چرا فرستاده نكتهاي است كه سه، چهار نكته است در پيش خواهيم گفت وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) طبق اين بخش پايانيِ آيهٴ 67 همه اين كارها را طبق دستور پشت پرده انجام ميداد كه الآن اشاره ميكنيم كه ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[18] اما ظاهر قضيه براي اينكه اطمينان را جلب بكنند يك مواثقهاي باشد يك سوگندي باشد يك تعهدي باشد آنها را تنظيم ميكند بعد هم ميفرمايد از اينها كاري ساخته نيست يك، ما هم مأموريت خودمان را داريم انجام ميدهيم دو، در باطن قضيه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) احساس كرد خب سال قحطي است خانه هم بايد درش باز باشد خودشان هم عائلهمندند مرجع فقرا و مستمندان آن منطقه هم هستند اگر اين خانه درش بسته باشد هم خودشان در زحمتاند هم نيازمندهايي كه مراجعه ميكنند. تنها راه هم اين است كه بروند آنجا سهميهاي را بگيرند دوباره مجدداً بيايد بدون بنيامين هم كه سهميهاي به اينها نميدهند و او هم ميداند پشت پرده كه يوسف زنده است و ميداند اينها ميخواهند كنار هم جمع بشوند ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ﴾ اما برادران خبر ندارند از ظاهر اين ميثاق مستحضر نيستند از باطن ميثاق آگاهي ندارد اين ظاهر براي آن است كه دستور براي ماها مشخص كند كه شما كاري كه ميخواهيد انجام بدهيد با ميثاق انجام بدهيد با سوگند انجام بدهيد با معاهده انجام بدهيد چيزي كه براي شما اطمينان آور نيست انجام ندهيد اما بدانيد كه كار به دست ديگري است ماها به اذن آن ديگري ميدانيم چه ميگذرد شما او را نميدانيد ولي شما دوتا كار بايد انجام بدهيد يكي وسايل حقوقي و اجتماعيتان است كه بدون طمأنينه اقدام نكنيد يكي هم مسائل اعتقادي تان است كه بدانيد كار به دست ديگري است اينها يك وسايل ظاهري است خب تا شما اطمينان پيدا نكنيد اقدام نكنيد يك، اما اين طمأنينه مسبِّبُ الأسباب نيست مسبِّبُ الأسباب ديگري است خب فرمود ﴿قَالَ اللَّهُ عَلَي مَا نَقُولُ وَكِيلٌ﴾ حالا نشانه اينكه پشت پرده ميداند خدا فرمود ما همه اين چيزها را به او گفتيم اين در پايان آيهٴ 67 ميآيد ﴿وَقَالَ﴾ وجود مبارك يعقوب فرمود: حالا كه ميخواهيد برويد مصر مجدداً سهميه بگيريد يازده برادر هستيد معمولاً كنعانيهاي آن منطقه آب و هواي آنها پرورنده است با افراد ديگر فرق ميكنند مردم آن منطقهٴ جبل عامل با ديگران يك كمي فرق ميكنند گرچه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) ممتاز بود ولي برادران ديگر هم از يك جمالي برخوردار بودند اندام مناسب، رشادتي داشتند چهرهاي داشتند خب اينها يازده نفر وقتي باهم وارد يك صحنهاي بشوند بيگانه را بالأخره وادار ميكند جستجو كند يا حسد است يا فتنهگري است يا تهمتهاي ديگر است فرمود ﴿يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ﴾ از يك در وارد نشويد حالا يا منظور آن است كه شما كه به جستجوي آن هدف ميرويد از هر دري وارد بشويد نه در آبي مثل اينكه به يك طالب ميگويند شما وقتي كه جستجوگر هستي از هر دري جستجو بكن نه در فيزيكي اين است منظور؟
پرسش ...
پاسخ: بار اول مشخص نبود كه اينها از كدام در ميروند چگونه ميروند با چه كسي ميروند بنيامين همراهشان نبود الآن اينها را شناختند كه از چه گروهياند از كنعان ميآيند باهم رفتند باهم آمدند بار اول چون همهٴ اين قافله در اين جمعيت رفتند در سيل اين جمعيت شايد گم ميشدند اما حالا وقتي كه شناختند براي درباريها شناخته شدهاند براي آن كساني كه مأمور توزيع بودند به إذن يوسف(سلام الله عليه) شناخته شده بودند كه اينها با هم با حضرت يوسف يك ديداري داشتند الآن هم كه رفتند با آن حضرت يوسف ديداري دارند مثل تودهٴ مردم نيستند كه در جمع بروند در انبار و بارهايشان را بار كنند و بروند اينها كه ده نفري رفتند ديدار خصوصي داشتند با او گفتگو كردند و مذاكرهاي كردند و تعهدي سپردند الآن همان وضع است فرمود شما باهم يكجا نرويد حالا يا منظورِ اين در، درِ فيزيكي است يعني از يك دري وارد نشويد براي اينكه يازده چهرهٴ اينچنيني ممكن است محسود بشوند ممكن است مورد تهمت قرار بگيرند يا احياناً همانطوري كه برخيها نقل كردند چشم زخم ديگري اثر كند چون چشم هم اثر دارد البته فيالجمله اثر دارد نه بالجمله براساس هر كدام از اين علل باشد درست است ﴿يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ﴾ حالا آنجا كه رفتيد بخواهيد با يوسف(سلام الله عليه) ديدار داشته باشيد آنجا حالا ممكن است از اينها را حضرت نفرمود يوسف را ميبينيد و با او ملاقات ميكنيد و اينها با عزيز مصر در آن جلسهٴ خصوصي اگر ديدار داشت و باهم بود عيب ندارد اما در حضور مردم باهم باشيد مشكل آفرين است بالأخره
پرسش ...
پاسخ: بله كاروان چهار تا پيرزن هم بود چهارتا پيرمرد بود چهارتا بچه همراهشان بود كسي از گمان بد نميبرد اما يازده جوان رشيد مشكل آفرين است بالأخره ديگر ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ فرمود اينكه من گفتم يك در نرويد از چند در وارد بشويد اين يك اسباب ظاهري است ماييم و وسايل ظاهري كار به دست ديگري است آن قدر علل و عوامل ناشناخته در پيش است كه چندين برابر بيش از آن علل و عوامل شناخته شده است ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ اين نكره در سياق نفي هم مفيد عموم است يعني از من هيچ كار برنميآيد در برابر تصميم و عزم الهي ولي ماييم و ظواهر اعمالِ ما و وظايف طمأنينه بخش ﴿وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ﴾ اين اختصاصي به اين آيه ندارد به قبل هم برميگردد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ در تمام اين صدر و ذيل آنچه كه من قبلاً گفتم آنچه الآن من ميگويم تنها حاكم، خداست اين هم از آن آيات توحيدي است اگر در بخشهاي ديگر دارد كه ﴿وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[19] يا ﴿خَيْرُ النَّاصِرِينَ﴾[20] بهترين حاكم خداست ديگران اگر حكمشان باطل باشد كه در اين مسير نيست خير نيست اصلاً اگر حكمشان حق باشد يا بالتبع است يا بالعرض يا بالمجاز ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ اين حصر براي تبيينِ توحيدِ حاكميتِ خداي سبحان است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾ چون اينچنين است تنها حاكم اوست و تنها قادر اوست و كار به دست اوست و اسباب را هم او تثبيب ميكند و اسباب هم منحصر نيستند آن اسباب شناخته نشده ناشناخته خيلي بيش از اسباب شناخته شده هستند پس چاره جز توكل نيست در علوم تجربي اينهايي كه مثلاً با يك دارويي ساليان متمادي انس دارند و بيمارها را با اين دارو حل ميكنند اينها خيال ميكنند طبّ كار فلسفه و كلام را انجام ميدهد يا كار رياضي را انجام ميدهد طبّ از آن جهت كه طبّ است فقط حرف خودش را ميزند يعني ميگويد من در طي اين مدت طولاني آزمودم اين دارو براي درمان اين بيماري مؤثر است اما چيز ديگر هم مؤثر است يا نه او را كه نيازمود كه اينها هم كه طرفين نقيض نيستند كه تا يكي ثابت شد ديگري نفي بشود كه فنّ او هم كه فنّ رياضي نيست چه رسد به فلسفه و كلام كه پس طبق اين چندتا كه او حق ندارد بگويد كه اين راهها اثر ندارد معجزه اثر ندارد دعا اثر ندارد فلان دارو اثر ندارد فلان دارو اثر ندارد طبيب كارش يك طرفه است يعني همه صاحبان علوم تجربي اينطورند در فن تجربه نظير مسايل رياضي نيست كه اگر يك طرفش حل شد ديگري بشود باطل اين يك عالم رياضي حق دارد چنين فتوايي بدهد چون برهان همراه اوست اما عادت كه برهان نيست يك، لذا جزم پيدا نميشود عادت كه دليل حصر نيست اين دو، بنابراين در خيلي از موارد انسان يك چيزهايي را كه عادت كرده اين را علت ميپندارد بر خلاف عادت را بر خلاف علت ميپندارد و انكار ميكند اين شغل او طبيب است ولي حرف رياضي را ميزند اما تو حق نداري بگويي كه غير از اين اثر ندارد كسي حق دارد بگويد غير از اين اثر ندارد كه رشتهٴ او رشتهٴ رياضي باشد و كار او هم كار رياضي شما نه رشتهتان رياضي است نه كارتان رياضي است خلاف عادت هم خلاف علّت نيست بر خلاف عادت، ذات اقدس الهي خيلي از كارها را انجام ميدهد براساس اين توحيدِ افعالي وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود كه تنها حاكم اوست علل ناشناخته زياد است ما هم كه هم جاهليم هم عاجز يك كسي كه جاهل هم باشد عاجز هم باشد نيازمند هم باشد چارهاي جز اين نيست كه وكيل بگيرد وكيل هم بايد قادر باشد هم عالم باشد هم بخشنده و آن خداست و لاغير لذا به صورت حصر گفت ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ نه توكلت عليه تنها تكيه گاهِ توكلِ ما خداست براي اينكه تنها حاكم اوست تنها عليمِ بالذات اوست تنها قدير بالذات اوست.
پرسش ...
پاسخ: نشد كه همه به سر سلامتي برگشتند ديگر بله ديگر در هر پاراگراف تاريخي انسان نبايد وسط را ببيند بايد صدر و ساقه را جمع بكند همه آمدند ﴿وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[21] شدند گفت ﴿هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾[22] شدند اول و آخرش به يكجا ختم شد اين پايان پاراگراف تاريخ است وسط بريدن و صدر را قطع كردن و ذيل را قطع كردن و يك گوشه را گرفتن روا نيست وقتي با هم جمع شدند دوباره جريان يعقوب(سلام الله عليه) و با همسرش و آن يازده فرزند رسيدند ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ شدند ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ﴾[23] فرمود ﴿يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ﴾ يازده برادر از يك سو نسبت به من محبت كردند پدر و همسرش هم نسبت به من محبت كردند خوب ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ﴾ نه تنها من اين كار را كردم ﴿وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾ اولاً بشر براساس جهلش براساس عجزش الاّ و لابدّ بايد وكيل بگيرد و تنها وكيل هم خداي سبحان است هر كسي هم كه توكل بكند بايد به خداي سبحان توكل بكند.
پرسش ...
پاسخ: نه اينها كه اينگونه نميگويند كه منتها استدلالشان تفسير به رأي است آنها بشر را مجراي فعل ميدانند يعني در حقيقت، مورد فعل ميدانند نه مصدر فعل. ما مصدر فعل ميدانيم او را مسئول ميدانيم او را مختار ميدانيم يك وقت است دست كسي را ميگيرند از صحن مسجد يا حوزه بيرون ميبرند اين مفعول است نه فاعل اين مورد فعل است نه مصدر فعل جبري ميگويد من غلام آلت فرمان او خواست او اين است كه مرا ميگرداند انسان ميشود مورد فعل اما ميگوييم انسان مصدر فعل است مسئول است با اراده انجام ميدهد اما تفويض محال است اين طور نيست كه هر كاري در عمل بخواهد بكند، بكند اين طور نيست مرزش محدود است اختيارش هم محدود است با مسئوليت هم انجام ميدهد لذا توكل ميكنيم بر او ميتوانيم بكنيم ميتوانيم نكنيم اگر خيرمان را ميخواهيم توكل ميكنيم ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.
[2] ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ 14.
[3] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 110.
[4] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.
[5] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 139.
[7] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[8] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[10] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 156.
[11] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 64.
[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[13] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[14] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 22.
[15] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[16] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[17] ـ تهذيب الاحكام، ج 7، ص 371.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 68.
[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 80.
[20] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[22] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[23] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.