14 02 2005 4858777 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 45

دانلود فایل صوتی

 اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَ المَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَي رَبِّكَ فَسْالهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (۵۰) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ العَزيِزِ الآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (۵۱) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الخَائِنِينَ (۵۲) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ (۵۳)

در جريان زندان‌رفتن و از زندان بيرون آمدن وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) عده‌اي دخالت داشتند يا بالمباشره يا بالتسبيب يكي عزيز مصر بود يكي زن عزيز مصر بود عده‌اي هم زنهاي آن مجلس جشن بودند و شايد گروه ديگري هم آتش‌بيار اين معركه بودند كساني هم كه در آزادكردن وجود مبارك يوسف به حسب ظاهر دخيل بودند يكي ملك مصر بود يكي هم شهود صحنه بودند يكي هم اقرار خود متهم بود آنچه كه از اين بخش آيات برمي‌آيد اين است كه عزيز مصر غير از ملك مصر است چه اينكه عنوان ملك هم غير از فرعون است فرعون لقب سلاطين قبطي مصر بود و اينها قبل از قبطيها حكومت را به عهده داشتند نسلشان از  كنعان يا عرب بود ولي بالأخره اينها جزء قبطيان مصر نبودند تعبيري كه قرآن كريم از اينها مي‌كند كاملاً جداست يعني از پادشاه مصر به عنوان ملك ياد مي‌كند و از همسر زليخا به عنوان عزيز ياد مي‌كند اين عزيز لقبي است براي بعضي از مسئولان عالي‌رتبه مصر چه اينكه خود يوسف (سلام الله عليه) هم وقتي به مسئوليتي رسيد از او به عزيز ياد كردند يا ﴿ايها العزيز مسّنا و أهلنا الضر[1] در قرآن كريم از همسر زليخا به سه عنوان و مانند آن ياد شده است كه هيچ‌كدام از اين عناوين ثلاثه با ملك‌بودن هماهنگ نيست يكي در آيه 21 همين سورهٴ مباركهٴ يوسف است كه گذشت ﴿و قال الذي اشتراه من مصر[2] آن كسي كه يوسف را از مصر خريد اين يك تعبير تعبير ديگر اينكه در آيه 25: ﴿واستبقا الباب و قدّت قميصه من دبر و الفيا سيدها لدي الباب[3] يعني زليخا و وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كه به دم در رسيدند نزد در سيد زليخا را يعني همسر او را كه بزرگ خانواده است آنجا يافتند از اين عزيز به سيد ياد شده است چه اينكه در آيه سي همين سوره يوسف از همسر زليخا به عزيز ياد شده است ﴿و قال نسوة في المدينة امرأت العزيز ترٰود تراود فتـٰها عن نفسه[4] اينها تعبيرات سه‌گانه‌اي است كه از همسر زليخا به عمل آمد حالا آن ﴿الذي اشترٰه من مصر﴾[5] اگر همسر مباشرتاً خريده باشد ديگر خب نامي از او نبرد به عنوان يك خريدار يوسف اگر بالتسبيب خريده باشد يعني كارگزاران و خدمتگزاران عزيز مصر خريده باشند آن هم كه خب نامي ندارد يعني كسي كه يوسف را خريد عمده همان سيد است و عزيز سيد يك لقب خانوادگي بود كه مثلاً به بزرگ خانواده مي‌دادند عزيز هم يك سمتي بود كه به مسئولان عالي‌رتبه مصر مي‌دادند و اما درباره مسئول اول مملكت مصر به عزيز ياد نشد فقط به ملك ياد شد ﴿قال الملك اني أريٰ سبع بقرٰت[6] يا ﴿قال الملك ائتوني به﴾ و مانند آن از او به عنوان ملك ياد شد نه به عنوان عزيز و نه به عنوان فرعون از ملك به عنوان رب هم ياد شده است براي اينكه در آيه 35 كه ﴿قال احدهما إنّي أرٰني اعصر خمرا[7] در تأويل اين رؤيا وجود مبارك حضرت يوسف فرمود: ﴿أمّا احدكما فيسقي ربه خمرا[8] از ملك هم به رب ياد مي‌كردند حالا اين ﴿انا ربكم الأعلي[9] هميشه بود همه اينها داعيه ربوبيت داشتند منتها فرعون ربوبيت عاليه را ادعا مي‌كرد يا نه اصلاً رب به اين معنا نبود بالأخره از ملك مصر به رب ياد مي‌شد ﴿اما احدكما فيسقي ربه خمرا[10] پس از ملك از سلطان و مسئول اول مصر هم به ملك ياد شد هم به عنوان رب و اينكه وجود مبارك يوسف(سلام‌الله‌عليه)  به آن ساقي كه معلوم بود به حسب ظاهر او آزاد مي‌شود فرمود: ﴿اذكرني عند ربك[11] يعني وقتي پيش سلطان رفتي بگو چنين زنداني بي‌گناهي هست اما حالا اين زنداني چه زماني آزاد شد و آيا همه اطراف قضيه تا آخرين لحظه‌اي كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) در زندان بود همه اينها زنده بودند و نمردند و جانشين نداشتند استفاده آنها از آيات آسان نيست آنچه كه از اين آيات به خوبي برمي‌آيد اين است كه شخص وجود مبارك يوسف تا آخر محفوظ مانده بود يك زليخا هم تا آن لحظه محاكمه زنده بود دو حالا بعدها به چه صورت درمي‌آيد هنوز مطرح نشد زنهاي آن جشنواره هم في‌الجمله بودند نه بالجمله نمي‌شود ثابت كرد كه همه زندها زنده مانده بودند بالأخره عده‌اي از آنها بودند كه شهادت دادند اينها استفاده مي‌شود اما خود عزيز مصر زنده بود يا نه اين از آيات استفاده نمي‌شود اگر عزيز مصر زنده بود بالأخره در اين صحنه بايد پاسخگو مي‌بود خب سلطان از او مي‌پرسيد به چه جرم او را به زندان برديد ديگران اعتراض مي‌كردند در اين صحنه اصلاً نامي از عزيز مصر نيست فقط امرئهٴ عزيز است كه اقرار به بدرفتاري خود مي‌كند سلطان مصر اين سلطان اخير همان سلطان اوّلي بود كه در عصر او وجود مبارك يوسف را به زندان انداختند اين هم اثباتش آسان نيست اما اينهايي كه به زندان انداختند البته اينها مسئولان در حد عزيز مصر بودند از آيات برنمي‌آيد كه به دستور سلطان مصر او وارد زندان شده است اينهايي كه دست‌اندركاران امور قضايي بودند پرونده‌سازي به عهده اينها بود و مانند آن وجود مبارك يوسف را به زندان بردند خب پس آيا عزيز تا آخرين لحظه كه وجود مبارك يوسف از زندان بيايد بيرون يا نه زنده بود اين از آيات استفاده نمي‌شود عزيز غير از ملك است ملك غير از عزيز است اينها ممّا لا ريب فيه است اما اين ملك دوم عين ملك اول است ملك اول عين ملك دوم است اين هم استفاده نمي‌شود همه زنها زنده ماندند اين هم اثبات نمي‌شود اگر بعضي از مفسران گفتند كه عزيز مُرد ما دليلي بر بطلان حرف او نداريم قرطبي در جامع مي‌گويد كه عزيز مصر در وقتي كه وجود مبارك يوسف آزاد مي‌شد اين مرده بود خب او اگر ادعاي مرگ دارد بايد ثابت كند ولي ما دليلي هم بر نفي نداريم باز مي‌گويد زنهاي آن جشنواره بعضيها مرده بودند خب او بايد ثابت كند ولي ما هم دليلي بر نفي نداريم آنچه كه ما دليلي بر اثباتش داريم اين است كه في الجمله اين زنها بودند اما همه زنها زنده ماندند اين را هم نمي‌شود اثبات كرد اگر يك عده قابل توجهي از زنهاي آن محفل زنده باشند و شهادت بدهند صادق است ديگر چون يك روز و دو روز و يك ماه و دو ماه و يك سال و دو سال كه نبود خب هفت سال يا كمتر و بيشتر بالأخره يك عمري است در اين مدتها ممكن است عزيز مرده باشد بعضي از زنها مرده باشند سلطان مرده باشد سلطان ديگر آمده باشد بر سر كار بنابراين آنچه كه به صورت اطمينان از آيات برمي‌آيد اين است كه به صورت روشن كه كاملاً انسان مي‌تواند به آن مطمئن باشد اين است كه ملك غير از عزيز است يك و زليخا زنده بود دو بعضي از آن زنهاي جشنواره زنده بودند سه و اما حالا اين ملك عينِ آن ملك بود اين اثباتش آسان نيست و خود عزيز مصر زنده بود اين هم اثباتش زنده نيست

پرسش: ملك خواب ديد ملك هم تعبير خواب خواست ملك هم گفت يوسف را بياوريد چه توجيه داشت دو ملك باشند؟ پاسخ: نه اين دو ملك كه يقيناً يك ملك‌اند اين ملكي كه گفت: ﴿قال الملك اني اري[12] اين به فاصله يك روز است يا يك هفته است اين يقيناً [همان] ملك است اما آن ملكي كه در زمان او يوسف به زندان رفت ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الايٰت ليسجننه حتي حين[13] آن وقتي كه تصميم گرفتند وجود مبارك يوسف را به زندان ببرند آن وقت زليخا زنده بود عزيز مصر زنده بود ملك هم زنده بود آن ملكي كه در عصر او وجود مبارك يوسف به زندان رفت همان ملكي بود كه بعد از چندين سال خواب ديد يا غير او بود اين اثباتش آسان نيست اما اين ملكي كه خواب ديد خب يقيناً همين ملكي است كه گفت ﴿ائتوني به﴾ ديگر

پرسش ... پاسخ: نه خير ﴿ليعلم﴾ به عزيز برنمي‌گردد ضمير ﴿اخنه﴾ به عزيز برمي‌گردد ﴿ليعلم﴾ ضميرش به ملك برمي‌گردد چون اگر ما يقين داشته باشيم كه ضمير ﴿ليعلم﴾ به عزيز برمي‌گردد بله اين مستلزم حيات عزيز است اما ﴿ذلك﴾ يعني اين كار را من كردم اين تأمل و درنگ براي اين بود كه سلطان مصر بفهمد كه من خيانت نكردم به عزيز اگر ضمير ﴿ليعلم﴾ يقيناً به عزيز برگردد بله عزيز زنده بود اما چنين يقيني در كار نيست يعني من اين تأمل و درنگ را كردم تا مسئول اول مملكت بفهمد كه من به عزيز خيانت نكردم چون بعد من كار دارم در اين مملكت من مي‌گويم ﴿اجعلني علي خزائن الارض﴾ نمي‌گويند كه يك آدم متهم زنداني چگونه مهم‌ترين سمت مملكت به او داده مي‌شود گذشته از اينكه هر كسي بايد خودش را تبرئه كند در نزاهت خود قدم بردارد من مي‌خواهم اين كشور را بسازم اينكه با اتهام ساخته نمي‌شود كه تمام اين تلاش و كوشش را كردند كه تا نزاهت حضرت بين‌الرشد بشود آن‌گاه در كمال قدرت فرمود: ﴿اجعلني علي خزائن الأرض[14] يعني هم متهم آن بزهكار اقرار كرد هم شهود شهادت دادند هم آن سلطان رسمي مملكت حكم صادر كرد به برائت در محكمه عمومي يعني شده محاكمه مردمي آنجا چون جشنواره بود و مجلس جشن بود كه زن عزيز يعني زليخا به ساير زنها در همان مجلس زنانه گفته بود: ﴿فذٰلكن الذي لمتنني فيه و لقد رٰودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما ءَامره ليسجنن و ليكونا من الصٰغرين[15] اين را در مجلس زنانه گفت اما در محاكمه علني و مردمي كه نگفت من متهمم كه وجود مبارك يوسف هم كه نمي‌خواهد مشكل خودش را حل كند به تنهايي البته وظيفه هر مؤمن است كه مشكل خودش را حل بكند اما او بخواهد يك كشور بحران‌زده مصر را در تلخ‌ترين دوران اداره كند با اتهام سازگار نيست كسي كه به آن امر متهم است تمام بودجه مملكت را به دست او مي‌دهند؟ اين از همه جوانب سعي كرد كه از آن زن اقرار بگيرد از شهود شهادت طلب بكند از سلطان رسمي مملكت حكم صادر بشود بر نزاهت وجود مبارك يوسف بعد آن وقت مي‌فرمايد: ﴿اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم﴾ اينكه از پانزده سال بعد خبر مي‌دهد وضع خودش را هم مي‌داند اين است كه فرمود: چهارده سال اين است وضع سال پانزدهم هم آن است هفت سال اول حكم اين است هفت سال دوم حكم اين است سال پانزدهم هم حكم آن است خب كسي كه اينها را هم دارد كه به اذن الله مي‌داند تأويل رؤيا را هم خودش از ذات اقدس الهي تلقي كرده است عرض كرد: ﴿رب بما علمتني من تأويل الاحاديث﴾ اينها را تو به ما آموختي خب اگر اينها علوم الهي است كه ذات اقدس الهي به يوسف (سلام الله عليه) داده است اين از آينده تدبير مصر هم باخبر است آن‌وقت كسي كه متهم است نمي‌تواند بگويد كه ﴿اجعلني علي خزائن الارض﴾ كه

پرسش ... كلام چه  كسي است؟ پاسخ: وجود مبارك يوسف است ديگر

پرسش: هنوز كه آزاد نشده؟ پاسخ: نه در آن قسمت درنگ‌كردنش فرمود: من نمي‌آيم بيرون آخر چرا نمي‌آيي بيرون چرا مي‌فرستي حالا بيا بيرون مذاكره بكن فرمود: نه تا بي‌گناهي من ثابت نشود بيرون نمي‌آيم اين كارها را كرده براي دو جهت يكي كارِ مردمي يكي كارِ توحيد و تبليغ الهي كارِ مردمي اين است كه ﴿ذلك ليعلم﴾ اين كار را برويد بكنيد تا بفهميد من بي‌گناهم بعد هم بدانيد بر اينكه من موحدم حرف من اين است وقتي هم كه بيرون آمدم حرفم اين است كه ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ كار به دست مديرِ عامل اين نظام هستي است و آن خداست هر نقشه‌اي را كه بيگانگان بكشند اين عبس مي‌ماند چون يك كسي بايد اينها را هدايت كند اين نقشه راه است راه يك راهنما مي‌خواهد راهبر مي‌خواهد ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ ﴿ان الله لا يهدي القوم الظّٰلمين[16] و مانند آن فرمود: ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب﴾ كه اين صبغه انساني دارد و برائت خودش را ثابت كرده ﴿و ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ اين تبليغ الهي است خب از كجا معلوم مي‌شود كه ديگري در كار است مي‌فرمايد: اينها كه اتفاق نيست يك وقت است كسي مي‌گويد كه عالم نظير يك تلي از شن است كه تندباد و گردباد اينها را اينجا جمع كرده هيچ حساب و كتابي در كار نيست يك وقتي مي‌گويد نه ﴿انا كل شيء خلقناه بقدر﴾ هر چيزي اندازه‌اي دارد هندسه‌اي دارد در بعضي از تعبيرات روايي ما هم از ذات اقدس الهي به عنوان مهندس ياد شده است خدا مهندس اين عالَم است كه بارها ملاحظه مي‌فرماييد اين هندسه عربي نيست معرب اندَزه كه اندَزه مخفف اندازه است ريشه اصلي هندسه فارسي است آن كسي كه با اندزه و با اندازه كار مي‌كند مي‌شود مهندس در روايات ما از ذات اقدس الهي به عنوان اندازه‌گير نظام هستي ياد شده است چون اينها ﴿كل شيء خلقناه بقدر﴾ مي‌فرمايد: اين هيچ حساب و كتابي در عالم نيست يا يك كسي هست كه شما با همه كيد‌ها كه داشتيد زنها از يك طرف مسئولين سياسي از يك طرف داخل و خارج از طرف ديگر من هم هيچ پناهگاه نداشتم بالأخره كار دست ديگري است ديگر ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين

پرسش: يوسف كه محترم نبود اين جواب ﴿و ما ابرئ نفسي﴾ را چه كسي سؤال كرد؟ پاسخ: حالا برسيم به ﴿ما ابرئ نفسي﴾ اين ﴿ما ابرئ نفسي﴾ تتمه فرمايشات حضرت يوسف است كه تتميم مي‌كند

پرسش ... پاسخ: نه ديگر الان مي‌گويند زن فلان كس، زن فلان كس، زن شاه، زن شاه در حالي كه خود شاه چندين سال است مرده

سؤال ... جواب: كه نه ديگر اين شخص البته وقتي كه بدانند كه او مرده است چون قرينه با او هست در كنار او هست مصحح دارد اما بالاخره زن شاه يعني كسي كه قبلاً زن شاه بوده است الآن مگر تعبير نمي‌كنند مگر تعبير رايجي نيست

چون در هر دو حال كه جايز است

پرسش: اگر قرينه باشد ...؟ پاسخ: نه زن عزيز گفت الآن زن عزيز گفت ما از كجا بفهميم كه اين عزيز زنده بود چون امرئه عزيز كه ظهور در حقيقت ندارد اين استعمال است استعمال اعم از حقيقت و مجاز است ما دو قاعده در اصول داريم يكي اينكه اصل در استعمال حقيقت است يك يكي اينكه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است دو اين دو قاعده اصولي هماهنگ باهم‌اند آنجا كه اصولي مي‌گويد: اصل در استعمال حقيقت است يعني اگر كلمه‌اي يك معني حقيقي داشت يك معني مجازي داشت متكلم اين كلمه را استعمال كرد شما نمي‌داني معناي حقيقي را اراده كرده يا معناي مجازي را قرينه‌اي او را همراهي نمي‌كند حمل بر حقيقت بكن اين مي‌شود اصل در استعمال حقيقت است اما آنجا كه لفظ را مي‌دانيم معنا را مي‌دانيم، مي‌دانيم كه متكلم از اين لفظ آن معنا را اراده كرده نمي‌دانيم اين مستعمل‌فيه حقيقت است يا مجاز اينجا مي‌گويند: استعمال اعم از حقيقت و مجاز است اين مقامها از قبيل ثاني است ما مي‌دانيم به اين زليخا مي‌گويند امرئهٴ عزيز حالا عزيز يا زنده يا مرده آن وقتي كه مي‌گويند زن شاه زن شاه كسي نمي‌رفت تحقيق بكند شاه زنده است يا مرده تا بگويد حقيقت مي‌گويند يا مجاز اين زن شاه است ديگر ديگر نمي‌گويند آقا اين زن شاه مرده است مجاز قرينه‌ات كجاست؟ اين زن شاه ملكه است يك وصف ملكه‌اي است اين وصف ملكه‌اي هميشه هست او زنده باشد اين امرئهٴ اوست مرده باشد هم امرئهٴ اوست اين به وصف ملكه است نه آن زنِ فقهي كه از او حق نفقه و امثال ذلك طلب بكند استعمال اعم از حقيقت است در اين‌گونه از موارد است يعني ما مي‌دانيم لفظ در چه چيزي استعمال شد نمي‌دانيم آن مستعمل‌فيه حقيقت است يا نه نمي‌شود ثابت كرد صرف استعمال دليل نيست اما اگر ما معناي حقيقي را مي‌دانيم معناي مجازي را مي‌دانيم ولي مراد متكلم را نمي‌دانيم نمي‌دانيم متكلم اين لفظ را در حقيقت استعمال كرده يا در مجاز اينجا مي‌گويند اصل در استعمال حقيقت است حمل بر حقيقت بكنيم

پرسش ... پاسخ: نه ﴿امرأت العزيز﴾ صادق است ديگر اين زن عزيز است حالا نمي‌روند تحقيق بكنند شناسنامه بياورند او مرد يا نمرد كه اينكه قرطبي در جامع مي‌گويد عزيز مرده بود او بيراهه نرفته البته بايد ثابت كند ولي ما دليلي بر حيات عزيز نداريم اين‌چنين نيست كه او خلاف گفته باشد ما بگوييم حرف قرطبي باطل است ايشان مي‌گويد عزيز در اين صحنه مرده بود شايد از اين راه گفته باشد كه بالأخره اگر او زنده بود او هم حرفي مي‌زد او داعيه‌اي داشت از خود دفاع مي‌كرد اما هيچ سخني از عزيز نيست بالأخره به دستور او به زندان افتاد هيچ سخني از او نيست اين زنها فقط ميدان‌دار معركه هستند خب آن‌كه پرونده‌ساز است و حكم صادر مي‌كند و به زندان مي‌برد خود شوهر است او در اين محاكمه هيچ حضوري ندارد فقط زنها يا اقرار مي‌كنند يا شهادت اگر جناب قرطبي در جامع مي‌گويد عزيز در اين صحنه مرده بود ما دليلي بر بطلان حرف او نداريم البته اثباتش هم آسان نيست

پرسش: بعضي از مفسرين عالي مقام مي‌گويند: وجدان خفته زليخا بيدار شد و در ضمن كلام كلامِ اوست؟ پاسخ: اين احتمال را هم دادند چندين احتمال دادند اما ظاهرش كلام وجود مبارك يوسف است خب حالا تا برسيم به آن آيه

﴿قال﴾ وقتي كه، اين كلمه رسول بار اول گفته نشد چون اين پيك گفت: ﴿انا أنبئكم بتأويله فأرسلونِ[17] من را بفرستيد اين شده رسول اين جمعيت رسول دربار ملكِ مصر بار اول از او به رسول ياد نشد آمده گفته: ﴿ايها الصديق أفتنا في سبع بقرٰت سمان ياكلهن سبع عجاف﴾ بار دوم كه همين شخص را برگرداندند كه گفتند برو اين شده رسول لذا الف و لام ﴿الرسول﴾ عهد است الف ولام عهد است به همين پيكي كه در آن آيه 45 از او به عنوان ﴿فارسلون[18] ياد شده است اين شده رسول وقتي رسول آمد پيام ملك را به او داد او گفت: ﴿ارجع الي ربك﴾ از ملك به عنوان رب اين كارگزار و خدمتگزار نام برد وجود مبارك يوسف جمالش در همه اين برخوردها ظهور دارد همان‌طوري كه در جريان ديدار با برادرش و پدر و مادرش يا پدر و خاله‌اش هرگز نام چاه را نبرد هرگز نام بدرفتاري برادران را نبرد فرمود: ﴿من بعد ان نضغ الشيطان بيني و بين اخوتي﴾ شيطان بين من و بين برادران من نضغي ايجاد كرد يك زدني كششي و جوششي و خروشي ايجاد كرد و اختلاف ايجاد كرد نفرمود آنها نسبت به من بد كردند و اصلاً نام چاه را هم نبرد كما سيأتي گفت كه من خدا را حمد مي‌كنم كه ﴿اذ اخرجني من السجن و جاء بكم البدو من بعد ان نزغ الشيطٰن بيني و بين اخوتي[19] در حالي كه تمام مشكلات از چاه برآمد و اصلاً نام چاه را نمي‌برد كه مبادا برادرها شرمنده بشوند اينجا هم جمالش در گفتار اوست اصلاً نام عزيز و امرئهٴ عزيز و آن صحنه ﴿قدّت قميصه[20] و اينها را هيچ نام نبرد فقط فرمود: از آن زنها كه دستهايشان را بريدند سؤال كنيد باز هم نفرمود كه آنها مراوده كردند خواستند رايزني بكنند فرمود: از سلطان بپرس ﴿ما بال النسوة الّتٰي قطعن أيديهن﴾ فقط از دور يك اشاره‌اي فرمود آن‌گاه آن صحنه پيچيده بود كه زنها مراوده كردند او نپذيرفت يا بالأخره بعضيها را پذيرفت بعضيها را نپذيرفت به اين اتهام او را به زندان بردند در چنين سؤالي سلطان وقتي زنها را حاضر مي‌كند نمي‌گويد كه شما چرا دستهايتان را بريديد چون بريدن دستها و اينها روشن بود كه همه‌شان آگاه بودند از مراوده اين زنها هم باخبر بودند منتها سلطان از زنها سؤال كرد: ﴿ما خطبكن اذ رٰودتنّ يوسف[21] «خطب» يعني كار مهم تصميم مهم مثل اينكه درباره سامري هم سخن از خطب يعني كار مهم ياد شده است چرا يوسف را خواستيد از رأيش جدا كنيد آ نها چند حرف زدند و تمام حرفهاي اينها راجع به نزاهت حضرت يوسف (سلام الله عليه) بود ﴿قلن حٰش لله﴾ اين ﴿حٰش لله﴾ همان تعبيري بود كه در آن مجلس جشن گفته بودند آيه 31 كه قبلاً قرائت شد اين بود: ﴿و قالت اخرج عليهن فلما راينه اكبرنه و قطعن ايديهن و قلن حٰش لله ما هٰذا بشرا[22] اين رفتار و منش و سيماي او نشانه نزاهت اوست هم جمال دارد و هم جميل است اين‌چنين نيست كه فقط زيبا باشد ﴿حٰش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم[23] آن كرامتش ناظر به آن نزاهت معنوي اوست آن ملك‌بودنش هم ممكن است ناظر باشد به حسن ظاهري او خب همين ﴿حٰش لله﴾ كه در آن محفل گفتند الآن همين‌جا بازگو مي‌كنند نمي‌خواهند خودشان را تبرئه بكنند مي‌خواهند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را تبرئه كنند ﴿قلن حٰش لله﴾ همين را بازتر به صورت شفاف كه نكره در سياق نفي است ذكر كردند گفتند: ﴿ما علمنا عليه من سوء ﴾ اين ﴿من﴾ هم براي تأكيد اضافه شده گذشته از اينكه سوء نكرهٴ در سياق نفي است و مفيد عموم است يعني هيچ بدي ما از او سراغ نداريم ﴿من﴾ براي تأكيد او هم است ﴿ما علمنا عليه من سوء﴾ خب در اينجا ملك نخواست آن زنها را محاكمه كند كه پس شما چه مي‌شويد حالا بعد چه شد روشن نيست شايد با آنها هم برخورد شده باشد ولي در اين صحنه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مي‌‌خواهد نزاهت خود را ثابت كند نه كسي را متهم كند من بي‌گناهم از كسي هم شكايتي ندارد لذا با آن امرئهٴ عزيز چه شده است با آن زنها چه شده است با آن ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأيٰت ليسجنّنه[24] با آنها چه شده است اينها مي‌شود تاريخ نه جزء ﴿احسن القصص[25] اينها را ديگر قرآن كريم نقل نمي‌كند آنكه بخش حساس داستان وجود مبارك يوسف است آنها را بازگو مي‌كند اما حالا با امرئهٴ عزيز چه شد با آن زنها چه شد با آن دست‌اندركاران پرونده‌سازي چه شد آنها ديگر جداي از اين صحنه است

پرسش ... پاسخ: آن را كه خداي سبحان مشخص كرد كه ﴿ان الله لا يهدي كيد﴾ اما حالا آنها چه كردند شايد مردم مصر فهميدند الآن نقل اينكه فلان گروه بت‌پرست چه كردند يا چه نكردند براي ما اثري ندارد ما اين مقدراي كه اثر آموزنده توحيدي دارد ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ اينها را ذكر كرده كه نقشهٴ نقشه‌كشها هرگز به مقصد نمي‌رسد

پرسش ... پاسخ: يعني او سؤال كرد كه شما چرا مراوده كرديد منظورتان چه بود يعني بالأخره او متهم است يا نه اينها شهادت دادند به نزاهت او

پرسش ... پاسخ: آن نعمت الهي است خب اينكه خودش را عرضه نكرده اين خودش را با طهارت و با فرشته‌خويي عرضه كرده آنها بايد به عفاف دعوت بشوند غرض آن است كه اين زنها به طهارت حضرت يوسف (سلام الله عليه) شهادت دادند يك، امرئهٴ عزيز هم اقرار كرده به بزهكاري خود دو ﴿قالت امرأت العزيز الْئن حصحص الحق﴾ «حصّ» يعني ظهر «حصحص» يعني كاملاً شفاف شد ظهور تام پيدا كرد آنها نقش تعيين‌كننده ندارند نقش تعيين‌كننده در اين صحنهٴ مراوده به عهده من است براي اينكه ﴿انا﴾ را مقدم آورده ﴿انا رٰودته﴾ يعني من منشأ فتنه بودم ﴿انا رٰودته عن نفسه

پرسش: ... در برادران يوسف وجود داشته وقتي ... كردند عاقبت اينها هم بيان شد اينها آمدند بالأخره محتاج يوسف شدند؟ پاسخ: بالأخره توبه بود پيغمبرزاده بودند بعد هم آن يكي گفته بود: من هرگز نمي‌آيم مگر اينكه شما توبه كنيد اينها بعد هم به پيغمبر عصرشان گفتند: ﴿يٰأبانا استغفر لنا[26] فرمود: ﴿سوف استغفر لكم[27] هم به وجود مبارك يوسف پناهنده شدند گفتند كه از ما صرف نظر كنيد فرمود: ﴿لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم[28] خب دو معصوم درباره اينها طلب مغفرت كردند اينها حسن ختام داشتند اما آنها كه اين‌طور نبودند كه ﴿الئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نفسه﴾ يك ﴿ و انه لمن الصّٰدقين﴾ كه در نوبت قبل اشاره شد جمله جمله اسميه است با انّ تأكيد شده با لام تأكيد شده صادقين هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل ﴿ و انه لمن الصّٰدقين﴾ خب حالا اينجا سؤال مطرح است كه وقتي فرستاده ملك آمد خواست شماي حضرت يوسف (سلام الله عليه) را آزاد كند چرا بيرون نيامدي فرمود: خب كار مهم دارم من براي دو نكته يك نكته سياسي ـ اجتماعي يك نكته تبليغي و ديني آن نكته سياسي اجتماعي اين است كه ﴿ذلك ليعلم﴾ آن ملك كه مسئول كار است و من مي‌خواهم بعداً مسئوليت را از او بگيرم كه ﴿اني لم اخنه﴾ آن عزيز را ﴿بالغيب﴾ در غياب او در نبود او خيانت به همسرش نكردم يك، اگر عزيز زنده باشد باز هم اين ﴿ليعلم﴾ بايد به ملك برگردد نه به عزيز چون عزيز بالأخره مي‌داند او خيانت نكرده سمت را مسئوليت را هم از عزيز نمي‌خواهد بگيرد از سلطان مي‌خواهد مسئوليت بگيرد او بايد برايش روشن بشود كه يوسف بي‌گناه است بعد وجود مبارك يوسف به اين سلطان عالِمِ به نزاهت يوسف بگويد: ﴿اجعلني علي خزائن الارض[29] عمده آن است كه او بفهمد هرگز ﴿ليعلم﴾ به عزيز برنمي‌گردد تا ما از اين ﴿ليعلم﴾ كه ضميرش به عزيز برگردد حيات عزيز را اثبات بكنيم

پرسش: اينجا فعل دلالت ندارد كه ملك يكي بوده چون اگر ملك يكي بود خيانت به ملك قبلي خيانت به ملك [بعدي نيست] پاسخ: نه خيانت به عزيز ﴿لم اخنه﴾ ضمير به عزيز برمي‌گردد

پرسش: عزيز هم يك گماشته ملك قبلي بوده است پاسخ: خب نه ملك ممكن است دوتا باشد قبلي بوده بعد مرده و اين ملك دومي است الآن اين كسي كه سلطان جديد است وقتي وارد يك مسئوليت مي‌شود يك عده زنداني هستند بنا بر اين مي‌گذارد كه اين زندانيها برابر پروندهٴ صحيح به زندان رفتند ديگر حالا بخواهد كشور قحطي‌زده و بحران‌زده يا كشوري [كه] در آستانه بحران سنگين است مسئوليتش را به يك آدم زنداني بدهد هرگز نمي‌كند اين كار را ديگر اين ملك جديد بخواهد كشور بحراني را كشور را در حال بحران به يك آدم زنداني بدهد هرگز اين كار را نمي‌كند ديگر فرمود: من اين كار را كردم تا او بفهمد من بي‌گناهم همه عناصر اين پرونده به نفع من شهادت دادند يا شهادت دادند يا اقرار كردند ﴿ذلك ليعلم﴾ اين ملك ﴿اني لم اخنه﴾ آن عزيز را در غياب او اين مطلب اجتماعي ـ سياسي

پرسش: سؤال اين است كه ملك يك محاكمه‌اي ايجاد كرد هنوز حضرت يوسف از زندان آزاد نشده چطور اين كلام كلامِ حضرت يوسف است؟ پاسخ: يعني فرمود: من اين كار را كردم براي اين دو منظور يعني وجود مبارك يوسف كه فرمود: ﴿آرجع الي ربك فسئله ما بال النسوة﴾ چرا اين كار را كردي خب بيا بيرون آزاد شو ديگر مگر به شما نگفتند آزاد بشو فرمود من آزادي با تهمت را نمي‌خواهم كه آزادي با نزاهت را مي‌خواهم و اين مسئله اجتماعي ـ سياسي در بخش اول بخش دوم اين است كه ﴿و ان الله لا يهدي كيد الخائنين

پرسش: چطور شد كه زنان آن موقع يوسف را به زندان انداختند بعد اينجا يك دفعه آمدند به نفعش شفاعت دادند اينجا چه اتفاقي افتاده؟ پاسخ: چون فهميدند بعد از چندين سال كه، خود امرئهٴ عزيز وقتي اقرار مي‌كند آنها ديگر ناچارند

پرسش: چرا امرئهٴ عزيز آنجا تهديد به زندان كرد و بعد تهديدش را عملي كرد و، پاسخ: بالأخره بعد از چند سال انسان فراز و نشيب روزگار آدم را نرم مي‌كند ديگر «يكي نغز بازي كند روزگار ٭٭٭ كه بنشاندت نزد آموزگار» به تعبير حكيم نظامي بالأخره روزگار  آدم را آدم مي‌كند ديگر «من لم يودبه الابوان ادبه الملوان»[30] كسي كه حرف استاد و پدر و مادر او را نرم نكند گذشت روزگار او را نرم مي‌كند ساليان متمادي اين در زندان بود بالأخره اين فهميد ديگر همه فهميدند اين هم فهميد اين‌چنين نيست كه انسان تا آخر عمر بتواند لجباز باشد كه ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه بالغيب﴾ اين راجع به مسائل اجتماعي ـ سياسي و اما راجع به مسائل توحيدي و تبليغي ﴿و ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ اين سلطان اين معنا را هم بايد بفهمد گذشته از مسائل اجتماعي ـ سياسي كه من بي‌گناه بودم و اگر خواستم بگويم ﴿اجعلني علي خزائن الارض﴾ زبانم باز است او هم بايد دستش باز باشد براي اعطاي مسئوليت اين معنا را هم سلطان مصر بايد بفهمد وقتي سلطان مصر فهميد فضاي مصر آگاه مي‌شود كه كيد خائن هرگز به مقصد نمي‌رسد اين بيراهه‌رفتن است تمام درها بسته است يك راه باز است آن صراط مستقيم است بيگانه اگر از صراط مستقيم جدا بشود به هر ديواري برود سرش مي‌شكند برمي‌گردد اين را مي‌گويند ترديد ﴿فهم في ريبهم يترددون[31] ترديد آن رد مكرر است اگر كسي بين موضوع و محمول چندين بار دور بزند آيا محمول براي موضوع است آيا موضوع واجد محمول است يا نه چندين بار رفت و آمد بكند اين رد مكرر را مي‌گويند ترديد بعضيها در بازي رد مكرر دارند فرمود: ﴿هم في شك يلعبون[32] اينها «يترددون في ريبهم» اينها اين‌طورند فرمود: كيد و نقشه بيگانه هرگز به مقصد نمي‌رسد بالأخره كار به دست يك نفر است ﴿ان ربي علي صرٰط مستقيم[33] خب حالا اينجا اين سؤال در پيش است كه شما اين همه نعمتها را از خداي سبحان داريد بعد مي‌گوييد اين كار را كردم ﴿ذلك ليعلم اني لم اخنه﴾ همه را به خود نسبت مي‌دهيد نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ هود آيهٴ 88 گذشت اين بزرگواران يعني معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) وقتي يك نعمتي را احياناً به خود اسناد بدهند فوراً مي‌گويند: اين نعمت منشأ الهي دارد از خداي سبحان است وجود مبارك شعيب در آيه 88 سورهٴ مباركهٴ هود اين‌چنين فرمود: ﴿قال يٰقوم أرءيتم ان كنت علي بينة من ربي و رزقني منه رزقا حسنا و ما اريد ان أُخالفكم الي ما أنهـٰكم عنه ان اريد الا الاصلٰح ما استطعت[34] آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه أنيب[35] اين‌طور نيست كه من اين حرفها را كه مي‌گويم به خود من مربوط باشد نه عنايت الهي است اينجا هم وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) مي‌فرمايد: من آن بار اول هم خدايا عرض كردم كه اگر لطف و عنايت تو نباشد ﴿فصرف عنه كيدهن[36] ﴿و الا تصرف عني كيدهن أصب اليهن[37] خب انسان طبعاً اگر لطف الهي نباشد پايش مي‌لغزد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ نور خداي سبحان اين خطر را گوشزد كرد آيه 21 فرمود: ﴿و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكيٰ منكم من احد ابدا[38] گرچه شما مختاريد ولي در برابر امتحانهاي سخت مي‌مانيد اين فضل الهي است فيض الهي است فوز الهي است كه دست شما را مي‌گيرد در سورهٴ مباركهٴ نساء هم مشابه اين آيه قبلاً گذشت كه ﴿فلا تزكوا انفسكم[39] آيه 49 سورهٴ نساء اين بود: ﴿الم تر الي الذين يزكّون انفسهم بل الله يزكي من يشاء[40] مردان الهي كه مواظب حرفشان‌اند اگر يك وقتي يك خدمتي به خود اسناد بدهند يا كمالي را به خود منصوب بكنند فوراً مي‌گويند كه اين كمال از آنِ خود ما نيست ﴿و ما ابري نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم﴾ اگر يك وقتي ما شواهدي داشته باشيم كه امرئه عزيز يعني زليخا توبه‌اي كرده انابه‌اي كرده از اين گفتار‌ها داشت بله ممكن بود بگوييم اين ﴿ما ابرئ نفسي﴾ حرف اوست اما تا كنون چنين شاهدي در بين نيست كه او چنين حرفهاي بلندي داشته باشد اينكه مناسب با وجود مبارك يوسف است ﴿ان الله لا يهدي كيد الخائنين﴾ حرف اوست ﴿و ما ابرئ نفسي ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم﴾ هم حرف يوسف است الآن در اين مقطع كوتاه سه بار مي‌گويد ربي ربي ربي سخن از ربوبيت مطلقه ذات اقدس الهي است كه از زبان يوسف مي‌شنويم يكي آيه پنجاه است كه فرمود ﴿فاسئلْه ما بال النسوة الّتٰي قطعن ايديهن ان ربي بكيدهن عليم﴾ دوم هم همين است كه ﴿الا ما رحم ربي﴾ سوم هم اين است كه ﴿ان ربي غفور رحيم﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 88.

[2]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.

[4]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 30.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.

[7]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.

[8]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.

[9]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[10]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.

[11]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.

[12]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.

[13]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 35.

[14]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[15]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.

[16]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 51.

[17]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.

[18]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.

[19]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.

[20]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.

[21]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.

[23]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.

[24]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 35.

[25]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 3.

[26]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 97.

[27]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 98.

[28]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 92.

[29]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.

[30]  ـ ؟؟.

[31]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 45.

[32]  ـ سورهٴ دخان، آيهٴ 9.

[33]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.

[34]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 88.

[35]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 88.

[36]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.

[37]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.

[38]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 21.

[39]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 32.

[40]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 49.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق