03 02 2005 4858519 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 36

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ (۳۵) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الأَخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنِينَ (۳۶) قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (۳۸)

در نظام قسط و عدل مردان الهي و وارسته به سمتهاي لايق نائل مي‌شوند ولي در نظام سلطه و فساد مردان الهي يا مطردند يا مسجون اگر در نظام طغيان مصر كسي دست به تباهي مي‌زد و پيشنهاد آن نسوه مصر را عملي مي‌كرد اين نه تنها به زندان نمي‌افتاد بلكه سمتي پيدا مي‌كرد ولي وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) بر اساس طهارت و قداستي كه داشت دامنش پاك بود لذا به اين زندان افتاد پس نظام يا سلطه است يا نظام تقوا در نظام سلطه زندانيها مشخص است چه گروهي‌اند و آزادان چه گروهي و در نظام تقوا زندانيها چه گروهي‌اند و آزادان چه گروه ديگر فرمود ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجُنُنَّه﴾ اين ﴿حتي حين﴾ يا كلام خداي سبحان است يا كلام آنها اگر كلام خداي سبحان باشد يعني آنها تصميم گرفتند تا يك مدتي او را زنداني كنند لكن قرآن كريم آن را نقد نكرده است براي اينكه مهم نبود اگر كلام آنها باشد معنايش اين است كه اينها تا يك مدتي باشند تا اوضاع آرام بشود كه ﴿حتي حين﴾ در حكم است يعني فعلاً تا اطلاع ثانوي در زندان باشد اگر آنها گفتند فعلاً تا اطلاع ثانوي در زندان باشد اين ﴿حتي حين﴾ كلام آنهاست اگر آنها يك وقتي مشخصي را مثلاً دو سال سه سال كمتر يا بيشتر ذكر كردند ولي فايده‌اي در نقل آن مدت نبود خداي سبحان آن را نقل نكرده فرمود اينها تا براي يك مدتي اين را زنداني كردند آن‌گاه از اين به بعد جريان رويا مطرح است ظاهراً در مصر كهنه مصر و عالمان و ذي فنونان مصر در رشته رويا و تعبير رويا تلاشهايي داشتند و اين علم مقبولي بود و كارشناسان هم روي آن كار كردن لذا يكي از معجزات يا مثلاً آيات باهرهٴ وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همين جريان تعبير رويا بود اينكه از وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) سؤال كردند علل اختلاف معجزات چيست حضرت فرمود در زمان وجود مبارك موسي كليم سحر رواج داشت وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) يك كاري آورد كه همه سحرها را به هم بزند در زمان حضرت مسيح(سلام الله عليه) پزشكي و طب رواج داشت وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) كار پزشكي كرد كه بساط همه پزشكان تجربي را به هم بزند و آنها را وادار كند به خضوع در برابر يك طب الهي و همچنين در جريان فصاحت و بلاغت درباره ظهور پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در زمان حضرت يوسف هم ظاهراً جريان رويا و تعبير رويا از اين قبيل بود به شهادت اينكه اين زندانيها وقتي كه اين معنا را در عالم رويا ديدند نگفتند كه اينها ديگر اضغاث و احلام است اينها را بگذاريم كنار باورشان اين بود كه رويا حق است يك عده كارشناساني در مصر هستند كه رويا شناس باشند و معبر خوبي باشند و وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را هم به عنوان كارشناس تعبير رويا تلقي كردند كه ﴿انا نراك من المحسنين﴾ يعني اين رشته را خوب بلدي حالا آنها از چه راه كشف كردند مطلب ديگر است يك وقت است كه طبق بحثهاي گذشته احسان به اين معناست يعني كسي كه داراي خلق حسن است يك، كه ديگر فعل، فعل لازم است متعدي نيست احسن يعني فعل فعلاً حسنا تخلق بخلق حسن كه خودش مقام است نظير اينكه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «واعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك»[1] كه از اين به عنوان مقام احسان ياد مي‌كنند كه مادون مقام شهود است يك وقتي است احسان به معناي اينكه نسبت به ديگري كسي كار خير انجام بدهد ﴿ان الله يأمر بالعدل والإحسان[2] احسان كردن نسبت به غير تفضل كردن اعطا كردن گذشت كردن اينها احسان به غير است اين دو وجه كه در بحثهاي قبل ذكر شد بايد با يك مقدمه مطوي ثابت بكند كه اگر كسي محسن بود به معناي اول يا محسن بود به معناي دوم يا جامع بين‌الاحسانين را داشت به معناي سوم چگونه او تعبير رويا بلد است اين بايد روي تلازم ادعا بشود كه غالباً مردان وارسته از اين رشته باخبرند و اينها كه از يك مقدمه مطوي به عنوان تلازم اين مطلب ثابت بشود كه زندانيها وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) را شايسته تعبير رويا ديدند اما اگر محسن يعني كارشناس اين رشته يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «قيمة كل امرئٍ ما يحسنه»[3] ارزش هر كسي به هنر اوست نه ما يعلم يك خطاط ارزشش به همان است يك راننده ارزشش به همان است يك فقيه ارزشش به همان است «ما يحسنه» نه ما يعلمه و ما يعرفه يعني اين رشته را خوب بلد است نه در اين رشته درس خوانده اين رشته را خوب بلد است مي‌تواند به خوبي انجام بدهد ارزش هر كسي به هنر اوست خلاصه «قيمة كل امرئٍ ما يحسنه» محسن يعني كسي كه اين هنر را دارد اين رشته را بلد است آنها گفتند ما تو را كارشناس اين رشته مي‌بينيم كه تو مي‌تواني رويا را تعبير كني حالا مقدمات مطوي لازم است كه چگونه آنها فهميدند كه اين فحل اين رشته است اين ﴿انا نراك من المحسنين﴾ اگر به اين معنا باشد با آن ﴿نبئنا بتأويله﴾ سازگارتر است ولي اگر محسن به معناي اول يا دوم يا جامع بين اول و دوم باشد يك مقدمه مطوي بايد اينجا اضافه كرد كه خب چه تلازمي است بين  كسي كه داراي خلق حسن است يا كسي كه نسبت به ديگران كار خوب مي‌كند يا جامع بين الحسنين است يك چنين آدمي كارشناس تعبير رويا باشد پس از اينكه رويا در نزد مصريها حق بود يك، و رويا در نزد مصريها كارشناسي داشت كه يك عده‌اي كارشناس فن تعبير بودند دو، اين حرفي در آن نيست براي اينكه اگر آنها مي‌گفتند رويا جزء خيالات است چيزي نيست به دنبال تعبير و معبرش نمي‌گشتند الآن منتها بايد ثابت كرد كه از چه راهي آنها فهميدند كه اين محسن است اين يك قضيه شخصي است و مربوط به خود آنهاست اين راه آسان‌تر است تا ما بگوييم محسن به معني اول يا دوم يا سوم است ﴿انا نراك من المحسنين

پرسش ...

پاسخ: نه چون آخر ممكن هست اينها محتمل هست اما حالا چون قبلاً روياي تعبير رويايي داشته باشند و كارشناسي اين رشته را از او ياد گرفته باشند نيست احسان به معني اول يا دوم يا جامع من الاحسانين را ممكن است از آنجا گرفته باشند اما اين معناي اخير را آنها از كجا ياد گرفتند مطلب ديگر اين است كه انسان چه مؤمن چه كافر چه ملحد چه موحد بالأخره آن فطرتش ممكن است مستور باشد ولي معدوم نخواهد شد يعني هيچ كس آن چراغ توحيدي‌اش خاموش نمي‌شود كم نور و كم سو مي‌شود اما تاريك نمي‌شود چون فرمود ﴿لا تبديل لخلق الله[4] اين‌چنين نيست كه كسي بتواند ملحد بشود و دستگاه خلقت را عوض بكند طوري كه اصل فطرت نابود بشود اين با نفي جنس بيان شده ﴿فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله[5] اين نفي جنس براي آن است كه نه خداي سبحان عوض مي‌‌كند نه ديگري اما خداي سبحان عوض نمي‌كند در عين حال كه قادر است عوض نمي‌كند چون به احسن تقويم آفريد ﴿لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم[6] ديگري عوض نمي‌كند چون قدرت تغيير ندارد لذا با نفي جنس بيان شده ﴿لاتبديل لخلق الله[7] اين فطرت خاموش شدني نيست ضعيف ‌مي‌شود مستور مي‌شود ﴿قد خاب من دساها[8] مي‌شود ولي نابود نمي‌شود

پرسش ...

پاسخ: همان‌طور ديگر دفن كردند اينها مستور كردند لذا در مقام احتجاج اينها حرفي براي گفتن ندارند جريان حضرت ابراهيم هم همين‌طور بود وقتي كه بتها را شكست فرمود ﴿فسئلوهم ان كانوا ينطقون[9] آنجا هم ﴿ثمّ نكسوا علي رءوسهم[10] سرافكنده شدند بالأخره انسان فطرت اصلي را قدرت تغيير ندارد دفن مي‌كند نه قد خاب من اعدمها بلكه ﴿قد خاب من دساها[11] تدسيس بكند دسيسه بكند مدسوس بكند يعني اغراض و غرايز فراواني انباشته بكند اين فطرت را در بين اغراض و غرايز دفن بكند يك مشت اغراض و غرايز روي او بگذارد و بريزد و اين را زنده به گور بكند ولي زنده است هيچ وقت اين نابود نمي‌شود و يوم القيامه سر درمي‌آورد

پرسش ...

پاسخ: آن همين‌طور است تغيير خلق الله تقديم و تأخير مي‌شود در روايات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه مؤمن و منافق فرقشان اين است كه اينها صفحه را به هم مي‌زنند خداي سبحان عقل را جلو قرار داد قلب را جلو قرار داد زبان را پشت سر قرار داد فرمود فرمانده كل قوا در ساختار انسان عقل و قلب است او بايد تصميم بگيرد او بايد فتوا بدهد دست و پا و اعضا و جوارح اقدام بكنند اين ﴿فليغيرنَّ خلق الله[12] مي‌‌تواند اين باشد اين امام را مأموم بكند مأموم را امام بكند يكي را منصوب بكند يكي را معزول بكند اين زبان را ببرد جلو قلب را ببرد پشت سر كار منافق همين است يك عده اول مي‌گويند بعد فكر مي‌كنند مي‌بينند بعد شد پشيمان مي‌شوند يك عده اول فكر مي‌كنند و بعد مي‌گويند و هميشه خوشحال هستند و هرگز پشيمان نمي‌شوند اين تغيير و تقديم سمتها و پستها و عزل و نصبها اين ممكن است و شيطان گفت من كاري مي‌كنم كه اينها ﴿فليغيرن خلق الله[13] اما حالا نابود بكنم اصل فطرت را اين‌چنين نيست بنابراين چه موحد چه ملحد آن فطرت را دارا هستند و در قيامت ظهور مي‌كند در برزخ ظهور مي‌كند عندالاحتضار ظهور مي‌كند و عند النوم هم كم و بيش ظهور مي‌كند آن حق را ممكن است ببيند خداي سبحان ﴿فألْهمها فجورها و تقواها[14] را كه از بين نبرده الان هم هست اين فطرت آن ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ هست وقتي شواغل حسي برطرف شد در عالم رويا اين شخص يك واقعيتي را مي‌بيند اما اين مربوط به خاطرات و ملكات روز نيست گرچه اين دو نفر يكي در مطبخ و تهيه غذاي فرعون مصر و عزيز مصر كوشش مي‌كرد و يكي در آبدارخانه او بود و شربت به او مي‌داد يا شراب به او مي‌داد ولي اينها هر دو مشغول كار خودشان بودند فكر خودشان بودند اما آزادي و اعدام اينها ديگر جزء اضغاث و احلام نيست اينها ديگر مربوط به آينده اينهاست آينده اعدام مي‌شوند يا آزاد مي‌شوند در آينده نزديك يا آينده دور اين را هرگز جزء اضغاث و احلام نبود اين را فهميدند منتها اگر انسان وارسته بودند بدون حجاب مي‌فهميدند ولي چون در اين حد بودند با حجاب فهميدند آن معبر بايد عبور بكند اين حجابها را كنار بزند به آن اصل واقعيت برسد لذا مسئله رويا براي آنها به عنوان يك اصل مطرح بود حالا همان‌طوري كه قبلاً هم اشاره شد سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) يك بحث مبسوطي درباره رويا دارند كه آن به خواست خدا جداگانه مطرح مي‌شود اما اين از سنخ ظهور ملكات نيست بلكه با اعلام غيب همراه است يك بيان لطيفي را مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله تعالي عليه) كه مي‌توان ايشان را معلم اول فن شريف كلام علم كلام دانست ايشان در تفسير سورهٴ مباركهٴ يوسف دارند البته ايشان كتاب تفسيري به اين صورت ندارند ملتقطاتي در كتابهاي شريف ايشان هست در بحثهاي كلامي آنها را جمع كردند يك جلد به عنوان تفسير وگرنه تفسير مصطلح و تفسير ترتيبي يا تفسير موضوعي به اين صورت ندارند در اين كتابي كه كنگره مرحوم شيخ مفيد چاپ كرده است در بخش سورهٴ مباركهٴ يوسف اولين بحثي كه دارد به عنوان حجّية الروياست داستاني را مرحوم شيخ مفيد نقل مي‌كند مي‌فرمايد من كه جلسه درس داشتم عده‌اي از اولاد انصار در كلاس درس من حاضر مي‌شدند و فن كلام ياد مي‌گرفتند روزي يكي از اينها گفت من ديشب با طبراني شيخي از زيديه گفتگو مي‌كردم اين استادي كه از فرقه زيديه بود به من مي‌گفت كه «انتم يا معشر الاماميه حنبلية»[15] شما همان تفكر حنبلي را داريد ولي مع‌ذلك حنبلي را مسخره مي‌كنيد «و انتم تستهزءون بالحنبلية» اين جوان انصاري كه شاگرد مرحوم شيخ مفيد بود گفت من به او گفتم كيف ذلك چطور ما حنبلي هستيم و حنبلي را مسخره مي‌كنيم ما اماميه هستيم گفت براي اينكه «لان الحنبلية تعتمد علي المنامات» آنها به خواب تكيه مي‌كنند «و انتم كذلك» شما هم اين‌چنين هستيد «و الحنبلية تدعي المعجزات لاكابرها و انتم كذلك» سه «و الحنبلية تري زيارة القبور والاعتكاف عندها» عند القبور «و انتم كذلك» كاري كه حنابله مي‌كنند شما هم مي‌كنيد و فرقي بين شما و حنبليه نيست ولي مع‌ذلك حنبليه را مسخره مي‌كنيد اين طلبه به مرحوم شيخ مفيد گفت كه «فلم يكن عندي جواب ارتضيه فما الجواب» من با اين استاد زيدي در فن كلام كه مورد سؤال قرار گرفتم با اين مطالب رو به رو شدم جواب چيست مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) «قال الشيخ ادام الله عزه فقلت له» فرمود من به اين طلبه گفتم «ارجع اليه» برو به اين شيخ زيديه اين حرفها را بزن بگو «قد عرضت ما القيته الي علي فلان» علناً هم بگو بگو كه اين سؤالات و اشكالات شما را من به استادم شيخ مفيد گفتم و شيخ مفيد در جواب من اينها را گفت چون شيخ مفيد يك زبان آزادي داشت اول تند حمله كرد بعد دانه دانه همه اينها را پاسخ داد فرمود به او بگو «ان كانت الإمامية حنبلية بما وصفت ايها الشيخ» اي شيخ زيديه اگر اماميه حنبلي است براي اينكه به زيارت قبور احترام مي‌گذارد به اعتكاف عند القبور احترام مي‌كند و بر منامات تكيه مي‌كند به معجزات تكيه مي‌كند «فالمسلمون بأجمعهم حنبلية» پس همه مسلمانها حنبلي هستند براي اينكه رويا في الجمله نه بالجمله كما سيعطي روياي في الجمله نه بالجمله كما سيعطي حق است عند المسلمين زيارت قبور حق است عند المسلمين معجزات براي اكابر مسلمانها مثل اهل بيت(عليهم السلام) حق است عند المسلمين اگر اين است «فالمسلمون باجمعهم حنبلية والقرآن ناطق بصحة الحنبلية و صواب مذاهب أهلها» براي اينكه اما درباره رويا درباره رويا «و ذلك ان الله تعالي يقول ﴿اذ قال يوسف لابيه يا ابت اني رأيت احد عشر كوكباً﴾» تا آخر آيه مي‌فرمايد «فاثبت الله جل اسمه المنام و جعل له تأويلاً عرفه اولياؤه و اثبتته الانبياء و دانت به خلفاءهم و أتباعهم من المؤمنين واعتمدوه في علم ما يكون و أجروه مجري الخبر مع اليقظه و كالعيان له»[16] فرمود اين مطلبي است كه خدا در قرآن فرموده انبيا پذيرفتند ائمه پذيرفتند خلفايشان پذيرفتند علما پذيرفتند مؤمنون پذيرفتند و رويا را به منزله خبر در بيداري بلكه به منزله مشاهده مي‌دانند منتها رويايي كه شرايطي دارد ديگر خب مگر ما نمي‌گوييم خبر حجت است اما هر خبري را كه نمي‌گوييم كه بالأخره خبر يك سند احراز بشود يك، جهت صدور احراز بشود دو، دلالت احراز بشود سه، يك چنين خبري مي‌شود حجت رويا هم بايد همين عناصر سه‌گانه را داشته باشد و مانند آن باز درباره رويا «و قال سبحانه ﴿و دخل معه السجن فتيان قال أحدهما اني اراني﴾ تا آخر آيه «فنبأهما(ع) بتأويله و ذلك علي تحقيق منه لحكم المنام و كان سؤالهما له مع جهلهما بنبوته دليلا علي ان المنامات حق عندهم» هنوز وجود مبارك يوسف به عنوان پيغمبر شناخته نشده آنها كه نبوت او را نمي‌دانستند ولي آنچه كه از پيشينيان رسيده بود و درمصر رايج بود اين بود كه رويا حق است و تعبيري دارد و يك عده كارشناساني هم هستند كه معبر رويايند «والتاويل لاكثرها صحيح اذا وافق معناها» سوم «و قال عز اسمه ﴿و قال الملك اني أري سبع بقرات سمان﴾» تا آخر آيه «ثم فسرها يوسف(عليه السلام) و كان الامر كما قال» چهارم «و قال تعالي في قصة ابراهيم و اسماعيل[(عليهم السلام)] ﴿فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني أري في المنام﴾» تا آخر آيه «فأثبتا(ع)» يعني اين خليل و ذبيح(سلام الله عليهما) اين دو پيامبر فاثبت ابراهيم و اسماعيل رويا را «و أوجبا الحكم» را «و لم يقل اسماعيل لأبيه(ع) [(عليهم السلام)] يا ابت لا تسفك دمي برؤيا رأيتها» وجود مبارك اسماعيل به حضرت خليل(سلام الله عليهما) نگفت پدر تو با يك خواب مي‌خواهي خون مرا بريزي؟ نگفت كه تا او بگويد خواب ما حجت است اصلاً سؤال نكرد معلوم مي‌شود براي حضرت اسماعيل هم تثبيت شده بود كه اين رويا حق است يك وقت است كه سؤال مي‌كند او مي‌گويد پدر من پيامبرم معصومند انبيايي كه معصومند از گزند وسوسه شيطان و نفوذ شيطنت مصونند بعد ثابت مي‌شود اصلاً چنين حرفي نزد كه چرا خون مرا به وسيله خواب مي‌خواهي بريزي «فان الرؤيا قد تكون» نگفت كه رويا «قد تكون من حديث النفس و أخلاط البدن و غلبة الطباع بعضها علي بعض» اين حرفها را نزد هر دو پذيرفته بودند پس طبق آياتي كه درباره ابراهيم و اسماعيل و يوسف و زندانيان و عزيز مصر و خواب درباريان مصر اين مجموعه نشان مي‌دهد كه رويا في الجمله حق است نه بالجمله «فقول الامامية في هذا الباب ما نطق به القرآن»[17] است پس اگر اماميه به رويا في الجمله يعني به عنون قضيه محمله كه در حكم قضيه جزئيه است باور دارد براي اينكه ريشه قرآني دارد «و قول هذا الشيخ هو قول الملاء من اصحاب الملك حيث قالوا ﴿أضغاث أحلام﴾ اين كسي كه مي‌گويد رويا اثري ندارد اين حرف آن علماي دربار و مشايخ سوء را دارند مي‌زنند كه مي‌گويند ﴿أضغاث أحلام﴾ است ﴿و ما نحن بتأويل الأحْلام بعالمين﴾ آنكه به خواب بهانه مي‌دهد جزء شيوخ دربار فرعون است نه كسي كه به خواب احترام مي‌كند اين يك وقت است كه كسي مي‌گويد خبر حجت نيست خب اين بسياري از احكام را ناچار است ناديده بگيرد اما محققيني كه مي‌گويند خبر حجت است كه به نحو موجبه كليه نمي‌گويند نمي‌گويند بالجمله مي‌گويند في الجمله يعني خبري كه اين عناصر سه‌گانه را دارد صدورش مسلم جهت صدورش مسلم دلالتش مسلم يك چنين خبري حجت است پس «و قول هذا الشيخ هو قول الملاء من اصحاب الملك حيث قالوا «أضغاث احلام»[18] يك، مرحوم شيخ مفيد مي‌فرمايد «و مع‌ذلك فانا لسنا نثبت الاحكام الدينية من جهة المنامات» خب چه وقت اماميه با خواب احكام شرعي‌اش را درست مي‌كند فقهش را درست مي‌كند آن يك رشته خاصي دارد يك تعبير خاصي دارد يك دستورات مخصوص دارد ما كه فقه‌مان و احكاممان كه با خواب درست نمي‌شود و مع‌ذلك فانا لسنا نثبت الاحكام الدينية من جهة المنامات و انما نثبت من تأويلها ما جاء الاثر به عن ورثة الانبياء(ع)»[(عليهم السلام)] يك رويايي كه شرايط صدق در آن باشد جزء مبشرات باشد نشانه‌هايش از انبيا و ائمه و خلفايشان رسيده باشد ما به اين روياها احترام مي‌گذاريم و اما درباره معجزات گفتيد كه معجزات را منكرند خب اين معجزاتي كه براي موساي كليم بود اين معجزاتي كه براي مادر موساي كليم بود اينها را چه انكار مي‌كنيد كه اينها ديگر از بحث فعلي ما دور است و در جريان حضرت مريم آن معجزاتي كه براي حضرت مريم بود و جريان حضرت عيسي آن معجزاتي كه براي حضرت عيسي بود اينها كه فعلاً از بحث كنوني ما بيرون است و درباره زيارت قبور فرمود همه مسلمانها نقل كردند تنها ما اماميه كه نقل نمي‌كنيم كه همه مسلمانها «فقد اجمع المسلمون علي وجوب زيارة رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»[19] آخر ايشان فتوا به وجوب مي‌دهند يعني كساني كه چه مدينه قبل چه مدينه بعد باشند اينها نبايد بگويند كه حالا ما حجمان را انجام داديم مكه واجب است رفتن حج عمره مثلاً واجب است مدينه مستحب است حالا بقيع يك حساب ديگري دارد ولي ايشان مي‌فرمايند «قد اجمع المسلمون علي وجوب زيارة رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حتي رووا من حج و لم يزره متعمدا فقد جفاه و ثلم حجه بذلك»[20] حجش منسلم شد سلمه برداشت شكاف برداشت «و قد قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «من سلم علي من عند قبري سمعته و من سلم علي من بعيد بلغته سلام الله عليه و رحمته و بركاته»[21] فرمود كنار قبر من باشد من مي‌شنوم از دور به من سلام بكند به من ابلاغ مي‌كنند به من مي‌رسد «و قال(صلّي الله عليه و آله و سلّم) للحسن(عليه السلام) من زارك بعد موتك او زار اباك او زار اخاك فله الجنة»[22] اينها قد اجمع المسلمون بعضي از روايات است كه البته ممكن است خصوص اماميه نقل كرده باشند اما اينها را هم شيعه نقل كرده هم سني نقل كرده و غير از شيعه فرق ديگر همه‌شان نقل كردند «و قال ايضا في حديث له اوله مشروح في غير هذا الكتاب تزوركم طائفة من امتي تريد به بري و صلتي فاذا كان يوم القيامة زرتها في الموقف فأخذت بأعضادها فأنجيتها من أهواله و شدائده»[23] اين را هم نقل فرمود بعد فرمود «و لا خلاف بين الامة ان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) لما فرغ من حجة الوداع لاذ بقبر قد درس [او ان درس] فقعد عنده طويلا ثم استعبر فقيل له يا رسول الله» هيچ خلافي نيست كه همه نقل كردند كه وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از حجة الوداع فارق شد در بين راه مكه و مدينه در بازگشت به مدينه كنار يك قبر فرسوده و مندرسي رفته آنجا نشسته مقدار زيادي هم نشسته اشك ريخت عرض كردند يا رسول الله اين قبر كيست چه كسي اينجا آمديد اينجا چه خبر است كه گريه مي‌كنيد فرمود «هذا قبر أمي آمنه بنت وهب سألت الله في زيارتها فأذن لي» خب اين را كه همه نقل كردند كه بعد فرمود من قبلاً مي‌گفتم زيارت نكنيد براي اينكه مشكلات شرك و اينها بود الان بساطش برچيده شد يك بحث مبسوطي است كه بعد ملاحظه مي‌فرماييد بعد مرحوم شيخ دارد كه فرمود اين حرفها را جمله به جمله حفظ بكن برو به شيخ زيديه بگو «و هذا الشيخ لم يقصد بكلامه الاماميه»[24] اين نخواست بگويد اماميه را تحقير بكند بگويد اماميه حنبلي هستند اين خواست اصلاً امت را تحقير بكند نه اماميه را براي اينكه امت به اين اصول معتقد ديگر به معجزات معتقد است حالا اينها بعضيها يك كجراهه‌اي دارند يك حرف ديگر است وگرنه امت اسلامي اين است چون همه‌شان از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را نقل كردند و ديدند آن قدمايشان «و هذا الشيخ لم يقصد بكلامه الامامية و لكنه قصد الامة و نصر البراهمة والملحدة»[25] اين به فكر چه بداند چه نداند چه بخواهد چه نخواهد اين آب در آسياي براهنه هند انداخت براهنه منكر اين معجزه و نبوت و وحي و اينها هستند ديگر اين چه بخواهد چه نخواهد آب در آسياب آنها انداخته «مع اني اعجب من هذه الحكايه عنه و انا اعرفه يميل الي مذهب ابي هاشم» من اين شيخ را مي‌شناسم اين به طرف ابي هشام مايل است آخر اين چه حرفهايي است كه مي‌زند «ويعظمه و يختاره و أبو هاشم يقول في كتابه المسألة في الامامة» اين است اين شيخ به ابو هشام مايل است ابو هشام هم خلافت ابوبكر را به يك خواب جعلي آبكي بسته آخر اينها معلوم نيست چطور حرف مي‌زنند كه «و انا أعرفه يميل الي مذهب أبي هاشم و يعظمه و يختاره و أبو هاشم يقول في كتابه» همان كتاب معروف گروه خودشان «المسألة في الامامة» اين است كه «أن ابابكر رأي في المنام كأن عليه ثوباً جديداً عليه رقمان ففسره علي النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» فقال له ان صدقت رؤياك تبشر بخير و تلي الخلافة سنتين»[26] ابوبكر در عالم رويا ديد كه مثلاً يك پيراهني است كه دو رقم در آن هست دورنگه است و رسول خدا ـ معاذالله ـ مثلاً تعبير كرده باشد تو بعد از من خليفه مي‌شوي و دو سال هم خلافت تو طول مي‌كشد فلم يرض شيخه ابوهاشم ان أثبت المنامات حتي أوجب بها الخلافة و جعلها دلالة علي الامامة» خب همين شيخ زيدي به آن ابو هاشم عشق مي‌ورزد او را بزرگ مي‌داند تعظيمش مي‌كند در حالي كه ابو هاشم همين خواب جعلي آبكي را درباره خلافت ابوبكر نقل كرده آن وقت از اين طرف اين مي‌آيد به ما اماميه اعتراض مي‌كند «و جعلها دلالة علي الإمامة فيجب علي قول هذا الشيخ الزيدي عند نفسه ان يكون ابو هاشم رئيس المعتزله عنده حنبليا بل يكون عنده ابوبكر حنبليا»[27] و به زعم شما كه هر كسي به خواب تكيه مي‌كند حنبلي است بايد بگوييم ـ معاذالله ـ رسول الله هم حنبلي است براي اينكه شما اين را جعل كرديد بالأخره ديگر شما اين خواب آبكي را درست كرديد ديگر «بل رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» اين حنبلي است «لانه صحح المنام و أوجب به الاحكام و هذا من بهرج المقال» اين از فصول المختاره مرحوم شيخ مفيد است غرض آن است كه اصل اين رويا بوده از دير زمان از زمان حضرت ابراهيم اينها كه مسلم بوده منتها يك مقداري آن قداستش آلوده شده و در دست مصريها قرار گرفته مطلب بعدي آن است كه اين تعبير برخي از مفسران عرب گفتند كه اين ﴿لايأتيكما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتكما بتاويله قبل أن يأتيكما﴾ اين ﴿الا نبّأتكما بتاويله﴾ الا و لابد ضمير به همان رويا برمي‌گردد نه به طعام چرا؟ آن اولا توقيت به طعام براي آن است كه زنداني كه در سلولهاي انفرادي يا مثلاً جمعي زندگي مي‌كنند در زندان هم بسته است رفت و آمد نيست تاريك است آنها طلوع و غروب و روز و شب نمي‌فهمند آنها يك برنامه روشني دارند كه چه وقت براي آنها جيره‌شان را مي‌آورند غذايشان را مي‌آورند نمي‌شود گفت كه من در اول شب به شما مي‌گويم يا اول صبح مي‌گويم يا اول ظهر مي‌گويم چون آنها ظهر و شب و روز نمي‌فهمند اما آن طعامي كه برايشان هميشه به عنوان جيره مي‌آورند اين را مي‌فهمند و براي اينكه معلوم بشود منظور آن طعام حيره‌اي موظف است گفت ﴿طعام ترزقانه﴾ نه طعام كه يك حلوايي ممكن است برايتان بياورند يك غذايي ممكن است برايتان بياورند كه آن هم نامعلوم است هم اصل آوردنش نامعلوم است هم وقتش نامعلوم است قبل از اينكه غذايي به شما برسد من وقتش را نه قبل از اينكه اين غذاي مسلمتان برسد كه اين ديگر مشخص است بعد هم گفتند اين طعام كه تأويل ندارد پس الا و لابد اين تأويل به همان رويا برمي‌گردد اين سخنان بعضي از اين جهات تأييد مي‌كند كه ضمير تأويله به همان رويا برگردد نه طعام اما اين يك موجبه كليه‌اي دارد و يك سالبه كليه‌اي سالبه كليه اينكه هيچ وقت هيچ غضبي براي شما نمي‌آورند موجبه كليه اين است كه در جميع موارد اين است قبل از اينكه غذا را بياورند من به شما مي‌گويم كه غذا چيست خب اگر منظور آن بود كه قبل از اينكه جيره شما برسد من به شما مي‌گويم يعني زود به شما مي‌گويم حالا جيره شما ممكن است زود برسد قبل از اينكه غذاي شما را بياورند من به شما بگويم اين بايد مي‌فرمود كه «أنبئكم قبل ان يأتيكما طعام ترزقانه» نه اينكه يك موجبه كليه بگويد كنارش يك سالبه كليه بگويد يا يك سالبه كليه بگويد  كنارش موجبه كليه ﴿لا يأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله قبل ان يأتيكما﴾ اين يك موجبه كليه و سالبه كليه به همراه دارد يعني هيچ وقت غذا براي شما نمي‌آورند مگر اينكه من به شما مي‌توانم بگويم اين غذايتان چيست قهراً اين مساعد با همان آيهٴ 49 سورهٴ مباركهٴ آل‌عمران درمي‌آيد سورهٴ آل‌عمران آيهٴ 49 معجزاتي كه براي حضرت عيسي ذكر مي‌كند اين است كه ﴿و رسولاً إليٰ بني اسرائيل أني قد جئتكم بآية من ربكم أني أخْلق لكم من الطين كهيئة الطير فأنْفخ فيه فيكون طيرا بإذن الله[28] اين ﴿باذن الله﴾ به عنوان تنازع به همه مي‌خورد نه اينكه فقط ﴿فيكون طيرا باذن الله﴾ باشد ﴿و أبرئ الأكْمه و الأبرص و أحي الموتي باذن الله[29] اين هم به عنوان تنازع مفعول واسطه است براي همه نه به اين أخير بخورد ﴿و أنبئكم بما تاكلون و ماتدخرون في بيوتكم[30] البته وقتي آنها هم ﴿باذن الله﴾ بود چون دو بار ﴿باذن الله﴾ گفت فحذف ما يعلم منه جايز اين هم ﴿باذن الله﴾ است ﴿ان في ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنين[31] اين هر غذايي كه شما مي‌خوريد يا در خانه‌هايتان ذخيره مي‌كنيد من مي‌توانم به شما خبر بدهم اين از آن سنخ است اينها را وجود مبارك حضرت يوسف گفته تا اطمينان آنها را به اين علمش كه علم جزمي است جزم بكند يك، بعد هم مي‌فرمايد اين را ما در جايي درس نخوانديم گرچه ممكن است فن رويا را يك كسي درس بخواند ولي اين در حد يك مظنه و تخمين است آن فن اساسي تعبير رويا جزء علوم الدراسة نيست جزء علوم الوراثه است يعني ممكن نيست كسي درس بخواند معبر جزمي بشود چون يك آگاهي به علم غيب دارد اين به قداست روح وابسته است او به كرامت روح وابسته است فن تعبير را از نظر روانكاوي روانشناسي تا حدودي ممكن است ياد بگيرد اما اشخاص فرق مي‌كنند شرايط فرق ميكند اينها همه قضاياي شخصي‌اند قضاياي شخصي برهان‌پذير نيست حداكثر نظير طب باشد كه مظنه‌آور است نه جزم‌آور اما آن‌طوري كه وجود مبارك ابراهيم دست به كارد و چاقو مي‌برد با يك رويا آن نصيب آدمهاي عادي نمي‌شود اين به قداست روح وابسته است وجود مبارك حضرت يوسف براي اينكه ثابت بكند كه اين يك علم الهي است تنها علم مدرسه و امثال ذلك نيست علم الدراسة نيست علم الوراثة است فرمود اين را مما علمني ربي هست يك، و منشأش هم پرهيز از شرك و نفي وثنيت و صنميت و اثبات توحيد است دو، مشركان هم به خدا معتقد بودند هم به جزا اما نه خدايي كه آنها قبول داشتند خداي انبيا و اوليا بود نه جزايي كه آنها قبول داشتند جزاي معاد بود آنها يك خدايي قبول داشتند كه شريك بردار است خب خدايي كه انبيا و عقل و برهان و شهود مي‌آورد ﴿ليس كمثله شيء[32] است ﴿لاشريك له[33] است در آنكه ابن هشام نقل مي‌كند ديگران هم ذكر كردند تلبيه رسمي وثنيين در جاهليت اين بود كه «لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك»[34] يعني شريك داري ولي براي توست اين شعار رسمي حجاج جاهلي در تلبيه بود «لا شريك هو لك تملكه و ما ملك»[35] تو شريك داري ولي در اختيار توست اين «لا شريك لك» «اللهم لبيك» مخصوص اسلام است خب آن خدايي كه ﴿ليس كمثله شيء[36] است براي او مثل باشد ﴿لا شريك له[37] براي او شريك باشد اين ديگر خداي انبيا نيست جزايي كه آنها قائل بودند به سبق تناسخ برمي‌گشت اين در لسان‌العرب بخشي از آثار وثنيين را نقل مي‌كند كه اين در گوركنها و اين حفارها احياناً گور مي‌كندند براي گرفتن چيزي اين در جاهليت و اينها بود اگر كسي وضع مالي‌اش خوب بود براي او شمشيري مالي كنار گورش مي‌گذاشتند كه اگر يك حادثه‌اي پيش آمد از آن مال كمك بگيرد از آن شمشير مدد بگيرد و مانند آن حداكثر جزايي كه در جاهليت قائل بودند در حد تناسخ بود نه معاد لذا در اينجا دارد ﴿و هم بالأخرة هم كافرون﴾ ديگر لازم نبود يك را بفرمايد ولي دو بار اين كلمه ذكر شده است براي اينكه ثابت كند اينها اهل معاد نيستند اينها آخرتي نيستند اينها تناسخي‌اند يا رأساً يك عده مي‌گويند ان هي الا حياتنا الدنيا يا اگر هم باشند تناسخي‌اند ﴿و هم بالأخرة هم كافرون﴾ ﴿واتبعت ملة آبائي ابراهيم و اسحق و يعقوب ما كان لنا ان نشرك بالله من شيءٍ﴾ و اين فضل خداست آن فطرت آنها كه مشترك است فضل مشترك است بعضيها ﴿قد افلح من زكاها[38] بعضيها ﴿و قد خاب من دساها[39] ما را به اين مقام رساندند تفضل الهي است ﴿ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء[40] بلاواسطه به ما رسيده است مع‌الواسطه به جامعه ما رسيده است پس آن فطرت فضل مشترك است به همه داده شده اين نبوت و رسالت كه ﴿الله اعلم حيث يجعل رسالته[41] فضل مخصوص ماست بلاواسطه به ما داده شده و به غير واسطه به جامعه رسيده است.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

[1]  ـ بحار الانوار، ج 69، ص 279.

[2]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.

[3]  ـ نهج البلاغه، حكمت 81.

[4]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[5]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[6]  ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

[7]  ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[8]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[9]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 63.

[10]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 65.

[11]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[12]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.

[13]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 119.

[14]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.

[15]  ـ فصول المختاره، ص 128.

[16]  ـ فصول المختاره، ص 129.

[17]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[18]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[19]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[20]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[21]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[22]  ـ فصول المختاره، ص 130.

[23]  ـ فصول المختاره، ص 131.

[24]  ـ فصول المختاره، ص 132.

[25]  ـ فصول المختاره، ص 132.

[26]  ـ فضول المختاره، ص 132.

[27]  ـ فصول المختاره، ص 132.

[28]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[29]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[30]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[31]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 49.

[32]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.

[33]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[34]  ـ كافي، ج 4، ص 542.

[35]  ـ كافي، ج 4، ص 542.

[36]  ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.

[37]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[38]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.

[39]  ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.

[40]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.

[41]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 124.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق