اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ (۳۵) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الأَخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ المُحْسِنِينَ (۳۶) قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (۳۷) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (۳۸)﴾
تا كنون از فضايل وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) شهود اعتقادي او از يك سو و شجاعت اخلاقي آن حضرت از سوي ديگر و شهامت سياسي و اجتماعي او از سوي سوم روشن شد شهود اعتقادي او در جريان ﴿و هم بها لو لا ان رأي برهان ربه﴾[1] مشخص شد شجاعت اخلاقي او همان كنترلكردن غريزه و مسلطشدن بر خواستههاي حيواني و نفساني است شهامت سياسي و اجتماعي او اين بود كه بعد از تهديد به زندان فرمود ﴿رب السجن احب اليّ مما يدعونني اليه﴾[2] آنها نشانههاي فراواني بر برائت وجود مبارك يوسف ديدند هم از پاره شدن پيراهن از پشت سر هم شهادت آن شاهد و هم بررسي آن ماجرا كه گويا بخشي به گوش عزيز مصر رسيد همه اينها آيات و علامت برائت يوسف (سلام الله عليه) بود اين زنها هم كه گفتند ﴿حٰش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم﴾[3] پس شهادت زنها از يك سو پيراهن دريده شدن پيراهن از پشت سر از سوي ديگر شهادت آن شاهد از سوي سوم و مانند آن اينها اول تصميم نداشتند يعني درباريان رسمي يعني خود عزيز مصر و درباريان رسمي تصميم به زندان كردن او نداشتند لكن آن زن يعني زليخا تهديد به زندان كرده بود كه گفته بود ﴿لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن و ليكوناً من الصاغرين﴾[4] اما بعد از اين جريان كم كم حيثيت دربار عزيز مصر زير سؤال رفت هم از يك سو آن زنها هم انتشار اين خبر ممكن بود حيثيتبر باشد لذا قبلاً تصميمي نداشتند كه او را زنداني كنند بر خلاف خود زن كه تهديد كرده بود ولي مسئولان رسمي دربار عزيز مصر يك چنين تصميمي نداشتند بعد از اين رسوايي براي اينكه ماجرا بخوابد ﴿ثم بدا لهم﴾ بدا تغيير رأي است بالأخره آن حكم ابتدايي را نميگويند بدا قبلاً بالأخره بايد يك رأيي باشد بعد تجديد نظر حاصل بشود بعد بگويند بدا همين جريان سجن قبلاً در چند جمله همين سورهٴ مباركهٴ يوسف گذشت اما اينجا سخن از بدا نبود مثلاً آيه 25 همين سوره كه قبلاً اين آيه بحث شد اين بود كه ﴿قالت ما جزاء من أراد بأهلك سوءاً إلا ان يسجن﴾[5] اين حكم سجن ابتدايي با بدا همراه نيست چه اينكه در همان مجلس زنانه زليخا گفته است كه ﴿وَلئن لم يفعل ما آمره ليسجنن﴾[6] سخن از بدا نيست در سورهٴ مباركهٴ شعراء هم وقتي سخن از تهديد آن فرستادههاي الهي است آيه 29 سوره شعراء اين است كه ﴿قال لئن اتخذت إلٰهاً غيري لأجْعلنك من المسجونين﴾[7] حرف فرعون اين بود اينكه ﴿بدا لهم﴾ معلوم ميشود يك رأيي قبلاً بودو آن رأي عوض شد و اين رأي زندان مورد پذيرش مسئولان بلندپايه دربار همين عزيز مصر قرار گرفت ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾ اين آيات همه نشانه برائت اوست ديدند اگر اين بيرون باشد و اين آيات هم زبان به زبان بگردد حيثيت اينها زير سؤال ميرود گفتند ما اين را فعلاً از نظرها پنهان كنيم اين را به زندان ببريم تا اوضاع آرام بشود اين گفتگوها كم بشود دوباره از زندان آزاد بشود ﴿بدا لهم ... ليسجننه حتّي حين﴾ براي ابد زنداني نباشد كوتاه مدت هم زنداني نباشد يك ميان مدتي باشد تا اوضاع برگردد ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾ كه ﴿ليسجننه﴾ اين جمع است يعني اين مسئولان البته خود اين زن از يك سو عزيز مصر از سوي ديگر و مشاوران و معاونان سياسي آنها از سوي سوم كه اين را زنداني كنند ﴿حتٰي حينٍ﴾ يعني تا يك مدتي اين كوتاه مدت نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ يوسف دارد كه ﴿وادكر بعد امة﴾[8] يعني همراهان حضرت يوسف هم بندها و هم زندانهاي او دو نفر بودند هر دو خوابي ديدند كه الان خوابشان را بازگو ميكنند تعبير خواب يكي اين بود كه او اعدام ميشود تعبير خواب ديگري اين بود كه او آزاد ميشود آن كسي كه آزاد شد بعد از يك مدتي يادش ميآيد كه يك چنين صحنهاي بود و يك معبري در زندان بود و ميتواند مثلاً روياي سلطان مصر را تعبير كند ﴿وادّكر بعد امة﴾ اينكه دارد ﴿وادكر بعد امة﴾ يعني بعد از يك مدت قابل اعتنايي معلوم ميشود كه به زودي آزاد نشده است آيه 45 همين سورهٴ مباركهٴ يوسف اين است كه ﴿والدكر﴾ يعني متذكر شده است ﴿بعد امة﴾ بعد از يك مدت قابل اعتنايي از اين مجموعه معلوم ميشود كه ﴿حتي حين﴾ نه به معناي دائم است كه از سجن مأبد باشد اين روشن است نه كوتاه مدت براي اينكه در كوتاه مدت مشكل حل نميشود بلكه در يك مدت قابل توجهي ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات﴾ كه حتماً اين لام لام قسم است با نون تأكيد ثقيله مسئولان او را زنداني كنند ﴿حتي حين﴾ و اين كار را هم كردند حالا يوسف (سلام الله عليه) به زندان افتاد همزمان و همراه با حضرت يوسف (سلام الله عليه) اتفاق افتاد كه دو نفر از خدمتگذاران عزيز مصر هم به زندان افتادند ﴿و دخل معه السجن فتيان﴾ آن طوري كه فخر رازي و بعضي ديگر نقل كردند يكي در آبدارخانه او كار ميكرد براي او مثلاً شربت و مايعات فراهم ميكرد يكي هم در مطبخ او كار ميكرد غذاي او را تأمين ميكرد حالا درست يا نادرست به عزيز مصر گزارش دادند كه اين دو نفر تصميم گرفتند سمي در غذا بريزند تو را مسموم كنند اين دو نفر به اتهام چنين توطئهاي به زندان رفتند و از اينها تعبير به فتا كردند گرچه اينها غلامان عزيز مصر بودند به دليل اينكه در همين سوره دارد كه ﴿اذكرني عند ربك﴾[9] وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) فرمود وقتي آزاد شدي رفتي پيش ربّت يعني پيش سيدت پيش مولايت رفتي بگو گناه اين زنداني چيست درباره ديگري هم تعبير اين است كه ﴿فيسقي ربه﴾[10] خب اين ﴿فيسقي ربه﴾ ﴿اذكرني عند ربك﴾[11] اينها به سيد و مولا ميگفتند رب پس از اينكه دارد ﴿فيسقي ربه﴾ يا ﴿اذكرني عند ربك﴾ نشان آن است كه اينها غلام بودند منتها از اينها تعبير لطيفي كرده كه آن حرمت و كرامت انساني محفوظ باشد تعبير به فتا كرده است ﴿و دخل معه السجن فتيان﴾ اين دو نفر خوابي ديدند ﴿قال احدهما إني أراني أعصر خمراً﴾ از اين ﴿أراني﴾ معلوم ميشود كه منظور روياست گرچه نگفت من در رويا ديدم اما اگر رويا نبود ﴿أراني﴾ لازم نبود خب اني اعصر خمرا از اين ﴿أراني﴾ يعني من خودم را ميبينم معلوم ميشود رويا بود ﴿قال احدهما إني أراني أعصر خمراً﴾ من ميبينم كه دارم خمر فشار ميدهم خمر درميآورم خب خمر خودش عصير است معصور است او را ديگر فشار نميدهند انگور را فشار ميدهند تا آبش دربيايد به صورت خمر دربيايد انگور تعبيه شده در خم را فشار ميدهند كه آن شراب بيرون بيايد ديگر شراب را فشار نميدهند انگور را فشار ميدهند منتها همان طوري كه در كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد به علاقه اول اين انگور ميشود خمر چون اين انگور بعد از يك مدت ميشود خمر به علاقه اول ميشود خمر آتي را بر انگور فعلي اطلاق كرد به جاي اينكه بگويد اني اراني اعصر عنبا گفت ﴿اني اراني اعصر خمرا﴾ اطلاق خمر بر عنب مجاز است به علاقه اول ﴿اني اراني اعصر خمرا و قال الآخر﴾ آن زنداني و هم بند ديگر گفت ﴿إني أراني﴾ اين أراني هم نشان آن است كه من در رويا ميبينم ﴿إني أراني﴾ ميبينم خودم را كه ﴿احمل فوق رأسي خبزاً﴾ آن كه در آبدارخانهاش بود شربت و مايعات عزيز مصر را تأمين ميكرد آن رويا را ديد كه ﴿اني أراني أعصر خمرا﴾ و اينكه در مطبخ او بود و آشپزي ميكرد و غذاي او را تأمين ميكرد در رويا ديد كه ﴿احمل فوق رأسي خبزاً﴾ من بالاي سرم يك طبق ناني حمل ميكنم كه پرندهها با منقار و نوك از اين طعام ميگيرند ﴿تأكل الطّير منه﴾ از اين ميگيرند هر دو آمدند پيش حضرت يوسف (سلام الله عليه) و او را هم نميشناختند گفتند ﴿نبّئنا﴾ ما را باخبر كن ﴿بتأويله﴾ اين به كل واحد برميگردد يعني اين دو نفر هر كدام گفتند روياي ما را تأويل كن يعني تعبير كن ﴿انّا نراك من المحسنين﴾ تو هم آدم خوبي هستي هم مشكلگشايي هم محسني في نفسه فعل حسن داري هم محسني نسبت به ديگران كار خير انجام ميدهي يك انسان وارستهاي كه حسن خلق دارد اين جان شفافي دارد اين جان شفاف احياناً با عالم غيب ارتباط دارد با اسرار عالم مربوط است ميتواند چيزهايي را بفهمد اين در اثر حسن خلق او چون احسان دارد نسبت به ديگران مشكل ديگران را هم حل ميكند وقتي در جامع استعمال بشود محذوري ندارد گذشته از اينكه استعمال لفظ در اكثر از معنا مطمئن باشيد بي اشكال است نه اشكال عقلي دارد نه اشكال نقلي دارد خب ما شما را محسن ميبينيم هم داراي حسن خلقيد في نفسه حسنيد هم نسبت به ديگران مشكلگشاييد و احسان ميكنيد ﴿انا نراك من المحسنين﴾ اين نري غير از آن أري است يعني نعتقد آنجا به قرينه اينكه ﴿إني أراني أعصر خمرا﴾ يا ﴿إني أراني أحمل فوق رأسي خبزا﴾ با اين قرينهاي كه اين رؤيت را همراهي ميكند منظور از اين رؤيت،رؤيت رويايي است اما اينجا هيچ قرينهاي نيست اين نري به معناي رويا نيست و چون آن مرعي امر محسوسي نيست يك امر قلبي است و يك امر غير محسوس است اين رؤيت ميشود رأي ما رأي ما اعتقاد ما نظر ما درباره شما اين است كه جزء محسناني آنجا أراني به معناي رؤيت در رويا است كه اينها با قرينههاي همراه معنا خواهد شد.
پرسش ... پاسخ: بله ميشناختند اين دو جهت را حسن خلق او در برخورد معلوم ميشود از اينكه نسبت به اينها در اين مدت احسان ميكند مشكل اينها را حل ميكند اگر نيازي دارند برطرف ميكند محسن است اما حالا اين كيست پيغمبرزاده است با رويا تماسي دارد آغاز سيره او با رويا شروع شده اينها را نميدانند كه
پرسش ... پاسخ: عين خواب را نقل كردند آنها كه عربي نقل نكردند يك، يك طوري گفتند كه اگر به زبان عربي تعبير بشود همين است كه من دارم شراب فشار ميدهم اين هم همان تعبير را كرد ﴿إني أراني أعصر خمرا﴾ آن وقت چرا اگر اين صحيح نبود قرآن تصحيح ميكرد و نقل ميكرد خب همين كه قرآن نقل كرد معلوم ميشود اين تعبير صحيح است وقتي تعبير صحيح شد يك اديب بايد پاسخ بدهد كه چگونه خمر را فشار ميدهند در حالي كه خود خمر عصير عنبي است خودش معصور است خودش فشرده شده انگور است وقتي انگور را در خمره گذاشتند آماده شد فشار ميدهند آبش درميآيد ميشود شراب ديگر خمر را فشار نميدهند انگور را فشار ميدهند اطلاق خمر بر عنب روي علاقه اول مصحح دارد كه اين ميشود مجاز در قبال استعاره ميشود مجاز مرسل خب ﴿انا نراك من المحسنين﴾ وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) فرمود ﴿لايأتيكما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتكما بتاويله قبل أن يأتيكما﴾[12] من قبل از اينكه غذاي شما را بياورند بالأخره ظهر يا شب براي زندانيها غذا ميآورند قبل از اينكه غذاي شما را بياورند من اين دو تا خواب را خوب براي شما دوتا تعبير ميكنم برخي احتمال دادند كه من اين غذاهايي كه براي شما ميآورند اينها را براي شما ميگويم تا شما مطمئن باشيد كه من اگر يك چيزي را گفتم روي حساب است و ﴿علي بينة من ربي﴾[13] است چرا؟ براي اينكه ما از يك سو به گذشته ارتباط داريم از يك سو به آينده يكي از آيندههاي ما وجود مبارك عيساي مسيح است كه معجزه رسمي او اين است كه ﴿وَأنبئكم بما تأكلون و مٰا تدخرون﴾[14] من شما را باخبر ميكنم در خانهها چه ذخيره كرديد چه غذا داشتيد چه غذا خورديد اين كارها را ميكنم ما اين هستيم بالأخره سلسله نبوت و رسالت ما چه گذشته چه حال چه آينده اين است كه باخبر است از آنچه در خانههاي مردم در وضع و اوضاع شخصي مردم ميگذرد تا من ميگويم كه غذاي امروز شما چيست تا شما مطمئن باشيد آنچه كه ما ميگوييم ريشه وحياني دارد حق است و مانند آن اين بنا بر آنكه ضمير تأويله به طعام برگردد ﴿قال لايأتيكما طعام﴾ كه ﴿ترزقانه﴾ آن طعام را شما مرزوق آن طعاميد ﴿الا نبأتكما بتأويله﴾ آن طعام ﴿قبل ان يأتيكما﴾ قبل از اينكه آن طعام بيايد سرّ اينكه برخي احتمال دادند اين ضمير به طعام برگردد براي آن است كه خب وقتي بخواهد رويا تعبير كند همين الان تعبير ميكند ديگر ديگر حالا چرا بگويد قبل از اينكه غذاي ظهرتان يا غذاي شبتان را بياورند اين را به شما ميگويم خب همين الان بگو يك وقت است يك كار خارجي است يك باري است يك زحمتي است آن زمانبر است حالا يا كوتاه يا بلند وجود مبارك سليمان (سلام الله عليه) گفت ﴿أيكم يأتيني بعرشها قبل أن يأتوني مسلمين﴾[15] اين زمانبر بود يكي گفت من ميآورم ﴿قبل ان تقوم من مقامك﴾[16] حضرت فرمود اين مدت زياد است يكي عرض كرد كه من ميآورم ﴿قبل ان يرتد اليك طرفك﴾[17] خب اين مهلت قرار دادن اين اجل قرار دادن اين زمانبندي و زمانمندي كردن در آنجا صحيح است كه كار زمانبري است اما وقتي كه وجود مبارك يوسف عالم به روياست تعبير روياست خودش هم گفت كه ﴿وعلّمتني منْ تأويل الاحاديث﴾[18] اين ديگر زمانبر نيست بگويد من قبل از اينكه غذاي ظهرتان را بياورند يا قبل از اينكه غذاي شبتان را بياورند من به شما ميگويم اين باعث شده است كه ضمير تأويله را به طعام برگرداندند لكن آن وقت اين سؤال هست كه چرا معطل ميكنند براي آن، اين حضرت كه ميداند چرا نميگويد مصحح اين تأخير و زمانمند كردن اين است كه آنها اطمينان پيدا كنند كه اين تعبيرش عالمانه است ما بالأخره از غيب برخورداريم نشانهاش هم همين است قبل از اينكه غذايتان را بياورند من به شما ميگويم غذايتان چيست شبيه آنچه را كه بعدها وجود مبارك يوسف كه از اعقاب همين خاندان است ميگويد ﴿وَأنبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم﴾[19] ما از همين قبيليم تا شما مطمئن باشيد يا نه ضمير به خود آن رويا برميگردد يعني آنها مفرد آوردند گفتند ﴿نبئنا بتأويله﴾ يعني تعبير كل واحد از اين دو رويا وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) هم در اينجا ضمير را مفرد آورد منتها به اين برميگردد قبل از اينكه تعبير خواب به شما برسد من تعبيرش ميكنم ﴿قبل ان يأتيكما﴾ ﴿قال لايأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله﴾ اين رويا ﴿قبل ان يأتيكما﴾ قبل از اينكه غذايتان را بياورند من اين كار را ميكنم حالا اين بايد سؤال بشود كه اين زمانمند كردن زمانبندي براي چيست بايد فكر بكند يا مصلحتي در تأخير است حالا يا دو دقيقه طول بكشد يا دو ساعت قبل از اينكه غذاي ظهرتان برسد من ميگويم كه رويايتان چيست يا قبل از اينكه غذاي شبتان برسد من ميگويم اگر اين باشد يك نكتهاي بايد در اين زمانمند كردن باشد.
پرسش ... پاسخ: بله آن توحيد را آن موعظه را ممكن بود بعد از تعبير هم بگويد بگويد كه يكيتان اعدامي هستيد يكيتان آزاد ميشويد و سرّ اينكه من اين چيزها را ميدانم چند تا صفت سلبي دارم چند تا صفت اثباتي اين هم مخصوص من يا خاندان ما نيست هر كس در اين راه صحيح قدم بردارد به نوبه خود از اينها طرفي ميبندد ديگر لازم نيست اول يك مدتي موعظه كند بعد آن را بيان كند آن وقت اين محدود كردن آن هم شروع بكند به سخن آن هم عيب ندارد قبل از اينكه تأويل رويا داشته باشد رويا تعبير كند بگويد من بلدم سرّش اين اوصاف سلبي من يك، اوصاف ثبوتي من دو، اين هم مخصوص ما نيست سه، شما هم اين راه را ميتوانيد طي كنيد چهار، اين چهار مطلب را كه الان ميخوانيم ممكن است اول بگويد بعد شروع بكند به تعبير اما زمانمند كردن كه قبل از اينكه غذايتان بيايد من اين رويا را برايتان بازگو ميكنم اين بايد يك نكتهاي داشته باشد كه ممكن است بعد ذكر بشود.
پرسش ... پاسخ: آنها كه زندانياند كه فرار نميكنند كه ﴿انا نراك من المحسنين﴾
پرسش ... پاسخ: انگيزه گوش كردنش هم همان كنارش است فرمود اين يك چيزي كه به شما گفتم حالا شما از من گرفتيد ميتوانيد به جايي برسيد كه خودتان داشته باشيد
پرسش ... پاسخ: نه منظور آن است كه اگر صريحاً ميفرمود هم آنها مطمئن ميشدند غذايشان را هم با راحتي ميخوردند آن يكي كه خبر اعدامش را شنيد چه راحتي دارد براي او؟
﴿قال لايأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله﴾ اين باعث شد كه بعضي از آقايان احتمال دادند ضمير به طعام برگردد اگر جناب فخر رازي و ديگران يك چنين احتمالي دادند براي آن است كه ايشان پيشگويي كند كه ما تا مطمئن بشويد كه ما تنها احسان خلقي به اين معنا يا احسان اجتماعي به آن معنا اينها در ما نيست يك علم وحياني هم هست مطمئن باشيد كه اوضاع همين است كه من ميگويم لذا بعد از روياهايي كه ديگر گذشت يكي خواست درباره روياي خود سخن بفرمايد فرمود نه حكم همين است كه من گفتم و در جريان آن دو تا هفت سال آنجا برخيها خواستند يك چيزي هم اضافه حضرت فرمود فرمود ﴿ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس﴾[20] يكي از آنها كه مشكلي براي او در رويا پيش آمد گفت كه من اينها را مثلاً شايد خيال كردم رويا نبود گفت نه حكم همين است كه من گفتم همينطور واقع خواهد شد حالا بعد روشن ميشود.
پرسش ... پاسخ: اينكه براي همه زندانيها هست لازم نيست كه يوسف به آنها خبر بدهد اينها ميگفتند ما خودمان ميدانيم اگر اين نوبه قضايي و برنامه قضايي و بخشنامه قضايي آنجا نوشته باشد به همه بگويند خب اينكه نه حضرت يوسف (سلام الله عليه) يك چنين فرمايشي را ميفرمود نه آنها بي جواب ميگذاشتند كه آقا ما خودمان ميدانيم غذاي امروزمان چيست اين معلوم ميشود كه از سنخ ﴿وأنبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم﴾[21] است وگرنه غذاي زنداني كه همه ميدانند خب حضرت يوسف ميداند آنها هم ميدانند حضرت يوسف كه الان به زندان افتاد اگر از ديگر زندانيها بدتر نباشد مثل آنهاست پيش دستگاه ﴿قال لايأتيكما طعام ترزقانه الا نبأتكما بتأويله قبل ان يأتيكما﴾ اين ﴿قبل ان يأتيكما﴾ هم باز نشان ميدهد كه ضمير به طعام برميگردد وگرنه رويا خب نميشود گفت كه قبل از اينكه آن واقعيت خارجي رخ بدهد من به شما ميگويم خب بعد از اينكه اتفاق افتاد ديگر نيازي به تعبير ندارد كه اين ﴿قبل ان يأتيكما﴾ نه يعني قبل ان يأتي آن روياي شما به شما بيايد وقتي آمد خب بالأخره همه ميفهمند ديگر ديگر نيازي به ديگري ندارد كه اين هم تأييد ميكند آن احتمالي را كه ضمير به طعام برگردد.
پرسش ... پاسخ: تعبير چون سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد تعبير از سنخ تفسير نيست تعبير عين خارجي است تفسير دو قسم است يا به ظاهر است يا به باطن آن گاه انسان درباره قرآن يا تفسير دارد يا تأويل تفسير يا به ظاهر است يا به باطن تأويل براي عين خارجي است از سنخ لفظ مفهوم و معنا نيست استشهاد ايشان اين است كه ﴿يوم يأتي تأويله﴾[22] قيامت تأويل قرآن ميرسد كه از اول است و رجوع آن روز تأويل قرآن معلوم ميشود آنكه از سنخ لفظ نيست مفهوم نيست امثال ذلك نيست نظر شريف ايشان در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ آلعمران كه مخصوصاً درباره محتمل و متشابه بحث شد ارائه شد كه آنجا دارد ﴿اما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منهم ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله﴾[23] كه به عين خارجي برميگردد اينجا بازگشت اين طعام چيست كه سنخ تفسير نيست سنخ تعيين خارجي است رجوع عين خارجي است اين را من براي شما شرح ميكنم خب ﴿ذلكما مما علّمني ربي﴾ اين معنا يعني ذلك يك ذا است و يك لام است و يك كاف حالا يا تثنيه است بشود ذلكما يا مفرد است بشود ذلك يا تثنيه است بشود ذلكما يا جمع است بشود ذلكم اين سه تا حرف است در حقيقت يك ذا است كه براي اشاره است يك لام است كه براي اينكه بفهماند آن مشاراليه قريب است يا بعيد يك كاف است كه از سنخ اشاره نيست آن مخاطب ماست ما با مخاطبمان محاوره داريم حرف ميزنيم براي اينكه مخاطبمان را متوجه كنيم ديگر اگر او حاضر باشد ميگوييم ذا ديگر لازم نيست با مخاطب حرفي بزنيم و حرفي براي مخاطب بياوريم اگر يك قدري متوسط باشد ميگوييم ذاك به مخاطب ميگوييم آن را نگاه كن ذاك و اگر خيلي دور باشد ميگوييم ذلك اين كاف براي اشاره نيست براي قرب و بعد نيست براي مخاطب است وقتي مخاطب شد مفرد و تثنيه و جمع دارد اگر مخاطب ما طرف گفتار ما مفرد بود ميگوييم ذاك يا ذلك اگر دو نفر بودند ميگوييم ذلكما اگر چند نفر بودند ميگوييم ذلكم فرمود ﴿ذلكما﴾ يعني تأويل آن با شما دو نفر دارم ميگويم شما دو نفر گوش بدهيد تأويل آن را خداي سبحان به ما آموخت روي جمع بين صفات سلبي و ثبوتي ﴿ذلكما﴾ يعني آن تأويل را كه مفرد هست به شما دو نفر دارم ميگويم تأويل آن رويا را خداي سبحان به ما آموخت براي اين چند چيز يكي صفات سلبيه است كه به نفس برميگردد نفس را ما زائل كرديم يكي هم صفات ثبوتيه است كمال است و ما تحصيل كرديم ﴿اني تركت ملّة قومٍ لايومنون﴾ ما ملت كفار را گذاشتيم كنار دودمان ما اينطور بودند كه موحد بودند كفرستيز بودند كفر را ميگذاشتيد كنار ما هم اين كار را كرديم ﴿اني تركت ملة قومٍ﴾ كه ﴿لايومنون بالله﴾ اين راجع به مبدأ ﴿وهمْ بالآخرة هم كافرون﴾ اين راجع به منتها خب كسي كه آغاز را قبول ندارد انجام را هم قبول ندارد قهراً صراط مستقيم را هم قبول ندارد دين هم همان صراط مستقيم است ديگر اگر كسي اول و آخر نداشت خب وسط هم ندارد ديگر راه براي پيوند مبدأ و منتهاست صراط مستقيم اين است حالا اگر كسي ـ معاذالله ـ اول را قبول نداشت آخر را قبول نداشت راه نيست اينكه قرآن كريم گاهي براي دين از راه معاد برهان اقامه ميكند سرّش اين است ميگويد چون بعد از مرگ خبري هست پس راهي هست آخر شما كه نميپوسيد و معدوم نميشويد كه ميرويد به جايي اگر ميرويد كجا برويد چطور برويد به همراه چه كسي برويد با چه رهتوشهاي برويد اينها از معاد برهان اقامه ميكند در نبوت چون معادي هست الا و لابد نبوت هست براي اينكه يقيناً شما هجرت ميكنيد از پوست به در ميآييد نه بپوسيد حالا كه يك راه طولاني در پيش داريد يك راهنما ميخواهيد ﴿وهم بالآخره﴾ اينها صفات سلبي ماست كه ما ترك كرديم اما صفات ثبوتي ما كه راه براي همه شما هم باز است ﴿واتبعت ملة آبائي﴾ پس من ملت كافران را ترك كردم اين جزء صفات سلبي ماست نه از آبايم پيروي كردم كه ﴿انا وجدنا آباءنا علي أمّة﴾[24] نه ﴿واتبعت ملة آبائي﴾ آن ديني كه پدران من داشتند من هم حساب شده همانها را قبول كردم هم آن را قبول كردم ﴿واتبعت ملة آبائي﴾ حالا خودش را معرّفي كرده ﴿ابراهيم و اسحٰق و يعقوب﴾ خب بعضي آباء او بودند بعضي اجداد او بودند بعضي پدر بودند بعضي جد بودند ﴿ملة آبائي ابراهيم و اسحق و يعقوب﴾ بعد برهان اقامه ميكند كه از سنخ ﴿انا وجدنا آبائنا علي أمّة﴾[25] نيست ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيءٍ﴾ هيچ چيزي شريك خدا نيست گرچه در بحثهاي قبل اشاره شد كه ما دسترسي به او نداريم اما نور سماوات والارض را ميبينيم بالاجمال يقين داريم كه يك نيّري هست كه اين نور نور اوست همان محبوب ماست همان معبود ماست همان مسجود ماست همان مقصود ماست بيش از اين نيست ما نه به خود او راه داريم نه به بعض او راه داريم ما او را بالاجمال ميشناسيم و ميپرستيم لا بالتفصيل و لا بالتبعيض بالتفصيل نيست براي اينكه خب همه ميدانند اكتناه ذات محال است بله اما بالبعض هم مثل اكتناه محال است ما نبايد بگوييم خدا را به اندازه خودمان ميشناسيم اگر از حجاب نوري گذشتيم از اين وجه الله گذشتيم از اين نور السمٰوات والارض گذشتيم به خود گوهر ذات رسيديم آنجا ديگر بعض و كل ندارد نميشود گفت كه ما به اندازه خودمان اين اقيانوس را ميكشيم يا ميچشيم اين اقيانوس نيست كه كسي بتواند يك ليوان آب از آن بگيرد اين بسيط الحقيقه است اگر يك ليوان از آن گرفتي يعني همه اين بعض ندارد لذا ما من وراء حجاب نور او را ميشناسيم ميپرستيم و دوست داريم و از او ميخواهيم اجمالاً خدايي هست و آن خدا ﴿نور السمٰوات﴾ است ﴿الله نور السمٰوات والارض﴾[26] است ظهور سماوات ايجاد سماوات آفرينش ملك و ملكوت فعل اوست آن كسي كه عرش و فرش را آفريد و اداره ميكند و كل جهان را هم يك لحظه به هم ميزند دوباره ميسازد به نام معاد همه او را ما اشاره ميكنيم از او فقط به هو ياد ميكنيم هيچ تعيني ندارد ما اسما را نميپرستيم وجه را نميپرستيم اما آنجا اينچنين نيست كه ما بتوانيم اين حجاب نوري را خرق بكنيم ربوبيت اسمي است از اسماي او تعيني است از تعينات او ما ربوبيت را ميپرستيم برخيها مشاهده ميكنند برخيها ميفهمند تعيني از تعينات اوست اما از ربوبيت بگذريم به هويت مطلقه برسيم راه نيست آنجا هر كس رفت بايد كنه را درك كند و غير از خودش احدي راه ندارد ديگر نميشود گفت ما به اندازه خودمان او را ميفهميم او اندازهبردار نيست همانطوري كه تفصيلپذير نيست تبعيضپذير هم نيست ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ اين اوصاف ثبوتي
پرسش ... پاسخ: آثار اوست ديگر دليل بر اوست مگر ما در عالم مثال آفتاب را ميبينيم آفتاب ديدني نيست ما به طور عادي همه وقتي نگاه كردند سر به آسمان جرم نيّري شعاع را ميبينند خيال ميكنند آفتاب را ميبينند آن اديبان ما هم ميگويند آفتاب آمد دليل آفتاب اما آن كسي كه كارشناس است ميگويد اين شعاع شمس است نه خود شمس به دليل اينكه در يوم الكسوف آنجا كه قمر بين ما و شمس فاصله است يك گوشهاش اگر پيدا باشد بخواهيد شما آن يك گوشه را ببينيد كور ميشوي چه رسد به خود جرم مگر قابل ديدن است تازه اين شمس يك وصله است كه شأرةٍ بيضا في بقرة سودا نسبت به كهكشانهاي بزرگ نسبت به راه شيري بزرگ نسبت به ستارههايي كه چندين برابر او هستند اين اصلاً يك تكه كلوخ بيش نيست آن وقت شما دلتان ميخواهد به خالق شمس و قمر كسي نگاه بكند نگاه كردن محال است.
پرسش ... پاسخ: بله همان ربوبيت است ديگر ربوبيت تعيني از تعينات ذات اقدس الهي است اسمي از اسماي الهي است ببينيد ربوبيت هست خالقيت است قابضيت است باسطيت است احيا هست اماته هست گاهي يحيي گاهي لايحيي گاهي يميت گاهي لايميت خب اگر اينها عين ذات باشند كه سلبپذير نيست اينها همه تعينات ذاتاقدس الهي است ما با اينها سر و كار داريم اينها را مشاهده ميكنيم و مانند آن ماها ميفهميم مواليان ما ميبينند فرمود ﴿ما كان لنا ان نشرك بالله من شيء﴾ هر چيزي در عالم باشد محتاج اوست او شريكپذير نيست و اين نفي آن صفات كه صفات سلب است اثبات اين صفات كه صفات كمال است و به اين اعتقاد توحيدي تكيه ميكند ﴿ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ يعني شما هم ميتوانيد به نوبه خودتان به اين سه كمال برسيد هم به شهود هم به شجاعت هم به شهامت الآن اين برادران محترمي كه مشغول ساختن فيلم حضرت يوسف (سلام الله عليه) هستند بايد از شما حوزويان كمك بگيرند تا اين فيلمشان انشاءالله پربار بشود نشانه توحيد نشانه قداست نشانه نزاهت را از شما كمك بگيرند كه چگونه يك كسي به شهود اعتقادي ميرسد در بحث عرفان به شجاعت اخلاقي ميرسد در تهذيب نفس به شهامت سياسي و اجتماعي ميرسد در مسئله ﴿رب السجن احب الي﴾[27] فرمود اين مخصوص ما نيست اينكه نبوت نيست كه مخصوص ما باشد كه اينكه رسالت نيست كه مخصوص ما باشد كه اين معرفت است اين شهامت است اين شجاعت است خدا براي همه مقرر كرده منتها خيليها بيراهه ميروند نميگيرند ﴿ذلك من فضل الله﴾ اينجا ديگر ﴿ذلكما﴾ نيست اين بحث ديگر ذلك است نه ذلكما ﴿ذلك من فضل الله علينا و علي الناس﴾ اين راه را داده اين طناب را آويخته فرمود ﴿واعتصموا﴾[28] ﴿و لكنَّ اكثر الناس لايشكرون﴾ در بحثهاي قبل هم اشاره شد جريان تقوا به معناي عام شامل همه مراحل اخلاق و اعمال و اعتقاد خواهد بود لكن در بحثهاي فني آنجا كه سخن از تحليلات علمي است قرآن كريم تقوا را بعد از ايمان ذكر ميكند اول اعتقاد و ايمان بعد تقوا.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[3] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 31.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.
[7] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 45.
[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[10] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 41.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[12] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 37.
[13] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[14] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.
[15] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 38.
[16] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 39.
[17] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 40.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 101.
[19] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.
[20] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 49.
[21] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.
[22] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[23] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 7.
[24] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[25] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.
[26] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 33.
[28] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 103.