31 01 2005 4858437 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 33

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤) ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّي حِينٍ (۳۵)

در جريان يوسف (سلام الله عليه) تا كنون مآثر فراواني نقل كردند و آنچه در بخشهاي اخير به او پرداختند جريان شهود يوسف (سلام الله عليه) از يك سو نسبت به اسماي حسناي الهي و شجاعت او در كنترل غريزه و شهامت آن حضرت در مقابل تهديد دشمن شهودش در كريمه ﴿و هم بها لو لا ان أي برهان ربه﴾ است و شجاعت او در كنار آن غريزه مشخص هست كه خود را حفظ كرده است به عنايت الهي و شهامت او هم همين است كه ﴿رب السجن احب الي مما يدعونني﴾ به اين مناسبت بحثي را سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در چهار مقام مطرح كردند كه جامعه را همين شهود و شهامت و شجاعت اداره مي‌كند و اگر امتي بخواهد امت الهي و اسلامي باشد و كشوري بخواهد داراي مدينه فاضله باشد تنها راه همين است مسائل اجرايي و قضايي و اينها بخشهاي ضعيفي را به عهده دارند به مناسبت فصول چهارگانه‌اي كه اينجا مطرح كردند مسالك سه‌گانه اخلاقي را كه در جلد اول مطرح كردند در كنار اينها بازگو شد كه آن كمك بحث بود در اثناي بحث به اينجا رسيديم كه در مقام شهود آنچه كه مشهود است اسماي حسناي الهي است نه آن ذات خدا آن هويت غيبيه كه اين اسماي حسنا تعينات او هستند به اين مطلب هم اشاره شد كه همه ما در گفتن و در نوشتن يك طور حرف مي‌زنيم يك طور چيز مي‌نويسيم ولي در تفكر عقلي به يك مطلب ديگري بايد باور داشته باشيم در گفتنها و نوشتنها قبلاً اين‌طور بود الان اين‌طور است بعداً هم همين راه را داريم مي‌گوييم هر كسي به اندازه خودش به اندازه ظرفيت علمي خود خدا را مي‌شناسد اين بهترين تعبير است و آن شعر معروف كه آب دريا را اگر نتوان كشيد هم در كنار همين مطلب است لكن اين حرف مياني علماي ماست كه ما هم به تبع آنها همين راه را طي مي‌كنيم همين‌طور حرف مي‌زنيم همين‌طور مي‌گوييم كه هر كسي به اندازه خود خدا را مي‌شناسد اما حرف نهايي اين نيست كه هر كسي به اندازه خود خدا را بشناسد يعني خداي سبحان قابل تبعيض نيست اگر بسيط محض بود امرش دائر بين تمام و هيچ است هرگز بعض در آنجا راه ندارد توضيح اين مطلب هم اين است كه در جريان اقيانوس اين ممكن است كه كسي نتواند تمام آب دريا را بكشد ولي به مقدار تشنگي خودش يا تشنگي مزرع و مرتعش از آب دريا استفاده مي‌كند خب آب دريا مركب است ساحلي دارد سطحي دارد عمقي دارد اگر يك كشاورز يا يك انسان محتاج به آب دسترسي به عمق دريا نداشت دسترسي او به ساحل دريا ممكن است ولي اگر يك اقيانوسي فرض كرديم كه نامتناهي بود اين اقيانوس اول ساحل ندارد سطح ندارد يكسان صدر و ساقه‌اش يكي خواهد بود بر فرض هم سطح و ساحل داشته باشد اگر اين اقيانوس نامتناهي بسيط باشد سطح و ساحلش عين عمقش است چون بسيط است بسيط الحقيقه اولش عين آخر است ظاهرش عين باطن است هيچ فرقي بين ظاهر و باطن نيست هيچ فرقي بين اول و آخر نيست اگر دسترسي به ظاهرش ممكن است دسترسي به باطنش هم ممكن است اگر دسترسي به باطنش محال است دسترسي به ظاهرش هم محال است اگر دسترسي به اولش ممكن است دسترسي به آخرش هم ممكن است اگر دسترسي به آخرش محال بود دسترسي به اولش هم محال است يك چيزي كه بسيط‌الحقيقه است جزء ندارد اول و آخرش عين هم است ظاهر و باطنش عين هم است امرش دائر مدار بين دو چيز است يا هيچ يا همه اين فقط براي خودش ممكن است براي ديگري چون بخواهد به او راه پيدا كند بايد به همه‌اش راه پيدا كند يعني به كنه‌اش راه پيدا كند لذا راه بسته است اين بيان لطيف سيّدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) در اين مصباح الهدايه حرف همه عرفا و حكماي الهي است ايشان در كتاب شريف مصباح الهدايه در مشكات اولي و مصباح اول يعني اين كتاب شريف مصباح صفحه اولش المشكوة الاولي كه مشتمل بر چندين مصباح است المصباح الاول من المشكوة الاولي آنجا مي‌فرمايند «اعلم ايها المهاجر الي الله بقدم معرفت واليقين» بدان «رزقك الله بايانا الموت في هذا الطريق المسلمين و جعلنا و اياك من السالكين الراشدين» بدان كه «ان الهويت الغيبية الاحديه والانغاء المورد المستكن في غيب الهويه والحقيقة الكامله تحت سرادقات النوريه والحجب الظلمانيه في الاماء و بطون و غيب و كموم» كه «لا اسم له و لا رسم له» تا مي‌رسند به اينجا مي‌فرمايند اين مقام ذات «غير معروفة لاحد من الانبيا والمرسلين» هيچ پيغمبري به آنجا راه ندارد هيچ رسولي به آنجا راه ندارد «و لا معبودة لاحد من العابدين والسالكين الراشدين» هيچ انساني ولو معصوم هم باشد آن مقام را عبادت نمي‌كند چون نمي‌شناسد تا عبادت بكند «ولا غير مقصودة لاصحاب المعرفت من المكاشفين» هيچ كسي هم كه اهل كشف و شهود است او را قصد نمي‌كند وقتي او را نمي‌شناسد چگونه قصد مي‌كند «حتي قال اشرف الخليقة اجمعين ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك» يك مثالي كه گفته مي‌شود تشبيهي كه ذكر مي‌شود كه آب دريا را اگر نتوان كشيد به اقيانوس تشبيه مي‌كنند در قبال بايد اين تشبيه و اين تنظير را ذكر كرد ما الان شك نداريم وقتي كه نگاه كرديم آفتاب را مي‌بينيم حتي آنهايي كه گفتند آفتاب آمد دليل آفتاب آنچه را كه مي‌بينند آفتاب است هيچ‌ ترديدي ندارند كه اين آفتاب است اما اين يك نظر مياني است نه نظر نهايي نظر نهايي را كارشناسان شمس بايد بيان كنند آنها مي‌گويند آنچه را كه شما مي‌بينيد نور آفتاب است شعاع شمس است خود شمس را به هيچ وجه نمي‌شود ديد حتي در حال كسوف كه حاجبي دارد و كره قمر بين ما و او فاصله است من وراء حجاب هم اگر خسوف كلي نباشد يك گوشه‌اش پيدا باشد شما بخواهي با چشم غير مسلح ببيني كور مي‌شوي تازه من وراء حجاب ولي مع ذلك همه جزمشان اين است كه ما آفتاب را مي‌بينيم و درست هم مي‌گويند اين حرف مياني است يك كارشناس مي‌گويد شما شعاع آفتاب را مي‌بيني خود آفتاب قابل ديدن نيست حالا اگر فرض اين شمسي كه نسبت به مجموعه نظام كيهاني بيش از يك مشت نيست ميليونها ستاره هستند كه ميليونها برابر از او بزرگ‌ترند اين اصلاً «كشعرة بيضاء في بقرة سوداء» «او كشعرة سوداء في بقرة بيضا»[1] به تعبير مرحوم محقق قمي در آن ميرزا در قوانين اين مثل معروف است يك تار مويي سفيد در گاو سياه يا يك تار موي سياه در گاو سفيد چه رقمي است اين شمس در كل نظام كيهاني مثل يك تار موي سفيد است در كل اين مجموعه نسبت به كيهانشناسي آفتاب اصلاً قابل قياس ‌نيست حالا شما بياييد اين آفتاب را فرض كنيد يك جرم نامتناهي خب اكنون كه متناهي است بيش از يك وجب نيست نمي‌شود بدون سلاح او را ديد در حال كسوف و آنچه را كه ما مي‌بينيم شعاع اوست اگر نامتناهي بود شدت حرارتش كه تمام دستگاهها را آب مي‌كرد اصلاً فرصت نمي‌داد و نمي‌دهد به كسي دستگاه نصب كند رصد كند و مانند آن ذات اقدس الهي اين است برهان مسئله هم همين بسيط‌الحقيقه بودن اوست اگر يك موجودي بعض داشته باشد مي‌‌توان گفت كه ما به مقدار خودمان آن ذات را درك مي‌كنيم خب اگر شما به مقدار خودتان آن ذات را درك مي‌كنيد پس ذات را تبعيض كرديد يعني گوشه‌اي از ذات را درك كرديد اين براي شيء مركب است كه گوشه‌هايش از هم جدايند اما اگر يك چيزي مادي نبود جسم نداشت وجود مثالي نداشت وجود مقداري نداشت حقيقت نوري بود مجرد محض بود بعض و بعض ندارد گوشه و گوشه ندارد يا همه است يا هيچ و چون همه محال است پس هيچ حق است اين خاصيت بسيط الحقيقه بودن است رواياتي كه در اين زمينه است اين روايات را هم ملاحظه بفرماييد تا معلوم بشود كه آنجا خيلي‌ها تلاش و كوشش مي‌كنند كه مخصوصاً كساني كه كارشان همين است و در همين زمينه چهل، پنجاه سال زحمت مي‌كشند مي‌بينند كه اصلاً راه نيست آنجا اين روايات را مرحوم محدث قمي (رضوان‌الله عليه) مرحوم صدوق محمد ابن علي ابن بابويه قمي (رضوان الله عليه) در آخر كتاب شريف توحيدشان نقل كردند در آنجا اگر شما درباره ذات سخن نگوييد چند تا روايت است برخيها خيال مي‌كنند كه اين نهي براي افراد ضعيف است يا افراد متوسط است وگرنه افراد عميق كارشناسان آنهايي كه حكيمند يا عارفند آنها مجازند مي‌فرمايند نه كارشناس و غير كارشناس ندارد آنجا راه باز نيست در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق صفحه 454 باب 67 عنوان باب اين است «باب النهى عن الكلام والجدال والمراء في الله عزوجل»[2] روايت اولش اين است كه ابي بصير مي‌گويد وجود مبارك امام باقر فرمود «تكلّموا فى خلق الله و لا تكلموا فى الله فإن الكلام فى الله لايزيد الا تحيرا»[3] شما درباره خداي سبحان هر چه بخواهيد سخن بگوييد غير از تحير چيز ديگر نيست براي اينكه بسيط محض چگونه شما مي‌خواهيد اين را بشناسيد؟ بخواهي شهود كني كه اين حقيقت نامتناهي مشهود يك شاهد متناهي نمي‌شود بخواهي بعضش را شهود كني او كه بعض ندارد بخواهي جزءاش را بفهمي به عنوان برهان حكمت يا كلام او كه جزء ندارد پس تحديد پذير نيست شما بخواهي از راه حد تام يا حد ناقص او را بشناسي يا بايد تمام اجزايش را ذكر بكني يا بعضي اجزايش را اگر تمام اجزايش را ذكر كردي مي‌شود حد تام بعضي اجزايش را ذكر كردي مثلاً فصل اخيرش را مي‌شود حد ناقص اينكه جزء ندارد پس تعريف حدي ندارد نه مشهود عارف است براي اينكه حقيقت نامتناهي را يك موجود محدود چگونه مي‌تواند مشاهده كند چه چيز را مشاهده كند بعضش را مشاهده كند اين كه بعض ندارد كلش را مشاهده كند كل كه نامتناهي است حالا شما از باب تشبيه معقول به محسوس اين مثال را فرض كنيد يك موجودي بخواهد يك حقيقت نامتناهي را درك بكند اين موجود متناهي بالأخره خب ذاتي دارد فهمي دارد و مبادي فهم دارد يك چيزي درك مي‌كند آن امر نامتناهي مبادي قبل او را فراگرفته فرو برده و در رفته مبادي بعد او را فراگرفته فرو برده و در رفته خود او صدر و ساقه او فرا گرفته فرو برده و در رفته اين بيچاره اين وسط غرق شده اين آن «داخل في الاشياء لا بالممازجه»[4] را انسان مي‌تواند بگويد كه وجه خداست فيض خداست او را به قدر تشنگي مي‌توان چشيد نه همه‌اش را اين فيض خدا كه نامتناهي است اين چون نامحدود است ديگر قبل را گرفته بعد را گرفته خود انسان و فهم انسان و مدارك انسان و شعور انسان و مقدمات انسان و استدلال انسان همه را فراگرفته فرو برده و در رفته اينجا كه نمي‌ماند كه «داخل ... لا بالممازجه» خاصيت يك امر نامتناهي همين است امر نامتناهي حد بردار نيست هر جا باشد سلطنت خودش را حفظ مي‌كند خودش خودش است ما در مفهوم يك امر ضعيف داريم مفهوم چون امر ضعيف هست همه جا هست اما هر جا رفته رنگ همان جا را گرفته مثل مفهوم شيء از مفهوم شيء عام‌تر چيزي نيست شيء يعني چيز اين مفهوم شيء «داخل في الاشياء» اما «بالممازجه» شما هر چه داشته باشيد موجود آسماني باشد زميني باشد عنوان شيء بر او صادق است «الحجر شيء، الشجر شيء، البدن شيء الروح وشيء النبوة شيء، الرسالة شيء، العصمة شيء الملك شيء، الفلك شيء» شيء بر همه صادق است «لكن بالممازجة» يعني شما وقتي كه به اين امور مي‌پردازيد مي‌بينيد اين دو تا مفهوم بر او صادق است مي‌گوييد «هذا حجر هذا شيء هذا شجر هذا شيء هذا ارض هذا شيء هذا سماء هذا شيء» اين مفهوم شيء «داخل في الاشياء بالممازجة» هر چيزي در عالم فرض بشود شيء بر او صادق است منتها ممزوج اوست يعني اين در عين حال كه شجر است شيء هم هست اما آن حقيقت نامحدود فيض خدا وجه خدا همه جا حضور و ظهور دارد ظاهر و باطن را مي‌گيرد ولي سلطان است هيچ جا رنگ هيچ چيز نمي‌گيرد ﴿وَهو الذي في السماء إلٰه و في الارض إلٰه[5] نه هو الذي في السماء سماء و في الارض ارض.

پرسش ... پاسخ: امر شيء اين‌طور است شيء هو الذي في السماء شيء هو الذي في السماء سماءٌ و في الارض ارض اما وجه خدا و نور خدا ﴿وهو الذي في السماء الهٌ[6] نه في السماء سماءٌ هو الذي في الجسم اله نه في الجسم جسمٌ هو الذي في الروح اله نه في الروح روحٌ همه جا هست و هيچ رنگي نمي‌گيرد «داخل في الاشياء لابالممازجه» آن وقت يك چنين موجودي كه تازه فيض خداست انسان نمي‌تواند با او كنار بيايد ناچار است مي‌گويد كه به قدر تشنگي ما مي‌چشيم اين درست است نسبت به وجه خدا اما او اصلاً مهلت نمي‌دهد به كسي خود وجه هم در آنجا مستهلك است اينها كه به كمال انقطاع رسيدند مگر قدشان چقدر است يك موجود متناهي است اين موجود متناهي به مقام فناي محض رسيده است به تعبير ديگران بعد از مقام فنا مراحل فراوان خطرات و عقبه‌هاي كعود زيادي است حالا هيچ حالا تازه رسيده به كمال انقطاع فنا اين موجود فاني خودش را نمي‌بيند نابود كه نشده چون نابودي كه كمال نيست فنا كمال است فنا يعني تعيّن خود را نمي‌بيند خب تعيّن خود را نمي‌بيند ولي اين محدوديت حجاب اوست او بيش از اين نمي‌‌تواند درك داشته باشد منتها خودش را درك نمي‌كند تمام دركهاي او متوجه بيرون است اين به اندازه خودش درك مي‌كند وقتي به اندازه خودش درك بكند آن مدرك بايد اندازه‌پذير باشد كه بگوييم اين شخصي كه فاني شد و تعيّن خودش را نمي‌بيند به كمال انقطاع رسيده است نه يعني نابود شد تعيّن خودش را نگاه نمي‌كند آن مدرك را به اندازه خود درك مي‌كند پس آن مدرك اندازه‌پذير است آني كه اندازه‌پذير است وجه خداست فيض خداست كه قابل تقسيم و تجزيه و امثال ذلك است اينكه مرحوم صدرالمتألهين چه در اسفار چه در شرح اصول كافي چند بار مي‌گويد «و لم اري علي وجه الارض من له علم و بسيط الحقيقه» اين «قاعده بسيط الحقيقة كل الاشياء» مي‌فرمايد من تا كنون حالا ممكن است بعدها كسي بيايد من كسي را روي زمين سراغ ندارم كه به كنه اين قاعده برسد شما مي‌بينيد غالب عالمان ديني ما همين حرف را مي‌زنند كه هر كسي به اندازه خودش خدا را مي‌فهمد بله به اندازه خودش مي‌فهمد اما او اندازه ندارد يا هيچ يا همه اگر شما اقيانوسي فرض كرديد كه نامتناهي بود و ساحلش و سطحش عين عمقش بود چنين اقيانوسي يا همه يا هيچ ديگر نمي‌شود گفت ما يك ليوان آب به اندازه تشنگي‌مان مي‌گيريم اين يك ليوان آب را از كجايش مي‌خواهيد بگيريد از ساحل بگيريد اين بحر مسجود ساحل ندارد از سطحش بگيريد اين بحر نامتناهي سطح ندارد بر فرض سطح و ساحل داشته باشد اين ساحل و سطح عين عمقند اگر دسترسي شما به عمق محال است دسترسي شما به سطح هم محال است اين ﴿هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن[7] كه در آيات هست در بيانات نوراني حضرت امير تبيين شده است كه حالا مقداري هم از نهج البلاغه مي‌خوانيم كه معلوم بشود سطح ظاهر و عمق باطنش يكسان است در همين روايت اولي فرمود كلام درباره خدا جز حيرت چيز ديگر نمي‌آورد روايت دومش اين است كه وجود مبارك امام باقر فرمود «تكلموا فى كل شىء»[8] يعني در هر چيزي مي‌توانيد سخن بگوييد «ولاتكلموا فى الله»[9] اين نهي ارشادي است يعني نرو كه نمي‌شود خودت را به زحمت نينداز البته آن مشكلات بعدي را هم چون به همراه دارد مي‌تواند صبغه نهي تحريمي و اينها هم داشته باشد حكم فقهي هم از آن در بيايد فرمود نرو كه نمي‌شود بگوييم من به اندازه خودم در دريا غوص مي‌كنم اين دريا اندازه ندارد تا بگوييم من يك متر مي‌روم اين يك مترش يعني همه شما خيال كرديد كه بسيط الحقيقه مثل اقيانوس نامتناهي است اين را در حد مثال ذكر كردند كه ما بفهميم اگر اقيانوس نامتناهي بود و بسيط الحقيقه بود ديگر كسي نمي‌تواند بگويد من به اندازه خودم غوص مي‌كنم به اندازه خودت كجا مي‌خواهي بروي؟ هر جايي او دست بزند عين همه است يعني همه لذا فرمود «و لاتكلموا في الله»[10]

پرسش ... پاسخ: خب آخر وجود را گفتند درجاتي دارد آن درجات حقيقت تشكيكي دارد درجاتي دارد ديگر بسياري از اينها فيض ذات اقدس الهي هستند او رفيع الدرجات ذوالعرش است اين درجات وجودي كه فيض او هستند اسماي حسناي او هستند تا برسد به عرش و فرش و لوح و قلم و اينها، اينها همه محدودند قابل شناخت هستند حالا براي ما قابل شناخت نباشند براي انبيا اوليا انسانهاي كامل (عليهم السلام) قابل شناختند اما آن مقام نامتناهي كه حتي مقام و ذات و اينها هم نمي‌شود از آن تعبير كرد آن هويت مطلقه اين راه به احدي نخواهد داشت روايت دوم اين باب اين بود روايت سوم هم كه باز از وجود مبارك امام باقر است اين است كه «اذكروا من عظمة الله ما شئتم و لا تذكروا ذاته فانكم لا تذكرون منه شيئاً الا و هو اعظم منه»[11] هر چه را شما ذكر كني او از اين بزرگ‌تر است او چون نامتناهي است از اين بالاتر است بگوييد كه من بعضش را فهميدم او هم كه بعض ندارد روايت چهارم اين باب وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل مي‌كند «خرج رسول الله (صلّي الله عليه و آله سلّم) عليٰ اصحابه» ديد يك عده از اصحاب اينها يك جلسه‌اي دارند فرمود «ما جمعكم؟» چه چيز شما را جمع كرده؟ اينجا درباره چه چيزي بحث مي‌كنيد؟ «قالوا اجتمعنا نذكر ربنا و نتفكر فى عظمته»[12] ما درباره خداشناسي سخن مي‌گوييم فرمود «لن تدركوا التفكر فى عظمته» شما تازه به كنه عظمت او هم نمي‌توانيد برسيد با اينكه اين همه آيات و روايت در وصف خداست اين اسماي حسناي جوشن كبير در وصف خداست شما آيه‌اي پيدا نمي‌كنيد حالا شايد الا شذّ و ندر كه اسماي حسناي الهي در او نباشد خب اينكه گفتيد تدبر كنيد در قرآن اينها كه اسماي الهي است اوصاف الهي بله همه اينها راه باز است درباره عليم قديرحي اينها تعينات الهي است اسماي حسناي الهي است درباره اينها مي‌شود بحث كرد البته اسماي ذات نه بالاكتناه اما درباره ذات خداي سبحان به تعبير سيّدنا الاستاد اصلاً اسم ذات خدا را قرآن هيچ مطرح نكرده گاهي به عنوان هو و عبده اشاره كردند چون الله اسمي است از تعينات الهي حتي ايشان دارند اين همه براهيني كه خداي سبحان در قرآن كريم به عنوان اثبات ذكر مي‌كند همه براي توحيد است اصل اينكه هويت مطلقه نامتناهي هست آن بين الرشد است او انكارناپذير است آن روايتي هم كه مرحوم كليني نقل كرده است كه «عارف بالمجهول معروفٌ عند كل جاهل»[13] اين است پيش هر منكر خدايي خدا مقبول است منتها بيچاره نمي‌داند كه خدا كيست چه اينكه خداي سبحان هر مجهولي را عالم است

پرسش ... پاسخ: نه ديگر

پرسش ... پاسخ: بله اولاً اين حديث در جوامع روايي ما نيست در بيانات علما هست مرحوم مجلسي در بحار نقل مي‌كند اما در تحت عنوان بيان نقل مي‌كند نه به عنوان حديث يا از مرحوم شيخ بهايي (رضوان الله عليه) است يا از مرحوم خواجه نصير كلمات علماست هنوز به عنوان حديث اين پيدا نشده در بحار هست اما ذيل بيانٌ هست بعضي‌ها خيال كردند اين در بحار هست بله در بحار يكي دو جا هست اما در تحت عنوان بيانٌ هست نه به عنوان حديث لذا شماره‌اي نخورده اين نيست و اما اينجا درباره آنجا هم كه دارد به قدر معرفت شناختيم درباره اسماي حسناست و نور السمٰوات والارض اسماي الهي همين‌طور است اسماي الهي را هم كه نمي‌شود اكتناه كرد آنجا نسبت به آن صادق است.

پرسش ... پاسخ: توحيد حقيقي همين است كه «العجز عن المعرفة معرفةٌ»[14] چون همه اينها نشانه آن است ديگر همه اين اسماي حسنا اين هزار و يك اسم يا كمتر و بيشتر همه نشان آن بي نشان است ما چيزي در عالم نداريم كه او را نشان ندهد تعبير قرآن كريم از هر موجودي به عنوان آيت است نشان اين‌طور نيست الان اين بنا نشان بنّا است اما يك نشان محدود است يعني وقتي اين بنا سرپاست نشان معمار و مهندس است اگر يك دويست سيصد سال بگذرد اين بناها تخريب بشود اين مصالح ساختماني گوشه و كنارها برود هيچ كدام از اينها بنّا و معمار را نشان نمي‌دهند ولي موجودات عالم در هر حالي در هر وضعي در هر شرطي در هر كم و كيفي خدا را نشان مي‌دهد ما الان چمن آب را نشان مي‌دهد اما در يك مقطع وقتي پژمرده شد و كندند و دور انداختند و به صورت يك خاكستر درآمد يا به صورت خاشاك درآمد ديگر آب را نشان نمي‌دهد كه اگر چمن آيت آب است مادامي كه سبز است آب نماست وقتي رخت بربست و پژمرده شد و خاك شد ديگر آب را نشان نمي‌دهد ولي موجودات عالم در هر شرايطي در هر مقطعي خاك هم بشود خدا ‌نماست چمن هم بشود و خدا ‌نماست ذراتش در عالم پراكنده بشود خدا ‌نماست چيزي در جهان نيست كه آيت حق نباشد اين همان معرفت ماست بخواهيم به ذي‌الآيه راه پيدا كنيم راه نيست در چندين روايتي كه در اين باب هست روايت همين مساق است روايت هفتمش كه باز محمد بن مسلم از وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه «تكلموا فى ما دون العرش ولاتكلموا فى ما فوق العرش»[15] آن خدايي كه ﴿الرحمٰن علي العرش استويٰ﴾[16] درباره او سخن نگوييد «فان قوماً تكلموا في الله عزوجل فتاهوا»[17] اينها گرفتار تيح و حيرت شدند «حتي كان الرجل ينادي من بين يديه فيجيب من خلفه» يك كسي روبه‌روي او با او سخن مي‌گفت اين با پشت سريش جواب مي‌داد اين عقلش را از دست داد روايت نهم اين باب دارد كه وجود مبارك امام صادق فرمود «و أن الي ربك المنتهي» نفرمود و ان الي ربك منتهً اين «المنتهي» دارد يعني پايان هر چيزي اوست خب پايان فكر و معرفت شما هم اوست به آنجا رسيديد ديگر جا براي فكر نيست «و ان الي ربك المنتهي» يعني «اذا انتهي الكلام الي الله عزوجل فأمسكوا»[18] راه نيست خب آن كسي كه مي‌گويد من خدا را ديدم خودش مي‌گويد كه او ديدني نيست مي‌فرمايد حكيم باشيد نمي‌تواني او را بفهمي عارف باشي نمي‌تواني او را ببيني «لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[19] همتهاي بلند حكيمان به او نمي‌رسد شناي غواصان عرفان به او نمي‌رسد بالأخره انسان يا بالا مي‌رود يا پايين ديگر عارف به درون مي‌رود به عمق مي‌رود تفسير انفسي دارد آنجا خدا را مي‌خواهد ببيند حكيم بلند پروازي دارد استدلال مي‌كند ادله اقامه مي‌كند مي‌خواهد خدا را بفهمد نه آن مي‌تواند بفهمد نه اين مي‌‌تواند ببيند «لايدركه بعد الهمم»[20] كه يك آب خالصي است دست حكما و متكلمان «ولايناله غوص الفطن» يك آب خالصي است دست عارفان اينها همه هم متحيرند مي‌گويند راه نيست غالباً آن ذات را در حد يك اقيانوس نامتناهي خيال مي‌كنند خيال مي‌كنند با اين مثل حل است ما در گفته‌هايمان با مردم همين‌طور حرف مي‌زنيم مي‌گوييم هر كسي خدا را بايد به اندازه خودش بشناسد از اين مجلس هم كه بيرون رفتيم هم مثل قبل از مجلس هم با مردم همين‌طور حرف مي‌زنيم ما يك طور با مردم ادبيات داريم يك طور در جلسات خصوصي فكر مي‌كنيم مگر حرفهاي جلسات خصوصي را مي‌شود در روزنامه‌ها و مجله‌ها و منبرها و همايشهاي عمومي ارائه كرد در جلسات عمومي حرف عمومي مي‌زند آدم در جلسات خصوصي مثل اين حرف خصوصي مي‌زند ما از اين به بعد هم مثل گذشته مي‌گوييم هر كسي خدا را به اندازه خودش مي‌شناسد درست هم هست مثل اينكه هر كسي به اندازه استطاعت خودش آفتاب را ببيند ما كه دروغ نگفتيم خلاف هم نگفتيم بيش از اين هم كه راه نيست الان بگوييم كه آقا هر كسي حالا آنها كه ضعيف الباصره‌اند يا متوسط الباصره‌اند يا قوي الباصره‌اند يا چشم مسلح دارند يا چشمشان مسلح نيست هر كسي به اندازه خودش آفتاب را مي‌بيند اينكه تعبير خلافي نيست اما وقتي كار كارشناسي مي‌شود مي‌گويند آقا هيچ كس آفتاب را نمي‌بيند هر چه شما مي‌بينيد اين شعاع اوست خب اين را كه شما نمي‌توانيد با مردم در ميان بگذاريد بگوييد يا ايها الناس شما كنه آفتاب را نمي‌بينيد شعاعش را مي‌بينيد او آفتاب را همين را آفتاب مي‌داند اين ﴿نور السمٰوات والارض[21] را الله مي‌داند ببينيد خود يك بيان نوراني امام سجاد كه فردا روز شهادت آن ذات مقدس است آن را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل كرده يك وقتي هم همان روايت اينجا خوانده شد مرحوم كليني (رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) نقل كرده است كه ذات اقدس الهي مي‌دانست كه «أنّه يكون فى آخر الزمان أقوامٌ متعمقون»[22] فرمود خداي سبحان مي‌دانست كه آن اعراب صدر اسلام و آن مردم صدر اسلام مانند محققان و متفكران و حكماي فعلي كه فكر نمي‌كردند كه فرمود خداي سبحان مي‌دانست «أنه يكون في آخر الزمان أقوامٌ متعمقون فأنزل الله تعاليٰ قل هو الله أحد و الآيات من سورة الحديد إلي قوله وهو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك»[23] فرمود خداي سبحان مي‌دانست كه در آخر الزمان مردم متعمقي مي‌آيند لذا سورهٴ مباركهٴ قل هو الله احد را نازل كرد يك، و آيات اول اوايل سورهٴ مباركهٴ حديد را نازل كرد ﴿هو الاول والآخر و الظاهر والباطن و هو بكلّ شيءٍ عليم[24] اينها را نازل كرده است دو، و اگر كسي بخواهد پرواز كند از اينها جلوتر برود هلك خب راه نيست شيخنا الاستاد مرحوم علامه شعراني (رضوان الله تعالي عليه) در شرح همين حديث حالا يا مربوط به كافي هست يا تعليقاتشان بر شرح اصول كافي مي‌فرمايند بالأخره بيش از اينكه راه نيست كجا مي‌خواهيد برويد هر كس از قل هو الله بگويد من ﴿قل هو الله احد[25] را خوب درك كردم يك قدري مي‌خواهم جلوتر بروم جلوتر از ﴿قل هو الله احد[26] راه نيست جلوتر از ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن[27] راه نيست اما ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن﴾ اينها اسماي الهي‌اند صمديت اسماي الهي است واحديت از اسماي الهي است احديت از اسماي الهي است از اينها بخواهيد بگذريد نيست در روايت نهم اين بود كه «اذا انتهي الكلام الي الله عزوجل فأمسكوا»[28] روايت چهاردهم اين باب اين است كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) دارد «اياكم والتفكر فى الله فان التفكر في الله لايزيد الا تيهاً لان الله عزوجل لاتدركه الابصار ولايوصف بمقدار»[29] تا كسي بگويد من به اندازه خودم خدا را مي‌شناسم روايت هفدهم هم همين است كه «اياكم و الكلام فى الله تكلموا في عظمته و لاتكلموا فيه فان الكلام فى الله لايزداد الا تيها»[30] روايت سي و دوم اين باب كه مفضّل از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل مي‌كند اين است كه «من فكّر فى الله كيف كان هلك»[31] خب اين همه اوصاف و اسمايي كه در قرآن هست ما را امر كردند كه به اين اسما خدا را بخوانيد ﴿ولله الاسماء الحسنٰي فادعوه بها[32] همه اينها ناظر به تعينات است در اين بحثهاي نهج البلاغه هم فرمود آن مقداري كه براي شما واجب است آن راه باز است «لم يطلع العقول علي تحديد صفته» «لم يطلع العقول عليٰ تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته»[33] آن مقداري كه معرفت خدا لازم است آن مقدار بي‌حجاب است محجوب نيست راه باز است اما شما بخواهيد صفتش را تحديد كنيد راه ندارد خب چه رسد به خود ذات اين تعبير كه او جزء ندارد بعض ندارد اين توهم كه ما خدا را به اندازه خودمان مي‌شناسيم سلب مي‌كند در بعضي از اين خطبه‌ها تجزيه‌پذيري و تبعيض‌پذيري خدا را نفي مي‌كند در بعضي از اين خطبه‌ها وحدت صفات و عينيت صفات را نقل مي‌كند در خطبه 85 كه هشت صفت از صفات جلال الهي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد «و اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له»[34] اين را ابن ابي الحديد در يكي از اين مجلدات شرح نهج البلاغه آنجا بحثش يك وقتي شده است مي‌گويد عرب نه تنها اعراب هرگز فكرش به اين حرفها نمي‌رسيد غير عرب هم ما خبر نداريم كه درباره معرفت خداي سبحان اين‌چنين سخن بگويد اين حرفها براي خود علي (سلام الله عليه) است اصلاً مي‌گويد ديگران يك چنين فكري نداشتند بالأخره نمونه‌هايش بايد در معاصران آن حضرت باشد ديگر فرمود اينها از ابتكارات علي (سلام الله عليه) است[35].

پرسش ... پاسخ: همين‌طور رب است ربوبيت در اسماي حسناي خداست همين اميري كه فرمود «ما كنت اعبد رباً لم أره»[36] درباره معبود بودن و ربوبيت است يا «افأعبد مٰا لاٰ أري»[37] اين است همين حضرت در خطبه اول نهج البلاغه دارد كه «لايدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن»[38] دارد «لاغاية له لا تقع الاوهام له علي صفةٍ و لا تعقد القلوب منه علي كيفية و لا تناله التجزئة والتبعيض»[39] خب اگر كسي بگويد به قدر خودم او را مي‌شناسم اين را گرفتار تجزيه و تبعيض كرده است در خطبه 65 دارد «وكل ظاهر غيره باطن و كل باطنٌ غيره غير ظاهر»[40] اگر يك چيزي باطن بود ظاهر نيست اگر يك چيزي ظاهر بود باطن نيست فقط خداست كه ظهورش عين بطون است و بطونش عين ظهور چون تجزيه‌پذير نيست نمي‌شود گفت كه يك جايش ظاهر است يك جايش باطن وگرنه مي‌شود تجزيه‌پذير كه با خطبه اول سازگار نبود با خطبه قبلي آن هم خطبه‌ اول نهج البلاغه هم همين جمله‌هاي معروف را دارد كه «الذى لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفطن»[41] شما وقتي اين ادله خطبه اول را كه ارزيابي مي‌كنيد مي‌بينيد تمام اين تالي فاسدها را به اينجا برمي‌گردانند كه او چون اگر اين‌چنين باشد مستلزم محدود بودن است و او حد ندارد «و من حدّه فقد عدّه»[42].

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ قوانين الاصول، ص 47.

[2]  ـ توحيد، ص 454.

[3]  ـ توحيد، ص 454.

[4]  ـ توحيد، ص 42.

[5]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.

[6]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.

[7]  ـ سورهٴ حديد، ايهٴ 3.

[8]  ـ توحيد، ص 455.

[9]  ـ توحيد، ص 455.

[10]  ـ توحيد، ص 455.

[11]  ـ توحيد، ص 455.

[12]  ـ توحيد، ص 455.

[13]  ـ كافي، ج 1، ص 91.

[14]  ـ ؟؟؟؟.

[15]  ـ توحيد، ص 455.

[16]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 5.

[17]  ـ توحيد، ص 455.

[18]  ـ توحيد، ص 457.

[19]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.

[20]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.

[21]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[22]  ـ كافي، ج 1، ص 91.

[23]  ـ كافي، ج 1، ص 91.

[24]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[25]  ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 1.

[26]  ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 1.

[27]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[28]  ـ توحيد، ص 456.

[29]  ـ توحيد، ص 457.

[30]  ـ توحيد، ص 457.

[31]  ـ توحيد، ص 460.

[32]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 180.

[33]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 49.

[34]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 85.

[35]  ـ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 346.

[36]  ـ كافي، ج 1، ص 98.

[37]  ـ نهج البلاغه، خطبه 179.

[38]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.

[39]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 85.

[40]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 65.

[41]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.

[42]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 152.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق