27 01 2005 4858354 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 30

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)

بحثي كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در اين بخش از آيات مطرح كردند اين است كه جامعه را و حكومت مردمي را قانون، اخلاق، اعتقاد اداره مي‌كند قانون به تنهايي كافي نيست اخلاق لازم است قانون و اخلاق دوتايي هم كافي نيستند  اعتقاد لازم است زيرا در بسياري از موارد چه مشكل مالي چه مشكل غريزي يا چه مشكل جاه كه پيش مي‌آيد قانون جوابگو نيست اخلاق هم اگر پشتوانه اعتقادي نداشته باشد جوابگو نيست زيرا در بسياري از موارد در پشت درهاي بسته گاهي ممكن است انسان كاري را انجام بدهد كه كسي نفهمد طرزي قانون تصويب بكند كه براي توده مردم روش نباشد كه سود و زيانش متوجه چه كسي خواهد بود تنها يك مبدأ متوجه است و آن خداست اگر اعتقاد به خداي سبحان باشد اخلاق پشتوانه دارد قهراً قانون هم ضامن اجرا دارد اگر اعتقاد به خداي سبحان نباشد اخلاق پشتوانه‌اي ندارد قهراً قانون هم ضامن اجرا نخواهد داشت منتها سيّدنا الاستاد اين بحث را كه قانون در خدمت اخلاق قانون و اخلاق در خدمت اعتقاد بايد باشند اين را از بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ ابراهيم و فاطر استفاده كردند در سورهٴ مباركهٴ ابراهيم وقتي ساختار انسان را چه فردي چه جمعي تبيين مي‌كند به اين صورت ذكر مي‌كند آيهٴ 24 و 25 سورهٴ مباركهٴ ابراهيم فرمود ﴿الم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء * تؤتي اكلها كل حين بإذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون * و مثل كلمة خبيثه كشجرة خبيثة اجتثتْ من فوق الارض ما لها من قرار[1] فرمود كلمه طيب مثل شجره طوبي و طيبي است كه اصلش ثابت است لرزان نيست و فرعش هم به آسمان مي‌رسد و هميشه ميوه مي‌دهد ﴿تؤتي اكلها كل حين باذن ربها[2] اكل يعني خوراكي نه يعني اكل اكلها دائم يعني خوراكي درختهاي بهشت دائمي است نه خوردنشان دائمي است اكل يعني ميوه ﴿توتي اكلها كل حين[3] در تمام ايام سال ميوه مي‌دهد هيچ وقت نيست كه بي ميوه باشد به اذن رب هم البته ميوه مي‌دهد اما مثل كلمه خبيثه مثل درخت خبيثي است كه از روي زمين كنده شد يعني جثه‌اش روي زمين است ﴿كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض[4] از روي زمين كنده شد جثه‌اش روي زمين افتاد خب درختي كه جثه‌اش روي زمين باشد ريشه نداشته باشد در دل خاك اين چه ميوه‌اي مي‌تواند بدهد ﴿ما لها من قرار[5] اين ثباتي ندارد وقتي ثبات نداشت قهراً ميوه‌اي هم نخواهد داد در قرآن كريم نمونه‌اي از آن شجره طوبي و اين شجره خبيث را ذكر مي‌كند نمونه شجره طوبي وجود مبارك حضرت عيسي است كه مي‌فرمايد: ﴿و جعلني مباركاً اين ما كنت[6] من هر جا باشم پربركتم منشأ بركتم خيرم به هر كاري وارد بشوم منشأ بركتم در هر دياري در هر زماني در هر زميني با هر مردمي باشم منشأ بركتم انسان كامل اين‌طور است كه ﴿وَجعلني مباركا اين ما كنت﴾ مخصوص وجود مبارك حضرت مسيح (سلام الله عليه) نيست انسانهاي كامل هم همه آنها همين‌طورند انبيا و ائمه (عليهم السلام) همين‌طورند اينها شجره طوبايند كه ﴿تؤتي أكلها كل حين باذن ربها[7] در قبال بردگان بشري هستند كه اين بردگان كساني هستند كه ﴿اينما يوجهه لايأت بخير﴾[8] يك برده كه نه كار فرهنگي مي‌تواند بكند نه كار اجتماعي مي‌تواند بكند نه خدمات اقتصادي مي‌تواند ارائه بكند ﴿اينما يوجهه لايأت بخير﴾ به هر طرفي او را مولايش بفرستد بي بركت برمي‌گردد كاري از او ساخته نيست يك برده اين‌طور است حالا اگر كسي برده آز بود برده هوس بود برده بيگانه بود اين ﴿اينما يوجهه لاٰيأت بخير﴾ است اين شجره خبيثه‌اي است كه ريشه ندارد وقتي ريشه نداشته باشد يقيناً ميوه هم ندارد پس انسان كامل نظير آن شجره طوبايي است كه حرفش اين است ﴿وَجعلني مباركا اين ما كنت[9] انسان ناقص و آلوده نظير آن شجره خبيثه‌اي است كه ﴿اجْتثت من فوق الارض ما لها من قرار[10] كه ﴿اينما يوجهه لاٰيأت بخير﴾ براي اينكه جامعه در همه موارد سودمند باشد خودش بهره بگيرد به ديگران بهره بدهد بايد اصل ثابت داشته باشد اصل ثابت هم مسئله اعتقاد است اگر اعتقاد باشد انسان خود را حي مي‌بيند و در برابر عمل مسئول مي‌داند و اين عمل را زنده مي‌داند و عمل را صاحب اختيار خود مي‌داند مي‌گويد عمل قبل از تحقق در اختيار من است اما بعد از تحقق من در گروي اويم خب آدم وقتي اختيارش را زمام خودش را مي‌خواهد به عمل بسپارد به يك عمل خير مي‌سپارد كه او را به جاي فلاح هدايت بكند انسان يا آزاد است او مقربانند يا اگر در حد مقربان نيست سعي مي‌كند كه آزادي‌اش را حفظ بكند آن دو آيه‌اي كه دارد ﴿كل نفس بما كسبت رهينة[11] يا ﴿كل امرئٍ بما كسب رهين[12] مي‌فرمايد هر كسي در گرو كار خودش است چون بدهكار است مقروض است وامدار است بايد رهن بدهد از يك انسان بدهكار رهن مي‌گيرند اينجا هم سخن از رهن خانه و فرش و اينها نيست كه خانه كسي را رهن بگيرند يا فرش كسي را رهن بگيرند خود او را گرو مي‌گيرند ﴿كل نفس بما كسبت رهينة[13] اين مي‌شود عين مرهونه تا فك رهن نكرد برده است اينكه مي‌بينيد بعضي‌ها مي‌گويند ما هر چه دلمان بخواهد فلان كار را انجام مي‌دهيم موفق نمي‌شويم راست مي‌گويند براي اينكه در بندند يعني آن اعمال قبلي اينها را به بند كشيده توفيق از اينها گرفته اراده‌شان را ضعيف كرده امكاناتشان را كم كرده چون يك كسي كه در گرو باشد هر جا آن راهن بخواهد مي‌رود عين مرهونه در مدت رهن گرچه ملك راهن است ولي در اختيار مرتهن است هر جا مرتهن بخواهد مي‌رود نه راهن خب اين مرتهن اين صاحب گرو اين عمل است عمل كجا مي‌برد آدم را اگر صالح باشد كه خب انسان را آزاد مي‌كند بند نيست اگر طالح باشد آدم را گرو مي‌گيرد به طرف فساد مي‌برد ديگر بنابراين اگر انسان در خودش اين آزادي را احساس مي‌كند بايد شاكر باشد كه جزء اصحاب يمين است اما ببيند هر چه موعظه مي‌كنند او هم قبول مي‌كند مي‌خواهد انجام بدهد ولي نمي‌شود، نمي‌شود يك مشكل جدي دارد ديگر يا توفيق درون نيست يا علل و عوامل بيروني مهاجم هست بالأخره او را بسته است انسان براي اينكه بتواند ببيند ‌آزاد است يا بسته است بايد خودش را بيازمايد بالأخره فرمود ﴿كل نفس بما كسبت رهينة[14] اين يك، ﴿كل امرئ بما كسب رهين[15] اين دو، در هر دو بخش اصحاب يمين را استثنا كرده‌اند اصحاب يمين مرداني هستند كه كارشان با يمن و ميمنت و بركت همراه است اينها اصحاب ميمنتند اگر كسي اصحاب ميمنت بود ديگر ﴿تؤتي اكلها كل حين[16] است ﴿وَجعلني مباركا اين ما كنت[17] است و مانند آن اين چون اصحاب ميمنت است همه جا كارش با يمن و بركت همراه است چنين ملت و چنين فردي اينها رو به صلاح و فلاح حركت مي‌كنند پس قانون به تنهايي كافي نيست اخلاق لازم است اخلاق و قانون هم دوتايي كافي نيستند الا و لابد اعتقاد لازم است آن اعتقاد است كه اين مشكل را حل مي‌كند روي همين تعليمات قرآني حكماي اسلام وقتي مسئله نبوت را مطرح مي‌كنند كه جامعه به وحي و نبوت احتياج دارد به اين بسنده نمي‌كنند كه انسان مدني بالطبع است قانون مي‌خواهد آن را در بحثهاي مياني‌شان دارد يعني حكماي اسلام وقتي مسئله نبوت را مطرح مي‌كنند به همين مقدار اكتفا نمي‌كنند كه انسان چون مدني بالطبع است بايد با هم زندگي كنند زندگي با هم بدون قانون نمي‌شود قانونگذار اگر خودشان باشند مشكل دارند يك كسي بايد باشد كه معصوم باشد علماً و عملاً همه چيز را بداند و طاهر باشد اين روي حرفهاي مياني حكماست اما حرفهاي نهايي‌شان اين است كه انسان يك موجود ابدي است اين موجود ابدي راه مي‌خواهد راهنما مي‌خواهد ره‌توشه مي‌خواهد نبوت را براي اين نمي‌خواهند كه انسان در دنيا خوب زندگي كند اگر انسان بود و دنيا بود و لاغير ـ معاذالله ـ ديگر نيازي به وحي نبود نبوت را براي اين مي‌خواهند كه راه دنيا و آخرت توشه دنيا و آخرت قانون دنيا و آخرت حيات دنيا و آخرت را به او ياد بدهد قرآن كريم فرمود ما انبيا را فرستاديم نه براي اينكه مشكل دنياي اينها را حل كنند مشكل دنياي اينها گوشه‌اي از گوشه‌هاي نيازهاي بشر است مي‌فرمايد ذات اقدس الهي انبيا را فرستاده است براي اينكه خداي سبحان زير سؤال و مسئوليت نرود در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود: ﴿لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون[18] يعني خداي سبحان زير بار سؤال نمي‌رود سؤال يعني اعتراض فلان كس مسئول شد يعني زير سؤال سؤال رفت طبق قانون اساسي مجلس مي‌تواند از وزرا سؤال كند يعني آنها را زير سؤال ببرد كه اگر پاسخ ندادند كم كم به استيضاح منتهي مي‌شود يك سؤالي داريم مطلوب و مشروع كه ما را امر كردند گفتند. ﴿وسئلوا الله من فضله[19] شما نيازهايتان را از خداي سبحان بخواهيد اين سؤال سؤال معقول و مقبولي است مأمور هم هست خداي سبحان تنها اوست كه در اين گونه از موارد مسئول است از كسي نمي‌شود سؤال كرد فقط از خدا بايد سؤال كرد او مسئول است ﴿والسئلوا الله من فضله[20] اين سؤال محتاج است از غني يك سؤال اعتراض آميز است كه فلان كس زير سؤال رفته است يعني بازخواست شد مثل آن آيه‌اي كه ﴿و قفوهم انهم مسئولون[21] اينها زير سؤال رفتند سؤال به معناي اعتراض نسبت به ذات اقدس الهي فرض ندارد او را در سورهٴ مباركهٴ انبيا فرمود ﴿لايسئل عمّا يفعل و هم يسئلون[22] خدا هرگز زير سؤال نمي‌رود اين سؤال يا از درون است يا از بيرون سؤال از بيرون نيست از باب سالبه به انتفاع موضوع بيرون از نظام آفرينش كسي نيست چيزي نيست كه خدا را زير سؤال ببرد درون يعني موجودات امكاني نمي‌توانند خدا را زير سؤال ببرند براي اينكه سراسر كار خداي سبحان حكمت است و مصلحت است و عدل او كاري نكرده و نمي‌كند كه زير بار سؤال برود اين بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) كه دارد «وَيا من لا تبدل حكمته الوسائل»[23] همين است يعني هر كسي هر توسلي بكند كه شما معاذالله كاري بر خلاف حكمت بكني نمي‌كني خب اگر تمام كارهاي خداي سبحان روي حكمت و عدل و عقل و مصلحت است ديگر زير سؤال نمي‌رود كه آن وقت خودش اين مسئله را بازگو كرده و تصحيح كرده در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ نساء فرمود: ما انبيا را فرستاديم كه اينها هم عهده‌دار تبشيرند هم عهده‌دار انذار در سورهٴ مباركهٴ نساء آيهٴ 165 اين است فرمود ﴿وَرسلا قد قصصنا هم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسي تكليما * رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل[24] فرمود ما اگر انبيا نمي‌فرستاديم راهنمايي نمي‌كرديم صحف آسماني نمي‌فرستاديم كتابهاي آسماني نمي‌فرستاديم در قيامت مردم از ما سؤال مي‌كردند اعتراض مي‌كردند ما را زير سؤال مي‌بردند مي‌گفتند ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چه خبر است كجا مي‌آييم تو كه مي‌دانستي بعد از مرگ خبري هست ما را كجا مي‌آورند ما را كجا مي‌آوريد بعد از مرگ چه عالمي است خب چرا راهنما نفرستاديد ما انبيا فرستاديم تا زير سؤال نرويم ﴿لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل[25] اين بعد ظرف است مفهوم ندارد ولي چون در مقام تهديد است مفهوم دارد يعني قبل از رسل ما زير سؤال مي‌رفتيم بعد از رسل ما زير سؤال مي‌رفتيم چون ما همه چيز را گفتيم ﴿ليهلك من هلك عن بينه و يحيٰي من حي عن بينه[26] است پس انبيا آمده‌اند براي اينكه اين گوشه كوتاه راه را راهنمايي كنند يعني دنيا و آن گوشه‌اي كه آن بخشي كه ﴿لن قطاع له[27] او را هم براي ما مشخص كنند به نام مسئله برزخ و قيامت و ابديت ما جريان نياز به وحي و قانون يعني وحي و نبوت اين است حكماي الهي به استناد اين گونه از آيات مسئله نبوت را در آن بخشهايي ذكر كردند كه ابديت انسان را مطرح مي‌كند يعني بعد از اينكه بيان كردند انسان يك موجود ابدي است هم در دنيا با كل جهان ارتباط دارد هم بعد از مرگ وارد برزخ مي‌شود و از آنجا وارد صحنه قيامت مي‌شود و ابديتي در پيش دارد الا و لابد راه طولاني دارد راهنما دارد توشه دارد اينها را بايد وحي مشخص بكند مرحوم بوعلي گرچه در شفا يا بخشهاي ديگر مسئله نبوت را روي همان جريان عادي كه فارابي و ديگران طرح كردند بازگو مي‌كند كه انسان مدني بالطبع است و مانند آن لكن در اشارات و تنبيهات كه تقريباً جزء كتابهاي آخر عمر ايشان است در نمط نهم اول مقامات عارفين را كه ذكر مي‌كنند عبادت را معنا مي‌كنند كه عبادت چيست و عابد من هو زهد چيست زاهد من هو عرفان چيست عارف من هو در وسط بحث عبادت و زهد و عرفان مي‌فرمايد اينها كه بدون وحي نمي‌شود كه آن گاه مسئله نبوت را نياز جامعه به نبي را اينجا مطرح مي‌كنند شما به اين بخش نمط نهم اشارات ملاحظه بفرماييد در نمط نهم اشارات فصل سوم به عنوان تنبيه اين است كه فصل دوم در فصل دوم زاهد و عابد و عارف را معنا مي‌كنند مرحوم خواجه هم از عهده شرح اين بخشها هم مثل بخشهاي ديگر به خوبي برمي‌آيد در فصل سوم زهد عارف را با زهد عابد و با زهد زاهد اينها از هم جدا مي‌كند آن گاه در فصل چهارم مسئله نبوت را مطرح مي‌كند كه انسان چون به تنهايي نمي‌تواند زندگي كند و نيازهاي خود را تأمين كند يك قانون مي‌طلبد و قانون اين گونه از معارف را به همراه دارد مرحوم خواجه (رضوان الله عليه) بعد از اينكه شرح مبسوطي از اينها ارائه كردند در پايان فصل چهارم همين نمط اشارات نمط نهم اشارات مي‌فرمايند: «ثم اعلم ان جميع ما ذكره الشيخ من امور الشريعت والنبوه» آنچه را كه مرحوم بوعلي درباره شريعت و نبوت ذكر كرد براي دنيا نيست چون خيليها هستند كه نه خدا را قبول دارند نه وحي را قبول دارند نه نبوت را قبول دارند مثل مسلمانها دارند زندگي مي‌كنند زندگي آنها اگر بهتر نباشد كمتر هم نيست اگر براي نظم زندگي است خب اينهايي كه ملحدند هم دارند زندگي مي‌كنند ديگر اينها انسان را نشناختند خيال مي‌كنند انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد اينها مثل يك باغبان براي باغ برنامه‌ريزي مي‌كنند خب يك باغبان ملحد با يك باغبان موحد يك طور مي‌تواند برنامه‌ريزي بكنند اين ميوه تا نپوسيده چطور استفاده بشود وقتي پوسيد هم بريزند توي سطل زباله انسان هم يك ميوه‌اي است روي درخت جامعه بشري وقتي هم كه ميوه مي‌پوسد در سطل گورستان دفنش مي‌كنند همين فرمود «ثم اعلم ان جميع ما ذكره الشيخ من امور الشريعت والنبوه» اين «ليست مما لايمكن ان يعيش الانسان الا به» اگر انسان همين بود كه با مرگ تمام مي‌شد اين نيازي به مسئله عبادت و زهد و عرفان و وحي و نبوت نبود «انما هي امور» كه «لا يكبر النظام المعدي الي صلاح العموم في المعاش والمعاد الا بها» اگر كسي بخواهد معاش و معادش هر دو تأمين بشود وحي و شريعت مي‌خواهد وگرنه «و الانسان يكفيه في ان يعيش نوع من السياسه» كه «يحفظ اجتماعهم الضروري و ان كان ذلك النوع منوطاً بتقلب او ما يجري مجرا» يا با ديكتاتوري يا با كودتا يا با استعمار مثل اينكه هست كشورها ديگر هر چه شد «و دليل علي ذلك تعيش سكان اطراف المأموره بسياسات الضروريه» نشانه اينكه مي‌شود اين است كه شده است دليل بر امكان وقوعش است مگر كشورهاي كفر ما نداريم مگر كشورهاي الحادي نداريم آنها هم دارند زندگي مي‌كنند ديگر منتها اينها مي‌پوسند موحدها از پوست به در مي‌آيند فرق اين است بنابراين اگر بر مرحوم بوعلي مسئله وحي و نبوت را در نمط عارفين نمط نهم ذكر كرده در اسرار عارفين ذكر كرده اول عبادت زهد عرفان را معنا كرده بعد عابد و زاهد و عارف را معرفي كرده در اين اثنا نبوت را كه ذكر كرد براي اينكه مسئله دنيا و آخرت را مي‌خواهد تأمين كند آن وقت اين مي‌شود دليل نبوت چنين چيزي هم قانون هست هم اخلاق هست هم توحيد و قانونش هم مستقيماً از وحي گرفته مي‌شود نه اين است كه ما قانون را خودمان بسازيم اخلاق را از شريعت بگيريم تا آن اخلاق بشود ضامن اجرا اخلاق را از شريعت مي‌گيريم قانون را از شريعت مي‌گيريم اعتقاد را هم از شريعت مي‌گيريم منتها شريعت آنكه دليل شارع است يا عقل است يا نقل دليل عقلي هم دليل شرعي است بارها ملاحظه فرموديد: عقل در مقابل نقل است عقل در مقابل سمع است نه عقل در برابر شرع نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي اگر عقل قائم شده است بر يك چيزي خب بالأخره آن حكم شرعي است ديگر اينكه در فقه ما مي‌گويند «و يدل عليه الادلة اربع» همين است ديگر بحثهاي اصولي بخشي‌اش به عقل وابسته است بخشهاي فقهي به عقل وابسته است خب پس نياز جامعه به وحي از همين آغاز شروع مي‌شود يعني هم در قانون هم در اخلاق هم در اعتقاد سيّدنا‌الاستاد بعد از اينكه از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ ابراهيم كمك گرفتند از سورهٴ فاطر هم استمداد مي‌كنند آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ فاطر اين است كه ﴿من كان يريد العزه فلله العزة جميعا[28] خب انسان مي‌خواهد عزيز باشد با شوكت و جلال زندگي كند منتها نمي‌داند شوكت و جلال كجاست فرمود ﴿فلله العزة جميعا﴾ خب پيش اوست پيش او راه هست يا نه راه جود دارد يا نه؟ فرمود بله راه وجود دارد راه اعتقاد طيب است و عمل صالح ﴿من كان يريد العزه فلله العزة جميعا[29] همه‌اش آنجاست خب راه است يا نه بله راه است راهش چيست ﴿إليه يصعد الكلم الطيب﴾[30] يعني اعتقادات خوب ﴿والعمل الصالح يرفعه﴾[31] صرف اعتقاد كافي نيست عمل صالح هم از زير بايد كمك بكند بنابراين چنين جامعه‌اي مي‌تواند نمونه همان صدر اسلام باشد كه حكومت اسلامي به وسيله پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) تشكيل شد و نمونه كاملش هم ﴿ليظهره علي الدين﴾[32] است كه وجود مبارك حضرت ولي‌عصر (ارواحنا فداه) تشكيل مي‌دهند مردم در زمان ظهور آن حضرت اين‌چنين مي‌شوند يعني قانونشان را از شريعت مي‌گيرند اخلاقشان را از شريعت مي‌گيرند اعتقادشان را از شريعت مي‌گيرند چنين جامعه‌اي آماده است براي اينكه وجود مبارك آن حضرت «يملأ الارض قسطا و عدلا»[33] وگرنه اگر حاكم علي بن ابي‌طالب هم باشد باز جامعه همان مشكل مارقين و قاسطين و ناكسين را به همراه دارد خب بيان ديگر سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين است كه مردم در شناخت خداي سبحان چون سه گروهند بعضي خوفاًاند بعضي شوقاًاند بعضي حباً بعضي ترسويند اينها سعي مي‌كنند حرام نكنند خب مناهي ذاتاً حرام است يك، پس مرتكب محرمات نمي‌شوند ترك واجب بالعرض حرام است چون آنكه بالذات واجب است فعلش واجب است ترك واجب هم حرام است لذا واجب را ترك نمي‌كنند دو، به مقداري كه ترسشان تأمين بشود كارهاي واجب انجام ‌مي‌دهند حالا به فكر مستحبات و روزه‌هاي مستحبي و اعتكاف و امثال ذلك ديگر نيستند اما آنهايي كه نه اهل شوق و آز و طمع و به اين سمت گرايش دارند اينها سعي مي‌كنند تمام مستحبات را انجام بدهند واجبات را انجام بدهند براي اينكه در آن كتابها نوشته است كه اگر كسي اين كار را بكند فلان مقدار بهشت مي‌گيرد فلان مقدار ﴿جنات تجري من تحتها الانهار[34] به او مي‌دهند و اينها پس يك عده خوفاً است يك عده شوقاً اينها هم عبادتشان صحيح است گرچه بعضي از بزرگان اماميه فتوا به بطلان عبادت اينها دادند لكن عبادت اينها صحيح است براي اينكه همان روايت تثليث كه دارد مردم سه دسته‌اند عبادت سه دسته است عابدان سه دسته‌اند نشانه آن است كه اينها خدا را عبادت مي‌كنند همان روايت دليل صحت عبادت اينهاست اين بيچاره‌ها خدا را عبادت مي‌كنند منتها نمي‌دانند از خدا چه بخواهند مي‌گويند خدايا ما را نسوزان يا خدايا به ما بهشت بده اين‌طور نيست كه معاذالله چيز ديگر را عبادت بكنند خدا را وسيله قرار بدهند كه بله اگر كسي خداي ناكرده اين‌چنين باشد كه اين مي‌خواهد نسوزد و خدا را وسيله قرار داده و اگر ممكن بود بدون اين وسيله نسوزد هم عبادت نمي‌كرد خب بله آن عبادتش مشكل دارد اما اين واقعاً خدا را مي‌پرستد خدا را مي‌شناسد خدا را عبادت مي‌كند منتها نمي‌داند از خدا چه بخواهد همين نجات از عذاب مي‌طلبد بعضيها نمي‌دانند از خدا چه بخواهند ﴿جنات تجري من تحتها الانهار[35] مي‌طلبند بعضيها هم مي‌دانند از خدا چه بطلبند كه همان «و كل جمالك جميل»[36] است يا «من اسمائك و اكبرها»[37] است و مانند آن او را طلب مي‌كنند اين كه در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود ﴿والذين آمنوا اشد حبا لله[38] اينها كه اشد حباً لله‌اند اينها ذات اقدس الهي را روي آن جمال محض عبادت مي‌كنند يقيناً اين ﴿جنات تجري من تحتها الانهار﴾ را دارند آن نجات را از جهنم را هم دارند كه ﴿لايسمعون حسيسها و هم في ما اشتهت أنفسهم خالدون[39] اما اينكه فرمود ﴿و لمن خاف مقام ربه جنتان[40] اين يقيناً اين ﴿جنات تجري من تحتها الانهار[41] را كه جنت جسماني است اين را دارد منتها ﴿ان المتقين في جنات و نهر * في مقعد صدق عند مليك مقتدر[42] اين به دنبال مليك مقتدر است آن اولي را دارد اما اينكه در بحث ديروز گفته شد نظامي از اين احسن ممكن نيست اگر كسي بگويد نه خب بهشت كه بهتر از دنياست بله بهشت بهتر از دنياست اما ديگر دنيا نيست نه در قيامت بهشتي بهتر از آن بهشت فرض مي‌شود نه در دنيا آسمان و زميني بهتر از اين فرض مي‌شود اگر اين صحنه بهشت بود ديگر دنيا نبود دارالتكليف نبود دار آزمون نبود دار گناه نبود بهشت عالمي است كه ﴿لايسمعون فيها لغواً فيها و لا تاثيما[43] اين نفي جنس است گفتند قاصرات طرفاً مژه كوتاهند ناظر به اين است كه اصلاً كسي نسبت به همسر ديگر نگاه نمي‌كند فكر نگاه نيست خيال نگاه نيست به مال ديگري به باغ ديگري به همسر ديگري اين نفي جنس شده اصلاً بدي در بهشت نيست كه ﴿لايسمعون فيها لغواً و لا تاثيما﴾ بله بهشت خيلي بهتر از دنياست اما بالأخره آخرت است دنيا نيست اگر اينجا باشد اين دارتكليف باشد وضعش همين است اما اينكه گفته شد اسلام يك دين آزادي است بيگانه‌ها بر اساس ﴿وَقد افلح اليوم من استعليٰ[44] زندگي مي‌كنند اسلام يك دين آزادي است دين عدل است چرا بايد جهاد ابتدايي داشته باشد در بحثهاي قبل كه در سورهٴ مباركهٴ انفال و توبه بود آنجا گذشت كه جهادهاي ابتدايي اسلامند هم به دفاع برمي‌گردد و دفاع هم به دفع برمي‌گردد براي اينكه در بسياري از موارد وقتي وجود مبارك پيامبر نامه مي‌نوشت به مردم مي‌رسيد مردم نامه را مي‌ديدند مي‌فهميدند كه بالأخره از اين بتها كاري ساخته نيست به خالق ارض و سماء بايد مراجعه كنند فوراً برمي‌گشتند ﴿يدخلون في دين الله افواجا[45] اما اگر كسي نامه را از رسول خدا دريافت بكند اين را جر بزند پاره بكند اين مثل يك سنگي است كه دهانه جدول را گرفته نه خودش آب مي‌خورد نه مي‌گذارد تشنه‌ها آب بخورند جنگهاي ابتدايي با اين امپراطوريها بود كه يا نامه پاره مي‌كردند يا نمي‌گذاشتند مبلغان اسلامي حرفها را به مردم برسانند جلوي آزادي تبليغ را مي‌گرفتند وگرنه مردم همين كه مي‌فهميدند ﴿يدخلون في دين الله[46] وگرنه حجاز اصلاً به حساب نمي‌آمد حجاز مثل يك همزه وصلي بود بين اين دو امپراطوري ايران و روم كسي براي حجاز تره خورد نمي‌كرد همين كه سربازان حجاز آمدند اين امپراطوري قدر ايران تسليم شد مردم به ستوه آمده بودند از ظلم همين كه فهميدند اسلام چه مي‌گويد قبول كردند وگرنه مگر ممكن بود سربازان عرب بتوانند ايران را فتح كنند خب اينها جنگي كه مي‌كردند بازگشت تمام جنگها به دفاع بود و دفع گرچه جهاد جهاد ابتدايي است اما جهاد ابتدايي با سران كفر است ﴿فقاتلوا ائمة الكفر[47] برهان قرآن كريم اين نيست كه شما با كافر بجنگيد خب بالأخره كافر در عالم زياد است بالأخره نپذيرفتند نپذيرفتند اما با ائمه كفر بجنگيد ﴿فقاتلوا ائمة الكفر﴾ چرا؟ چون انهم لا ايمان لهم؟ نه ﴿انهم لا اَيمان لهم[48] فرمود آخر اينها نه امضا مي‌شناسند نه توافق مي‌شناسند نه پروتوكل مي‌شناسند نه قطعنامه مي‌شناسند نه قسم مي‌شناسند با اين چطور شما مي‌توانيد زندگي بكنيد مثل همين دولت‌مردان آمريكا و صهيونيست كه شما مي‌بينيد فرمود آخر شما مگر نمي‌خواهيد زندگي كنيد اگر -مي‌خواهيد عزيزانه و انسانانه زندگي كنيد بايد بجنگيد خب شما بالأخره يك قطعنامه داريد يك پيمان داريد يك تعهدي داريد يا نه اما همه اينها يك جانبه است ﴿انهم لا اَيمان لهم[49] نه لا ايمان لهم نفرمود چون ايمان ندارد بجنگيد خب خيلي كفار در عالم است اما فرمود آخر آبرو براي شما نمي‌گذارند ﴿لايرقبون في مومن الا و لا ذمة[50] بالأخره شما مي‌خواهيد زندگي كنيد يا نه مي‌خواهيد دورتان سيم خاردار بكشيد اين كه نمي‌شود يك تجارتي داريد ديگر پول مي‌دهيد پول مي‌گيريد پول مي‌دهيد به شما برنمي‌گردانند كالا مي‌دهيد به شما ثمن نمي‌دهند مي‌خواهيد از جاي ديگر كالا بخريد به شما اجازه نمي‌دهند اين محاسبه اقتصادي همين است ديگر فرمود آخر اينها هيچ حيثيتي براي شما قائل نيستند چون اَيمان ندارند يعني تعهد ندارند يمين ندارند قطعنامه ندارند امضا را نمي‌شناسند خب با اينها مبارزه كنيد وگرنه كفاري كه كاري با شما ندارند ﴿لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم [51] اينها همان است كه ﴿وظهروا علي اخراجكم عن أن تولوهم﴾[52] ﴿تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين[53] اين همان اوايل سورهٴ مباركهٴ ممتحنه فرمود كفار در عالم زيادند نسبت به اينها احسان كنيد عدالت را رعايت كنيد اينها كاري با شما ندارند كه يك داد و ستد متقابلي داريد خب داشته باشيد رفت و آمد متقابلي داريد تبليغتان را بكنيد نپذيرفتند نپذيرفتند جلوي تبليغتان را نگيرند امضا را محترم بشمارند فرمود هرگز اين همان اوايل سورهٴ مباركهٴ ممتحنه كه در قانون اساسي ما هم آمده ﴿لاينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين[54] اينها لم يخرجوكم هستند ﴿وظهروا علي اخراجكم﴾ هستند توطئه‌اي ندارند در براندازي نظام شما تلاش و كوشش نكردند و نمي‌كنند كاري هم با شما ندارند خدا شما را نهي نمي‌كند كه با اينها يك روابط متقابل زندگي مسالمت آميز داشته باشيد ﴿ان تبروهم و تقسطوا اليهم[55] بلكه ﴿ان الله يحب المقسطين[56] خب پس با كفار مي‌شود كنار آمد زندگي مسالمت آميز داشت اما با مستكبر نمي‌شود مگر اينكه كسي حاضر باشد ذليلانه زندگي كند فرمود اينها ﴿لايرقبون في مومن الا و لا ذمة﴾[57] جنگهاي اسلامي به اين برمي‌گردد كه در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ توبه و انفال اشاره شد خب حالا پس قانون به وسيله اخلاق هست اخلاق هم سه تا راه دارد يا خوفاً من النار است يا شوقاً الي الجنه است يا حباً است چه كنيم كه به اين حباً برسيم فرمود شما اگر تقواي الهي را داشته باشيد اين تقوا قدم به قدم شما را به آن محبت مي‌رساند به آن محبت كه رسانديد ترك گناه براي شما امر عادي است و عاقل‌ترين انسانها كه ديگر خدا بهتر از اينها خلق نكرده است وجود مبارك حضرت امير (عليه السلام) فرمود اين زرق و برقي كه همه براي او دست و پا مي‌شكنند پيش من عفطهٴ عنز است اين معاذالله كه نظير شاعرانه سخن گفتن و احسنه اكذبه نيست كه يك وقت است يك كسي شاعرانه حرف مي‌زند مي‌گويد اين قدر در فراق شما اشك ريختم كه طوفان نوح در برابر اشك چشم من نمي از درياست هر چه دروغش بيشتر گيرندگي‌اش بيشتر در اين كتابهاي ادبي خوانديد كه احسنه اكذبه اما وقتي معصوم دارد حرف مي‌زند اينها همان كساني هستند كه ﴿وَما ينطق عن الهوي﴾[58] است ديگر فرمود اين اوضاعي كه الان براي او دست و پا مي‌شكنند عفطهٴ عنز است بويش هم درمي‌آيد آخرها شما در طي اين 26 سال خيليها را تجربه كرديد ديگر كه بوي خيليها درآمد فرمود نكنيد اين بدبو است يك چيزي نيست كه خوشبو باشد كه فرمود اين زرورق هست اما اين زرورق يك لجني در پشتش است رويش زرورق است شما به سراغ اين زرورق مي‌رويد آن لجن درمي‌آيد آبرويتان مي‌رود چه اينكه رفته خب اگر يك كسي اين تقوا را رعايت بكند به آن حب مي‌رسد به آن حب كه رسيد اين وضع براي او روشن مي‌شود اين كار براي او روشن مي‌شود اين حضرت امير در اينها خلاصه نمي‌شود حضرت امير را اگر كسي خواست بشناسد در «سلوني قبل ان تفقدوني فلأنا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض»[59] آنجاها آدرس حضرت امير است وگرنه اينها زهدي است كه از شاگردان حضرت امير هم برمي‌آمد بارها به عرضتان رسيد اين «فزت و رب الكعبه»[60] را قبل از حضرت امير شاگردان حضرت امير كه تربيت شده مكتب او بودند هم گفتند خب بعضي از شهدا در بين راه مكه و مدينه وقتي شهيد شدند گفتند «فزت و رب الكعبه» علي بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) كه در «فزت و رب الكعبه» جستجو نمي‌كنند كه اين را در آسمانها و معلم ملائكه بايد جستجو كرد هيچ كس نگفت «سلوني قبل ان تفقدونى»[61] به خودش اجازه نداد بعضيها هم رفتند دهان باز كنند رسوا شدند اين آنجا آدرس حضرت است خب اين كارها را به ديگران هم گفتند مي‌رسد فرمود شما اگر اين تقوا را رعايت كنيد به مرحله اخلاص مي‌رسيد اين محبت شما را مخلِص مي‌كند اول بعد مخلَص مي‌كند بالأخره انسان بايد دوست داشته باشد يك دوستي بايد بگيرد دوستي كه همه مشكلات آدم را بداند همه مشكلات آدم را بتواند حل كند آدم را هم تنها نگذارد خب چه كسي بهتر از او ﴿والذين آمنوا اشد حبا لله[62] فرمود اگر شما در مسئله خوفاً من الناريد كه به حب و اخلاص دسترسي‌تان آسان نيست در شوقاً الي الجنتيد به حب و اخلاص دسترسي‌تان آسان نيست اما در حباً لله‌ايد وارد اين بخش شديد دسترسي‌تان به اخلاص سخت نيست وقتي دسترسي‌تان به اخلاص سخت نشد اگر اين حباً را تكميل كرديد كار را براي او مي‌طلبيد اين كار اگر شدني نبود كه ما را امر نمي‌كردند هم در سورهٴ مباركهٴ زمر ما را امر كردند هم در سورهٴ مباركهٴ غافر و مومن كه غافر همان مؤمن است در سورهٴ مباركهٴ زمر آيهٴ دوم اين است كه ﴿فاعبد الله مخلِصاً له الدين[63] در سورهٴ مباركهٴ غافر يعني سوره مؤمن كه آنجا فرمود ﴿مخلِصين له الدين[64] آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ غافر اين است كه ﴿هو الحي لا اله الا هو فادعوه مخلِصين له الدين[65] شما آنچه كه مقدور شماست غير را نخواهيد خب حالا خيليها هستند كه از راه دور مي‌آيند خدمت وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) يا امام كاظم (سلام الله عليه) تمام تلاش و كوشش اين است كه به دست حضرت از دست حضرت يك دانه خرما بگيرند يا يك دانه شيريني بگيرند يا يك دانه مهر و تسبيح بگيرند اما يكي از راه دور مي‌آيد خدمت حضرت مي‌خواهد توحيد را حل كند مي‌خواهد ولايت را حل كند مي‌خواهد سر نياز جامعه به وحي و نبوت را حل كند خب اينها كه خدمت امام هشتم مي‌رسيدند خدمت ائمه ديگر مي‌رسيدند همين‌طور بود يك وقت است يك كسي خدا را مي‌پرستد ﴿مخلصين له الدين﴾ نيست همان يا خوفاً است يا شوقاً اما اگر ﴿مخلِصين له الدين﴾ بود كم كم انسان به مقام مخلَص مي‌رسد در مخلِصين يعني از خدا غير خدا را آدم نخواهد او خيلي چيز به آدم مي‌دهد گفتن ندارد كه اگر خداي سبحان همه چيز را تأمين مي‌كند ديگر آدم لازم نيست كه اينها را از او بخواهد ولي مي‌داند كه همه را او تأمين مي‌كند محتاج اوست در كنار سفره او نشسته ولي وقتي بخواهد كمال انقطاع را مي‌طلبد اگر كمال انقطاع را خواست و مخلِص بود كم كم در بين مخلِصين خداي سبحان برچين مي‌كند مجتبايي دارد جبايه‌اي دارد اجتبايي دارد يك عده را براي خود انتخاب مي‌كند مي‌شود مخلَص پس حب الهي اول اخلاص مي‌آورد بعد در جمع مخلِصين يك عده مي‌شوند مخلَص كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) را در بين مخلَصين بايد جستجو كرد كه ﴿انه من عبادنا المخلَصين[66] البته آن ديگر ﴿وَهمّ بها لو لا ان رأي برهان ربه[67] حالا لازم نيست انسان به آن مقام برسد كه برهان رب ببيند همين اعتقاد به رب كه بتواند حافظ او باشد از هر گناهي از تخلفي از اختلاسي اين براي او كافي نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيات 24 ـ 26.

[2]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 25.

[3]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 25.

[4]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 26.

[5]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 26.

[6]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 31.

[7]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 25.

[8]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 76.

[9]  ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 31.

[10]  ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 26.

[11]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[12]  ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.

[13]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[14]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[15]  ـ سورهٴ طور، آيهٴ 21.

[16]  ـ سورهٴٴ ابراهيم، آيهٴٴ 25.

[17]  ـ سورهٴٴ مريم، آيهٴ 31.

[18]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[19]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 32.

[20]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴٴ 32.

[21]  ـ سورهٴ صافات، آيهٴٴ 24.

[22]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[23]  ـ صحيفهٴ سجاديه، ص 69.

[24]  ـ سورهٴ نساء، ايات 164 ـ 165.

[25]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.

[26]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.

[27]  ـ ؟؟؟؟

[28]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[29]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[30]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[31]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.

[32]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 28.

[33]  ـ مفاتيح الجنان، ص 170.

[34]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[36]  ـ مفاتيح الجنان، ص 184.

[37] ؟؟؟

[38]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[39]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 102.

[40]  ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 46.

[41]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[42]  ـ سورهٴ قمر، آيات 54 ـ 55.

[43]  ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 25.

[44]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.

[45]  ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.

[46]  ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.

[47]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.

[48]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.

[49]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.

[50]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.

[51]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.

[52]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 9.

[53]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.

[54]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.

[55]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.

[56]  ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.

[57]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴٴ 10.

[58]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.

[59]  ـ نهج البلاغه، خطبه 189.

[60]  ـ بحارالانوار، ج 42، ص 239.

[61]  ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 189.

[62]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[63]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 2.

[64]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 65.

[65]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 65.

[66]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[67]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق