26 01 2005 4858327 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 29

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الجَاهِلِينَ (۳۳) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (۳٤)

بحث به اينجا منتهي شد كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله تعالي عليه) براي تكميل يك نظام الاهي اين مبحث را مطرح كردند كه جامعه را بدون قانون نمي‌شود اداره كرد قانون لازم است ولي كافي نيست آنچه متمم نقص قانون است اخلاق است و جامعه را بدون اخلاق نمي‌شود اداره كرد اخلاق لازم است ولي كافي نيست و جامعه را بدون اعتقاد توحيدي نمي‌شود اداره كرد اگر قانون بود و اخلاق بود و توحيد و اعتقاد توحيدي اين شرايط لازم و كافي را خواهد داشت فرمايش ايشان تقرير بشود بعد آنچه كه لازم است در تتميم فرمايش ايشان بازگو مي‌شود نياز جامعه به قانون يك امر روشني است كسي منكر اين مطلب نيست بالأخره انسان نه مثل حيوان زندگي مي‌كند كه همه روزيهاي او در طبيعت فراهم باشد و نيازي به تعامل و پيوند اجتماعي نداشته باشد نه مثل فرشته‌هاست كه نيازي به اين امور نداشته باشد نيازي به كار و غذا و پوشاك و همسر نداشته باشد نه در امور لازم مثل حيوان است نه در امور عادي مثل فرشته‌ها چون زندگي او زندگي جمعي است اگر بخواهد زندگي انساني داشته باشد اگر بخواهد راهبانه در دير و در دل كوهها به سر ببرد آن ديگر زندگي انساني نيست اگر بخواهد زندگي انساني كه يك زندگي جمعي است داشته باشد چاره‌اي جز قانون نيست اصل قانون را همگان مي‌پذيرند و مي‌پذيرند كه قانونگذار يك عده مجريان قانون يك عده و داور بين اجرا و قانون هم گروهي ديگر لذا تفكيك سه قوه را پذيرفتند لكن فرمايش ايشان اين است كه بدون اخلاق قانون كافي نيست زيرا در مواردي كه پليس حضور ندارد قاضي آگاه نيست چاره‌اي جز رعايت اخلاقي نيست و اخلاق هم كه يك سلسله فضايل نفساني است اين مثل قانون نيست كه ضامن اجرا داشته باشد اگر براي اعمال ضامن اجرايي به نام قانون هست براي آن فضايل اخلاقي و تعهدات اخلاقي هم يك ضامن اجرايي به نام عقيده بايد باشد كه عقيده ضامن اجراي اخلاق است چه اينكه قانون ضامن اجراي آن دستورات عملي است قانونهاي كيفري و مانند آن يا تشويق يا تنبيه آنها ضامن اجراي اعمالند و عقايد ضامن اجراي اخلاق جامعه‌اي كه اخلاق ندارد فقط بخواهد با قانون زندگي كند او با مشكل جدي روبه‌روست ممكن است يك جامعه‌اي قانون را رعايت بكند و كشور او كشور آرام باشد لكن چون تعهد اخلاقي ندارند بر اساس ﴿قد افلح اليوم من استعليٰ[1] عمل مي‌كنند يعني اگر يك كشور ضعيفي داراي معادن فراوان و سرشار غني بود آن كشور هيچ دليلي نمي‌بيند كه حمله نكند و نگيرد و از منابع او استفاده نكند و غارت نكند چون آن محدوده خاص خودش را مي‌طلبد در داخل كشور خودش تخلف نمي‌كند سعي مي‌‌كند مردم كشور خود را راضي نگه بدارد اما دليلي نمي‌بيند كه ديگران را مثل خود تلقي بكند يك تعهد اخلاقي لازم است كه اين به احدي ستم نكند نه ظالم بشود نه مظلوم كشورهاي ديگر را هم مثل كشور خودش بداند مردم كشورهاي ديگر را هم مثل مردم كشور خودشان بداند و اينها پس يك تعهد اخلاقي لازم است اما اين تعهد اخلاقي بدون اعتقاد به توحيد آيا ضامن اجرا دارد يا نه؟ آيا اين فضيلت براي هميشه زنده است يا نه؟ تعهد اخلاقي ممكن است يك آرامش نسبي بياورد اما در يك جايي كه مبنا هم بر اين است كه اين شخص چون موحد نيست ملحد است مبنا بر اين است كه وقتي مرد نابود مي‌شود مي‌پوسد نه از پوست به در بيايد اگر مبنا بر اين است كه انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد نه از پوست درمي‌آيد در جايي كه يك سلسله لذائذي براي او مطرح است چه دليلي دارد كه اينها را ترك بكند اگر ديگران بفهمند باعث نقض قانون مي‌شود و آرامش سلب مي‌‌شود اعتراض مي‌كنند او ممكن است دست بردارد اما اگر جايي هيچ كس نمي‌فهمد دليل ندارد كه او از يك لذت نقد صرف نظر كند با اينكه طبعاً اين اشتها هست و غريزه خواهان اين لذت هست چه عاملي وادارش مي‌كند كه او دست از اين خلاف بردارد احدي هم نمي‌فهمد نمونه او مخصوصاً جايي كه امر دائر بشود بين اينكه اين لذت را انجام بدهد به اين لذت برسد يا نه گرفتار يك عقاب و زندان و شكنجه و اينها هم بشود خب چه در اين‌گونه از موارد مانع است آيا اخلاق عادي منهاي مسئله اعتقاد كافي است؟ مثلاً كسي عدل خواه است آرامش و استقلال و آزادي مي‌طلبد در جايي كه لذت نقدي براي او حاصل است و هيچ كس باخبر نيست كه او دارد خلاف مي‌كند يك، بالاتر از او در جايي كه يك لذت نقد است و او را تهديد مي‌كنند كه اگر اين لذت نقد را انجام ندادي به زندان مي‌افتي اين دو، چه در اين موقع او را از خطر و گناه حفظ مي‌‌كند؟ در جريان يوسف (سلام الله عليه) كه امر دائر شد يا خيانت بكند و هيچ كس نفهمد يا به زندان برود خب يك جوان در يك شرايط خاص غريزي از آن طرف سفره گناه آماده از آن طرف هيچ كس هم نمي‌فهمد از آن طرف هم تهديد به زندان است خب اين در مسائل مالي هم هست در مسائل‌هاي غريزي هم هست در مسائل ديگر هم هست اگر نباشد ﴿لو لا أن رأي برهان ربه[2] چه چيزي ضامن اجراي اين فضائل اخلاقي است؟ از اين گناهها زياد است از گناههايي كه در اين كشور به عنوان زيرميزي مي‌گفتند حالا شده روميزي اگر اين گناه زيرميزي هست و احدي باخبر نيست چه چيزي مانع است؟ به تعبير سيّدنا الاستاد ممكن نيست اعتقاد به توحيد را برداريم و اخلاق بماند در بسياري از موارد كسي باخبر نيست اين شخص چه كرده است چه طوري قانونگذاري كرده است ايشان مي‌فرمودند: اين فيلمها و اين ابزار سينما در عين حال كه يك سلسله پيامدهاي مناسب خود را دارد در صورتي كه آن مواد اصلي‌اش سالم باشد يك سلسله جعل قانون و قانون سازي و به صورت مقررات درآوردن را اين فيلمها به همراه دارد بارها مي‌فرمودند: اينها قانوني‌اش مي‌كنند از اين فيلمها ياد مي‌گيرند عادت خيليها بر اين است كه مي‌گويند اين را فرماليته كن قانوني‌اش كن يك جايش را درست كن اين يك جايش را درست كن برابر قانون بكن يعني بازي سينمايي يعني فيلم بازي كن خب اينكه مي‌‌دانم مطابق قانون نيست مي‌گويند مطابق قانونش بكن مي‌گويد اين محصول آن بازيهاست انسان چه بخواهد چه نخواهد يك تيرگي شعوري از اين بدآموزيها دارد وقتي ده سال بيست سال سي سال با يك بازيگري با يك قانون‌سازي عادت كرده اين هم اين‌طور مي‌شود اينكه مي‌گويند بالأخره مطابق مقرراتش بكن يك كاريش بكن كه مطابق قانون دربيايد اين يعني فيلم بازي كن خب اين اثر تلخي مي‌دهد خب شما مي‌بينيد فضا براي گناه آماده است حالا اين يك نمونه است از جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) در اين رشوه‌هاي زير ميزي همين‌طور است در وعده‌ها و نمره دادن بچه‌ها در دانشگاهها همين‌طور است فروش نمي‌دانم سؤالات كنكور همين‌طور است خب مگر اين شخص حفظ نكرده اين كسي كه مواد امتحاني را طرح كرده هيچ كس هم نمي‌داند خب او آرام با يك تلفني مواد امتحاني را به كسي منتقل مي‌كند يا در ديدار مهماني منتقل مي‌كند هيچ كس هم نمي‌فهمد.

پرسش ... پاسخ: نه اعتقاد ندارند كه فرمود در سورهٴ مباركهٴ يوسف همين سوره ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون[3] همين است ديگر اين اعتقاد نيست كه صدر اسلام كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله وسلّم) حكومت تشكيل داد اين‌چنين بود وجود مبارك حضرت (سلام الله عليه) كه ظهور بكند اين‌چنين مي‌شود مگر با كشتن مي‌شود جامعه را پر از عدل و داد كرد حالا بر فرض شما در اين هشت نه ميليارد يك ميليارد يا دو ميليارد را بكشيد تازه اول ترور و قتل شروع مي‌شود وجود مبارك حضرت اول «يملا قلوب الناس و عقول الناس غناً من العلم» بعد يملا الجامعه را و مجتمع را من العدل «يملا الارض قسطاً و عدلا» اول زمينه را پر از علم مي‌كند بعد زمين را پر از عدل مي‌كند اين معجزه جهاني وجود مبارك حضرت است خب اينها همان‌طوري كه بودند در صدر اسلام همان‌طوري كه بودند خدا را مي‌ديدند اين هم همان‌طور بود الان ﴿و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون[4] اكثر مومنين را مي‌فرمايد مشرك است ديگر پس در بحثهاي علمي ما هيچ چاره نداريم اين را بپذيريم در بحثهاي اجتماعي هم كه آيات دارد به اينكه اينها مؤمن واقعي نيستند ما از نظر بحثهاي علمي بايد ببينيم كه جامعه را بدون توحيد مي‌شود اداره كرد يا نه مي‌بينيم نه آنچه كه در خارج اتفاق مي‌افتد اينها موحد واقعي نيستند براي اينكه خود قرآن كريم فرمود اكثر مؤمنين مشركند خوب بنابراين اين معنا كه ﴿وَهم بها لو لا ان رأي برهان ربه[5] اين در مسائل سياسي هم هست حالا بنا شد كه در پشت درهاي بسته هيچ كس هم خبر ندارد كدام كشور را زيرورو كنند چه كشوري را مورد كودتا قرار بدهند چه كسي را بشورانند عليه كسي چگونه اختلاف ايجاد بكنند اين را هيچ كس نمي‌داند مگر اين چهار پنج نفري كه دارند غنائم را تقسيم مي‌كنند كجا اخلاق مانع اين رذيلت است از آن طرف هم سخن از درآمدهاي ميلياردي است خب چه چيزي مانع مي‌شود كه انسان جلوي منافع ميلياردي را بگيرد ﴿ولقد همّت به وَهم بها لو لا ان رأيٰ برهان ربه[6] اين اگر باشد انسان پشت درهاي بسته مثل جلسه‌هاي علني يكسان سخن مي‌گويد يكسان عمل مي‌كند اگر نباشد پشت درهاي بسته يك طور تصميم مي‌گيرد در علن طور ديگر تصميم مي‌گيرند شما اين آيات سورهٴ مباركهٴ بقره را ملاحظه بفرماييد: در سورهٴ مباركهٴ بقره آيه 284 اين است ﴿لله ما في السمٰوات و ما في الارض و ان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله[7] فرمود: آنچه را در درون داريد آنچه را در بيرون داريد هر دو مورد حساب است نيتها ولو عمل هم نشود مورد حساب است اينكه مرحوم آخوند (رضوان الله عليه) در جريان تجري فرمود تجري ولو معصيت فقهي نيست اما كاشف از خبث سريره است همين است از نظر مسئله كلامي تجري مشكل جدي دارد ولو از نظر فقهي كه كار بر سهولت هست مشكل نداشته باشد انسان آنچه در دل دارد مورد محاسبه است آنچه را هم در بدن ظاهر كرده است مورد حساب است در بخشهاي ديگر فرمود ﴿و اعلموا ان الله يعلم ما في انفسكم فاحذروه[8] فرمود آن خاطرات و آن نيتهايي كه داريد آنها هم مورد علم خداست اين است كه در وضو گرفتن در اسرار مسح سر گفتند كه يكي از اسرار مسح سر در وضو اين است خدايا هر خاطره باطلي كه من در سر گذراندم الان دارم سرم را تطهير مي‌كنم كه با سر پاك به حضور تو بايستم اينها را ائمه (عليهم السلام) درباره اسرار وضو گفتند كه معناي شستن دست چيست معناي شستن صورت چيست معناي مسح سر و پا چيست كه انسان با خيال پاك وارد نماز بشود خب بالأخره يك مسحي هم دستي هم به سر بكشد اين كه مسح نشد يعني تمام خاطرات را من تطهير كردم و الان با سر پاك با فكر پاك به حضور شما مي‌آيم خب فرمود: ﴿و ان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و الله علي كل شيء قدير[9] اعتقاد به اينكه يك مبدائي است همه چيز را مي‌داند همه چيز را به حساب مي‌آورد مي‌تواند علن كند مي‌تواند آدم را رسوا كند مي‌تواند آنچه را كه در پشت درهاي بسته بود آن را به بازار بكشاند اين اعتقاد اگر در كسي حضور و ظهور پيدا كرد ضامن اخلاق خواهد بود اخلاق هم متمم قانون خواهد بود اين مي‌شود مدينه فاضله اين مي‌شود كه به «يملأ الارض قسطا و عدلا»[10] نشد همين كه مي‌بينيم پس در بحثهاي علمي هيچ چاره‌اي جز اين تثليث نيست اول قانون سايه‌افكن قانون اخلاق سايه‌افكن اخلاق اعتقاد وگرنه انسان كه مي‌گويد من كه مي‌ميرم مي‌پوسم اينجا هم كه هيچ كس خبر ندارد گذشته از اينكه مرا تهديد مي‌كنند اگر اين خلاف را مرتكب نشوم به زندان مي‌روم جوان هم هست غريزه هم دارد چه چيزي مانع اوست اين هم كه ﴿راودته عن نفسه[11] در موارد ديگر كه مسائل مالي مطرح است مسائل جاه مطرح است بده بستانهاي سياسي مطرح است همه‌اش همين است يك عامل است كه انسان را حفظ مي‌كند و آن اعتقاد به خداست.

پرسش ... پاسخ: بله خب اما در مسئله سري كه كسي خبر ندارد چه چيزي باعث مي‌شود؟ او را گفتند كه از وجود مبارك امام مجتبي (سلام الله عليه) رسيد ائمه ديگر (عليهم السلام) فرمودند: «من اختلف الي المسجد او المساجد اصاب إحدي الثمان»[12] فرمودند فايده رفتن به مسجد اين است كه انسان يكي از هشت فيض نصيب او مي‌شود يكي از آن فوائد ثمانيه «ترك الذنوب حياءً او خشيةً» حالا يا از ترس خدا يا از ترس مردم كه مبادا آبرويش برود براي اينكه مردم اين را مي‌شناسند به طهارت شناختند حالا اگر دست به خلاف بزند آبرويش مي‌‌رود اينها امور توسلي است خوب هم هست آدم گناه نكند براي اينكه آبرويش پيش ‌مردم مي‌رود اين هم خوب است اينها كه تعبدي نيست كه توسلي است همين كه آدم گناه نكرد كافي است البته حيائاً من الله باشد ثواب را هم به همراه دارد ﴿ا م يعلم بأن الله يريٰ[13] اما مي‌ترسد آبرويش برود خب بالأخره گناه نمي‌كند ترك گناه كه ديگر تعبدي نيست كه اگر كسي گناه نكرد براي اينكه آبرويش نرود اين به اين نواهي عمل نكرده به اين «لاتشرب الخمر»[14] عمل نكرده خب نه چرا اينكه توسلي است ديگر عمل كرده ديگر به اين «لاتشرب الخمر» عمل كرده به آن ﴿وَلايغتب بعضكم بعضاً[15] عمل كرده منتها آن ثواب كامل را نمي‌برد البته خب بنابراين آنچه كه در اين بده بستان‌هاي سياسي تجاري غريزي و مانند آن است تنها يك چيز جلوي آدم را مي‌گيرد و آن ﴿لو لا ان رأيٰ برهان ربه[16] است سرّ انتخاب اين بحث در تفسير سورهٴ مباركهٴ يوسف همين است.

پرسش: ... پاسخ: آن وهمي است ديگر اينها مختالند تعبير قرآن كريم اين است كه اينها مختالند مختال همان باب افتعال است در برابر تخيل كه باب تفعل است مختال ﴿ان الله لايحب كل مختال فخور[17] كسي كه در محدوده خيال كار مي‌كند اين بنده خدا خيال مي‌كند كه بعد از مرگ او نام او را مي‌برند در تاريخ مي‌نويسند با طلا مي‌نويسند عكسش را مي‌گيرند مجسمه مي‌زنند اينها خيال مي‌كنند برابر اين به دنبال كار برود خب با اينكه وقتي به او گفتيد شما وقتي معدوم شديد چه مجسمه و تنديس داشته باشيد چه نداشته باشيد چه نفرين بكنند چه آفرين بفرستند براي معدوم فرقي نمي‌كند الان يك كسي كه در عالم خلق نشده شما صدها نفرين بكنيد يا صدها آفرين بفرستيد آن معدوم است آن نه لذت مي‌برد نه رنج چه براي او تنديس داشته باشيد چه نداشته باشيد معدوم است اين خيال مي‌كند الان كه خودش راه افتاده دنبال تنديس يك كسي دارد حركت مي‌كند بازماندگان او لذت مي‌برند خيال كرده كه بعد از مرگ هم همين‌طور است اين ديگر نمي‌داند روي مبناي او كه مرگ پوسيدن است نه از پوست به در آمدن اين فرقي نمي‌كند نفرين و آفرين خب اينها در خيال واقعاً دارند زندگي مي‌كنند در اين كريمه كه فرمود ﴿وَان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله[18] اين عصاره آن بخش اول فرمايش ايشان است فرمايش ايشان در سه مقام در سه فصل در سه تا عنوان و تيتر است اما آنچه كه در تتميم اين مقام بايد عرض كرد اين است كه جريان توحيد گرچه سايه‌افكن اخلاق هست و اخلاق سايه‌افكن قانون ولي توحيد در طليعه امر سهم تعيين كننده دارد براي اينكه آن توحيد نبوت را به همراه دارد كه نبي اعزام مي‌كند و قانون را آن نبي تنظيم مي‌كند نه بشر بيان ذلك اين است كه شما قبول كرديد كه ما قانون مي‌خواهيم اين قانون از كدام مكتب گرفته بشود يك سلسله عرفيات هست بيان موضوعات هست آنجا به اصطلاح منطقة الفراغ است آنها را دانشهاي بشري تأمين مي‌كند يك، يك سلسله مباحات هست كه شارع مقدس اختيارش را به دست مردم گذاشته آن با مشورت حل مي‌شود دو، يك سلسله واجبات تخييري هست كه انتخاب اضلاعش را شارع مقدس به دست مردم گذاشته آنجا مردم با عقل جمعي بررسي مي‌كنند كدام را بهتر تشخيص مي‌دهند انجام مي‌دهند سه، اما در بقيه موارد كه منطقة الفراغ نيست منطقه ممنوعه است قانون بخواهند درست كنند احكام بايد درست كنند بدون نبوت و وحي كه نمي‌شود اين بشر از عمق دريا تا اوج سپهر در ارتباط است يك، مخصوصاً حالا و بسياري از اسرار چه در دريا چه در صحرا چه در فضا ناشناخته است اين دو، اينكه شما مي‌بينيد هر از چند گاهي همان مسئولان بهداشت و درمان در سطح جهان مي‌گويند اين دارو زيانبار است بايد از صحنه خارج بشود براي ظهور جهل آنهاست ديگر آن روزي كه اين دارو به بازار مي‌آيد اينها پرچم فخر و فن‌آوري دارند بعد از چهار پنج سال كه تلفاتش را ديدند مي‌گويند اين بايد از صحنه خارج بشود خب اينكه روزانه هست يك كسي بايد باشد به ما بگويد چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است چه چيزي سودمند است چه چيزي نافع است چه چيزي درونش بد است چه چيزي بيرونش بد است چه چيزي براي شما خوب است چه چيزي براي شما بد است چه چيزي حق شماست چه چيزي حق شما نيست آن كسي كه همه اين مثلث را آفريد ديگر يعني نظام را آدم را پيوند آدم و نظام را اين مثلث را او ساخت ديگر ما كه با مجهولات روزانه روبه‌روييم يك شمه ز فقر خويش اظهار كنم چندان كه خدا غني است ما محتاجيم الان با اينكه علم بشر خيلي ترقي كرده است اما به مراتب جهل او بيش از علم اوست خب اين جهل ما ما هم با همه اين اشياء در ارتباطيم مگر ما خودمان را شناختيم بخش وسيعي از اطلاعات بشر برون مرزي است اينها اصلاً خودشان را نشناختند انسان كيست وگرنه نمي‌گفتند ما كه مي‌ميريم مي‌پوسيم به او مي‌گفتند تو كه مي‌ميري از پوست به در مي‌آيي نه تازه از پوست به در مي‌آيي حالا كه به اينجا رسيدي كه از پوست به در مي‌آيي نمي‌پوسي شماييد كه بدن مي‌سازيد اين بدن است كه در شماست نه شما در بدن معمولا حتي خردمندان خودي هم ديدشان اين است كه روح در بدن است روح به بدن تكيه دارد لذا وقتي طب جواب منفي به اين بدن داد آن صاحبخانه مجبور مي‌شود كه اين بدن را رها كند اديبان ما هم روي اين منظر شعر مي‌گفتند كه

جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو      گفتا چه كنم خانه فرود مي‌آيد

 غالباً مرگ را اين‌چنين مي‌دانند مي‌گويند چون اين بدن كه ابزار روح است ديگر كارآيي ندارد مثل خانه كلنگي است خانه كلنگي بعد از هشتاد سال يا صد سال ديگر قابل ماندن نيست لذا صاحبخانه اين خانه را رها مي‌كند مي‌رود بيرون از اين صاحبخانه بپرسي كه را چرا مي‌روي بيرون مي‌گويد خانه فرود مي‌آيد

جان قصد رحيل كرد گفتم كه مرو      گفتا چه كنم خانه فرود مي‌آيد

ولي وقتي يك قدري جلوتر رفتيم مي‌بينيم اين‌چنين نيست اين صاحبخانه يك جاي ديگر زمين تهيه كرده خانه ديگر ساخته منزل خوبي ساخته علاقه‌اش را نسبت به اين خانه قبلي كه در يك منطقه كوچه پس كوچه دورافتاده افتاده است علاقه‌اش را كم كرده چون صاحبخانه به جاي ديگر دل بسته است دارد مي‌رود اين خانه خراب مي‌شود نه چون خانه خراب مي‌شود صاحبخانه فرار مي‌كند اين آن ديد كجا اين ديد كجا انسان مسافر است جاي ديگر براي خودش خانه ساخته است غرف مبنيه است اين را دارد ول مي‌كند حالا يا خداي ناكرده جاي ديگر بالأخره تهيه كرده در يك محله فحشايي جاي بدي خانه ساخته كه همسايه‌هاي او شياطين الانس والجنند چون به آنجا علاقه پيدا كرده است دلبستگي‌اش به اين خانه كم شده است به اين خانه نمي‌رسد و مرمّت نمي‌كند و اين خانه فرومي‌ريزد آن ديد كجا اين ديد كجا خب غرض آن است كه يك كمبودي در اين بخش اول فرمايش ايشان هست و آن اين است كه قانون را ما از كجا بگيريم قانون را با هوش مردم و علم مردم بگيريم در حالي كه ارتباط بشر با جهان جهاني است درك بشر از جهان يك قطره يا نمي است كه بر بحر مي‌كشد رقمي مگر چه قدر براي بشر شناخته شده است يك كسي بايد باشد كه بگويد چه چيزي خوب است چه چيزي بد است يا نه؟ كدام حيوان براي شما خوب است كدام حيوان براي شما بد است كدام ماهي براي شما حلال است كدام ماهي حرام است كدام ماهي خاصيت بدني دارد كدام خاصيت ندارد كدام پرنده اين‌چنين است كدام پرنده اين‌چنين نيست كدام گياه اين‌چنين است كدام گياه اين‌چنين نيست با چه كسي ازدواج بكنيد با چه كسي ازدواج نكنيد در جريان ارث فرمود: ما اين اموالي كه به شما گفتيم دست به آن نزنيد شما كه نمي‌دانيد آينده چه خواهد شد ﴿لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعاً فريضة من الله[19] اين راهي است كه ما گفتيم زنها را اين‌قدر بدهيد مردها را اين‌قدر بدهيد گاهي زن و مرد مساوي هم مي‌برند مثل پدر و مادر كه ﴿لكل واحد منهما السدس[20] گاهي برادر و خواهر يكسان مي‌برند نظير ﴿فهم شركاء في الثلث[21] گاهي هم برادر بيش از خواهر مي‌برند نظير برادر و خواهري كه از پدر و مادر در خيلي از موارد زن و مرد يكسان ارث مي‌برند در بعضي از موارد هم زن كمتر از مرد ارث مي‌برد دست به اين نزنيد ﴿لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعاً فريضة من الله[22] از عاقبت شما خبر نداريد اين ﴿لاتدرون﴾ پيام الاهي است درباره خيلي از امور پس ما نيازمان به توحيد و نبوت قبل از هر چيز است ما در قانونگذاري و قانون شناسي اول بايد به توحيد و نبوتمان بار يابيم بعد با استمداد از وحي و نبوت و عقل هم كه عتيه الاهي است و دليل شرعي است استفاده كنيم مشورت هم هست در آن سه بخشي كه عرض شد جدا شد كه ما از عقل جمعي كمك بگيريم در موضوعات در مباحات در اضلاع واجب تخييري همه اينها را خود شارع مقدس به اختيار بشر گذاشت فرمود آن جاهايي كه من اعلام كردم مثل موضوعات مثل منطقة الفراغ مباحات يا اضلاع واجبات تخييري اينها را من به شما دادم امر شماست و چون امر شماست ﴿و امرهم شوريٰ بينهم[23] نه امرالله نه قانون الاهي حكم الاهي را هم با مشورت مجلس حل كنيد مشورت الاهي فقط درباره وحي خدا خود ذات اقدس الهي تصميم مي‌گيرد و لاغير به وسيله پيامبران مي‌گويد آن وقت در آن دو سه منطقه بله شما مشورت كنيد مجلس شوري تشكيل بدهيد مشاوره كنيد شوراي شهر تشكيل بدهيد شوراي ده تشكيل بدهيد شوراهاي ديگر تشكيل بدهيد خب بله ﴿وَأمرهم شوريٰ بينهم[24] نه امرالله آنجا كه امرالله است بايد كه ﴿فاستمع بما يتلي عليكم﴾ بشود ﴿وَاذا قريٰ القرآن فاستمعوا له[25] فقط گوش مي‌خواهد در اينجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش اما امركم بله امركم را مختاريد با هر كس مي‌خواهيد مشورت كنيد بكنيد اما امرهم باشد نه امرالله باشد خوب بنابراين ما قانون را در طليعه امر لازم داريم آن وقت آن قانون ضامن اجرايش مي‌شود اخلاق سايه‌افكن اخلاق مي‌شود توحيد اين ابتكار را كه سيّدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند حكومت را اينها تشكيل مي‌دهد قانون هست اخلاق هست توحيد هست به علاوه آن مطلبي كه اخيرا عرض شد كه خب در طليعه امر ما نيازمند به وحييم البته اين مطلب را ايشان در جاهاي ديگر فرمودند: اين را از خود نحوه حرف زدن آيات ما ياد مي‌گيريم بارها به عرضتان رسيد كه قرآن كتاب علمي نيست نظير فلسفه يا فقه يا اصول اين نور است با علم فرق مي‌كند آن كتابهاي علمي هر كدام موضوع دارند و محمول دارند و مسئله دارند و مباني دارند و در يك بحث فقهي مي‌گويند كه «اوفوا بالعقود»[26] اما ديگر ﴿واتقوا الله[27] كه ديگر در مكاسب و امثال مكاسب نيست كه ولي در قرآن كريم وقتي يك حكم فقهي را مي‌گويد پشتوانه‌اش هم ﴿واتقوا الله﴾ است حالا در بحثهاي مثلاً ﴿لله ما في السمٰوات و ما في الارض[28] مسئله فلسفي و كلامي است خب در فلسفه در كلام ديگر سخن در اين نيست كه هر خاطره‌اي كه شما داشته باشيد خدا به حساب مي‌آورد كه آسمان و زمين خالق دارد يا نه بله چه كسي خلق كرده خدا شريك دارد نه اين مي‌شود مسئله كلامي و حكمي اما ﴿وَان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله[29]  اينكه ديگر در كلام و حكمت نيست اين قرآن كريم آن مسئله حكمي و كلامي را با مسئله اخلاقي دوخت كه اگر يك وقتي عالم شدي بايد مواظب باشي كه به جا عمل بكني وگرنه يك وبالي مي‌شود در گردنت اين مي‌شود نور اين با كتابهاي ديگر فرق مي‌كند شما هيچ كتابي چه در حكمت چه در كلام چه در فقه چه در اصول نمي‌بينيد اين را در كتابهاي ديگر هر كس بگويد مي‌گويند خلط مبحث كرده از بحث بيرون رفته اينجا كه جاي اخلاق نيست شما «اوفوا بالعقود»[30] داريد مي‌گوييد چرا ﴿واتقوا الله﴾ را مي‌گوييد اما وقتي انسان در برابر قرآن قرار مي‌گيرد مي‌بيند چاره جز خضوع ندارد مي‌بيند بله آن مسئله علمي را ما گفتيم اما اين علمي براي اين عمل است ديگر لذا ﴿لله ما في السمٰوات و ما في الارض[31] مي‌شود مسئله حكمت و كلام ﴿وَان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله[32] اين مي‌شود مسئله اخلاق بعد هم ﴿و الله علي كل شيء قدير[33] اين مي‌شود مسئله حكمت و كلام اين دوخت و دوز حكمت و كلام و اخلاق فقه و اخلاق قانون و اخلاق اين از ره‌آوردهاي قرآن كريم است انس سيّدنا الاستاد يا كتاب خدا باعث تدوين اين مسائل شده است كه ايشان مي‌فرمايد اگر ما داشته باشيم مكتب ﴿لو لا ان رأي برهان ربه[34] آن وقت اين كشور پهناور بحران‌زده اقتصادي مصر را مي‌‌شود اداره كرد خب وجود مبارك يوسف قبلاً هم به عرضتان رسيد فرمود من اين كشور را اداره مي‌كنم بالأخره ما معتقديم همه بشر عائله خدايند هيچ مار و عقربي نيست كه در اين عائله نباشد خدا هم از قدرت خود خبر داد فرمود ﴿تبارك الذي بيده الملك[35] يا همين آيه ﴿لله ما في السمٰوات و ما في الارض[36] هم از مسئوليت خود خبر داد فرمود همه عائله من‌اند ﴿وَما من دابة في الأرض الا علي الله رزقها[37] من مسئولم اگر يك ماري يك عقربي در يك گوشه‌اي از عالم بي‌روزي بماند اين نقض اين آيه است فرمود من مسئولم اينها همه عائله‌ من‌اند به آنها مي‌رسانم خب وجود مبارك يوسف با آن ديد ﴿وَ لقد همّت به وَهم بها لو لا ان رأيٰ برهان ربه[38] فرمود من اين كشور بحران‌زده قحطي‌زده پهناور همه گرفتار شده را اداره مي‌كنم و اداره هم مي‌كرد آن وقت كشورهايي كه همه چيز دارند مشكل فراوان دارند خب اينها كه مخصوص يوسف (سلام الله عليه) نبود البته آن اوجش مال عصمت است من المخلصين بله آن مقاماتش كه شمس و قمر براي او سجده كند بله اما پايين‌ترش كه آدم بتواند كشور خودش را اداره بكند كه مقدور ديگران هست كه اين حرفهاي روي ميزي و زير ميزي و پشت درهاي بسته و بده و بستان و تلفنها و اينها مشكل مملكت است نه با قانون حل مي‌شود نه با اخلاق اين اخلاق منهاي توحيد است ديگر اما اگر ﴿وكفي بربك هاديا و نصيرا[39] شد ﴿وَكفيٰ بنا حاسبين[40] شد اين بله حافظ است خب مطلب ديگر كه ايشان فرمودند: حالا از كجا اين اعتقاد به توحيد اين اخلاق حاصل بشود مي‌فرمايند: اين اخلاق در عمل به قانون اينها سه تا راه دارد از آن راههاي رسمي‌اش اين است هر كدام البته زيرمجموعه فراواني دارند ولي راه رسمي‌اش سه تاست بالأخره انسان يا گرفتار قوه غضبيه است يا گرفتار قوه شهويه است يا از هر دو رهيده به قوه عاقله رسيده است آن كسي كه در فضاي قوه غضبيه و اينهاست اين خوفاً من النار گناه نمي‌كند اين خوف براي آن قوه غضبيه است آن كسي كه در فضاي مشتهيات به سر مي‌‌برد اين شوقاً الي الجنه گناه نمي‌كند آن كسي كه از هر دوي اينها رهيده است به قوه عاقله رسيده است حباً لله عبادت مي‌كند و قرآن كريم هر سه گروه را نام برده مشخص كرده درباره گروه سوم فرمود ﴿و الذين آمنوا اشد حبا لله[41] اينها سراسر جهان را زيبا مي‌بينند در طبق بيان لطيف سيّدنا الاستاد مي‌فرمايند:شما آيه سورهٴ مباركهٴ انعام و سجده را كنار هم بگذاريد بعد يك سير اجمالي در كل آيات داشته باشيد مي‌بينيد تابلوي جهان چه خواهد بود سورهٴ مباركهٴ انعام آيه 102 اين است ﴿ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شيء[42] يعني كل ما صدق عليه انه شيء فهو مما خلقه الله چيزي نيست در عالم كه مصداق شيء باشد و مخلوق الله نباشد ﴿خالق كل شيء فاعبدوه و هو علي كل شيء وكيل[43] هم آفريد هم مي‌پروراند هم آفريدگار همه است هم پروردگار همه در سورهٴ مباركهٴ سجده آيه هفت به اين صورت بيان فرمود ﴿الذي احسن كل شيء خلق و بدأَ خلق الانسان من طين[44] آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ انعام آيه 102 آمد اين است كه ﴿الله ... خالق كل شيء[45] يعني كل ما صدق عليه انه شيء فهو مما خلقه الله آيه هفت سورهٴ مباركهٴ سجده اين است كه ﴿الذي احسن كل شيء خلق[46] هر چه آفريد نيكو آفريد ديگر از آن نيكوتر ممكن نيست اگر آسمان خلق كرد به احسن وجه آفريد آسماني از اين بهتر ممكن نيست زمين خلق كرد زميني از اين بهتر ممكن نيست دريا خلق كرد اين‌طور است صحرا خلق كرد اين‌طور است انسان هم خلق كرد كه فرمود: ﴿لقد خلقنا الإنسان في احسن تقويم[47] نه دريايي از اين دريا بهتر است نه صحرايي از اين صحرا بهتر است نه فضايي از اين فضا بهتر است زيرا اگر دريا يا صحرا يا فضاي بهتر از اين ممكن بود و ذات اقدس الهي خلق نمي‌كرد اين مقدم سه تالي فاسد دارد ـ معاذالله ـ يا للجهل بود يا للعجز بود يا للبخل بود والتالي باصله مستحيل فالمقدم مثله اگر جهاني بهتر از آسمان، زمين، دريا، صحرا و فضا ممكن بود و خدا خلق نكرده است اين مقدم منشأ آن يا جهل اوست ـ معاذالله ـ كه مستحيل است او ﴿بكل شيء عليم﴾[48] است يا عجز اوست كه نمي‌توانست او ﴿علي كل شيء قدير﴾[49] است يا بخل او بود او كه جواد محض است پس والتالي باصله مستحيل فالمقدم مثله عالمي از اين بهتر ممكن نيست فرمود ﴿الذي احسن كل شيء خلقه[50] كه اين جمله خلق در محل جراست تا صفت براي شيء باشد ﴿كل شيء خلقه﴾ يك بحث ديگر است كه دارد ﴿الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي[51] كه بحث خاص خودش را دارد آن جداي از اين مبحث است خب حالا اگر ﴿الله خالق كل شيء[52] يك، ﴿احسن كل شيء خلقه[53] دو، و اين هم در پرده نيست سير اجمالي كه انسان به صدر و ساقه قرآن دارد مي‌بيند قرآن كريم بيانش اين است كه هر چيزي در عالم هست آيه حق است او را نشان مي‌دهد خب اگر همه چيز را او خلق كرد همه چيز را هم زيبا آفريد پس سر تا پاي عالم هنر است و زيبايي اين سر تا پاي زيبا آيت و علامت كيست؟ «اللهم اني اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل»[54] آيت جميل محض است ديگر خب اگر كسي به آنجا رسيد ﴿والذين آمنوا أشد حبا لله[55] مي‌شود روي حب او را عبادت مي‌كند بقيه هم هست شما مي‌بينيد يك كسي كه تشنه هست يا احتياج به ميوه دارد ولي هنرمند است دقيق است وقتي وارد اين نمايشگاهها شد غرق مطالعه اين تابلوها مي‌شود در حالي كه آب خواست برايش آب آوردند برگرداند غذا آوردند برگرداند ميوه آوردند برگرداند اين غرق تماشاي اين تابلوهاست تازه اينها كجا آن ذات اقدس الهي كه جميل محض است كجا خب اگر كسي به اينجا رسيد اين حباً لله عبادت مي‌كند اگر كسي به اين معارف بار نيافت بالأخره ﴿و في الاخرة عذاب شديد[56] يك، ﴿و مغفرة من الله﴾ دو، ﴿من الله و رضوان[57] سه، كه در سورهٴ مباركهٴ حديد آمده است كه سيّدنا الاستاد به اين تثليث سوره حديد هم اشاره كرده است در سورهٴ مباركهٴ حديد آيه بيست به اين صورت است ﴿اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر في الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفراثم يكون حطاما و في الاخرة عذاب شديد[58] يك، ﴿و مغفرة من الله﴾ دو، ﴿و رضوان﴾ سه، گروهي خوفاً من النار معصيت نمي‌كنند مي‌شود ﴿عذابٌ شديد[59] معيار آنهاست گروهي شوقاً الي الجنه اطاعت مي‌كنند مي‌شود ﴿وَمغفرة من الله﴾ و گروهي مشتاق مقام رضاي الهي‌اند كه ﴿و رضوانٌ﴾ در آيات ديگر دارد كه ﴿و رضوان من الله اكبر[60].

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.

[2]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[3]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[4]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[5]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[6]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[7]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[8]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 325.

[9]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[10]  ـ مفاتيح الجنان، ص 170.

[11]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 32.

[12]  ـ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 227.

[13]  ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.

[14]  ـ بحارالانوار، ج 2، ص 155.

[15]  ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.

[16]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[17]  ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 18.

[18]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[19]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[20]  ـ  سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[21]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 12.

[22]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 11.

[23]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 38.

[24]  ـ سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 38.

[25]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 204.

[26]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[27]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.

[28]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[29]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[30]  ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.

[31]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[32]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[33]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[34]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[35]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[37]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.

[38]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.

[39]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 31.

[40]  ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 47.

[41]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[42]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 102.

[43]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 102.

[44]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[45]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 102.

[46]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[47]  ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.

[48]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[49]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.

[50]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[51]  ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.

[52]  ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[53]  ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 7.

[54]  ـ مفاتيح الجنان، ص 184.

[55]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

[56]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[57]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[58]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[59]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 20.

[60]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 72.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق