اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين (24)﴾
در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) اقوالي را جناب فخر رازي نقل ميكند كه بعضي از آنها بينالغي است بعضي از آنها بينالرشد و بعضي از آنها هم مربوط به مطالبي است كه محل اختلاف است آنكه بينالغي است و خود ايشان هم ابطال ميكنند اين است كه ـ معاذالله ـ وجود مبارك يوسف پيامبر نبود از حكمت برخوردار بود نظير لقمان و اينها ولي دليل بر اينكه او از انبيا باشد نيست اين قول را كه بينالغي است همه رد كردند براي اينكه مخالف قرآن كريم است در سورهٴ مباركهٴ «غافر» از رسالت او سخن به ميان آمده در سورهٴ مباركهٴ «انعام» اسم شريفش در رديف انبيا آمده و مانند آن، كه قبلا از سورهٴ مباركهٴ «غافر» خوانديم به صورت روشن دلالت بر رسالت ذات مقدس يوسف(سلام الله عليه) دارد اما اينكه ايشان چه زماني به رسالت و نبوت رسيدند بعضيها گفتند همان وقتي كه وحي شد ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم﴾[1] آنوقت به نبوت رسيد نه رسالت و در اين آيه كه دارد: ﴿لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْما﴾ به رسالت رسيد كه بعد از نبوت است اما هم اثبات آن مشكل است هم اثبات اين صرف وحي دليل بر نبوت نيست نبوت بالأخره يك شريعتي ميطلبد وحيهاي تسديدي وحيهاي انبايي و مانند آن به غير انبيا(عليهم السلام) هم داده ميشود اگر به مادر موسي وحي شد يا اگر به انسانهاي صالحه واصل وحي شد كه پيامبر نبودند دليل بر آن است كه وحي اعم است آن وحي تشريعي كه مربوط به شريعت است و آوردن دين است و حفظ كتاب است و مانند آن، آن دليل بر نبوت است صرف اينكه يك وحيي به يك انسان وارستهاي برسد كه خبري از غيب به او بدهد اين نميتواند دليل بر نبوت باشد چون از اين وحيها براي ائمه(عليهم السلام) هم هست وحي نبوت آن است كه با شريعت همراه باشد پس از آن ﴿وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾[2] نميشود نبوت را استنباط كرد چه اينكه از آيه ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ نميشود دليلي بر رسالت اقامه كرد مطلب ديگر آن است كه ثبوتاً ممكن است وجود مبارك حضرت يوسف در همان نوجواني حالا نوجواني نشد در جواني به نبوت رسيده باشد اما در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» تا الآن ما آيهاي نيافتيم كه دلالت بكند بر رسالت او تا اين مقطع، اما در مقاطع بعدي چرا به صورت روشن سورهٴ مباركهٴ «غافر» دلالت بر نبوت و رسالت آن وجود مبارك دارد پس ثبوتاً ممكن است اثباتاً دليل ميطلبد صرف وحي هم دليلي بر نبوت نيست چون اعم از امامت نبوت ولايت و مانند آن است اين وحي بر مادر موسي شده و به انسانهاي وارسته ديگر هم شده چه اينكه صرف اعطاي حكمت يا ايتاي علم هم دليل بر نبوت و رسالت نيست به دليل اينكه به لقمان حكيم حكمت عطا شده است ولي دليل بر نفي هم البته نيست لذا اگر روايت معتبري دلالت بكند بر اينكه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) در اين مقطع پيامبر بود هيچ راهي براي تكذيب آن وجود ندارد نميشود گفت اين روايت مخالف قرآن است چون آنچه كه روايت را از حجيت ساقط ميكند مخالفت با قرآن است نه موافقت قرآن شرط باشد خيلي از خطوط جزئي را قرآن به خود پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) ارجاع داده است در اصول ملاحظه فرموديد كه موافقة الكتاب شرط حجيت نيست مخالفة الكتاب مانع حجيت است خب ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ اين ﴿نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ مبسوطاً بيان شد كه احسان درجاتي دارد جزا هم درجاتي دارد انبيا و مرسلين سوابق احسانشان باعث نيل به مقام نبوت و رسالت است مادون آنها سوابق احسانيِ آنها باعث نيل آنها به مقام صحابت است و مانند آن اينچنين نيست كه هر محسني بشود پيامبر يا رسول و مانند آن
پرسش ...
پاسخ: نه اگر در عموم و خصوص من وجه كه احدهما يأمر و الاخر ينهيٰ اين بالأخره مرجع قرآن كريم است اگر عموم و خصوص مطلق باشند اطلاق و تقييد باشد تخصيص و عموم باشد اينها شارحاند اما اگر در عموم و خصوص من وجه باشند در مورد اجتماع تباين دارند ديگر آنجا كه دو تا سالبه جزئيه است و هيچكدام كاري به ديگري ندارند كه تعارض نيست آنجا كه جاي تعارض است بازگشت عموم من وجه به تباين است در مورد اجتماع كه احدهما يأمر و الاخر ينهيٰ خب در اينجا البته قرآن اصل است ديگر
خب مطلب ديگر آن است كه اينكه در بحثهاي قبل گفته شد وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) مأمور بود در نظام فقهي به بيّنه و يمين حكم بكند اين منافاتي با آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» ندارد كه ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾[3] زيرا خداي سبحان به پيامبرش فرمود: ما كتاب را به تو وحي كرديم تو مأمور هستي ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ حكم بكني اما ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ را ما از كجا ميفهميم از خود سنت ميفهميم آن حضرت فرمود: «انما اقضي بينكم بالبينات و الأيمان»[4] معلوم ميشود ﴿مَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ اين است نه ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ يعني به علم غيب گرچه در بعضي از موارد براي اثبات معجزه به علم غيب عمل ميشود اما اينكه روشن صريحاً اعلام فرمود: «انما قضي بينكم البينات و الايمان» يك، و سيره او در محكمه قضايي هم همين بود دو، معلوم ميشود ﴿بِمَا أَرَاكَ اللّهُ﴾ همين است.
مطلب بعدي اينكه كلمه مراوده گرچه باب مفاعله است مفاعله را ملاحظه فرموديد گاهي يكجانبه است نظير سافرتُ مسافرتكردن كه ديگر دو جانبه نيست اين كلمه مسافرت گرچه بر وزن مفاعله است اما همان اثر ثلاثي مجرد را ميدهد كه سفر كرد نه سافر يعني دو نفري سفر كردند اما آنجا كه كار با دو نفر انجام ميگيرد و همان هيئت مفاعله محفوظ است اين دو طرف گاهي باهم يك كار انجام ميدهند مثل مساعدت معاضدت معاونت و مانند آن گاهي جنگ و گريز است يكي حمله ميكند ديگري دفاع ميكند گاهي به اين صورت است گاهي به آن صورت آنها كه هر دو يك كار انجام ميدهند مثل مساعدت معاونت معاضدت اينها كار مشترك دارند معناي باب مفاعله محفوظ است اما معناي باب مفاعله اين نيست كه دو طرف يك كار انجام بدهند اگر يك كسي كار انجام بدهد ديگري در جنگ و گريز باشد باز هم دو نفره است مثل «عاقبت اللص» «عاقبت اللص» اينطور نيست كه لص هم تعقيب بكند كه اين مالباخته لص را تعقيب ميكند اين جنگ است و آن گريز جريان ﴿رَاوَدَتْه﴾ در اين باب از سنخ «عاقبت اللص» است نه از سنخ مساعدت و مشاورت و معاضدت و امثال ذلك ﴿رَاوَدَتْه﴾ اين جنگ و گريز است آن زن هي مراوده ميكرد رفت و آمد فكري و غير فكري ميكرد به انحا و اقسام حيل تا وجود مبارك يوسف را از خود يوسف بگيرد يعني آن خود اصلي را حذف كند معزول كند اين خود حيواني را كه در تحت تدبير و تربيت و تهذيب و تزكيه آن خود انساني است از او بگيرد معني مراوده اين است او هم دارد دفاع ميكند بنابراين آن مراوده نظير «عاقبت اللص» كه جنگ و گريز است يك طرف حمله است يك طرف دفاع اين باب مفاعلهٴ راودت از همين قبيل است چه اينكه ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ هم كه در همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آمده آن هم از همين قبيل است برادران يوسف گفتند: ما بعداً با پدرشان گفتگو ميكنيم آيهٴ 61 همين سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين است: ﴿قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ﴾[5] وقتي وجود مبارك يوسف به برادرها گفت كه يك برادر ديگر هم داريد آن را بياوريد آنها گفتند ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾ ما مراوده ميكنيم گرچه پدرش حاضر نيست كه او را به همراه ما بفرستد براي اينكه به ما ميگويد ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ﴾[6] آن كاري كه با برادرش كرديد ممكن است به سر اين هم در بياوريد ولي ما سعي ميكنيم بالأخره با اين گفتگوها او را راضي كنيم كه از طرف فرزندان گفتگوكردن و از طرف وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) دفاعكردن پس مراوده نظير معاقبه اينچنين نيست كه دو نفر يك كار را بكنند بلكه يكي حمله ميكند يكي گريز دارد در صدد دفاع است چه در ﴿سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ﴾[7] چه در ﴿رَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَ﴾ به دليل اينكه در همين پايان قضيه خود آن زن گفت كه حمله از طرف من بود ﴿أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ﴾[8] دو بار در دو جا اين اعتراف را كرد كه ﴿أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ «هو راودني» نبود او با من مراوده داشته باشد گفتگو داشته باشد رازگويي داشته باشد اينچنين نبود مراوده از طرف من بود دفاع هم از طرف او خب ﴿وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبَوْابَ﴾ حالا يا يك در را با چندين قفل بست كه از اين جهت جمع بسته شد يا نه درهاي متعدد را بست باب تفعيل كه براي تكثير است اينها برهان عقلي بر حصرش نيست كه فقط براي تكثير است آن مقداري را كه اينها يافتند ذكر كردند در كتابهاي ادبي آن مقداري كه نيافتند دليل بر نبودن نيست اينها مثل مسائل عقلي يا نظير حكمت و كلام يا پايينتر از حكمت و كلام نظير مسائل رياضي نيست كه برهان بر حصر داشته باشد اين مقدار را در اشعار و دواوين عرب جستجو كردند يافتند بقيه را نيافتند اگر ما آياتي داشتيم كلمات نبوي يا علوي(سلام الله عليهما) داشتيم كه از او يك معناي جديدي برميآمد خب اين لغت را برابر آن معناي جديد حمل ميكنيم در سالهاي قبل هم اين بحث را از جناب فخر رازي نقل كرديم كه بحث بسيار خوبي است و آن اين است كه در آيه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾[9] آنجا اين اشكال هست كه تهلُكه بر وزن تفعُله مصدر ثلاثي مجرد نيامده چون مصدر ثلاثي مجرد سماعي است مصدر ثلاثي مزيد است كه قياسي است «و غير ذيثلاثة نقيص مصدره كقدست تقديس» وگر نه مصادر ثلاثي مجرد همهشان سماعي است چون مصدر ثلاثي مزيد قياسي است دست انسان باز است ولي مصدر ثلاثي مجرد سماعي است ماييم و گوش، ما نشنيديم كه عرب مصدر ثلاثي مجرد بر وزن تفعُله داشته باشد اين ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَة﴾ چه وضعي است؟ اين اشكالي است كه در ذيل آن آيه است امام رازي دفاع خوبي كرده حالا ممكن است ديگران هم گفته باشند اما ايشان مبسوطاً اين دفاع را بازگو كرده گفته شما بعد از اينكه قرآن به عنوان معجزه براي شما ثابت شده است اين شبهه را داريد يا قبل اگر قبل از اينكه قرآن براي شما ثابت شده باشد كه معجزه است خب بايد معناي اعجاز فرق اعجاز با علوم غريبه رابطه اعجاز با صدق دعوي و دعوتِ آورندهٴ آن معجزه اينها مسائل كلامي بايد براي شما حل بشود ديگر نبايد بحث بكنيد كه آيا تهلكه داريم يا نداريم آنها مسائل كلامي است و اعتقادي است بايد ثابت بشود اگر آنها ثابت نشد كه ديگر راهي براي تفسير و ثلاثي مجرد و ثلاثي مزيد و اينها نميماند اگر ثابت شد كما هو الحق آن وقت اين معجزه است آن وقت شما معجزه را ميخواهي با اشعار عرب و جامعالشواهد مقايسه بكني اين چه طرز ادبياتي است اين يك، ثانياً مگر عرب قواعد ادبي مدون داشت اين اسلام آمد به اينها ادبيات داد تازه علوم ديگر هيچ ادبياتي را كه عرب به آن فخر ميكرد يك كتاب علمي مدون با قواعد نبود ديگر بعد از آمدن قرآن وجود مبارك حضرت امير فعل را معنا كرد اسم را معنا كرد حرف را معنا كرد اين مبادي و سرمايهها را به ابوالاسود و امثال ذلك داد ادبيات راهاندازي شد وگرنه آنها بودند و ذوقشان و سبعه معلقه همه اين كتابها بعد از اسلام آمد آن هم بخش وسيعي از اينها را همين ايرانيها نوشتند اين الكتاب سيبويه يا قاموس اينها كتابهاي لغت چه لغت چه نحو چه صرف بسياري از اين كتابهاي علمي را همين ايرانيها نوشتند خب بنابراين شما ديگر نگوييد عرب اينچنين گفته است اگر در قرآن اگر در روايات معتبر ما يك چيزي را با قرائن خاص يافتيم اين ميشود منشأ ادبيات و آن كتابهايي هم كه نوشته شده بعد از نزول قرآن تازه فهميدند يك ادبياتي ميخواهند يك علمي ميخواهند يك قواعدي ميخواهند و مشخص شد وگرنه شما چه داريد كه قبل از ادبيات آن منشأ باشد آنچه كه داريد بله داريد آنچه كه نداريد كه دليل بر نبودن نيست اين از بيانات نوراني حضرت امير است كه فعل را معنا كرده اسم را معنا كرده حرف را معنا كرده بعد همانطوري كه يك «لاتنقض اليقين بالشك»[10] را بيان فرمودند بعد به علماي بزرگ اصول دادند آنها بحثهاي فراوان استصحاب را از همين يك جمله استفاده كردند اين يك جمله را وجود مبارك حضرت امير فرمود اديبان نحو و صرف و لغت و اينها را مخصوصاً نحو و صرف را از همين بيانات نوراني حضرت امير استفاده كردند.
مطلب ديگر اين است كه تغليق اكنون هم همينطور است بعضي از مفسران عربزبان آنها عرباند وقتي كه ﴿غَلَّقَتِ الأبَوْاب﴾ را ميخوانند ميگويند «شددت تغليقها، اغلاقها» كه نهتنها تكثير است تشديد هم در كارش هست از طرفي در خود مفردات راغب و مانند آن تغليق به معناي اِحكام قفل هم آمده اِحكام همان تشديد است تشديد ناظر به كيفيت است تكثير ناظر به كميت اگر گفتند: ﴿غَلَّقَتِ الأبَوْاب﴾ يعني «احكمتها» «احكمتها» همان «شدَّدَتْها» است ديگر اِحكام ناظر به كيفيت است كه شدت است و تكثير ناظر به كميت است كه عدد است كه كميت است خب ﴿وَغَلَّقَتِ الأبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ﴾ وجود مبارك يوسف همانطوري كه موسي(سلام الله عليه) در دربار ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾[11] بود برهان اقامه ميكرد خدايي است كه ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[12] اينجا هم وجود مبارك يوسف دارد هدايت ميكند به قرينه اينكه در پايان فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ بنابراين اين چهار جملهاي كه دارد ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ يك، ﴿إِنَّهُ رَبِّي﴾ دو، ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ سه، ﴿إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ چهار، صدر و ذيلش برهان است توحيد است اخلاق است اين دو جمله وسط هم بايد همينطور باشد اين ﴿إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ دليل است بر اينكه اين كار ستم است و ظالم راه به مقصد نميبرد صدرش هم اين است كه اين خطر است خب انسان در مورد خطر بايد برود پناهگاه ديگر پناهگاه هم كه غير از خدا كس ديگر نيست پس صدرش توحيد ذيلش هم توحيد اين دو جمله وسط هم طبق وحدت سباق و سياق هر دو شاهدند كه ناظر به موعظه است اينها از آن فرصت حداكثر بهره را ميبرند هدايت ميكنند موعظه ميكنند و مانند آن اين جريان ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ را نميشود به قرينه آنكه عزيز مصر گفته بود: ﴿أَكْرِمِي مَثْوَاهُ﴾[13] شاهد گرفت كه اين ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ اين است براي اينكه وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) همان در بخش پاياني كه دارد نعمتهاي ذات اقدس الهي را ذكر ميكند ميگويد خداي سبحان نسبت به من نعمتهاي فراواني عطا كرده است و ﴿أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ﴾[14] آنجا اين ﴿أَحْسَنَ بِي﴾[15] را هم ذكر ميكند بعد نشان ميدهد كه اين ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ هم شبيه همان ﴿أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ﴾ و مانند آن است كه برادرها وقتي همه آمدند حضور يوسف وجود مبارك يوسف اينچنين فرمود آيهٴ صد همين سورهٴ «يوسف» بعد از اينكه ﴿وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِ﴾ ﴿أَحْسَنَ بِي﴾ مطلب ديگر اين است كه رب بر غير خدا اطلاق شده و ميشود اما مضافاليهاش پيامبر نيست فرمود: ﴿اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ﴾[16] با محاوره قوم و ادبيات قوم سخنگفتن همين است آن يكي ميگفت كه من در عالم رويا اينچنين ديدم وجود مبارك يوسف فرمود: خب حالا كه تو آزاد شدي ﴿اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ﴾[17] اطلاق رب بر غير خدا در فرهنگ مشركان ربوبي فراوان است اما اضافه رب به يك پيامبر يا كسي كه در آستانه نبوت است معنا ندارد يك كسي بگويد: ﴿إِنَّهُ رَبِّي﴾ وقتي هم كه ضمير مرجع دارد چرا ما ضمير را به شأن برگردانيم ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾ يك برهان ﴿إِنَّهُ رَبِّي﴾ برهان ديگر ﴿أَحْسَنَ مَثْوَايَ﴾ برهان سوم ﴿إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ اين برهان چهارم چه اين ﴿أَحْسَنَ بِي﴾ را هم در آن بخشهاي ديگر دارد خب بعد حالا اصل جاي حساس كه شروع ميشود ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾ با قد و لام و اينها ديگر نشانه آن است كه او جّداً تصميم داشت آن زن ولي ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ جناب فخر رازي و ديگر مفسران ميگويند: آنكه زجّاج گفته است كه تقديم جواب بر لو درست نيست اين هم نارواست اين هنوز ميبينيد اسلامي حرف ميزند و جاهلي فكر ميكند اين دلش ميخواهد قرآن را با آن سبعه معلقه حل كند خب قرآن وقتي نازل شده همه آن سبعه معلقه فرو ريخت شما از خود قرآن بفهميد چيست به دنبال اين ميگردي فلان شعري كه درباره فلان شتر گفته شده چيست آن را اصل قرار ندهيد كه قرآن را بر او بخواهيد حمل بكنيد خود قرآن نور است روشن است كه چه ميخواهد بگويد اگر جاي مبهم بود مغلق بود روشن نبود به آنجاها مراجعه كنيد خود قرآن در سورهٴ مباركهٴ «قصص» همين را دارد خب آنجا شما چه ميگوييد آنجا هم بالأخره ناچاريد بگوييد جواب لولا مقدم است ديگر آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «قصص» اين است: ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾[18] اگر ما نگرفته بوديم قلب مادر را اين ديگر غالب تهي ميكرد خب اين ﴿لَّوْ لاَ﴾ بعد ذكر شده جوابش قبل ذكر شده آنجا چه ميگوييد؟ بنابراين حرف زجاج را گوش ندهيد اول ببينيد خود قرآن چه ميگويد اين ادبيات قرآن اين فهم قرآن اين تدبر قرآن است آنگاه اگر شاهدي از جاي ديگر پيدا كرديد تأييد كنيد وگرنه نه اگر يك جايي مشكل بود روشن نبود و بله به لغت مراجعه ميكنيد گذشته از اين، اين هم كه از نظر فقهاللغه مستحضريد كه كتاب لغت حرف لغوي را ميزند لغوي خبرهٴ در استعمال است نه در وضع، لغوي كه حق ندارد بگويد چه چيزي حقيقت است چه چيزي مجاز است براي چه چيزي وضع شده چه چيزي وضع نشده لغوي فحص ميكند ميگويد در كجاها استعمال شده او خبير در استعمال است نعم بعضي از اديبان لغتشناس كه فقهاللغه هم دارند مثل جناب زمخشري اينها سعي كردند غير از لغويبودن و لغتشناس بودن آن حقيقت و مجاز را هم مشخص كنند كه وضعشناس هم بشوند كه اين لفظ براي چه چيزي وضع شده است با شواهدي همان تبادر هست صحت و سلب است علايم ديگر است كه مشخص ميكند كه اين لفظ معني حقيقياش كدام است معني مجازياش كدام است آن حقيقت و مجازي كه ايشان نوشتند يك كتابي جداگانه است مربوط به همين باب است خب خود قرآن به خوبي روشن ميكند كه گاهي ميشود جواب لولا قبل از خود لولا بيايد همان آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «قصص» كه ﴿وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَي فَارِغاً إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ﴾[19] مثل اينكه قلب ميخواست بيايد بيرون اگر ما نگرفته بوديم ﴿لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَي قَلْبِهَا﴾ اينجا هم همينطور است ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ اگر برهان رب را نميديد خب ميشد حلال وقتي حلال بود اقدام ميكرد ولي برهان رب را كه ميبيند يعني اين كار ممنوع است ايشان هم همت نكرد اصلاً قصد نكرده نه اينكه وارد عمل نشده
پرسش ...
پاسخ: برهان رب براي آن آمده كه بگويد اين كار خلاف است اگر برهان رب را نميديد قصد ميكرد ولي چون برهان رب را ميديد قصد هم نكرد ديگر اگر كسي اهل شهود باشد خب جهنم را روبهرو ميبيند خب دست نميزند تصميم نميگيرد ديگر يا بهشت را روبهرو ميبيند خلاف نميكند ديگر يا بالاتر از بهشت و جهنم جنتاللقاء را ميبيند خب خلاف نميكند ديگر اصلاً آن صحنه قلب با ياد حق روشن و مطهر است خب حالا بر فرض يك جواني يك شوقي داشته باشد لذتي كه يك مرد الهي از جمال الهي ميبرد او قابل قياس نيست الآن شما خود حضرت يوسف(سلام الله عليه) در جمال ديگر شهره آفاق بود و زبانزد بود عكس حضرت يوسف(سلام الله عليه) را در عكس چهار در شش بكشيد در يك روزنامه كاهي چماله مچالهشدهاش را بيندازيد در كنار قفسه خب اين عكس چهار در شش روزنامه كاهي چماله مچاله شده يوسف چقدر يوسف را نشان ميدهد؟ خود يوسف(سلام الله عليه) نسبت به بعضي از اسماي حسناي الهي اين است مشكل ما اين است كه آن لذت را نچشيديم اينكه در دعاي عرفه سالار شهيدان دارد: «ماذا ... فقد من وجدك»[20] كسي به يوسف نگاه نميكند خود يوسف مثل عكس سه در چهار چماله شده و مچاله شده است نسبت به جلال و جمال الهي اين «اللهم اني اسألك من جمالك بأجمله»[21] اين است آنها كه شيفته آن جمالاند يوسف و امثال يوسف را اصلاً به بازي نميگيرند خود يوسف(سلام الله عليه) خودش را به بازي نميگرفت بالأخره او خودش را در آينه نگاه ميكرد يا نه يك جمال ديگري را ميديد اينكه فرمود: «ماذا ... فقد من وجدك» اين است اينها [به] دنبال آن مقاماند بنابراين اصلاً در آن محدوده نيست كه حالا كسي بخواهد كه مثلاً يك خيال خام بكند و اينها
پرسش: در كتاب زن آيينه جمال و جلال از حضرتعالي منتشر شده اين آيهٴ را مقايسه كرديد با آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «مريم» ﴿قَالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾[22] ... معرفي كرديد؟
پاسخ: حالا نميدانم آنجا چه گفته شد ولي آنها هم بالأخره از قداست است ديگر ﴿أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً﴾ حالا معيارش چيست معلوم نيست ولي بالأخره آنجا هم طهارت روح است ديگر تا براي حضرت مريم(سلام الله عليه) ثابت بشود كه اين فرستاده خداست اين بشر نيست خب بالأخره اينها ذاتاً كه عالم به غيب نيستند بايد به تعليم الهي علم غيب پيدا كنند بعد از اينكه گفته كه ﴿أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾[23] خب ديگر آرام شد ديگر تحمل كرد و مادر شد ديگر خب آنجا خداي سبحان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[24] ميگويد اينجا فرستاده خدا ميگويد: من مأمور شدم كه در تو بدمم تو مادر بشوي گفت: چَشم بعد از اينكه فهميد اين رسول خداست ﴿لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً﴾
پرسش: ديروز فرموديد ـ معاذ الله ـ بالاتر از اعوذ بالله است
پاسخ: بله ديگر
پرسش ...
پاسخ: آن ـ معاذالله ـ اصلاً اعوذ را نميبيند اعوذ يعني من هستم و پناه ميبرم اين ﴿مَعَاذَ اللَّهِ﴾[25] يعني من چه كي هستم كه به تو پناه ببرم تو پناهگاهي نه من هستم به تو پناه ميبرم اين كجا آن كجا «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» مفعول مطلق است و مصدر است چيست برادر؟ وقتي كسي ميگويد «اعوذ بالله» يعني من هستم حيثيتي دارم براي حفظ حيثيت خودم به تو پناه ميبرم كه تو حيثيت مرا حفظ بكني اما كسي كه در آستانه مقام فناست من چه كسي هستم كه به تو پناه ببرم تو پناهگاهي با مغني كه نميشود قرآن فهميد «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» خب ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأي بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ پس بنابراين ميشود جواب قبل از لولا باشد حرف زجاج درست نيست يك وقت است انسان، وجود مبارك يعقوب هم همينطور بود گفت: ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾[26] من هستم و ميخواهم به تو پناهنده بشوم اين نيست ﴿وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾ به مراتب قويتر از «استعين بك» است «استعين بالله» است ﴿لَوْلاَ أَن رَأي﴾ ﴿كَذلِك﴾ اينچنين ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ﴾[27] خب ما چطوري فحشا را برميداريم بعد از ايتاي حكم و علم برميداريم هيچ كسي هيچ آدم عاقلِ متشرعي در تمام مدت عمر هوس كرده است با محارم خود سفاح بكند هرگز اصلاً خيالش نيامده تا بگويد «اعوذ بالله» چرا؟ خب اين معصيت است ديگر مگر هر معصيتي را انسان تصور ميكند بعد بگويد اين كار بد است من نميكنم ممكن است يك كسي هشتاد سال نود سال زندگي كند اصلاً در ذهنش نيايد كه با محارمش سفاح بكند بعد بگويد استغفر الله يا اعوذ بالله اصلاً به ذهنش نميآيد چرا؟ براي اينكه نسبت به بعضي از معاصي معصوميم ما ما اصلاً عصمت را تا في الجمله نفهميم كه بالجمله تصديق نميكنيم ما يك صدم دو صدم سه صدم عصمت را داريم خب هيچ شيعهاي به اين فكر افتاده كه ـ معاذالله ـ حرمي را مثلاً منفجر بكند اصلاً به ذهنش نميآيد تا بگويد اين كار بد است استغفرالله نسبت به اين كار معصوم است ديگر هيچ شيعهاي به اين فكر است كه قرآن را العياذ بالله طعمه حريق بكند تا بعد بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در تمام مدت عمر به ذهنش نميآيد اينها بر اثر همان مشاهده برهان رب است يعني من شيعهام معتقدم قرآن كتاب اصلي من است منبع ديني من است من به قرآن زندهام اينها اصل است اينها اصلاً نميگذارد كه آن خاطره به ذهن بيايد تا آدم بگويد اين كار بد است استغفرالله اصلاً در ذهن كسي نميآيد پس ما يك درصد دو درصد سه درصد عصمت را در خود تجربه ميكنيم صد در صد را براي اهل بيت داريم اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ما به محسنان ميدهيم از اين قبيل است فرمود: ما چون به او اين مقام والا را داديم خب بدي اصلاً به سراغ او نميآيد در اين مثالهايي كه ذكر شده است بدي به طرف ما ميآيد بعد ما خودمان را منصرف ميكنيم از اينها يا ممكن است اصلاً در تمام مدت عمر اينها به ذهن ما نيايد كما هو الحق اينگونه از كارها كه مثلاً حريق قرآن هتك حرمت حرم اهل بيت(عليهم السلام) اصلاً به ذهن يك شيعه نميآيد تا بگويد اين كار بد است استغفرالله اين ميشود اصلاً بدي به سراغ اينها نميآيد ما اين يك درصد يا دو درصدي كه داريم از همين نمونه صد در صدش را آنها دارند ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ نه «لنصرفه عن السوء والفحشا» بله ممكن است يك كسي بخواهد يك غيبتي بكند نگاه نامحرمي بكند خداي ناكرده مال مشكوكي را بگيرد يك هوسي بكند بعد بگويد استغفرالله آن كار بدي است چرا ميكنم اين ممكن است كه بعد از گناه منصرف بشود اما اينگونه از گناهان يادشده اصلاً به سراغ يك شيعه نميآيد منشأش همين است ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ حالا اگر كسي به مقام مخلَص نرسيده است به مقام مخلِصين هم رسيده باشد باز كافي است حالا سرّ اينكه درباره وجود مبارك يوسف جريان ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ اول حكم مقدم شد بعد علم آيا راه همين است كه جناب فخر رازي ارائه كردهاند يا راه ديگري است ايشان دو تا راه نشان دادند گفتند: برخيها اول در صدد تحصيل علماند بعد كه عالم شدند كمكم حلال و حرام و زشت و زيبا و حسن و قبيح و صحت و فساد و صحت و بطلان و اينها را فهميدند به فكر تهذيب نفس ميافتند اول علم است بعد حُكم يعني حكمت عملي ولي درباره وجود مبارك حضرت يوسف(سلام الله عليه) اول حُكم بود حكمت عملي بود نزاهت بود مقاومت بود طهارت بود بعد آن علوم الهي چون اگر كسي آن راه را طي كند هم يقيناً عالم ميشود به مراتب علمش اگر بيشتر از علم ديگران نباشد كمتر نيست اين محتمل است البته اما يك مطلب ديگري كه در ذيل بحث ديروز بود و جناب فخر رازي نقل ميكند اين است كه ايشان بعد از ارزيابي اين جهات هفت، هشتگانه كه البته در كلمات غير از ايشان هم هست كه آن كساني كه در اين صحنه حضرت يوسف(سلام الله عليه) حضور داشتند و حرفي داشتند همهٴشان به طهارت و عصمت يوسف گواهي دادند خداي سبحان هم كه ربالعالمين است گواهي داد ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ خب مخلَص هم كه در دسترس شيطان نيست شيطان هم كه گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[28] بعد فخر رازي از ديگران دارد خودش هم دارد كه بالأخره اينها كه يوسف(سلام الله عليه) را متهم ميكنند يا تابع اللهاند يا تابع شيطان اگر تابع اللهاند كه الله به عصمت او شهادت داد فرمود: ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ﴾ اگر تابع شيطاناند شيطان هم گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ بعد يك استدراكي دارد از خوارزمي نقل ميكند يك شعري را كه من اوايل تابع شيطان بودم بعد شيطان تابع من شد انسان در طرف فضيلت شاهدي داريم كه در قوس صعود اوايل تابع رهنمود فرشتههاست كه آنها الهامات را علوم را از طرف ذات اقدس الهي به او افاضه ميكنند جزء مدبرات امرند به اذن خدا بعد كمكم ممكن است در قوس صعود به جايي برسد كه مسجود ملائكه بشود اين انساني كه كامل است و معصوم است اليوم وجود مبارك وليعصر(ارواحنا فداه) اين مسجود ملائكه است آنكه خداي سبحان فرمود: به ملائك گفتيم ﴿اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾[29] يعني «اسجدوا لآدميت» يعني به مقام آدميت آن روز وجود مبارك حضرت آدم بود امروز وجود مبارك حضرت وليعصر است ملائكه كه مدبرات امرند اينها در برابر انسان كامل كه ولي مطلق خداست ساجدند پس انسان ميتواند در قوس صعود اوايل از ملائكه كمك بگيرد تا به جايي برسد كه «بار ديگر از ملك قربان شوم» يعني از او مقربتر ميشوم و جزء مقربين خواهد بود قرب من به حد ملائكه ميرسد از آن به بعد از ملائكه مقربتر ميشوم اين هست اما درباره رذالت هم چنين كاري ممكن است كه انسان اول تحت اغواي شيطان باشد كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[30] بعد كمكم به جايي برسد كه در رذالت و پستي و شر به استكبار از شيطان فروتر و پستتر باشد آيا چنين چيزي ممكن است يا نه ما شاهدي نداريم ثبوتاً ممكن است ولي اثباتاً دليل ميخواهد حرفي كه از خوارزمي و ديگران ايشان نقل كردند ممكن است شاعرانه باشد اغراق باشد ثبوتاً چنين چيزي ممكن است ولي دليل اثباتي ندارد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 15.
[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 105.
[4] ـ كافي، ج 7، ص 414.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 61.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 89.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 61.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 51.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 195.
[10] ـ جواهر الكلام، ج 2، ص 348.
[11] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[12] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[17] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 42.
[18] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[19] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 10.
[20] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز عرفه.
[21] ـ مفاتيح الجنان، دعاي سحر.
[22] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 18.
[23] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 19.
[24] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[25] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 23.
[26] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 24.
[28] ـ سورهٴ ص، آيات 82 ـ 83.
[29] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 34.
[30] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.