06 01 2005 4857850 شناسه:

تفسیر سوره یوسف جلسه 12

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قالُوا يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ (14) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15)﴾

در جريان يوسف(سلام الله عليه) نکات فراواني است که برخي از آنها گذشت و برخي از آنها در پيش است محبت زائد الوصف وجود مبارک يعقوب نسبت به يوسف(سلام الله عليهما) تنها براي خردسالي و کودکي او نبود، چون کودک نبود و کم سن بود محبوب‌تر از ديگران بود، زيرا اگر معيار محبت زائد وجود مبارک يعقوب نسبت به يوسف(عليهما السلام) همان خردسالي او بود همه اين برادران اين خردسالي را تجربه کردند، در دوران کودکي اين محبت‌هاي زائد را از پدر مشاهده کردند براي آنها عادي بود، همه ما در منزل‌هايمان اين‌طور است. خودمان اين‌چنين بوديم، الآن فرزندان ما هم اين‌چنين هستند که به هر حال پدر و مادر نسبت به آن کوچک‌تر مهربان‌ترند، چون همه ما آن را احساس کرديم و مي‌کنيم هيچ برادر بزرگ يا خواهر بزرگي نسبت به خواهر کوچک يا برادر کوچک اين حسد را ندارد، چون خودش هم اين را تجربه کرده بود و مي‌دانست و ديده بود. بنابراين آن محبت زائدي که وجود مبارک يعقوب نسبت به يوسف(سلام الله عليه) داشت در اثر همان نبوغ او و جلال و شکوه او بود و اگر کارهاي اجرايي بيت نبوت و رسالت به عهده اين کودک نبود نبايد آنها را با کودکان ديگر مقايسه کرد. الآن به برکت انقلاب اسلامي شما مي‌بينيد بسياري از کودکان زير هفت سال هستند که يا حافظ کل‌اند يا حافظ بعض قرآن هستند، يک رشد و نموي دارند که در جامعه محبوب‌اند چه رسد به داخله منزل. بنابراين اين وجود مبارک که در همان سن چنين رؤيايي نصيب او مي‌شود، معلوم مي‌شود که آثار علم، آثار عمل، آثار صلاح و فلاح در او بيش از ديگران بود، از اين جهت محبوب‌تر بود و اگر مسئله محبت در اثر تعدد مادر بود بايد اين مشکل را نسبت به برادر يوسف هم پياده مي‌کردند، گرچه آنها گفتند: ﴿لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‏ أَبينا مِنَّا﴾[1] در حالي که نسبت به برادر يوسف چنين حسدي نداشتند که توطئه کنند او را از پا دربياورند يا با قتل يا با تبعيد و مانند آن، همه اينها برمي‌گردد به آن خصوصيتي که در وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) بود.

مطلب بعدي آن است که درباره فرزندان يعقوب(سلام الله عليه) سه تا نظر هست که دو تاي آن افراط و تفريط است، يکي هم حد معتدل است، آنها که افراط است آنها را انبيا دانستند گفتند فرزندان يعقوب همه‌شان پيامبر بودند، آنگاه دفاع کردند گفتند چون معصيت قبل از نبوت جايز است اينها اگر معصيت کردند قبل از دوران نبوت بوده است که برخي از تفاسير اهل سنت اين راه ناصواب را طي کردند. بعضي هم اهل تفريط بودند که اينها را تکفير کردند گفتند کسي که به پيامبر زمان خود بگويد: ﴿لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ﴾[2] کسي که پيامبر خود را در ضلالت مي‌داند کافر است پس اينها ـ معاذالله ـ کافر بودند. قول معتدل و وسط که قول سوم است آن است که نه انبيا بودند نه کافر، اما انبيا نبودند براي اينکه اين با نبوت سازگار نيست اين کارهايي که کردند و اما کافر نبودند براي اينکه منظورشان از اين ضلالت, ضلالت ديني نبود يعني آن مسايل عاطفي که داري مسايل خانوادگي داري مسايل سليقه‌اي که داري مسايل تشخيص داخلي که داري از اين جهت بي‌راهه مي‌روي چه اينکه در بخش‌هاي پاياني همين سوره هم وقتي از جريان مصر به بعد به آنها خبری ‌رسيد مي‌گفتند که تو هم ﴿إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِ﴾[3] آن جرياني که وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) مي‌گفت که به هر حال من به يوسف نرسيدم و آنها فکر مي‌کردند که يوسف از بين رفته است به حضرت يعقوب گفتند که ﴿إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِ﴾ يعني همان ضلالت پيشين را که فکر مي‌کردي يوسف زنده است همان در تو هست و برابر همان اشک فراوان مي‌ريزي. آيه 95 سوره مبارکه «يوسف» اين است که ﴿قالُوا تَاللَّهِ إِنَّک لَفي‏ ضَلالِک الْقَديمِ﴾ اين «ضلال قديم» با آن ‌که مي‌گفتند ﴿لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ﴾ يعني در مسايل خانوادگي، در تشخيص داخلي و سليقه‌اي چنين چيزي دارند نه اينکه در مسئله دين در ضلالت‌اند به دليل اينکه همه اينها توبه کردند، به دليل اينکه هم از وجود مبارک حضرت يوسف(سلام الله عليه) درخواست مغفرت کردند هم از وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) درخواست مغفرت کردند. پدر بزرگوار فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ﴾[4] وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) فرمود ﴿لا تَثْريبَ عَلَيْکمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَکمْ﴾[5] بنابراين نمي‌شود حکم به کفر اينها کرد، براي اينکه گفتند: ﴿لَفي‏ ضَلالٍ﴾. اين «ضلال» ضلالت ديني نيست و به دليل همان استغفارهاي مکرر و اگر دو بزرگوار پدر و پسر وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) و يوسف(سلام الله عليه) براي اينها طلب مغفرت کردند اينها که هرگز براي کافر طلب مغفرت نمي‌کردند.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿وَ وَجَدَک ضَالاًّ فَهَدی﴾[6] آن هم به هر حال بايد توجيه بشود.

پرسش: ...

پاسخ: اما اين فرزندان نيستند آنها نسل يعقوب هستند چه اينکه در همين جا هم دارد «آل‌يعقوب». اين آل‌يعقوب و نسل يعقوب خصوص اينها نيستند، قابل انطباق بر افراد ديگر هم هست يعني افراد ديگري که آنها به مقامي رسيدند مشمول‌اند، از اين آيات نمي‌شود استفاده کرد که منظور همين برادران بودند، پس سه قول درباره برادران يوسف هست و قول وسط مشخص شد.

مطلب ديگر اينکه اصل حسد بود در اثر آن بلوغ و نبوغي که در يوسف(سلام الله عليه) مشاهده مي‌کردند و از آن جهت محبوبيت زائدي پيش پدر داشت، شنيدن جريان رؤيا باعث افزايش آن حسد شد حالا اين رؤيا را چه کسي به آنها منتقل کرد، قرطبي و ديگران بر اين هستند که به هر حال اين خبر رؤيا به برادرها رسيده است ديگران هم اين را تأييد کردند که برادرها از اين رؤيا باخبر شدند.

مطلب ديگر اينکه مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان و ديگران هم نقل کردند[7] که وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) فرمود شما دروغ به کسي تلقين نکنيد و آنچه را که وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندان او گفت اين به منزله تلقين کذب است، زيرا تا آن روز بچه‌هاي يعقوب نمي‌دانستند که گرگ انسان را مي‌خورد، مي‌درد، اينکه فرمود: ﴿يَأْکلَهُ الذِّئْبُ﴾ اين تلقين کذب است، البته خيلي از اين روايات مستحضريد که مرحوم امين الاسلام نقل مي‌کند مرسل است و تازه اين روايات مرسل امين الاسلام سند روايي اين تفسيرهاي روايي قرار مي‌گيرد که اين تفسيرهاي روايي خيلي‌هايشان روايت‌ها را از مجمع البيان نقل مي‌کنند، آن هم احياناً از تبيان مرحوم شيخ طوسي است[8] روايات مرسل براي بحث‌هاي فقهي کارآمد نيست چه رسد به بحث‌هاي تفسيري و مسايل علمي و اينها. در حد يک احتمال البته هست، اگر صحيح باشد قابل اسناد هست اما وقتي صحيح نباشد دشوار است. گذشته از اينکه سرزمين شام آن محدوده‌اي که دامدارها تردد مي‌کردند به «مِذئَبه» معروف بود يعني آنجا «ذئب» فراوان است مثل سرزميني که يا «مسعبه» است يا «مذئبه» است يا «سَبُع» زياد است يا «ذئب» زياد است و مي‌گفتند گرگ‌هاي اطراف شام هم خون‌آشام‌تر از ساير گرگ‌ها بودند و خيلي از افراد را مي‌دريدند، اين بعيد است که بشر تا آن روز سابقه تجربه نکرده باشد که گرگ آدم را مي‌خورد به هر حال اين همه رمه‌دار بودند و اين همه چوپان بودند و اين همه طعمه گرگ قرار گرفتند, چطور مي‌شود که تا آن وقت کسي نداند که گرگ آدم را مي‌خورد، مگر گرگ ملاحظه مي‌کند يا گرگ اعصار فرق مي‌کند؟

پرسش: ...

پاسخ: آن روايت صحيح مثل اينکه ما روايت مرسل را در فقه معتبر نمي‌دانيم نقش اساسي اينها که تالي تلو قرآن کريم‌اند در فقه مشخص است، اين همه روايت صحيح است، روايت موثق هست، روايت حسن هست با آن روايت موثق و اينها کار انجام ‌مي‌دهد نه با روايت مرسل.

پرسش: ...

پاسخ: خيلي کم است آنجا که خيلي زياد است را عمل مي‌کنند.

پرسش: ...

پاسخ: اين عالَم عالم بداء است، عالم تحول است، عالم تحرک است، هيچ اطلاقي در اين آيه نيست که شما چه او را رها کنيد چه او را رها نکنيد: ﴿يَجْتَبيک﴾[9] به بيابان ببريد يا نبريد ﴿يَجْتَبيک﴾ دم گرگ ببريد يا نبريد ﴿يَجْتَبيک﴾ اين شايد چندين مرتبه گفته شد، وقتي ما در نشئه حرکتيم، در عالم بداء هستيم، به جدشان وجود مبارک ابراهيم(سلام الله عليه) به آساني به مقام نبوت نرسيد: ﴿وَ إِذِ ابْتَلی‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾[10] آن آتش سوزي را ديده, آن بت شکني را ديده، آن ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ﴾[11] را ديده, تازه رسيده به مقام امامت، اين‌طور نيست که اگر کسي از راه برسد به او مقام بدهند. وجود مبارک حضرت ابراهيم از همان اول بنا بود که به مقام شامخ امامت برسد؛ اما گذراندن امتحانات فراوان، بعد از ﴿وَ إِذِ ابْتَلی‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾ آنگاه ﴿جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً﴾[12] در جريان حضرت يعقوب هم اشاره شد به اينکه اين وقتي پسر او را به چاه مي‌اندازند در چند کيلومتري کنعان به حسب ظاهر خبر ندارد؛ اما وقتي امتحان داده ﴿إِنَّما أَشْکوا بَثِّي وَ حُزْني‏ إِلَی اللَّهِ﴾[13] ﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ﴾[14] گفته ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾[15] گفته در تمام اين لحظات گفت خدا و خدا و خدا، خوب امتحان داد الان ديگر شامه ملکوتي‌اش باز شد، از فاصله هشتاد فرسخي بوي پسر مي‌شنود، اين‌طور نيست که کسي را رايگان او را فرشته‌منش کنند؛ اين کار، کار ملائکه است. ملائکه از درون باخبرند، گفتند که «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحَنَّکمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب‏»;[16] وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله سلّم) فرمود خودتان را با استغفار معطر کنيد، بوي بد گناه رسوايتان نکند، گناه بدبو است، اين يک اصل.

 از وجود مبارک امام معصوم(سلام الله عليه) سؤال مي‌کنند اين ﴿إِنَّ عَلَيْکمْ لَحافِظينَ ٭ کراماً کاتِبينَ﴾[17] ملائکه که کرام کاتب هستند (عليهم السلام) مأمور نوشتن اعمالند ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[18] را ما مي‌فهميم؛ اما ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِکمْ فَاحْذَرُوهُ؛[19] آن خاطرات و نيت‌هايي که در درون درون نهادينه شده است آن را ملائکه از کجا مي‌فهمند تا يادداشت کنند؟ ما اينها را مي‌فهميم، شما که مي‌گوييد نيت‌ها را مي‌نويسند، خاطرات را مي‌نويسند، تصميم‌هاي دروني پشت پرده را مي‌نويسند، آنها از کجا مي‌فهمند؟ آنگاه وجود مبارک حضرت فرمود شما که از کنار کوچه‌اي مي‌گذريد بوي کنيف و بوي روضه يکي است؟ شما از کنار يک ديوار که مي‌گذريد وقتي بوي خوب به مشامتان مي‌رسد، مي‌فهميد اينجا گلستان است، بوي بد به مشامتان برسد مي‌فهميد، اينجا کنيف است، آيا بوي بد و بوي خوب يکي است؟ عرض کرد نه، فرمود گناه هم همين‌طور است، ثواب هم همان‌طور است، اينها بدبو است، اينها از راه بو مي‌فهمند درون اين آقا چاه است، «حفرة من حُفر النيران»[20] است يا «رَوضَةٌ مِن رِياضِ الجنَة»[21] است، اين کار کار ملائکه است اين کار را ذات أقدس الهي به يعقوب و امثال يعقوب(عليهم الصلاة و عليهم السلام) بدهد امتحان مي‌خواهد اين را چند مرتبه امتحان کرده در تلخ‌ترين حادثه گفته ﴿إِنَّما أَشْکوا بَثِّي وَ حُزْني‏ إِلَی اللَّهِ﴾ گفتند سخت است فرمود: ﴿وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ﴾ گفتند دشوار است گفت من صبر جميل دارم. اين برکات باعث همان پيدايش ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[22] شد، بنابراين اين‌طور نيست که اگر کسي خواب ديده فردا عمل بشود بدون آزمون، اينجا کسي را رايگان چيزی نمي‌دهند. اين عالم بداء هست، عالم حرکت است عالم تغيير و تبديل هست اگر هم گفتند در حد اقتضا است و نه علت تامه, نه معناي آن اين است که حالا مسئله اختيار از بين رفته, مسئله قضا و قدر از بين رفته, مسايل آزمون هم ـ معاذالله ـ از بين رفته همه سرجاي خود محفوظ است؛ ولي آينده اين شخص آينده خوبي است. ذات أقدس الهي علم غيب دارد که اين شخص در همه موارد امتحان سرافراز از آزمون به در مي‌آيد به مقصد هم مي‌رسد؛ اما بايد امتحان بشود، ديگران تکليفشان را انجام بدهند، وظيفه‌شان را رعايت بکنند، ممکن است اوضاع برگردد، چون چنين است ما تا نفس مي‌کشيم در معرض امتحان هستيم، وقتي مُرديم «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»‏،[23] اما تا زنده‌ايم در معرض ‌آزمون‌ايم چه پدر چه پسر، هر دو اين‌طور بودند، جدشان هم همين‌طور بود، وجود مبارک ابراهيم که رئيس سلسله انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) است بعدها ذات أقدس الهي او را به مقام امامت رساند آن مراحل را بايد بگذراند تا امام بشود.

اين برادرها عرض کردند که چرا ما را امين يوسف نمي‌داني؟ ﴿قالُوا يا أَبانا ما لَک لا تَأْمَنَّا عَلی‏ يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ﴾ در اين تقديم «له» بر «ناصحون»، تقديم «له» بر «حافظون» دو تا نکته گفته شد: يکي اينکه براي اهميت و اهتمام و عنايت «له» مقدم شد، يکي اينکه رعايت فواصل آيه چون آخر آيه جمع سالم هست «ياء و نون», «واو و نون» و اينهاست اين هم همين‌طور، ممکن است هر دو نکته در اين دو بخش رعايت شده باشد اما بعدي آيه سيزده که دارد: ﴿وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ اين مي‌رساند به اينکه براي رعايت فواصل است، چون آنجا که جا براي رعايت اهميت نيست. شما فقط مي‌خواستيد از او غفلت کنيد، اين که يقيناً نيست يا اينکه آن جاهايي که ممکن است جمع بين دو نکته ملحوظ است يعني «حمل للاهتمام» هم «لرعاية الفاصله»، اما آيه سيزده که سخن از اهتمام نيست، فقط رعايت فاصله است، ﴿قالَ إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾.

از اينجا معلوم مي‌‌شود برادرها، برادرهاي عطوفي بودند، مهرباني بودند که از حزن پدر در زحمت بودند، نفرمود که من اين کار را نمي‌کنم براي اينکه چنين حادثه‌اي در پيش است. فرمود اين کار من را غمگين مي‌کند چون مي‌دانست آنها عطوف‌اند غم پدر را نمي‌طلبند، حضرت تعبير کرد که اين بُردن شما ممکن است که مرا غمگين بکند اين هم نشان مي‌دهد که آنها اگر ـ معاذالله ـ کافر بودند که حالا غمگين بشو، غمگين بشو اينکه فرمود: ﴿إِنِّي لَيَحْزُنُني﴾ اين عذر است. من را غمگين مي‌کند، شما هم که حاضر نيستيد که من غمگين بشوم: ﴿إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ﴾ «ذهب به» که مي‌شود متعدي يعني شما او را ببريد.

 ﴿وَ أَخافُ أَنْ يَأْکلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ﴾ آنها عرض کردند که ﴿لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ اين کلمه «ذئب» گرچه با «الف و لام» آمده و معرفه است و اينجا تعريف نقشي هم ندارد براي اينکه «ذئبٌ» در حقيقت مراد است نه «الذئب» و منظور جنس هم نيست چون نمي‌خواهند حکم طبيعت را بگويند مي‌خواهند بگويند حقيقت اين طبيعت نه اين جنس در اينجا اين را مي‌خورد. مي‌خواهد بگويد فردي از اين جنس ممکن است آنجا پيداي بشود بچه را بخورد، پس منظور فرد است نه جنس. يک وقت است جنس شما مي‌گوييد: ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ﴾[24] منظور فرد نيست که جميع افراد است به هر حال «الا ماخرج بالدليل» که استثنا کرده اينجا هم که اگر با «الف و لام» آمده منظور فرد از اين است؛ نظير ﴿کمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً﴾[25] آنجا هم در حقيقت «کمثل حمارٍ يحمل اسفارها» مراد است، اين‌چنين نيست که مثال به تمام حمار زده باشد که «الف و لام» استغراق باشد يا مانند آن، اينجا هم آن طبيعت جنسي مراد نيست ﴿قالُوا لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخاسِرُونَ﴾ در چنين فضايي حالا حرکت کردند و راضي شد وجود مبارک يعقوب که اينها ببرند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اين فراق‌ او براي او تحمل‌پذير نبود، خوف او براي اين بود منتها در آنجا مسئله خوف را مطرح نکرده در جريان ﴿عَلی‏ إِخْوَتِک فَيَکيدُوا لَک کيْداً﴾ را نفرمود که من مي‌ترسم که کيد بکنند، چون کيد آنها محقق بود؛ اما اينجا کلمه «خوف» را فرمود اين ‌که فرمود: ﴿لَئِنْ أَکلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ﴾ اين پاسخي که دادند براي بيان آن نکته است که فراق اينها مهم نيست براي اينکه جاي خوبي مي‌رود و زود هم برمي‌گردد ﴿يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ﴾ مسئله «ذئب» مي‌ماند که ما حافظ هستيم. ديگر آن مطلب اول را پاسخ ندادند چون مطلب اول تقريباً روشن بود اينکه گفت: ﴿إِنِّي لَيَحْزُنُني‏ أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ﴾ عامل حزن را دو چيز بيان نکرده، مي‌گويد غمگين مي‌شوم که برويد و گرگ او را بخورد مي‌ترسم در اين حال مي‌ترسم گرگ او را بخورد، آنها درباره مطلب اول اصلاً پاسخ ندادند چون مي‌گفتند قابل تحمل است، ما زود مي‌رويم و زود هم برمي‌گرديم او هم ﴿يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ﴾ اينجا که جاي حزن نيست تمام. آن ‌که جاي حزن است مسئله «ذئب» است لذا ما هم حافظ هستيم؛ لذا برادرها از آن فراق يوسف سخني به ميان نياوردند فقط از «اکل ذئب» سخن به ميان آوردند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اين هم براي فرزندان الهي بود، وگرنه وجود مبارک نوح(سلام الله عليه) براي فرزند خود که محزون نبود. اينها مردان الهي‌اند، بچه‌هاي الهي‌اند، اگر کسي چنين نبوغي دارد اميد آينده است، چرا محزون نباشد؟ حزن بر اينها حزن بر همان مسايل ديني است اگر يک فرد عادي باشد يا مثلاً بد باشد بله، نظير فرزند نوح، اما وقتي فرزند صالح باشد جاي حزن است.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال بايد در خانه زندگي کنند يا نه, پدر نمي‌تواند در برابر همه بچه‌ها موضع بگيرد بگويد من به شما اطمينان ندارم، اينها با هم دارند زندگي مي‌کنند، عطوفانه زندگي مي‌کنند، آنگاه راه حسد بدتر باز مي‌شود به هر حال بايد اينها را دور هم جمع بکنند با هم باشند، راه عذر را هم ببندد.

﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ در بخش‌هاي اول هم اشاره شد که بعضي از حدود قصه نقل نشده مثلاً گاهي سؤال مي‌شود چطور آن برادري که اين قدر مهربان‌تر بود ماجرا را به حضرت يعقوب نقل نکرد يا خود يوسف(سلام الله عليه) در اين مدت پيامي به پدر نداد که من در چه شرايطي‌ام يا در زندان‌ام يا در چاه‌ام يا به عنوان بنده خريداري شدم و مانند آن؟ اينها نقل نشده نه براي اينکه ما جزم داريم که هيچ گزارشي نرسيد, نه ممکن است گزارش داده باشد، آن کسي که پيک بود نرسانده يا رسانده بعد دسترسي نداشتند. جوامع اين قصه نقل نشده، اينها صبغه تاريخي دارد نه در آن بخش «احسن القَصص» بودن سهمی داشته باشد.

﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ برادرها يوسف را بردند ﴿وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ﴾ اجماع کردند يعني عزم کردند اتفاق کردند «اجمعوا» يعني «عَزَموا» اينکه اين را در آن مخفيگاه‌هاي چاه بيندازند که هم آن طاق‌ها را مي‌گفتند و هم آن قسمت‌هايي که در جدارهاي چاه حفر مي‌کردند براي پايين رفتن و بالا آمدن, بيرون رفتن و درون رفتن، براي توسعه چاه, همه اين قسمت‌ها گودي‌هايي که مي‌کندند، مي‌گفتند «غيابت». «غيابت» مفرد هم هست گرچه برخي‌ها غيابات قرائت کردند. ﴿في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ﴾ اين «واو» در اينجا گفتند نقشي ندارد، براي اينکه به هر حال اين بايد جواب «لما» باشد: ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ﴾ اما گاهي «واو» ذکر مي‌شود، براي اهميت مطلب نظير آنچه که در جريان حضرت ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما) است که ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ ٭ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ﴾[26] در آن بخش‌ها نظير آنچه که در پايان سوره مبارکه «زمر» هست «واو» آمده در حالي که به حسب ظاهر مناسب است «واو» نباشد. در سوره مبارکه «زمر» آيه 71 اين است که اينجا «واو» نيست در جاي بعد «واو» هست، ﴿وَ سيقَ الَّذينَ کفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ اينها که آمدند درهاي جهنم باز مي‌شود: ﴿وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِکمْ رُسُلٌ مِنْکمْ﴾ اينجا جاي «واو» نبود «واو» هم حذف شد ﴿حَتَّی إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِکمْ رُسُلٌ مِنْکمْ يَتْلُونَ عَلَيْکمْ آياتِ رَبِّکمْ وَ يُنْذِرُونَکمْ لِقاءَ يَوْمِکمْ هذا قالُوا بَلی﴾[27] اما در دو آيه بعد آيه 73 اين است ﴿وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْکمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ﴾[28] مي‌بينيد بدون جواب است، اينجا که بدون جواب است يعني جواب به قدري مهم است که ديگر نمي‌توان از آن سخني به ميان آورد که حالا چه مي‌شود, درهاي بهشت را باز کردند، ملائکه به استقبال آمدند, سلام کردند، بعد چه مي‌شود، اين جواب را نمي‌شود به زبان آورد، به بيان آورد؛ لذا جواب محذوف است، پس گاهي انسان آن جواب را ذکر مي‌کند نظير آيه 71 که با حذف «واو» آن ﴿فُتِحَتْ أَبْوابُها﴾ جواب شد اما در همان سوره «زمر» آيه 73 با ذکر «واو» به اهميت جواب عنايت کردند که جواب به قدري مهم است که به زبان نمي‌آيد. حالا اينجا حادثه به قدري مهم است که به زبان نيامده ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في‏ غَيابَتِ الْجُبِّ﴾ چه چيزي شد؟ آن قدر حادثه تلخ است که به زبان نمي‌آيد، پس معلوم است که او را در چاه انداختند.

در چنين مقطعي ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ﴾ برخي‌ها خواستند اين ضمير «اليه» را به حضرت يعقوب(سلام الله عليه) برگردانند اين تناسبي هم ندارد فاصله زياد است، در اين آيه سخني از حضرت يعقوب به ميان نيامده و مانند آن، اما بحث هم درباره حضرت يوسف است، اوليٰ اين است که به حضرت يوسف برگردد چه اينکه برمي‌گردد، آنها که خواستند ضمير را به حضرت يعقوب برگردانند، گفتند وجود مبارک يوسف که هنوز پيامبر نشده بود، وحي به او معنا ندارد، در سوره مبارکه «غافر» از نبوت او سخن به ميان آمده، در سوره مبارکه «انعام» او را در رديف انبيا ذکر کرده‌اند; اما تاکنون نامي از نبوت او و رسالت او مطرح نشده، آن ﴿يَجْتَبيک رَبُّک﴾ هم فعل مضارع است بعدها مجتباي خدا مي‌شوي، آن هم «إجتبي» ناظر به خصوص نبوت يا رسالت نيست به مقامي هم که برسد مقام الهي «إجتبي» مي‌شود چه اينکه در سوره مبارکه «يوسف» ظاهراً سخن از نبوت او نيست حتي آن تعبير ﴿آتَيْناهُ حُکماً﴾[29] آنها هم خيلي روشن در نبوت او نيست.

بنابراين مشکل آنها اين بود چون وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) هنوز در دوران نوجواني است و از نبوت او سخني به ميان نيامده، اين ضمير «اليه» را به يعقوب برگرداندند؛ اما وقتي وحي اقسامي دارد، مراتبي دارد، درجاتي دارد، آن مراحل عاليه‌اش برای انبيا و مرسلين است، مراحل وسطي‌اش برای انبياي غير اولواالعزم است، مراحل نازله‌اش احياناً برای کساني است که از ارهاصات با خبر هستند و مي‌توانند وحي به آن معناي عام به وجود مبارک حضرت يوسف برگردد که به الهام شبيه‌تر است ﴿و أَوْحَيْنا إِلَيْهِ﴾ يعني ما به وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) وحي فرستاديم که تو اين صحنه را به آنها منتقل خواهي کرد: ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا﴾ يعني تو موفقيت پيدا مي‌کني، به هر حال زنده مي‌ماني، روزي فرا مي‌رسد که عين اين صحنه را براي برادران خود گزارش مي‌دهي، بازگو مي‌کني، آنها را باخبر مي‌کني که چنين حادثه‌اي را براي تو به وجود آوردند. ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ اينها نه الآن با خبر هستند نه آن روز با خبر هستند الآن که آگاه نيستند که تو آينده‌ات چه خواهد شد آن روز هم تا تو نگويي روشن نمي‌شود.

اينکه کلمه ﴿يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ﴾ که تقريباً ده گروه درباره اين اختلاف قرائتي داشتند اين مشخص بشود؛ چهار گروه اين را «يرتع و يلعب» قرائت کردند، «يرتعِ» با کسر «عين» قرائت کردند «يرتعِ» که چون باب افعال است و در نواقص هنگام جزم حرف به جاي حرکت حذف مي‌شود، اين «ارتعي, يرتعي» بود «ياء» حذف شد اين کسره هم دلالت بر حذف «ياء» دارد «يرتعِ و يلعب» اما شش گروه ديگر اينها همان «يرتعْ» قرائت کردند که معروف همين است، اين ديگر از باب «ارتعي, يرتعي» نيست، «رتع, يرتعْ» است ثلاثي مجرد است؛ لذا «عين» ساکن است «رتع, يرتعْ». احتمال اينکه باب افتعال باشد «ارتعي» باشد که مبالغه در رعي است، مثل اقتدار که مبالغه در قدرت است «ارتعاء» هم مبالغه در «رعي» باشد هست بعد تخفيفاً آن کسره را هم حذف کرده باشند اين هست؛ ولي به هر تقدير چهار گروه «يرتعِ» قرائت کردند، شش گروه «يرتعْ» قرائت کردند اين را ثلاثي مجرد دانستند نه ثلاثي مزيد، آن هم به معناي خسف و فراواني و شادماني نعمت است که ﴿يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: نه مادر بود مثل حضرت نوح(سلام الله عليه) که طاهر و مطهر بود، فرزند او آن‌طور درآمد و قرآن کريم هم مشکل را به عهده مادر گذاشت، فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ کفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما﴾[30] اگر پدر و مادر هر دو طيّب و طاهر باشند آنگاه جاي اين سؤال هست که فرزندان چگونه ناروا درآمدند؟ اما اگر پدر مسلمان بود مادر مشکل اخلاقي داشت چه اينکه درباره امرئه نوح و امرئه لوط مثال زدند اين‌طور نيست.

«و الحمدلله رب العالمين»‏

 

[1]. سوره يوسف، آيه8.

[2]. سوره يوسف، آيه8.

[3]. سوره يوسف، آيه95.

[4]. سوره يوسف، آيه98.

[5]. سوره يوسف، آيه92.

[6]. سوره ضحی، آيه7.

[7]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص331; «روي عن النبي ص أنه قال لا تلقنوا الكذب فيكذبوا فإن بني يعقوب لم يعلموا أن الذئب يأكل الإنسان حتى لقنهم أبوهم‏».

[8]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏6، ص107 و 108.

[9]. سوره يوسف، آيه6.

[10]. سوره بقره، آيه124.

[11]. سوره انبياء، آيه68.

[12]. سوره بقره، آيه124.

[13]. سوره يوسف، آيه86.

[14]. سوره يوسف، آيه18.

[15]. سوره يوسف، آيات18 و83.

[16]. وسائل الشيعة، ج‏16، ص70.

[17]. سوره انفطار، آيه10 و 11.

[18]. سوره ق، آيه18.

[19]. سوره بقره، آيه235.

[20]. الامالي، (شيخ طوسي)، ص28.

3. الكافي(ط ـ الاسلاميه)، ج3، ص242.

[22]. سوره يوسف، آيه94.

[23]. نهج البلاغة، (صبحي صالح)، خطبه42.

[24]. سوره عصر، آيه2.

[25]. سوره جمعه، آيه5.

[26]. سوره صافات، آيه103 و 104.

[27]. سوره زمر، آيه71.

[28]. سوره زمر، آيه73.

[29]. سوره يوسف، آيه22.

[30]. سوره تحريم، آيه10.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق