اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
﴿إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (4) قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَي إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَي آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَي أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)﴾
مطالبي كه درباره اين آيات مانده است عبارت از اين است كه يك بحث مبسوطي اديبان اهل تفسير راجع به ﴿أبَتِ﴾ كه به كسر است يا به فتح طرح كردند شايد خيلي ضروري و سودمند نباشد عده زيادي گفتند اين به فتح است ﴿يَا أبَتِ﴾ است براي اينكه اصلش «يا أبتاه» بود و آن الف و هاي سكت حذف شده است ﴿يَا أبَتِ﴾ مانده است بعضي گفتند «يا أبي» بود اين كسره نشان حذف «ياء» است بعد از حذف «ياء» هاي وقف و تاي وقف آوردند ﴿يَا أبَتِ﴾ شد مطلب ديگر اينكه فخر رازي و امثال فخر رازي مطالبي نقل فرمودند درباره اسامي اين يازده ستاره كه نه سودمند است جزء چيزهايي است كه «لايضر من جهله ولا ينفع من علمه»[1] كه اين يازده ستاره اسمشان چه بود گذشته از اينكه يك اسامي براي يازده ستاره ذكر كردند كه پيش منجمان و اخترشناسان معروف نيست معلوم ميشود چنين چيزي سند معتبري هم ندارد مطلب دوم تقديم حرف جر است بر ﴿سَاجِدِينَ﴾ ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ نه «رأيتهم ساجدين لي» چون در اين مقام كه مقام تعظيم است خود وجود مبارك يوسف هم بايد همين طور تعبير ميكرد يعني براي ترسيم عظمت اين مقام هم آنها سجده كردند هم در نقل اين قصه و تبيين اين جريان بايد عظمت آن مسجود له محفوظ باشد لذا فرمود: ﴿رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ﴾ نه «رأيتهم ساجدين لي».
مطلب ديگر آن است كه جناب يوسف (سلام الله عليه) بالأخره يا قصد داشت يا طمأنينه داشت به اين دو نكته رسيد كه آنچه را او ديد رؤياست و اين رؤيا تعبير دارد يك، و وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) هم از تعبير رؤيا باخبر است دو، لذا به عنوان يك شاگرد اين مطلب را در محضر استاد مطرح كرد تا بهره بگيرد مطلب بعدي آن است كه جناب فخر رازي استدلال كردند كه منظور از اين «رأيت» همان رؤياست به دو دليل يكي اينكه در جواب وجود مبارك يعقوب فرمود: ﴿لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ﴾ معلوم ميشود رؤيت نيست و رؤياست بيداري نبود و خواب بود دوم اينكه در بيداري كه اين اجرام سماوي براي كسي سجده نميكنند اين دليل دومشان ناتمام است براي اينكه در مقابل رؤيا تنها رؤيت بيداري با بصر نيست آن رؤيت با بصيرت و حالت مناميه هم هست خواب بود يا بيدار در بيداري انسان دو گونه ميبيند يك وقتي با باصره ظاهري ميبيند كه هر سليم الحسّ هم ميبيند يك وقت است نه با بصيرت دروني ميبيند ميشود تمثّل حالت مناميه اگر بيداري بود لازمهاش اين نيست كه حتماً با باصره ببيند و ديگران هم بايد كه مثلاً در اين كار سهيم باشند پس اين استدلالشان ناتمام است كه فرمودند منظور از اين رؤيت حتماً رؤياست به دليل اينكه سجده قمر براي اينكه اين سجده نميكند مطلب بعدي آن است كه در جريان حضرت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان طوري كه نقل كردند طليعه نبوّت او رؤياي صادق بود كه رؤيا بالأخره زمينه آن حالت مناميه را دارد بعد زمينه وحييابي را پيدا ميكند و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از مقام نبوّت از اين رؤياهاي صادق برخوردار بودند جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) هم از همين رؤيا شروع شده است اين معلوم ميشود كه آغاز نبوّت اوست حالا چه وقت به مقام نبوّت ميرسد معلوم نيست ولي از اينجا شروع شده است از اين رؤياي صادق شروع شده است و نبوّتش چه وقت است و از كدام آيه ميشود استفاده كرد مطلب ديگر است اينكه گفت من ﴿إِنِّي أَرَي﴾[2] اين نشانه طليعه نبوّت اوست مطلب ديگر اينكه در خيلي از روايات هست كه رؤياي صادقه جزئي از اجزاي نبوّت است بالأخره انسان گوشهاي از اسرار نبوّت را بايد درك بكند تا به آن ايمان بياورد منتها حالا نبوّت به آن مقام درجه هزار رسيده است و انسانهاي مؤمن به آن درجه يك يا دو ميرسند كه بالأخره سهمي از آن دارند بهرهاي از آن دارند و آن اطلاع غيب است آشنايي به غيب است يك كمي به غيب آشنا ميشوند تا برايشان معلوم بشود كه ارتباط با غيب ممكن است حالا اگر كسي با غيب رابطه پيدا كرد ضعيف پشت پرده امكان اينكه قوي باشد و بيپرده باشد براي او مطرح است و انبيا (عليهم السلام) شفاف و روشن ميبينند و قوي و صادق ميبينند لذا گفتند رؤياي صادق جزئي از اجزاي نبوّت است بخش وسيعي از اين روايات را قرطبي در جامع نقل كرده است رؤياي صادق جزئي از چهل جزء نبوّت است يا جزئي از 46 جزء نبوّت است يا جزئي از هفتاد جزء نبوّت است روايات فراواني است در اين زمينه بعد هم از طبري نقل ميكند كه همه اينها ميتواند صادق باشد براي اينكه مقول به تشكيك است آن كسي كه جزء اولياي الهي است ممكن است جزئي از چهل جزء نبوّت را ببيند آن كه جزء اوساط از مؤمنين است ممكن است جزئي از هفتاد جزء نبوّت را ببيند آن كسي كه جزء ضعاف از مؤمنين است جزئي از صد جزء نبوّت را ببيند چون اين رؤيا مقول به تشكيك است و مراتب متعدد است درجات ايمان هم متفاوت است ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[3] تا ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ كه يكي در سورهٴ مباركهٴ انفال است يكي در سوره آل عمران هم براي مؤمنان درجات است هم خود مؤمنان درجاتي دارند بنابراين رؤياي هر كسي برابر درجه ايماني او يا ضعيف است يا متوسط يا قوي است يا اقوا اين روايات همهاش ميتواند درست باشد چون ناظر به مراتب اين ايمان است اينچنين نيست كه معارض هم باشند مفهوم داشته باشند آن روايتي كه دارد رؤياي صادق جزئي از چهل جزء نبوّت است معارض باشد با آن روايتي كه دلالت دارد بر اينكه جزئي از هفتاد جزء نبوّت است مطلب ديگر آن است كه حالا حقيقت رؤيا چيست اين به خواست خدا شايد در همان اثناي بحث كه انحاي رؤيا آنجا مطرح است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) در الميزان اقسام رؤيا را در ذيل همان بحث رؤيت همزندانيهاي وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) نقل ميكند شايد آنجا مطرح بشود كه چگونه آن مطلب معقول متمثّل ميشود يك وقت است كه واهمه ميسازد و متخيّله ترتيب ميدهد و خيال باور ميكند و به حسّ مشترك ميپردازد اين چهار قوّه خيالها را خوابها را تنظيم ميكنند واهمه آن معاني را ميفهمد متخيّله برابر آن مفاهيم صورتسازي ميكند قوّه خيال هم اينها را در مخزنش حفظ ميكند و پايينتر ميآورد به مقام حسّ ميرسد ميشود حسّ مشترك يعني ما همان طوري كه يك حسّ ظاهري داريم كه ميبينيم در درون ما هم چنين حسّي هست يعني سامعهاي هست باصرهاي هست و حواسّ ديگر هست و در رؤيا ما ميبينيم صدا را ميشنويم آن را با حسّ ميشنويم نه با خيال قوّه خيال كارش ضبط اين صور است قوّه متخيّله كارش تركيب و تفصيل و تجزيه و تفريق اين صور است صور را با معاني مرتبط ميكند معاني را با صور مرتبط ميكند صورتي را از صورت جدا ميكند صورتي را با صورت وصل ميكند اينها كارهاي متخيّله است آن كسي كه متخيلهاش قوي است آن شاعر خيلي خوبي در ميآيد او هنرمند خيلي خوبي در ميآيد او صورتگر خوبي در ميآيد او هجوكننده خوبي در ميآيد او مدحكننده خوبي در ميآيد آن كه متخيّله او قوي است چون متخيّله يك قوّهاي است كه بين خيال و واهمه است اينكه ميبينيد براي انسان ده سر درست ميكنند يا انسان بيسر درست ميكنند اينها كار قوّه خيال نيست كار متخيّله است در هجوها و در مدحها و در تركيبها و در هنرها اين است بعضيها اين قوّه متخيّلهشان ضعيف است لذا قدرت نوآوري و فنآوري و ابتكار و اين چيزها را ندارند اگر چنانچه اين قوّه متخيّله به امامت واهمه راهاندازي بشود ميشود اين فيلمها و سريالهاي معمولي اما اگر اين متخيّله به تحت رهبري عاقله هدايت بشود ديگر نوآوري ميشود و فنآوري ميشود و يك فيلم خوب و هنر خوب و يا تجسيم خوب يا شعر خوب يا مدح خوب و مانند آن اگر يك كسي به حدّ معقول از شعر رسيده است براي اينكه در تشبيهها و استعارهها خيلي ماهرانه حرفهاي نو دارد براي اينكه متخيّله او به امامت عاقله كار ميكند نه به رهبري واهمه، واهمه تغذيه ميكند آن معاني را به متخيّله ميدهد خب متخيّله دوخت و دوز ميكند و اگر كسي بتواند رياضت بكشد يعني كنترل كند اين قوا را و اين قوّه متخيّله كه هنرمند دروني است آن را به امامت عاقله وادار كند و قائل باشد به امامت عقل نه به رهبري وهم آن وقت يا سنايي غزنوي در ميآيد يا سعدي در ميآيد يا حافظ در ميآيد يا اگر فيلم و سريالي هم هست يك فيلم و سريال سودمند آموزندهاي ميسازند اين كار متخيّله است حالا اينها براي هنرمندها آنچه كه مربوط به خود ماست ما خوابهاي خوبي ميبينيم اگر اين متخيّله به رهبري عاقله كار بكند در صورتگري مواظب حدّ اعتدال است آن عاقله چيزهاي خوب ميفهمد و اين متخيّله اينها را به صورتهاي خوب ترسيم ميكند بعد تحويل خيال ميدهد در قوّه خيال بايگاني ميشود در موقع لزوم به حسّ مشترك ميريزد حسّ مشترك هم اينها را ميبيند اگر متوسط باشد خواب ميبيند اگر خيلي قوي باشد در عالم بيداري هم ميبيند كه ميشود حالت مناميه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) نبوّتش از همين جاها شروع شده است يعني متخيّله كه از بهترين قدرتها و نعمتهاي الهي است اين را هدر نداده به رهبري واهمه رها نكرده به رهبري عاقله رها كرده فهميده كه اين رؤيا تعبيري دارد يك، و پدرش هم عالم به اين تعبير است دو، به وجود مبارك حضرت يعقوب مراجعه كرد تا اين مسئله را برايش حل كند و بالأخره برايش حل شده است كه چه حادثهاي پيش ميآيد منتها چند مطلب است يكي پس از ديگري گوشهاي از اينها را جناب فخر رازي ذكر كرده است و گوشهاي ديگر هم بايد ذكر بشود و آن اينكه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) كه اين حرفها را به حضرت يعقوب (عليهالسلام) ارائه كرده است حضرت يعقوب به ضرس قاطع فرمود: ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ﴾ يك، ﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ﴾ دو، ﴿وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ﴾ سه، خب اگر اين نعم را وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) براي حضرت يوسف (عليه السلام) پيشبيني ميكرد ديگر آن اشك و گريه و ناله چندين ساله براي چه بود اگر ميدانست كه پايان امر يوسف (سلام الله عليه) حيات است و نبوّت است و رحمت است و بركت آن طور كه اشك ﴿بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾[4] ﴿وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم﴾[5] اينها براي چه بود اگر ـمعاذاللهـ جزم نداشت به اين معارف چطور خبر داد بايد ميگفت من اميدوارم كه اينچنين باشد اما حالا فرمود نه ﴿وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ﴾ ظاهرش اين است كه عالماً قاطعاً اين معارف براي او حل بود و براي حضرت يوسف (سلام الله عليه) دارد گزارش ميدهد اين اشكال را جناب فخر رازي مطرح ميكند و پاسخ هم ميدهد و پاسخش هم اين است بخشي از آن پاسخ را اي كاش اضافه ميكردند تا مطلب كامل ميشد پاسخشان اين است كه اينها كه مطلق نيست ما يك وقتي در عالم بهشت زندگي ميكنيم يا در ملكوت به سر ميبريم كساني كه در ملكوت به سر ميبرند يا وارد بهشت شدند هر چه دارند دارند ديگر در معرض آفت و خطر و نقص نيست چون اينجا جا براي شيطنت نيست جا براي حركت نيست جايي كه جاي حركت نباشد مرحلهاي كه مرحله حركت نباشد تصادم نيست برخورد نيست نقص نيست آسيب نيست جايي هم كه جاي شيطان نباشد جاي وسوسه و گزند خيال باطل نيست خب اين براي بهشت است و صحنه فرشتهها ولي در دنيا همه اينها هست انسان تا زنده است هم چون در حركت است همه در حركت ند اگر نشئهاي كه ما زندگي ميكنيم حوزه حركت است يك، و همگان و همه چيز در حركت است دو و همگان و همه چيز نهتنها معصوم نيستند عادل هم نيستند برخيها گذشته از اينكه عادل نيستند شعور كافي را هم ندارند گرچه يك شعور رقيقي براي هر موجودي هست اين سه، خب اگر يك جهاني همه در حركتند و در آنها معصوم كم است عادل كم است آگاه كم است خب برخورد يقيناً پيش ميآيد اين نسيمي كه از دورترين نقطه درياي مديترانه حركت كرده كه بعد ميخواهد طوفان بشود خب چهار تا شاخه و خوشه را هم در بين راه ميشكند يعني نسيم اصلاً تندباد نشود يا بشود اگر به باد تند تبديل نشود كه خيلي از مفاسد پيش ميآيد بايد خيلي چيزها را باد تند ببرد خب اين وقتي به خوشه رسيد سرش را خم بكند بيايد يا خوشه را بشكند وقتي باران بيايد بالأخره آن جايي كه خانه يك مستمند است به آنجا نبارد يا ببارد ما ممكن نيست در عالم طبيعت زندگي بكنيم و اين برخوردها را نداشته باشيم منتها راه براي تعديلش هست راه براي تنظيمش هست و مانند آن وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) اين رؤيا را كه در خلأ تعبير نكرده در بهشت تعبير نكرده در ملكوتيان هم تعبير نكرده در نشئه طبيعت تعبير كرده در نشئه طبيعت رسيدن به مقام اجتبا رسيدن به مقام وحييابي و نبوّت و مانند آن مشروط به شرايطي است يك، ممنوع به موانعي است دو، اگر آن شرايط نرسد انسان آسيب ميبيند اگر آن موانع برسد آسيب ميبيند درد و رنج و هجران و محروميتها هست البته سرانجام بعد از چند سال ممكن است به آن مقام برسد وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) كه به حضرت يوسف(عليه السلام) نگفت تو بي غصه و بي درد و بي رنج به اين مقامات ميرسي كه فرمود به مقام اجتبا ميرسي اتمام نعمت بهره تو ميشود و مانند آن اما با شرط يا بي شرط با رنج يا بي رنج در اين عالم كه كسي بي رنج به جايي نميرسد كه لذا اي كاش اين را جناب فخر رازي تتميم ميكرد اينها البته حرفهاي فخر رازي نيست فخر رازي فقط همين دو قسمت را دارد كه اين ممكن است مشروط باشد به عدم كيد و منافاتي هم ندارد با درد و رنج همراه باشد اين دو جمله را ذكر ميكند اما آنكه ما در كدام عالميم و اين خواب در كدام عالم ديده شد تعبيرش در كدام عالم ديده شد اينها ديگر در تفسير ايشان نيست آن نكتهاي كه اي كاش ضميمه ميكردند تا مسئله حل ميشد اين است كه هميشه برادران يوسف فرزندان يعقوب به حضرت يعقوب ميگفتند آخر تو دستبردار نيستي او رفت يوسف از بين رفت گفت نه شما نميدانيد او هست به ضرس قاطع هم ميگفت هست گفتند: ﴿تَاللَّهِ تَفْتَأ تَذْكُرُ يُوسُفَ﴾[6] اين همه منتظري او از بين رفته گفت نه شما نميدانيد بعد هم وقتي كه بوي پيراهن را شنيد گفت [آيا] من نگفتم او هست؟ اين نگفتم او هست نگفتم به من ميرسد نگفتم به هم ميرسيم نشانه همان جزم به رؤياي صادق بود او هرگز نگفت او مرد من دارم براي او گريه ميكنم او از فراقش رنج ميبرد نه از مرگش هميشه ميگفت من در هجران او هستم نه در مرگ او آنها هم هميشه اعتراض ميكردند خب اگر براي مرگ او گريه ميكرد كه اينها جاي اعتراض نداشت نميگفتند كه ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم﴾[7] كه اين كه ميگويد چه وقت به من ميرسي چه وقت من به تو ميرسم چه وقت به هم ميرسيم كجايي اين جاي نقد بچههاي يعقوب بود كه ميگفتند كه مرتب ﴿تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّي تَكُونَ حَرَضاً﴾[8] داري خودت را از دست ميدهي او رفته از بين ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم﴾ اگر وجود مبارك يعقوب باور كرده بود كه اين مرده است و اين را گرگ خورده يا به چاه رفته مرده است و براي مرگ او گريه ميكرد خب جا نداشت بگويند كه ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم﴾[9] كه اين براي مرگ او گريه نميكرد براي فراق او گريه ميكرد يعني مطمئن بود يوسف (سلام الله عليه) زنده است در درازمدت به هم ميرسند منتها الآن در مهجوريت است آن وقتي هم كه بوي يوسف و بشارت يوسف به حضرت رسيد فرمود: [آيا] نگفتم به شما كه به هم ميرسيم بالأخره؟ بنابراين اينها نشان ميدهد كه وجود مبارك يعقوب از اسرار اين باخبر بود منتها رسيدن شرايط فراواني دارد مثل اينكه ذات اقدس الهي فرمود مقصد حق است راه حق است ولي راه عقبه كئود است ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ ٭ فَكُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ﴾[10] در روزي كه ﴿ذِي مَسْغَبَةٍ﴾ است خب اين عقبه است راه هست مقصد هست ولي گردنه و كتل است خب اين معنايش اين نيست كه راه نيست كه اگر كسي به جايي برسد بايد كتل را طي كند كتلطيكردن و عقبه پيمودن به اين است كه انسان در موقع گراني و كميابي به فكر ديگران باشد فرمود غذاي مانده يا لباس مندرس به ديگري دادن اينكه عقبه نيست كه شايد در دشت داريد راه ميرويد دشت هم كه راه ميرويد فقط جلوي پاي خودتان را ميبينيد اگر بخواهيد اوج پيدا كنيد بالاي كوه برويد روي جبل برويد خيلي از جاها را ببينيد ديدتان وسيع باشد بايد اين كتل و گردنه را طي كنيد گردنه هم اين است كه در روز گراني و مشكلي به داد مردم برسيد ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ ٭ فَكُّ رَقَبَةٍ﴾ حالا آزادكردن مردم از بند حالا تنها آزادي سابق كه نبود يك كسي را از جهل آدم آزاد بكند از جهالت آزاد ميكند از شهوت و غضب آزاد ميكند از بردگي طاغيان آزاد ميكند فرمود: ﴿فَكُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ﴾[11] در زماني كه ﴿ذَا مَتْرَبَةٍ﴾[12] است به خاك افتاده است و گراني است از ارحام شماست بنابراين رسيدن به آن مقام اقتحام عقبه لازم است.
پرسش ... پاسخ: حضرت فرمود ﴿يَجْتَبيكَ﴾ نفرمود مطلقا نفرمود به آساني ميرسي كه
پرسش ... پاسخ: به كدام برادرها؟
پرسش ... پاسخ: برادرها كه خودش هم فهميد ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴾[13] لذا گفتند اگر كسي شم قضا دارد بايد مواظب باشد كه كسي آمده پيش قاضي دارد گريه ميكند اين فوراً حكم صادر نكند به همين آيه ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴾،
پرسش: نفرمود كه مؤفّق نشد جواب: چرا فرمود ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[14] فرمود ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾
پرسش ... پاسخ: بله فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾ و اين همين طور شد ديديد اما بنا بر آن نبود كه حالا اينها به روي او بياورند او را از پاي در بياورند مثل اينكه خود يوسف (سلام الله عليه) هم در آن آخرين مرحله كه همه جمع شدند اصلاً نام چاه و بدرفتاري برادرها را نبرد كه قبلاً هم خوانديم فرمود خداي سبحان ﴿أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي﴾[15] اين را ميگويند بزرگواري و كرم كه اصلاً نگفت خدا مرا از چاه نجات داد اسم چاه را نبرد تا آنها خجل نشوند گفت خدا را شكر ميكنم كه مرا از زندان در آورد بعد از اينكه شيطان بين من و برادرانم يك اختلافي انداخت خب اين را ميگويند كرامت و بزرگواري
پرسش: «... نفسي عنهم بأمرهم هذا»، پاسخ: همين در همان جا فرمود ما يك وقتي به شما همان كه قبلاً روز اول دوم هم اشاره شد كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك يوسف در چاه گفت كه ما به او وحي رسانديم كه تو اين صحنه را بالأخره يك روزي براي آنها خواهي گفت آن همان جا بود كه در مصر به آنها گفت كه ﴿عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾[16] اما در مراسم رسمي كه پدر آمد خاله آمد همه هستند اصلاً نام چاه را نميبرد نميگويد شيطان برادرانم را گمراه كرد ميفرمايد ﴿أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي﴾ اين را ميگويند معناي كرامت
پرسش ... پاسخ: نه ترس از مرگ ترس از مرگ كه براي هميشه هست يك وقت است كه آنها گفتند كه ﴿فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ﴾[17] بعد هم مثلاً روشن شده باشد كه او را به چاه انداختند و ساليان متمادي گذشت خب اين بايد براي مرگ او گريه كند نه براي فراق او اين هرگز نميگفت من پسرم را از دست دادم مرده است براي او گريه ميكنم هميشه ميگفت پسرم زنده است من از هجران او رنج ميبرم اگر براي مرگ يوسف (سلام الله عليه) گريه ميكرد كه بچههاي او نميگفتند ﴿إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم﴾[18] كه ميگفتند خب حالا مرگ براي همه هست براي او هم بود اين ميگفت نه او زنده است به من ميرسد من هم به او ميرسم الان در فراق او ميسوزم آنها ميگفتند هميشه ﴿تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ﴾[19] اينقدر به ياد او هستي بعد هم ﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ﴾[20] گفت ﴿إِنِّي لأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾[21] شما تفريط ميكنيد مرا به سادهلوحي متهم ميكنيد مرا به عنوان اينكه مثلاً آشنا نيستم به مسائل متهم ميكنيد يقيناً يوسف هست يقيناً پيراهنش هست يقيناً بوي يوسف هست اين بويي كه من ميشنوم بوي يوسف است با جمله اسميه با تأكيد غرض آن است كه اين نشانه آن است كه ميدانست اين رؤيا حق است وجود مبارك يوسف به مقامي ميرسد اما به همان دليلي كه تمام اشكها و نالههاي او به سبب هجران او بود نه به سبب وفات او لذا با ضرس قاطع پس مستشكل ميگويد وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) يا قاطع بود يا نبود نختار شق الاول كه بله قاطع بود ديگر او نميتواند بگويد اگر قاطع نبود چطور قاطعانه فتوا داده است ميگوييم قاطع بود قاطعانه فتوا داد ولي اين فتوا در حوزه طبيعت است نه ماوراي طبيعت اينجا جاي درزگيري و چالش و تصادم و امثال ذلك است
پرسش ... پاسخ: نه آن متفرّع است بر ﴿لاَ تَقْصُصْ﴾ دو مطلب بود وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) وقتي گفت آن رؤيا پيامدي دارد كه يعني همان طوري كه الان خداي سبحان يك نعمتي به تو داده است چون رؤياي صادق جزئي از اجزاي نبوّت است اين نعمت را خداي سبحان به تو داده است همچنين ﴿يَجْتَبيكَ رَبُّكَ﴾ همچنين ﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ﴾ همچنين اما آن ﴿لاَ تَقْصُصْ﴾ يك مطلبي است در پرانتز كه مبادا بگويي يعني اگر شما شنيدهايد كه خداي سبحان ميفرمايد براي همه انبيا بود مخصوص پيامبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست كه ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾[22] اگر خداي سبحان يك نعمتي به شما داد اثر آن نعمت ظاهر بشود يك بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) دارد به يكي از كارگزارانش فرمود «وَ ليرَ عَليكَ أثر ما انعم الله به عليك»[23] حالا لازم نيست اهل اسراف و تبذير باشي ولي خداي سبحان يك لباس خوبي كه داد خب همان را بپوش چرا حالا فقيرانه زندگي ميكني «و ليرَ عَليكَ أثر ما انعم الله به عليك» نعمتي كه داد خب همان را مصرف كن ديگر بيش از آن نباشد بيجا نباشد اما حالا عمداً فقيرانه زندگي كني براي چه؟ اين مال نعمتهاي ظاهري نعمتهاي باطني هم همين طور است خب اگر كسي اهل قلم است پخته است خب چرا ننويسد اهل بيان است گوينده خوبي است خوب حرف ميزند حرف خوب ميزند خب چرا نزند فرمود: ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾ ﴿فَحَدِّثْ﴾ نه يعني بگو خدا اين نعمت را به من داد يعني اين حديث نعمت بكن آن نعمتي كه منتشر كردي حديث نعمت است وقتي مقاله خوب نوشتي تحديث از نعمت قلم است سخنراني خوب كردي تحديث نعمت بيان است ﴿وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ﴾ اين را به همه انبيا داد وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بايد آگاه ميبود كه اين نعمت را كجا بگويد كجا اظهار بكند پيش يك كسي كه اهل حسّادت و كيد و اينها نباشد اما اينها كه گرفتار كيدند گفتند كه برادر را بكشيد ﴿يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ﴾[24] پيش اينها نگويد ديگر خب چه داعي دارد انسان پيش حسّود بگويد فرمود ﴿فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً﴾ دو تأكيد در آن است يكي ﴿كَيْداً﴾ كه مفعول مطلق است كه تأكيداً ذكر ميشود يكي اين لام نفرمود «فيكيدك كيد» احتياجي به لام ندارد كه خب انبياي ديگر مثل وجود مبارك نوح يا انبياي ديگر به آن مخالفان گفتند: ﴿فَكِيدُونِي جَميعاً﴾[25] «وَمن أرادنى بسوء فأرده و من كادني فكده»[26] خب اين احتياجي به لام ندارد كه اما لام را براي تأكيد ميآورند در اين موارد كه ﴿كنتم لِلرُّءْيٰا تعبرون﴾[27] خب اين لام نميخواهد الاّ للتأكيد اينجا هم يكيدوك لام نميخواهد كه الاّ للتأكيد پس هم ﴿كَيداً﴾ تأكيد است هم ﴿لَك﴾ تأكيد است خب اين برادراني كه پايانشان اين است چه داعي دارد كه انسان بگويد ﴿وَاما بنعمة ربك فحدث﴾[28] گرچه به حسّب ظاهر اطلاق دارد اما مخصّص لبيّ دارد مخصّص لفظي دارد مقيّد لبيّ دارد مقيّد لفظي دارد هيچ كس نميتواند بگويد چون نعمتي داد من همين طور بايد بگويم آخر كجا بگويي براي چه كسي ميخواهي بگويي يك جاييكه طرف قدرت تحمل ندارد كه جا براي گفتن نيست اينها را وجود مبارك يعقوب (سلام الله عليه) به يوسف گفته معلم خوبي بود براي او پدر خوبي بود هم پدر تعليمي بود هم پدر توليدي فرمود اين كارها را نكن براي اينكه اينها قدرت تحمل ندارند حالا نگفتهاش اين كار را كردند چه رسد به اينكه ميگفت خب اگر ميگفت كه صريحاً همهٴشان را از بين ميبردند بنابراين اينكه گفتند بدا هست مربوط به همين عالم طبيعت است وگرنه از عالم طبيعت كه ما بگذريم جا براي بدا نيست در بهشت جا براي بدا نيست در ملكوت اعلا جا براي بدا نيست بدا در همين عالم طبيعت است اين سخنان وجود مبارك يعقوب بود بعد هم فرمود ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ﴾ چه اينكه وجود مبارك يعقوب هم فرمود ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[29] مطلب ديگر اينكه امام رازي نقل ميكند حكما چنين گفتند حالا اين نقل درست باشد يا منقول درست باشد بالأخره در حد احتمال است كه رؤياهايي كه آدم ميبيند يا تلخ است يا شيرين اين بخش را قرطبي هم نقل كرده در جامع رؤياهاي تلخ انسان با تفأل زندگي كند نه با تطيّر يعني نگران نباشد كه حالا اين خواب تلخي كه من ديدم حتماً واقع ميشود من آسيب ميبينم كه زندگياش فلج بشود مضطرب بشود و اينها همان جا استعاذه كند «أعوذ بالله وَبما عاذت به ملائكة الله المقربون وأنبياؤه المرسلون»[30] اگر از خواب بيدار شد كه در همان بستر خواب بگويد اگر نه صبح كه بيدار شد بگويد: «أعوذ بالله وَبمٰا عاذت به ملائكة الله المقربون وأنبياؤه المرسلون» حالا فارسي شد عربي شد به هر جملهاي شد بگويد خدايا من به تو پناه ميبرم اين كافي است البته صدقه و اينها هم سهم تعيينكننده دارد اين براي دفع شرّ خوابهاي تلخ و ناملايم خوابهاي شيرين خب البته رؤياي بُشرايي است و انشاءالله صادق است آن حرفي كه جناب فخر رازي از حكما نقل ميكند اين است كه اگر كسي خواب تلخي ديد يك، و اين خواب تلخ صادق بود دو، و بايد واقع بشود سه، تعبيرش زود است نه دير، چرا؟ در آن نكته مقابل معلوم ميشود اگر كسي خواب شيريني ديد و رؤيا صادقه بود و تعبير خوبي داشت و واقعشدني ممكن است زود باشد ممكن است دير درازمدت فرقش اين است كه اگر رؤيا رؤياي صادقه باشد در تلخي زود واقع ميشود تا دوران حزن كم باشد اما اگر رؤيا صادقه بود و شيرين بود و رؤيا تعبير خوبي داشت و واقعشدني بود ممكن است در درازمدت واقع بشود تا در تمام اين مدت انسان مسرور باشد به اميد آينده خوب كه بالأخره چنين موفقيتي نصيب اوست آن وقت جريان حضرت يوسف (سلام الله عليه) را هم از اين قسم ميدانند كه رؤياي صادقه بود و شيرين بود و در درازمدت اتفاق افتاد نه در كوتاهمدت ساليان متمادي طول كشيد تا از چاه آزاد بشود به مصر برود فروخته بشود به زندان برود تا از زندان مثلاً به مقامات ظاهري برسد اينها را البته ايشان نقل ميكنند مطلب ديگر اينكه خب حالا رؤيا اگر روايات دارد كه رؤيا جزئي از اجزاي نبوّت است نشان آن است كه بالأخره آن طوري كه قبلاً هم بازگو شد يا ضعيف يا متوسط يا قوي اين به سه درجه ايمان وابسته است ايمان ضعيف و ايمان متوسط و ايمان قوي اما اگر كسي مؤمن نبود و كافر بود كه نبايد رؤياي خوب ببيند در حالي كه بتپرستاني كه در زندان همبند وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) بودند آنها هم رؤياي صادق ديدند آن گفت: ﴿إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً﴾[31] اين بود ديگر اين مسئول ميدادن فرعون مصر بود اين را پاسخ دادند [كه] رؤياي صادق نظير اخبار كاهنان و مرتاضان غيرمؤمن است كه گاهي نفس در اثر تهذيب ظاهري و تمرين به يك سمت و سوي با گوشهاي از واقعيتها آشنا ميشود او كه با فرشته مأنوس نميشود با جنّ مأنوس ميشود خب جنّ اخبار صادق دارند اخبار كاذب دارند گاهي هم ممكن است رؤياي صادق نصيب اين آقا بشود پس آنچه را كه كهنه ميگويند مراتضه ميگويند در اثر اينكه نفس را متوجه كردند به جاي ديگر از آن جاي ديگر خبر ميشنوند منتها هم گزارشگرشان گاهي دروغ ميگويد هم گزارشيابشان دروغ ميگويد چطور انسان خواب ميبيند يعني چه در روزهاي اول هم مشخص شد كه انسان خواب ميبيند يعني دروازه دريچههاي ارتباطي با عالم طبيعت را ميبندد آن وقت خودش است و خودش وقتي شواغل نداشته باشد روح كه موجود است مجرد هم است با عالم مجردات ارتباط برقرار ميكند اگر با نشئه مجردات برخورد كرد چيزي را از آنجا دريافت كرد خودش اهل تحريف و كم و زياد و كم فروشي و كمگويي و بدگويي و اينها نبود چيزي اضافه نكرد چيزي كم نكرد ميشود رؤياي صادق اما اگر نه خودش اهل اين دغل و خيانت بود كم و زياد ميكرد آنچه را كه از آنجا گرفته كم و زياد ميكند و رؤيا را از صدق ميافتد چون رؤياي مشوب به صدق و كذب بالأخره كاذب است مجموع صادق و كاذب، كاذب است ديگر مجموع معلوم و مجهول، مجهول است مجموع، داخل و خارج خارج است اين هم همان كار را كرده بنابراين ممكن است كسي كافر باشد و فيالجمله رؤياي صادق ببيند.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ ر.ك : كافي، ج 1، ص 32.
[2] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 102.
[3] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[4] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 86.
[5] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 84.
[6] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 85.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 95.
[8] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 85.
[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 95.
[10] ـ سورهٴ بلد، آيات: 11 ـ 14.
[11] ـ سورهٴ بلد، آيات: 13 ـ 14.
[12] ـ سورهٴ بلد، آيهٴ 16.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 16.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 100.
[16] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 89.
[17] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 17.
[18] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 95.
[19] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 85.
[20] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.
[21] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.
[22] ـ سورهٴ ضحي، آيهٴ 11.
[23] ـ ؟؟.
[24] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 9.
[25] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 55.
[26] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[27] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 43.
[28] ـ سورهٴ ضحٰي، آيهٴ 11.
[29] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 15.
[30] ـ بلدالامين، ج 1، ص 35.
[31] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 36.