بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ (31) فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ (32) كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)﴾
بعد از اقامهٴ برهان توحيد در بحث قبل، سه مطلب را به عنوان بخش پاياني ذكر فرمود يكي مولويت خداي سبحان كه او مولي است دوم حقانيت ولايت او كه او وليي است حق، سوم ضلالت ماعداء، كه ماسواي او هر چه هست گمراهي است. اين معاني سهگانه را با چند تا برهان در جدال احسن كه حدود وسطاي آنها فرق ميكند ذكر فرمود در نتيجه گيري شش بار اين حرف فاء را تكرار فرمود، تكرار اين حرف فاء به عنوان نتايج ششگانه است اين نتيجه هم به صورت تفريع بيان شده، كه يك ثمرهٴ علمي را دارد هم به صورت تقريع و توبيخ بيان شده كه ثمرهٴ عملي را دارد چون قرآن هم معلّم كتاب و حكمت است در بخش نظر و هم مزكّي نفوس است در بخش عمل، لذا تفريعات علمي اين كتاب با تقريعات اخلاقي آن همراه است در موارد فنّي و نظري اگر دو تا مقدمه ذكر شد فقط نتيجه ميگيرند پس اين است در مسائل طبيعي اينطور است در مسائل رياضي اينطور است در مسائل الهي اينطور است و اين در كتاب فنّي اينطور است در فقه اينطور است در اصول اينطور است در ادبيّات اينطور است در تاريخ اينطور است هر جا علم است اينطور است امّا در اخلاق اينطور نيست كه اگر يك دليلي ذكر كردند فقط نتيجه ميگيرند اين فاء بشود فاء تفريع، بلكه هم فاء تفريع است هم فاء تقريع يعني توبيخ حالا اگر اين است، پس بايد فلان كار را كرد اين پس بايد فلان كار را كرد اين را پس چرا نميكنيد اين تقريع يعني كوبيدن، توبيخ، تعيير، سرزنش را به همراه دارد در بحثهاي فنّي و علمي، كاري با عمل ندارد وقتي مقدمات ذكر شد ميگويند پس اين است اما درمسائل اخلاقي، فقهي، عملي، گذشته از اينكه نتيجهٴ علمي را اعلام ميكنند، سرزنش هم ميكنند. شش بار اين حرف فاء در اين بخشها تكرار شده وقتي شما اين چند تا برهاني كه به صورت جدالِ احسن ذكر شد در همين بخش غير از آن حجّت دوم و سوم كه در پيش است به خواست خدا همه اين حدود وسطي را اين حد وسطها را، وقتي به صورت صغرا و كبرا درآورديد و سامان يافت نتيجه ميگيريد اين نتيجه چون همراه با تعليم و تزكيه هم هست اين شش تا فاء هم ميتواند تفريع باشد هم ميتواند تقريع و توبيخ باشد بيان ذلك اين است كه در بحث قبل فرمود ﴿هنالك تبلوا كلّ نفس ما أسلفت﴾ در قيامت هر كسي محصول كار خود را ميآزمايد يك وقتي ميفرمايد ﴿علمت نفس ما أحضرت﴾[1] ما قدّمت، ما أخرت ميفرمايد تبلوا تنها علم نيست، ميآزمايد، ميچشد ببيند تلخ است يا شيرين است نتيجهاش را ميبيند بعد فرمود ﴿و ردّوا إلي الله﴾ كه اين الله دو تا صفت دارد يك صفت مال غير الله است، آن صفت اوّل الله، اين است كه مولي است او والي است او وليّ است بايد تحت ولايت او بود دو، او حق است بايد تحت ولايت او بود اگر محققي آنجا باش متحققي آنجا باش اين حق است ﴿ردّوا إلي الله مولاهم الحق﴾ آن سومي مال غير خداست و آن ضلالت است ﴿وضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾ آنچه كه به غير خدا مرتبط است اين ضلالت است، مسئلهٴ مولويت خدا و حقانيت خدا و مسئلهٴ ضلالت مادون اين سه عنوان است كه در بحث قبل مطرح شد حال همين عناوين سه گانه را با چندتا حد وسط اثبات ميكنند و اعلام ميكنند ميفرمايند ﴿قل من يرزقكم من السماء و الأرض﴾ نتيجه اين است كه ﴿فسيقولون الله﴾ پس اللهُ رازق السموات والأرض و كلّ رازقٍ هو المولي، فالله هو المولي، اللهُ رازق السموات و الأرض والرازق حق، فالله حق و غير الله لا يملك الرزق و من لايملك فهو ضال، فغير الله ضال وضلالة ﴿من يرزقكم من السماء و الأرض﴾ اين حد وسط نتيجهاش آن است كه خدا مولي است و خدا حق است چون اين لسان، لسان حصر است غير خدا كاري از نظر رزق ندارد ﴿أمّن يملك السمع و الأبصار﴾ الله مالك السمع و الأبصار و كلّ مالكٍ هو الوليّ و المولي، فالله هو الوليّ و المولي، الله مالك السمع و الأبصار و من يملك السمع و الأبصار فهو حق، فالله هو الحق.
سوم: ﴿و من يخرج الحيّ من الميّت و يخرج الميّت من الحيّ﴾ الله مخرج الحيّ من الميّت و مخرج الميّت من الحيّ و كلّ مخرج فهو مولي، فالله هو المولي، كلّ مخرج فهو الحق، الله هو الحق، حد وسط چهارم كه جمع بندي شده است اين است كه ﴿و من يدبّر الأمر﴾ الله دبّر الأُمور و كلّ مدبّر هو المولي، فالله هو المولي، الله مدبّر الأُمور و كلّ مدبّرٍ هو الحق، فالله هو الحق، چون لسان، لسان حق است و غير خدا هيچ كدام اين صفتها را ندارند ميشود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ اين بعد هم بمعني غير است نه يعني بعد زماني و مكاني، زيرا اينچنين نيست كه قبل از خدا چيزي باشد با خدا چيزي باشد بعد از خدا چيزي باشد، آنجا كه ذات اقدس اله است قبلي ندارد بعدي ندارد و معي ندارد كه كان الله و لم يكن معه شيء چون يك حقيقت نامتناهي قبل و بعد ندارد خب لذا اينكه فرمود ﴿فَماذا بعد الحقّ إلاّ الضلال﴾ يعني ماذا غير الحق الا الضلال كه بعد به معني غير است پس مولويت الله با اين چهار تا حد وسط كه چهار تا قياس است ثابت ميشود براي اينكه روشن شود اين ادلّه غير هم هستند بايد حد وسط ها را ديد اگر اصغر و اكبر يكي بود ولي حدّ وسط فرق كرد حرف مهم استدلال را حد وسط به عهده دارد ما اگر چهارتا حد وسط داشتيم چهارتا دليل داريم اگر كسي خواست ثابت كند زيد عالم است موضوع زيد است محمول عالم است ولي چهار تا حد وسط اقامه كرديد شما در رشته فقه ديديد و در رشته اصول ديديد در رشتهٴ حكمت ديديد و در رشتهٴ كلام ديديد ديديد زيد حكيم است زيد متكلم است زيد فقيه است زيد اصولي است ميتوانيد چهارتا دليل اقامه كنيد تعدد ادلّه به تعدد حدود وسطي آن قياسها است اينجا هم چهار تا حد وسط است و چهار تا دليل، نتيجه اين ادلّه چهارگانه اين است كه فالله هو المولي، فالله هوالحق ماذا بعد الحق يعني ماذا غير الحق الا الضلال پس آنچه را كه در آيهٴ قبل فرمود ﴿و ردّوا إلي الله موليهم الحق﴾ ﴿و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾ ميفرمايد شما قبل از اينكه به طرف سرآب برويد ببينيد خبري نيست ما به شما ميگوئيم خبري نيست قبل از اينكه بيازمائيد ببينيد چيزي عائدتان نميشود ما به شما ميگوئيم كه چيزي عائدتان نميشود ﴿فسيقولون الله﴾ اين فاء فاء جواب است آنگاه ﴿فقل أفلا تتقون﴾ دوتا كار كنار آن فسيقولون شده سه تا، اين ﴿فقل أفلا تتقّون﴾ چون اگر يك كسي بخواهد كتاب حكمت و كلام بنويسد ديگر ﴿أفلا تتّقون﴾ و اينها در آن نيست دليل اقامه ميكند به اينكه چون ذات اقدس اله مالك السمع و البصر است يا مخرج الحيّ است يا رازق است يا مدبّر است پس حق است هر كسي اينكار را بكند حق است هر كسي اين كار را بكند مولي است خدا اين كارها را ميكند پس او مولي و حق است ديگر ﴿أفلا تتّقون﴾ در كتابهاي حكمت و كلام نيست آنجا مسئله تزكيه و حقوق و اخلاق و اينها مطرح است اين از آن جهت كه ﴿يعلّمهم الكتاب و الحكمة﴾[2] را با ﴿يزكيهم﴾ كنار هم دارد بعد از اينكه چهار تا برهان اقامه كردند براي مولويت الهي و حقانيت الهي ميفرمايند ﴿أفلا تتّقون﴾ است هم تفريع است ﴿فسيقولون الله﴾ كه جواب است هم تقريع و توبيخ كه چرا اين كار را نميكنيد اين توبيخ و تقريع در آيهٴ بعد هم هست ﴿فسيقولون الله﴾ يك ﴿فقل﴾ دو ﴿أفلا تتّقون﴾ اين سه فاء ﴿فذلكم الله ربّكم الحق﴾ اين چهار ﴿فماذا بعد الحق إلاّالضلال﴾ اين پنج ﴿فأنّي تصرفون﴾ اين شش، كه بهرههاي تربيتي و تذكيهاي را كنار اين برهان ذكر ميكند. مطلب ديگر آن است كه بالاخره انسان بقاي شخصي دارد و بقاي نوعي دارد و مسائل معرفتي دارد و تدبيرات سياسي و اجتماعي دارد فرمود رهبري همه اينها را ديگري بعهده ميگيرد و او الله است مسائل تغذيه شما را كه بقاي شخص شما به آن وابسته است خدا رازق است ﴿من يرزقكم من السماء و الأرض﴾ مسأله معرفت شناسي و عالِم و آگاه شدن كه رزق معنوي شما را بهمراه دارد از راه سمع و بصر است او مالك سمع و بصر است مسئلهٴ تأمين و بقاي نوع و حفظ نسل كه انسان بشخصه باقي نيست مانند فرشتگان بلكه به نوعه باقي است آن را خدا بعهده دارد ﴿من يخرج الحي من الميت ومن يخرج الميت من الحي﴾ تدبيرات ديگري كه به مسائل سياسي اجتماعي و مانند آن برميگردد بعهده ذات اقدس اله است منتها از مجاري علم و ارادهٴ بشر. اين همهاش به ربوبيّت برميگردد.
در سورهٴ مباركهٴ آل عمران سرّ اينكه حيات بر ممات مقدّم شد، اخراج حيّ بر اخراج ميت مقدم شد آنجا مبسوطاً تا حدودي بحث شد يعني آيهٴ 26 و 27 سورهٴ مباركهٴ آل عمران اين بود كه ﴿قل اللهمّ مالك الملك تؤتي الملك من تشآء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشآء و تذلّ من تشآء بيدك الخير إنّك علي كلّ شيء قدير ٭ تولج الّيل في النّهار وتولج النّهار في الّيل﴾ كه اينها جزء تقديرات است ﴿و تخرج الحيّ من الميّت و تخرج الميّت من الحيّ و ترزق من تشاء بغير حساب﴾ اينها هم جزء احياء و تغذيه و حفظ نوع است در آنجا مشخص شد كه معناي اخراج حي از ميت و اخراج ميت از حي چيست و سرّ تقديم حيّ بر ميّت چيست و مانند آن، بالاخره طبق بيانات نوراني حضرت امير در نهج البلاغه اين طاووس با همهٴ آن زيباييهايي كه دارد پرهاي رنگارنگي كه دارد هيچ كدام از اينها را در آن تخم نگذاشت بالاخره چند تا تخم را زير پر مادر اين طاووس ميگذارند و آن ميشود طاووس به تعبير شيخنا الاستاد مرحوم حكيم الهي قمشهاي ايشان در آن قصيده معروفشان دارند كه:
عقل داند طائر اندر بيضه بال و پر ندارد
بالاخره اينها را هيچ كدام از اينها را در تخم نداشته، شما هر چه قدر آزمايش بكنيد آزمايشگاه ببريد اين تخمها را اين حيوان را كه طاووس آينده است آزمايش كنيد معلوم نميشود كه كجايش مغز است كجايش سر است كجايش دست است و كجا پر است هيچ كدام از اينها در اين تخم نيست بالاخره يك مدبّري هست كه اين كارها را انجام ميدهد خب اين اخراج حيّ است از ميّت اينها كه از تخممرغها خلق ميشوند اينطور است اين انواع و اقسام پرندگان از اين تخمها خلق ميشوند اينچنين نيست كه در آن تخمها همه اين اسرار آماده باشند.
در بحثهاي در سورهٴ مباركهٴ رعد كه پيشاپيش همه اينها بحث شد آنجا دارد كه ﴿في الأرض قطع متجاورات﴾[3] يك قطعه زمين است كه آبشان يكي و هوايشان يكي است خاكشان يكي است آفتابي كه ميتابد يكي است و باغبان آن يكي است امّا ألوان گوناگون، طعوم گوناگون، ميوههاي رنگارنگ، برگهاي متفاوت درختان مختلف و گلهاي متفاوت با بوهاي متفاوت و شكلهاي متفاوت از اين خاك برميخيزد كه فرمود ﴿و في الأرض قطع متجاورات﴾ اين قطعه قطعهها در جوار هم هستند هيچ تمايزي از نظر مادّي ندارند خاك آنها يكي است، آب آنها يكي است، هواي آنها يكي است باغبان آنها يكي است و شمس و قمري كه ميتابد يكي است اما ﴿نفضّل بعضها علي بعض في الأُكل﴾ اين به تدبير الهي وابسته است در آن بخش از سورهٴ مباركهٴ آل عمران سرّ تقديم و تأخير ارض و سماء و حيات و ممات و امثال ذلك در آنجا مشخص شد. فرمود اين سمع و بصر هم گاهي اينچنين نيست كه سمع مفرد باشد سمع هم جمع است منتها جمعش به وزن مفرد است اسماع در ادعيه و روايات و اينها هست ولي در قرآن بكار برده نشده، نه اينكه سمع مفرد است و ابصار جمع، بلكه سمع هم جمع است حالا يا اسم جنس است يا اسم جمع است يا نه جمع است به اين صيغه هم آمده، مفرد نيست آنجا كه مفرد است در سورهٴ مباركهٴ اسراء است كه جمع آوردن در آنجا وجهي نداشت در سورهٴ مباركهٴ اسراء آيهٴ 36 فرمود ﴿ولا تقف ما ليس لك به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد كلُّ أُولئك كان عنه مسئولاً﴾ آنجا جا براي ابصار نبود هر كسي بالاخره يك سمع و بصر دارد يك سامعه دارد اذن دوتاست ولي سامعه يكي است عين دوتاست ولي باصره يكي است ما با دوتا چشم، يكي ميبينيم و با دوتا گوش يكي ميشنويم آنهايي كه مشكل فنّي دارند ممكن است كه دو بين شوند ﴿ولا تقف ما ليس لك به علم إنّ السمع و البصر والفؤاد﴾ هر كسي بالاخره يك دل دارد يك چشم دارد و يك گوش نسبت به امّت يا گروه يا مثلاً باند خاصّ كه ميسنجد آنجا ميفرمايد ﴿ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي أبصارهم غشاوة﴾[4] آنجا جاي جمع است كه قلوب را جمع ميآورند و ابصار را جمع ميآورند و منظور از سمع هم جمع است حالا يا جنس است يا مانند آن، از اين جهت تفاوتي بين ا ينكه گاهي مفرد است و گاهي جمع است هست.
سؤال و جواب:
گاهي اينچنين است حالا آنها بحثهايي مبسوط كردهاند كه سمع اشرف است يا بصر، اشرف است ادلّهاي طرفين اقامه كردهاند و برخيها نظير مرحوم صدرالمتألهين نظرشان اين است كه سمع شرافتي دارد براي اينكه انسان اعمي ميتواند عالم شود ولي انسان أصم نميتواند عالم بشود انسان خيلي از چيزها را از راه گوش ياد ميگيرد ولي اگر گوش نداشته باشد چشم داشته باشد او نميتواند عالم و محقق شود گرچه ممكن است مسائل ابتدائي را ياد بگيرد.
﴿فذلكم الله ربّكم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾ مطلب ديگر آن است كه حق در مقابلش باطل هست و هدايت در مقابلش ضلالت است بجاي اينكه بفرمايد ماذا بعد الحق الاّ الباطل، مثل ﴿ذلك بأنّ الله هو الحق و أن ما يدعون من دونه هو الباطل وأنّ الله هو العليّ الكبير﴾ اينجا ضلالت را مطرح كردهاند در بحثهاي حكمت نظري، باطل يعني پوچ ولي در مسائل تزكيهٴ اخلاق ضلالت بايد ذكر بشود بجاي باطل بودن، زيرا كسي كه اهل سير و سلوك است اگر بيراهه برود تمام سرمايهاش را از دست ميدهد و به مقصد هم نميرسد گاهي ممكن است انسان چيز پوچ را بگويد باطل، مثل لهو و لعب كه باطل هست اما ضلالت نيست كه آدم خسارت ببيند راهي را برود پايانش هيچ باشد مگر اينكه عمري را در اين باطل صرف كند ولي ضلالت، بار منفياش، بيش از باطل بودن است لذا بجاي اينكه بفرمايد ماذا بعد الحق إلاّ البطلان فرمود ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّي تصرفون﴾ معنايش اين است كه ما شما را به اين سمت دعوت ميكنيم ولي شما مصروفيد و از اين سمت منصرف شدهايد حالا چه كسي شما را به آن سمت برده و كي ميبرد معلوم نيست ولي از اين كه از اين راه حق منصرف شديد و به طرف باطل گرايش پيدا كرديد ﴿فأنّي تصرفون﴾ نظير ﴿أين تذهبون﴾[5].
مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود اينها ضلالت است براي اينكه شما اگر بخواهيد به آن رازق حقيقي تقرّب پيدا كنيد اين اعمال عبادي شما قربةً إلي الله است فلان عمل رزق را زياد ميكند انفاق رزق را زياد ميكند انفاق مطلقاً چه انفاقهاي علمي، باعث مزيد علم است چه انفاقات مالي، باعث مزيد مال است اگر بخواهيد به مالك سمع و بصر نزديك بشويد به عمل عبادي نزديك ميشويد اگر بخواهيد به مخرج الحيّ من الميّت نزديك ميشويد به عمل عبادي نزديك ميشويد اگر بخواهيد به مدبّر امر نزديك شويد قربةً إلي الله به عمل عبادي نزديك ميشويد و اگر بخواهيد شفيعي داشته باشيد «لا شفيع أنجح من التوبة» هيچ شفيعي بهتر و سودآورتر از توبه نيست دنبال اين بتها براي چه ميگرديد؟ كاري از اينها كه ساخته نيست اينها نه مقرّبند و نه شفيعند نه خودشان رازقند و مالك سمع و بصرند و مخرج حي هستند و مدبّر، اين را كه قبول داريد چون بعنوان جدال احسن اين را قبول داريد فقط بعنوان اينكه اينها مقرّبند و شفيعند اينها را عبادت ميكنيد تقريب و شفاعت هم كه از اينها ساخته نيست تقريب بوسيله عمل صالح شماست كه قربةً إلي الله انجام ميدهيد و شفاعت هم كه بوسيله توبه است كه «لا شفيع أنجح من التوبة» خوب ا ينها بدست خودتان است. ﴿فذلكم الله ربّكم الحق فماذا بعد الحق إلاّ الضلال فأنّي تصرفون ٭ كذلك حقّت كلمة ربّك علي الذين فسقوا﴾ اين مطلب بعنوان كلمة الله است ﴿يحق الله الحقّ بكلماته﴾[6] يا ﴿كلمة الله هي العليا﴾[7] آنجا گذشت كه ﴿كلمة الله هي العليا﴾ كلمه در مقابل جمله و كلام نيست وكلمة بها الكلام قد يؤم اين هم كلمة الله يعني اين قضا، اين حكم الهي، اين جمله مثل آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ مؤمنون در آيهٴ 100 به اين صورت بيان شده است آيات ٩٩ و ١٠٠ سورهٴ مباركهٴ مؤمنون اين است كه تبهكاران وقتي به دالان ورودي مرگ رسيدند به حالت احتضار رسيدند ﴿حتّي إذا جاء أحدهم الموت قال ربّ ارجعون ٭ لعلّي أعمل صالحاً فيما تركت﴾ حالت احتضار را كه احساس ميكنند ميگويند خدايا ما را برگردانيد براي اينكه ما ترميم بكنيم و كار خير انجام دهيم جواب اين است ﴿كلاّ إنّها كلمة هو قائلها﴾[8] اينجا از جاهايي است كه چون درمقام تهديد است اين لقب مفهوم دارد إنّها كلمة كه هو قائلها لافاعلها اين حرفي بود كه هميشه ميزد خب اينكه يك كلمه منظور نيست آنها پيشنهاد يك مطلب دادند آن را با يك جمله بيان كردند گفتند كه ﴿ربّ ارجعون ٭ لعلّي أعمل صالحاً فيما تركت﴾ ﴿ربّ ارجعون لعلّي أعمل صالحاً﴾ اين را قرآن فرمود كلمه است پس گاهي كلمه بر جمله هم اطلاق ميشود ﴿كلاّ إنّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلي يوم يبعثون﴾ ﴿كذلك حقّت كلمة ربّك علي الذين فسقوا أنّهم لا يؤمنون﴾ اين نظير اينكه فلمّا ذاقوا أذاق الله قلوبهم كه در بحث ديروز اشاره شد ﴿فلمّا انصرفوا صرف الله قلوبهم﴾[9] است كه در بحثهاي ديروز اشاره شده است ﴿سأصرف عن اياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق﴾[10] فرمود ما ميل و علاقه برخي را ميگيريم براي اينكه چندين بار ما اين گرايش و لطف و صميميت را نسبت به اينها اعمال كرديم اينها بياعتنايي كردند ﴿نبذوه وراء ظهورهم﴾ بعد ما اينها را به حال خودشان رها كرديم اينكه ما ميلي در درون اينها ايجاد بكنيم به طرف معارف الهي بيايند اينگونه نيست اينها را به حال خودشان رها كرديم ﴿سأصرف عن آياتي﴾ چه گروهي را ﴿الذين يتكبّرون في الأرض بغير الحق﴾ اينها را ما منصرف ميكنيم اينها از راه مسجد الحرام ردّ ميشوند ولي كاري با مسحد الحرام ندارند از مراكز ديني و فرهنگي ميگذرند ولي كاري ندارند بيگانهاند ﴿سأصرف عن آياتي الذين يتكبّرون﴾ اين الّذين مفعول سأصرف است سأصرف من منصرف ميكنم چه كسي را؟ الذين يتكبرون را اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يعني چون اينها متكبّرانه در زمين زندگي كردند چندين بار آيات الهي را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾[11] ما اينها را بحال خودشان رها كرديم ديگر اينها ميل و احساس داشته باشند به طرف معارف ديني بروند ندارند اينجا هم فرمود كه قضاي الهي و حكم الهي بر فاسقان اين است كه ﴿أنهم لا يؤمنون﴾س اينها را به حال خودشان رها كرديم بالاخره ميل قلبي، گرايش قلبي بدست كسي ديگر است اوّل كه اين ميل را داد چندين بار ﴿حبّب إليكم الإيمان﴾[12] فرمود من دل شما را شيفته و شيداي ايمان كردم شما را محبّ ايمان قرار دادم ايمان را محبوب شما قرار دادم شما را مزيّن به اين كردم متزين به اين كردم آن را زينت كردم يك زينت قرار دادم و دلهاي شما را مزين كردم به اين دو ديگران هم لذّت ميبرند از اين سه، الآن مثلاً اگر يك قنديلي و لوستري چلچراغي بر اين سقف باشد اين سه كار است خود چلچراغ زينت است وقتي به سقف آويخته شد سقف مزيّن ميشود ناظران هم كه ميبينند لذّت ميبرند هم تزيين است براي ناظران هم خود اين شيء زينت است هم خود آن سقف مزيّن ميشود فرمود ما هر سه كار را كرديم اين ايمان را اين علاقه به خدا و قيامت را خود اين في نفسه زينت است اين را هم ما در آن سقف دلتان اين قنديلها را و چلچراغها را روشن كرديم حالا يكي پس از ديگري باز كرديد انداختيد دور، اينطور نيست كه ما يك سقف بينوري درست خلق كرده باشيم ﴿حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه إليكم الكفر و الفسوق و العصيان﴾[13] همه اين كارها را كرديم يعني طرزي اين سقف دل را مزيّن كرديم كه اگر كسي يك مختصري دست به آن بزند لك ميكند و نشان ميدهد و نميپذيرد ميگويد من آلوده شدم ما اينگونه شفاف كرديم طوري نيست نظير ديوارهاي بيروني كه اگر چندتا گرد و غبار هم به آن برسد معلوم نباشد نه خير اين قدر شفاف است كه اگر يك لك به آن برسد خودش را نشان ميدهد ﴿كرّه إليكم الكفر و الفسوق و العصيان﴾[14] اما ﴿أُولئك هم الراشدون﴾ بعد بيراهه رفتيد فرمود اگر آنچنان بشود ديگر ما توفيق را از اينها ميگيريم اينها ﴿لا يؤمنون﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ تكوير، ١٤.
[2] ـ بقره، ١٢٩.
[3] ـ رعد، ٤.
[4] ـ بقره، ٧.
[5] ـ تكوير، ٢٦.
[6] ـ يونس، ٨٢.
[7] ـ توبه، ٤٠.
[8] ـ مؤمنون، ١٠٠.
[9] ـ توبه، ١٢٧.
[10] ـ اعراف، ١٤٦.
[11] ـ آل عمران، ١٨٧.
[12] ـ حجرات، ٧.
[13] ـ حجرات، ٧.
[14] ـ حجرات، ٧.