بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشْرَكُوا مَكانَكُمْ أنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29) هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)﴾
يكي از القاب قيامت فرق است فصل است كه او يوم الفرق است يوم الفصل است و مانند آن مصاديق فراواني براي فرق و فصل هست كه يكي از آنها ﴿ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فَيركمه جميعا فيجعله في جهنم﴾[1] است بخش ديگر آن است كه ظاهر را از باطن جدا ميكند الان ظاهر و باطن مخلوط هم هستند كسي كه منافقانه زندگي ميكند ظاهرش از باطن جدا نيست براي اينكه او ادعا ميكند باطن من مثل ظاهر من است در حاليكه اينطور نيست ولي وقتي باطنش روشن بشود باطنش يك جور است ظاهرش يك جور است فرق بين ظاهر و باطن مشخص ميشود خيلي از افراد در عقايد در اخلاق در مسائل عملي اينها منافقانه زندگي ميكنند يا با منافقها برخورد ميكنند معناي زندگي منافقانه اين نيست كه خودشان منافق هستند يا آن طرف منافق است معناي زندگي منافقانه اين است كه اينها به دنبال يك چيز ديگر ميگردند و در تطبيق اشتباه ميكنند در عمل به دنبال كس ديگر هستند وبسياري از اشياء هستند كه باطنشان مشخص نيست ظاهرشان مشخص است اينها خيال ميكنند كه باطنشان جور ديگر است ظاهرشان جور ديگر عناويني به آنها ميدهند و به آنها سرميسپارند عبادت ميكنند و مانند آن در قيامت باطنها هم مشخص ميشود ظاهرها هم مشخص ميشود فرق بين ظاهر و باطن هم مشخص ميشود معلوم ميشود بعضي ظاهرشان غير از باطنشان است بعضي باطنشان عين ظاهرشان است اين هم يك مطلب چوبها سنگها ظاهرشان چوب است باطنشان هم چوب است ظاهرشان سنگ است باطنشان سنگ است اين چوبها و سنگها كه بت تراشها تراشيدند و بت پرستها ميپرستيدند انبيا عليهم السلام به اينها ميگفتند كه ﴿أتعبدون ما تنحتون﴾[2] چيزي را كه خودتان تراشيديد چرا عبادت ميكنيد؟ گاهي هم با يك برهان روشني اينها را قانع ميكردند ﴿ألهم أرْجُلٌ يمشون بها ام لهم ايد يبطشون بها ام لهم ءٰاذان يسمعون بها﴾[3] آخر اين بتها پا دارند براي راه رفتن دست دارند براي كار كردن گوش دارند براي شنيدن اينها مشكل خودشان را حل نميكنند ﴿و ان يسلبهم الذباب شيئاً لايستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب﴾[4] مگسي اگر بيايد روي يكي از اين بتها بنشيند چيزي از اينها بگيرد اينها قدرت ندارند از اين مگس استرداد كنند با اينكه مگس يك موجود ضعيفي است ضعف الطالب والمطلوب خود اين مگس مطلوب است اين بتها طالب هستند هر دو ضعيفند اينها نميتوانند مشكل خودشان را درباره مگس حل كنند اين بيان قرآن كريم است آنهايي كه به دنبال بت پرستي راه ميافتند و ﴿اما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[5] پس هولاء مقرب هستند ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[6] پس هولاء شفعا هستند سمت تقريب من الله سمت شفاعت عند الله را به اينها ميدهند اين سمت شفاعت و اين سمت تقريب نسبت به اين بتها سنگها چوبهاي تراشيده سراب است يعني همانطوري كه يك تشنه به دنبال آب ميگردد حرف راهنما را گوش نميدهد راهنما به اين تشنه بگويد كه چشمه جاي ديگر است اين كه در كرانه افق ميبيني اين سبزه است آب را به تو نشان ميدهد خيال ميكني آنجا استخر است آن آب نيست اين آبنما است آنجا نرو آب جاي ديگر است اين شخص به دنبال سراب ميرود يعني به دنبال آب ميرود سراب را آب خيال ميكند وقتي كه تمام تلاش و كوشش خود را كرد ديگر پا از رفتن ايستاده معلوم ميشود اينجا ديگر يك بياباني است محض اينجا آب نيست آن كرانه افق آب نبود حقيقتش سبزه بود دامنه كوه بود و اين شخص آب ميديد اين به دنبال آب حركت ميكرد اگر در قيامت كسي آن دامنههاي كوه را مخاطب قرار بدهد كه چرا آن بيچارهها را دواندي آنها حرفشان چيست آنها ميگويند خدايا تو ميداني كه اينها براي ما نيامدند ما يك تكه سنگ و چوب و علف و سبزهزار و باغ و بستان بوديم اينها براي مانيامدند اينها به دنبال آب رفتند از اينها سئوال كنيدكه چرا اينجا آمدند؟! ما كه نگفتيم بيايند يك, به دنبال ما هم كه راه نيفتادند دو, از اينها سئوال بكن كه چرا اينجا آمدند اينجا چند تا مطلب است يكي اينكه ما نگفتيم آن آيات ديگر مطرح است كه به خدا عرض ميكنند خدايا ما هرگز به اينها نگفتيم كه اينها ما را بپرستند ﴿ضلوا﴾[7] خودشان گمراه شدند ما اينها را گمراه نكرديم اين يك مطلب اين نفي نميكند كه اين بت پرستها اينها را عبادت كردند ولي آنچه كه در اين آيه محل بحث مطرح است كه بعضي از مفسران مثل صاحب التحرير و التنوير ميگويد هذه الآيه لم تفسر حق تفسيرها ميگويد تا امروز اين آيه خوب معني نشده است ولي خودش تلاش و كوشش ميكند ميگويد هنوز بالاخره ما مشكل داريم براي اينكه يك مطلب اين است كه ما گمراه نكرديم بله درست است اين چوب و اينها گمراه نكردند يك مطلبي كه آيه ميگويد اين است كه ﴿ما كنتم ايانا تعبدون﴾ اينها كه ما را نميپرستيدند كه اينها ميگفتند ﴿مانعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي﴾[8] انبيا هم گفتند آخر چرا اينها را ميپرستيد ﴿أتعبدون ماتنحتون﴾[9] ﴿اف لكم و لما تعبدون﴾[10] پس انبيا به اينها گفتند چرا اينها را ميپرستيد اينهاهم كه ميگفتندما اينها را ميپرستيم براي تقريب در قيامت اينها در مشهد و مظهر خدا ميگويند خدايا اينها ما را نميپرستيدند تو هم كه ميداني خدا هم شهادت ميدهد چون وقتي خدا ساكت ميشود يعني قبول دارد ديگر ﴿كفي بالله شهيدا بيننا و بينكم﴾ خدا ميداند كه اينها ما را نميپرستيدند اينجا است كه معلوم ميشود در ستارههاي آسمان تفسيرطباطبايي آن قدر اول است كه چگونه تحرير ميكند ميگويند اينها به دنبال مقرب بودند به دنبال شفيع بودند شما اين صحنه سراب را تحليل كنيد آمارگيري كنيد رقم بگذاريد مطلبها را خدا رحمت كند مرحوم شهيد را در آن آداب متعلمين كه گفت طلبه بايد رياضي بخواند مطلب را همه بايد آمارگيري بكنيد سرشماري بكنيد كه اينجا چند تامطلب است ارتباط مطالب چيست اين صفحهاي كه من دارم ميخوانم چند تا مطلب در آن است ارتباط اين مطالب با هم چيست تا يك و دو و سه و چهار نشود كسي ملا نميشود همينطوري تنهايي درس بخواند اين به جايي نميرسد اين بايد برايش مشخص بشود كه اين صفحه چند تا مطلب دارد شما اين آيه را تحليل كنيد سرشماري كنيد آمارگيري كنيد ببينيد كه چند جا محل گير است آيا اينها بت نبودند معبود نبودند چرا اينها معبود بودند براي اينكه هم انبيا گفتند كه ﴿أتعبدون ما تنحتون﴾[11] مخصوصا وجود مبارك ابراهيم خليل گفت ﴿اف لكم و لما تعبدون﴾[12] هم خود وثنيين و صنميين گفتند كه ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[13] همه گفتند كه ما اين بتها را براي اين عبادت ميكنيم دو در حاليكه اين بتها در قيامت ميگويند كه خدايا اينها ما را عبادت نميكردند تو هم شاهدي آخر اين چه استشهادي است، پس دو مطلب است يكي اينكه آيا عبادت ميكردند يا نه بله خود اينها ميگفتند كه ما اين بتها را عبادت ميكنيم انبيا هم گفتند چرا اينها را عبادت ميكنيد در قيامت بتها ميگويند كه اينها ما را عبادت نميكردند 3- كي مقصر است بتها ميگويند ما مقصر نيستيم معبودها ميگويند ما مقصر نيستيم خدايا شما از آنها سؤال كنيد كه چه كسي آنها را گمراه كرده ﴿كانوا يعبدون الجن﴾[14] گاهي ميگويند خدايا ﴿متعتهم و ءٰاباءهم حتي نسوا الذكر وكانوا قوما بوراً﴾[15] خدايا وضع مالي اينها را خوب كردي اينها دنيا زده شدند از انبيا و اوليا و قيامت جدا شدند به هوس داشتند زندگي ميكردند به دنبال اين كار راه افتادند ما كاري نداشتيم اينها هم حق است كه اگر در قيامت معبودها به خدا عرض بكنند خدايا ما اينها را گمراه نكرديم اين هم هست البته يك معبودي نظير فرعون او مثل عابد كلاهما في النار آن را جداگانه ذكر كرده كه فرمود ﴿يقدم قومه يوم القيامة فأوردهم النار و بئس الورد المورود﴾[16] اين پيشاپيش آن بني اسرائيل بت پرست راه ميافتد (آن مصريهاي بتپرست) با هم ميروند جهنم اما اين ملائكه يا قديسين بشر يا اين بتها اينها كه در قيامت ميگويند خدايا ما اينها را گمراه نكرديم اينها خودشان گمراه شدند اين هم حق است عمده اين مشكل محوري پايه كنوني است كه ميگويند ﴿ما كنتم ايانا تعبدون فكفي بالله شهيدا بيننا و بينكم﴾ خدايا اينها ما را عبادت نميكردند پس چه كسي را عبادت ميكردند؟ وقتي آن مثال روشن بشود آن ممثل هم روشن ميشود اگر يك عده تشنهاي تلاش و كوشش كنند و دوان دوان نفس نفس گير به دامنه كوه برسند كه خودشان را به آب برسانند به دنبال سراب راه افتادند حالا نفسشان گرفته شده پاهايشان از كار افتاده چيزي هم گيرشان نيامده فلما جائوا لم يجده شيئا مثل الذين كفروا كمثل ...كه به دنبال سراب حركت ميكنند ﴿اعمالهم كسراب بقيعةٍ يحسبه الظمآن ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفّـٰهُ حسابه﴾[17] اگر كسي آن دامنه و كرانه افق را محاكمه بكند بگويد تو گفتي دعوت كردي بيا اين ميتواند بگويد خدايا من يك سبزهاي هستم من چه دعوتي دارم اين يك من نگفتم بياآنها خودشان آمدند 2- از اينها سؤال بكنند كه خوب شما چرا معبود اينها شديد اينها اگر بگويند ما كه نگفتيم خودشان عبادت كردند خوب اين قابل قبول است اما اگر بگويند خدايا اينها به طرف ما نيامدند كه پس اينها به طرف تو آمدند به طرف كي رفتند؟ اينها دوان دوان به طرف تو آمدند تو هم ميگويي اينها به طرف ما نيامدند و خدا هم ميداند كه اينها به طرف ما نيامدند ﴿و كفي بالله شهيدا﴾ روز قيامت چنين حرفي بزني و خدا هم رضايت ميدهد به اين حرف معلوم ميشود كه نظر اين كرانهٴ افق اين است خدايا من يك سبزه هستم يا يك مزرعه هستم يا يك باغ هستم يك جاي سبزي هستم او از دور خيال ميكرد من آب هستم جايي كه آب نباشد شبيه آب باشد به نام سراب است او بايد حرف راهنما را گوش ميداد كه اينجا آب نيست و نيايد راهنما از درون و بيرون به اينها گفتند نرويد سراب است اينها گوش ندادند اينها به دنبال آب راه افتادند ما كه آب نيستيم خودت هم كه ميداني ما سبزهايم اينها به دنبال آب راه افتادند ﴿ما كنتم ايانا تعبدون﴾ در قيامت بتها ميگويند خدايا اينها به دنبال مقرِّب ميرفتند ما كه مقرب نبوديم نه ادعا داشتيم نه بوديم نه هستيم نه خواهيم بود اينها به دنبال شفيع ميرفتند ما كه شفيع نبوديم نيستيم نخواهيم بود ادعا هم نداشتيم پس اينها به طرف ما نيامدند به دنبال چيز ديگر رفتند اين بزرگوار صاحب التحرير چون به اين معارف بار نيافت گفت هذه الآيه لم تفسر حق تفسيرها اين كه يك كسي درخت و شجره طوبي قبض ميكند يك وقتي ميوه ميچيند شما هر چه بيشتر درباره اينگونه از آيات فكر كنيد ميبينيد مشكل جدي است اينها در مشهد خدا و خدا را هم شاهد ميگيرند كه تو ميداني اينها ما راعبادت نكردند اين برميگردد به اينكه اينها به دنبال سراب رفتند برابر آيه سوره نور كه ﴿مثل الذين كفروا اعماكم كسراب بقيعةٍ يحسبه الظمآن مآءً حتّي﴾[18] بنابراين اگر كسي به دنبال آب حركت كرده و سراب را آب پنداشته هرگز آن مرزعه و مرتع را كسي توبيخ نميكند آنها دو تا جواب دارند حرف دارند يكي اينكه ما كه دعوت نكرديم يك, به دنبال ما نيامدند به دنبال چيز ديگر ميگشتند دو, اين آيه ناظر به اين است در قيامت چون فصل تام است هرگز با ابهام و اشكال همراه نيست در سوره مباركه بقره قبلا گذشت آيه 166 سوره بقره ﴿اذ تبرّأَ الذين اتبعوا من الذين اتّبعوا﴾ آن مستكبران و مستضعفان يا ﴿جعلناهم ائمة يدعون الي النار﴾[19] ائمه كفر است و ﴿قاتلوا ائمة الكفر﴾[20] يا ﴿جعلناهم ائمة يدعون الي النار﴾ و مانند آن اين رهبران ظلم و ستم و كفر است بين اين متبوعها و تابعها تفرقه حاصل شد و ﴿رأوا العذاب﴾[21] اينها عذاب الهي را ديدند ﴿و تقطعت بهم الاسباب﴾ نه تنها قطعت بلكه تقطّعت كه شدت قطع را ميرساند تمام پيوندهايي كه در دنيا با هم داشتند منقطع شده اين ميشود تفريق كامل يوم القيامه نه تنها يوم الفرق است يوم التفريق است نه تنها يوم الزوال است يوم التزييل است كه باب تفعيل است هم شدت هم كثرت را دارد فرمود ﴿فزيلنا بينهم﴾ يعني بين عابد و معبود تمام آن وجوه تشابه كه باعث اشتباه اين عابدان است همه را ما از بين برديم و همه اوهامي كه درباره معبودها بود آنها را هم زدوديم اين معبود خالص ديده شد و اين عابد هم خالص ديده شد معلوم ميشود به اينكه بيراه گفتند ﴿و ضل عنهم ماكانوا يفترون﴾[22] مشابه آن كاري كه در آيات سوره طه و امثال سوره طه در جريان مناظره و مسابقه موسي كليم سلام الله عليه با سحره فرعون بود ظاهر آيه اين بود كه آياتي كه مربوط به مسابقه بود اين بود كه وقتي كه وجود مبارك موسي كليم فرمود يا شما اول اين چوبها و طنابها را بيندازيد يا اول من عصا را بيندازم آنها پيشنهاد دادند وجود مبارك حضرت فرمود ﴿القوا﴾[23] شما اول اين طنابها را بيندازيد حالا اين ميدان مسابقه شده ميدان مار اطراف ميدان همه تماشاچي بودند ﴿جاءوا بسحر عظيم﴾[24] همه را دعوت كردند و اين تماشاچيان هم آمدند و اين ساحران هم ﴿بكل سحار﴾ از جاهاي دور و نزديك آمدند و ﴿جاءوا بسحر عظيم﴾ اين ميدان شده ميدان مار ﴿واسترهبوهم و جاءوا بسحر عظيم﴾[25] همه تماشاچيها ديدند كه اينجا مارهاي فراواني راه افتاده وجود مبارك موسي كليم سلام الله عليه هم هراسناك شد و آنطوري كه در خطبه چهارم نهج البلاغه هست كه بحثش بارها گذشت ترس موسي كليم هم اين بود كه حالا من هم اگر اين عصا را بيندازم به صورت مار دربيايد اين تماشاچيان نتوانند فرق بگذارند بين سحر ساحران و معجزه من آن وقت ما چه كنيم وحي آمد نه اينجا جايي نيست كه من اجازه بدهم اشتباه همچنان باقي باشد ﴿فاوجس في نفسه خيفةً موسي﴾[26] گفتيم ﴿الق ما في يمينك﴾[27] ﴿لاتخف إنّك أنت الأعليٰ﴾[28] تو پيروز ميشوي تو بينداز پيروزيت با عهده ما وجود مبارك موساي كليم به عنايت الهي اين عصا را انداخت اين شده مار واقعي مردم ديدند اين همه مارهايي كه در صحنه بود همهشان به صورت چوب و طناب در آمدند فقط يك مار است كه دارد راه ميرود سحر را باطل كرده نه چوبها را خورده فرمود ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا﴾[29] رسم الخط قرآن در كتابت انما است كه متصل نوشته ميشود ولي در اينگونه از موارد بايد جدا نوشته بشود ﴿انما صنعوا كيد ساحر ولايفلح الساحر حيث أتيٰ﴾[30] فرمود ﴿تلقف ماصنعوا﴾[31] كاري كه ساحران كردند اين عصاي تو از بين ميبرد آني كه ساحران كردند چه بود كيد و ما صنعوا كيد بود ﴿ولا يفلح الساحر حيث أتيٰ﴾ آنكه صنعوا اينها كه چوب درست نكردند كه اينها كه طناب درست نكردند كه، اينها كيد كردند ما صنعوا را از بين ميبرد نه چوب و طناب را مردم ديدند اين همه مارها كه بود همه شده يك مشت چوب اين همه مارهايي كه بود شده يك مشت طناب طناب بودن طناب معلوم شد چوب بودن چوب معلوم شد يك مار واقعي اين كار را كرد آنكه كارشناس اصلي است يعني ساحران واقعي پيشاپيش ديگران آمدند دست موسي كليم را گرفتند گفتند ببوسيم و بيعت كنيم و ﴿آمنّا بربّ هارون و موسي﴾[32] در قيامت يك چنين صحنه است وقتي ﴿واشرقت الارض بنور ربها﴾[33] آن خيالات و اوهام همه كنار ميرود وقتي خيالات و اوهام همه كنار رفته چوب بودن اين بتها مشخص ميشود الان هم اينچنين است در بخشي از ژاپن در بخشي از چين متاسفانه هنوز هم كه هنوز است به دنبال بت پرستي هستند اينها خيال ميكنند كه اينها آلهه هستند كاري از اينها ساخته است حالا يا باد است با باران است يا ابر است يا رزق است يا ارزاني است يك چيزي از اينها توقع دارند وقتي آن نور حقيقي روشن بشود معلوم ميشود نه اينها يك تكه سنگ هستند كه با احجار ديگر فرقي ندارند ظاهرشان اين است باطنشان اين است كاري هم از آنها ساخته نيست لذا فرمود به اينكه ﴿و ضل عنهم ما كانوا يفترون﴾[34] اينها يك فريهاي ميبستند ميگفتند ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾[35] يا ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفيٰ﴾[36] صبغهٴ مقرب بودن صبغه شفيع بودن يك فريهاي بيش نيست اينها هم ضلَّ مثل اينكه آدم به پايان افق برسد معلوم ميشود خبري نيست لذا از آن بتها كه سئوال ميكنند آنها ميگويند خدايا اينها كه ما را عبادت نكردند ﴿ما كنتم ايانا تعبدون و كفي بالله شهيدا﴾ اين جزو لطائف تفسير خواهد بود هم معناي خودش را دارد هم تفرقهاي كه هست روشن ميشود مطلب ديگر اين است كه اينكه فرمود ما به مشركان ميگوييم ﴿انتم و شركاؤكم مكانكم انتم و شركاؤكم فزيّلنا﴾ نه اينكه اول همه را در يك صف قطار ميكنيم بعد ميآييم و جدا ميكنيم نه همين كه ميگوييم هر كدامتان سر جايتان بايستيد با تفرقه ميگوييم يعني مرز عابدان را از مرز معبودها جدا ميكنيم معبودها به صورت يك تكه چوب و سنگ در ميآيند مطلب ديگر آنكه اگر اين معبود نظير فرشتگان و قديسين بشر و امثال ذلك بود خوب حرف زدن آنها عادي است بالاخره آنها به اذن الهي در دنيا هم حرف ميزدند در آخرت هم حرف ميزنند اگر سنگ و چوب و اينها باشد حرف زدن اينها به عنايت الهي باشد كه انطقن الله الذي انطق كل شيئ خداي سبحان همه چيز را به حرف آورد نه هر وقت بخواهد حرف ميآورد نه ﴿أنطقنا الله الذي أنطق كل شيئ﴾[37] همه چيز حرف ميزنند منتهي اگر مشكلي هست در سامعه ما است اينها اگر كسي به اعضا و جوارحش بگويد ﴿لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذي انطق كل شيئ﴾[38] منتهي حالا گوش شنوائي ميخواهد اگر چنانچه اين معبودها از سنخ ﴿اف لكم و لما تعبدون من دون الله﴾[39] بود از سنخ ﴿أتعبدون ما تنحتون﴾[40] از سنخ ﴿الهم ارجل يمشون بها﴾[41] بود اينها حرف زدند حرفشان از سنخ ﴿انطقنا الله الذي انطق كل شيئ﴾ است اينها بگويند ﴿ما كنتم ايانا تعبدون﴾ خدايا تو شاهدي توميداني خدا هم امضا ميكند بله اينها به دنبال سراب ميگشتند و به دنبال مقرب و شفيع ميگشتند شما كه مقرب و شفيع نبوديد.
سؤال: جواب: اينها يقين رواني است كه در اصول خوانديد قطع قطاع فقط به درد خودش ميخورد نه يقين منطقي ما يك يقين منطقي داريم كه قابل برهان است البته اصول گوشهاي از اين بحث را مطرح كرده بايد بازتر طرح ميكرد اين يقين منطقي آنكه به يك قياسي به يك استدلالي تكيه ميكند قابل تبيين است قابل تحليل است دفاع از مبارزه است مناظره است و مانند آن اما قطع قطاع اين است كه من خودم باور دارم خوب بسيار خوب باور داري كساني كه حرفشان صحيح بود بايد گوش ميدادي اگر جاهل قاصر بود خوب ممكن است معذور باشد جاهل مقصر باشد معذور نيست آن باور كردن او روي اين حسابهاي منطقي نيست روي حساب منطق آدم بايد مبدئي را باور كند كه ﴿بيده ملكوت كل شيئ﴾[42] است.
سؤال: جواب: بله اينها مثل اينكه به دنبال سراب دوان دوان به اين طرف ميرود.
سؤال: جواب: نه خوب همه اشياء آسمان و زمين «الحمد لله لمتجليه لخلقه بخلقه» در نهج البلاغه هست همه مجلاي فيض خدا است الان اين دامنه كوه اين كرانه افق اگر بگويند اينها به طرف ما نيامدند درست گفتند يا نگفتند درست گفتند.
سؤال: جواب: نه اينها كه الله را عبادت نميكردند كه اينها ميگفتند چون ما دسترسي به الله نداريم بايد اين چوبها را عبادت كنيم اين معبودها را عبادت كنيم كه اينها بشوند مقرب شريعتهاي الهي آمده است گفت نه هو معكم اينما كنتم خدايي كه شما را آفريد هر لحظه از عبادت شما با خبر است با شما است اگر اين كرانه افق بگويد اينها به طرف ما نيامدند درست گفتند يا نگفتند؟ درست گفتند گفتند ما يك مزرعهاي هستيم اينها كه به دنبال مزرعه نيامدند اينها به دنبال آب رفتند انبيا هم گفتند آنها كه راه را بلد بودند گفتند آقا آنجا آب نيست ﴿اين تذهبون﴾[43] كجا ميرويد اينطور نيست كه نگفته باشند كه گفتند ﴿اين تذهبون﴾ در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه هست كه «اين يساروا بكم و فيكم اهل بيت النبوة» فرمود ما اهل بيت پيامبريم ما راهنما هستيم شما كجا ميرويد «اين يساروا بكم» خوب اگر چنانچه اينها بروند به جاهاي ديگر آنها در روز قيامت بگويند خدايا اينها به طرف ما نيامدند عند التحقيق درست گفتند اين به آن سمت رفته ولي براي مزرعه و علفزار كه نرفته براي آب رفته منتهي انبيا گفتند آقا اين كه تو ميبيني آب نما است آب نيست آنجا نرو ﴿اين تذهبون﴾ راه كوثر يك جاي ديگر است اين گوش نداد پس بنابراين اگر چنانچه بتها در قيامت به خدا عرض كنند خدايا تو شاهدي كه اينها به طرف ما نيامدند دروغ نگفتند ﴿ما كنتم ايانا تَعبدون﴾ نفي كردند كه اينها اصلا به طرف ما نيامدند مثل اينكه آن علفزار بگويد خدايا اينها اصلا به طرف ما نيامدند درست گفتند معلوم ميشود انسان گرفتار وهم و خيال خودش است اين همان است كه قرآن تعبير ميكند به مختال مختال باب افتعال است در قبال تخيل كه باب تفعل است مختال يعني انسان خيال باف خيالزده كه با خيال حركت ميكند خيال ميكند آنجا جاي خوبي است خيال ميكند آن كار كار خوبي است خيال ميكند آن كس آدم خوبي است به دنبال او راه ميافتد مختال در برابر عاقل است عاقل كسي است كه طبق عقل ميفهمد و كار ميكند مختال كسي كه در برابر خيال ميفهمد و متخيلانه تصميم ميگيرد ﴿ان الله لايحب كل مختال فخور﴾[44] حالا تخيل اصطلاح قرآني نيست ولي اختيال هست فرمود اينها مختالند عقل كه نبود برهان كه نبود نه دليل معتبر نقلي در سوره مباركه احقاف هم آخر يك دليل بياوريد آخر اين راه را چرا ميرويد ﴿ام لهم شرك في السموات ائتوني بكتاب من قبل هذا او أثارة من علم﴾[45] آخر يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي بياوريد كه كاري از اينها ساخته است بعد اينها را عبادت كنيد آخر اينها چه كاره هستند كه شما اينها را عبادت ميكنيد از اين واضحتر هم برهان عميق عقلي اقامه كردند هم برهاني كه عوام بفهمد هم گفتند مگر اينها دست و پا دارند اينها مگس را از خودشان نميتوانند بپرانند چرا اينها را عبادت ميكنيد هم از آن طرف برهان عقلي و نقلي سوره احقاف را دارند ﴿ام لهم شرك في السموات ائتوني بكتاب من قبل هذا او أثارة﴾[46] يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي بياوريد كه اينها يك كاري در عالم كردند و ميكنند خوب اگر اين نيست چرا عبادت ميكنيد آن برهان را براي محققانشان اين دليل را براي مقلدانشان آورده چون بت پرستها همهشان يك سنخ نبودند كه اينها كه ميگفتند ﴿انا وجدنا آبائنا علي ...مهتدون﴾[47] به اينها گفتند آخر اينها نميتوانند مشكل خودشان را حل كنند آن قرآني كه اينطور در اوج هست آن جريان آيا او دست دارد آيا پا دارند اينگونه براهين شما ميبينيد در هيچگونه كتاب فلسفي و كلامي براي اثبات توحيد و ابطال شرك اينگونه حرف نميزند حالا يا از برهان وجوب و امكان است يا از برهان حدوث و قدم است امثال ذلك حرفهاي فني ميزنند چون كار آنها كار علم است قرآن، چون نور است نه تنها علم هم با عالمان عالمانه سخن ميگويد هم براي توده مردم در سطح تمثيل و تقرير و تفهميم طرزي حرف ميزند كه بفهمند هيچ كسي روي زمين نيست كه بگويد من قرآن را نميفهمم با فنون ديگر با علوم ديگر كاملا فرق دارد الان تمام كتابها چه فقهي چه اصولي چه فلسفي چه كلامي اينها كارهاي تخصصي است خيليها هستند كه اينها را نميفهمند چون همهاش با اصطلاحات و اينها سر و كار دارد بايد اينها را تنزل داد با مثال و امثال ذلك فهماند اما قرآن كتابي است كه هيچ كس روي زمين پيدا نميشود كه بگويد من اينها را نميفهمم اين ميشود معجزه هم اوج دارد كه حكما را بزرگان گفتند كه ﴿هو الذي بعث في الاميين﴾[48] نه اميين يعني تنها درس نخواندههاي حجاز آنها فرمايششان اين است كه اگر همه مردم زمين در حد مرحوم فارابي و بوعلي باشند باز نسبت به روايت پيغمبر امي هستند و حق هم دارند يك حرفهايي هم دارد آنها را هم در حد امي ميداند و طرزي همان معارف و آن مطالب بلند را تنزيل ميكند كه سادهترين افراد جهان هم بتوانند بفهمند ﴿ألهم ارجل يمشون بها أم لهم ايد يبطشون بها ام لهم ءاذان يسمعون بها﴾[49] آيا اينها دست دارند آيا اينها پا دارند آيا اينها چشم دارند اگر كاري از اينها ساخته نيست چرا اينها را عبادت ميكنيد خودتان تراشيديد دست تراشيدهتان را عبادت ميكنيد اين هم دارد آنجا هم در سوره احقاف دارد كه دليل عقلي بياوريد دليل نقلي بياوريد چه كار ميتوانند بكنند اين معني در قيامت ظاهر ميشود چوب بودن اينها ظاهر ميشود همان كاري كه موساي كليم كرد موساي كليم چوب بودن چوبها را ظاهر كرد طناب بودن طناب را ظاهر كرد اين طناب باطنش طناب بود ظاهرش مار نه اينكه ظاهرش مار بود آنها خيال كردند مار است ﴿سحروا اعين الناس واسترهبوهم و جاءوا بسحر عظيم﴾ در اثر چشم بندي اينها اين طنابها را مار ديدند اين چوبها را مار ديدند اين چشم بنديها برطرف شد چوب بودن اين چوبها روشن شد اينها ديدند ميدان مار غير از چند تا چوب چيز ديگري نيست فقط يك مار راه افتاده در قيامت هم يك چنين صحنهاي است اينها ميگويند خدايا ﴿ما كنتم ايانا تعبدون﴾ تو ميداني بعد در چنين صحنه هم فرمود حالا آزمايش شروع ميشود جزا شروع ميشود ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾ اين سه چهار جور قرائت شده تبلوا قرائت شده تتلوا قرائت شده نقلوا قرائت شده تبلوا از ماده بلا است بلا يعني كهنه كردن آزمودن ﴿وبلوناهم بالحسنات و السيئات﴾[50] مبتلا شدن امتحان كردن است و امتحان كردن گاهي در همان اوائل نبلوكم و مانند آن بحث فقهي كه در اوائل سوره مباركه نساء بحث شد و اينكه اينها يايي است يا واوي است يا مادهشان يكي است يا فرق ميكند كه امتحان با كهنه كردن يك ماده است يا دو تا ماده آنجا بحثش گذشت ما وقتي ميخواهيم چيزي را بيان كنيم ميگوييم فلان شخص را من كاملا آزمودم در طي اين سي چهل سال من خوب امتحان كردم ميگويد ما كهنهاش كرديم يعني مثل اينكه كسي يك لباسي را بپوشد چندين سال اين لباس تنش باشد اين خوب ميفهمد اين لباس پارچه بادوام است يا نه رنگش ميرود يا نه مقاومتش چقدر است اين را ميگويند كهنه كردن كنايه از اين است كه من خوب اين را آزمودم بلا يعني كهنگي تبلوا يعني همه ميآزمايند هر كاري كه قبلا انجام ميدادند خيال ميكردند تلخ است يا شيرين الان ميآزمايند ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾ هر چيزي را قبلا انجام دادند عين آن كار را نه جزاي آن كار را عين آن كار را چون من يعمل مثقال ذره همان را ميبينند من يعمل مثقال ذره شر يا خير همان را ميبيند اگر اينچنين است همان را تجربه ميكند همان را ميچشد همان را ميپوشد همان را بر سر ميگذارد اگر سر گذاشتني است كه ﴿لهم مقامع من حديد﴾[51] ميشود اگر پوشيدني است كه ﴿سرابيلهم من قطران﴾[52] ميشود اگر خوراكي است كه ﴿طعام الاّ من غسلين﴾[53] ميشود ﴿لايسمن ولايغني من جوع﴾[54] ميشود و مانند آن فرمود آن وقت آدم ميآزمايد كه تلخ بود يا شيرين.
سؤال: جواب: اين همه بركاتي كه هست به بركت انقلاب همه تبليغ قرآن كريم است البته بايد بيش از اينها باشد ولي اين همه بركاتي كه هست محصول همين خونهاي پاك شهدا است اولين ثواب را در نامه عمل امام و شهدا و جانبازان و آزادگان مينويسند و بعد دربارهٴ مسئولين غرض آن است كه آدم ميآزمايد كاري را كه انسان قبلا كرده آن روز ميآزمايد ميچشد ميبيند تلخ بود يا ترش بود يا شيرين بود بد مزه بود يا خوشمزه بود چون فرق ميكند بعضي پوشيدني است بعضي خوردني است بعضي بر سر گذاشتني است بعضي پا كردني است كارها هم همينطور است خوب ﴿تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾ بعد در دنيا يك عدهاي به دنبال مولاي سرابي ميگشتند فرمود اينجا ديگر نه ﴿و ردّوا الي الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾[55] آنهايي كه ﴿لبئس المولي و لبئس العشير﴾[56] به دنبال آنها راه افتاده بودند ﴿ضل عنهم﴾ گم ميشوند نه اينكه ما آنها را ميآوريم چوب ميزنيم گم ميشود اينها به دنبال اوهام بودند سمتي براي اين بتها قائل بودند كه خود اين بتها خبر نداشتند فرمودند ﴿ان كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اينها ميگفتند مقرب ما كه مقرب نبوديم نه ما ادعا داشتيم نه كسي همچين رسالتي را به ما داد اينها به دنبال مقرب ميگشتند عوضي گرفتند خوب اگر يك كسي يك آدم عادلي بود به محكمه بياورند بگويند شما چرا اين شخص را دعوت كرديد به دنبال تو راه بيفتد اين ميگويد آقا اين عوضي گرفته من چه كار كردم نه من گفتم بيا نه اطلاع داشتم اين خيال كرد من فلان كس هستم به دنبال من راه افتاده اين عوضي گرفته انبيا واوليا و عقل و نقل به ايشان گفتند آقا اين عوضي است نرو اين گوش نداد من چه كنم تو هم كه ميداني خدا ميگويد بله درست است پس بنابراين براي اتمام حجت گاهي از معبودها سؤال ميكنند كه ﴿أأنتم اضللتم عبادي هولاء ...﴾[57] عرض ميكنند سبحانك ما چه وقت چنين حرفي زديم انت ﴿متّعتهم و آباءهم حتّي نسوا الذكر﴾[58] ﴿بل كان يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون﴾[59] ما يك چنين كاري را كرديم بعد سؤال ميكند آيا اينها شما را عبادت كردند عرض ميكنند خدايا نه اينها عوضي گرفتند ما را عبادت نكردند ما اصلا خبر نداريم اينها به دنبال يك چيز ديگري راه افتاده بودند خيال كردند مائيم حالا ميبينيد اين كتاب التحرير را ملاحظه بفرماييد هذه الآية لم تفسر حق تفسيرها و اين مشكل چون يك مشكل عميقي است و در كتابهاي تفسير ديگر كمتر مطرح است اين بزرگوار گفت اين آيه آنطور كه بايد تفسير بشود تفسير نشده است.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ انفال، ٣٧.
[2] ـ صافات، ٩٥.
[3] ـ اعراف، ١٩٥.
[4] ـ حج، ٧٣.
[5] ـ زمر، ٣.
[6] ـ يونس، ١٨.
[7] ـ اعراف، ٣٧.
[8] ـ زمر، ٣.
[9] ـ صافات، ٩٥.
[10] ـ انبياء، ٦٧.
[11] ـ صافات، ٩٥.
[12] ـ انبياء، ٦٧.
[13] ـ زمر، ٣.
[14] ـ سبأ، ٤١.
[15] ـ فرقان، ١٨.
[16] ـ هود، ٩٨.
[17] ـ نور، ٣٩.
[18] ـ نور، ٣٩.
[19] ـ قصص، ٤١.
[20] ـ توبه، ١٢.
[21] ـ بقره، ١٦٦.
[22] ـ انعام، ٢٤.
[23] ـ اعراف، ١١٦.
[24] ـ اعراف، ١١٦.
[25] ـ اعراف، ١١٦.
[26] ـ طه، ٦٧.
[27] ـ طه، ٦٩.
[28] ـ طه، ٦٨.
[29] ـ طه، ٦٩.
[30] ـ طه، ٦٩.
[31] ـ طه، ٦٩.
[32] ـ طه، ٧.
[33] ـ زمر، ٦٩.
[34] ـ انعام، ٢٤.
[35] ـ يونس، ١٨.
[36] ـ زمر، ٣.
[37] ـ فصلت، ٢١.
[38] ـ فصلت، ٢١.
[39] ـ انبياء، ٦٧.
[40] ـ صافات، ٩٥.
[41] ـ اعراف، ١٩٥.
[42] ـ يس، ٨٣.
[43] ـ تكوير، ٢٦.
[44] ـ لقمان، ١٨.
[45] ـ احقاف، ٤.
[46] ـ احقاف، ٤.
[47] ـ زخرف، ٢٢.
[48] ـ جمعه، ٢.
[49] ـ اعراف، ١٩٥.
[50] ـ اعراف، ١٦٨.
[51] ـ حج، ٢١.
[52] ـ ابراهيم، ٥٠.
[53] ـ حاقه، ٣٦.
[54] ـ غاشيه، ٧.
[55] ـ يونس، ٣٠.
[56] ـ حج، ١٣.
[57] ـ فرقان، ١٧.
[58] ـ فرقان، ١٨.
[59] ـ سبأ، ٤١.