بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲) وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا القُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي القَوْمَ المُجْرِمِينَ (۱۳) ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (۱٤) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۵) قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ (۱۶)﴾
ذات اقدس اله سنت خود را صراط مستقيم ناميد كه ﴿إنّ ربّي علي صراط مستقيم﴾[1] اين اصل اول, صراط مستقيم نه اختلاف دارد نه تخلف اين اصل دوم, فرق اختلاف و تخلف آن است كه اختلاف آن است كه در يك امر ممتدي مثلاً گاهي اين شيء باشد گاهي چيز ديگري به جاي او بنشيند كه در خلف و خليفهٴ او قرار بگيرد تخلف آن است كه اين شيء از بين برود بدون جانشين. در صراط مستقيم ميگويند نه اختلاف است نه تخلف پس همسان است همگون است پس ﴿إنّ ربّي علي صراط مستقيم﴾[2] اين اصل اول, در صراط مستقيم هم نه اختلاف است نه تخلف اين اصل دوم, آن اصل اول را آيه ﴿إنّ ربّي علي صراط مستقيم﴾[3] به عهده دارد اصل دوم را كه نفي اختلاف وتخلف باشد در سورهٴ مباركهٴ فاطر به اين صورت بيان شده آيهٴ 43 سورهٴ فاطر كه ﴿فلن تجد لسنّة الله تبديلاً و لن تجد لسنة الله تحويلاً﴾[4] سنت ذات اقدس اله نه اختلاف پذير است نه تخلف و علي صراطٍ مستقيم حركت ميكند بر اين دو اساس و دو اصل فرمود ذات اقدس اله عدهاي را آورد به آنها نعمت داد حجت خدا را بر آنها تمام كرد آيات الهي براي آنها تامين شد اينها دست از ظلم نكشيدند آيات الهي به حد نصاب رسيد خداي سبحان به اينها مهلت داده است كه توبه كنند و برگردند، برنگشتند آنگاه گرفتار هلاكت شدند ﴿ولقد أهلكنا القرون من قبلكم﴾ با اين سه كار يك: ﴿لمّا ظلموا﴾ دو: ﴿جائتهم رسلهم بالبيّنات﴾ سه: مهلت هم تمام شد ﴿و ما كانوا ليؤمنوا﴾ نه تنها ما ٰامنوا, نه تنها لم يؤمنوا, سخن اين نيست كه اينها ايمان نياوردند براي اينكه ما مدتها مهلت داديم سخن از ما آمنوا و لم يؤمنوا نيست سخن از ﴿و ما كانوا ليؤمنوا﴾ است يعني ديگر اينها طوري نبودند كه ايمان بياورند اينها همانهايي بودند كه به انبياي خودشان ميگفتند ﴿سواء علينا أو عظتَ أم لم تكن من الواعظين﴾[5] به جايي هم رسيده بودند كه ذات اقدس اله به پيغمبرشان ميفرمود چه اينكه به پيغمبر اسلام عليهم الصلاة وعليهم السلام فرمود ﴿سواء عليهم أأنذرتهم أم لمتنذرهم لايؤمنون﴾[6] در چنين فضايي فرمود ﴿لقد أهلكنا القرون من قبلكم﴾ قرون گذشته ﴿لمّا ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبيّنات وما كانوا ليؤمنوا﴾ چون ذات اقدس اله بر صراط مستقيم كار ميكند و صراط مستقيم نه اختلاف دارد نه تخلف فرمود نسبت به شما هم همينطور است ﴿وكذلك نجزي القوم المجرمين﴾ اين اختصاصي به گذشته ندارد حال و آينده هم همينطور است هر كسي بر روال عدل نباشد آيات الهي به نصابش برسد او همچنان بر تكذيب خود ادامه دهد گرفتار چنين كيفر تلخي خواهد شد ﴿و كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ منشأ اينها هم همان طبق آن آيهٴ قبلي كه ﴿زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ بود فرمود زينتها دو قسم است يك زينتهاي طبيعي و فطري و قراردادي كه ذات اقدس اله قرار داد آنها چيز خوبي است يك وقت است كه روش و منش تلخ ميشود زينت، اين ديگر كار خدا نيست اين كار نفس اماره است ﴿سوّلت لكم أنفسكم﴾[7] هست كار شيطان است كه ﴿زيّن لهم الشيطان أعمالهم﴾[8] هست و مانند آن. خداي سبحان فرمود آنچه در عالم هست ما آن را به عنوان زينت قرار داديم ما چيز بيزينت خلق نكرديم اين آيات قبلاً گذشت فرمود اگر زمين خلق كرديم زمين را مزين كرديم ﴿إنّا جعلنا ما علي الأرض زينة لها﴾[9] اگر آسمان خلق كرديم آسمان را با ستارهها و اختران آفريديم ﴿زَيَّنَّا السماء الدنيا بزينة الكواكب﴾[10] ما يك چيز برهنه و بيزينتي خلق نكرديم اما همهٴ اينها زينتهاي اشياي ديگر است يعني اگر باغ است اگر راغ است بوستان است فضاي سبز است و مانند آن ﴿إنّا جعلنا ما علي الأرض زينةً لها﴾[11] نه لكم زينت شما چيز ديگري است مبادا كسي اشتباه كند زينت زمين را با زينت خودش، حالا اگر يك جا قصري ساخته شد باغي احداث شد نهري جاري شد چشمه و قناتي احداث شد آن زمين مزين شد نه انسان زينت انسان همان است كه در سورهٴ مباركهٴ حجرات مشخص شد كه ﴿حبب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم﴾[12] كه در بحثهاي گذشته روشن شد آسمان هم همينطور است حالا بر فرض آنهايي كه در ايستگاه مير رفتند آنجا ترمينال راه انداختند اينطور نيست كه مزين شده باشند كه بالاخره سماء مزين است نه انسان زينت انسان چيز ديگري است اين يك مطلب, مطلب دوم آن گرايشهايي است كه انسان بايد داشته باشد بالاخره انسان بايد تلاش و كوشش بكند اين تلاش و كوشش يك جاذبهاي ميطلبد فرمود ما هر چه در زمين است براي شما جاذبهدار كرديم در زمين يك سلسله جمادات است يك سلسله نباتات است يك سلسله حيوانات است يك سلسله انسانها است به هر انساني فرمود ما اين چهار گروه را اعم از انسانهايي كه هم نوع تو هستند يا حيوان و گياه و جمادي كه هم نوع تو نيستند همه را در چشم تو زيبا جلوه داديم بالاخره انسان بايد كار بكند يا نه؟ خب كار يك انگيزه ميخواهد انسان اگر غذا نخورد ميميرد وقتي كه مرد ديگر اين نسل حفظ نميشود يا اگر نكاح نكند شخص باقي نميماند اگر غذا نخورد و اگر نكاح نكند نسل منقرض ميشود در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس اله مزد كارگري اين كار را لذت قرار داد منتها يك آدم جاهل خيال ميكند كه او براي خوردن است و به سراغ لذت خوردن ميرود در اثر پرخوري زود مريض ميشود ميميرد يا انسان بيراهه فكر ميكند نكاح براي لذت است به دنبال نكاح ميرود و خودش را به هدر ميدهد در حاليكه اين مزد كارگري است انسان بايد زنده بماند تا به سعادت برسد خب زنده ماندن زحمت دارد تهيه غذا زحمت دارد اگر پوشاك نداشته باشد خب از بين ميروند مسكن نداشته باشد كه از بين ميرود غذا نخورد كه از بين ميرود تهيه اينها هم زحمت دارد يك لذتي را ذات اقدس اله به عنوان مزد كارگري قرار داد كه اين زحمتها را تحمل كند در كنارش آن لذتها را هم ببرد اما اگر كسي خيال بكند آن لذتها اصل است از غافله عقب ميماند در جريان نكاح هم همينطور است اينطور نيست كه خدا انسان را براي آن لذت خلق كرده باشد خدا انسان را براي حفظ نسل خلق كرده لذا فرمود ﴿نسائكم حرثٌ لكم فأتوا حرثكم أنّيٰ شئتم و قدّموا لأنفسكم﴾[13] خيرًا در همين ازدواج فرمود اولين هدفتان داشتن فرزند صالح باشد براي اينكه انسان كه نبايد منقرض بشود و بايد انسان تربيت بشود اولين هدف شما در نكاح داشتن فرزند صالح باشد آن دو ركعت نمازي كه در ليلة الزفاف گفتند بخوانيد براي همين جهت است ديگر خب اين آدم عادي خيال ميكند كه نكاح براي آن لذتش خلق شده است انسان كه بخواهد كار بكند جاذبه ميخواهد فرمود آنچه كه در جهان هست من در چشم شما با جاذبه خاص اينها را قرار دادم هم جمادات را هم گياهان را هم حيوانات را هم همنوعانتان را، در اين مجموعه شما يك سلسله كارهايي انجام ميدهيد اگر اين كارها با روال عدل و قسط بود اين همان است كه ما خواستيم و ما زينت قرار داديم و شما هم درست تشخيص داديد و راهتان را طي كرديد شناختيد، طي ميكنيد اما اگر نه بيراهه بود اين را بدانيد كه ديگري در چشم شما زينت قرار داده است كار ما نيست و اگر ما به خودمان اسناد بدهيم در بخشهاي كيفري است نه در بخشهاي ابتدايي فتحصل كه آنچه بيرون از حوزهٴ انسانيت است يا زينة الأرض است يا زينة السماء است طبق آن آيات خوانده شده دو: انسان بدون كار براي حفظ شخص يا حفظ نوع كه نميتواند ادامه حيات بدهد بايد كار انجام بدهد كار هم زحمت دارد براي اينكه اين كار با جاذبه انجام بگيرد ذات اقدس اله فرمود آنچه هست من براي شما زيبا قرار دادم كه در منظر شما جاذبه داشته باشد در بخشهاي چهارگانه جماد و نبات و حيوان و انسان كاري كه شما انجام ميدهيد از آن به بعد قابل ارزيابي است اگر اين كار مطابق با فطرت و قسط و عدل بود هم چيزي است ما خواستيم هم چيزي است كه با كمال شما سازگار است اين زينت واقعي شما است ما هم تكميلش ميكنيم اگر مخالف با آن هدف بود ديگري در چشم شما زينت جلوه داد راهش را هم ما به شما ميگوييم كه چه كسي اين كار را كرده و درمانش را هم ميگوييم حالا برويم به سراغ آن زيورهاي اولي در سورهٴ مباركهٴ آل عمران كه بحثش قبلاً گذشت آيهٴ ١٤ فرمود ﴿زيّن للناس حبّ الشهوات﴾ اين شهوتها براي انسان زينت است ما نميگوييم حرام است اينها زينت است اينها هم حلال دارد هم حرام ﴿زين للناس حبّ الشهوات﴾ حلال و حرامش را بعد ميگوييم شهوتها هم به چهار جنس و نوع تعلق ميگيرد براي اينكه موجودات عالم طبيعت همين چهار تا هستند يعني جمادات هست و نباتات است حيوانات است و انسان، درباره انسان فرمود ﴿حبّ الشهوات من النساء والبنين﴾[14] اين مال انسان درباره جمادات فرمود ﴿والقناطير المقنطرة من الذهب والفضة﴾ درباره حيوانات فرمود ﴿والخيل المسوّمة والأنعام﴾ اين مربوط به دامداري است درباره گياهان و كشاورزي و باغداري هم فرمود ﴿والحرث﴾ خب پس اين امرهاي چهارگانه را براي شما زينت داديم حالا يك وقت است يك كسي در همهٴ اين چهار قلمرو كار ميكند يك وقت است يكي دامدار است يكي كشاورز است يكي معدندار است يكي بخشهاي ديگر را به عهده ميگيرد بالاخره تقسيم كار است فرمود اينها براي انسان اينها مزين هستند هنوز حلال و حرام آن مشخص نشده است فرمود اينها اوائل راه هستند اينها مقدمه كار هستند ﴿ذلك متاع الحياة الدنيا﴾ اما آن زينت راستين پيش خدا است كه ﴿والله عنده حسن المآب﴾[15] شما بكوشيد از اين زيورها و زينتهايي كه در چشم شما تزيين شده است بهره صحيح ببريد اگر برابر سورهٴ مباركهٴ حجرات بهره برديد ﴿حبّب إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم﴾[16] اين جمع دنيا و آخرت است اگر آنرا گذاشتيد كنار ﴿نبذ فريق من الذين أوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم﴾[17] همين حيات دنيا شد اين ﴿زين للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ از آن به بعد ميفرمايد ﴿زين لهم الشيطان أعمالهم﴾[18] هست و مانند آن و قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اين اولين بار از راه نفس مسوّله شروع ميشود نفس مسوّله چون در درون ما است دشمن داخلي است و پايگاه دشمن بيروني است اگر عقل او را رام نكند اين گزارشگر ابليس است چون در درون ما است ميفهمد ما از چه چيزي خوشمان ميآيد از چه چيزي بدمان ميآيد اين شان نفس ميشود مزدور ابليس به او خبر ميدهد كه فلان شخص را از اين راه ميشود فريب داد حالا يا با تجليل و تكريم هست يا با رشوه هست يا با نامحرم است يا با مقام است بالاخره اين شخص از چه راهي زود فريب ميخورد اينكه پايگاه داخلي دشمن است و دشمن دروني ما است به نام نفس مسوّله گزارش ميدهد به ابليس، ابليس هم كه همه چيز را بلد است بوسيله همين دشمن داخلي نفس مسوّله كاري ميكند كه يك زشت را پيش ما زيبا نشان ميدهد و زيبا را پيش ما زشت نشان ميدهد مثلاً يك تابلوسازي كه گرفتار دغل و خيانت است اگر تمام آن زبالهها را پشت اين تابلو پنهان كند با سريش و اينها ببندد يك زرورقي روي آن بگذارد يك تابلوي زريني نشان بدهد چنين كاري را ميگويند تسويل يعني باطنش فاسد است ظاهرش صالح است نظير تدليس با تدليس فرق ميكند آن زبالهها را به نام اين زرورق به خورد اين خريدار ميدهد خريدار هم باور ميكند اين را ميگيرد مصرف ميكند دفعتاً ميبيند افتاد در زباله، اين كار قبل از اينكه نفس به مقام أمّارةٌ بالسوء برسد نفس امّارة بالسوء بعد از مرتبه نفس مسوّله است برادران يوسف سلام الله عليه اين معنا برايشان جاذبه داشت پيش حضرت يعقوب موجَّه باشند ﴿يخل لكم وجه أبيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين﴾[19] پيش پدر موجّه بودن، محبت پدر را به خود اختصاص دادن، اينها پيش آنها جاذبه داشت كشتن برادر يا چاه انداختن برادر به عنوان اينكه هدف وسيله را توجيه ميكند با اين وسيله ما ميتوانيم به مقصد برسيم بعداً توبه ميكنيم اينها يك زبالههايي بود كه پشت اين تابلو پنهان شده بود آن كه زرورق است و روي اين تابلو قرار گرفته اين كه ﴿وتكونوا من بعده﴾ ﴿يخل لكم وجه أبيكم﴾ پيش پدر مقرب ميشويم آنچه براي اينها جاذبه داشت و زينت بود همين ﴿يخل لكم وجه أبيكم﴾ بود آن زبالهها را كه برادركشي و اينها است پشت اين زرورق پنهان كردند و دست به اين كار زدند او را به چاه انداختند وجود مبارك حضرت يعقوب سلام الله عليه فرمود ﴿سوّلت لكم أنفسكم أمراً﴾[20] اين نفس مسوّله روي آن درونكاوي ماهرانه كه دارد روي آن روانشناسي دروني و ماهرانهاي كه دارد آن زشت ترين كار را پشت قرار داد يك زرورقي را روي آن كشيد زشت را زيبا نشان داد زيبا را زشت نشان داد به خوردتان داد افتاديد در مسئله زباله و كرديد كاري كه نبايد ميكرديد بار دوم هم كه آن برادر به آن وضع درآمد باز وجود مبارك حضرت، آنها خودشان در بار اول اعتراف كردند بعد اعتراف كردند سوّلت لنا أنفسنا يا وجود مبارك حضرت يعقوب فرمود ﴿سوّلت لكم أنفسكم أمراً فصبر جميل﴾[21] مشابه آن در كار سامري است كه گفت ﴿سوّلت لي نفسي﴾[22] خب جاه طلبي به جايي ميرسد كه انسان گوساله را ميگويد خدا بشر اگر در مسير توحيد و رهبري انبيا عليهم السلام قرار نگيرد هر چه بگويي از اين بشر برميآيد در بحثهاي جريان اسرائيليها گذشت كه نه ذات اقدس اله مثيل و شريك دارد ﴿ليس كمثله شيء﴾[23] ديگر خداي سبحان مانند ندارد چه رسد به اينكه بالاتر از او كسي فرض بشود علم محض است قدرت محض است هستي محض است گوساله هم تازه گاو در كودني ضرب المثل است ميگويند اين كودنتر از بقر است أبلد من البقر من الثور اين جزو امثال عرب است تازه گاوش اين است چه رسد به گوساله تازه سراميك گوساله و مجسمه گوساله بود گوساله حقيقي كه نبود فرمود ﴿فأخرج لهم عجلاً جسداً له خوار﴾[24] نه عجلاً له خوار گوساله حقيقي كه نبود خب مجسمه و سراميك و دست ساز گوساله بود گوساله زنده چه اثر دارد كه حالا گوساله سراميكي داشته باشد گاو چقدر ميفهمد كه گوساله بفهمد همين اسرائيليها با تسويل سامري همين سراميك دستي را گفتند الله عدهاي هم پذيرفتند ﴿فقالوا هذا إلهكم و إله موسي﴾[25] اينچنين نيست كه اگر مردم را رها كني خود بخود چيز بفهمند همين يهوديها، همين اسرائيليها الآن هم شما وقتي به ژاپن ميرويد ميبينيد آنها در صنايع ظريف خيلي پيشرفت كردند در مسائل اقتصاد هم كه ميدانيد خيلي قدرت قوي هستند اما در معارف و عقايد خيلي خنگ هستند خيلي خرافاتي هستند هنوز به دنبال فالگيري هستند هنوز به دنبال نخودچي هستند كه يك پيرزني يك پيرمردي چهار تا نخود بيندازد چهار تا فال بگيرد هنوز به دنبال بت پرستي هستند اليوم در بخشهايي از چين اينطور است در بخشهايي از ژاپن اينطور است اين است كه انسان بايد قدر انبيا و اوليا را بداند و قدر اين ذوات مقدس را بداند كه اينها ما را به جاهاي برتر رساندند اينها را رها كني همينطور درميآيند نه اينكه حالا اين مال گذشته باشد اليوم هم همينطور است اين ژاپنيها حالا اگر بدتر از اسرائيليهاي ديروز نبودند مثل اينها هستند شما ببينيد عقيدهٴ آنها چيست بت پرستي اينها چيست الآن هم بسياري از مردم چين در برابر اين بتها دارند خضوع ميكنند حالا هزار و چهارصد سال قبل بت ميپرستيدند حسابي هست اما اليوم چرا اينطور نيست كه حالا اگر كسي صنعتي دارد ترقيات رياضي دارد در معارف و حكمت و كلام هم ترقي كرده باشد اينطور نيست فرمود به اينكه ﴿سوّلت لي نفسي﴾ أمراً اين نفس مسوّله اين جاهطلبي را پيش من زينت جلوه داد من هم اين كار را كردم وقتي انسان افتاد در پشت اين زرورق يعني اين زباله بعد به اسارت نفس درميآيد از آن به بعد ﴿و ما أبرّئُ نفسي إنّ النفس لأَمّارةً بالسوء﴾[26] ازآن به بعد ديگر عالماً عامداً معصيت ميكند چون وقتي اسير شد تحت اختيار امير است اول تسويل است بهانه است توجيه است كه اين كار بد نيست اين كار خوب است صبغهٴ خوبي دارد خودش را فريب ميدهد يا فريب ديگران را ميخورد بالاخره انجام ميدهد تمام اينها ميافتد در محدودهٴ ﴿كذلك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ ذات اقدس اله هرگز چنين چيزي را ابتدائاً به خود اسناد نميدهد بعد وقتي يك عده فساد دامنگيرشان شد و كجراهه را ادامه دادند آن وقت فرمود ﴿كذلك زينا لكلّ أمّة عملهم﴾[27] و مانند آن ديگر حالا بعضي از امور را ذات اقدس اله به عنوان تزيين كيفري نه ابتدايي بر آنها زينت نشان ميدهد كه ﴿زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون﴾ بعد فرمود سنت ما نه تحويل پذير است نه تبديل پذير است ﴿و كذلك نجزي القوم المجرمين ٭ ثم جعلناكم خلائف من الأرض من بعد هم لننظر كيف تعملون﴾ كه آن كبرا را يك مقداري كوچكتر و ريزتر كردند فرمودند ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ يعني با شما دارم سخن ميگويم شما بالاخره يك روزي تحت ذلت بوديد حالا عزيز شديد به جاي ظالمين نشستيد اگر شما هم مثل آنها باشيد ظالم شده باشيد بعد از اينكه بينات به نصاب خود رسيده باشد و ايمان نياوريد و به حد ﴿و ما كانوا ليؤمنوا﴾ برسيد گرفتار همين كيفر تلخ خواهيد شد ما اين كار را كرديم ﴿لننظر كيف تعملون﴾ در جريان حضرت موسي سلام الله عليه همانطوري كه در سورهٴ مباركهٴ اعراف قبلاً گذشت وجود مبارك حضرت موسي هم به آنها همين مطلب را فرمود، فرمود به اينكه خداوند شما را به جاي آل فرعون نشاند ببيند شما چه ميكنيد آيهٴ 129 سورهٴ اعراف اين بود ﴿قال عسي ربّكم أن يهلك عدوّكم و يستخلفكم في الأرض فينظر كيف تعملون﴾ فراعنه را ميبرد شما را به جاي آنها مينشاند ببيند شما چه ميكنيد پس آن اصل كلي ﴿فلن تجد لسنّة الله تبديلاً ولن تجد لسنّة الله تحويلاً﴾[28] همچنان حاكم است مطلب ديگر آن است كه مشركان حجاز با يهوديها اينها اعدا عدو اسلام و مسلمين بودند.
سؤال: جواب: در آيه، آيه مشركين حجازند و مانند آن كه بت پرستانند، مسرفين همان كساني هستند كه اسراف ميكنند در مسائل ديني متعديان هستند كساني كه از وظيفه شرعيشان اسراف ميكنند از حدود الهي تعدي ميكنند چه در مسائل عقيده چه در مسائل عمل چه در مسائل اقتصاد چه در مسائل سياست چه در مسائل ديگر فرمود مشكل اينها دو چيز است يكي اينكه برايشان جا نيفتاد كه اين حرفها حرفهاي وحي است و حرف خدا است حرف پيغمبر نيست يكي اينكه برايشان ثابت نشد كه اينها حق است و لايتغيّر لذا به پيغمبر پيشنهاد ميدادند كه يك كتاب ديگري بياور يا اينها را عوض كن اينكه ميگويند يك كتاب ديگر بياور يا عوض كن اين دو تا مشكل را به همراه دارد يكي اينكه خيال ميكنند تغيير و تبديل به دست پيغمبر است در حاليكه وحي است و وجود مبارك پيغمبر رسول خدا است دوم اينكه خيال ميكردند اينها انديشههاي عادي است و ميشود اينها را جابجا كرد ﴿و إذا تتلي عليهم آياتنا بيناتٍ قال الذين لايرجون لقائنا﴾ همانهايي كه در آيهٴ 7 ﴿إن الذين لايرجون لقائنا﴾ بحثش گذشت همانهايي كه در آيهٴ 11 فرمود ﴿فنذر الذين لايرجون لقائنا في طغيانهم يعمهون﴾ همان گروه اينجا هم ميگويند كه مشكل اساسي اينها انكار وحي و قيامت است تاثير ياد مرگ و برزخ و قيامت در تربيت و تزكيه او بسيار موثر است وگرنه مشركان حجاز واجب الوجود را قبول داشتند و موحد هم بودند توحيد خالقي را قبول داشتند كه خالق سماوات و ارض خدا است ﴿لاشريك له﴾[29] مدير كل بودن و ربّالأرباب بودن و رب العالمين بودن خدا را هم قبول داشتند كه ﴿لاشريك له﴾ در مقطع چهارم به بعد مشكل داشتند ارباب متفرقه قائل بودند ربوبيت جزئيه را نميپذيرفتند و مانند آن چون ربوبيت جزئيد را نميپذيرفتند لذا الله را عبادت نميكردند به سراغ بتها ميرفتند كه آنها را اطاعت كنند جريان معاد را هم اصلاً معتقد نبودند در اين بخشها ملاحظه بفرماييد حداقل سه بار سخن از انكار معاد به ميان آمده و مسئلهٴ تلاوت آيات چون مهم بود اول اين ﴿وإذا تتلي عليهم آياتنا﴾ را ذكر فرمود كه در اين ظرف آنهايي كه ﴿لايرجون لقائنا﴾ دو تا پيشنهاد دادند گفتند ﴿قال الذين لايرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا أو بدّله﴾ يا اصلاً يك كتاب ديگري بياور يا اگر همين است محتوايش را عوض كن اينها داستان رستم و اسفنديار و قصص و حكايات عرب و عجم و اين چيزها ميخواستند ديگر معارف توحيدي كه نميطلبيدند اينها تعجب ميكردند كه پيغمبر عليه وعلي آله آلاف التحية والثناء آمده و ميگويد لا إله إلاّ الله تفلحوا اينها تعجب كردند گفتند ﴿أجعل الآلهة إلهاً واحداً إنّ هذا لشيء عجاب﴾[30] خدا هم ميفرمايد ﴿إذا ذكر الله وحده اشمئزّت قلوب الذين لايؤمنون﴾ اما ﴿وإذا ذكر الذين من دونه إذا هم يستبشرون﴾[31] اگر سخن از توحيد باشد اينها مشمئز ميشوند ميرنجند اگر سخن از غير توحيد باشد شاداب و بانشاط هستند اينها گفتند يا يك كتاب ديگر بياور يا اگر همين است محتوايش را عوض كن معنايش اين است كه تغيير و تبديل به دست تو است يك, اينها هم حق نيست اينها را عوض كن دو, پاسخي كه وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به اينها ميدهد به هر دو جهت بايد برگردد.
سؤال: جواب: بله دو چيز است يك جامع مشتركي دارد و آن اين است كه اين مطالب نباشد حالا يا اصلاً اين كتاب را بردار.
سؤال: جواب: نه يك وقت است اين كتاب را بردار كتابي ديگر بياور يا اگر اين كتاب است لااقل خطوط كلي آن را عوض كن جامع مشتركشان اين است كه دست از اين مباني بردار لذا در جواب به آن جامع مشترك ميپردازد دو تا جواب نميدهد راجع به اين بخش. جواب پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم دو تا است يكي اينكه اينها حق است تغيير پذير نيست يكي اينكه اينكه به دست من نيست اما اينها كه گفتند ﴿ائتِ بقرآن غير هذا أو بدّله﴾ جامع مشتركشان اين است كه اين معارف و اين اصول ارزشي را بردار حالا يا كتابي ديگر ميآوري يا همينها بود تحريف بكن تغيير بده در جواب وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم مامور شد اينچنين بگويد ﴿قل ما يكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ من كه نميتوانم اين را عوض كنم مگر حرف من است اين وحي الهي است و حق هم هست ﴿إن أتّبع إلاّ ما يوحي إلي﴾ من اگر كمترين دخل و تصرفي بكنم عذاب الهي دامنگير من ميشود ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ قبلاً هم مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ انعام گذشت اينهايي كه ميگويند «وجدتك أهلاً للعبادة» «وجدتك أهلاً للمحبة» يعني ذوات مقدس اهل بيت عليهم الصلاة و عليهم السلام كساني كه به مقام «وجدتك أهلاً المحبة» هستند خوفاً من النار و شوقاً إلي الجنة را يقيناً دارا هستند چون كسي كه به مرحله بالا رسيد مراحل نازله و وسطيٰ را يقيناً دارا است آنهايي كه در مرتبه خوفاً من النار خدا را عبادت ميكنند يا شوقاً إلي الجنة خدا را عبادت ميكنند به مرتبهٴ «وجدتك أهلاً للعبادة» نميرسند لذا منافاتي ندارد كه در سخنان اهل بيت عليهم السلام در عين حاليكه «وجدتك أهلاً للعبادة» و مانند آن مطرح هست مراحل نازله و وسطي را هم چون دارا هستند بازگو كنند براي تعليم ديگران فرمود ﴿إني أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ بعد ميفرمايد به اينكه ﴿قل لو شاء الله ماتلوته عليكم ولا أدراكم به﴾ اگر خدا نميخواست و ميخواست اينها نباشد يا تغيير پذير باشد خب من كه اينها را تلاوت نميكردم براي شما ميدانيد من درس نخواندهام اُمّي هستم مكتب نرفتهام تا چهل سال هم كه پيش شما بودم خطي ننوشتم جايي درس نخواندم كتابي نديدم او به من گفت بگو من دارم ميگويم و معارف را هم او اِدرا كرده است اعلام كرده است تعليم كرده است او معلم شما است من تالي هستم و او معلم ﴿لو شاء الله﴾ كه نباشد اگر خدا ميخواست كه وحي نباشد قرآني نباشد ديني نباشد خب من چه چيز تلاوت ميكردم اينها را براي شما ﴿لو شاء الله﴾ كه نباشد ﴿ما تلوته عليكم﴾ كار من كه تلاوت است حاصل نميشد ﴿ولا أدراكم﴾ ولااعلمكم ولاافهمكم به او اِدرا نميكرد او افهام نميكرد او تعليم نميكرد كه اين فاعل ادري ميشود خدا است نه او مدري بود نه من تالي چون كار به دست او است من اگر كمترين دخل و تصرفي بخواهم بكنم عذاب اليم است اگر كمترين دخل و تصرفي بكنم يعني چه كار كنم يك چيزي را كه بود بگويم نبود يك چيزي را كه نبود بگويم بود اين ميشود تقوّل كه فرمود ﴿لو تقوّل علينا بعض الأقاويل ٭ لأخذنا منه باليمين ٭ ثم لقطعنا منه الوتين ٭ فما منكم من أحدٍ عنه حاجزين﴾[32].
سؤال: جواب: بله، بله اين درباره آل فرعون است آنها برايشان معجزه بود وجود مبارك حضرت موساي كليم معجزه را آورد با عصا و يد بيضا و آيات و بينات را آورد آنها برايشان ديگر واقعاً روشن شد كه اين معجزه است سحر نيست خدا ميفرمايد اينها فهميدند كه اينها معجزه است ﴿وجحدوا بها واستيقنها أنفسهم﴾[33] چه اينكه موساي كليم سلام الله عليه هم به فرعونيها گفته بود به شخص فرعون گفته بود كه ﴿لقد علمت ما أنزل هولاء إلاّ رب السموات﴾[34] فرمود تو ميداني كه اينها حرفهاي معجزه است حرفهاي من نيست اما ولايت انبيا و اولياي الهي معنايش اين است كه اينها هر كاري ميكنند به اذن الله ميكنند ﴿ما كان لرسول أن يأتي بآية إلاّ باذن الله﴾[35] وجود مبارك حضرت مسيح اين كلمه را ترجيع بند گونه مكرر ذكر كرد فرمود ﴿أحيي الموتي﴾[36] ذات اقدس اله فرمود ﴿إذ تخرج الموتي بإذني﴾ ﴿فتنفخ فيما فكون طيراً بإذني تبريٌ الأكمه والأبرص بإذني﴾[37] و آنها را باخبر ميكني كه چه در خانهها ذخيره كردهاند بإذني اين بإذني بإذني ترجيع بند گونه به دنبال همه معجزات عيسوي سلام الله عليه هست آن هم كه ذات مقدس پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم مامور شد بگويد كه ﴿ما كان لرسول أن يأتي بآية إلاّ بإذن الله﴾[38] و خداي سبحان در سورهٴ حاقه هم فرمود به اينكه اگر اين يك كمي بخواهد بدون اذن ما اضافه كند زياد كند گرفتار عذاب اليم خواهد شد بنابراين ولايت اينها در تحت تدبير ذات اقدس اله است حالا اين را شما خب تعقل كنيد دربارهٴ جمهوري اسلامي كه نظام اسلامي شكلش جمهوري است محتوايش اسلاميت است اين دو پيام از اين آيه به خوبي درميآيد اين در تدوين قانون اساسي آن مجلس خبرگان قانون اساسي يعني سال 48 و اينها مسلم شده است آنجا اين حرفها شده نه الآن يعني بيست و دو سال قبل كه قرآن كريم ساختار حكومت را جمهوري تنظيم كرده نقش مردم چيست محتوا چيست مردم چه را ميپذيرند و چه را تاسيس ميكنند آيا اموري را كه در جامعه به عنوان قوانين مطرح است برخاسته از آراء مردم است يا مردم قانون الهي را ميپذيرند آيا آن كسي كه رهبر مردم است وكيل مردم است يا والي است كه مردم تولّي كردهاند آيا توكيل كردند رهبر را يا تولّي كردند وجود مبارك پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم ميفرمايد به اينكه من تقريباً يك اربعيني امتحان دادم در غارتگريهاي شما صادقترين مرد من بودم امينترين مرد من بودم در قحطي و گراني امينترين مرد من بودم در مسائل خانوادگي امينترين مرد من بودم ديديد كه من داعيهاي هم نداشتم مكتبي هم كه نرفتم خب وضع مرا ميبينيد سابقه مرا ميبينيد لاحقه مرا ميبينيد آنچه را هم كه آوردم ميبينيد ﴿فقد لبثت فيكم عمراً﴾ من يك عمري امتحان دادم مگر شما انديشمند نيستيد كه بپذيريد حرف مرا حرف من حرفي است كه ميگويم خدا اينچنين گفته بنابراين نقش جمهور در تولّي دين است نه در توكيل دين فرق مردمسالاري ديني و غير ديني از اين آيه بايد روشن بشود انشاءالله.
والحمد لله رب العالمين
[1] ـ هود، ٥٦.
[2] ـ هود، ٥٦.
[3] ـ هود، ٥٦.
[4] ـ فاطر، ٤٣.
[5] ـ شعراء، ١٣٦.
[6] ـ بقره، ٦.
[7] ـ يوسف، ١٨.
[8] ـ نمل، ٢٤.
[9] ـ كهف، ٧.
[10] ـ صافات، ٦.
[11] ـ كهف، ٧.
[12] ـ حجرات، ٧.
[13] ـ بقره، ٢٢٣.
[14] ـ آل عمران، ١٤.
[15] ـ آل عمران، ١٤.
[16] ـ حجرات، ٧.
[17] ـ بقره، ١٠١.
[18] ـ نمل، ٢٤.
[19] ـ يوسف، ٩.
[20] ـ يوسف، ١٨ و ٨٣.
[21] ـ يوسف، ١٨ و ٨٣.
[22] ـ طه، ٩٦.
[23] ـ شوري، ١١.
[24] ـ طه، ٨٨.
[25] ـ طه، ٨٨.
[26] ـ يوسف، ٥٣.
[27] ـ انعام، ١٠٨.
[28] ـ فاطر، ٤٣.
[29] ـ انعام، ١٦٣.
[30] ـ ص، ٥.
[31] ـ زمر، ٤٥.
[32] ـ حاقه، ٤٤ ـ ٤٧.
[33] ـ نمل، ١٤.
[34] ـ اسراء، ١٠٢.
[35] ـ رعد، ٣٨.
[36] ـ آل عمران، ٤٩.
[37] ـ مائده، ١١٠.
[38] ـ رعد، ٣٨.